خیلی دلم برای بازگشت به لندن تنگ شده بود، چرا که ایّام غربت طولکشیده بود و اشتیاق دیدن وطن و خانواده شدّت یافته بود، خصوصاً که خیلیدلم برای فرزندم )راسپوتین( تنگ شده بود. فرزندی که بلافاصله در غیابمن، چشم به جهان گشوده بود و از این رو من از وزارت مستعمرات طیّگزارشی درخواست بازگشت نمودم، گرچه برای فرصت کوتاهی باشد تا این کههم دریافتهای خویش را برایشان بیان کنم و هم اندکی استراحت کرده و درآسایش نمایم؛ چرا که سفرم به عراق سه سال طول کشیده بود.
نماینده وزارت در بغداد به من گفت که نزد او آمد و شد نداشته باشم واتاقی هم در یکی از کاروانسراهای اطراف رود دجله اجاره کنم تا دربارهام کسیبه شک نیفتد، وی گفت: به زودی به هنگام رسیدن پست از لندن، از پاسخدرخواستم از وزارت مرا آگاه خواهد ساخت.
من در روزهای اقامتم در بغداد، اختلاف وسیعی را در میان پایتختخلافت عثمانی و بغداد مشاهده میکردم که چگونه ترکان در خوار شمردنمردم عراق از آن رو که از نژاد عربند و از مکرشان نمیتوان در امان بود، تعمّدمیورزند.
و روزهایی که بصره را به سوی کربلا و نجف پشت سر میگذاشتم بهشدّت نگران و آشفته بودم در این که عاقبت، شیخ محمّد بن عبدالوهّاب چهخواهد کرد از آنجا که هیچ اطمینان نداشتم که نقشهای را که برایش کشیدهام،برهم زند چرا که او خیلی زود رنگ عوض میکرد و عصبانی مزاج بود. پسمیهراسیدم که همه آرزوهایم را که به اُمید او ساخته بودم به یک باره نقش برآب کند.
هنگامی که میخواستم از او جدا شوم او میخواست به استانبول برود تا ازآنجا خبر بگیرد؛ ولی من به شدّت از این کار منصرفش کردم و به او گفتم: توممکن است آنجا چیزی بگویی که باعث شود تکفیرت کنند و سرت را به باددهی.
ولی در واقع مقصودم آن حرفها نبود و تمام مطلب و مقصود من این بودکه مبادا او در این سفر با برخی از علما در آنجا تماس حاصل کند و ایشان او رااز انحراف دور سازند و به راه اهل سنّت باز گردانند و در نتیجه آرزوهایم به بادرود.
و از آنجایی که شیخ محمّد نمیخواست در بصره بماند، نصیحتش کردمکه به اصفهان یا شیراز رود، چرا که این دو شهر زیبا و مردمانشان شیعهمذهب بودند و بعید بود که شیعیان بتوانند در شیخ تأثیری نامطلوب بگذارند ومن در این صورت، نگران حال به حال شدن او نبودم.
هنگامی که از هم جدا میشدیم به او گفتم: آیا تو به تقیّه ایمان داری؟
او گفت: آری، چرا که یکی از اصحاب پیامبر )و گمان میکنم که او مقداد(29)را نام برد( هنگامی که مشرکان دژخیم شکنجهاش میکردند و پدر و مادرش راکشتند، شرک را اظهار کرد و پیامبر، تقیّه او را تقریر فرمود.
من به او گفتم: پس تو از شیعه تقیّه کن و سنّی بودن خود را برایشانآشکار مساز که مشکلی برایت پیش نیاید و از شهرها و علمای شیعه بهرهمندشو و آداب و رسومشان را فراگیر که در آینده، خیلی به دردت خواهد خورد.
هنگام خداحافظی، مقداری پول به عنوان زکات به شیخ دادم - زکاتنوعی مالیات اسلامی است که با شرایط خاصّی از برخی مسلمانان گرفتهمیشود و در راه مصلحتهای مسلمانان مصرف میشود - و نیز به عنوان هدیهاسبی برایش خریدم تا سوارش شود و از او جدا شدم.
از وقتی که از او جدا شدهام، نمیدانم که چه کرده است؟ و از این رو بسیارنگران بودم و با یکدیگر قرار گذاشته بودیم که هر یک از ما که زودتر از رفیقخود به بصره بازگشت، نامهای پیش عبدالرضا بگذارد و دوست خود را از حالخویش آگاه کند.
پس از آنکه مدّتی در بغداد بودم، دستور رسید که فوری به لندن باز گردم،از این رو به سوی لندن رهسپار شدم و آنجا با دبیرکلّ و بعضی از اعضایوزارت جلسهای تشکیل دادم که من آنچه را در این سفر طولانی مشاهدهکرده و به انجام رسانده بودم، بیان کردم.
آنها از اطّلاعات من نسبت به عراق بسیار شادمان شدند و خوشحالی خودرا ابراز داشتند. من پیش از آن نیز گزارشات خود را مفصّلاً نوشته بودم.
بعدها متوجّه شدم که صفیّه هم که در بصره صیغه شیخ محمّد بنعبدالوهّاب بود مطابق گزارشات من گزارشهایی تهیّه و به آنها فرستاده است وهمچنین فهمیدم که در هر سفری، وزارت مستعمرات، مراقب من بوده استو مراقبان، درباره من گزارشات رضایتبخشی ارسال کرده بودند که گزارشاتقلمی و زبانی مرا گواهی میکرد.
دبیرکلّ، وقتی را برای جلسه ملاقاتی با شخص وزیر مستعمرات برایممعیّن کرد، زمانی که در دفتر وزیر به دیدارش رفتم به گونهای از من استقبال وپذیرایی کرد که با دفعه قبل از این ملاقات که از استانبول به لندن برگشتهبودم تفاوت داشت و دریافتم که این بار در دل او به جایگاه شایستهای نایلشدهام.
وزیر، نهایت خرسندی خود را از تسلّط من بر محمّد بن عبدالوهّاب، ابرازداشت
و اظهار نمود که او گمشده وزارت بوده است و چندین بار تأکید کرد که بااو قراردادهای گوناگونی ببندم و نیز گفت: صرف تسلّط تو بر شیخ محمّد بههمه سختیهایی که در این راه کشیدهای میارزد. و چون من نگرانی خود را ازبابت از دست رفتن محمّد بن عبدالوهّاب و نقش برآب شدن نقشهها وآرزوهایم پس از جدایی از او، ابراز نمودم، وزیر گفت: نگران او )شیخ( مباشچرا که از روزی که از او جدا شدهای به همان اندیشهها و نظریّات باقی ماندهاست.
وی در ادامه گفت: مزدوران و جاسوسان وزارت با او در اصفهان تماسحاصل کردهاند و وزارت را از احوالات او آگاه ساختهاند.
ولی من از خود پرسیدم که شیخ چگونه اسرار پنهان خویش را برایشانمکشوف داشته است؟! ولی ترسیدم که این مطلب را از وزیر بپرسم. ولیبعدها که مجدّداً با شیخ ملاقات کردم فهمیدم که شخصی بنام عبدالکریم دراصفهان با او ملاقات کرده و خودش را برادرِ من معرّفی کرده است و به او موبه مو اسراری را که در میان من و او بوده است، گوشزد کرده است تا بتواند بهاعماق دل او رسوخ کند و از بقیّه اسرار پنهان او نیز سر درآورد.
