سلمان فارسی استاندار مداین

سلمان فارسی استاندار مداین0%

سلمان فارسی استاندار مداین نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

سلمان فارسی استاندار مداین

نویسنده: احمد صادقی اردستانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 25985
دانلود: 3539

سلمان فارسی استاندار مداین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 42 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25985 / دانلود: 3539
اندازه اندازه اندازه
سلمان فارسی استاندار مداین

سلمان فارسی استاندار مداین

نویسنده:
فارسی

 

سلمان فارسی اولین ایرانی سعادت‌ مندی بود که برای شناسایی خدای یکتا و فرار از ستم و بیدادگری بار سفر بست و پس از کاوش‌ های فراوان، سرانجام اسلام را پذیرفت و در زمرة صحابه بزرگ حضرت محمد (ص)، درآمد. پاکی و صداقت و فداکاری‌های خالصانه وی سبب شد تا از نزدیک‌ ترین یاران پیامبر شود، به طوری که دربارة او فرمود: «سلمان منّا اهل البیت». اثر حاضر، شرح حال این مرد بزرگ را براساس منابع معتبر، به تفصیل بررسی کرده است.

فصل سیزدهم : كرامات اعجازگونه

كرامات اعجازگونه

بحث كرامت اولياى الهى، يعنى اين كه از آنان اعمال فوق العاده اى صورت گيرد، كه از عهده ديگران ساخته نباشد، از نظر قرآن و احاديث دينى، بحث كلامى عميق و دامنه دارى است.

از آنچه تا به حال در اين كتاب درباره سلمان فارسى خوانديم، او را صحابى بزرگ و ممتاز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و از اولياى برجسته الهى يافتيم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده: هر امتى محدثى دارد، و محدث امت من سلمان است، وقتى هم معناى محدث را از آن حضرت سؤال كردند، آن حضرت فرمود: محدث كسى است كه ازآنچه از نظر مردم پنهان است و بدان احتياج دارند، خبر مى دهد.

وقتى هم اين مقام مورد تعجب افراد قرار گرفت، كه اين كار چگونه مى تواندصورت گيرد، آن حضرت فرمود: لانه قد علم من علمى ما هو فى قلبه..(۱) .

علمى كه در قلب محدث قرار دارد، از علم من سرچشمه مى گيرد.

بار ديگرى هم، كه عمل فوق العاده اى از سلمان سر مى زند، و حتى «مقداد» هم طاقت فهم و درك آن را ندارد، رسول خدامى فرمايد: سلمان يطيع الله و رسوله و اميرالمؤمنين، فيطيعه كل شي ء و لا يضره شي ء(۲) .

سلمان كسى است كه اطاعت خدا و رسول و امير مؤمنان را مى كند، و با اين وضع همه چيز هم از سلمان اطاعت مى كند، و هيچ چيزى به او زيان نمى رساند.

به هر حال، طبق روايات فراوانى، سلمان «اسم اعظم الهى » را مى دانسته(۳) و به علم اول و آخر آگاه بوده(۴) و به خاطر اين عنايات الهى، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اين كه وى دهها سال در علوم انجيل و قرآن و عرفان و معرفت الهى رياضت كشيده ومراحل معنوى دامنه دارى را پيموده است، به مراتب بلند، معنويت عظيم و توانايى فوق العاده اى دست يافته، كه از او كرامات و فوق العاده هايى نيز سرزده، كه نمودارتصرف وى در اشياء و عناصر اين عالم، و اطلاع و آگاهى او از عالم غيب و آينده بوده است.

فراست و تيز هوشى

در كنار دلايل بالا براى فوق العادگى سلمان، موضوع «فراست و تيز هوشى مؤمن » نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد.

بر اين اساس، وقتى خداوند متعال، داستان هلاكت دردناك فوق العاده «قوم لوط » را بيان مى كند، به دنبال آن مى فرمايد: ان فى ذلك لآيات للمتوسمين(۵) .

در اين داستان، نشانه هايى، براى متوسمين وجود دارد.

در تفسير «متوسمين » كه آيا چه گروهى هستند، ابونعيم، بخارى، ترمذى، ابوسعيد خدرى، ابن جرير، و ابن عباس، مى گويند: آنان افراد بافراست و تيزهوشى مى باشند، كه از دانايى و بينش فوق العاده اى برخودار هستند(۶) .

آن گاه براى تاييد نظريه خود احاديثى را مى آورند، كه سه نمونه از آن بدين قرار است:

۱ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده: ان لله عباد، يعرفون الناس بالتوسم(۷) .

خداوند بندگانى دارد، كه (وضع روحى و روانى) مردم را با فراست و هوشيارى مى شناسند.

۲ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده: اتقوا فراسة المؤمن، فان المؤمن ينظر بنور الله..(۸)

مواظب هوشيارى مؤمن باشيد، زيرا شخص مؤمن با نور الهى، به اشياء مى نگرد.

