مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12932
دانلود: 2919

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12932 / دانلود: 2919
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

پیغمبر خدا و مرد شبان

رسول اکرم ( ص ) از بیابانی عبور میفرمود، و در اثنای راه رسید بنزدیکی شبانی که شتران چندیرا میچرانید !

پیغمبر خدا کسی پیش شبان فرستاده و از او شیر طلبید !

مرد شبان جواب داد که : آنچه در پستانهای شتران است غذای چاشت مردم قبیله باشد ! و آنچه در ظرفها داریم خوراک عصر آنان است !

رسول اکرم چون از این گفتار آگاه شد، عرض کرد : پروردگارا ثروت و فرزند اینمردرا بسیار گردان !

و چون از آن محل گذشتند، بشبان دیگری برخوردند که گوسفندانیرا میچرانید !

رسول خدا باز کسی را پیش شبان فرستاده و از او شیر طلبید !

مرد شبان شیر گوسفندانرا دوشیده ، و با آن شیری که در ظرف خود حاضر داشت ، همه را در ظرف رسول اکرم ریخت ، و گوسفندی نیز بمحضر آن حضرت هدیه کرده ، و عرض نمود : اگر باز نیازی باشد اضافه کنم !

پیغمبر خدا چون این رفتار مرد شبانرا دید، عرض کرد : پروردگارا باندازه کفایت و لزوم اینمرد را روزی بده !

در اینمورد یکی از یاران آنحضرت پرسید که : شما نسبت بمرد اول در حالتیکه تقاضای ما را رد کرده بود، دعای خیر کردید ! ولی در باره اینمرد که حاجت شما را برآورده و اخلاص و محبتی اظهار نمود :

دعائی کردید که ما همه آنرا کراهت داریم !

رسول اکرم فرمود : ان ما قل و کفی خیر مما کثر و الهی - آنچه کم باشد کم باشد و رفع حاجت کرده و نیاز آدمیرا برطرف سازد بهتر است از آن زیادی که موجب غفلت و لهو و هوسرانی گردد !

و سپس فرمود : ( اللهم ارزق محمدا و آل محمد الکفاف - خدایا محمد و آل محمد را باندازه کفایت عطا فرما ) !( 63 )

نتیجه :

آدمی هنگامی سعادتمند و موفق میشود که : کوشش و فعالیت او در راه تحصیل معرفت و سیر بسوی کمال و روحانیت و تکمیل مراحل انسانیت مصروف بشود !

و هر دقیقه از عمر انسان که در قسمت دنیا و تحصیل و جمع مال و توجه به فرزند و عیال صرف بشود ! از سرمایه و کسیکه انسان خرج شده و تلافی آن دقیقه غیر ممکن خواهد بود !

فعالیت و کوشش بخاطر دنیا و بمقتضای محبت بمال و علاقه بفرزند و عیال را میباید و در دفتر جداگانه و بحساب زندگی چند روزی دنیوی ثبت کرد ! و حساب خدا و آخرت و کمالات روحانی و تحصیل معارف الهی را لازمست از این حسابها سواء کرد !

تاءمین معاش و آرامش خاطر و رفع احتیاج در زندگی مادی دنیوی البته لازم و ضروری است ، ولی بهمان اندازه که نیاز و حاجت انسان برطرف شده ، و فکر و خاطر آدمی آرامش پیدا کند ! و بیش از این اندازه بجز صرف وقت و خرج بجز صرف وقت و خرج سرمایه عمر و ناراحتی فکر و تشویش خاطر و محجوب بودن از روحانیت و باز ماندن از راه حق و ضعف علاقه های معنوی و اشتغال بامور باطل و بیهوده ، فائده و ثمری نخواهد داشت !

عمر تو گنج و هر نفس از وی یکی گهر

گنجی چنین نفیس مکن رایگان تلف

سفارش عبدالله بن حاضر

( خلق را بخود مخوان بعنوان اینکه بخدا میخوانم )

یوسف بن حسین رازی ( از مشایخ طریقت در ری که در سنه 303 - ه فوت کرده است ) میگوید : از مصر می آمدم از پیش ذوالنون مصری ( از مشاهیر و بزرگان عرفاء ) روی بری نهادم ، چون ببغداد رسیدم خال من عبدالله حاضر آنجا بود میخواست بحج رود نزدیک وی شدم ، گفت از کجا میآئی ؟ گفتم از مصر بری میروم ، میخواهم که مرا وصیتی کنی !

گفت نپذیری ! گفتم شاید که پذیرم ! گفت : دانم که نپذیری ! گفتم بود که پذیرم !

گفت : چون شب درآید برو و کتب خویش و هر چه از ذوالنون نوشته ای در دجله انداز !

گفتم : بیندیشم ، آن شب مرا از اندیشه خواب نبرد و مرا از دل برنیامد، و دیگر روز ویرا گفتم - بیندیشیدم مرا از دل برنمیآید ! گفت - گفتم ترا که نپذیری !

گفتم : چیز دیگری گوی ؟ گفت : هم نپذیری !

گفتم : پذیرم !

گفت : چون بری شوی مگوی که من ذوالنون را دیده ام ، و از آن بازاری مساز !

یوسف گفت : بیندیشم ، همه شب میاندیشیدم ، این بر من صعب تر آمد از گفت پیشینه ، روز دیگر ویرا گفتم - این بر من صعب تر میآید ! گفت - گفتم نپذیری !

آخر گفت : ترا سخنی گویم که ترا از آن چاره نیست !

گفتم : بگوی !

گفت : چون بخانه باز شوی خلق را با خود مخوان که باو میخوانم ، و چنان کن که همیشه الله تعالی در یاد تو بود !( 64 )

نتیجه :

یاد گرفتن مطالب و حفظ کلمات سهل است ، ولی هنگامی انسان میتواند از آن ها استفاده کند که نخواهد از مذاکره و طرح آن کلمات استفاده عنوانی و شخصی برده و خود نمائی و جلب توجه کند ! و البته رعایت این نکته دقیق و بکار بردن این دستور لطیف در نهایت درجه سختی است !

چنانکه نصیحت مردم و موعظه کردن و دعوت افراد بسوی حقیقت کار آسانی است ، و آنچه مشکل و مهم است آنستکه : در ضمه این دعوت و موعظه ، دعوت بنفس و معرفی خود و جلب نفوس قرار نگیرد !

متاءسفانه اغلب دعوی کنندگان مقام وعظ و روحانیت و ارشاد ( مرشد، روحانی ، واعظ ) در اینمرحله دقیق و خطرناک گرفتار و پابند بوده ، و نمیتوانند از مشکلات خود پرستی و خود نمائی نجات پیدا کرده ، و تنها بقصد انجام وظیفه و حب حقیقت و نیت خالص مشغول هدایت و دعوت مردم بشوند !

و اعظان زمان ما در مرتبه اول : کوششها و تمام فعالیتهای آنان در راه خود نمائی و جلب توجهات مخاطبین و گرم کردن مجالس و تحصیل عنوان و بالا بردن نرخ خطا به مصروف میشود !

روحانیین ما، حداکثر مساعی آنان در قسمتهای مختلف امور انفرادی و اجتماعی مادی صرف میشود !

