فصل پنجم : در ماجراى بيعت
در ماجراى بيعت
عمر پر بركت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به شصت و يك سالگى رسيده بود، كه سوره «نصر» نازل شد و مژده «فتح مكه » را داد. اين سوره را رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى ياران خويش مى خواند و همه خوشحال و اميدوار مى گرديدند، اما وقتى «عباس » عموى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مژده فتح و پيروزى را شنيد، گريه كرد!
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: عمو جان! چه چيزى تو را به گريه واداشت؟
عباس گفت: گمان مى كنم، اين پيروزى براى تو، پيام رحلت را داشته باشد!
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: آرى، همانطور است كه تو مى گويى! اما آن حضرت پس از آن گفت و گو، مدت دو سال زيست، در حالى كه ديگر كسى او را خوشحال و شادمان نديد. البته اين سوره، سوره «توديع » هم ناميده شده است.
ولى درباره اينكه «عباس » از اين سوره چگونه خبر ناخوش آيند، دريافت داشته؟ مى گويند: مفهوم فسبح بحمد ربك، آن است كه، تو مزه مرگ را مى چشى و به ملاقات خداوند مى روى، همانطور كه پيامبران قبل از تو مزه مرگ را چشيدند، و هر چيزى به كمال برسد، مى بايست در انتظار زوال آن بود.
شاعر، يا امام علىعليهالسلام
هم فرموده است:
اذا تم امر دنا نقصه توقع زوالا، اذا قيل تم
هرگاه كارى به اتمام رسد، نقصان آن نزديك مى گردد، پس در انتظار زوال باش، هرگاه گفته شد كار به اتمام رسيده است.
پيامبر عالى قدر اسلام، در مدت بيست و سه سال رسالت خويش، براى تاسيس وتحكيم و ترويج آيين آسمانى اسلام، دعوتها كرد، دهها دفاع و جنگ انجام داد، به سران كشورها نامه ها نوشت، رؤساى قبايل و گروههايى براى بيعت و پذيرش اسلام به حضورش رسيدند و خلاصه آن حضرت جانفشانى هاى طاقت فرسايى نمود، وسرانجام پس از آن كه آيه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى
.
وى به شصت و سه سالگى، در حالى كه اسلام به بخش وسيعى از كره خاكى شعاع مى افشاند، طبق معروفترين روايات، در تاريخ بيست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت، در مدينه چشم از جهان فرو بست
.
براى استمرار اين راه و پايدارى اين آيين، چنانكه عقل نيز حكم مى كند، آن حضرت از سال سوم بعثت، آنگاه كه آيه: وانذر عشيرتك الاقربين
نازل شد، قوم وخويشان خود را دعوت كرد و به يارى خواست و اعلام داشت: هر كس از هم اينك مرا يارى دهد، وزير، برادر و جانشين من خواهد بود. به اعتراف «طبرى » مورخ معروف قرن چهارم هجرى، و ديگران، فقط علىعليهالسلام
اين دعوت و حمايت راپذيرفت، و رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى من بعدى فيكم، فاسمعوا له و اطيعوا..
.
اضافه بر اين، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از آخرين حج خود، به هنگام بازگشت به مدينه، دروادى «غدير خم » در مقابل چشم هزاران زائر خانه خدا، موضوع جانشينى را بطورمفصل بيان داشت و از همه حاضران اعتراف گرفت و مراسم رسمى معرفى امام علىعليهالسلام
به جانشينى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
صورت گرفت
.
البته، موضوع وصيت و تعيين تكليف پس از خود، غير از اينكه براى هر مسلمانى يك دستور قرآنى است
برهان عقل نيز بر آن حكم مى كند، و نمى توان پنداشت كه، پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه اعقل عقلا بوده، از اين موضوع مهم غفلت داشته است، چنانكه هرعاقلى حتى اگر بخواهد براى چند روز هم كارگاه و حوزه مسؤوليت خويش را ترك بگويد، براى انجام كارهاى خود، جانشين و قائم مقام منصوب مى دارد.
علاوه بر اين، در زمان حيات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين جهت عقلانى مورد توجه بوده، و آن حضرت هرگاه بطور موقت هم لازم مى شد حوزه اسلام، يعنى «مدينه » راترك بگويد، براى خود جانشين معرفى مى كرد، تا هم مسير رسالت از خطر محفوظماند و هم كارها در مجراى خود استمرار يابد.
به عنوان نمونه، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به سال پنجم هجرت، براى رفتن به «غزوه دومة الجندل »، «سباع بن عرفطه غفارى »
يا «عبدالله بن ام مكتوم » را در مدينه براى جانشينى خويش انتخاب كرد
.
همچنين براى شركت در جنگ «خندق » كه در كنار مدينه در همان سال پنجم هجرت واقع گرديد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
«عبدالله بن ام مكتوم » را، به جانشينى خويش در مدينه برگزيد
.