محمّد بن عبدالوهّاب گفت که صفیّه در اصفهان با او دیداری تازه کرده ومجدّداً صیغه او شده است و شیخ را این بار نیز از خود بهرهمند ساخته است.
نیز گفت که عبدالکریم تا شیراز به همراه او بوده است و در آنجا متعهایدیگر بنام آسیه که زیباتر، دلرباتر و مهربانتر از صفیّه بوده برایش فراهم کردهکه با او بهترین اوقات زندگیش را گذرانیده است.
همچنین بعدها برایم روشن شد که نام مستعار عبدالکریم به یکی ازمسیحیان جلفای اصفهان تعلّق داشته که او از جاسوسان مزدور وزارتمستعمرات بوده، و آسیه یکی از یهودیان شیراز بوده که او نیز یکی ازجاسوسان مزدوران وزارت بوده است.
نتیجه چیرگی ما چهار نفر بر محمّد بن عبدالوهّاب آن بود که او را بهبهترین نحوی که در آینده بدردمان بخورد آماده نمودیم.
بعد از آن که در حضور دبیرکلّ و دو نفر دیگر از اعضای وزارت که از پیشآن دو را نمیشناختم اوضاع را برای وزیر شرح دادم، وزیر به من گفت: توشایسته عالیترین مدال وزارت شدهای چرا که به بالاترین پلّه نردبانجاسوسان مخلص ما رسیدهای.
سپس اضافه کرد: دبیرکلّ به زودی تو را بر بعضی از اسرار دولت آگاهمیسازد که در مأموریّت خود از آنها بهرهمند خواهی شد.
سپس به من اجازه دادند که ده روز به سوی خانواده خود بازگردم، من هماز وزارتخانه به سوی خانه خود روان شدم و با فرزند خود که به من شباهتداشت و تازه بعضی از کلمات را هم فرا گرفته بود و به راه افتاده بود که گوئیتکّهای از روح من بود که بر زمین قدم میگذاشت، بهترین لحظهها را سپریکردم و حال آن که یک شادی توصیف ناشدنی مرا فرا گرفته بود که نزدیکبود از عشق بمیرم و از بودن با زن و فرزند نهایت لذّت را بردم همان گونه کهعمّه بسیار پیر خود را نیز در همین سفر ملاقات کردم که همیشه مرا باعطوفت و لطف خویش نوازش میکرد و خوشحال بود که موفّق شدم او را دراین سفر ببینم، او در سفر سوّم من، زندگی را بدرود گفت و مرگِ او در مناثری ناملایم از درد و رنج و حسرت باقی گذارد.
این ده روز هم گذشت که گویی ساعتی بیش نبود. آری، روزهای خوشهمیشه این گونه میگذرند در حالی که روزهای بد و ناخوشایند با آن که آن هممیگذرد ولی گویی قرنها بر انسان گذشته است و چنان روزهای ناملایم را بیادمیآورم که در عراق و نجف بیمار بودم و یک روز از آن روزها چون سالی برمن گذشت و هنوز هم تلخی آن روزها در کامم مانده است. حتّی این که ازشیرینی روزگار خوشی به آن اندازه که از تلخی روزگار ناخوشی برایم باقیمانده، چیزی در کام ندارم.
من برای دریافت دستورات مأموریّت آینده، به وزارتخانه رفتم، دبیرکلّ بابرخوردی بسیار خوش و چهرهای خندان و لطفی زیاد، از من استقبال کرد ودستم را به گرمی فشرد که همه ابعاد برادری را از این برخورد گرم او در میانخودمان احساس کردم.
او به من گفت: وزیر مرا شخصاً مأمور کرده همان گونه که انجمن ویژهبرنامههای وزارت مستعمرات نیز مرا برگزیده است تا تو را بر دو سرّ بسیارمهمّ آگاه سازم و این از آن روست که در آینده بتوانی از آنها خوب استفاده کنیو این دو راز را جز اندکی از اهل سرّ قابل اعتماد دستگاه کسی نمیداند.
سپس دست مرا گرفت و مرا داخل یکی از اتاقهای وزارتخانه کرد و من درآنجا چیز عجیبی مشاهده کردم. آنجا میز گردی قرار داشت که دور آن ده مردنشسته بودند. یکی از آنها در لباس پادشاه عثمانی بود و به ترکی و انگلیسیسخن میگفت، دوّمی همانند شیخ الإسلام استانبول بود و سوّمی در لباسپادشاه ایران و چهارمی در زیّ عالم دربار شیعه و پنجمی در شکل و قیافه ولباس مرجع تقلید شیعه در نجف و این سه نفر اخیر به فارسی و انگلیسیحرف میزدند و در نزد هر یک از این پنج نفر نویسندهای بود که آنچه را هریک بگوید بنویسد با این فرضی که هر یک از بدَلها راهی به سوی آن اصلهااست تا دستاورد جاسوسان مزدور ما در اطراف آن اصلیها در ترکیه، ایران وعراق، دادههای ورودی باشد که به ذهن این بدلها ریخته شود و ما اطّلاعاتخروجی را از عکس العمل و اندیشه این بدلها بدست آوریم.
آنگاه دبیرکلّ به من گفت: ما این پنج بدل را که نقش آن پنج نفر اصلی رابازی میکنند، در نقش آن اصلیها به بازی درآوردهایم تا ببینیم که آنها چگونهمیاندیشند؟ چرا که ما این بدلها را از اطّلاعاتی که از ترکیه، ایران و عراقبدست آوردهایم بهرهمند میسازیم و ایشان خود را به منزله آن پنج نفر اصلیفرض میکنند سپس به سؤالات ما پاسخ میدهند و ما تجربه کردهایم کهنتایج افکار این پنج بدل، در حدود هفتاد درصد با نحوه اندیشه آن پنج نفراصلی مطابقت دارد.
دبیرکلّ گفت: اگر میخواهی خودت امتحان کن، تو که با عالم نجفبرخورد کردهای.
گفتم: آری، مسائلی هم از مراجع تقلید نجف پرسیدهام.
آنگاه به نزد بدل مرجع تقلید نجف رفتم و به او گفتم: مولانا! آیا برای ماشیعیان جایز است که با حکومت عثمانی بجنگیم؟ چرا که حکومت عثمانیسنّی شدید التعصّب است.
بدل اندکی تأمّل کرد و گفت: برای ما جایز نیست که با حکومت عثمانی بهجهت این که سنّی مذهب است بجنگیم، چرا که مسلمانان همه باهم برادرندولی از این جهت که بر اُمّت مسلمان ستم میکنند جنگیدن با آنها جایز است واین هم از باب امر به معروف و نهی از منکر است تا این که از ستمگری بر مادست بردارند و آن وقت ما دیگر با آنها و شؤون حکومتی آنها نزاعی نداریم.
من گفتم: مولانا! رأی شما درباره طهارت یهود و نصاری چیست؟ آیااهل کتاب نجسند یا نه؟
بدل گفت: آری ایشان نجسند و اجتناب و دوری از آنها واجب است.
من گفتم: چرا؟
او گفت: این از باب مقابله به مثل است، چرا که آنها ما را کافر میدانند وپیامبر ما محمّدصلی الله علیه وآله وسلم را تکذیب میکنند و ما نیز در این امر با ایشان مقابله بهمثل میکنیم.
