فصل ششم : در محضر علىعليهالسلام
و فاطمهعليهاالسلام
در محضر علىعليهالسلام
و فاطمهعليهاالسلام
بيعتى كه داستان آن را در فصل قبل خوانديم، و يك «فلته » و حادثه ناگهانى دراسلام عنوان يافته، در مسجد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مدينه به حسب ظاهر صورت گرفت، اما چنين بيعتى، تا چه اندازه استمرار نبوت و مشكل گشاى جامعه نوبنياداسلامى بوده است؟ در ادامه اين فصل بررسى مى كنيم.
اما اينكه، اين بيعت را «خليفه دوم »، «فلته »
يعنى كار ناگهانى، يا عمل اشتباهى خوانده، آيا به راستى «ناگهانى » و «بدون مقدمه » و يك «حادثه » بوده است؟ اين رانمى توان باور داشت، زيرا مسايل پيدا و پنهان تاريخى گواهى مى دهد، كه ازسالهاى پيش تداركهايى ديده شده بود، تا علىعليهالسلام
از حق امامت و هدايت محروم گردد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم در مراحل مختلف و با بيانهاى گوناگون، وضع پس از رحلت خويش را بيان كرده بود و امت را از ضررهاى حوادث آينده، سخت بيم داده بود، كه نگاه گذرايى به برخى از آن موارد مى افكنيم:
۱- يك وقت امام علىعليهالسلام
به همراه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى رفت، چشم علىعليهالسلام
به باغى افتاد و آن را زيبا توصيف كرد، اما رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اى على جان! باغ تو در بهشت از اين باغها زيباتر مى باشد. بدين ترتيب از فت باغ گذشتند و اين گفت و گو انجام گرفت، آنگاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
علىعليهالسلام
را در آغوش گرفت و گريه كرد و علىعليهالسلام
هم به گريه افتاد!
اما وقتى علىعليهالسلام
علت گريه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را جويا شد، آن حضرت فرمود: ابكى لضعائن فى صدور قوم لا تبدوا لك، الا من بعدى...
براى اين جهت گريه مى كنم، كه كينه هايى كه هم اكنون در سينه هاى گروهى نسبت به تو وجود دارد، پس از وفات من ظاهر مى شود!
علىعليهالسلام
عرض كرد: در چنين وقتى آيا دين من نابود خواهد شد؟!
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: بل فيها حيات دينك
.
۲- امام علىعليهالسلام
فرموده است: يكى از مطالبى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن را با من درميان گذاشت، اين بود كه: ان الامة ستغدربك من بعدى
.
پس از رحلت من، امت با تو حيله و تزوير روا خواهد داشت.
۴- ابن عباس، روايت مى كند: يك روز پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به پا خاست و براى ماخطابه اى بدين شرح ايراد كرد: اى مردم! شما در حالى در قيامت به پيشگاه خداوندمحشور مى شويد، كه پابرهنه، عريان و ختنه نشده مى باشيد! سپس قرائت كرد: همانطور كه شما را در آغاز خلقت پديد آورديم، باز زنده مى گردانيم...
.
سپس فرمود: اين را بدانيد كه، اولين كسى كه روز قيامت پوشيده مى شود، ابراهيم خليلعليهالسلام
است.
بعد گروهى از امت مرا مى آورند، و به طرف شمال (اهل شقاوت و دوزخيان كه نامه عمل آنها به دست چپ است)
مى برند! اما من كه از ديدن آن وضع ناراحت مى شوم، مى گويم:
پروردگارا! اينان امت من هستند! ولى خطاب مى رسد: انك لا تدرى ما احدثوابعدك... انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم، منذ فارقتهم
.
تو نمى دانى اينان پس از وفات تو، چه حوادثى پديد آوردند، اينان پيوسته راه ارتداد، و انحراف را پيمودند، و پس از تو، واپسگرايى به قبل از اسلام را شروع كردند!
۴- «طبرى » مى نويسد: ابن عباس روايت مى كند: من به «عبدالرحمن بن عوف » قرآن مى آموختم، يك سال او با يكى از صحابه به حج رفت، در «منا» طلحة بن عبيد، گفته بود: اگر «عمر» بميرد، من با علىعليهالسلام
بيعت مى كنم، اما اين مطلب موجب ناراحتى شديد عمر گرديد، تا جايى كه در مقام تنبيه «طلحه » برآمده بود.
ولى او را به خاطر قداست آن سرزمين و حضور زائران از تنبيه منصرف كردند، تااينكه به مدينه آمد و جمعه بر كرسى خطابه قرار گرفت و گفت: شنيده ام كسى از شما گفته، اگر اميرالمؤمنين (عمر) بميرد، من با فلانى بيعت مى كنم، هرگز كسى فريفته اين كار نشود..
.
۵- وقتى فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
- عبدالله - از دنيا رفت و آن بزرگوار ديگر فرزندپسرى نداشت، «عاص بن وائل سهمى » به آن حضرت، عنوان «ابتر» داد، يعنى كسى كه نسل و نتيجه اى ندارد و با مرگ او، نام و راه و مكتب او پايان مى يابد!
