نتیجه :
چقدر مناسب است که : آدمی چون خود را توانا و دارای مال و عنوان و جاه می بیند، فریب نخورده است ، و از راه حق و مقام حقیقت منحرف نشود !
انسان باید بداند که : ثروت و شخصیت دنیوی همیشگی نبوده ، و از میان خواهد رفت ، و آنچه همیشگی و پایدار است حق است !
آدم عاقل پیوسته در مقابل حق خضوع کرده ، و کوچکترین خود بینی را پس از شنیدن سخن حق بخود راه نمیدهد !
کسی که با سخن حق مخالفت کرده ، و از قبول آن خودداری میکند : با سعادت و خوشبختی خود مخالفت نموده ، و تیشه بر ریشه خویش میزند !
هر کسی خواه فقیر باشد یا سلطان ، تا روزی پا بر جا و برقرار است که : روی صراط حق و عدل قدم بر میدارد، و اگر نه : خود را سرنگون ساخته ، و برای همیشه در مورد لعن و طعن دیگران قرار خواهد گرفت !
ظلم تحصیل دار دولت
در سال ( 1229 ) هق ! یکی از تحصیلداران دولت از سید فقیری مطالبه وجه دیوانی ( مالیات ) مینمود : سید هر چه قسم یاد کرده و اظهار تنگدستی و پریشانی میکرد، اثری در قلب آن نبخشیده و بر سختگیری و فشار خود میافزود !
سید چون برای اظهار عجز و بیچارگی خود نتیجه ندید گفت : چند روزی مرا مهلت ده تا خدا چاره بسازد، و از جدم رسول خدا شرم کن !
تحصیلدار گفت : اگر جد تو کارسازی میکند و میتواند، یا شر مرا از سر تو دفع کند و یا حاجت تو را کارسازی نماید !
سپس از سید ضامنی گرفته و گفت : هر گاه برای ساعت اول صبح فردا وجه را حاضر نکنی ، نجاست بحلق تو خواهم ریخت ، و بگو بجدت هر کاری میتواند مضایقه نکند !
تحصیلدار شب به خانه خود مراجعت کرده و برای خواب بپشت بام رفته بود، و نصف شب بقصد بول کردن از جای خود برخاست ، و چون هوا تاریک بود، پای بر ناودان گذاشته ، و با ناودان بزمین آمد !
تصادفا در زیر ناودان چاه بیت الخلاء بود که : مرد تحصیلدار در همان خلوت شب بچاه سرنگون شد !
از این قضیه نیمه شب کسی آگاهی نیافت : چون روز شد از او جستجو کرده ، و بالاخره در چاه مستراح یافتند که : سرش تا حوالی ناف در نجاست فرو رفته ، و آنقدر نجاست بحلق او رفته بود که شکم او ورم کرده و خفه شده بود !
نتیجه :
کارمند دولت ( دولت ستمکار ) بطور اکثریت پیوسته بر ضرر ملت مشغول فعالیت هستند : مالیات بیجا معین میکنند، حکم بی مورد صادر میکنند، قضا ظالمانه میکنند، از ظلم و دزد و حیله گر طرفداری میکنند، اموال مردم را بیغما میبرند، ناموس و حقوق رعیت را باءجنبی میفروشند، بیت المال مسلمین را مانند حیوانات میخورند، و امور مردم را بتعطیل و تاءخیر میگذرانند، و هزاران ظلمهای دیگریکه هر شخصی متوجه است انجام میدهند ! کارمندان ظالم باید بدانند که روزی در محکمه عدل الهی محکوم گشته و بسزای اعمال خود خواهند رسید : آری شخص ظالم از نتیجه ظلمهای خود نباید غفلت کند !