من گفتم: مولانا! مگر نظافت از ایمان نیست؟ پس چرا در صحنشریف، خیابانها و کوچهها این قدر آشغال میریزند؟ حتّی من در مدارسعلمیّه هم نظافت ندیدم.
او گفت: شکّی نیست که نظافت از ایمان است ولی ما چه کنیم کهمشکل، کمآبی و از طرفی بیتوجّهی حکومت به امر نظافت است.
بدل خیلی حاضرجواب بود و عجیب آن که همه پاسخهای او به سؤالاتمن مطابق با پاسخهایی بود که خود مرجع تقلید در مقابل همین سؤالات بهمن داده بود بدون هیچ کم و زیادی به استثنای عبارت )بیتوجّهی حکومت بهامر نظافت( که در پاسخ سؤال سوّم من بدل به جواب مرجع تقلید شیعه اضافهکرده بود.
من از این بدلسازی دقیق و مطابق با اصل سخت در شگفت ماندم، چراکه مرجع تقلید شیعیان در نجف در جواب همین سؤالات من، دقیقاً همینپاسخها را داده بود و بدل مرجع تقلید به فارسی سخن میگفت همان گونه کهخود مرجع تقلید شیعیان در نجف فارسی حرف میزد.
دبیرکلّ به من گفت: اگر با هر یک از اشخاص اصلی چهارگانه دیگر هم روبه رو شوی و با آنها صحبت کنی، آنگاه میتوانی با بدلهای آنها نیز گفت و گوکنی تا ببینی که چگونه رفتار و گفتار این بدلها همسان اصلیهایشان است.
من گفتم: من کیفیّت افکار شیخ الإسلام را میشناسم، چرا که استادمشیخ احمد افندی کاملاً راجع به افکار او برایم سخن گفته است.
دبیرکلّ گفت: پس بفرما با بدلش صحبت کن.
من پیش بدل شیخ الإسلام رفتم و به او گفتم: افندی! آیا فرمانبرداری ازخلیفه عثمانی شرعاً واجب است؟
او گفت: آری فرزندم! همان گونه که فرمانبرداری از خدا و رسولش واجباست.
گفتم: افندی! به چه دلیلی اطاعتش مثل اطاعت خدا و پیامبر واجباست؟
او گفت: آیا نشنیدهای این آیه شریفه را که خداوند متعال میفرماید:»أَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُول وَاُولِی الأَمْرِ مِنْکُم«(30)؛ »فرمان خدا و رسول او وفرمانداران از طرف خدا و رسول را اطاعت کنید«؟
من گفتم: افندی! اگر خلیفه اولی الأمر باشد چگونه خدا ما را به اطاعتیزید بن معاویه فرمان میدهد
) آن یزیدی که بر لشکر خود هر گونه بهرهورینامشروعی را از شهر مدینه منوّره آزاد کرد و حسین )علیه السلام( سبط رسولخدا)صلی الله علیه وآله وسلم( را کشت؟! و چگونه خدا ما را به اطاعت ولید شارب خمر دستورمیدهد؟!
بدل گفت: فرزندم! همانا یزید از جانب خداوند متعال امیرالمؤمنین بود ودر قتل حسین )علیه السلام( خطا کرد و توبه نمود)!( امّا در این که مدینه منوّره را برلشکر خود مباح کرد خطا نکرد، چرا که ایشان طغیان کردند و ظلم نموده و ازفرمان او سرپیچی کردند و امّا ولید؛ او نیز شراب خالص نمینوشید، بلکه آنرا با آب ممزوج میکرد و شرابی که مستی نیاورد در شریعت اسلام حرامنیست.
من همین سؤالات را از استادم شیخ احمد افندی پرسیده بودم و جوابهایاو به آن پرسشها با پاسخ بدل چندان تفاوتی نداشت.
بعد از این گفت و گو من به دبیرکلّ گفتم: فایده این نمایش چیست؟
او گفت: ما میدانیم که سلاطین و علمای شیعه و سنّی چگونهمیاندیشند و برای برخورد با ایشان در جریانات سیاسی و دینی راه حلّهایمناسبی پیدا میکنیم و آنها را به کار میبندیم.
مثلاً هنگامی که بدانی که دشمنت از جانب مشرق خواهد آمد لشکر خودرا در همان طرف برای جلوگیری از او گُسیل میداری؛ ولی اگر ندانی که ازکدام سو خواهد آمد لشکر خود را در تمام جهاتی که احتمال میدهی از یکی ازآنها حمله خواهد کرد بطور پراکنده آماده میسازی همان گونه هر گاه بدانی کهچگونه یک فرد مسلمان برای مذهب و دین خود استدلال میکند آنگاه برایسرکوب کردن او قادر خواهی بود که جوابهای دندان شکن آماده کنی، آنگاهپاسخهای تو برای درهم شکستن عقاید مسلمانان کافی خواهد بود.
سپس دبیرکلّ کتاب قطور هزار صفحهای را به من داد که در آن نتایجمناظرات و نقشههایی که در میان این پنج نفر اصلی و پنج نفر بدلی در امورلشکری، مالی، فرهنگی و دینی ردّ و بدل شده بود، وجود داشت.
من کتاب را با خود به خانه بردم و از اوّل تا آخر آن را در سه هفته یعنی درمدّتی که دبیرکلّ به من مرخصی داده بود مطالعه کردم، وی دستور داد که بعداز مطالعه کتاب را پس بدهم، هنگامی که کتاب را مطالعه میکردم از ردّ وایرادها و دقّت مناظرات سخت به شگفت آمده بودم، گویا که همه آنها واقعیبود و تا آنجا که من اطّلاع داشتم بیش از هفتاد درصد با اصل پاسخها مطابقبود، اگرچه دبیرکلّ قبلاً به من گفته بود که این پاسخهای درست نمایشینزدیک به هفتاد درصد از دقّت برخوردار است و بنا به پیشبینی علمی کتاببه طور یقین دانستم که امپراطوری عثمانی در مدّتی کمتر از یک قرن درهممیشکند و اساسش فرو میریزد.
دبیرکلّ به من گفت: اتاقهای دیگری نیز در این ساختمان وجود دارد که درآنها نظیر این نمایش نسبت به سایر بلادی که تحت سیطره استعماری ما قراردارد، یا حکومت بریتانیا تصمیم دارد در آینده بر آنها دست یابد، وجود دارد.
من به دبیرکلّ گفتم: چگونه بر چنین بدلهایی با این دقّت و توان دستیافتید؟!
او گفت: پیوسته مزدوران در همه کشورها اطّلاعات کافی را در اختیارمانقرار میدهند و این بدلها در این خصوص افراد برجسته و قابلی هستند وطبیعی است که اگر بر اطّلاعات کافی خاصّی بدان گونه که فلان کس میدانددستیابی، نوع اندیشه و نتیجهگیری تو نیز مانند اندیشه و نتیجهگیری اوخواهد شد، چرا که تو در این هنگام نسخهای مطابق اصل شدهای.
دبیرکلّ ادامه داد و گفت: این نخستین رازی بود که وزیر مستعمرات بهمن دستور داده بود تا تو را از آن آگاه سازم و امّا راز دوّم پس از یک ماه بعد ازآن که این کتاب را تماماً مطالعه کردی به تو خواهم گفت )و مقصودش همانکتاب هزار صفحهای بود که بدان اشاره کردم(.