و اما مدعین ارشاد : حافظ شیرازی میگوید :

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید بمیان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

و ما نسبت باین دوره که ابرهای جهل و شهوترانی و هوی پرستی محیط بشریت را تیره و تار کرده است ، میگوئیم : آنانکه در این زمان دعوی مقام ارشاد دارند و ما آنانرا میشناسیم ، همه دنیا پرست و مغرور و جاهل و محجوبند، و با این دعوی نامشروع بازاری برای خود گرم کرده و افراد ساده لوح و نادان را بدام تزویر انداخته ، بخاطر تاءمین شهوات خویش : از دین و حقیقت گذشته و آبروی شرع و حق و ایمانرا میبرند !

آری این مدعین حیله گر بعنوان سیر و سلوک و دعوت بحق و ارشاد : مردم را بسوی خود جلب و ارشاد کرده ، و قلوب افراد عوام را بجانب خویش توجه داده ، و اموال آنان را بیغما برده ، و بخاطر خوش گذرانی چند روزی خودشان : جامعه را فاسد و مختل و مردم را دچار ضلالت و حیرت مینمایند !

مال حلال به مصرف صحیح میرسد

نقل است که : شیخ ابوالعباس نهاوندی ( از طبقه سادسه عرفاء محسوب است ) مریدی داشت که او را از دنیا چیزکی بود چنانچه زکات دادن بر وی واجب بود، پیش شیخ آمد و گفت : زکات مال بکه دهم !

گفت : بهر کس که دلت قرار گیرد !

آن مرید برفت ، در راه نابینائی را دید برهنه و مضطر، یک دست زر بزرگ بوی داد، اتفاقا روز دیگر آنمرید آنجا میگذشت آن نابینا را دید که با نابینای دیگر میگفت که : دیروز شخصی دستی زر بمن داد، دوش بخرابات شدم و خمر خریدم و با فلان مطربه بخوردم !

آنمرید چون این بشنید مضطرب شد، پیش شیخ ابوالعباس رفت تا حال گوید، پیش از آنکه سخن گوید، شیخ یکدرم بدو داد و گفت بیرون رو، و هر کس که پیش آیدت بدو ده !

و آن درم از کسب کلاه دوختن بود !

چون آن مرید بیرون رفت : نخست علوی را دید در راه و آن درم بدو داد، چون علوی برفت آن مرید از پی او برفت ؛ علوی بخرابه ای رفت و کبکی مرده از زیر دامن بدر آورده بینداخت مرید علوی را گفت : بخدای که حال خود با من بگوی !

گفت : هفت روز است تا من و عیال و فرزندان هیچ طعام نیافته ایم ، و ذلّ سؤ ال برخود روا نمیداشتم ، پس در این خرابه مرغ مرده دیدم ، بحکم اضطرار برداشتم تا پیش عیال بروم و طعام سازند، چون این درم حاصل شد این مرغ مرده بینداختم !

مرید بتعجب بماند، و پیش شیخ آمد و جریان را بگفت !

شیخ گفت : محتاج بگفتن تو نیست ، اما بیقین بدان که چون تو معامله با عوانان و ظالمان کنی ، آنرا شاید که نابینای در خرابات خمر خورد، و آنچه بکسب حلال حاصل کرده بودم چنان بود که علوی مستحق بدان از مردار خوردن خلاص یابد و بحد اضطرار بخورد !( 65 )

نتیجه :

تذکرة الاولیاء مینویسد که : شیخ کلاه دوختی و یکی بدو درم دادی ، و از دو درم زیادت نگرفتی ، و هر که نخست پیش وی آمدی یکدرم بوی دادی و یکدرم بنان دادی !

مؤ لف گوید : با یکی از دوستان که شخص با معرفت و با حقیقت و با حالی بود، در کوچه ای از شهری میرفتم ، فردی از کارمندان اداره شهربانی رسیده و مبلغ 15 ریال بعنوان پول روضه خوانی که مدیون رفیق ما بود بوی داد، و میدانستم که رفیق ما چیزی ندارد، وجه را گرفته و متوجه بودم که در دست خود نگه داشته است ، تا بعد از عبور از چند کوچه مصادف شدیم با یکی از کارمندان اداره دیگر ( ظاهرا از پست و تلگراف بود ) و مبلغ 15 ریال را که در دست داشت باو داد، و معلوم شد که بابت تلگرافی که مخابره کرده بود، باو مدیون بوده است ! پس از آنکه از او جدا شدیم ، گفت : کار خدا اینطور است ، اینشخص چون از بودجه دولت حقوق گرفته ، و معاش زندگی خود را تاءمین میکند، و باختیار خود این راه را پذیرفته است : دیدی که قسمت او همان پول بود که از آن کارمند دیگر گرفته بودم ، و من با اینکه هیچ پولی نداشتم : متوجه بودم که این پول قسمت شخص دیگری خواهد بود !

آری اموالیکه در راههای فسق و فجور و شهوترانی و نامشروع و حداقل در موارد بیجا مصروف میشود، و بلکه آنچه در اغلب موارد صرف دکتر و دواهای تلخ گردد : بطور مسلم و صددرصد روی همین اصل است ، بدون استثناء گرفتاریها و پیش آمدهایی رسیده است که بهمان اندازه ای که افراط و تعدی صورت گرفته ، خرج تراشیده شده است !

و باید سرمایه داران بی احتیاط بدانند که : بطور یقین اموال آنان در راههایی مصرف خواهد شد که نه تنها برای دنیا و آخرت آنان مفید نیست ، و بلکه از اینجهت نیز بر گرفتاری و عذاب و زحمت آنان افزوده شده ، و مخصوصا در آخرت که یکی از اسباب گرفتاری و ناراحتی آنان همین خواهد شد !

( یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباهم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لانفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون ) - توبه 35 - روزی میآید که اندوخته های نقدینه آنان در آتش جهنم سرخ و گرم شده و سپس با آنها داغ بشود پیشانیها و پهلوها و پشتهای اینجماعت و خطاب خواهند شد که اینها همان اموالیستکه شماها برای خودتان ذخیره میکردید پس بهمان سبب بچشید عذاب سخت را !

خواهر بشر حافی ، و تقوی

عبدالله بن احمد بن حنبل نقل میکند که : روزی زنی نزد پدرم ( احمد بن حنبل یکی از رفقای چهارگانه اهل سنت ) آمده و او را گفت : من زنی هستم که شبها در روشنائی چراغ مشغول ریسندگی میشوم ، و گاهی که چراغ خاموش میشود : از نور ماه استفاده کرده و باز مشغول ریسندگی میشوم ! پس آیا برای من لازمست که این دو رقم نخ را از هم جدا کرده و بمشتری جریان امر را اعلام کنم ؟

پدر گفت : اگر رشته هائیکه در روشنائی ماه بعمل آمده است با رشته های دیگر در نظر تو تفاوت دارد، میباید این تفاوت را در مقام معامله بیان کنی !

باز پرسید : آیا شخص مریض که در حال مرض ناله میکند، عنوان شکایت و گله پیدا میکند یا نه ؟

پدرم گفت : امیدوارم که بعنوان گله و شکایت است : نسبت به پیشگاه پروردگار است نه مخلوق !

