پادشاهان ایران و سواد آموزی رعیت ها
پادشاهان ایران هیچ کاری از کارهای دولتی و دیوانی را به مردم پست نژاد و رعیت نمی سپردند . ، به طوری که به کلی بالا رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر مجاز نبود .
ولی گاه استقناء واقع می شد و آن وقتی بود که یکی از رعیتها اهلیت و هنر خاصی نشان می داد ، در این صورت بنا به برنامه ( تنسر ) آن را به شاهنشاه عرض کنند بعد از تجربه ( موبدان ) و ( هرابذه ) وطول مشاهدات ، تا اگر مستحق بدانند به غیر طایفه الحاق فرمایند
درباره ممنوعیت تحصیل و قد غن بودن طلب علم و درس خواندن در ایران پیش از اسلام که اشاره کردیم بهترین شاهد واقعه ای است دردناک که حکیم ( ابوالقاسم فردوسی ) در ( شاهنامه ) نقل کرده است و آن این است که :
خسرو انوشیروان ( خسرو اولی ساسانی ، 531 579م ) در یکی از جنگهای خود بارومیان دچار کمبود هزینه می شود و وضع مالی و خزانه دولت برای تجهیز سپاه کفایت نمی کند .
( موبد ) نزد خسرو می آید و او را از کمبود هزینه آگاه می کند خسرو غمگین و گرفته خاطر می شود و ( بوذر جمهر ) ( بزرگمهر ) را می خواهد و بدو می گوید : هم اکنون ساربان را بخواه و شتران بختی ( قوی هیکل دو کوهانه سرخ رنگ ) را به راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران آورند گفت : راه بسیار است و سپاه اکنون تهی دست و بی خوار بار است ، خوب است در این شهرهای نزدیک کسانی مایه دار از بازرگانان و مالکان بجوئیم و از آنان وام بخواهیم .
خسرو راءی مرد دانا ، بوذر جمهر را می پسندد بوذر جمهر مرد دانا و خردمند و خوب چهری را می جوید و می گوید : با شتاب برو و کسی از نامداران که به ما وام بدهد بیاب و بگو که خواسته ووام او را از گنج دولتی پس خواهیم داد فرستاده می آید و مردم را گرد می آورد و وامی را که خواسته یاد می کند در این میان کفشگری موزه فروش گوش تیز می کند و به سخنان ماءمور خوب گوش می دهد ، وچون چگونگی را در می یابد و آرزوی دیرینه خویش را نزدیک به برآورده شدن می پندارد ، از مبلغ مورد نیاز می پرسد به او پاسخ می دهند ، او می پذیرد که آن هزینه را بپردازد آنگاه قپان و سنگ می آورند و آن ( چهل هزار ) درم را می کشد و می دهد .
سپس تقاضا می کند که در برابر این مبلغ بوذر جمهر نزد خسرو و پایمردی و شفاعت کند ، فرستاده خواسته او را می پذیرد و به هنگام بازگشت چون آن هزینه سنگین را نزد بوذر جمهر می برد خواهش وام دهنده را یاد می کند بوذر جمهر به خسرو می گوید : خسرو بر می آشوبد و به حکیم می گوید : دیو خرد چشم ترا کور کرده است ، برو آن شتران را باز گردان و آن وام را باز پس بده .
آری در چنین شرایطی سخت و نیاز مبرم آن وام را به جرم این که وام دهند ه از طبقه پایین و صنعتگر است نه دبیرزاده و موبدزاده و نه از خاندانهای بزرگ ، اجازه درس خواندن برای فرزند خود خواسته است باز می گردانند و دوباره به اندیشه وام خواهی از دیگران می افتند و بدین گونه دل مردی را که آرزو داشت فرزندش درس بخواند پر از درد و غم می کنند و مرد کفشگر با آن همت و فداکاری و لا به و التماس آروزی درس خواندن فرزند خیش را به خاک می برد .