آن گاه هم كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در سال نهم هجرت مى خواست، در «جنگ تبوك » شركت كند و از توطئه منافقان عليه حوزه اسلام بيمناك بود، علىعليهالسلام
را در مدينه به جانشينى خود برگزيد
.
بنابراين، يك مكتب را با اين همه ارزش و يك امت را، با اين همه عظمت وفداكارى، نمى توان رها و بى سرپرست لايق، به حال خود گذاشت و همه ارزشها وعظمتها و آينده درخشان آن را ناديده گرفت.
حال ببينيم، كسى كه به نظر ما جانشين پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است، و از هر جهت لياقت وصلاحيت اين مقام عظيم را در او سراغ داريم، خود چه گفته؟ و چه كرده است؟
از طرف ديگر، سلمان فارسى، كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را، محبوب خدا وخويشتن، و از خاندان خود دانسته
و نيز «ابن عبدالبر اندلسى » او را مجاهد، فاضل، عالم و زاهد و عاشق شمرده
و «ابن اثير جزرى » در باره او گفته: كان سلمان من خيارالصحابة و زهادهم و فضلائهم و ذوى القرب من رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و «ابن حجرعسقلانى »
و نيز «ابن ابى الحديد معتزلى » اين گونه اعترافات را درباره او بيان داشته اند،
در ماجراى پس از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و موضوع مهم جانشينى آن حضرت، چه نقشى را ايفا نموده؟ خاصه اينكه خود مى گويد: انا بايعنا النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
على النصح للمسلمين و الايتمام بعلى بن ابى طالبعليهالسلام
و موالاة له
ما با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيعت كرديم، كه در مرحله نخست خيرخواه و دلسوزنسبت به امور مسلمانان باشيم، و نيز امامت على بن ابى طالبعليهالسلام
و پيروى از آن امام را به عهده گيريم.
بارى، سلمان فارسى در بحران پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امامت امام علىعليهالسلام
نقش مياندارى اصحاب را به عهده داشته، در مراحل مختلف بر اساس اطاعت و موافقت امام علىعليهالسلام
اقدامهاى مهمى را انجام داده، كه نخست خلاصه اصل ماجراى پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را از زبان امام علىعليهالسلام
، و بعد مراحل موضع گيرى هاى سلمان را، مورد مطالعه و بررسى قرار خواهيم داد.
شرح حال امام علىعليهالسلام
بر اساس روايتى كه امام موسى بن جعفرعليهالسلام
از اجداد خويش بيان مى دارد، علت خوددارى امام علىعليهالسلام
از جنگ و درگيرى را، به هنگامى كه ديگران براى احراز پست خلافت پيشگام شدند، از زبان علىعليهالسلام
چنين شرح مى دهد: وقتى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رحلت كرد، من به دفن جسد مقدس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امور مربوط به آن مشغول بودم، وقتى اين كار را به سامان بردم، آنگاه سوگند خوردم كه جز براى نماز رداءبدوش نيندازم و نيز به جمع آورى قرآن بپردازم و مشغول اين كار شدم، سپس دست فاطمهعليهاالسلام
و فرزندانم حسن و حسينعليهالسلام
را در دست گرفتم، در خانه «اهل بدر» وسابقين به اسلام رفتم، با آنها سخن گفتم و آنها را براى احقاق حق خويش دعوت كردم و يارى طلبيدم، اما كسى به من پاسخ مثبت نداد، جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد، و ابوذر غفارى
سلمان فارسى روايت مى كند: وقتى اميرالمؤمنينعليهالسلام
كار غسل و تجهيز رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به پايان رسانيد، به خانه برگشت، ابوذر، مقداد، فاطمهعليهاالسلام
، حسن وحسينعليهالسلام
وارد شدند، علىعليهالسلام
جلو ايستاد و ما عقب سر او صف كشيديم و بر جسدرسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نماز خوانديم، و عايشه هم در اطاق خود بود و متوجه اين كار نشد!
سلمان مى گويد: البته كار بيعت ابوبكر به پايان رسيده بود، اما همين كه شب فرارسيد، علىعليهالسلام
فاطمهعليهاالسلام
را سوار چهارپايى كرد، دست حسن و حسينعليهالسلام
را نيز دردست خود گرفت، در خانه شركت كنندگان در «جنگ بدر» و مهاجران و انصار رفت، تا جايى كه هيچ خانه اى را فروگذار نكرد و حق اولويت امامت خويش را بيان نمود وآنان را به يارى خويش دعوت كرد، اما به غير از چهل نفر به آن حضرت جواب موافق ندادند!
آن حضرت با اين افراد صحبت كرد و قول مساعد گرفت، كه براى صبح فرداى آن شب سرهاى خود را بتراشند و سلاحهاى خويش را بردارند و در حالى كه براى بيعت با او به كشته شدن هم حاضرند، حضور به هم رسانند.