آن زن اجازه خواسته بیرون رفت !

پدرم مرا گفت : من کسیرا ندیده ام که این اندازه در اعمال خود دقیق بوده و از نظائر این مسائل بپرسد، از پشت سر او برو تا او را بشناسیم !

عبدالله میگوید : من از پشت سر آن زن راه رفتم ، تا دیدم که به منزل بشر حافی ( بشر بن حارث مروزی حافی از بزرگان صالحین و اتقیاء و متوفی در 266 - ه ) وارد شد، پس فهمیدم که او خواهر بشر حافی است ! و برگشتم و پدرم را اطلاع دادم !

پدرم گفت : صحیح است ، و بطور مسلم این زن خواهر بشر بوده است ، و نمیشود از خانواده دیگری باشد !( 66 )

نتیجه :

انسان اگر در امور و اعمال خود درستکار شد، در مرتبه اول - پیش پروردگار متعال محبوب و پسندیده خواهد شد ! و در مرتبه دوم - پیش وجدان خود سرفراز بوده و امن خاطر و اطمینان قلب پیدا خواهد کرد !

و در مرتبه سوم - پیش خلق محترم و عزیز و سربلند خواهد بود ! و در مرتبه چهارم - زندگی خوش و راحت و منظمی داشته ، و مردم دیگر نیز بخاطر صدق و صفا و دقت او در امن و امان و آسایش خاطر زندگی خواهند !

کفایت میکند در عظمت مقام صدق و تقوی اینکه : امروز پس از هزار و صدو پنجاه سال نام این خانم که بصورت زندگی بسیار ساده و مختصری داشته و فاقد ثروت و جاه دنیوی بود : به بزرگی و عظمت و احترام در کتابها برده میشود !

و باید زنهای دیگر و همچنین مردان این زمان نیز که از مقام صدق و صفا و تقوی دور افتاده اند، بخود آمده و زندگی چند روزه خود را با تزویر و تقلب و حیله و مکر و دروغ و تدلیس سپری نکنند !

در داد و ستد انصاف کردن

محمد بن المنکدر از بزرگان بوده است ! و دکان دار بوده ، جامه ها داشت بعضی بهاء به پنج دینار و بعضی بده دینار باعرابی فروخت ، چون محمد بن المنکدر بدکان باز آمد بدانست ، و در طلب اعرابی همه روز بگردید تا ویرا بازیافت و گفت : آن جامه ئی را که خریدی پنج دینار بیشتر نیارزد !

اعرابی گفت : شاید من رضا دارم !

محمد بن المنکدر گفت : ولیکن چیزیکه بخود نپسندم هیچ کسرا نپسندم ، یابیع را فسخ کن یا جامه ئی را که نیکوتر و ارزنده تر است بستان و یا پنج دینار اضافیرا از من بگیر !

اعرابی پنج دینار را باز ستد، و پس از کسی پرسید که اینمرد کیست ؟

گفت محمد بن المنکدر، گفت : سبحان الله که این مردیستکه اگر در بادیه باران نیآمد و ما باستسقاء برویم ، چون نام وی بریم در ساعت باران آید !( 67 )

نتیجه :

خرید یا فروش لازمست روی صحیح و قاعده معینی انجام بگیرد ! در مقام خرید میباید ارزش واقعی و بازاری جنس را در نظر گرفته ، و هیچگونه توجه و عدم توجه فروشنده را در تعیین قیمت مدخلیت ندهیم !

و در مقام فروش نیز لازمست باندازه زحمت و بمقدار فعالیت و کوشش خود استفاده نموده ، و تفاوتی در میان خریدار عالم بقیمت و جاهل قائل نشویم !

آری شخصیکه معامله میکند، لازمست پیوسته پروردگار جهان را حاضر و ناظر دیده ، و طوری معامله را انجام بدهد که خود را در مقابل وجدان خویش و خداوند توانا مسئول و شرمنده و سرافکنده نبیند !

تاجریکه در مقام خرید و فروش این اصول کلی را رعایت نمیکند : فاجر و ظالم و دزد و غارتگر است !

انسان مسئولیت دینی و قانونی داشته ، و اختیارات و آزادی او را در حدود اجازه تکلیف و احکام الهی و موافقت وجدان پاک و عقل و عدالت می باشد !

تاجریکه در معاملات خود از حدود انصاف و عدالت خارج شده ، و رعایت جانب دیگرانرا نمیکند : بجز وبال و گرفتاری و عذاب و آتش اندوخته ئی ندارد !

آری اینگونه ثروت وسیله عذاب و بدبختی و گرفتاری او شده ، و گذشته از عذابها و سختیهای آخرت : در همین دنیا نیز بانواع گرفتاریها و شدائد مبتلاء خواهد شد !

تاجر سیاه دلیکه یکمرتبه خود و یا خانواده اش را بمرض بیسابقه ای مبتلا دیده ، و گذشته از فشارهای روحی و درد و مصیبت و اندوه ، صدها هزار ریال در راه بهبودی و عافیت خرج میکند : باید بخود آمده و از علت این گرفتاری بپرسد !

تاجر بی انصاف و محتکر و ستمگریکه از ثروت خود بجز غصه و غم و اندوه و گرفتاری و زحمت توشه ای برنمیدارد : لازمست بیدار شده و خود را از این درد و گرفتاری نجات داده ، و جریان این زحمت و محنت و گرفتاریرا از سرچشمه سد کند !

باید بخود آید و از شدت عذاب الهی بیمناک گردد !

لازمست از گرفتاری سخت آخرت بترسد !

لازمست از گرفتاریهای غیر متوقعیکه بر خود و فرزندانش متوجه میشود : لرزان و ترسان باشد !

ابوعلی دقاق و شیخ ابوالقاسم قشیری نظر شهوت به امردان

نقل است که شیخ ابوالقاسم قشیری ( مؤ لف رساله قشیریه و متوفی در 465 - هجری ) ابوعلی دقاق را از عرفای مشهور و استاد او بود ( متوفی در 405 ) بعد از وفات بخواب دید، پرسید که حق تعالی با تو چه کرد ؟ گفت : مرا بداشت و هر گناه که بدان اقرار آوردم بیامرزید مگر یک گناه که از اقرار کردن آن شرم داشتم ، بسبب آن مرا در عرق بازداشت تا آنگاه که همه گوشت از روی من فرو ریخت ، و آن گناه آن بود که در جوانی به امردی نگریسته بودم و در نظرم نیکو آمده بود !( 68 )

نتیجه :

یکی از بدترین و مبغوض ترین اعمال : نظر سوء و تمایل شهوانی نسبت بغلامان وامردان است ، و اینمعنی قبیحترین مورد و کاملترین مصداق از موضوع شهوت میباشد، با تفاوت اینکه شهوات دیگر ( شهوت بمال و بجاه و نسبت بزن ) بطور کلی از ریشه مذموم و ممنوع نبوده و در حد معین و با شرائط محدودی جائز و بلکه لازم است ، ولی در اینمورد از اصل و اساس و بهر شرط و قیدی باشد : ممنوع و محرم و مبغوض میباشد !