اما خداوند «سوره كوثر» را نازل كرد، كه يك معناى آن «خير كثير» مى باشد، وعالى ترين «خير كثيرى » كه به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از جانب خداوند عطا شده، با توجه به منظور دشمن، مبنى بر «مقطوع نسل بودن پيامبر» حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
مى باشد.
از مجموع نمونه هاى حديثى و تاريخى، كه مطالعه كرديم، چند نتيجه بدست مى آيد:
الف: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
حذف علىعليهالسلام
را از ميدان رهبرى امت بيان كرده، آن رابه گوش افراد رسانده، و حتى مخالفان را از عمل نارواى خويش بيم داده و نيزمجازات اخروى آنان را هم بيان داشته است.
ب: موضوع انتظار قطع استمرار نبوت، در «قالب امامت » سابقه ديرين داشته وحتى «عاص بن وائل » دشمن جانى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، طرح آن در سر مى پرورانده، وانتظار داشته، با رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
راه رسالت آن حضرت مختومه گردد.
ج: «فلته » و ناگهانى بودن بيعتى كه در فصل قبل گذشت، به حسب شواهدتاريخى و به اعتراف «خليفه دوم » اصل آن ناگهانى نبوده، و با تفاهم و انديشه هاى قبلى صورت گرفته، بلكه نسبت به تعيين مصداق آن، يعنى «ابوبكر» مسئله، حالت ناگهانى يا جهت ديگر به خود گرفته، و از دست ديگران، كه آن را «فلته » ناميده اند، بيرون رفته است.
به هر حال، به روايت «سيوطى » ابوبكر از دوشنبه بيستم ربيع الاول سال يازدهم هجرت، تا شب سه شنبه بيست و و به اعتراف «ابن قتيبه دينورى » مدت دو سال و چند ماه
و به نوشته «يعقوبى » ابوبكردو سال و چهار ماه خلافت نمود
.
البته در اين مدتها، فتوحاتى براى مسلمانان بدست آمد، اما آيا چنين زمامدارانى توانسته اند، رهبرى جامعه اسلامى را با همه ويژگى هاى لازم لباس عمل بپوشانند، و بخصوص در مقام والاى علم و دانش، پاسخگوى عالمان ودانشمندانى كه به مدينه مراجعه مى كردند و بر اساس مبانى دينى خود پرسشهايى داشتند، توانمند باشند؟ تاريخ در اين باره وضع نگران كننده اى ارائه مى كند!
بخصوص اينكه نفوذ اسلام در عصر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در گستره بخش وسيعى ازجهان آن روز موجب گرديده بود، كه امپراتورى ايران در مقابل دعوت آن حضرت عصيان ورزد، و پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين عصيان به صورت مقابله درآمده بود، ولى چون ايران آن روز كتاب آسمانى متقنى نداشت كه در برابر اسلام هجوم فرهنگى صورت دهد، زمزمه حركت نظامى خود را ساز كرده بود، كه اين كارموقعيت اسلام را تهديد مى كرد، و شرح آن را در فصل «در جبهه هاى جنگ » مطالعه مى كنيم.
اما، امپراتورى «روم مسيحى » غير از حركت جنگى، كه آن را در سرزمين شام وفلسطين و تبوك، آغاز كرده بود،
با توجه به اينكه كتاب آسمانى نيز داشت، مى توانست با اسلام «نبرد علمى » و «هجوم فرهنگى » نيز به عمل آورد، و از اين ناحيه، خطر بزرگى متوجه جامعه نوبنياد اسلامى گردد، كه يك نمونه مهم آن را درفصل «كتاب سلمان، خبر جاثليق » بررسى مى كنيم.
اضافه بر اين دو جبهه مخالف و درگير با اسلام، يهوديان نيز از خلا علمى پس از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
استفاده مى كردند، و گاهى از راه مطرح كردن بحثهاى علمى وكلامى به بحث و گفت و گو و مناظره مى پرداختند، كه يك نمونه آن سؤالهاى يك يهودى از «خليفه اول » بدين شرح است:
حلال مشكلات
«انس بن مالك » روايت كرده است: پس از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
يك مرديهودى به مدينه آمد، و مى خواست مسايلى را از خليفه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سؤال كند. مردم با اشاره «ابوبكر» را به او معرفى كردند.
مرد يهودى نزد ابوبكر رفت و گفت: من مى خواهم چند چيز از تو سؤال كنم، كه آنها را غير از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
يا وصى او نمى داند!
ابوبكر گفت: هر چه مى خواهى سؤال كن.
مرد يهودى گفت: به من بگو، آنچه از خدا نيست، آنچه نزد خدا نيست، و آنچه را خدا نمى داند، چيست؟!
ابوبكر گفت: اينها مسايل كفرآميز است. آنگاه ابوبكر و گروهى از مسلمانان، مرديهودى را مورد پرخاش و حمله قرار دادند!