۳ - همچنين آن حضرت فرموده است: احذروا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنورالله، و ينطق بتوفيق الله(۹) .

مراقب تيز هوشى و فراست مؤمن باشيد (آگاهانه و حكيمانه با او برخورد كنيد) چون شخص مؤمن با نور خداوند (كه بر درون او پرتو افشانى نموده، به مسائل) نگاه مى كند، و با عنايت و حمايت خداوندى، لب به سخن مى گشايد.

بنابراين، مؤمن و به خصوص مؤمن ممتازى چون سلمان فارسى، اضافه برجهاتى كه در بالا بيان شد، و در روايتى هم امام باقرعليه‌السلام سلمان را از متوسمين شمرده(۱۰) وى به كرامات و فوق العادگى هايى دست يافته است، كه در فصلهاى مختلف اين كتاب، به خصوص در فصل «حكمت و فقاهت » مواردى از آن را مطالعه كرديم.

تحصيل فراست

درباره منشا و تحصيل موهبت فراست و تيز هوشى، اگر چه جنبه الهى وماورايى آن در بالا روشن گرديد، در عين حال مناسب خواهد بود، توضيح «فخرالدين طريحى » فقيه، اصولى، كلامى، مفسر و محقق بزرگ متوفاى ۱۰۸۷ هجرى رامورد دقت قرار دهيم:

طريحى، وقتى مى خواهد حديث: اتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنورالله، رامعنا كند، مى نويسد: فراست دو گونه است: يك نوع آن است كه «خداوند آن را» دردلهاى اولياى خود قرار مى دهد، و آنان بدين وسيله مى توانند، با حدس و گمان و به صورت كرامت، به برخى از اوضاع و احوال مردم آگاهى پيدا كنند.

و نوع دوم، حالتى است كه افراد، با دلايل و برهان و تجربه ها و رياضتهاى اخلاقى و عرفانى، مى توانند بدان مرتبه دست يابند(۱۱) .

بنابراين، قبل از آن كه نمونه هاى ديگرى از كرامات سلمان را مورد مطالعه قراردهيم، در زمينه تجارب و رياضتهاى اخلاقى و عرفانى، براى رسيدن به مقام والاى انسانى و خدابينى، چه خوب است، با «سعدى شيراز» هم نوا شويم، كه سروده است:

طيران مرغ ديدى، تو ز پايبند شهوت به درآى تا ببينى، طيران آدميت

اگراين درنده خويى، زطبيعتت بميرد همه عمر زنده باشى، به روان آدميت

رسد آدمى به جايى، كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است، مكان آدميت(۱۲)

چنانكه مناسب خواهد بود، با «سيد احمد هاتف اصفهانى » هم نغمه شده، واين گونه سروش سر دهيم:

چشم دل باز كن، كه جان بينى

آنچه ناديدنى است، آن بينى

گر به اقليم عشق روى آرى

همه آفاق، گلستان بينى

آنچه بينى، دلت همان خواهد

وآنچه خواهد دلت، همان بينى

دل هر ذره اى، كه بشكافى

آفتابيش، در ميان بينى(۱۳)

اكنون نمونه هايى از «كرامات » و اعمال فوق العاده، و خارق عادت، سلمان فارسى را مورد مطالعه قرار مى دهيم:

۱ - سخن از كربلا و...

«مسيب بن نجبه فزارى » كه از سران عراق بوده مى گويد: وقتى سلمان فارسى درحالى كه والى «مداين » بود، از مدينه به عراق مى آمد، ما با جمعيتى به استقبال اورفتيم، همچنانكه به طرف عراق مى آمديم، به «كربلا» رسيديم. سلمان پرسيد، اين سرزمين چه نام دارد؟

جواب دادند: اين سرزمين كربلا ناميده مى شود.

سلمان، با شنيدن اين نام گفت: هذا مصارع اخوانى، هذا موضع رحالهم، هذامناخ ركابهم، هذا مهراق دمائهم، يقتل فى هذه الارض خير ابن الاولين، و يقتل بهاخير الآخرين..(۱۴) .

اين قتلگاه برادران من است، و اين جايگاه به زمين نهادن بار و بنه آنهاست و اين خوابگاه سواران سپاهى آنهاست، اين محل ريخته شدن خون آنهاست، در اين سرزمين فرزند بهترين پيغمبران و بهترين بازماندگان كشته مى شود.

از آن جا عبور كرديم تا اين كه به «حروراء» رسيديم، سلمان گفت: نام اين سرزمين چيست؟

در جواب او گفتند: نام اين سرزمين «حروراء» است.

سلمان گفت: در اين سرزمين، شرورترين اولين و آخرين، قيام مى كنند!