در این عمل گذشته از اعمال شهوت نامشروع : موجب هتک حرمت و آبروی طرف و سبب انحراف از طریق فطرت و طبیعت است !

اینعمل برخلاف نظم و نقشه تکوین و تشریع است ، و رواج آن در هر محیطی باشد موجب اختلال امور و فساد نظام فطرت و شریعت بوده ، و در پیشگاه احدیت بی نهایت مذموم و ناپسند شمرده میشود !

بدترین مردم در قیامت

عایشه میگوید : مردی دستوری خواست تا بنزدیک رسول اکرم ( ص ) در آید ! فرمود : اجازه بدهید وارد شود که او بد مردیست در میان طائفه و قوم و خویشان خود !

چون مرد بمحضر پیغمبر درآمد : آنحضرت چندان از او احترام و مراعات و مردمی کرد که پنداشتم او را بنزدیک پیغمبر ( ص ) مقام و منزلتی بزرگ است !

و چون بیرون شد، گفتیم : شما فرمودید اینمرد بد مردیست و سپس که بمحضر شما آمد از او احترام بسیاری نمودید ؟

فرمود : یا عایشه بدترین مردمان نزد خدای تعالی در قیامت کسی است که دیگران از بیم شر و از ترس آزار و شرارتش او را مراعات و تجلیل میکنند !

و ابوالدرداء گوید : بسیار کس است ما در روی او میخندیم و دل ما او را لعنت میکند !( 69 )

نتیجه :

تعظیم و تجلیل کردن از اشخاص روی سه نظر صورت میگیرد !

اول - از نظر فضائل معنوی او، چون علم و تقوی !

دوم - از جهت خصوصیات مادی چون مال و جاه !

سوم - بخاطر محفوظ ماندن از شرارت و تجاوز طرف و برای دفع ظلم و تعدی و اذیت او، مانند احترام و تعظیم شخص ظالم و بد زبان و بی حیاء و دزد و غارتگری و مفتری و دروغگو و موذی و آن اشخاصیکه شریر و خبیث هستند !

و تعظیم و تکریم از نظر فضائل معنوی : وظیفه وجدانی و عقلی و دینی هر فردی است ، و روی همین لحاظ است که ما از اولیای خدا و از علمای پرهیزکار و از دانشمندان پاک و خدمتگذار و از اهل تقوی و معرفت تجلیل میکنیم !

و اما تعظیم اشخاص از نظر امور مادی : در اغلب موارد مذموم و ناپسند و غیر مطلوب است ، مانند خضوع کردن در مقابل ثروتمند و محتکر و احترام از شخص مالدار بطمع استفاده مالی و تعظیم از شخصیکه صاحب عنوان و جاهست و از عنوان خود سوء استفاده میکند، اینستکه در روایات شریفه وارد شده است که : اگر کسی ثروتمندیرا بخاطر ثروت او تعظیم کند در ایمان او خلل و فتور وارد میشود، و اگر کسی سلطان جابر و یا حاکم خائنی را تجلیل نماید : البته شریک جور و خیانت آنان واقع خواهد شد !

ولی گاهی تعظیم شخص جابر و خیانتکار از نظر تقیه ( حفظ جان و مال و ناموس و آبروی خود ) لازم میشود، مخصوصا در محیط نامساعد و ناامنیکه سررشته امور بدست مردم رذل و خیانتکار و شهوت پرست و خودخواه بوده ، و بازار چاپلوسی و تزویر و تظاهر و فریب سخت گرم و رائج باشد !

و اینمورد همان قسم سوم است !

آری در مملکتیکه برای اهل قلم و نویسندگان حدود و مسئولیتی معین نشده ، برای گویندگان و شعراء و خطباء وظائفی مقرر نبوده ، و برای دانشمندان و قضات و فرماندهان موازینی منظور نگردیده ، و در میان افراد ملت و رعیت قانونی اجراء نمیشود : البته عفت قلم از دست روزنامه نویس خارج میشود، هوی و هوس بر افکار شاعر غالب گردد، قاضی از حدود عدالت و حق منحرف میگردد، مملکت از صورت اعتدال و نظم و آرامش بیرون میرود، مردم درستکار و عاجز در زیر چنگال ستمگران اسیر و بیچاره میشوند، خوشبختی و سعادت از قاموس آن ملت محو گشته ، و عفریت بدبختی و عذاب و گرفتاری و ناامنی ملیت آن مردم را تحدید مینماید !

در اینصورت مردمان با حقیقت بجز تجلیل ستمگران چاره ندارند !

افراد پرهیزکار میباید در پیشروی خیانتکاران خضوع کنند !

تقوی و عدالت در مورد مسخره و استهزاء واقع میشود !

آری تقوی تظاهر نمیکند !

عدالت مفهومی در خارج ندارد !

از حق و حقیقت اثری پدیدار نخواهد شد !

شهوت پرستی و پرخوردن

حکیمی فاضل و طبیبی حاذق بمنزل خلیفه بغداد آمد و گفت : برای تو سه تحفه آورده ام که جز ملک را نشاید !

فرمود : آن کدامست ؟

گفت : اول - خضابی که موی سفید را سیاه سازد بر وجهی که دیگر سفید نشود ! دوم - معجونیکه هر چند کسی طعام غلیظ خورده معده گران نشود و آنطعام هضم صحیح یابد ! سوم - ترکیبی که تناول آن پشت و کمر را قوی سازد و تقویت باه کند بمثابه یی که هر چند شهوت براند ضعف طاری نشود !

خلیفه زمانی تاءمل کرد، پس گفت : ای حکیم ! پیش از این سخنان قدر تو بر من بیش از این بود، و من تو را دانا گمان میداشتم و عاقل می پنداشتم !

اما خضابی که گفتی : سرمایه فریب و غرور است ، چه سیاهی مو ظلمت و سفیدی آن نور است ، زهی مغرور کسی که در آن کوشد که نور را بظلمت بپوشد !

و اما معجونیکه ذکر کردی : من از آن قبیل نیستم که طعام بسیار خورم و بآن لذت گیرم ، چه از آن ناخوشتر که هر لحظه بجائی باید رفت ( مستراح ) که در او نادیدنی باید دید و ناشنیدنی باید شنید و نابوییدنی باید بویید !

اما ترکیبی که نام بردی : مباشرت با زنان و افراط در آن و مبالغه شهوت شعبه ایست از جنون و شیوه ایست از دایره خرد بیرون ، و بغایت نامناسبت روی زمین پیش زنی بدو زانو درآید و تملق و چاپلوسی نماید ! و عارف جام این حکایت را در بهارستان آورده و در مذمت شهوت پرستان میفرماید :

ای زده لاف خرد ! چند بشهوت ، گیری

گیسوی شاهد و زنجیر جنون جنبانی !( 70 )

نتیجه :

فعالیت و عمل انسان از سه حال بیرون نیست :

1 - فقط برای استفاده شخصی و بمنظور انتفاع خود انسان است ، مانند خوردن و خوابیدن و استراحت کردن و لذت بردن و غیر آنها !

2 - بمنظور خدمت بدیگران و استفاده افراد دیگر است خواه در ضمن خود او نیز استفاده ببرد یا نه ، مانند زراعت و تجارب و آبادی و عمران و صنایع و تعلیم و تربیت و تاءلیف و غیر آنها !