اما «عبدالله بن عباس » كه در مجلس حضور داشت، از اين برخورد ناراحت شدو گفت: درباره اين مرد انصاف به خرج نداديد و خوشرفتارى نكرديد.
ابوبكر گفت: مگر نشنيدى چه مى گفت؟!
عبدالله بن عباس، پاسخ داد: اگر براى سؤالهاى او جوابى داريد، بيان كنيد و اگرنه، او را نزد علىعليهالسلام
ببريد، چون من از پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه درباره على بن ابى طالب مى فرمود: خدايا! قلب او را هدايت گردان، و زبان وى را استوار بدار.
آنگاه، ابوبكر و جمعيتى كه آنجا حضور داشتند، به حضور علىعليهالسلام
رسيدند، اجازه گرفتند و ابوبكر گفت: اى ابوالحسن! اين مرد سؤالهاى كفرآميزى را از من پرسيده است! علىعليهالسلام
خطاب به مرد يهودى، فرمود: سؤالهاى تو چيست؟
مرد يهودى گفت: من چيزهايى از تو سؤال مى كنم، كه آنها را جز پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ياجانشين او كسى نمى تواند جواب بدهد.
علىعليهالسلام
فرمود: سؤالهاى خود را بيان كن.
مرد يهودى، سؤالهاى سه گانه خود را تكرار كرد.
علىعليهالسلام
فرمود: آنچه را خدا نمى داند، اين همان ادعاى شما ملت يهود است، كه مى گوييد: عزير، فرزند خداست، و خدا مى داند كه «عزير» فرزند او نيست
اما آنچه مى پرسى كه من جواب دهم: نزد خدا نيست، هيچگاه ظلم و ستم، نزدخدا نيست و خداوند متعال به هيچ بنده اى ظلم و ستم روا نمى دارد
اما اينكه مى پرسى براى تو بيان كنم، آن چيست كه خداوند آن را ندارد؟ بايدبگويم: آن شريك است، كه خدا ندارد.
مرد يهودى با شنيدن اين پاسخها، گفت: اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدارسول الله، و انك وصى رسول الله صلى الله عليه و آله.
ابوبكر و مسلمانانى كه آنجا حضور داشتند و پاسخهاى علىعليهالسلام
و مسلمان شدن مرد يهودى را مشاهده كردند، گفتند: اى مشكل گشاى غمها و گرفتارى ها
.
به هر حال، همراهى و ارتباط تنگاتنگ سلمان، با امام علىعليهالسلام
در مراحل مختلف صورت گرفته، امام صادقعليهالسلام
سلمان فارسى را از جمله سه نفر يا هفت نفرى معرفى كرده، كه از پيمان اطاعت علىعليهالسلام
عدول نكردند
و «ابن ابى الحديد» هم نوشته است: كان سلمان من شيعة على عليه السلام و خاصته
.
سلمان از شيعيان خاص علىعليهالسلام
بود. و چنانكه در مراحل ديگر اين كتاب مطالعه مى كنيم، در عين حالى كه وى با اجبار تن به بيعت ابوبكر مى دهد، ارتباطخويش را با امام علىعليهالسلام
محفوظ مى دارد، و احكام و مسائل و راهنمايى هاى لازم خود را، از آن حضرت دريافت مى دارد.
در خدمت فاطمهعليهاالسلام
سلمان فارسى، بلكه سلمان محمدىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و علوىعليهالسلام
، كه مقام درخشان وجاويدان «منا اهل البيت » را دريافت داشته، براى درك فضيلت ملاقات و دريافت فيض از اين «بيت » كه عنصر اساسى و حياتى آن را، فاطمهعليهاالسلام
شكل مى بخشد، ازديگران سزاوارتر مى باشد.
بر اين اساس، ملاحظه مى كنيم، سلمان در عين حالى كه شاگرد ممتاز مكتب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و صحابى بزرگوار و برگزيده آن حضرت مى باشد، پيروى و دفاع ازساحت مقدس امامت علىعليهالسلام
را به جان خريده و در آن راه تلخى ها چشيده، براى او نسبت به حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
حساب جداگانه اى باز مى شود، عنايت خاصى مبذول مى گردد، و از اين ناحيه نيز مقامى ارجمند مى يابد، كه در اين جانمونه هايى از جنبه هاى معنوى سلمان، و عنايت مخصوص پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امام علىعليهالسلام
را، در ارتباط با حضرت فاطمهعليهاالسلام
مطالعه مى كنيم:
۱- به هنگام عروسى
طبق بيان امام جعفر صادقعليهالسلام
: فاطمهعليهاالسلام
بيستم جمادى الثانى، در حالى كه چهل و پنج سال از عمر نبى گرامى اسلام مى گذشت، در «مكه » چشم به جهان گشود، در مكه مدت هشت سال، و در «مدينه » ده سال زيست...