من با دقّت و توجّه کتاب را مطالعه کردم و افقهای تازهای از دانش نسبتبه اوضاع مسلمانان برایم آشکار شد همان گونه که چگونگی اندیشه ایشانبرایم واضح شده بود و همان گونه که علّت عقبماندگی مسلمانان از قافلهپیشرفت ملّتهای مترقّی برایم روشن شده بود و همان گونه که به وضوحدانسته بودم که نقاط ضعف مسلمانان چیست؟ و همان طور که نقاط قوّتمسلمانان هم برایم واضح شده بود و همان گونه که برایم روشن شده بود کهچگونه باید نقاط قوّت آنها را از بین برده و به نقاط ضعف تبدیل کنیم.
از جمله نقاط ضعف مسلمانان اینکه
1 - اختلاف در میان سنّی و شیعه، اختلاف در میان احکام و ملّتهایشان،اختلاف در میان دو حکومت عثمانی و ایران، اختلاف در میان عشایر واختلاف در میان علما و حکومت.
2 - جهل و بیسوادی که تقریباً همه مسلمانان - جز اندکی - را دربرگرفتهبود.
3 - افسردگی و به یاد تحصیل و معرفت نبودن و هشیاری نداشتن.
4 - ترک دنیا به طور کلّی و روی آوردن به آخرت و عمل فقط برای آن.
5 - دیکتاتوری حاکمان و استبداد فراگیر.
6 - ناامن بودن راهها و گسسته بودن ارتباطات مگر کمی.
7 - نداشتن بهداشت عمومی حتّی این که طاعون و وبا پیوسته همه جاتلفات زیادی برجا میگذاشت بطوری که تقریباً در هر نوبتی دهها هزار انسانرا از بین میبرد.
8 - خرابی شهرها و خشکی بیابانها و کم آبی و خشکی رودها و کمیکشتزارها.
9 - هرج و مرج اداری که نه نظامی و نه مقیاس و میزانی و نه قانونی درکار بود، چرا که مسلمانان با آن که از ظاهر و لفظ قرآن نهایت بزرگداشت راداشتند ولی نسبت به عمل به قوانین آن گویا قرآنی در میانشان نبود.
10 - اقتصاد بیسامان بحدّی که فقر در سراسر بلاد مسلمین سایه افکندهبود.
11 - نبودن ارتش منظّم به معنی واقعی و نبودن اسلحه کافی و فرسودگیاسلحه موجود.
12 - حقیر شمردن زنان و پایمال کردن حقّ آنان.
13 - کثیف و آلوده بودن بازارها و خیابانها و در و دیوارها و همه جا.
در کتاب )مزبور( بعد از بیان هر نقطه ضعفی از مسلمانان، یادآور شده بودکه قانون اسلام برخلاف آنچه مسلمانان رفتار میکنند، توصیه نموده است،پس بر ما لازم بود که مسلمانان را در نادانی خود نگه داریم تا به حقیقت دینخود پی نبرند و از جمله یادآوریهای کتاب این بود که اسلام:
1 - مسلمانان را به اتّحاد و همبستگی و الفت و مهربانی دستور میدهد وفرمان میدهد که اختلافات را کنار بگذارند. پس در قرآن است که:»وَاعْتَصِمُوا بِحَبْل اللَّهِ جَمیعاً ...
»همگی به ریسمان الهی )که اهلبیتعلیهم السلام هستند( چنگ زنید.
2 - دستور میدهد تا در طلب دانش باشند، پس در حدیث است که:»طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم ومسلمة«؛ »فرا گرفتن دانش بر هر مرد و زنمسلمان لازم است«.
3 - مسلمانان را به کنجکاوی و تفکّر فرمان میدهد. پس در قرآن استکه: »فَسیرُوا فِی الْأَرْض«
؛ »در زمین سیر و گردش نمایید«.
4 - مسلمانان را به طلب دنیا دستور میدهد. پس در قرآن است »وَمِنْهُمْمَنْ یَقُول رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنة وَفِی الآخِرَة حَسَنة«
؛ »بعضی از مردممیگویند: پروردگارا به ما در دنیا و آخرت خوبی عطا فرما«.
5 - مسلمانان را به مشورت کردن با یکدیگر دستور میدهد. پس در قرآناست که: »وَأَمْرُهم شُوری بَیْنَهُم«
؛ »آنان در اُمور خودشان مشورتمیکنند«.
6 - مسلمانان را به امنیّت راهها فرمان میدهد )و میفرماید:( »فَامْشُوافی مَناکِبِها«
»در پستیها و بلندیهای زمین گام بردارید«.
7 - مسلمانان را به رسیدگی به بهداشت و تندرستی سفارش میکند. پسدر حدیث است که: »إنّما العلوم اربعة: علم الفقه لحفظ الإیمان وعلم الطبّلحفظ الأبدان وعلم النحو لحفظ اللسان وعلم النجوم لحفظ الأزمان«؛ »علومچهار نوعند: 1 - علم فقه برای حفظ ایمان، 2 - علم طب برای حفظ بدنها،3- علم نحو برای نگاهداشت زبان، 4 - علم ستارهشناسی برای حفظ زمان«.
8 - مسلمانان را به آبادانی سفارش مینماید. پس در قرآن استکه »خلقَلَکُم ما فِی الأَرْض جَمیعاً
«
»)خداوند( همه آنچه را که در زمین است برایشما آفرید«.
9 - مسلمانان را به نظم دستور میدهد.پس در قرآن است که: »مِن کُلّشَیء مَوْزُون
»از همه چیزها به اندازه رویانیدیم«، و در حدیث است که:»ونظم أمرکم«؛ »و در کارهایتان نظم داشته باشید«.
10 - مسلمانان را به بهبود اقتصادی سفارش میکند. پس در حدیث استکه: »من لا معاش له لا معاد له«؛ »کسی که گذران زندگی ندارد در واقع معاد همندارد«.
11 - مسلمانان را به داشتن لشکر قوی و سلاح نیرومند فرمان میدهدکه:»وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطعتُم مِن قُوَّة
؛ »آنچه میتوانید از نیرو برای مبارزهبا دشمنان مهیّا کنید«.
12 - مسلمانان را به احترام به زنان سفارش میکند. پس در قرآن استکه:»وَلَهُنَّ مِثْل ما عَلَیْهِنّ بِالْمَعْرُوف«
؛ »برای زنان مثل آنچه وظیفه دارند،حقوق شایستهای است«.
13 - مسلمانان را به نظافت و پاکیزگی سفارش میکند. پس در حدیثاست که:»النظافة من الإیمان
«؛ »پاکیزگی از ایمان است«.
کتاب مزبور نقاط قوّت مسلمانان را چنین یادآور شده و به از بین بردن آنهإے؛اًاًقمدستور داده، عبارتند از:
1 - مسلمانان اهمیّت نمیدهند که برادران مسلمانشان به چه قوم وسرزمینی بستگی دارد یا به چه زبانی سخن میگوید و چه رنگی دارد و از کدامبلاد آمده است.
2 - در میان مسلمانان ربا، احتکار، زنا، شراب و خوک حرام است.
3 - مسلمانان به علمای خود نهایت ارتباط و نزدیکی را دارند.