3 - اعمالی که فقط برای خدا و روی اطاعت امرا و بمنظور انجام وظائف بندگی صورت میگیرد ! و پستترین و جاهلترین افراد انسان آن کسی است که : هدف او در زندگی خود تنها استفاده شخصی و خوشی و راحتی و التذاذ و انتفاع خود باشد !

تو که از محنت دیگران بیغمی

نشاید که نامت نهند آدمی

چنانکه کاملترین و بالاترین فرد انسان آنکسی است که : در تمام کارها و امور جزئی و کلی تنها خدای متعال را در نظر میگیرد و بس ، و مقصد و مطلوبی بجز تحصیل رضا و اطاعت امر و فرمانبرداری از پروردگار جهان ندارد - ما عندکم ینفد و ما عندالله باق !

از دل و جان شرف صحبت جانان غرضست

غرض اینست و گرنه دل و جان اینهمه نیست !

زوال ملک بنی امیه علی بن عیسی ( یکی از وزرای خلفای عباس ) یکی را از بنی امیه پرسید که : زوال ملک شما بچه بود ؟

گفت : ما بلذتها مشغول شدیم و اعتماد بر وزیران کردیم ، و ایشان منفعت خویش بر ما و رعیت اختیار کردند، و کارها از ما پنهان داشتند، و بر رعیت ظلم کردند و ایشانرا از انصاف ما نامید کردند !

چنانکه در مثل است : من طال عدوانه زال سلطانه - کسیکه ظلم و ستمگری را پیشه سازد سلطنت او را زائل شود !

لاجرم وزیران خراج و مالیات سنگینی بر دیهها نهادند تا روستائی دیه بگذاشت ، و ضیاعها خراب شد و خزانه کم گشت ، و لشگر بازافتاد و دلشان از ما برمید، و دشمن ایشانرا بنواخت و باوی گشتند، و سبب اینهمه : غفلت ما بود که تجسس احوال نمیکردیم !

چنانکه انوشیروان گوید : ما عدل من جار وزیره - ظلم وزیر عدل سلطانرا بپوشد !( 71 )

نتیجه :

سلطان اگر بخواهد ملک او پایدار و نام نیک او برای همیشه باقی باشد : باید قلوب رعیت را با خود همره کند، و اینمعنی بجز از راه اجرا عدل و طرفداری مظلومین و مجازات ستمگران صورت نگیرد !

سلطان اگر هزاران بذل و بخشش کند، و اگر نفوذ و قدرت و حکومت او باوج آسمان رسد، و اگر میلیونها افسر و پاسبان و نظامی داشته باشد، و اگر هزاران تظاهر بصلاح و تقوی کند، و اگر میلیونها خروار زر و سیم داشته باشد : برای دوام سلطنت او کافی نخواهد بود !

آری ضامن اجراء در ادامه سلطنت : تنها و تنها عدالت گستری است !

عدالت گستری و رعیت پروری است !

نه کلمه - دادگستری و دادگاه و شهرداری !

با رعیت صلح کن و ز جنگ خصم ایمن نشین

ز آنکه شاهنشاه عادلرا رعیت لشگر است !

خدمت دختری به پدرش

در زمان عمر شخصی بود سخت پیر شده تا بحدیکه فرزندش که دختری بود او را شیر میداد و چون طفلان نوزاده او را می پرورد !

عمر بآن دختر فرمود که : در این زمان مانند تو که بر پدر خدمت میکنی ، هیچ فرزندی همچنین حق پدر را ادا نکرده باشد !

دختر جواب داد : راست میفرمایی و لیکن میان حق من و حق پدر فرقی بسیار است اگر چه من در خدمت هیچ تقصیری نمیکنم ، اما چون پدر مرا می پرورد و خدمت میکرد : بر من می لرزید که مبادا بمن آفتی برسد ! و من پدر را خدمت میکنم و شب و روز دعا میکنم و مردن او را از خدا میخواهم تا زحمتش از من منقطع شود !

من اگر خدمت به پدر میکنم آن لرزیدن او بر من : آنرا از کجا آرم !

عمر فرمود : هذه افقه من عمر - یعنی که من بظاهر حکم کردم و تو مغز آنرا گفتی !( 72 )

نتیجه :

خداوند متعال در سوره بنی اسرائیل ( 23 ) میفرماید : ( و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلا هما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا کریما واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کماربیانی صغیرا ) حکم فرموده است پروردگار متعال اینکه عبادت نکنید مگر او را، و بوالدین خود نیکویی و خوبی کنید، و چون یکی از آنان یا هر دو پیش شما به پیری رسیدند : البته در مقابل آنان اظهار انزجار ننمائید، و آنانرا نهی و منع و رد نکنید، و پیوسته سخن خوش و لطیف با آنان بگوئید، و در پیشروی آنها نهایت خضوع و کوچکی و ذلت را که تواءم با مهربانی و عطوفت باشد از خود نشان بدهید، و از پروردگار خود بطلبید که آنانرا در مورد رحمت و عفو و محبت خود قرار بدهد و بگوئبد که پروردگارا پدر و مادر مرا رحمت فرما چنانکه آنان مرا در حال کوچکی رحم و خداوند متعال در این آیه شریفه نهایت مرتبه توصیه و سفارش والدین را متذکر شده ، و نیکویی کردن در حق آنانرا به پنج طبقه قسمت می کند !

1 - میفرماید : در مقابل اعمال و اقوال و حرکات آنها اظهار انزجار و ناراحتی نکرده ، و کلامیکه دلالت بانزجار داشته باشد بزبان میارید !

2 - گذشته از اینکه چنین اظهاری نمیکند، آنانرا طرد و نهی و رد و منع نیز ننمائید !

3 - و بلکه به ترک اظهار انزجار و به خودداری از نهی و طرد اکتفاء نکرده ، و پیوسته با زبان نرم و خوش با آنان سخن گوئید !

4 - بالاتر از اینها : لازمست همیشه و در همه حال در مقابل آنان با نهایت تواضع و خضوع و ذل تواءم با مهربانی رفتار کنید !

5 - با اینحال : باید دعا و مسئلت کنید که خداوند مهربان آنانرا مشمول رحمت و مغفرت خود قرار بدهد !

جوان مصروع و سلمان فارسی

سلمان فارسی در کوفه از بازار آهنگران عبور میکرد، جوانی را دید که در وسط بازار افتاده و مردم باطراف او جمع شده اند !

مردم بسلمان متوجه شده و از او تقاضا کردند که : نزد جوان مصروع آمده و دعائی بگوش او بخواند !

سلمان چون نزدیک جوان آمد : جوان سرشرا بلند کرده و عرض نمود که : یا ابا عبدالله ! مرا کسالت و مرضی بطوریکه این مردم تصور میکنند نیست ، ولی از این بازار عبور میکردم که دیدم آهنگران چکش های آهنین میزنند، متذکر شدم فرموده خداوند سبحان را که - و لهم مقامع من حدید - بالای سر اهل جهنم چکشهایی از آتش هست ، و بی اختیار مرا اینحالت روی داد !