اما فرداى آن شب، به غير از چهار نفر، يعنى من، ابوذر، مقداد، و زبيربن عوام كسى به قول خود وفا نكرد و حضور نيافت. ناچار علىعليهالسلام
موضوع رفتن به در خانه همان افراد را سه شب متوالى تكرار كرد، و به غير از ما چهار نفر كسى يارى و حمايت آن حضرت را نپذيرفت، و علىعليهالسلام
هم چون وضع را اينطور ديد، ناچار خانه نشينى وجمع آورى قرآن را انتخاب كرد
.
اضافه بر اين، به روايت «ابن فتيبه دينورى » متوفاى ۲۷۶ هجرى، آن حضرت با «ابوبكر» سخنها گفت، خود را برادر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ناميد، لايقرترين فرد براى احرازمقام خلافت دانست و حتى مسلمانان را به بيعت با خود فرا خواند، و ديگران راغاصبان مقام خلافت شمرد،
اما با وضع دردناكى، كار از كار گذشته بود، كه شرح قسمتى از آن را در ذيل مى خوانيم.
حال ببينيم، سلمان در اين غوغاى وحشتناك، كه «كينه هاى پنهان » فوران مى زده واستمرار نبوت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در مخاطره مى انداخته، چه اقدامهايى انجام داده است؟
۱- خطابه حكيمانه
روز سوم رحلت جانسوز پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرا رسيده بود، هنوز جسد مقدس آن نازنين روى زمين بود و مسلمانان مدينه و نواحى و ساير جاها، دسته دسته مى آمدندو بر آن پيكر پاك نماز مى خواندند، و در مدينه عزاى عجيبى به پا بود. در «سقيفه » هم تحولاتى صورت گرفته بود، در عين حال سلمان در برابر وضع موجود، سكوت راروا نمى دارد و بر اساس عهد خود با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در هر جايى كه جماعتى فراهم آمده بودند، فرياد حق طلبانه سر مى دهد.
به روايت امام باقرعليهالسلام
سه روز پس از دفن پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سلمان خطابه اى رااينگونه در فضاى غمبار مدينه بيان مى دارد:
ايها الناس! سخنان مرا گوش كنيد، و سپس پيرامون آن بينديشيد.
آرى، اين را بدانيد، كه به من علم فراوانى عطا شده، و چنانچه همه آنچه را درباره فضايل اميرالمؤمنينعليهالسلام
مى دانم بيان كنم، گروهى از شما مرا مجنون مى پندارند، وگروه ديگرى هم مى گويند: خدايا! قاتل سلمان را بيامرز!
بارى، آگاه باشيد كه شما آرزوهايى را در دل مى پرورانيد، كه بلاها و حوادث تلخى در پى خواهد داشت!
اين را هم بدانيد كه، نزد علىعليهالسلام
علم به مرگها و بلاها موجود است، او به مسايل ميراث وصيتها، تفكيك سخن حق از باطل، و اصل و نسب افراد آگاهى دارد، و به روش «هارون بن عمران » نسبت به برادر خويش «موسى - ع » رفتار مى نمايد، زيرارسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرموده است: تو وصى من در اهل بيت من، و خليفه من بر امت من هستى، و تو نسبت به من، مانند «هارون » نسبت به موسىعليهالسلام
مى باشى.
اما شما، اى مردم! سنت بنى اسرائيل را پيش گرفتيد، و از مجراى حق به خطارفتيد، البته شما حقيقت را مى دانيد، اما به آن عمل نكرديد!
آرى، به خدا سوگند شما چون «بنى اسرائيل » حالات گوناگون و رنگارنگى پيداكرديد، و مانند دو كفش مقابل هم قرار گرفتيد، و چون پراطراف تير پراكنده و آواره گشتيد!
ولى اين را بدانيد، به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، اگر ولايت علىعليهالسلام
را پذيرفته بوديد، نعمتهاى الهى را از بالاى سر و پايين، يعنى آسمان و زمين، برخوردار مى گشتيد
و اگر پرنده اى را مى خوانديد، در آسمان به شما پاسخ مى داد، واگر ماهى هاى دريا را دعوت مى نموديد، نزد شما مى آمدند.
اين را هم بدانيد، كه ولى خدا محتاج نشده، از هدف خويش در راه اجراى احكام الهى باز نمى گردد، و دو نفر هم در حكم الهى اختلاف نخواهند داشت!
اما افسوس، كه از ولايت علىعليهالسلام
شانه خالى كرديد، و به پيروى ديگرى گردن نهاديد، و اكنون بايد در انتظار بلاها به سر بريد، و اميد به بهبودى را به ياس تبديل گردانيد، و ما هم همه شما را رها كرديم، و پيوند برادرى ميان ما و شما قطع گرديد.