«حروراء، صحرايى بود، به كنار «كوفه » كه دوازده هزار نفر از ياران علىعليه‌السلام پس از پايان جنگ «صفين » و برقرارى «حكميت » و پذيرش دردمندانه آن از سوى علىعليه‌السلام با شعار «حكومتى غير از حكومت خدا وجود ندارد، و در معصيت خالق اطاعت مخلوق مجاز نيست » عليه امام علىعليه‌السلام سر به شورش برداشتند»(۱۵)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز درباره اين گروه، كه به «خوارج نهروان » موسوم گرديدند، فرموده بود: انهم يمرقون من الدين، كما يمرق السهم من رميه، و ان بين اعينهم لاثر السجود، و كثير الصلاة و القرائة(۱۶) .

آنان گروهى هستند، كه از دين خارج مى شوند، همانطور كه تير از كمان بيرون مى جهد، ميان پيشانى آنان هم اثر (پينه) سجده وجود دارد، و زياد نماز و قرآن مى خوانند!

فرماندهى خوارج نهروان را «شبث بن ربعى تميمى كوفى » به عهده داشت، كه يك روز مؤذن خانم «سجاح » بود و عليه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى جنگيد.

بعد، توبه كرد و مسلمان شد.

بعد، به گروهى كه «عثمان » را به قتل رساندند، كمك مى كرد.

بعد، به گروه ياران علىعليه‌السلام پيوست.

بعد، به گروه «خوارج » ملحق شد و عليه علىعليه‌السلام مى جنگيد.

بعد، از كار خود پشيمان شد و توبه كرد!

بعد، به كربلا رفت و در به شهادت رساندن حسينعليه‌السلام شركت داشت.

بعد، به ياران «مختار ثقفى » پيوست، و به خونخواهى حسين اقدام نمود.

بعد، رئيس پليس «كوفه » گرديد.

بعد، در كشتن «مختار ثقفى » شركت داشت.

و سرانجام، در هشتاد سالگى از دنيا رفت(۱۷) .

امام علىعليه‌السلام براى موعظه «خوارج » عبدالله بن عباس، را فرستاد، خود نيز آنان را از جمود فكرى و ياغى گرى باز مى داشت، اما بالاخره آنان كه زمزمه تلاوت قرآن و پيشانى هاى پينه بسته فريبكارانه و بى محتوايى داشتند، زير بار حق نرفتند، و امامعليه‌السلام ناچار به جنگ با آنان اقدام كرد، از سپاه او نه نفر به شهادت رسيدند، و از «خوارج » جز نه نفر كه باقى ماندند، بقيه آنها در يك نيمه روز به قتل رسيدند.

اين جنگ، در روز «نوروز» مطابق با هشتم صفر سال سى و سوم هجرى پايان يافت و غنيمتهاى فراوانى به ست ياران و پيروان علىعليه‌السلام افتاد(۱۸) .

بارگاه اسلام

كاروانيانى كه از عراق به استقبال سلمان فارسى رفته بودند، راه خود را به طرف  «كوفه » ادامه مى دادند، تا اين كه به «بانقيا» رسيدند، از آنجا نيز عبور كردند و به «كوفه » وارد شدند.

سلمان گفت: اينجا كوفه است؟ افراد پاسخ مثبت دادند.

آن گاه سلمان گفت: كوفه «قبه اسلام » است(۱۹) .

«بانقيا، همان «قادسيه » است، كه در مغرب كوفه واقع شده، و بين آنها پانزده فرسخ فاصله است، بانقيا، آخرين مرز سرزمين عرب كه «عذيب » است، و اول حدود «سواد عراق » مى باشد، كه وقتى انسان از آنجا خارج مى شود، مشرف به  «نجف » مى گردد»(۲۰) .

شيخ صدوق، از علىعليه‌السلام روايت مى كند، كه آن حضرت فرمود: ابراهيم خليلعليه‌السلام از «بانقيا» عبور مى كرد، در آن سرزمين زلزله زياد مى آمد، اما شبى كه ابراهيمعليه‌السلام در آنجا ماند، زلزله نيامد، مردم گفتند: چرا ديشب زلزله نيامد؟ عده اى جواب دادند: ديشب پيرمردى با غلام خويش در اينجا اقامت داشته است. كسى گفت: او را بياورند، وقتى آن پيرمرد حاضر شد، گفتند: اى مرد اين جا پيوسته زلزله مى آمد، اما ديشب كه تو اينجا مانده بودى زلزله اى واقع نشد، بنابراين، از تودرخواست مى كنيم، در اين جا اقامت كنى، و هر خواسته اى داشته باشى ما انجام مى دهيم.