بر اساس روايتى كه از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وارد شده، موضوع ازدواج فاطمهعليهاالسلام
با امام علىعليهالسلام
يك دستور آسمانى بوده
و تاريخ برقراى اين ازدواج را، همانطور كه دركتاب «فاطمهعليهاالسلام
الگوى زن مسلمان » نوشته ايم، در حالى كه فاطمهعليهاالسلام
حدودده سال داشته، اول يا ششم ذيحجه سال دوم يا سال سوم هجرت، مى توان دانست
.
به هر حال، پس از آنكه رسول گرامى اسلام، دستور آسمانى اين ازدواج را، براى عمار ياسر، سلمان فارسى و عباس بن عبدالمطلب بيان كرد، و علىعليهالسلام
را نيزدر جريان گذاشتند
شب عروسى فاطمهعليهاالسلام
فرا رسيد.
شب عروسى حضرت فاطمهعليهاالسلام
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور داد، استر سفيد وسياه رنگ زيبايى را آوردند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
روى آن پارچه تميزى پهن كرد، آنگاه به فاطمه فرمود: سوار آن مركب شود.
اما رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از ميان همه ياران و اصحاب، سلمان مؤمن محاسن سفيدكهنسال را برگزيد و به او دستور داد: مهار آن مركب را در دست بگيرد، از جلوحركت كند، و خود و ساير اعضاى كاروان كوچك متين و آرام، در كوچه باريك «مدينه »، از عقب سرحركت مى كردند و همآهنگ با فرشته هاى آسمانى، تكبيرگويان، فاطمهعليهاالسلام
را، به خانه امام علىعليهالسلام
رساندند
.
۲- تسلى به فاطمهعليهاالسلام
از امام جعفر صادقعليهالسلام
روايت شده: وقتى علىعليهالسلام
را براى بيعت با «ابوبكر» به مسجد مى بردند، فاطمهعليهاالسلام
با تن رنجور از خانه بيرون آمد، و همه زنان بنى هاشم نيز همراه آن بانوى اسلام حركت كردند. وقتى فاطمهعليهاالسلام
نزديك قبر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد، فرياد برداشت: پسر عمويم را رها كنيد، به خدايى كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به حق فرستاده، اگر علىعليهالسلام
را رها نكنيد، موى خود را پريشان مى كنم، پيراهن پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را روى سر مى گذارم، و به درگاه خداوند ناله و نفرين سر مى دهم...
سلمان مى گويد: من نزديك فاطمهعليهاالسلام
بودم، نگرانى شديد او را مشاهده مى كردم، و نيز مى ديدم ديوارهاى مسجد به لرزه درآمده و نزديك بود خراب شود، بدين جهت گفتم: اى بانوى من! صبر و مقاومت داشته باش، خداوند پدر تو رارحمت براى امت قرار داده، تو نيز نفرين نكن كه گرفتارى فراهم مى شود
.
طى روايت ديگرى امام علىعليهالسلام
فرمود: سلمان! فاطمهعليهاالسلام
را مهار كن تا مبادانفرين كند، زيرا مدينه زير و رو مى گردد
.
۳- شاهد امداد غيبى
امام باقرعليهالسلام
روايت كرده است: يك وقت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سلمان را براى انجام دادن كارى، به خانه فاطمهعليهاالسلام
فرستاد.
سلمان مى گويد: وقتى در خانه فاطمهعليهاالسلام
رسيدم، اندكى توقف كردم تا براى وارد شدن سلام بدهم، در همان حال زمزمه فاطمهعليهاالسلام
را شنيدم، كه در حياط كوچك خانه قرآن مى خواند، وقتى اطلاع دادم و به داخل حياط وارد شدم، مشاهده كردم آسياب دستى آن حضرت، بدون اينكه كسى پيش آن باشد، خود مى چرخيد و گندم خورد مى كرد.
با مشاهده آن صحنه، به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
برگشتم و گفتم: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
من امروز چيز عجيبى ديدم!
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: سلمان! هر چه را ديدى و شنيدى بيان كن.
من صحنه چرخيدن آسياب كوچك، را بدون اينكه كسى آن را حركت دهد، بيان كردم.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با شنيدن سخن تعجب آميز من لبخندى زد و فرمود: اى سلمان! خداوند قلب و جوارح دختر من فاطمهعليهاالسلام
را از ايمان انباشته ساخته، اومشغول عبادت و اطاعت خداوند بوده، و خداوند مهربان هم براى او فرشته اى فرستاده، كه نام او «رحمة » مى باشد، و آن فرشته براى فاطمهعليهاالسلام
آسياب مى چرخانده، و خداوند بدين وسيله او را از كمك دنيا و آخرت بى نياز گردانيده است
.
۴- ناظر رنج و تلاش
«مفضل بن عمر» مى گويد: امام صادقعليهالسلام
از سلمان فارسى، روايت كرده، كه سلمان گفته است: يك روز به همراه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى مسجد و نماز مى رفتيم، وقتى مقابل در خانه على بن ابى طالبعليهالسلام
رسيديم، صدايى از داخل خانه شنيدم كه مى گفت: سردردم شديد شده، گرسنگى رنجم مى دهد، و دستم از آسياب كردن «جو» ناتوان گرديده است!