سلمان نسبت بآنجوان علاقه شد، و محبت او در دلش جای گرفته ، و او را برادر خود قرار داد !

و پیوسته با همدیگر رفیق و معاشر بودند، تا اینکه آنجوان مریض شد، و در حالت احتضار بود که سلمان ببالین او آمده و در طرف بالای سر او نشست !

سلمان بملک الموت متوجه شده و خطاب کرد ! ای ملک الموت با برادر من مدارا و مهربانی کن !

از ملک الموت جوابی رسید که یا ابا عبدالله من نسبت بهمه افراد مؤ منین مهربان و رفیق هستم !( 73 )

نتیجه :

کسیکه در مملکتی زندگی میکند اگر برخلاف قوانین جاریه آنمملکت یا برخلاف فرمانهای سلطان رفتار کرده و اعتناء توجهی بمقررات نداشته است : قهرا در همه حال مضطرب و پریشان و خائف و نگران بوده ، و گرفتاری و عقوبت شدیدی در پیشروی خود مشاهده می کند !

و جای بسی شگفت است که : ماها چنان غافل و محجوب و جاهل هستیم که شب و روز و در همه حال از حدود قوانین الهی خارج شده و از تکالیف و مقررات دینی سرپیچی کرده و در مقابل او امر و فرمانهای پروردگار متعال سستی و بلکه مخالفت مینمائیم : و با اینحال کوچکترین اضطراب و کمترین خوف و نگرانی در چهره ما دیده نمیشود !

آری علت همان است که : ماها هنوز ایمان ثابت و اعتقاد جازم بتکلیف و روز جزاء و بلکه پروردگار توانای جهان پیدا نکرده و ظلمت جهل و شهوات و غفلت از دلهای ما خارج نشده است :

اینستکه از جریان امور عبرت نمیگیریم ، و بآیات الهی متوجه نمیشویم ؛ و هیچگونه بخود نیامده و از آینده خود اندیشه نمیکنیم ، و از روز جزاء نمیهراسیم ، و از روز فقر و گرفتاری و ذلت و بیچارگی خود وحشتی نداریم !

چرا از مرگ میترسیم

سلیمان بن عبدالملک خلیفه بود، چون بمدینه رسید، بوحازم را که از بزرگان علماء بود بخواند و باوی گفت : چه سبب است که ما مرگرا کراهت داریم ؟

بوحازم گفت : از آنکه دنیا را آبادان کرده ایم و آخرت ما خراب است ، و هر کرا از آبادانی بویرانی برند البته برنج باشد !

گفت : حال خلق چون خواهد بود چون پیش خدای تعالی شوند ؟

بوحازم گفت : اما نیکوکار، چون کسی بود که از سفر باز آید و بنزدیک عزیزان خویش رسد ! و اما بدکار : چون بنده گریخته ای باشد که او را بگیرد و بقهر پیش خداوند برند !

گفت : کاشکی بدانستمی که حال من چون خواهد بود ؟

جواب داد : خود را بر قرآن مجید عرضه کن تا بدانی حال و آینده خود را، قرآن میگوید : ان الابرار لفی نعیم ، و ان الفجار لفی جحیم - نیکوکاران در نعمت باشند و بدکاران در دوزخ !

گفت : پس رحمت خدای کجا شود ؟

بوحازم گفت : ان رحمة الله قریب من المحسنین - رحمت پروردگار جهان نزدیک میشود بر نیکوکاران !( 74 )

نتیجه :

صراط بهشت و راه جهنم در همین دنیا از همدیگر مجزی و مشخص شده ، و بهشتیان از دوزخیان ممتاز و متمیز هستند !

کسیکه نیکوکار و خیرخواه و خدمتگزار و مطیع فرمان پروردگار متعال است : بسوی بهشت سیر کرده ، و در هر قدم نعمت و خوشی و سعادت و نیکبختی را بجانب خویش جلب میکند ! و آن فردیکه مشغول ظلم و ستمکاری و تجاوز و بی انصافی و آزار و شهوترانی و هوی پرستی میباید : پیوسته آتشهای سوزان جهنمرا برافروخته ، و برگرفتاری و عذاب و بدبختی خود می افزاید !

انسان اگر آئینه قلب خود را از کدورت صفات رذیله و خواهشهای نفسانیه پاک و تزکیه نماید : خواهد توانست یکایک آثار اعمال و قدمهای خود و دیگرانرا مشاهده کرده ، و با چشم بینای دل راه حقیقت را از طریق ضلالت تشخیص دهد !

کسیکه صفات رذل تزویر و بخل و حسد تکبر و خودبینی و عجب و حرص و غضب و شهوت و ریاء در قلب او جایگیر شده است : بطور مسلم از ادراک حقائق و مشاهده انوار حق محروم بوده ، و در دنیا و آخرت با نهایت محجوبیت و تیرگی و تاریکی دل بسر خواهد برد !

( من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا ) کسی که در این دنیا از مشاهده انوار حق و درک لذائذ جلال و جمال حقیقت محروم است در جهان آخرت نیز با نهایت محرومیت و محجوبیت بسر خواهد برد !

شرط امر به معروف کردن

شخصی در مقام امر به معروف کردن بر ماءمون عباسی سخن زشت گفت : ماءمون گفت : ای جوانمرد خداوند متعال کسیرا که بهتر از تو بود به بدتر از من فرستاد و فرمود سخن نرم بگو !

موسی و هارون ( علیهما السلام ) را به فرعون فرستاد، و گفت : فقولا له قولا لینا لعلّه یتذکّر سخن نرم گوئید تا باشد که قبول کند و بخود آید !

و بلکه ما باید برسول اکرم ( ص ) پیروی و اقتداء کنیم که : جوانی بنزدیک وی آمد و گفت یا رسول الله مرا رخصت بده تا زنا کنم !

یاران و حاضرین همه بانگ بر آوردند و قصد آزار او کردند، رسول اکرم فرمود : دست بدارید، و او را نزدیک خود نشاند چنانکه زانو بزانو رسید، و فرمود : ای جوانمرد، آیا روا داری که کسی با مادر تو زنا کند ؟ گفت : نه !

فرمود : آیا روا میداری که کسی با دختر تو این کند ؟ گفت : نه !

فرمود : آیا روا داری که کسی با خواهر تو این کند ؟ گفت : نه !

فرمود : آیا روا داری که کسی با عمه و یا خاله تو چنین کند ؟ گفت : نه ! فرمود : پس مردم دیگر نیز روا ندارند، و تو نباید عملی را که بد میدانی و روا نمیداری مرتکب بشوی !

سپس دست مبارک بدل او فرود آورد و گفت : خدایا دل او را پاک گردان و گناه او را بیامرز !

مرد از محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باز گشت ، و هیچ چیز بر او دشمن تر از زنا نبود !( 75 )

نتیجه :

آری انسان باید توجه و دقت داشته باشد که : چون کسیرا میخواهد بسوی معروف و خیری دعوت کند و یا از منکر و قبیحی نهی و منع نماید : طوری خود را آماده و حاضر کند که بجز خلوص نیت و خیر خواهی و طهارت قلب چیزی بر او مسلط و حاکم نباشد !