ابراهيمعليه‌السلام گفت: اين سرزمين را به من بفروشيد، تا ديگر زلزله به سراغ شمانيايد، آنان قبول كردند، اما ابراهيمعليه‌السلام گفت: من اين سرزمين را در صورتى تحويل مى گيرم، كه قيمت آن را از من بگيريد، آنان تسليم شدند و گفتند: هر چه خودمى خواهى پرداخت كن، ابراهيمعليه‌السلام هفت گوسفند ماده با چهار بچه، به آنان تحويل داد، و بدين مناسبت آن سرزمين «بانقيا» ناميده شد، زيرا در زبان «نبطى » به  «ميش » و گوسفند ماده، «بانقيا» گفته مى شود.

وقتى آن سرزمين خريدارى شد، غلام ابراهيمعليه‌السلام به آن حضرت گفت: اى خليل الرحمان! اين سرزمين بدون زراعت و غير قابل گوسفند دارى را، براى چه مى خواهى؟

ابراهيمعليه‌السلام گفت: آرام باش! خداوند متعال از اين سرزمين، هفت هزار نفر رامحشور مى گرداند، كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند، و هر يك از آنان براى ديگران هم شفاعت مى كنند(۲۱) .

اما «ابن ادريس » در كتاب «سرائر» مى نويسد: اين سرزمين «بانقيا» ناميده شده، چون ابراهيمعليه‌السلام آن را به صد گوسفند خريدارى كرد، و «با» در زبان «نبطى » به معناى «صد» و «نقيا» به معناى گوسفند، آمده است.

همچنين، «ابن ادريس » و ديگران مى گويند: قادسيه، بدين جهت نامگذارى شده، كه حضرت ابراهيمعليه‌السلام براى قداست آن دعا كرده، تا محل حاجيان باشد، وگفته است: سرزمين مقدس، يعنى مكان پاكى باش.

كوفه، همان شهر معروفى است، كه آن را «سعد بن ابى وقاص » به سال هفدهم هجرى، در زمان خلافت «عمر بن خطاب » پس از كشته شدن «رستم فرخ زاد» فرمانده سپاه «يزدگرد» كه با بيش از پنجاه هزار نفر در «قادسية » كشته شدند، به صورت شهر درآورد.

براى نامگذارى اين شهر به «كوفه » در روايات مطالبى آمده است:

ابو سعيد خدرى، مى گويد: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود: الكوفة جمجمة العرب، و رمح الله تبارك و تعالى، و كنز الايمان(۲۲) .

كوفه، جمجمه عرب، نيزه خداوند و گنج ايمان است.

جمجمه، عضو مهم بدن انسان است، كه در بالاى تن قرار گرفته، و چون دركوفه، بزرگان و اشراف عرب سكونت داشتند، بدين مناسبت اين شهر «جمجمه عرب » نام گرفته. «رمح الله » يعنى نيزه خداوند، اين تعبير هم بدين خاطر است، كه خداوند در كوفه بلاها را از عرب دفع مى گرداند.(۲۳) «گنج ايمان » هم شايد بدين جهت باشد، كه امام صادقعليه‌السلام فرموده: كوفه، روضه اى از روضه هاى بهشت است، قبرآدم و نوحعليه‌السلام و ابراهيمعليه‌السلام و قبرهاى سيصد و هفتاد پيغمبرعليه‌السلام و ششصد وصى، وقبر سيد اوصياء اميرمؤمنانعليه‌السلام در آن جا قرار دارد(۲۴) .

البته، اين معنا هم فراموش نشود، كه همان سرزمينى را كه ابراهيمعليه‌السلام خريدارى كرد، امير مؤمنانعليه‌السلام هم آن را از كشاورزان، به چهار هزار درهم خريدارى نمود(۲۵) .

۲ - نويد لذت عاشورا

به سال سى و دو هجرى، كه نه سال از خلافت «عثمان » مى گذشت، وقتى سلمان و زهير بن قين بجلى، از غزوه «بلنجر» پايتخت «خزر» كه بعد به «آتل » تغييرنام داده شد(۲۶) و در سواحل غربى درياى «خزر» بوده(۲۷) با به دست آوردن غنائم فراوان باز مى گشتند، سلمان به «زهير» و ساير همراهان خود گفت: آيا از اين كه خداوند شما را به پيروزى رسانده و غنيمت به دست آورده ايد، خوشحاليد؟

گفتند: آرى، چنين است.

سلمان، ادامه داد: اين خوشحالى به جاست، اما: اذا ادركتم سيد شباب آل محمد، فكونوا اشد فرحا بقتالتكم معهم، مما اصبتم اليوم من الغنائم...

آن گاه كه سيد جوانان آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درك كرديد، و به همراه آنان به جنگ وقتال پرداختيد، بايد خوشحالى و لذت آن، از اين پيروزى و غنيمت، براى شمابيشتر باشد، بنابراين، من شما را به خدا مى سپارم(۲۸) .