ولى باز اعلام مى كنم، به آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
بپيونديد، زيرا آنان پيشوايان به سوى بهشت هستند، و در روز قيامت، همه بايد آنان را فرا خوانند.
آرى، به سوى اميرالمؤمنين، على بن ابى طالبعليهالسلام
بشتابيد، چون به خدا سوگند، همه ما بارها به عنوان ولايت و اميرمؤمنان سلام داديم و تسليم او شديم، وپيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم با ما همگام بود، و حتى آن حضرت چنين دستورى را به ما مى داد وبر آن تاكيد داشت.
اكنون، چه بر سر شما آمده است؟ آيا فضايل او را شناخته ايد وبه او حسدمى ورزيد؟ مگر نمى دانيد «هابيل » نسبت به «قابيل » حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد، و گروهى از امت «موسى بن عمران - ع » راه كفر را پيش گرفتند، و كار اين امت نيز دارد مثل كار «بنى اسرائيل » مى گردد؟ راستى شما چه راهى را در پيش گرفته ايد؟!
اى مردم! واى به حال شما، ما را با پسر فلان و فلان چه كار؟ آيا حق را نمى دانيد، ياخود را به نادانى زده ايد؟ آيا اسير حسادت شده ايد؟ يا خود را به حسادت زده ايد؟ اگراينگونه باشد، به خدا راه كفران را پيش گرفته ايد و زمانى نمى گذرد كه برخى گردن برخى ديگر را با شمشير مى زنيد، و شاهد عليه بى گناه براى نابودى شهادت مى دهد، وبراى كافر به بى گناهى و نجات!
به هر حال، اين را بدانيد كه من نظر خود را بيان كردم، در برابر پيامبر خويش تسليم هستم، و از مولاى خود و مولاى هر مرد و زن مؤمنى اطاعت مى كنم، مولاى ماعلى، اميرالمؤمنين، سيد وصيين، پيشواى روى سفيدان، و امام صادقان و شهيدان وصالحان مى باشد
.
در متون تاريخى آمده، سلمان در مقام دفاع از امامت امام علىعليهالسلام
نخست بخشى از سخنان خود را به پارسى بيان داشت و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد كه چه كرديد، و حق امير ببرديد. بعد آن را به عربى ترجمه كرد و گفت: اصبتم و اخطاتم، اصبتم سنة الاولين و اخطاتم اهل بيت رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
۲- دامن او را نمى گيريد؟
شهر مدينه در جوش و خروش عجيبى مى سوزد، عده اى با «ابوبكر» به عنوان جانشين پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيعت كرده اند، اما افراد زيادى هم كه از بزرگان اصحاب ورؤساى مهاجران و انصار مى باشند، زير بار بيعت نرفته اند، آنان علىعليهالسلام
وفرزندانش، عباس بن عبدالمطلب و فرزندان وى از بنى هاشم، سعد بن عباده و فرزندو اعضاى خانواده اش، حباب بن مندر و پيروانش، زبير، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خالدبن سعيد، سعد بن ابى وقاص، عتبة بن ابولهب، براء بن عازب، ابى بن كعب، ابوسفيان بن حرب، عبدالله بن عمر، اسامة بن زيد، عبدالله بن مسعود، حسان بن ثابت، مغيرة بن شعبه، محمدبن مسلمه و ديگران هستند
.
آرى، هم وضع عمومى شهر آشفته و خطرناك است، و هم اوضاع به زيان علىعليهالسلام
و حق مسلم او تمام مى شود. قبل از آن هم رسول گرامى اسلام، اين اوضاع خطرناك را پيش بينى كرده، و چند بار به علىعليهالسلام
فرموده بود: ضغاين فى صدور اقوام لايبدونها لك، الا من بعدى، «احقاد بدر» و «ترات احد»
.
كينه هايى در سينه هاى افرادى نهفته است، كه تا من زنده هستم آن را نسبت به توظاهر نمى كنند، اما بعد از من، كينه هايى كه از «جنگ بدر» و «جنگ احد» در دلها نهفته است، ظاهر مى گردد!
بارى، رسوب افكار جاهلى را، رسول گرامى اسلام، در زمان حيات خويش، درافرادى سراغ مى داشت، و از بروز و ظهور آن، بخصوص براى بعد از خود نگران بود، اما اين راز وقتى فاش شد، كه در «جنگ احد» بخاطر كوتاهى عده اى، براى ارتش اسلام شكستى رخ داد، و افراد دشمن شايع كردند كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كشته شده است، و در آن زمان افراد زيادى راه فرار را پيش گرفتند!