امانت داری
یکی از تجار نیشابور بشیخ ابی عثمان حمیری بامانت سپرده بود : روزی غفلتا نظر شیخ به کنیز افتاد، و چون کنیز جمال و ملاحت جالبی داشت ، شیخ بی اختیار محبت و علاقه و میل بکنیز پیدا کرده ، و رفته رفته بر عشق و دلباختگی شیخ افزوده شده ، و آتش محبت در دل او افروخته گردید !
شیخ این پیش آمد را باستاد خود ابی حفص حدّاد گزارش داده ، و بموجب پاسخ و دستور استاد ماءموریت پیدا کرد : از نیشابوری بسوی ری حرکت کرده ، و صحبت شیخ بزرگوار شیخ یوسف را دریابد !
شیخ بسوی ری حرکت کرده ، و در کوچه های ری از منزل شیخ یوسف را دریابد !
شیخ بسوی ری حرکت کرده ، و در کوچه های ری از منزل شیخ یوسف استفسار مینمود : مردم در جواب او همه بصورت تعجب می گفتند : بسیار جای شگفت است که شخص پرهیزکاری مانند شما از منزل یکنفر آدم فاسق و بدکاری سؤ ال نماید، و شیخ در مورد ملامت واقع میشد !
شیخ از این پیش آمد متحیر و سرگردان شده ، و بناچاری بطرف نیشابور مراجعت کرده : و استاد خود را از این امر مطلع ساخت !
استاد دوباره شیخ را امر کرد : بهر طوریست لازم است شیخ یوسف را ملاقات کرده ، و از روحانیت و انفاس قدسیه او استفاده نمائید !
شیخ ایندفعه نیز بناچاری بسمت ری حرکت کرده : ملامت و مذمت مردم را بخود هموار ساخت !
شیخ بموجب نشانی که گرفته بود منزل شیخ یوسف را در محله باده فروشها پیدا کرده ، و چون به باطاق او وارد شد، در یک طرف او بچه ظریف و خوش اندام و در طرف دیگر شیشه ای که شبیه بخمر بود، مشاهده نمود !
بر حیرت و تعجب شیخ افزوده شد و سؤ ال کرد، این منزل در این محله خماران با مقام شما تناسبی ندارد : و جهت انتخاب آن چیست ؟
میزبان - این خانه ها مربوط به دوستان ما بود که : یکی از اشخاص ظالم آنها را خریده و برای خمر فروشی و خمر سازی اختصاص داده است ، و خانه ما را نخریدند !
شیخ - این بچه زیبا و این شیشه خمر چیست ؟
میزبان - اما این بچه پسر صلبی من است ! و اما شیشه : شیشه سرکه باشد نه خمر !
شیخ - در اینصورت چرا با مردم طوری رفتار میکنند که : نسبت بمقام شما سوء ظن پیدا کرده ، و خود را در معرض تهمت قرار بدهید !
میزبان - برای اینستکه مردم درباره من عقیده مند نبوده ، و مرا بامانت و وثوق و خوبی نشناسد تا کنیزهای خود را بمن سپارند، و عشق آن ها در قلب من جایگیر باشد !
شیخ بی اختیار بشدت گریه نمود !
نتیجه :
انسان تا بامانت داری خود اطمینان کامل ندارد، نباید خود را در معرض این مقام بزرگ قرار داده ، و حقوق دیگرانرا پایمال و خود را بوادی هلاکت بیاندازد !
امین بودن مقام بزرگیوست و کسیکه هنوز از صفات رذیله دور نگشته : نمیتواند دست و پای و چشم و گوش و زبان خود را نگه داشته و خیانت نکند !
بسیاری از مردم که صفات حرص و طمع و شهوت و حبّ مال از قلوب ایشان خارج نشده ، و برای امانت داری حاضر میشوند : از این راه خود را به پرتگاه گرفتاری و عقوبت نزدیک میکنند !
و بطور کلی : کسیکه برای مقامی ( علم ، زهد، تقوی ، قضا، روحانیت ، ریاست ) سزاوار و اهل نبوده و دعوی آن مقام میکنند ! بطور مسلم جنایتکار و خیانت پیشه است !