آرى، اين سروش سلمان به سال سى و دو هجرى در گوش «زهير بن قين بجلى » عثمانى طنين مى افكند، آن روز هم كه حضرت سيدالشهداعليه‌السلام او را به يارى مى طلبيد، سال شصت هجرى بود، و «زهير» هم وقتى از مكه بر مى گشت بر اساس تفكر «عثمانى » تصميم طفره رفتن از يارى آن حضرت را داشت، اما دعوت حسينعليه‌السلام او را به ياد سروش «سلمان » كه يك كرامت محسوب مى گرديد، انداخت و «زهير» به سپاه حسينعليه‌السلام پيوست و جهاد كرد و به لذت يارى حسينعليه‌السلام وشيرينى شهادت دست يافت(۲۹) .

۳ - از جنگ «جمل »

«حسن بن حماد» روايت مى كند: سلمان هر گاه شترى را كه به «عسكر» موسوم بود، مى ديد آن را مورد ضربه قرار مى داد!

به او گفته مى شد: اى ابو عبدالله! از جان اين حيوان چه مى خواهى؟!

سلمان جواب مى داد: اين حيوان نيست، بلكه «عسكر بن كنعان جنى » است! به صاحب آن هم مى گفت: اى مرد ساده لوح! شتر تو اكنون براى تو سودى ندارد، بلكه با اين شتر به وادى «حواب » مى روى، و آنچه را منظور توست، به دست مى آورى!(۳۰)

در حديثى كه «ابو بصير» آن را از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده، آن حضرت فرموده: اين شتر را به هفتصد درهم خريدارى كرده بودند، و شيطانى بود، كه بدين صورت درآمده بود!(۳۱)

«حواب » سرزمينى بود، از ديار «ربيعه » كه از منزلهاى بين راه «مكه » و «بصره » محسوب مى گرديد، و عايشه دختر ابوبكر، وقتى از «بصره » بيرون آمده بود، در «حواب » ماندگار شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم از قبل او را از «پارس كردن سگهاى حواب بيم داده بود»(۳۲) وقتى هم كنار «آب حواب » سگها پارس كردند، عايشه متوجه سخن پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد و تصميم گرفت برگردد، اما هفتاد نفر براى او شهادت دادند، كه اينجا «آب حواب » نيست، و در نتيجه پنجم جمادى الثانى سال سى وشش هجرى ميان يك سپاه سى هزار نفرى به رهبرى «عايشه » كه بر شترى سوار بود، و امام علىعليه‌السلام به فرماندهى يك سپاه دوازده هزار نفرى، در حالى كه آن حضرت و ديگران عايشه را از اين فتنه و خونريزى باز مى داشتند، متاسفانه جنگ برادركشى دو گروه مسلمان، به وقوع پيوست، كه سوگمندانه طبق روايات، از هر دوطرف درگير، بيست هزار نفر كشته شدند!(۳۳) و چون عايشه در اين جنگ بر شترنرسوار شده بود، اين نبرد «جنگ جمل » نام گرفت.

به هر حال، سلمان بر اساس بينش فوق العاده، يا بر اساس گفتار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين واقعه بزرگ را پيش بينى كرده و اعلام خطر نموده بود!

۴ - آهوى كباب شده

داستان ديگرى را كه «سيد على خان مدنى شيرازى » متوفاى ۱۱۲۰ هجرى، درباب كرامت سلمان فارسى آورده، بدين قرار است:

سلمان با گروهى از ياران خويش، در جايى گرفتار گرسنگى شديد شدند، در آن حال آهويى را مشاهده كردند، سلمان آهو را فرا خواند و به آن گفت: كباب شو، تاما براى رفع گرسنگى از تو استفاده كنيم!

آهو، با تقاضاى سلمان كباب شد، و همه از آن خوردند و سير شدند، بعدسلمان به استخوانهاى آن گفت: به اذن خداوند حركت كن! آهو حركت كرد و راه بيابان را پيش گرفت، اما اين عمل خارق عادت، موجب شگفتى و گفت و گوى همراهان قرار گرفت، ولى سلمان كه به مقام قرب الهى نائل گرديده بود، براى آگاهى همراهان گفت:

كل من اطاع الله، فان الله يجيبه و يجيب دعوته..(۳۴) .

هر كس اطاعت خداوند را كند، خداوند پاسخ او را مى دهد، و دعاى او را مى پذيرد، چنانكه خود فرموده است: مرا بخوانيد، تا خواسته شما را استجابت كنم(۳۵)

۵ - جواب مردگان!

امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است: سلمان از قبرستانى مى گذشت، در آن جاايستاد و به مردگان سلام داد، و بعد سؤال كرد: آيا مى دانيد امروز جمعه است؟

بعد به خانه آمد و در بستر خواب قرار گرفت، در عالم خواب كسى به او گفت: اى ابو عبدالله! امروز به ديدن ما آمدى، سلام كردى و ما هم جواب تو را داديم، بعدسوال كردى: آيا مى دانيد امروز جمعه است؟

آرى، ما مى دانستيم، امروز جمعه است، و حتى مى دانستيم مرغ پرنده در روزجمعه چه مى گفت.