قرآن كريم هم اين راز نهفته را فاش نمود و اعلام كرد: گروهى از ياران به اندازه اى در فكر جان خويش بودند، كه درباره خداوند و وعده هاى الهى، گمانهاى ناحق زمان جاهليت را داشتند، و مى گفتند: آيا براى ما راه چاره اى هست؟
آرى، اين گمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره افراد سست عنصر را قرآن كريم، افشا نمود و رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
، از بروز اين افكار جاهلى و خطرهاى آن نگران بود
بارى، پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عقده هاى پنهان چركين سرباز كرد، و به غارت حق امامت علىعليهالسلام
انجاميد، و گروهى از مهاجران و انصار مؤمن هم تا توانستند، ازاين حق مسلم دفاع كردند، ولى نتيجه چه شد؟ در ادامه بحث مطالعه كنيم.
اما اين دفاع براى افراد دلسوز در آن روزهاى بحرانى، وقت و زمان و مكان نمى شناخت، چنانكه وقتى علىعليهالسلام
بر «استر» رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سوار بود و از راهى عبور مى كرد، و سلمان در ميان گروهى حضور داشت، وقتى آن حضرت را مشاهده كرد، از جا برخاست و فرياد زد: الا تقومون تاخذون بحجزته، تسالونه...؟
آيا از جا بر نمى خيزيد و دامن او را بگيريد و از او سؤال كنيد؟ سوگند به خدايى كه دانه را مى شكافد و انسان از را از نطفه مى آفريند، كسى غير از وى وجود ندارد، كه شما را به راه و رسم پيامبرتان آگاه سازد، عالم ربانى در روى كره زمين فقط اوست ودلها با پناه بردن به او آرامش مى گيرد.
آرى، اگر علىعليهالسلام
را از دست داديد، علم و دانش انسانى را از دست داده ايد، وانسانيت را به انكار و فراموشى سپرده ايد!
.
۳- صبر تلخ
طبق روايات فراوانى، امام باقرعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
غير از سلمان و ابوذر و مقدادو چند نفر ديگر، كه گاهى هفت نفر مى شده اند، افراد ديگر را سست عنصر، از رده دين خارج شده، و خلاصه جاهليت طلب معرفى كرده اند
.
زيرا، در آن شرايط بحرانى، كه عقده هاى چركين سرباز كرده بود، حب مقام اشخاص را به سر مستى كشانده، و هنوز ايمان و ارزشهاى قرآنى در جانهاى بسيارى از اشخاص نفوذ و تاثير كار ساز خود را نبخشيده بود، و حركت روى «مرز حق وعدالت » و در نظر گرفتن رضايت خدا و رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
كارى بس دشوار و سنگين بوده است.
اينجاست كه ديگر سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
: على مع القرآن و القرآن مع على، لن يفترقا حتى يردا على الحوض
ناديده گرفته مى شود، و براى تشكيل پايه هاى حاكميت، ماموران خشن حكومت، با سماجت و تهديدهاى فراوان، به خانه علىعليهالسلام
هجوم مى آورند، تا با اجبار او را براى بيعت به مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ببرند و بدين وسيله، خلافت را به حسب ظاهر مشروعيت ببخشند، و اين فاجعه با همه تلخى هاصورت مى گيرد!
اما اين وضع براى اصحاب مؤمن پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، كه در كنار خانه ايستاده اند و خون در رگهاى آنها مى جوشد، بسيار دردناك و دلخراش و غير قابل تحمل است.
امام باقرعليهالسلام
فرموده است: وقتى علىعليهالسلام
را در حالى كه ريسمان به گردن او بود به طرف مسجد مى بردند، ابوذر سخت به خشم آمده بود، يك دست خود را روى دست ديگر مى زد و مى گفت: اى كاش اين شمشيرهايى كه در جنگها بدست ما بود، اكنون هم در دست ما قرار داشت.
مقداد، گفت: اگر مولاى ما بخواهد خدا را مى خواند و به يارى مى طلبد.
اما سلمان (كه حكيم بود و در هر حال، اطاعت و رضايت علىعليهالسلام
و مصالح كلى اسلام را مد نظر مى داشت) گفت: مولاى اعلم بما هو فيه
.
مولاى من، به آنچه بدان گرفتار است، آگاهتر است و تكليف خود را بهتر مى داند. و شايد هم در اينجا بود، كه مسلمانان سست عنصر را مورد خطاب قرار داد، و باپيش بينى وضع دردناك و رقت بار جامعه اسلامى فرياد زد:
اما والله، حيث عدلتم بها عن اهل بيت نبيكم، ليطمعن فيه الطلقاء
به خداوند سوگند، اگر با اين گونه رفتار خويش، از اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
عدول كنيد و جدا شويد، طعمه «طلقا» قرار مى گيريد، و آزادشدگان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در فتح مكه بر شما سلطه خواهند يافت!