اینها در حقیقت راهزن و دزدند ! و با این عنوان میخواهند اموال و حقوق بیچارگان را پایمال کرده و بآرزوهای شیطانی خود نائل گردند !
تیمور تاش و ملای رومی
در شماره ششم از سال دوم مجله نمکدان مینویسد : شبی در انجمن ادبی ایران یکی از اعضاء کنفرانسی راجع بشرح حال و حیات و ادبیات جلال الدین ( ملای رومی ) داد !
روز دیگرش وزیر دربار سابق ( تیمور تاش ) برئیس یا نائب رئیس انجمن گفت که ما مشغولیم به فناء و اضمحلال ملاها و قصد داریم هر چه ملّا در ایران است زنده بگور کنیم ، تازه شما ملاهای قدیم و مرده را از گور بیرون میآورید، و در اطراف ملای رومی کنفرانس میدهید !
رئیس یا نائب رئیس بصورت ، اعتذار میجوید که : این کنفرانس از نقطه نظر ادبی ، و جنبه شاعری جلال الدین در نظر گرفته شده نه جنبه ملائی او !
وزیر دربار بر تغیر خود افزوده و میگوید : اشعار او هم اغلب مهمل است ، مانند اینکه میگوید :
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
این چه شعری است و چه معنی دارد ؟
چندی نگذشت که آقای وزیر دربار از کار خلع و بازداشت شد !
یکی از نزدیکان و دوستانش میگفت : در آن چند روزیکه دولت مشغول تنظیم پرونده او بوده و دو سیه اعمال او را ترتیب میداد، تیمور تاش در اطاق بازداشت قدم میزد و هر دم این شعر را میخواند !
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
نکته سنجی گوید : افسوس که بیت روم آنرا نخوانده ، و اگر ایشان راضی نشده اند بخواهند ما میخواهیم و میگوئیم ؛ ای باد برو بگوش او هم بخوان !
حمله مان پیداست و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد
آری آنکه ناپیدا است خدا است که شیر علم را ( وزیر دربار ) نیکو بباد داد !
این شیر علم در نتیجه غرور و خود بینی و طغیان ، بمرحوم دانشمند معظم آقای میرزا طاهر تنکابنی تهرانی گفته بود ؛ با علم و ادب و منطق و فیزیک و شیمی ثابت میکنم که خدائی نیست و آنچه میپرستید خیال وهم است !
میرزا فرمود : منهم نزدیک با شما همعقیده شوم !
وزیر دربار پرسید، دلیل شما چیست ؟
فرمود : دلیل من شما است بر سر کار، زیرا اگر خدائی بود، شما نبایست تاکنون دوام کرده باشید !
پس از چندی مرحوم میرزا تبعید شد، و در تبعید میرزا وزیر دربار از کار برافتاد !
پس جان فدای آنکه ناپیدا است باد !
نتیجه :
آری همینطوریکه نصب و عزل وزراء و امراء و سائر صاحبمنصبان مملکت بدست شهریار میباشد، و شاه مملکت میتواند در یکدقیقه وزیریرا معزول و دیگریرا بمقام نصب کند : پروردگار جهان نیز نسبت ببندگان خود سلطنت کامل و حکومت تمامی دارد، نظم و تربیت جهان ، هستی و فناء موجودات ، هرگونه موفقیت و خوشبختی و مقام ، در تحت اختیار و قدرت آفریدگار جهان می باشد !
آری ما باید متوجّه شده و بدانیم که : ما از خود قدرت و سلطنتی نداریم ، ما نمی توانیم از محیط حکومت و نفوذ و قدرت پروردگار جهان بیرون رویم ، ما نمیتوانیم زندگی و تندرستی و شخصیّت و خوشبختی و موفقیت خود راحفظ کنیم ، ما نمی توانیم در مقابل نیروهای جهان که بحکم پروردگار متعال دقیقترین وظیفه خود را انجام میدهند ایستادگی خود نمائی کنیم !