4 - و طایفه بزرگی از سنّیها خلیفه عثمانی را احترام میکنند و او را نمونهپیامبر اسلام میانگارند و فرمانبرداریش را واجب میشمارند همان گونه کهطاعت خدا و رسول را واجب میدانند.
5 - جهاد را واجب میدانند.
6 - شیعیان غیر مسلمانان را نجس میدانند با هر عقیدهای که باشد.
7 - مسلمانان اعتقاد دارند که اسلام برتر است و هیچ چیز بر او برتریندارد.
8 - شیعیان، ساختن معابد غیر اسلامی )اعمّ از اهل کتاب و مشرکین( راحرام میدانند.
9 - بیشتر مسلمانان بیرون راندن یهود و نصاری را از شبه جزیرهعربستان واجب میدانند.
10 - مسلمانان به نماز، روزه، حجّ و امثال آنها اهتمام بسزایی دارند.
11 - شیعیان، پرداختن وجوهات )خمس و سهم امام( را به مراجع تقلیدخود واجب میشمرند.
12 - مسلمانان به عقیده اسلامی خود بسیار تعصّب دارند.
13 - مسلمانان، فرزندان خویش را خیلی دقیق به روش پدران خویشتربیت میکنند تا جداسازی فرزندان از پدران غیر ممکن باشد.
14 - زن، در نزد مسلمانان باید در حجاب بسیار پوشیده باشد تا فساد درمیان زنان راه پیدا نکند.
15 - نماز جماعتی در میان مسلمانان وجود دارد که هر روزه چندین بارآنها را در کنار هم گرد میآورد.
16 - حرمهای پیامبر و آل او و صالحان، مرکز تجمّع و رفت و آمدمسلمانان است.
17 - در میان مسلمانان بسیاری از اشخاص با رسول خدا )صلی الله علیه وآله وسلم( نسبتخانوادگی دارند و از اولاد اویند و ایشان یادآوران پیامبر اسلامند و پیامبر را درمیان خود بطور زنده یادآوری میکنند.
18 - شیعیان حسینیّههایی دارند که در ایّام خاصّی ایشان را گردهممیآورد و واعظان در آن مکانها، ایمان را در دلهای ایشان قوی میسازند وآنان را بر کردار نیک سفارش میکنند.
19 - امر به معروف و نهی از منکر در میان مسلمانان واجب است.
20 - مسلمانان، ازدواج و زیاد کردن فرزندان و تعدّد زوجات را در دین خودنیکو میشمرند.
21 - مسلمانان، به اسلام درآوردن یک فرد غیر مسلمان را بهتر از دارابودن همه دنیا میشمرند.
22 - مسلمانان، عقیده دارند که هر کس یکی از سنّتهای نیکوی اسلام رارواج دهد هم پاداش عمل نیک خود را دارد و هم مانند کسانی که بعد از او آنسنّت نیکو را بجا میآورند پاداش خواهد داشت.
23 - مسلمانان، بزرگداشت عظیمی از احیای قرآن و حدیث دارند و پیرویاز آن دو را موجب بهشت و پاداش اخروی میدانند.
سپس کتاب مزبور سفارش کرده بود که نقاط ضعف مسلمانان را گسترشدهید و نقاط قوّت آنها را از بین ببرید و راهنماییهای کافی برای اجرای ایندستورات در اختیار گذاشته بود.
آن کتاب درباره آنچه برای گسترش دادن نقاط ضعف امکان دارد میگوید:
1 - برای دامن زدن اختلافات میتوان بدبینی را در میان گروههای درگیربیشتر نمود و کتابهایی را که در مورد این دسته و آن دسته بدگویی دارد درمیانشان منتشر کرد و در راه خرابکاری و جداییافکنی باید از سرمایه کافیدریغ نداشت.
2 - با جلوگیری از باز شدن مدرسهها و انتشار کتابهای سودمند و باسوزاندن کتابهای مفید تا آنجا که ممکن است و نیز با جلوگیری مردم از اینکه فرزندان خود را در مدارس علمیّه وارد سازند به وسیله متّهم ساختن علما وآخوندها میتوان مردم را در جهل و نادانی نگه داشت.
3 و 4 - با وعدههای نسیه اُخروی و مهمّ و زیبا جلوه دادن بهشت درمقابل ایشان و این که به زندگی دنیا مکلّف نیستند و ترویج و توسعه محافل وحلقههای تصوّف و رواج دادن کتابهایی که مردم را به زهد و بیمیلی به دنیافرا میخواند، مانند: کتاب احیاء العلوم غزالی و مثنوی مولوی و کتابهایمحیالدین بن عربی میتوان مردم را در حالت سرگردانی و عقب ماندگیفرهنگی و اقتصادی نگاه داشت.
5 - با این بیان که فرمانروایان»ظلّ اللَّه فی الأرض« )
سایه خداوند برروی زمین( هستند، و این که ابوبکر، عمر، عثمان، علی )علیه السلام( و بنیامیّه وبنیعبّاس همگی با زور و شمشیر به حکومت دیکتاتوری رسیدند میتواندیکتاتوری فرمانروایان را تقویت کرد.
مثلاً ابوبکر با شمشیرِ عمر و تهدید او و ترس مردم از او که مبادا خانههایایشان را مانند خانه فاطمه دخت پیامبر )علیهما السلام( به واسطه سرپیچی از حکم زوردستگاه خلافت، به آتش بکشد، به خلافت غاصبانه دیکتاتوری دست یافت.
عمر با وصیّت ابوبکر خلافت را غصب کرد؛ و عثمان با دستور عمر غاصبخلافت شد؛ و علی )علیه السلام( با انتخاب انقلابیّون به خلافت رسید؛ و معاویه باشمشیر، خلافت را غصب کرد؛ و سپس بنیامیّه غاصب خلافت شدند؛ وسفّاح، اوّلین خلیفه غاصب عبّاسی و نخستین دیکتاتور از بنیعبّاس با قدرتشمشیر بر بنیاُمیّه فائق آمد، سپس بنیعبّاس پس از او دیکتاتوری را به ارثصاحب شدند، همه اینها دلیل بر آن است که حکومت در اسلام از نوعدیکتاتوری است.
6 - با مشغول کردن فرمانروایان به اُمور پوچ و بیهوده میتوان ایشان را ازمجازات دزدان و راهزنان بازداشت و از دزدان و راهزنان حمایت کرد و اسلحهدر اختیارشان قرار داد و به ادامه دادن دزدی و راهزنی و آشوب و اغتشاشتشویقشان کرد تا سرانجام ناامنی در ممالک اسلامی گستردهتر گردد.
7 - باید با ترویج مذهب جبر در میان مسلمانان و این که همه اُمور با قضاو قدر خداوند و بدون اختیار بندگان صورت میگیرد
شان را از بهداشت دورنگه داریم، بدین نحو که به ایشان بگوییم که علاج بیفایده است. آیا خدا درقرآن نگفته است که: »الَّذی یُطْعِمُنی وَیسقینی × وَإِذا مَرِضتَ فَهُو یَشْفینی«
»اوست که به من طعام میدهد و مرا سیراب میسازد، وقتی بیمار شدم هموشفایم میدهد«. و آیا نگفته است که: »وَالَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحْیینی«
»او مرامیمیراند، آنگاه زندهام مینماید«. پس شفا به دست خدا است و مرگ نیز بهدست اوست. پس راهی به سوی شفا بدون اراده خداوندی وجود ندارد و بدونقضا و قدر الهی فرار از مرگ ممکن نیست.