سلمان پرسيد: پرنده روز جمعه چه مى گفت؟

آن گوينده جواب داد، مى گفت: سبوح قدوس، رب الملائكة و الروح، سبقت رحمتك غضبك، ما عرف عظمتك من حلف باسمك كاذبا(۳۶) .

سبوح قدوس، اى پروردگار فرشتگان و روح، اى كسى كه رحمت تو بر غضب تومقدم است! كسى كه به نام تو سوگند دروغ مى خورد، عظمت تو را نشناخته است.

۶ - امانت سلام

اشعث بن قيس، از رهبران «يمن » و جرير بن عبدالله بجلى، از فرماندهان عرب، از نزد «عامر بن حارث خزرجى انصارى » معروف به «ابودردا» قاضى شام از سوى  «عثمان »، در «مداين » به حضور سلمان رسيدند و سلام كردند و گفتند:

سلمان فارسى، تو هستى؟

سلمان جواب مثبت داد.

پرسيدند: حبيب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسى كه با آن حضرت مجلس سرى وخصوصى داشت، تو مى باشى؟

سلمان گفت: اين را درست نمى دانم!

اشعث و جرير، از اين پاسخ مشكوك شدند، و با خود گفتند: شايد اين مردسلمان مشهور نباشد! اما سلمان كه متوجه مذاكره آنها شد، گفت: سلمان فارسى، صحابى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسى كه با آن حضرت نشست و برخاست داشته، من هستم، اما حبيب و يار واقعى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى است، كه با وى وارد بهشت شود، حال بگوييد: ديگر چه مى خواهيد؟

آنان گفتند: ما از طرف برادر دينى تو، از شام آمده ايم.

سلمان پرسيد: نام او چيست؟

آنان جواب دادند: ابودردا.

سلمان پرسيد: هديه اى را كه «ابودردا» براى من فرستاده، آورده ايد؟

آنان در جواب سلمان گفتند: او هديه اى نفرستاده است.

سلمان ادامه داد: از خدا بترسيد و هديه او را تحويل دهيد، و امانت را به صاحب آن رد كنيد، زيرا هر كس از طرف او آمده، براى من هديه اى آورده است.

آنان گفتند: سلمان! حقى را به گردن ما مگذار، مال و پول هر چه مى خواهى، خود مى پردازيم!

سلمان گفت: من از شما چيزى نمى خواهم، فقط امانت «ابودردا» را بدهيد.

قيس و جرير، كه پريشان شده بودند، گفتند: ابودردا، چيزى به ما نداده، فقط به ماگفت: سلمان كسى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با او مجلس سرى و خصوصى داشت، ودر آن وقت كس ديگرى را نمى پذيرفت، هر وقت به ديدن او رفتيد، سلام مرا به اوبرسانيد.

سلمان گفت: شما گمان مى كرديد، من چگونه هديه اى را تقاضا مى كردم؟ كدام هديه بهتر از سلام است؟ سلام هديه مبارك و رحمت از جانب خداوند است(۳۷)

۷ - ظهور امام غايبعليه‌السلام

امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است: سلمان به شهر كوفه وارد شد، نگاهى به در وديوار شهر انداخت و بلاها و حوادثى را كه در آن شهر به وقوع مى پيوست، به يادآورد، از سقوط حكومت «بنى اميه » و حاكمانى كه بعد از آنها به وجود مى آيند وسقوط مى كنند، سخن گفت.

بعد ادامه داد: اذا كان ذلك، فالزموا احلاس بيوتكم حتى يظهر الطاهر بن الطاهر المطهر ذوالغيبة..(۳۸) .

در چنين روزگارى، پلاس خانه هاى خود شويد (در خانه بنشينيد و به عنوان قيام با امام معصوم، گرد كسى جمع نشويد) تا اين كه شخصيت پاكى كه فرزند (امامان) پاك و پاكيزه است، و در غيبت به سر مى برد، ظهور كند.

۸ - شهيد كوفه

جابربن يزيد جعفى، از يكى از ياران امير مؤمنانعليه‌السلام روايت مى كند: سلمان فارسى به حضور امام علىعليه‌السلام رسيد و به احوالپرسى با او پرداخت. امام فرمود: اى سلمان! من كسى هستم كه همه افراد امت را به اطاعت خويش دعوت كردم، اماآنان راه كفران را پيش گرفتند و مستوجب عذاب شدند، در صورتى من گنجينه علم و هدايت اين امت بودم، و هر كس به مقام من معرفت پيدا كند، در عالم بالا با من خواهد بود.

سلمان مى گويد: در همان وقتى كه علىعليه‌السلام مشغول سخن بود، حسن وحسينعليه‌السلام وارد شدند، آن گاه علىعليه‌السلام فرمود: اى سلمان! اينان دو گوشواره عرش الهى هستند، و به وسيله آنان بهشت نورانى مى گردد، مادر آنان هم بهترين زنان است.