ما امروز ثروتی داریم یا عنوان و اعتباری پیدا کرده ایم ، یا بدن سالم و فکر صحیحی داریم ، یا نفوذ و قدرتی بدست آورده ایم : بایست بفهمیم که همه اینها ممکن است در یکدقیقه محو و نابود بشود، چنانکه هزاران مرتبه این حالت را در دیگران مشاهده نموده ایم !
ما بنده عاجز و موجود نیازمند و فقیری هستیم ، و در همه حال لازم است در مقابل عظمت و جلال و حکومت خدای خود خاضع و خاشع بوده و روی نیاز و فقر بدرگاه متعال او بیاوریم !
ابوعمر و عبدالملک بن عمیر قاضی کوفه در قصر کوفه
ابوعمرو از بزرگان و مشاهیر کوفه بود، میگوید : در حضور عبدالملک ابن مروان در قصر کوفه بودم ، هنگامی بود که سر بریده مصعب بن زبیر را در مقابل خودش گذاشته بود، از دیدن این منظره اضطراب و لرزه باندام من افتاده ، و حالم دگرگون گشت !
عبدالملک از تغییر حال من آگاه شده و گفت : ترا چه شد که اینگونه دگرگون شدی ؟
گفتم : ترا پناه میبرم بخدایم ای امیر ! بنظرم آمد که در این قصر و در این مکان در حضور عبیدالله بن زیاد ( لع ) نشسته بودم و سر مبارک حضرت حسین بن علی علیه السلام را در مقابل او گذاشته بودند، سپس در همان جای در حضور مختار بن ابی عبیده بودم که سر بریده عبیدالله بن زیاد در پیشگاه او گذاشته شده بود، و پس از مدتی باز در همان این مکان نشسته بودم و مصعب بن زبیر در همان مقام برای امارت برقرار شده و سر مختار را در پیشروی خود گذاشته بود، و در این هنگام هم میبینم که شما بمقام امارت نشسته اید و سر بریده مصعب بن زبیر در پیشروی شما است !
عبدالملک از شنیدن این سخن سخت متاءثر شده و از جای خود برخاست ، سپس امر کرد تا آن عمارت و قصر را برانداختند ! ( 5 )
نتیجه :
بشر عاجز هنگامیکه در دنیا کامیاب شده و زندگی مختصر خود را تاءمین میکند : چشم از جهان حقیقت پوشیده و مانند آن مورچه که در هوای سرد زمستان آذوقه خود را در زیر خاک جمع کرده ، و در لانه تاریک خود خزیده ، و کوچکترین اعتناء و توجهی بصدای رعد و عظمت سرما و برف و باد سوزنده ندارد : گوش از صداهای حق فرا گرفته ، و چشم از حقائق فروبسته ، عقلش در مقابل فعالیت شهوات نفسانی مغلوب و اسیر گشته ، و غرور و خود بینی و نادانی و خودپسندی چنان بر افکار او مستولی میشود که گوئی جهان برای او است ، و جهانیان همه فرمانبردار او هستند !
انسان میباید از این جهل و از این غرور وحشتناک بیرون آید، انسان باید بفهمد که این آسمان و زمین و این آب و خاک و هوا هزارها سالست که بهمین روش و روی همین نقشه در جریان است ، و هر روزی هزاران افراد زنده میشوند و میمیرند !
آری همه میمیرند و ما هم خواهیم مرد، ولی در آنساعت خواهیم فهمید که اینجهان برای ما نبوده ، و مطابق میل ما حرکت نمیکرده ، و این آب و خاک سزاوار دلبستگی و اعتماد نبود، ما برای جهان دیگریم و لازمست وسائل آسایش و مقدمات خوشبختی خود را در آن جهان فراهم نمائیم !
برک عیشی بگور خویش فرست کس نیارد زپس تو پیش فرست