8 - با آنچه در گفتار سوّم و چهارم گذشت میتوان مسلمانان را از لحاظکشاورزی و آبادانی نیز در عقبماندگی نگاه داشت.
9 - و با این بیان که اسلام دین عبادت است و نظامی در آن نیست وپیامبر و خلفا کابینه وزارت و تشکیلات و ادارات و قوانینی نداشتند هرج و مرجرا در میان مسلمانان تقویت کرد.(45)
10 - عقبماندگی اقتصادی خود نتیجه طبیعی عقب ماندگیهایی است کهتا اینجا برشمردیم و با آتش زدن محصولات، و غرق کردن کشتیهایبازرگانی، و آتش زدن بازارها و ویران کردن سدّها و سرازیر کردن سیلابها بهمزارع و شهرها و مسموم ساختن منابع آبآشامیدنی میتوان به عقبماندگیاقتصادی بیشتر دامن زد.
11 - با به بازی گرفتن فرمانروایان به انواع فساد و شراب و قمار و اسرافاموال در اُمور شخصیّتشان، میتوان آنان را چنان بیچاره ساخت که دیگراندوختهای برای تهیّه اسلحه و تأمین خوراک لشکر و سرباز در دستشان باقینماند.
12 - میتوان شایع ساخت که اسلام زنان را حقیر و ناچیز شمرده است بااین پوشش که آیا در قرآن نیامده است: »الرِّجال قَوَّامُون عَلَی النِّسا
ء«
مردان بر زنان سرپرست هستند«. و این که آیا در سنّت وارد نشده است که:»المرأة شرّ کلّها«؛
»زن همهاش شرّ است
13 - آلودگی و کثافت نتیجه طبیعی کمبود آب است. پس باید به هرنحوی که ممکن است جلوی ازدیاد آب و بهبود وضع آبرسانی را گرفت.
امّا سفارشات کتاب پیرامون از بین بردن نقاط قوّت مسلمانان عبارتبودند از:
1 - باید با احیاء فریادهای برخاسته از نژاد پرستی، اقلیم پرستی، تعصّباتزبان و رنگ و پوست و غیر اینها از موارد اختلاف برانگیز و تفرقهانداز،مسلمانان را از یکدیگر متفرّقتر سازیم و با یکدیگر در اختلاف بیشتریبیاندازیم، همان گونه که در آن کتاب سفارش کرده بود باید سعی کنیم تامسلمانان کوشش خود را در راه احیاء و بزرگداشت تمدّنهای پیش از اسلام بهکار گیرند، مانند: احیاء و بزرگداشت فرعونها و نظام فرعونی در مصر و دوگانهپرستی در ایران و تمدّن و آیین بابلی در عراق؛ و تا آخر سفارشاتی که تا پایانصفحهای طولانی از کتاب به این امر پرداخته شده بود.
2 - همچنین لازم است تا مفاسد چهارگانهای که ذکر آنها خواهد آمد درمیان مسلمانان بطور آشکار و پنهان رواج یابد، یعنی شراب، قماربازی، زنا وگوشت خوک.
سپس کتاب سفارش کرده بود که باید با یهود و نصاری و مجوس)زرتشتیان( و صابئیانی که در کشورهای اسلامی زندگی میکنند همکاریجدّی و پیمان محکمی برای ترویج این مفاسد چهارگانه برقرار کرد )که هماین مفاسد را عمل کنند و هم مسلمانان را به این موارد متمایل و مشغولسازند و تشویق و ترغیب نمایند(.
و از برای کسانی که در میان مسلمانان این مفاسد چهارگانه را ترویجمیکردند و شایع میساختند، از صندوق وزارت مستعمرات بودجهای ویژه بهعنوان اضافه حقوق، اختصاص داده بودند و برای کسانی که بیشتر و بیشتراین مفاسد چهارگانه را بتوانند شایع کرده و گسترش دهند، جوایز و تشویقاتیدر نظر گرفته بودند.
کتاب مزبور سفارش میکرد که از وابستگان سفارت بریتانیای کبیر برایانجام و توسعه و رواج این مفاسد چهارگانه باید پشتیبانی کرد و نیز باید کسانیرا که در نشر و ترویج این مفاسد چهارگانه گرفتار خشم و مجازات مسلمانانمیشوند، نجات داد؛ همان گونه که آن کتاب سفارش میکرد که باید ربا را بههر صورتی که ممکن است رواج داد چرا که این مفسده علاوه بر آن که ویرانیاقتصادی آنان را به دنبال خواهد داشت باعث میشود تا مسلمانان در هتکحرمت به قوانین قرآن جری و گستاخ شوند و کسی که نسبت به یک قانونجزئی بیاعتنایی و گستاخی کند نسبت به سایر قوانین نیز به آسانی گستاخ وحرمتشکن خواهد شد...
و همچنین کتاب سفارش میکرد که لازم است در مورد ربا این شبهه راایجاد کنیم که ربا به طور مطلق و به هر صورتی حرام نیست؛ بلکه تنهاموردی از آن حرام است و آن ربائی است که مضاعف و چندین برابر باشد،چرا که قرآن میگوید:»لاتَأْکُلوا الرِّبا أَضْعافاً مُضاعَفة«
»ربا مخورید که دائمسود بیفزایید تا چند برابر شود«.
3 و 4 - همچنین باید ارتباط قوی در میان مسلمانان با علمایشان را ازطریق تهمت زدن و افترا بستن بر علما و داخل کردن بعضی از مزدوران درلباس علمای مسلمان )که مرتکب خلاف شرع شوند( تضعیف سازیم، تا برایایشان همه علماء وضع مشکوک و تردیدآمیز پیدا کنند تا مسلمانان در شبههباشند که کدام یک از علمایشان واقعاً عالم است و کدامیک مزدور استعمار.
و تأکید بر این بود که چنین مزدورانی را استعمار به سوی مراکز علمیدینی مسلمانان مانند الأزهر، استانبول، نجف و کربلا گسیل دارد.
و یکی از راههای ضعیف ساختن ارتباط قوی مسلمانان با علمایشانگشودن مدارسی بود که مزدوران ما برای تربیت کودکان مسلمان افتتاحمیکردند تا این که کودکان مسلمان را )با کراهت و نفرت از علما و خلیفهعثمانی و ذکر بدیهای او و این که او خلیفهای عیّاش و خوشگذران است و باخرج کردن اموال مسلمانان در راه فساد و اسراف، نمیتواند در همه شؤننمونه و الگوی پیامبر اسلام باشد( تربیت کنند.
5 - باید در مسأله جهاد مسلمانان را در شکّ و تردید قرار داد که جهادامری مقطعی بوده است و در این زمان جهادی بر مسلمانان واجب نیست.
6 - بایستی این اندیشه و عقیده که کفّار نجسند را از میان شیعیان برچید وباید به ایشان گفت که قرآن میگوید: »طعامکم حلّ لهم وطعامهم حلّ لکم«
؛»طعام شما بر آنان و طعام آنان بر شما حلال است«.
و این که پیامبرهمسری یهودی بنام صفیّه و همسری نصرانی بنام ماریه داشت و امکانندارد که بانوی پیامبر نجس باشد.