و بعبارت ساده تر : اگر نظر ما هنگامیکه میخواهیم امر بمعروف یا نهی از منکر کنیم ، تنها و فقط انجام وظیفه دینی و وجدانی بوده و این عمل را روی خلوص نیت و برای خدا انجام بدهیم : البته لازم است با نهایت مهر و محبت و صبر و حوصله و ادب قدم برداشته و سخن بگوئیم ، و در این صورت کوچکترین عصبانیت و سوء ادب و درشتی خوی و بدگوئی و توهین و تحقیری دیده نخواهد شد !

متاءسفانه اکثر مردم بنام امر بمعروف و نهی از منکر، حسابهای خارجی خود را تصفیه کرده ، و یا عقاید و اخلاق و آداب مخصوصه خود را میخواهند بدیگری تحمیل کرده ، و یا تحت تاءثیر عصبانیت و حرص و غضب و دیگر خویهای زشت واقع شده و بی اختیار بدیگران ( حق یا ناحق ) حمله میکنند !

اینستکه اینگونه قدمهای کج نتیجه های کجی نیز خواهد داد !

خداوند متعال میفرماید : قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی بقره 264 گفتاری خوش و نیکو و گذشت و اغماض بهتر از آن صدقه و بخششی است که تواءم با اذیت باشد !

عثمان بن عفان و ابوذر

در رجال کشی ( ذیل عنوان ابوذر ) مینویسد که : عثمان بن غفان بوسیله دو تن از غلامان خود دویست دینار ( بپول امروز قریب هشتهزار تومان میشود ) برای ابی ذر فرستاد !

و غلامان خود را دستور داد که : پیش ابی ذر بروید و بگوئید عثمان بخدمت شما سلام ابلاغ میکند و میگوید این دویست را در امور مهم و مخارج خود مصرف نمایید !

غلامان سفارش عثمان را ابلاغ کردند !

ابوذر گفت : آیا بشخص دیگری از مسلمانان بمانند این وجه و قسمت را نیز داده است ؟

گفتند : نه !

گفت : من فردی از افراد هستم ، و مرا آن اندازه قسمت میرسد که دیگران را نیز برسد !

گفتند : عثمان میگفت این مبلغ از مال خالص و مخصوص خودم میباشد، و سوگند بخداوند یگانه که مال حرامی آنرا مخلوط نشده و او مال حلال جدا گشته است !

ابوذر گفت : مرا نیاز و حاجتی بآن نیست ، و من در این حال و در این ساعت از بی نیازترین مردم هستم !

گفتند : خداوند امور تو را اصلاح کرده و تو را عافیت بخشد، چگونه است که ما در منزل تو هیچگونه از متاع و مال دنیا چیزی را نمی بینیم !

فرموده : صحیح است ، ولی در زیر آن کساء دو قرص نان جو هست ، و چند روز میگذرد که همینطور آنجا باقی هستند، و این در اهم بچه کار من آید !

سوگند بخداوند که من نمیتوانم این مبلغ را بپذیرم ! و پروردگار متعال را حمد میکنم که مرا بخاطر محبت و ولایت اهلبیت پیغمبر گرامی خود ( علی بن ابیطالب علیه السلام و عترت و اهلبیت او ) از هر چیزی مستغنی و بی نیاز فرموده است ، و همینطور از رسول خدا شنیده ام ، و قبیح است که پیرمردی چون من دروغ گوید !

شما این دنانیر را بجانب او برگردانید، و او را گوئید که : مرا حاجتی در آن نیست ، و من چشم طمعی بدست او ندارم ، تا روزیکه خدای خودم را ملاقات کنم ، و خداوند بهترین حاکم است در میان من و عثمان بن عفان !( 76 )

نتیجه :

امیرالمؤ منین علیه السلام در خطبه شقشقیّه درباره عثمان بن عفان میگوید : و قام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع برخاستند با او خویشاوندان و اقاربش و میجویدند مال خدا را مانند جویدن و خوردن شتر علفهای سبز و لطیف بهاریرا !

آری مال خدا مخصوص یکنفر نیست ، و نمیتوان با فعالیت و حیازت ( بهر مقدمه و حیله ای باشد ) آنرا مالک شده و موافق میل و هوی و اشتهاء در آن تصرف کرد، چنانکه در زمان ما نیز برخی از منتسبین بروحانیت و علم اینطور اندیشه کرده و عمل میکنند !

رابعه و مالک دینار

رضا بداده بده و از جبین گره بگشای

مالک دینار گفت پیش رابعه ( هر دو از زهاد و عرفای اواخر قرن اول و ساکن بصره بودند ) رفتم ، او را دیدم کوزه شکسته ای را نهاده از آن آب میخورد و با آن وضوء میساخت ، و بوریای کهنه ای بزیر انداخته و خشتی برای زیر سر نهاده بود !

مالک گوید : دلم از دیدن این وضع بدرد آمده و گفتم ای رابعه مرا دوستان توانگر هستند، اگر اجازت بود برای تو از ایشان چیزی خواهم !

رابعه گفت : ای مالک اشتباه و غلط عظیمی کردی ، روزی دهنده من و ایشان آیا یکی نیست ؟

گفتم : بلی !

گفت : آیا روزی درویشان و فقراء را بخاطر فقر آنان فراموش کرده و روزی توانگرانرا بسبب توانگر بودن آنان یاد می کند ؟

گفتم : نه !

گفت : پس چون حال ما را میداند چه حاجت است که ما یادش بدهیم ، او چنین می خواهد ما چنان خواهیم که او خواهد !( 77 )

نتیجه :

اگر کسی حقیقا چنین ایمانی داشته و پروردگار جهانرا حاضر و آگاه بداند : بمقام عظیمی از روحانیت و ایمان و اصل شده است ! ولی دانستن و ایمانیکه تعبدی و برهانی نشود ! و علامت این مقام تسلیم نام و رضای کامل است که هیچگونه اضطراف و ناراحتی در قلب او نباشد !

چنانکه اگر انسان نسبت بخود امریرا چون روا و صلاح می بیند ( اگر چه پرهیز و گرسنگی و کار و زحمت و ذلت باشد ) با نهایت خوشی و رضای و بدون کوچکترین ناراحتی و تاءثر در مقابل آن تسلیم و مسرور خواهد شد !

( و نحن اقرب الیکم من حبل الورید ) احاطه و علم خداوند متعال نسبت به بندگانش بیشتر و قویتر است !

جوانی به نام مسلم در جنگ جمل

شیخ بزرگوار مفید در کتاب الجمل ( ص 165 ط نجف ) می نویسد :

ابن عباس گفت : یا امیرالمؤ منین آیا نمی بینی که این قوم ( سپاه عایشه در جنگ جمل ) چه می کنند، فرمان بده ما نیز حمله کرده و دفاع کنیم !

امیر المؤ منین فرمود : باید صبر کنیم تا مرتبه دیگر برای آنان اتمام حجت کرده ، و برای دفاع عذر موجه داشته باشیم !

سپس آن حضرت قرآنی بدست گرفته و فرمود : کیست آنکسی که این قرآن را از من گرفته و این مردم را بگفته های آن دعوت کند ؟ متوجه باشید که هر که متصدی این عمل باشد کشته خواهد شد، و من ضامن او هستم در پیشگاه پروردگار متعال برای بهشت !