۴- سخنرانى در مسجد
در شهر مدينه، آشوب و خروش وحشتناكى موج مى زد، گاهى موج اين خروشهافضاى مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را انباشته مى ساخت، عده اى با ابوبكر به عنوان جانشين پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به پيروى از قاعده «اجماع » بيعت كرده اند، اما رؤساى مهاجر و انصار وبرخى ديگر مقاومت كرده، معيارهاى نبوىصلىاللهعليهوآلهوسلم
را مد نظر داشته و زيربار اين بيعت نرفته اند.
امام جعفر صادقعليهالسلام
فرموده است: ولايتى را كه مؤمنين پس از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن راتغيير ندادند و تبديل نكردند واجب مى باشد. آن مؤمنان عبارت بودند از:
۱- سلمان فارسى ۲- ابوذر غفارى ۳- مقداد بن اسود دئلى ۴- عمار ياسر ۵- جابر بن عبدالله انصارى ۶- حذيفة بن يمان ۷- ابو هيثم بن تيهان ۸- سهل بن حنيف ۹- ابوايوب انصارى ۱۰- عبدالله بن صامت ۱۱- عبادة بن صامت ۱۲- خزيمة بن ثابت، ذوشهادتين ۱۳- ابو سعيد خدرى، و افرادى كه مانند آنان رفتار كردند
در روايت ديگرى، ابان بن تغلب، از امام صادقعليهالسلام
سؤال مى كند: فدايت گردم، آياكسى از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عمل ابوبكر را كه در جاى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نشست، مورد اعتراض قرار نداد؟
آن حضرت فرمود: دوازده نفر اعتراض كردند، شش نفر از مهاجرين و شش نفر ازانصار بودند، كه در اين روايت «خالد بن سعيد بن عاص » به عنوان مهاجر آمده، «عثمان بن حنيف » اضافه شده، و از «سعد بن مالك » معروف به ابوسعيد خدرى، نامى به ميان نيامده است
.
امام صادق ادامه مى دهد: اين گروه با هم مشورت كردند، و هماهنگ شدند كه وقتى «ابوبكر» بالاى منبر قرار مى گيرد، او را از منبر به زير آورند، اما عده اى از آنان، اين عمل را، مصداق آيه قرآن كه مى فرمايد: با دست خود، خويشتن را به هلاكت نيندازيد
دانستند و تصميم گرفتند با علىعليهالسلام
به مشورت پردازند، علىعليهالسلام
هم اين عمل را موجب قتل و خونريزى شمرد و به صلاح اسلام ندانست، ولى پيشنهاد كرد: آنان به نزد «ابوبكر» بروند و آنچه را درباره خلافت از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيده اند بيان دارند، تا براى كسى بهانه و عذرى باقى نماند.
آنگاه آن گروه دوازده نفرى حركت كردند و به مسجد آمدند، روز جمعه بود وپنج روز از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى گذشت و ابوبكر بر منبر سخن مى گفت.
نخست طبق روايت «ابان بن تغلب » از امام صادقعليهالسلام
، خالدبن سعيد بن عاص، ازمهاجران سخن گفت، فضايل علىعليهالسلام
و سفارشهاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مورد امامت آن حضرت بيان داشت، و اعتراض خود را به بيعت انجام شده اعلام كرد.
سپس «سلمان فارسى » از جا حركت كرد و در مسجد با حضور جمعيت، خطاب به ابوبكر و حاضران گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد، چه كرديد.
آنگاه سلمان كه با تهديد و سايه شمشير بر گردن خود، تن به بيعت اجبارى داده بود، سخن فارسى خود را به عربى بيان نمود و بر اساس بينش علمى و حكيمانه خويش ادامه داد: اى ابوبكر! آيا سند كار خود را به چه چيزى استوار كرده اى؟ و اگرچيزى از تو سؤال كنند، كه آن را نمى دانى از چه كسى مى پرسى؟ و دليل تو براى سبقت گرفتن بر خلافت چيست؟ در حالى كه شخص داناتر از تو، و نزديكتر از تو به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و آگاهتر به تاويل قرآن و سنت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وجود دارد؟
مگر آن شخص را رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در زمان حيات خويش بر ديگران مقدم و برترنداشته؟ و به هنگام وفات سفارش او را به شما نكرده است؟ آيا سخن پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
راءرها كرديد، و وصيت او را فراموش نموديد؟
آيا از وعده ها تخلف كرديد و پيمانها را شكستيد، و پيوندها را گسيختيد؟
آيا فراموش كرده ايد، كه دستور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره اطاعت از پرچم «اسامة بن زيد» را زير پا گذاشتيد، از ترس اينكه مبادا امت براى اين كار بزرگ بيدار باشد و شمابه اين مقامى كه بدست آورده ايد، دسترسى پيدا نكنيد؟
راستى چگونه جرات كرديد، با فرمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مخالفت نماييد؟ براى اينكه لذت شيرينى اين مقام چند روزه را بچشيد؟ اما اين را بدانيد، كه وزرو و بال سختى براى خود فراهم كرديد، و با بارگناه سنگينى كه با دست خود تهيه كرده ايد، به داخل قبر وارد خواهيد شد.