7 - لازم است که مسلمانان بر این عقیده باشند که مقصود پیامبر از واژهاسلام مطلق دین بوده است، اعمّ از یهودیّت و مسیحیّت نه خصوص اسلاممحمّدی به دلیل آن که قرآن اهل هر دین آسمانی را مسلمان مینامد و درقرآن آمده است که یوسف پیامبر گفت که مرا مسلمان بمیران و ابراهیم واسماعیل گفتند: »رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلمین لَک وَمِن ذُرِّیَّتنا اُمَّة مُسلمة لَک«(
)؛»پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود گردان و فرزندان ما را نیز تسلیم خودبدار«؛ و یعقوب نبی به فرزندان خود گفت:»فَلاتَمُوتنّ إِلّا وَأَنْتُم مُسْلِمون
«
؛»پس نمیرید مگر آنکه تسلیم رضای خدا باشید«.(
8 - چگونه بنای کنیسهها و کلیساها حرام است و حال آن که پیامبر وخلفای او آنها را ویران نکردند؛ بلکه بالعکس آنها را احترام مینمودند و درقرآن آمده است:»وَلَوْلا دَفْعُ النّاس بَعْضهم بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِع وَبِیَعوَصَلوات
«
»اگر خداوند متعال برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفعنمینمود، هر آینه صومعهها، کلیساها و کِنشتها نابود میشد«. و صومعههایمخصوص مسیحیان و بیع مخصوص یهودیان و صلوات مخصوصزردتشتیان است و اسلام پرستشگاهها را احترام میگذارد نه آن که آنها راویران کند و از ساختن آنها جلوگیری نماید.
9 - باید در مورد حدیث »أخرجوا الیهود من جزیرة العرب«
؛ »یهود را ازجزیرة العرب بیرون نمایید«، و حدیث »لایجتمع دینان فی جزیرة العرب«؛ »درجزیرة العرب دودین اجتماع نمیکنند«، تشکیک کرد بدین نحو که اگر این دوحدیث صحیح میبود همسران پیامبر یهودی و نصرانی نبودند و همسرصحابی طلحه، یهودی نبود و پیامبر با نصارای نجران به گفت و گونمینشست.
10- باید مسلمانان را از انجام عبادات منصرف ساخت
و لازم است که درفواید عبادات ایشان را مردّد ساخت و به شکّ انداخت با این شبهه که خداونداز طاعت مردم بینیاز است. و باید از حجّ و از هر گونه اجتماع در میانمسلمانان )مانند نماز جماعت( و حضور در مجالس حسین )علیه السلام( ودستههای عزاداری که به صورت راهپیمایی انجام میپذیرد به شدّتجلوگیری کرد همان گونه که باید از ساخت و تعمیر مساجد و مشاهد مشرّفهو کعبه و حسینیّهها و مدارس شدیداً جلوگیری کرد.
11 - واجب است در امر خمس تشکیک کرد و باید شبهه انداخت کهخمس مخصوص غنائم جنگی است که از دارالحرب و جبهههای جنگبدست میآید نه ویژه سود حاصل از معاملات.
دیگر این که واجب است که خمس را به پیامبر یا امام پرداخت کرد نه بهعالم دین، علاوه بر این که علما با این اموال مردم برای خودشان خانهها،قصرها و حیوانات سواری و باغها میخرند.
پس شرعاً جایز نیست که خمسسودهای حاصل از معاملات را به ایشان بدهند.
12 - باید ارتباط عقیدتی مسلمانان را با اسلام سست و ضعیف کنیم و بایداسلام را دین عقبماندگی و هرج و مرج جلوه دهیم و بگوییم علّتعقبماندگی مسلمانان از قافله پیشرفت جهانی و بسیاری اضطراب، ناامنی ودزدی در میان مسلمانان تقصیر اسلام است.
13 -لازم است در میان پدران و پسران جدائی بیندازیم
تا پسران را ازتحت تربیت پدران خارج سازیم و آن موقع تربیت ایشان به دست خودمانخواهد افتاد و هنگامی که فرزندان از تحت تربیت پدران خارج شدند چارهایجز جدائی از عقیده و دوری از تعلیمات دینی و فاصله از ارتباط با علماءنخواهند داشت.
14 - به بهانه این که حجاب شیوه خلفای بنیعبّاس بوده است و به اسلاماصیل ربطی ندارد زنان را باید به بیحجابی تشویق و ترغیب نمود و دلیل براین که حجاب به اسلام اصیل ربطی ندارد این است که مردم زنان پیامبر رامیدیدند و زن در همه امور اجتماعی شرکت میکرد
و پس از آن که زنان رابیحجاب کردیم باید جوانان را به سوی ایشان شائق و راغب گردانیم تا اینکه فساد در میان زنان و مردان رواج یابد و برای انجام این نقشه اوّل باید زناننامسلمان را بیحجاب سازیم تا زنان مسلمان از آنها سرمشق بگیرند.
15 - به بهانه فسق ائمّه جماعات و افشاگری از بدیهای ایشان و باتحریک و تهییج دشمنی در میان ائمّه مساجد و نمازگزاران همراه ایشان، باهر وسیله و از هر راهی که ممکن شود باید صفوف نمازهای جماعت را درهمشکست.
مقبرهها را باید به بهانه این که در عصر پیامبر نبوده است و بدعتاست منهدم ساخت
همان گونه که لازم است که مردم را از زیارتها بازداشت وبایستی در این عقیده که مقابر موجود از آنِ پیامبر و ائمّه و نیکان است دراندیشه مسلمانان چنین القاء شبهه کنیم که پیامبر )صلی الله علیه وآله وسلم( در نزد آرامگاه مادرخویش مدفون است و ابوبکر و عمر در بقیع و عثمان قبرش ناشناخته است وعلی )علیه السلام( در بصره است امّا در نجف قبر مغیرة بن شعبه است نه آرامگاه علی)علیه السلام(، و سر حسین )علیه السلام( در مسجد حنّانه مدفون است و قبر جسدشناشناخته است و در شهر کاظمین قبر دو خلیفه عبّاسی قرار دارد نه قبر کاظم وجواد )علیهما السلام( از آل پیامبر و در طوس قبر هارون است نه قبر رضا )علیه السلام( از اهلالبیت و در سامراء قبور بنیعبّاس است نه قبور هادی و عسکری )علیهما السلام( ازاهل البیت و باید قبرستان بقیع را یکپارچه با خاک یکسان سازیم همان گونهکه لازم است همه گنبدها و ضریحهای موجود اولیای مسلمانان را در همهسرزمینها تخریب کنیم!
17 - در مورد سادات و خاندان پیامبر اسلام، باید در نسبشان اشکالگیرینماییم و مردم را در اعتقاد به سیّد بودنشان به شکّ اندازیم تا نسبت بهانتساب ایشان به پیامبر مردّد شوند و نیز لازم است که لباس خاصّ ساداتیعنی عمّامه مشکی و سبز را بر تن غیر سادات بپوشانیم تا امر سیّد و غیر سیّددر نزد مردم مخلوط شود و تا این که به سادات اصیل بدگمان گردند و در نسبایشان گمان بد برند همان گونه که بر ما لازم است تا مردان دین و سادات راخلع لباس نماییم تا عاقبت نسب خاندان پیامبر نابود شود و برای این کهمردم احترام رجال دین را پاس ندارند.
18 - باید حسینیّهها را به بهانه این که مراکز بدعت و گمراهی است
ودر عهد پیامبر اسلام و خلفای او وجود نداشته است، منهدم ساخت همانگونه که لازم است مردم را از رفت و آمد بدانها به هر وسیلهای که ممکن شودبازداشت و همان طور که لازم است که از تعداد خطیبان و سخنرانان وواعظان بکاهیم و باید برای هر سخنرانی و منبری مالیاتها و عوارض خاصّیتعیین کنیم تا خطیب و صاحب حسینیّه مجبور به پرداخت آن شوند.
19- باید مسلمانان مزه آزادی از قیود دین و طعم لااُبالیگری را بچشند
بهاین نحو هر کسی هر غلطی میخواهد بکند پس نه امر به معروفی واجباست و نه نهی از منکری و نه تعلیم احکامی و باید به مردم این اندیشه رابقبولانیم که عیسی بدین خود و موسی بدین خود، و این که هیچ کس را درقبر دیگری نمیخوابانند و این که امر به معروف و نهی از منکر ویژه پادشاهاست و شامل دیگر مردم نمیشود.
20 - باید جلوی ازدیاد نسل مسلمانان گرفته شود و هیچ مرد مسلمانینباید بیش از یک همسر اختیار کند و لازم است که برای ازدواج قیودات دستو پاگیر و مشکل سازی در نظر گرفته شود، از قبیل این که: هیچ عربی حقّازدواج با فارس و بالعکس را ندارد و هیچ ترکی حقّ ازدواج با هیچ عربی نداردو بالعکس.
21 - واجب است که تبلیغ اسلام و هدایت نامسلمانان به سوی اسلام بهشدّت ممنوع گردد، اکیداً لازم است که شایع کنیم که اسلام دین قوم خاصّیاست و از این رو قرآن گفته است»وَإِنَّهُ لَذِکْر لَکَ وَلِقَوْمِک
«
»همانا قرآنبرای تو و قومت هر آینه شرف است«.
2- سنّتهای حسنه و اُمور خیریّه باید خیلی محدود شود
و چنین اُموریبایستی در اختیار دولت قرار گیرد تا جایی که هیچ کس حق نداشته باشدمسجدی یا مدرسهای یا یتیمخانه و پرورشگاهی بسازد و جلوی هر گونه سنّتحسنه و امر خیری باید گرفته شود.
23 - باید قرآنهایی در میان مردم منتشر کنیم که آنها را دستکاری و کم وزیاد کرده باشیم و به بهانه این که در قرآن کریم کم و زیاد شده است مردم رادرباره قرآن به شکّ اندازیم و لازم است که آیاتی از قرآن را که در آنها از یهودو نصاری و کفّار بدگویی شده است، از قرآن خارج سازیم و باید آیات جهاد وامر به معروف را از قرآن حذف کنیم.
لازم است که قرآن را به زبانهای محلّی مانند ترکی، فارسی و هندیترجمه کرد و باید از خواندن قرآن عربی در غیر سرزمینهای عربی جلوگیریشود همان گونه که واجب است از اذان و نماز و دعا به لغت عربی در غیرسرزمینهای عربی جلوگیری شود و همان گونه که بسیار لازم است که دراحادیثی که مسلمانان از پیامبر روایت میکنند مردم را به شکّ اندازیم و لازماست همان طور که با قرآن رفتار میکنیم از تحریف و ترجمه و طعن بااحادیث هم رفتار کنیم.
آنچه در این کتاب یافتم خیلی شگفت آور بود این کتاب که به نام »چگونهاسلام را درهم شکنیم؟« بود بهترین برنامه برای کار آینده من بود هنگامی کهکتاب را به دبیرکلّ بازگرداندم و تعجّب شدید خود را به او ابراز داشتم او به منگفت: بدان که تو در این میدان، تنها نیستی بلکه لشکریان خالصی همین کارتو را مشغولند و کسانی را که وزارت مستعمرات تاکنون برای این مأموریّتبسیج نموده است بیش از پنج هزار نفرند و وزارت در اندیشه این است که عدّهآنان را به صد هزار نفر برساند و آن روزی که به بسیج کردن این عدّه برسیمروزی است که ما بر همه مسلمانان چیره و غالب آمدهایم و اسلام وسرزمینهای اسلامی را بکلّی متلاشی کردهایم.
سپس دبیرکلّ افزود: من به تو مژده میدهم که بیشترین مدّتی که وزارتمستعمرات نیاز دارد تا این نقشه را تکمیل نماید صد سال است و اگر ماخودمان تا آن زمان نباشیم فرزندان ما آن روزگار را با چشم خود خواهند دید وچقدر دلنشین است ضربالمثلی که میگوید:
دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند.
هنگامی که عروس دریاها بتواند اسلام را متلاشی سازد و بر سرزمینهایاسلامی غالب شود جهان مسیحیّت را از خود خشنود خواهد ساخت، چرا کهمسلمانان دوازده قرن پیاپی مسیحیّت را به زحمت انداختند و همواره برپیکرش تاختند و از هر گوشهای به گوشه دیگر مطرود ساختند.
دبیرکلّ گفت: جنگهای صلیبی هیچ فایدهای نداشت همان گونه که مغولدر ریشهکن کردن اسلام هیچ سودی نبردند، چرا که کارشان ناگهانی وبینقشه و بیبرنامه بود و عملیّات نظامی و جنگی آشکار مینمودند. از این روبه سرعت برچیده شدند امّا حالا رهبر حکومت بریتانیای کبیر فکرش را ازدرون بلاد اسلامی تحت نقشهای دقیق و حساب شده و با صبری طولانی ونهایی، متوجّه منهدم ساختن اسلام نموده است.
درست است که ما نیازمند به یک لشکرکشی هم در آخر خواهیم بود؛ ولیلشکرکشی در آخرین مرحله جای خواهد داشت یعنی زمانی که ما سرزمینهایاسلامی را ساقط نموده و از همه سو آنها را ویران ساخته باشیم که دیگر توانتمدید قوا و مقابله به مثل با ما را نداشته باشند.
سپس دبیرکلّ اضافه کرد و گفت: بزرگان ما در استانبول زیرکتر و باهوشتراز آنی که گمان میرود بودند، از آنجا که همین نقشهای را که ما ریخته بودیمعمل کردند و در لا به لای مسلمانان قرار گرفتند و برای تربیت فرزندان خودمدرسههایی را گشودند و در میان ایشان کلیساهایی را تأسیس کردند و در بینایشان شراب، قمار و فحشا را رواج دادند و جوانان ایشان را نسبت به دینشانبه شکّ و تردید انداختند و در میان حکومتهایشان اختلاف و نزاع بپا داشتند واینجا و آنجا شعله فتنهها را در میانشان مشتعل ساختند و خانههای بزرگانشانرا از زنان زیباروی مسیحی پر کردند تا این که شکوه و شوکت مسلمانان کمشد، دینداریشان رو به ضعف رفت و یکپارچگی و الفتشان به تفرقه مبدّل شدو یک روز ناگهان بزرگان ما بر ایشان یورش خواهند برد و لشکرکشی خواهندنمود تا ریشه اسلام را یکجا از آن سرزمینها قطع نمایند.