در این موقع کسی جواب نداد، مگر تازه جوانی که لباس سفیدی پوشیده و از طائفه عبد قیس بود، او نزدیک آمده و عرض کرد : من برای انجام این خدمت افتخار می کنم ، و حاضرم که این خدمت را تنها بحساب خدا گذاشته و آنرا انجام بدهم !

امیرالمؤ منین از لحاظ محبت و مهربانی بآن جوان از جانب او روی برگردانیده ، و در مرتبه دوم سخن و پیشنهاد خود را تکرار فرمود !

باز همان جوان که نام او مسلم بود مهیا بودن خود را بعرض رسانید ! امیرالمؤ منین در این مرتبه نیز او را جواب نگفت ، و باز کلام خود را بهمان خصوصیت گوشزد اصحاب خود فرمود !

در مرتبه سوم نیز کسی بجز آن جوان پاک پیشنهاد آن حضرت را قبول نکرده ، و همه سکوت اختیار کردند !

امیرالمؤ منین قرآن را بدست آن جوان داده و فرمود : در مقابل اهل بصره این کتاب خدا را بلند کرده و آنانرا باحکام و محتویات آن دعوت کن ، تا حقیقت روشن گردد !

پس آن جوان با چهره باز بسوی لشگر مخالف حرکت کرده و در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت ، و سپس قران را بدست گرفته و گفت : ای مردم این کتاب خدا است ، و امیرالمؤ منین شماها را دعوت می کند که : از خلاف و جنگ دست برداشته و بیائید و باحکام آن عمل کنید !

عایشه چون این سخن را بشنید، افراد لشگر را خطاب کرد که : او را با نیزه ها از دور کرده و بزنید !

افراد لشگر از هر طرف با نیزه های خود اطراف او را گرفته و باو می زدند، و مادر آن جوان در این جریان حاضر بود، و بی اختیار صیحه ای زده و خود را بروی آن جوان انداخت ، و جمعی از اصحاب امیرالمؤ منین نیز نزدیک آمده و جنازه جوان را حمل کرده و در پیشروی آن حضرت زمین گذاشتند( 78 ) !

مادر مسلم نوحه سرایی کرده و اشگ برخسار می ریخت !

و چون امیرالمؤ منین علیه السلام این جریان را مشاهده کرد : صف آرایی کرده ، و برای قتال و محاربه با اصحاب جمل مهیا گردید !

نتیجه :

فداکاری و از خود گذشتگی در اثر ایمان و عقیده پیدا می شود، اگر کسی بخدا و روز جزاء معتقد شد : ممکن نیست در اعمال و افعال خود خدا و جزاء را در نظر نگیرد !

این جوان پاکدل و خداپرست بخاطر اطاعت امر خلیفه پیغمبر و در راه حق و طرفداری از قرآن مجید حاضر شد که نقد جانرا بکف گرفته و در میدان حقیقت نثار کند، ولی عایشه فرمان می دهد که : او را با نوکهای نیزه ها جواب بدهید !

آیا جرم این جوان طرفداری از قرآن بود ؟

آیا عایشه از زبان رسول خدا نشنیده بود که : علی مع الحق و الحق مع علی حیث ما دار علی پیوسته با حق است و حق هم همه جا با او دور می زند ؟

آیا بعقیده عایشه ، دعوت بحقیقت و کتاب خدا موجب کفر و سبب مباح بودن خون آن جوان بوده است ؟

آیا می شود حکم عایشه را با یکی از قواعد حقوقی درست کرد ؟

آیا در حقوق اسلام ، زن می توانست معرکه گیری کرده ، و بجنگ و قتال و جهاد بپردازد ؟

آیا عایشه کلام خدا را فراموش کرده بود در سوره احزاب ( 32 ) می فرماید :( یا نساء النبی لستن کاحد من النساء ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تیرج الجاهلیه الاولی ) ای زنان پیغمبر سخن نیکو بگوئید و در خانه های خود ساکن باشید و چون زنهای جاهلیت از خانه ها بیرون نروید ؟

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و علی بن یقطین

علی بن یقطین الاسدی الکوفی ( از شیعیان و محبین اهلبیت و از افراد رتبه دار دربار بنی عباس که در سال 182 فوت کرده است ) بمحضر حضرت موسی بن جعفر ( علیهما السلام ) مشرف شده بود، امام فرمود : تو ضامن یک چیز از برای من شو تا من ضامن سه چیز از برای تو شوم !

علی بن یقطین گفت : جان من فدای تو باد، کدام است آن یک چیزیکه من باید ضامن شوم ، و کدامست آن سه چیز !

امام فرمودند : آن سه چیزیکه ضامن آن می شوم ، اول هرگز آسیب و صدمه تیر و شمشیری بتو نرسد، دوم گرفتار زندان و بند نگشته و تا آخر عمر از این جهت در امان باشی ، سوم محتاج نامردان نشوی( 79 ) !

و اما آن یک چیز باید تعهد و ضمانت کنی که چون از اولیاء و دوستان ما و از برادران مؤ من تو پیش تو آیند آنانرا اکرام و تجلیل کرده و در بر آوردن حاجات آنان کوتاهی نکنی !

علی بن یقطین نسبت باین امر تعهد کرد !

و امام نیز در آن سه قسمت ضمانت فرمودند !( 80 )

نتیجه :

اگر چه ضمانت این سه قسمت بصورت تنها برای علی بن یقطین است ، ولی در معنی و حقیقت برای هر کارمند و هر فردی از اعضاء دولت میباشد که تعهد و ضمانت کند تا بآن یک امر ( اکرام مؤ منین و برآوردن حاجات آنان ) عامل باشد !

کارمندان و اعضاء وزارتخانه ها در هر رتبه و مقامی که هستند باید متوجه باشند که : سلامتی و امن و آسایش و محفوظ بودن آنان متوقف است بهمان تعهد و التزام !

و اینمعنی بتجربه هم ثابت است که : هر فردی از دولتیان چون مقید بدرستکاری و صحت عمل و خدمت بمردم دیندار شد : از گرفتاریها و ابتلاءات شدید برای همیشه محفوظ و ماءمون بوده است !

گذشته از این آثار و نتائج : افراد پابند بدیانت و دوستداران اهلبیت عصمت باید بفهمند که امام تا چه اندازه در این امر اهتمام داشته و تا کجا توجه و علاقه در اجرای این منظور نشان میداده است !

متاءسفانه در مملکت مسلمین ، نظم و وضع ادارات و وزارتخانه ها بحدی مختل و فاسد و هرج و مرج است که سزاوار است که شخص عاقل از حقوق حقه خود صرف نظر کرده و روی احتیاج بآنها نشان ندهد !

خدای نیارد روزیرا که شخص صالح و متدینی روی اضطرار و بیچارگی احتیاجی بیکی از این ادارات پیدا کند : زیرا لازم است که ذلت و حقارت را بخود بخرد، رشوه بدهد، اینطرف و آنطرف مدتها بدود، و از این و از آن خواهش و تمنا بکند، و بعد از مدتی که کاملا بیچاره و خسته شد خود را محروم قانونی ببیند !