این داستان را فردوسی در ( شاهنامه ) به نظر کشیده و می گوید :
از اندازه لشکر شهریار
کم آمد درم تنگ سیصد هزار
دژم کرد شاه اندر آن کار چهر
بفرمود تا رفت بوذر جمهر
تا آنکه می گوید :
یکی کفشگر بود و موزه فروش
بگفتار او تیز می کرد گوش
بدو کفشگر گفت من این درهم
سپاسی زگنجور برسر نهم . .
که اندر زمانه مرا کودکی است
که بازار او بر دلم خوار نیست
بگوئی مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارد بفرهنگیان
که دارد سرمایه و هنگ آن ( 50 )
ملائکه پرهای خود را زیر پای طالبان علم پهن می کنند
ا
ز کثیر بن قیس روایت شده که گفت : با ( ابی درداء ) در مسجد دمشق نشسته بودیم مردی نزدش آمد و گفت : ای ابی درداء من از مدینه ( مدینة الرسول ) نزد تو آمده ام برای حدیثی که به من رسیده است تو آن را از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل کرده ای ، گفت : برای تجارت به اینجا آمده ای ؟ گفت : نه گفت : انگیزه دیگری غیر از این نداشتی ؟ گفت : نه ، گفت : شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : کسی که در راهی قدم بردارد که در آن راه دانشی بدست آورد خداوند راهی به بهشت برایش معین کند و ملائکه از روی رضا و رغبت بالهای خود را برای دانشجو می گسترانند و برای عالم طلب آمرزش کنند آنچه در آسمانها و زمین است حتی ماهیهای در آب .
و ( برتری عالم بر عابد مانند برتری ماه بر سایر ستارگان است به درستی که علما وارث انبیا می باشند و انبیا درهم و دیناری به ارث نمی گذارن بلکه علم را به ارث می گذارند ، ) هر کس آن را به دست آورد بهره زیادی به دست آورده است گفت : بلی .
بعضی از علماء به ابی یحیی بن زکریا بن یحیی بن الساجی نسبت داده اند که گفت : در بازار بصره با شتاب به در خانه بعضی از محدثین رفتیم و با ما مرد بی حیایی بود از روی مسخره گفت : پاهای خود را از روی بالهای ملائکه بردارید تا این حرف را زد از مکانش تکان نخورد تا هر دو پایش خشک شد .
ونیز به ابی داوود سجستانی نسبت داده اند که گفت : در اصحاب حدیث مرد مخلوعی بود چون حدیث پیغمبر را شنید که فرمود : ملائکه بالهای خود را برای طالب علم می گسترانند در کف پاهایش دو میخ آهنین قرار داد و گفت : بر روی بالهای ملائکه راه می روم پس دردی در پاهایش پیدا شد وابو عبداللّه محمد بن اسماعیل التمیمی این حکایت را در شرح حال مسلم ذکر کرده و گفته پاهایش و سایر اعضایش خشک شد
مرحوم درچه ای بخاطر فوت مادرش درس راتعطیل نکردند
مرحوم شهید آیت اللّه ( اشرفی اصفهانی ) فرمودند : ( مرحوم آیت اللّه سید ( محمد باقر درچه ای ) در اصفهان در مدرسه می خواستند شروع به درس نمایند ، خبر آوردند که مادرشان در ( درچه ) فوت کرده است ، آقا بدون این که درس را تعطیل نماید فرمودند : شما بروید کارهای تجهیز و تکفینش را انجام بدهید عرض کردند گویا وصیت کرده که نمازش را شما بخوانید ، فرمود شما سایر کارهایش را انجام دهید من بعد از درس برای نماز می آیم پس از درس تشریف بردند ما خیال می کردیم لابد چند روزی ایشان سوگوارند و برای درس تشریف نمی آورند ولی صبح فردا دیدم تشریف آوردند و درس را شروع فرمودند و راضی به تعطیل درس نشدند )
کوشش امیرکبیر در تحصیل علم
گویند که : امیرکبیر در کودکی ( هنگامی که ) ناهار اولاد قائم مقام ( فراهانی ) را می آورد ، در حجره معلمشان ایستاده برای بردن ظروف ، آنچه معلم به آنها می آموخت او هم فرا می گرفت ، تا روزی قائم مقام به آزمایش پسرانش آمده بود هر چه از آنها پرسید ندانستند و امیر جواب داد قائم مقام از وی پرسید : تقی ، تو کجا درس خوانده ای ؟ عرض نمود : روزها که غذای آقازاده ها را می آوردم ، ایستاده گوش می کردم قائم مقام انعامی به او داد نگرفت و گریه کرد بدو گفت : چرا گریه می کنی چه می خواهی ؟
عرض کرد : به معلم امر فرمائید درسی را که به آقازاده ها می دهد به من بیاموزد قائم مقام دلش به حال او سوخت به معلم فرمود تا به او نیز بیاموزد .