سلمان مى گويد: با شنيدن اين سخنان، سخت ناراحت و منقلب شدم، نزديك درب خانه رفتم و آن را آهسته كوبيدم «فضه » خدمتگزار فاطمهعليهاالسلام
، جواب داد وگفت: كيست در مى زند؟
گفتم: من سلمان، فرزند اسلام هستم.
فضه گفت: اى ابوعبدالله! اندكى عقب برو، چون فاطمهعليهاالسلام
پشت در آمده وپوشش كافى ندارد
.
من عباى خود را برداشتم و به داخل خانه افكندم، تا فاطمهعليهاالسلام
براى پوشش كامل خود از آن استفاده كند، فاطمهعليهاالسلام
از آن استفاده كرد و گفت: فضه! به سلمان بگو داخل خانه شود، چون به خداى كعبه، سلمان از خاندان ما است.
سلمان مى گويد: من وارد خانه شدم، مشاهده كردم، فاطمهعليهاالسلام
نشسته و باآسياب كوچكى كه جلو او قرار دارد، «جو» را آرد مى كند، اما دسته آسياب در اثرمجروح شدن دست آن بانوى بزرگ، خون آلود گرديده و خون آن روى سنگ آسياب ريخته است! آن حضرت با من احوال پرسى كرد و مرا مورد لطف و مهربانى قرار داد.
اما مشاهده كردم، حسن بن علىعليهالسلام
كه (كودكى بود) كنار خانه نشسته و ازگرسنگى مى نالد! گفتم: اى دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
! خدا مرا فداى تو گرداند، تو بادست مجروح و ناتوان «جو» آسياب مى كنى، و فضه در كنار تو ايستاده است؟
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: آرى، اى ابو عبدالله! حبيب من رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سفارش كرده است، يك روز فضه كار خانه را انجام دهد و روز ديگر من، ديروز نوبت او بوده و امروز نوبت من است، كه كار خانه را انجام دهم.
سلمان مى گويد: گفتم: خدا مرا فداى تو گرداند، من هم خدمتگزار مطيعى هستم. فاطمهعليهاالسلام
فرمود: تو از خاندان ما هستى.
من گفتم: يكى از دو كار را انجام مى دهم، يا «جو» را آرد مى كنم، يا حسن كوچك را سرگرم مى نمايم.
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: اى ابوعبدالله! من كودك را آرام مى كنم، چون به من انس بيشترى دارد، تو كار «جو» آرد كردن را انجام بده.
سلمان مى گويد: من نشستم و مشغول آسياب كردن قسمتى از «جوها» شدم، كه اذان نماز را شنيدم، در نتيجه كار را تعطيل كردم، خود را به مسجد رساندم، و درنماز جماعت به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اقتدا نمودم.
وقتى نماز پايان يافت، نزد على بن ابى طالبعليهالسلام
كه در جانب راست رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نشسته بود رفتم، عباى او را با دست گرفتم و گفتم: تو اينجا هستى؟ درحالى كه فاطمهعليهاالسلام
براى آرد كردن «جو» رنجور و ناتوان شده است؟
علىعليهالسلام
با شنيدن اين خبر ناراحت شد، و در حالى كه اشك چشم وى روى محاسنش مى ريخت و پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيز به او مى نگريست، مسجد را ترك گفت، اماطولى نكشيد و در حالى كه خوشحال بود و لبخند ملايم به چهره داشت بازگشت.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمود: عزيزم! چه شد كه گريان رفتى و خندان بازگشتى؟!
امام علىعليهالسلام
به عرض رسانيد: پدر و مادرم به قربانت، وقتى وارد خانه شدم فاطمهعليهاالسلام
را در حال خواب ديدم، حسن هم روى سينه او به خواب رفته بود، وآسياب هم خود به خود مى چرخيد و «جو» آرد مى كرد.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با شنيدن اين خبر تبسمى كرد و فرمود: على! مگر نمى دانى كه خداوند فرشتگان سيارى دارد كه در زمين مى گردند، و براى محمد و آل او تا روزقيامت خدمتگزارى مى كنند؟!
.
۵- چادر وصله دار
آن روزهايى كه آيات قرآن كريم، به رسول گرامى اسلام نازل مى شد، تا آن پيام آور الهى، همه انسانها را به آيين حياتبخش اسلام فراخواند، با توجه به اينكه پيشواى عالى قدر اسلام خود، نخست كودك يتيمى بود، چوپانى مى كرد، و از مال و دارايى دنيا چيزى نداشت، آنان كه شخصيت و صلاحيت را در مظاهر مادى مى دانستند، ايراد مى گرفتند: چرا اين قرآن به آن دو مرد بزرگ از يكى از دو شهر، نازل نشده است؟!
.