اما هنوز هم راه بازگشت به حق وجود دارد، و مى شود گذشته ها را جبران نمود، وپس از اين جسارت بزرگ با خدا، پيوند بندگى برقرار كرد، اين عمل را زود مى شود انجام داد، هنوز هم راه نجات باقى مانده است، ولى آن وقت كه در قبر قرار گرفتيد، ديگر يار و مددكارى وجود نخواهد داشت.
اى ابوبكر! آنچه را تو از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدى، ما هم شنيده ايم، و آنچه را كه ازپيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با علىعليهالسلام
تو ديدى، ما هم ديده ايم.
بنابراين، چرا درباره كارى كه بر تو مشتبه شده، از آن باز نمى گردى؟ ديگر چه عذر و بهانه اى دارى؟ مقامى را كه تو برگزيده اى، براى دين و مسلمانان چه نفع وسودى دارد؟ تو را به خدا، تو را به خدا، به فكر خويشتن باش و كژى را ادامه مده، من انذار و هشدار خود را اعلام داشتم، و تو نيز از كسانى مباش، كه به سخن حق پشت مى كنند و راه استكبار و سركشى را پيش مى گيرند!
.
در هياهوى مسجد
پس از سخنرانى عميق و متين سلمان، ده نفر ديگر سخنرانى كردند، سفارشهاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را درباره حفظ مقام ولايت علىعليهالسلام
و فضايل و مناقب آن حضرت بيان داشتند، و خليفه هم در برابر آن همه استدلالهاى محكم به ستوه آمد، اما «عمر» بارها به عنوان طرفدارى از خليفه با ارعاب و زور شمشير از جا برمى خاست تا افراد را ساكت و مجلس را آرام كند، كه اين كار عملى نمى شد، زيرا هياهوى عجيبى مسجد پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را فرا گرفته بود.
اميرالمؤمنينعليهالسلام
هم در مسجد حضور داشت، و از سخنرانى افرادى كه پيامهاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به مردم رسانيده بودند سپاسگزارى مى كرد، و به «خالد بن سعيد» كه بازبه پا خاسته بود و پاسخ تهديدهاى شمشير «عمر» را مى داد، دستور داد: بنشيند تامجلس آرام شود، اما سلمان كه مسجد و منبر و سفارشهاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را موردبى احترامى مشاهده مى كرد، باز از جاى برخاست و فرياد برداشت:
الله اكبر، الله اكبر، من با اين دو گوش خود از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم، و اگر دروغ بگويم دو گوش من كر باد، كه آن حضرت فرمود: وقتى مى رسد كه، برادر من و پسرعموى من در مسجد با جمعى از اصحاب جمع مى شوند، و گروهى از نااهلان آنان رااحاطه مى كنند، و تصميم به قتل آنان مى گيرند، و الان ترديد ندارم، كه آن نااهلان شماهستيد، كه اراده قتل علىعليهالسلام
و ياران او را كرده ايد!
اما با شنيدن سخنان سلمان، عمر مى خواست او را مورد حمله قرار دهد، كه علىعليهالسلام
او را آرام كرد و سرجاى خود نشانيد و فرمود: اگر دستور خدا و عهد بارسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نبود، اى پسر «صهاك حبشى » به تو مى فهماندم، كه يار و ياوركداميك از ما بيشتر است، و چه كسى پيروز و سر بلند است؟
.
ناچار، بيعت
براى بيعت گرفتن از امام علىعليهالسلام
جهت ابوبكر، چند روزى رفت و آمدهاى خشن ادامه داشت و آن حضرت كه بر اساس تعيين تكليف خلافت از سوى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، و لياقت و صلاحيت كامل خود، اين كار را مجاز نمى دانست، با كمال شهامت از بيعت خوددارى مى كرد، تا «اينكه افراد شمشير بدست، به خانه او هجوم آوردند» آن حضرت را با دست بسته به مسجد بردند، او در مسجد سخن ها گفت، سفارشهاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را براى مردم بازگو كرد، و اولويت حق امامت وپيشوايى خود را براى حاضران بيان داشت، و درحالى كه شمشير آخته را براى قتل بالاى سرخود مى ديد، طبق روايت «ابن قتيبه دينورى » اين آيه قرآن را قرائت كرد: «ياابن ام! ان القوم استضعفوننى و كادوا يقتلوننى »
.
بعد خطاب به قبر رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
نمود و گفت: اى برادرم! پس از وفات تو اين گروه مرا به ناتوانى كشيدند و نزديك بود مرا به قتل برسانند!
آنگاه در حالى كه سر به آسمان بلند و ناله مى كرد و به خدا شكايت مى برد، دست بسته را دراز كرد و ابوبكر ست به دست آن حضرت گذاشت، و بدين ترتيب بيعتى صورت گرفت
.