نامه ای که سالها بعد قائم مقام به برادرزاده اش میرزا اسحاق نوشته حد مراقبت او را در تعلیم کربلایی تقی آن روز و امیرکبیر سالهای بعد می رساند ، در حقیقت کربلایی تقی ( امیرکبیر ) را ( امثال کامل شاگردی درسخوان ) آورده ، به پسران خود و برادرزاده اش سرکوفت می زد بخشی از این نامه چنین است :
دیروز از کربلایی تقی کاغذی رسید موجب حیرت حاضران گردید همه تحسین کردند و آفرین گفتند الحق ( یکاد زیتها یضی ء ) در حق قوه مدرکه اش صادق است یکی از آن میان سر بیرون آورده تحسینات او را به شاءن شما وارد کرد که در واقع ریشخندی به من بود گفت :
درخت گردکان با این درشتی
درخت خربزه اللّه اکبر
نوکر این طور چیز بنویسد آقا جای خود دارد . .
باری حقیقتاً من به کربلایی قربان ( پدر امیرکبیر ) حسد بردم و بر پسرش می ترسم . خلاصه این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگارم می گذارد باش تا صبح دولتش بدمد .
میرزا تقی خان در حدود سال 1222 ه ، ق در ( هزاوه فراهان ) متولد شد پدرش کربلایی محمد قربان آش پز میرزا عیسی قائم مقام اول بود و پس از او همین شغل را در دستگاه پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانی داشت
ابن انباری به علت عشق به علم از هر لذت نفسانی صرفنظر کرد
ابوبکر محمد بن قاسم نحوی ( معروف به ابن انباری ) سیصد هزار بیت شاهد برای قرآن در حفظ داشته و به او می گفتند مردم در باب حافظه تو بسیار سخن گفتند ، بگو چقدر در حفظ داری ؟ می گفت : سیزده صندوق حفظ دارم و گفته شده که صد وبیست تفسیر قرآن در حفظ داشت و به جهت حفظ قوه حافظه بسیاری از غذاهای لذیذه را که ضرر به قوه حافظه داشت ترک کرد ، رطب را می گرفت و می گفت : تو طیبی لیکن اطیب از تو حفظ کردن آن چیزی است که خدا بخشیده به من از علم .
گویند : روزی در بازار می گذشت جاریه خوشرویی را دید طالب او شد این خبر به ( راضی باللّه ) خلیفه عباسی رسید ، امر کرد او را خریدند و برای ابن انباری بردند ابن انباری جاریه را امر به صبر برای استبراء نمود می گوید : من در طلب حل یک مساءله علمی بودم در این وقت ناگهان قلبم متوجه جاریه شد و از فکر در آن مساءله بازماندم آن وقت به خادم گفتم : این جاریه را ببر من نمی خواهم و نمی ارزد به خاطر این جاریه از طلب علم بازمانم .
غلام خواست او را ببرد جاریه گفت : تو مردی عالم و عاقل و صاحب مقامی باید بدانی که اگر مرا بیرون کنی و گناه مرا معین نکنی مردم گمان بد در حق من می برند .
گفتم که : از برای تو هیچ تقصیری نیست جز این که دیدم با وجود تو از علمم می مانم گفت : این سهل است ؛ چون خبر به ( راضی ) رسید گفت : سزاوار نیست که علم در قلب احدی شیرین تر باشد از علمی که در قلب این مرد است .