منظور آنان از دو شهر، «مكه » و «طائف » بود، و منظور از دو مرد بزرگ «وليد بن مغيره » كه در مكه مى زيست، و «عروة بن مسعود ثقفى » كه در «طائف » زندگى مى كرد، و هر دو از نظر شهرت و دارايى، بزرگ و با خصيت شمرده مى شدند
در برابر چنين طرز تفكر غرورآميز مادى گرايانه اى، غير از اينكه وضع مادى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خوب نبود و حتى با تنگناهاى فراوانى دست به گريبان بود، چون به ارزشهاى معنوى و انسانى مى انديشيد و براى آن تلاش مى كرد، فرياد بر مى داشت: الفقر فخرى و به افتخر
.
فقر و نادارى، فخر من است، و به آن افتخار هم مى كنم.
بنابراين، رسول گرامى اسلام، با اين بيان، هم انديشه مادى گرايانه اى را، كه به نظر برخى از اشخاص مايه شخصيت و عظمت محسوب مى شد، پوچ و باطل اعلام كرده، و هم فقر و نادارى اى را كه، عظمت معنوى و خصلتهاى انسانى آن راتحت الشعاع قرار دهد، براى خويش مايه افتخار شمرده است.
علاوه بر اين، آن طور كه تاريخ گواهى مى دهد، زندگى سراسر افتخار و پر بار آن حضرت، با زهد و ساده زيستى همراه بود، و اين جهت خود يكى از علل نفوذ وپيشرفت آن بزرگوار، براى سازندگى افراد و نيل به آرمان هاى متعالى او بوده است
اين خصلت مهم عملى زندگى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، با توجه به «اسوه بودن »
آن حضرت، در اعضاى خانواده او نيز جلوه عملى خاصى داشته، و دخت ارجمند اوفاطمهعليهاالسلام
هم، در ساده زيستى، زهد، پارسايى و بى توجهى به مظاهر فريبنده دنيا، به پدر بزرگوار خود اقتدا كرده است.
بخصوص كه در روزهاى تاسيس اسلام و گسترش آن در سرزمين «حجاز»، عموم مسلمانان با فقر و تنگدستى به سر مى بردند، با ساده ترين امكانات موجودزندگى مى كردند و مسؤوليت وجدانى و اخلاقى خاندان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اقتضا مى كرد، كه از نظر معيشتى نيز وضع مردم را در نظر بگيرند و چون آنان، با ساده زيستى، زندگى را بگذرانند، تا درد فقر و تنگدستى كمتر قلب محرومان و تهيدستان رابرنجاند، و اين عمل را فاطمهعليهاالسلام
هم انجام مى داد.
بارى، با توجه به توضيحهاى بالا، اكنون داستان «چادر وصله دار» را مطالعه مى كنيم:
سيد بن طاووس، از كتاب «زهد پيامبر» تاليف ابوجعفر احمد قمى، روايت مى كند، وقتى آيه: وعده گاه همه مردم (گمراه) آتش دوزخ خواهد بود، و آن دوزخ هفت در دارد، كه هر درى براى ورود گروهى معين شده است
نازل شد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گريه زيادى كرد، و ياران نيز با ديدن وضع آن حضرت، سخت گريه سردادند!
اما نمى دانستند «جبرئيل » چه آيه اى نازل كرده؟ و به خاطر وضع روحى وعظمت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم كسى جرات نمى كرد، موضوع را جويا شود.
ولى اصحاب مى دانستند، وقتى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فاطمهعليهاالسلام
را ببيند، شادمان وخوشحال مى گردد، بدين جهت جمعى از اصحاب به خانه فاطمهعليهاالسلام
رفتند و او رادر حال آسياب كردن و آرد نمودن «جو» مشاهده كردند، و شنيدند، كه آن حضرت زمزمه مى كرد: آنچه نزد خداست، بهتر و ماندگارتر است
.
آنان، به حضرت فاطمهعليهاالسلام
سلام كردند، و داستان گريه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به او اطلاع دادند، تا بلكه فاطمهعليهاالسلام
واسطه شود، و راز آن حال را كشف گرداند.
فاطمهعليهاالسلام
با شنيدن آن داستان، از جا حركت كرد، چادرى پوشيد كه، دوازده جاى آن با نخهاى موئين رخت خرما وصله خورده بود!
سلمان فارسى مى گويد: وقتى فاطمهعليهاالسلام
با وضع آن چادر، از خانه خارج شد، من به گريه افتادم و با خود گفتم: اى واى! دخترهاى «قيصر» و «كسرى » لباسهاى ابريشم و زربافت مى پوشند، اما دختر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، چادر موئين با دوازده وصله به تن مى كند!
اما وقتى فاطمهعليهاالسلام
به حضور پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد، گفت: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
! سلمان از وضع لباس من تعجب مى كند! به خدايى كه تو را بر اساس حق مبعوث داشته است، اكنون پنج سال است كه من و علىعليهالسلام
، پوست گوسفندى داريم، كه شب جهت فرش از آن استفاده مى كنيم، و روز آن را وسيله علوفه دادن شتر قرارمى دهيم.
آنگاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اى سلمان! اين را بدان كه، دختر من از گروه «سابقين » است
كه به مقام والاى «تقرب خدا» دست يافته است.
سپس فاطمهعليهاالسلام
خطاب به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: پدر جان! قربانت گردم، علت گريه تو چه چيزى بوده است؟
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آيه هايى كه «جبرئيل » نازل كرده بود بيان كرد، و فاطمهعليهاالسلام
هم با شنيدن آن منقلب شد و از صورت روى زمين قرار گرفت، و ناله مى زد: اى واى! واى به حال كسى كه داخل آتش دوزخ مى شود!
سلمان هم، با شنيدن آن آيات قرآن فرياد برداشت و گفت: اى كاش من گوسفندى بودم، كه مرا مى كشتند و گوشتم را مى خوردند و چنين وضعى را در پيش نداشتم.
بالاخره هر يك از اصحاب، مثل: ابوذر و مقداد و امام علىعليهالسلام
، با شنيدن آن آيات قرآن، كه وضع جهنم را براى گناهكاران ترسيم مى كرد، نگران شدند
تا هركسى بداند چه راهى در پيش دارد، و براى رهايى از خطر آينده، چاره اى بينديشد.
۶- دعوت فاطمهعليهاالسلام
عبدالله، فرزند سلمان روايت مى كند: پدرم گفت: يك روز از خانه بيرون آمدم، در حالى كه ده روز از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گذشته بود، در راه با على بن ابى طالبعليهالسلام
پسر عموى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ملاقات كردم. آن حضرت فرمود: اى سلمان! تو نيز بعد از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با ما جفا مى كنى؟!
سلمان مى گويد: به عرض رساندم: اى محبوب من! اى ابوالحسن! كسى نسبت به شخص بزرگوارى چون تو، چگونه مى تواند جفا روا دارد؟ من پس از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، (به خاطر رحلت آن حضرت، حوادث تلخ پيش آمده، و شايدهم جو وحشت و رعب و خفقان موجود) به قدرى غمناك و دردمند شده بودم، كه توانايى بيرون آمدن از خانه و زيارت شما را نداشتم.
امام علىعليهالسلام
فرمود: اى سلمان! اكنون به خانه فاطمهعليهاالسلام
بيا، زيرا دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخت مشتاق ديدار توست و مى خواهد تحفه بهشتى به تو عطا نمايد.
گفتم: مگر پس از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هنوز هم تحفه و هديه بهشتى براى فاطمهعليهاالسلام
مى آيد؟
امام علىعليهالسلام
فرمود: آرى، ديروز براى او هديه بهشتى آمده است.
سلمان مى گويد: با عجله خود را به خانه فاطمهعليهاالسلام
رساندم، آن بانوى بزرگ رادر حالى ديدم كه نشسته و با چادر كوچكى خود را پوشانده بود، وقتى من واردخانه شدم، آن حضرت بطور كامل خود را پوشيد و گفت: سلمان! پس از وفات پدرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
تو نيز به ما جفا و بى مهرى كردى؟
گفتم: اى بانوى عزيز و محبوب! آيا من، در حق شما بى مهرى كرده ام؟!
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: اكنون بنشين و به آنچه مى گويم درست فكر كن.
من ديروز، در همين مكان نشسته بودم، در خانه هم بسته بود و در غم و غصه زيادى فرو رفته بودم و با خود فكر مى كردم، ارتباط وحى الهى با ما قطع شد و ديگرفرشتگان به خانه ما نمى آيند، اما، ناگاه درب خانه باز شد و سه دختر جوان واردشدند كه به زيبايى آنها كسى را نديده بودم، آنان هيبت بزرگ، چهره نورانى وبوهاى عطرآگينى داشتند، من با مشاهده آنان ايستادم و با قيافه درهم كشيده اى به آنان گفتم: شما كيستيد؟ آيا اهل «مكه » يا اهل «مدينه » مى باشيد؟
آنان پاسخ دادند: اى دختر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
ما نه اهل مكه و مدينه و نه اصلا اهل زمين هستيم، بلكه ما فرشتگانى هستيم از «دارالسلام » كه خداوند عزيز ما را به نزدتو فرستاده، اى دختر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
! ما سخت مشتاق ديدار تو هستيم.
بارى، به آن فرشته اى كه بزرگتر از ديگران به نظر مى رسيد، گفتم: اسم تو چيست؟
گفت: اسم من «مقدوده » است.
پرسيدم: به چه مناسبت، اين نام براى تو انتخاب شده؟
مقدوده گفت: خداوند مرا براى «مقداد بن اسود كندى » صحابى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آفريده است.
بعد نام فرشته دوم را سؤال كردم، او نام خود را «ذره » معرفى كرد.
گفتم: چرا اين نام، كه معناى كوچكى مى دهد، براى تو انتخاب شده، در حالى كه تو داراى بزرگى و هيبت هستى؟
فرشته گفت: خداوند مهربان، مرا براى صحابى بزرگ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ابوذرغفارى آفريده است.