طبق روايت امام صادقعليهالسلام
سلمان هم بعد از اين مرحله بيعت كرد، و خداوند هم در قرآن كريم درباره وضعى كه براى علىعليهالسلام
و سلمان پيش آوردند و راه بازگشت به قبل از نبوت را فراهم نمودند، خطاب به منحرفان مى فرمايد: محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيامبرى بود، كه چون پيامبران قبل از خود به ديار باقى شتافت، آيا اگر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
بميرد ياكشته شود، شما بايد به عقب و گذشته برگرديد؟!
.
درباره شيوه بيعت سلمان هم مى خوانيم: در همان روزى كه بيعت اجبارى علىعليهالسلام
صورت گرفت، سلمان فارسى را با آن كهنسالى و ارادتش به اهل بيتعليهالسلام
دستگير كردند و گفتند: با ابوبكر بيعت كن، او گفت: اى اصحاب محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
! مگرمن در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با اميرالمؤمنينعليهالسلام
بيعت نكردم؟ و باز سخن فارسى خود را خطاب به ابوبكر، اين طور تكرار كرد: كردى و نكردى و نيكو نكردى و حق امير ببردى، شما سنت پيامبر را مى دانيد، اما از آن طرفه رفتيد، و نسبت به سنت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خطا كرديد و هر كس پيمان شكنى كند، عليه خويش اقدام كرده...
آنگاه گردن خود را كشيد و خم شد، و در حالى كه زير بار بيعت نمى رفت، و علىعليهالسلام
هم اين وضع را مشاهده مى كرد، خطاب به آن حضرت گفت: من مطيع تو هستم و درامور دين، مولاى من تو هستى.
آنگاه علىعليهالسلام
فرمود: سلمان! بيعت كن، اين كار نزديك و ساده اى است، پاداش بزرگ فردا از جانب خداست، بعد قرائت كرد: اگر خدا بخواهد، كسانى را يارى مى كند، اما برخى را به برخى ديگر امتحان مى گرداند
.
بعد سلمان دست چپ خود را جلو برد، و گفت: چو با دست راست با علىعليهالسلام
درزمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيعت كرده ام، با آن دست با ديگرى بيعت نخواهم كرد، اكنون اين دست چپ من در اختيار شماست، و خداوند هم اين سلطنت را بر شما مبارك نگرداند.
بارى، در حالى كه سلمان گردن خود را كشيده بود، تا بدين وسيله در برابر شمشيراعلام جانبازى كند، علىعليهالسلام
خطاب به جمعيت فرمود: شما را به خدا و به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سوگند مى دهم، آيا شما نشنيديد كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمود: سلمان منااهل البيت، من اغضب سلمانا فقد اغضبنى؟
حاضران جواب دادند: همين طور است، ما اين موضوع را شنيده ايم.
آن وقت علىعليهالسلام
فرمود: بنابراين، به دست چپ او قناعت كنيد، ايرادى ندارد. آنگاه ابوبكر گفت: علىعليهالسلام
راست مى گويد، دست چپ سلمان را نزديك بياوريد
ابن ابى الحديد، از كتاب «جوهرى » از «جريربن مغيره » روايت مى كند: زبير وسلمان و انصار مى خواستند بعد از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با علىعليهالسلام
بيعت كنند، اما وقتى ابوبكرمورد بيعت قرار گرفت، سلمان گفت: اصبتم الخبرة و اخطاتم المعدن
به كارشناسى دست يافتيد، اما از معدن علم و فضيلت محروم شديد.
همچنين ابن ابى الحديد مى نويسد: سلمان گفت: شما با پيرمردى بيعت كرديد، امادرباره اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خطا رفتيد، در صورتى كه اگر اهل بيت را برمى گزيديد، اختلافى در ميان شما به وجود نمى آمد، و روزگار پر نعمتى داشتيد
«طبرى » كه وفات حضرت فاطمهعليهاالسلام
را شش ماه بعد از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى داند، از «زهرى » روايت مى كند: علىعليهالسلام
شش ماه بعد از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيعت نمود، و بنى هاشم نيز پس از بيعت علىعليهالسلام
بيعت كردند
.
به هر حال، بيعتى كه سلمان و ابوذر و مقداد و افراد ديگرى از مهاجران و انصار و «بنى هاشم » به پيروى از سفارشهاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى آن تلاش مى كردند، تابراى امام علىعليهالسلام
صورت گيرد، و حق نبوت ادا شود، و امت به راه هدايت حركت كند، و كيان اسلام با پيشوايى خليفه اى اعلم و اتقى و افضل محفوظ ماند، با ماجراهاى تلخى كه مطالعه كرديم، و ناصالحى هايى كه واقع شد، براى «ابوبكر» صورت پذيرفت.