به هر حال، اى سلمان! خداوند درباره من از مردم پيمان گرفته است، و درستكاركسى است كه مرا تصديق كند، و دروغگو كسى است كه مرا تكذيب نمايد، و قهراوى در آتش جاى خواهد داشت.

آرى، من حجت بالغه الهى، و معجزه جاويدان خداوند، و سفير سفراى آسمانى و مصلح امت هستم.

سلمان، با شنيدن اين سخنان گفت: اى امير مؤمنان! من شخصيت تو را در «تورات » و «انجيل » يافتم، پدر و مادرم به قربانت اى «شهيد كوفه »! به خداوندسوگند، اگر اين جهت نبود كه مردم شوق زده شوند، يا به وحشت افتند و بگويند: خدا قاتل سلمان را رحمت كند، درباره تو سخنى را مى گفتم، كه افراد (از روى ناتوانى درك) به وحشت افتند و رميده شوند، زيرا تو حجت الهى هستى، كه به وسيله آن راه توبه آدمعليه‌السلام باز شد، و بدان وسيله يوسفعليه‌السلام از چاه نجات يافت..(۳۹) .

۹ - در ديگ غذا

در روايت ديگرى مى خوانيم: يك روز «مقداد» به خانه سلمان وارد شد ومشاهده كرد، ديگ غذا بدون اين كه هيزم و آتشى زير آن باشد، مى جوشد و غل مى زند! مقداد كه با ديدن اين صحنه شگفت زده شده بود، گفت: اى ابوعبدالله! اين ديگ بدون هيزم غل مى زند! اما سلمان دو قطعه سنگ زير ديگ گذاشت، و تعجب مقداد افزوده گشت!

ولى سلمان گفت: اى مقداد! تعجب مكن، مگر خداوند متعال نفرموده است: هيزمهاى دوزخ مردم و سنگ هستند؟(۴۰) آن گاه ديگ به غل زدن ادامه داد تا جايى كه محتواى آن سر مى رفت!

سلمان به مقداد گفت: غذا را به هم بزن تا ديگ آرام شود.

مقداد گفت: براى اين كار چيزى ندارم، ولى سلمان دست خود را در ديگ فروبرد، غذا را به هم زد و ديگ را آرام كرد!

خلاصه، اين ماجراى فوق العاده و خارق عادت، براى مقداد به قدرى تعجب آور بود، كه به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و براى توضيح و آگاهى خود، آن را بازگونمود.

اما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سلمان اطاعت خدا و رسول خدا و اميرمؤمنانعليه‌السلام رامى كند، فيطيعه كل شي ء و لا يضره شي ء.

وقتى هم سلمان به حضور آن حضرت رسيد، فرمود: سلمان! نسبت به برادرمسلمان خود مدارا كن(۴۱) (كارى را كه تحمل آن را ندارد، انجام مده)

۱۰ - سخن روى آب!

وقتى سپاه اسلام، به فرماندهى «سعد بن ابى وقاص » براى فتح مداين، مى خواست از «دجله » عبور كند، ارتش دشمن پلها و وسايل رفت و آمد را نابودكرده بود، ناچار سپاهيان مسلمان مى بايست به آب بزنند.

سعد وقاص، كه از اسب راندن به داخل نهر وحشت داشت، در كنار خود سلمان فارسى را مشاهده كرد، كه اين گونه زيرگوش او، سروش امداد بخش سر مى دهد:

ناراحت نباش، اسلام دين حق و جديد است، درياها هم چون خشكى در برابرآن تسليم مى شوند، به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، اين سپاه همانطوركه گروه گروه به نهر وارد مى شوند، گروه گروه هم به سلامت از آن بيرون خواهندرفت(۴۲)

آرى، عنايت خداوند و تاثير نفس مسيحايى سلمان فارسى، موجب گرديده، كه سپاه اسلام با اسبهاى خويش وارد نهر شوند، و تاريخ هم درباره آنان بنويسد، گويى پهنه نهر خروشان به صورت طبقى در آمده بود، و مسلمانان مجاهد روى آب با هم مشغول گفت وگو بودند و عبور مى كردند، هم چنانكه از روى خشكى عبور مى كردند(۴۳)

و به هر حال، اين هم برگ ديگرى از پرونده بزرگ كرامتهاى سلمان است.

توضيح لازم

اگر چه در آغاز اين فصل، معناى كرامت و مراحل و منشا آن را مورد بررسى قرارداديم و جايگاه «كرامت » و «مقام بلند و عرفانى سلمان » را به عنوان صحابى ممتاز وپاكباخته و استثنايى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان داديم، اما توضيح اين معنا هم لازم است كه، افرادى چون «هرووتيز» به سال ۱۹۲۲ ميلادى، راه تفريط را پيش گيرند، وبخاطر عدم توانايى از درك شخصيت معنوى و عرفانى سلمان، «سيره او را خرافه »(۴۴) و وجود او را افسانه پنداشته اند!

از سوى ديگر افرادى چون: «على بن احمد» معروف به ابوالقاسم كوفى، متوفاى سال ۳۵۲ هجرى، راه افراط و «غلو» را پيش گرفته، مذهب «مخمسة » را به وجودآوردند، و وكالت مصالح عالم هستى را به دست پنج نفر: سلمان فارسى، مقداد، عمار ياسر، ابوذر غفارى، و عمروبن اميه ضميرى، دانستند، و مورد لعنت و نفرت خداوند قرار گرفتند(۴۵)

چنانكه «محمد بن على بن محمد حاتمى » صوفى، حنبلى، معروف به «ابن عربى » متوفاى ۶۳۸ هجرى و مدفون در «دمشق » براى سلمان «مقام عصمت » بيان داشته است!(۴۶)

در صورتى كه، نه سخن افسانه سرايان و خرافه سازان، معتبر و مستند است، ونظريه «غلو» پنداران و عصمت باوران »، بلكه سلمان فارسى، همان شخصيتى است، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان معصومعليه‌السلام در مراحل مختلف و با عبارات متعدد، او را معرفى نموده، و خود نيز با عنوان «بنده خدا» و مسلمانى مطيع خدا و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام علىعليه‌السلام خويشتن را معرفى كرده است(۴۷) منتهى مقامات عرفانى وى، و بخصوص كرامات و اعمال خارق عادت او، همانطور كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده: در سايه اطاعت محض از خدا، رياضت نفسانى، آگاهى به كتابهاى آسمانى، و تلقى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با عالم غيب ارتباط داشته، و بخشى ازآن را به سلمان و ديگران منتقل نموده، صورت گرفته است.

چنان كه اينگونه مقامها، براى بسيارى از «اولياى الهى » تحقق يافته، و براى آنان كه در ميدان عرفان، به رمز و راز عبوديت واقفند، چنين مقامها و كراماتى ممكن است پيش آيد.

چو بشنوى سخن اهل دل، مگو كه خطاست سخن شناس نه اى جان من، خطا اينجاست(۴۸)

درباره غلات

همانطور كه در بالا مطالعه كرديم، متاسفانه گروهى با عنوان شيعه، غير از عقايدتند و خلاف درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامانعليه‌السلام ، درباره «سلمان فارسى » و برخى ديگراز اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام علىعليه‌السلام به «غلو» و انحراف مبتلا شده اند.

البته، چنين عقايد و تفكرهاى باطلى، در عصر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام علىعليه‌السلام هم به طور پراكنده وجود داشت، اما در عصر امام صادقعليه‌السلام به رهبرى ابو الخطاب  «محمدبن مقلاص بن راشد منقرى بزار» آنان به صورت يك گروه منسجم درآمدند، اما سخنان باطل و غلو آميز آنان موجب گرديد، كه «عيسى بن موسى » والى كوفه، باآنان به جنگ اقدام نمود، و در سال ۱۳۸ هجرى ابوالخطاب و هفتاد تن از ياران او راكه به مسجد كوفه پناهنده شده بودند، آنان را به قتل رسانيد، و جسد ابوالخطاب راهم به دار آويخت(۴۹) .

وقتى هم خبر كشته شدن آنان به گوش امام صادقعليه‌السلام رسيد، آن حضرت فرمود: خداوند ابو الخطاب و افرادى را كه با او كشته شدند لعنت كند، خداوند افرادى ازآنها را كه باقى ماندند و همچنين كسانى را كه نسبت به آنان رحم و عطوفت به خرج دهد، لعنت كند(۵۰) .

در زمان امام علىعليه‌السلام هم بعد از «جنگ جمل »، هفتاد نفر از اهالى «سودان » نزدآن حضرت آمدند، او را خدا خواندند و در برابر او سجده كردند، اما هر چه امام علىعليه‌السلام آنها را از اين عمل بازداشت، از عقيده و عمل انحرافى خويش دست برنداشتند، ناچار آن حضرت به غلام خود «قنبر» دستور داد، هيزم آورد و آنان رادر آتش انداختند(۵۱) .

خلاصه، غلات، تحت عناوين «مخمسة » و «خطابيه » يا هر عنوانى، از نظرامامان معصومعليه‌السلام ، بدترين خلق خدا، ملعون و منفور خدا و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، منحرف و گمراه بوده، و حتى چنانكه مطالعه كرديم، كافر معرفى شده اند.(۵۲) وكراماتى از سوى افرادى چون «سلمان فارسى » نبايد آنان را از حد مؤمن مخلص، عارف پاك و اولياى الهى، برتر محسوب دارد.