سپس به فرشته سوم گفتم: اسم تو چيست؟
وى گفت: اسم من «سلمى » مى باشد.
آن گاه علت اين نامگذارى را براى او جويا شدم، وى گفت: خداوند نام سلمى رابراى من برگزيد، چون براى «سلمان فارسى » صحابى مخصوص پدر تو رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى باشم.
فاطمه زهراعليهاالسلام
ادامه داد: سپس فرشتگان ظرف خرمايى را جلو من گذاشتند، كه خرماهاى آن شفاف و مانند نان خشك آميخته با شكر و فندق و بادام (چرب وشيرين) بود، و نيز خنك بود وبوى مشك مى داد.
سلمان فارسى مى گويد: فاطمهعليهاالسلام
پنج دانه از آن خرماها را به من داد و فرمود: امروز روزه خود را با آن افطار كن، و اگر خرما هسته داشت، فردا هسته آن را براى من بياور.
سلمان مى گويد: خرماها را از فاطمهعليهاالسلام
گرفتم و خانه را ترك گفتم، اما وقتى ازكنار هر گروهى از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عبور مى كردم، آنان مى گفتند: سلمان! آيا مشك همراه دارى؟ من جواب مثبت مى دادم.
آرى، وقتى هم هنگام افطار فرا رسيد، با آن خرماها افطار كردم، و آنها نه هسته داشت و نه پوسته. روز بعد كه خدمت فاطمهعليهاالسلام
رسيدم، گفتم: اى بانوى من! باخرماها افطار كردم، نه هسته داشت و نه پوسته.
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: اى سلمان! اين خرماها هسته و پوسته ندارد، زيرا اينها ازدرختى است كه خداوند متعال آن را در «دارالسلام » غرس نموده است، اكنون نمى خواهى دعايى را كه پدرم محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من آموخته، و من آن را هر صبح وشام مى خوانم، به تو بياموزم؟
دعاى نور
سلمان مى گويد: گفتم: اى مولاى من، آن دعا را به من بياموز.
حضرت فاطمهعليهاالسلام
فرمود: اگر مى خواهى تا زنده هستى، از بيمارى «تب » اذيت نبينى، پيوسته اين دعا را بخوان.
سلمان مى گويد: حضرت فاطمهعليهاالسلام
اين دعاى حفظ كننده را، به من آموخت:
بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله نور النور، بسم الله نور على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور.
الحمدلله الذى خلق النور من النور، و انزل النور على الطور، فى كتاب مسطور، فى رق منشور، بقدر مقدور، على نبى محبور.
الحمد لله الذى هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور، و على السراء و الضراءمشكور، و صلى الله على سيد نا محمد و آله الطاهرين.
سلمان مى گويد: اين دعا را من به بيش از صد نفر از مردم مدينه و مكه كه گرفتار «تب » بودند آموختم، و همه با عنايت خداوندى، از بيمارى «تب » بهبودى يافتند
.
۷- به هنگام وداع
سلمان فارسى، اين يار كهنسال پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، اين محرم راز خاندان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و به قول «ابن ابى الحديد» اين شيعه خاص علىعليهالسلام
ارتباط صميمى ومخلصانه خود را با حضرت فاطمهعليهاالسلام
نيز حفظ نمود، وفادارى كرد، اطاعت او راپذيرفت و آن گاه هم كه آن بانوى جوان و مظلوم اسلام، زندگى را به ديار باقى ترك مى گفت، با آن حضرت، به وداع پرداخت.
در تاريخ مى خوانيم: وقتى شب همه جا را فرا گرفت و چشمها به خواب رفت، علىعليهالسلام
، حسن و حسينعليهالسلام
، عمار ياسر، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان، بريده عجلى، تعدادى از بنى هاشم، و افراد خاص وابسته به خاندان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر پيكرمقدس حضرت فاطمهعليهاالسلام
نماز خواندند، و در تاريكى شب آن بانوى فداكار اسلام را، به خاك سپردند
.
بدين ترتيب، خدمت، همراهى، ارادت، وفادارى و اطاعت سلمان، تا آخرين لحظه حيات حضرت فاطمهعليهاالسلام
، يادگار ارجمند پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ادامه يافت.
آرى، ارادت و اطاعت سلمان محمدىصلىاللهعليهوآلهوسلم
، با كمال اخلاص و پاكباختگى ونهايت صداقت و استوارى، بدون اينكه در ايمان و تقوى او خللى پيش آيد، و چون بسيارى از فرصت طلبان اسير رنگ نام و نان گردد، تا آخرين لحظه زندگى فاطمهعليهاالسلام
نسبت به آن بانو استمرار داشت، موجب خرسندى آن بانوى والاگهر اسلام مى گرديد، و براى سلمان عزت و عظمت مى آفريد، و چه مناسب است، درپايان فصل «در محضر علىعليهالسلام
و فاطمه - س » سخن دل «سلمان پارسى » را با غزل «سعدى شيرازى » خطاب به آن بزرگواران بدين ترتيب با هم زمزمه كنيم: