مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12310
دانلود: 2729

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12310 / دانلود: 2729
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

رشید هجری و عبدالله بن زیاد قنواء دختر رشید

( از اصحاب خاص امیرالمؤ منین علیه السلام ) میگوید : از پدرم شنیدم که میگفت فرمود مرا امیرالمؤ منین که ای رشید چگونه صبر و تحمل خواهی کرد آن موقعی که بفرستد از پی تو پسر زن زانیه ای که از بنی امیه است ، و تو را دستگیر کرده و دستها و پاهای و زبان تو را قطع کند !

عرض کردم یا امیرالمؤ منین ! آیا برگشت و نتیجه این جریان بسوی بهشت و رحمت خواهد بود ؟

فرمود : آری تو با من هستی در دنیا و هم در آخرت !

قنواء میگوید : سوگند بخداوند که روزهای زیادی نگذشته بود که دیدم آدم عبیدالله بن زیاد از پی پدرم آمد !

پدرم بحضور ابن زیاد رفت !

ابن زیاد او را دعوت و ملزم کرد به برائت جستن از امیرالمؤ منین علی بن ابیطالب علیه السلام !

پدرم حاضر نشد که : از آنحضرت تبرّی جوید !

ابن زیاد گفت : آیا تو را خبر نداده است که چگونه میمیری ؟

پدرم گفت : خلیل من امیرالمؤ منین فرموده است که تو مرا ملزم میکنی به برائت از او، و من نخواهم پذیرفت ، و تو دستها و پاهای و زبان مرا قطع خواهی کرد !

ابن زیاد گفت : قسم بخدا که من دروغ او را آشکار خواهم کرد، سپس امر کرد که تنها دستها و پاهای او را قطع کنند !

و من دستها و پاهای بریده او را برداشته و پدرم را حمل کردند و از دارالاماره بیرون آمدیم ، و مردم اطراف او را میگرفتند !

از پدرم پرسیدم : آیا از قطع دست و پاهایت در زحمت شدید هستی ؟

گفت : نه ، اندک احساس زحمت میکنم !

پس جمعیت بسیاری در اطراف پدرم جمع شدند، پدرم گفت : دوات و قلم بیاورید تا از حوادث آینده و اموریکه تا روز قیامت واقع خواهد شد شماها را خبر بدهم !

ابن زیاد را از این جریان آگاهی دادند، و کسی فرستاد تا زبان او را نیز قطع کردند، و در همان شب برحمت ایزدی پیوست !( 81 )

نتیجه :

آری اگر کسی ایمان محکم و حقیقی پیدا کرد : در راه وصول بهدف و مقصود و برای بدست آوردن مطلوب خود، از هیچ گونه موانع و سختیها و ناراحتیها و ابتلاءات سخت اندیشه نخواهد کرد !

در بیابان گر بشوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کآنکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد

شخص مؤ من همیشه صابر و متحمل است ، خداوند متعال می فرماید ( و بشرالصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا اللّه و انا الیه راجعون اشخاص صابر کسانی هستند که چون ابتلاء و پیش آمد ناگوار و حادثه ناملائمی آنانرا رسید با نهایت صبر و حوصله در مقابل آن سختیها و ناراحتیها صبر و استقامت ورزیده ، و متوجه و معتقد هستند که پروردگار مهربان آگاه و بصیر است و حوادث هر چه باشد چون بادهای مخالف سپری خواهد شد، و می گویند : ما بندگان خدا و برای خدا هستیم و برگشت ما بسوی او است !

گفتگوی احنف بن قیس با معاویه

احنف بن قیس و جاریة بن قدامه و حباب بن یزید بسوی شام حرکت کرده و بحضور معاویه رسیدند، معاویه خطاب باحنف کرده گفت : تو بودی که درباره قتل امیرالمؤ منین کوشش و فعالیت می کردی ! و برای مغلوب و مقهور شدن ام المؤ منین عایشه جدیت می نمودی ! و در جنگ صفین آب برای علی علیه السّلام حمل می کردی !

احنف گفت : قسمتی از این مطالب صحیح است و من اعتراف بآنها می کنم ، ولی قسمتی دیگر درست نیست و من آنرا انکار می کنم !

اما عثمان بن عفان : شما طائفه قریش در مدینه او را محاصره کردید، و جای ما از شهر مدینه فاصله بسیاری داشت ! و مهاجرین و انصار همه در خلاف و عزل او اتفاق نمودند، بعضی او را ترک کردند و برخی دیگر با او محاربه کرده و کشتند، و این امر ارتباطی با ما نداشت !

و اما عایشه : آری ، من در حال اختیار و آزادی فکر و وسعت عمل ، با حرکات و اقدامات او مخالف بودم ، زیرا نیافتم در آیات قرآن مجید مگر آنچه را که دلالت می کرد بر لزوم و وجوب خانه نشینی او، خداوند می فرماید و قرن فی بیوتهن در خانه های خود برقرار باشند !

و اما آب برداشتن من در روز صفین : من هنگامی باین عمل اقدام کردم که تو آب را بروی ما بسته و نزدیک بود که از شدت تشنگی همه هلاک گردیم !

در اینجا معاویه از جای خود برخاست ، و مردم متفرق شدند !

سپس معاویه دستور داد که : احنف را پنجاه هزار درهم بدهند، و همچنین برای رفقای او عطایائی دادند !

و چون احنف عازم مراجعت شد، با معاویه وداع کرد !

معاویه پرسید : چه حاجتی داری ؟

احنف گفت : عطایا و بخششهای خود را از مردم قطع مکن ، و حقوق مستمری آنانرا ادامه بده ! تا اگر موقعی از آنان یاری و کمک بخواهی از جان و دل دعوت تو را اجابت کرده ، و با نهایت قوت در طاعت تو استقامت نمایند !( 82 )

نتیجه :

دین مقدس اسلام احترام بیشتری برای زن قائل شده ، و زنرا در همان محل و موقعی که در طبیعت جای دارد و برای آن آفریده شده است برقرار کرده است !

زن یکی از دو رکن بزرگ اجتماع است ، و قسمت داخلی ( تنظیم خانه و تربیت اولاد ) جامعه تنها در اثر مساعی و فعالیت او اداره می شود !

اگر مردی از کسب و کار و فعالیت خارجی خود دست کشیده ، و اوقات خود را در داخل خانه برای تنظیم خانه و تربیت اولاد صرف کند : البته مورد ملامت و اعتراض همه واقع خواهد شد ! همینطور است اگر زنی از وظیفه طبیعی خود دست کشیده و بخواهد پهلو بپهلوی مردها در امور خارجی مداخله کند !

زن اگر برخلاف وظیفه طبیعی و وجدانی خود، و برخلاف عفت و عصمت و حیاء، چون مشغول خود آرائی و خود نمائی و جلب توجه دیگران و یا کسب و تجارت و فعالیتهای خارجی شود : نه تنها لطمه بزندگی و سعادت خود وارد کرده است ، بلکه موجبات اختلال نظم جامعه و فساد اخلاق افراد و بهم خوردن و از بین رفتن اداره داخلی را فراهم آورده است ! سعدی می گوید :

چو زن راه بازار گیرد بزن و گرنه تو در خانه بنشین چو زن

متاءسفانه زنهای امروز ما روی نادانی و غفلت ، فریب و مکر سخنهای پوچ و غلط یکمشت مردم شهوت پرست از خدا بیخبر را خورده ، و خود را از مقام شامخ و از مرتبه بزرگی که پروردگار متعال فطرتا و وجدانا و شرعا و عقلا برای آنها قرار داده است ، بیرون آورده و گذشته از اینکه در آخرت مقهور و معذب و در آتش خواهند بود : در دنیا نیز سلب آرامش و خوشی و سعادت را از خود کرده ، و از زندگی حقیقی و خوشبختی باطنی محروم خواهند بود !

شبکه ماهی و نجات بچه

در کتاب علماء معاصرین ( ص 400 ) در ضمن شرح حال عالم محقق آقا شیخ حسین آقا شنب غازانی تبریزی ( از علماء جامع و محقق و محترم تبریز بوده و با این حقیر دوستی و خصوصیت زیادی داشت و در سه سال قبل در تبریز( 83 ) برحمت ایزدی پیوست ) از نوشته خود ایشان نقل می کند :

در ایام تحصیل در نجف روزهای پنجشنبه و جمعه بجهت تغییر آب و هوا بکوفه می رفتم ، یکروز در کنار فرات مشغول گردش بودم ، ماهی صید کنندگان شبکه می انداختند، ناگاه عرب موقّری آمد چند فلسی در آورده بصیاد گفت : هاک علی بختی این پول را بگیر و بقصد من شبکه بینداز !

صیاد شبکه انداخت و گفت بسیار سنگین است !

و شبکه را کشیده و از آب در آورد، دیدیم یک پسر هشت و نه ساله ای توی شبکه است !

عرب نامبرده بی اختیار صدا زد : های ابنی های این پسر من است !

پسر را وارونه نمودند، آبهای شکمش بیرون ریخت ، و بفضل الهی نجات یافت !

نتیجه :

گر نگهدار من آنست که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

آری اگر خدا خواست کسیرا حفظ کند : آب فرات نتواند کاری صورت بدهد ! و چون اجل و قضاء الهی در رسد : طبیبان حاذق بیچاره گردند !

چون قضاء آید طبیب ابله شود آن دوا در نفع خود گمره شود

از قضا سر که ! نگبین صفراء فزود روغن بادام خشگی می نمود

عجیب است که : خود مرحوم آقای شنب غازانی که مریض شده و محتاج بعمل بودند چند ماه قبل از فوت بشیر از مسافرت کردند تا در مریض خانه شیر از معالجه شوند !

و پس از هفت و هشت روز مراجعت کردند، و در منزل حاجی حسین آقا سروش که مرد فهمیده ای است وارد شدند( 84 )

حقیر بعیادت ایشان رفتم ، و از جریان مسافرت و مریضخانه پرسیدم ؟ دیدم از وضع مریضخانه بسیار ناراضی و ناراحت است ، مخصوصا از جهات دینی و از لحاظ بی عفتی خدمتگذاران مریضخانه ، و اظهار کردند که : چون بسیار ناراحت و متاءثر بودم ، برای بیرون آمدن و عمل نکردن استخاره بقرآن مجید کردم آیه ! ! ! آمد و من روی این آیه مراجعت را اختیار کرده و برگشتم !

بنده آیه شریفه را فراموش کرده ام ، ولی در آن مجلس بمجرد شنیدن آیه بدریای بهت و حیرت فرو رفتم ، زیرا آیه شریفه اشاره دقیق و لطیف داشت بخطر مرگ !

و حیرت من گذشته از تاءثر و تاءسف : از آن بود که چطور ایشان با آن مقام دقت و تحقیق و فضل متوجه اشاره آیه نشده اند !

آری چون قضا آید طبیب ابله و شخص فاضل غافل شود !

ثعلبة بن حاطب و زکوة

ثعلبة بن حاطب از انصار بود، نزد رسول اکرم ( ص ) آمده و عرض کرد از خدا بخواه که مرا ثروت و مال بدهد !

رسول اکرم فرمود : وای بر تو، مال اندکیکه انسان شکر آنرا بتواند بجا آورده ، و بهمان اندازه وظایف خود را انجام بدهد، بهتر از مال زیادیستکه طاقت مسئولیت و حفظ آنرا نداشته باشد !

باز مرتبه دیگر بحضور آنحضرت مشرف شده ، و همان تقاضا را نمود آنحضرت فرمود : سزاوار است که تو از زندگی و روشن من پیروی و تبعیت کنی ، سوگند بخداوند که اگر بخواهم کوههای زمین طلا و نقره گردیده و با من سیر کنند میتوانم !

ثعلبه در مرتبه سوم آمده و اظهار کرد که : توقع من آنستکه از خداوند بخواهی تا مرا ثروت بدهد، و سوگند به آن پروردگاری که تو را مبعوث کرده است ، اگر من مالدار و ثروتمند باشم حقوق همه صاحبان حق را تاءدیه میکنم رسول اکرم دعاء فرمود که : خداوند ثعلبه را ثروت بده !

ثعلبه گوسفند خرید، و آن بر خلاف عادت بچه های بسیاری میزائید ! بطوریکه ثعلبه مشغول گوسفندها شد، و تنها نماز ظهر و عصر را میتوانست با رسول اکرم بخواند، و بقیه نمازهای خود را نزد گوسفندها میخواند، و بعد گوسفندها زیاد شدند، و ثعلبه فقط میتوانست نماز جمعه را در جماعت پیغمبر حاضر شود، پس از مدتی که گوسفندها خیلی زیاد شده بودند، ثعلبه شب و روز در بیابان مشغول آنها شده و بطور کلی از حضور در مسجد پیغمبر ( ص ) محروم گشت !

رسول اکرم روزی از اصحاب خود پرسید که : ثعلبه چه میکند ؟

گفتند یا رسول الله ، ثعلبه آنقدر گوسفند دارد که بیابان وسعت آنها را ندارد، و پیوسته با آنها است !

فرمود : وای بر ثعلبه ، وای بر ثعلبه ، وای بر ثعلبه ، و خداوند آیه صدقه را نازل فرمود !

رسول اکرم دو نفر را از قبیله بنی سلیم و بنی جهینه معین فرموده و نوشته ای بدست آنها داد که : حرکت کنند و مخصوصا از ثعلبة بن حاطب و از یک مرد دیگریکه از بنی سلیم بود زکوة بگیرند، و خصوصیات زکوة را نیز نوشتند، آن دو نفر حرکت کرده و اول نزد ثعلبه آمدند، و نوشته رسول اکرم ( ص ) را باو قرائت کرده و ماءموریت خود را ابلاغ کردند !

ثعلبه گفت : این حکم نیست مگر جزیه یا نظیر جزیه که از کفار و مخالفین گرفته میشود، شما بروید و کارهای دیگر خودتانرا انجام بدهید و سپس اینجا بیائید !

و اما آن مردیکه از بنی سلیم بود : چون خبر ماءموریت آندو نفر را برای جمع و اخذ زکوة بشنید، شترهای سالم و خوب خود را جدا کرد و با خود برداشته و از آن دو نفر استقبال نموده و گفت : این اشترها را تحویل بگیرید، و من با نهایت طیب خاطر اینها را میدهم !

دو نفر ماءمور بجاهای دیگر نیز سر زده ، و در آخر امر بسوی ثعلبه برگشتند، ثعلبه نوشته رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را گرفته و خواند، و باز همان سخن خود را تکرار کرد که : نیست این حکم مگر جزیه یا نظیر جزیه ، و سپس گفت : شما بسوی مدینه بر گردید تا من در این باره خوب تاءمل کنم !

ماءمورین بمدینه برگشتند : و چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را دید، پیش از اینکه آنها اظهاری کنند فرمود : وای بر ثعلبه ، سپس آنمردیرا که از بنی سلیم بود دعا کرد، و چون ماءمورین جریان مسافرت خود و کیفیت ملاقات خود با ثعلبه را شرح دادند : این آیه شریفه نازل شد و منهم من عاهد الله لئن آتانا الله من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین فلما آتیهم من فضله بخلوا و تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون توبه 79 برخی از این مردم عهد میکنند با خداوند که اگر آنانرا بفضل خود مال و ثروتی بدهد انفاق کرده و صدقات و حقوق لازمه را بدهند، و چون خداوند متعال بآنان فضل و احسان فرمود : بخل ورزیده و از خدا اعراض میکنند، و این کردار ناپسند آنانرا بنفاق سوق داده و ایمان خالص و حقیقی را از قلوب آنان سلب و زائل میکند !

در این هنگام یکی از نزدیکان ثعلبه حاضر بود، بنزد ثعلبه رفته و جریان مذاکرات مجلس را باو گوشزد کرد !

ثعلبه بخدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده ، و تقاضا کرد که صدقات و زکوة اموال او را بپذیرد !

رسول اکرم فرمود : پروردگار متعال مرا منع و نهی کرده است که از تو زکوة و صدقه قبول کنم !

ثعلبه از محضر آنحضرت بیرون آمده ، و خاک بر سر خود میریخت رسول اکرم فرمود : روی این جهت بود که من نمیخواستم ثعلبه ثروتمند و مالدار باشد، و میگفتم : انجام دادن وظائف ثروت سخت است !

ثعلبه بمحل خود مراجعت نمود، و رسول اکرم از دنیا رحلت فرمود !

و پس از رحلت آنحضرت ، ثعلبه پیش ابوبکر و سپس پیش عمر و بعد نزد عثمان آمده ، و حاضر شد که زکوة اموال خود را بدهد ! ولی هر یک از آنان روی فرمایش رسول اکرم و بعلت نپذیرفتن آنحضرت اظهار کردند که : ما نمیتوانیم برخلاف عمل پیغمبر خدا کاری کنیم !( 85 )

نتیجه :

( ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی ) آدمی چون خود را بی نیاز و مستغنی دید شروع میکند بطغیان کردن !

انسان باید خوب به قصور و احتیاج و فقر خود متوجه شده ، و بفهمد که سر تا پای او نقص و فقر است ، و صورت و باطن او همه قصور و احتیاج است ، او از خود چیزی نداشته و چیزیرا مالک نیست ، او از خود اراده نافذ و تصمیم مستقل و تمامی ندارد، او از جریان آینده امور خود آگاه نیست ، او در کلیات و اصول امور خود در ابتداء و انتهای هستی خود اختیاری ندارد، او عاجز و جاهل و ذلیل و محتاج است !

و یکی از علائم نهایت جهالت و نادانی انسان اینستکه : چون بظاهر مال و ثروتی در اختیار خود دید، خود را بی نیاز و مستغنی تصور کرده ، و چنان غرق غفلت و غرور میشود که : گوئی برای همیشه همین حال برای او باقی خواهد بود، و بکلی کسالت و مرض و گرفتاری و پریشانی و بیچارگی و مرگ و مصیبت و عذاب و قیامت و جزاء و وعده های الهی را فراموش کرده ، و از پروردگار توانای محیط و عالم غفلت و انحراف میورزد !

فرزدق و شعر

فرزدق شاعر مشهور نزد سلیمان بن عبدالملک بن مروان اموی ( از سلاطین بنی امیه که پس از خود عمر بن عبدالعزیزین مروان پسر عموی خود را جانشین قرارداد و متوفی در سال 99 ه ) آمده و قصیده ای برای او خواند، و از جمله ابیات آن بود :

فبتن بجانبی مصرعات و بتّ افضّ اغلاق الختام

پس تا صبح پهلوی من افتاده و دراز کشیدند، و من تا صبح باز میکردم بسته های مهرها را !

سلیمان گفت : خون خود را مباح کردی ، و در حضور من اقرار بزنا نمودی ، و مرا که خلیفه هستم لازم است اجراء حدّ کنم !

فرزدق گفت : از کجا و بچه دلیلی چنین حکم میکنی ؟

سلیمان گفت : بموجب کتاب خدا که می فرماید : الزانیة و الزانی فاجلدوا کلّ واحد منهما مائة جلدة هر کدام از زانیه و زانی را صد تازیانه بزنید !

فرزدق گفت : ولی کتاب خدا این حکم را از من رد کرده و مرا از آن قانون کلی استثناء و خارج می کند !

خداوند می فرماید : ( و الشعراء بتبعهم الغاوون الم ترانهم فی کل و ادیهیمون و انهم یقولون ما لا یفعلون ) مردم گمراه از شعراء پیروی می کنند، آیا نمی بینی که شعراء در هر مرحله و مقامی وارد شده و آنان می گویند آن سخنهائیرا که عامل آنها نیستند !

و منهم در این مورد حرفی زده ام که عمل به آن نکرده ام ! ( عیون الاخبار ابن قتیبه نساء باب الزنا ) !

نتیجه :

شعرا روی قوه شعری و طبع روانی که دارند، می توانند تخیلات و خاطرات خود را بی زحمت و تکلف بصورت شعر بیان کنند !

برای هر کسی خواه و ناخواه و بی اختیار تصورات و القاءات و افکاری در صفحه دل پیدا می شود که : شعراء بقوه طبیعی شعری خود می توانند بآسانی همه آنها را ببهترین نحو و ساده ترین و جالبترین وجهی بیان کنند، ولی دیگران از بیان و اظهار آنها عاجز خواهند بود !

اغلب اشعار از این قبیل بوده ، و تنها جنبه تخیلی و تفکری دارد، و ممکن است گوینده آن هیچگونه معتقد و متعبد بمفهوم و مضمون آن نبوده ، و فقط خطورهای قلبی خود را نسنجیده و نپخته و بدون تعقل بصورت شعری آورده باشد !

این است که : شعر ملازم با عقیده و ایمان نبوده ، و ما نمی توانیم باستناد اشعاری حکم و قضاء کنیم !

طبع شعری مانند آواز خوش و جالب است ، و کمتر کسی می تواند بعد از داشتن چنین قوه و ذوقی خود را تحت قیود و حدود عقلی نگه داشته و از خطرها و ضررهای آن محفوظ بماند !

و شاید در میان صد شاعر، یکنفر در نتیجه قوت ایمان بتواند از این موهبت الهی و فطری حسن استفاده کرده ، و از استعمال آن در مواردی که بر خلاف حقیقت و شریعت است ، خودداری کند !

آری اکثر شعراء از این موهبت بزرگ الهی سوء استفاده کرده ، و به عنوان مدیحه سرایی ، تملق ، انتقاد، غزل سرایی ، لغو و عبث گویی ، تحقیر و توهین ، معاش و زندگی خود را تاءمین می کنند !

تنها ایمان و عقیده محکم است که : انسانرا نسبت باجراء هر گونه قدرت و قوت و ذوق و بیان محدود کرده ، و تام اعمال و نیات آدمی را از افراط و تفریط محفوظ می دارد !

نه تنها ذوق شعری چنین است ، بلکه استفاده کردن و نتیجه مطلوب گرفتن از هر یک از قوای ظاهری و باطنی متوقف به حکومت و نظارت ایمان محکم و عقیده روحانی است و بس !

( الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ذکرو الله کثیرا ) مگر آن افرادی از شعراء که ایمان دارند و هم اعمال صالح بجا آورده و پیوسته در یاد پروردگار متعال هستند !

محمد بن مسلم و تواضع

محمد بن مسلم الثقفی ( ساکن کوفه و از بزرگان اصحاب حضرت باقر علیه السسلام ) شخص جلیل و محترم و شریف و ثروتمندی بود، روزی حضرت باقر علیه السلام او را فرمود که : تواضع و فروتنی کن ! و بشر المخبتین مژده بده آن افرادیرا که خشوع و تواضع می کنند !

محمد بن مسلم چون بکوفه مراجعت کرد : ترازویی با ظرفی از خرما گرفت ، و در بیرون مسجد جامع گذاشته ، و مشغول فروختن خرما شد !

از افراد قبیله و خویشاوندان او آمده و اظهار می کردند که : این کار موجب اهانت و رسوایی ما است !

محمد بن مسلم گفت : مولای من مرا به چیزی امر فرموده که نتوانم از آن تخلف کنم ، و من ناچارم از اینکه حداقل این ظرف را فروخته و تمام کند !

طائفه محمد بن مسلم گفتند : در صورتیکه مجبور و ملتزم بخرید و فروش هستی ، خوب است که آسیایی گرفته و در بازار مخصوص مشغول آسیا کردن گندم باشی !

پس آسیا و شتری برای او تهیه کردند و مشغول آن کار شد !( 86 )

نتیجه :

تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی

در آستان جانان از آسمان میندیش کز اوج سر بلندی افتی بخاک پستی

یکی از موانع بزرگ سلوک و توجه به سوی خدا : خود بینی و خودستائی است ، و تا انسان بخود متوجه و از خود راضی و بخود مغرور است : ممکن نیست حالات خضوع و خشوع و تذلل و عبودیت برای او پیدا بشود !

انسان اگر معرفت و فهم صحیحی داشته باشد : خود را سراپا قصور و عجز و جهالت و فقر دیده ، و هیچگونه حاضر به تکبر و اظهار بزرگی و مقام نخواهد بود !

پس تواضع و خشوع هنگامی در وجود انسان پیدا می شود که از مرحله خود بینی و توجه بنفس بگذرد، و خود بینی وقتی از انسان دور می شود که نور عظمت و جلال پروردگار در دل او بتابد !

خلیل بن احمد و امیرالمؤ منین

یونس بن حبیب نحوی که عثمانی بود نقل می کند : به خلیل بن احمد ( عالم بصری نحوی عروضی مشهور و متوفی در حدود 175 هجری ) گفتم می خواهم مطلبیرا از تو سئوال بکنم ، و تقاضا می کنم که آنرا پیش خود نگهداشته و از دیگران کتمان بفرمائی !

خلیل گفت : از این تقاضا فهمیده می شود که از مطلب مهم و بزرگی می خواهی سؤ ال بکنی ، و منهم شرط می کنم که پاسخ من خصوصی و سری باشد !

یونس گفت : چنین خواهد بود، سوگند بجان عزیز تو !

خلیل فرمود : سؤ ال کن !

یونس اظهار کرد : از چه نظر بود که اصحاب و یاران رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همه در زمان آن حضرت و بعد از فوت او مانند برادرانیکه از یک مادر باشند با همدیگر گرم و جمع بودند، ولی علی بن ابیطالب در میان آنها چون برادرانیکه از مادر دیگری باشد، زندگی مخصوص و مجزائی داشته ، و دیگران با او مثل خودشان گرم و یگانه نبودند ؟

خلیل گفت : از کجا چنین سؤ ال را آوردی ؟

یونس گفت : هر چه باشد شما قول دادید که پاسخ مرا بگوئید !

خلیل فرمود : آری چنین بود، و جهت آن روشن است ، زیرا آنان همه با همدیگر جور و مجانس بودند، و با همدیگر سوابق و دوستی داشتند، در زمان قبل از اسلام و بعد از اسلام با هم بودند، و از جهت استعداد و فکر و طرز رفتار و گفتار و پندار و زندگی مشابه همدیگر بودند، و البته هر شخصی بمشابه و همجنس خود متمایل و راغبتر است !

و اما علی بن ابیطالب علیه السلام : از ابتدای طفولیت و زندگی خود با رسول خدا بوده ، و تحت تربیت آن حضرت و در زیر لوای قوانین اسلام رشد پیدا کرد، و از جهت علم و دانش نبوغ و برتری داشت ، و در تقوی و زهد در مرتبه اعلی بود، و در مقام مجاهده و مبارزه با نهایت خلوص و شجاعت و دلیری قدم بر می داشت ، و گذشته از این صفات برجسته خود شریف و شریف زاده بود، این بود که با دیگران جور نمی شد، و دیگران هم با او نمی توانستند همقدم و همراه باشند !( 87 )

نتیجه :

چه خوب گوید مثنوی مولوی :

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد

زنگ را هم زنگیان باشند یار روم را با رومیان افتاد کار

در هر آن چیزی که تو ناظر شوی می کند با جنس سیر معنوی

ناریان هر ناریان را جاذبند نوریان مر نوریان را طالبند

امیر المؤ منین علی بن ابیطالب علیه السلام پیوسته با حق بوده و انس با حق داشت ، او اهل دنیا و طالب مال و جاه نبود، او با مردم ظاهر پرست و خود خواه و دنیا طلب انسی نداشت ، او کردار و رفتاری بجز حقیقت نداشت ، پس چگونه ممکن بود طالبین دنیا و مردم جاه طلب و افراد ظاهرپرست و جاهل و غافل با او همراه و مقدم باشند !

خلیل بن احمد و مردم بصره

خلیل بن احمد را ( از مشایخ اهل فضل و ادب و مؤ سس علم عروض ) زندگی و معیشت در بصره تنگ شد، و از بصره بقصد خراسان حرکت کرد !

و سه هزار تن از مردم بصره که اغلب آنها از فضلاء و ادباء و محدّثین بودند، او را مشایعت نمودند !

و چون در خارج شهر بمحلیکه بنام مربد ( بکسر اول ) مشهور است رسیدند، خلیل روی به مردم کرده و گفت : ای مردم بصره سوگند بخداوند که مفارقت و جدائی شماها برای من بسیار سخت است ، ولی چاره ای ندارم ، و اگر در این شهر روزی باندازه مقدار ضروری از خوراک ، از باقلا( 88 ) داشتم هرگز از این شهر بیرون نمی رفتم !

پس خلیل از مردم جدا شده و راه خراسان را پیش گرفت ، و کسی از آن مردم آنقدر از باقلا را بعهده خود نگرفت !( 89 )

نتیجه :

آری بقول سعدی :

درم داران عالم را کرم نیست کرم داران عالم را درم نیست

اشخاصیکه فهم و علم و معرفت داشته ، و برای دانش و فضیلت ارزشی قائل هستند : اکثر آنان از مال دنیا دست تهی می شوند !

و چون انسان از تحصیل معرفت و فضایل معنوی منصرف شده ، و تمام فکر و قصدش جمع مال و رسیدن بلذائذ دنیوی و مقامات ظاهری چند روزی شد : البته بمقصود خود خواهد رسید، ولی در نظر او ارزشی برای مقام علم و روحانیت نیست !

خداوند متعال ( شوری 20 ) می فرماید : ( من کان یرید حرث الاخرة نزدله فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤ ته منها و ماله فی الاخرة من نصیب ) آنکس که آخر ترا بطلبد او را توفیق داده و بمقامات معنوی او را هدایت میکنیم و چون منافع دنیوی بخواهد از دنیا او را می دهیم و در آخرت سهمی برای او نخواهد بود !

عطا و کرم در صورتی متحقق می شود که انسان هدف و منظوری بجز مال و دنیا در دل بگیرد، تا بتواند بخاطر آن منظور از مال خود و از دراهم و دنانیر دست بکشد !

کسیکه علاقه و محبت او بمال بیش از علاقه بآخرت و خدا و فضیلت و حقیقت است : چگونه ممکن است عطا و کرم و انفاق داشته باشد !

حمزه کوفی و قرائت جنّ

در روضات الجنات ( ضمن شرح حال قاسم شاطبی ) از شرح شاطبی امام سخاوی نقل می کند که : حمزه بن حبیب الکوفی یکی از قراء سبعه مشهور که از تلامذه حضرت صادق علیه السلام محسوب می شود، و شخص زاهد و پرهیزکار و عابدی بوده است ، می گوید : شبی تنها در خانه ام بودم ، و درب اطاق بسته و چراغ روشن بود که خواب سبک و مختصری مرا گرفت ، و چون چشمم را باز کردم دیدم دو نفر در مقابل من ایستاده ، گفتند : وحشت و اضطراب مکن ما دو تن از برادران مؤ من جن تو هستیم ، و چون با هم اختلاف پیدا کردیم ، قرار گذاردیم که شما در میان ما حکم کنید !

اختلاف ما این است که : هر یک از ما خود را در قرائت قرآن استادتر و حاذقتر و داناتر می داند، و پیش تو حاضر شدیم که بدقت قرائت ما را استماع کرده و نظر بدهی !

سپس شروع به قرائت کردند : یکی سوره مبارکه الرحمن را قرائت کرد، و دیگری سوره جن را، و تقاضای راءی کردند !

گفتم : آنکه سوره الرحمن را قرائت کرد، روانتر و بدون تکلف و توقف قرائت می کند ! و آنکه سوره جن را قرائت کرد، بقسمتهای وقف و مد و قطع مسلطتر است !

و باز می گوید که : شبی در حلوان ( بضم اول شهری بوده است در ما بین کوفه و بصره ) مشغول تلاوت قرآن مجید بودم ، در وسط تلاوت صدائی شنیدم که بحق خدا ای ابا عمارة ( کنیه حمزه است ) ساکت باش و گوش بده تا قرائت مرا بشنوی !

پس شروع کرد به قرائت سوره مبارکه و النجم ، و سوگند بخداوند که قرائت او از قرائت من امتیاز و تفاوتی نداشت !

و چون فارغ شد، گفتم : من کیستی خداوند تو را رحمت کند ؟

گفت : من فردی از جن هستم و نام من وردان است ! و ایامیکه تو در کوفه بودی اغلب اوقات در مجلس قرائت تو حاضر شده و در طرف راست تو نشسته و استفاده می کردم !

نتیجه :

وجود جن مسلم است اما حقیقت و خصوصیات جن مانند صدها موضوعات دیگر برای ما پوشیده است !

خداوند متعال می فرماید : ( یسئلونک عن الروح من من امر ربی و ما اوتیتم من من العلم الا قلیلا ) سئوال می کنند از حقیقت روح بگوی که روح از امر پروردگار من است و شماها از علم و دانش باندازه کمی عطا شده اید !

و در آیات و روایات بیشماری از این موجود بحث شده است و مخصوصا در سورهای الرحمن و جن که در این قصه مورد قرائت بودند موضوع جن عنوان شده است !

( خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجان من مارج من نار، قل اوحی الی انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الی الرشد فآمنا به ) !

خود این بنده حکایات زیادی از این قسمت دارم !

در تبریز سال 1352 هجری ، حجره یکی از دوستان بنام آقا میرزا اسد الله ( شخصی بود تقریبا هفتاد ساله که در علم رمل حذاقت و قدرت کاملی داشته و در علم تسخیر وارد شده و نتیجه گرفته بود و از بنده تقاضا کرده بود که کتاب شرایع را برای او تدریس کنم و من روی دیانت و ذوق او قبول کرده و هفته ای چند روز به حجره او رفته و تدریس می کردم و البته باطنا روی ذوق و شوق جوانی دوست داشتم که قسمتی از کارهای عجیب او را نیز ببینم ) شخصی که نامش را فراموش کرده ام ، ولی رئیس کشیک کلانتری ناحیه امیر خیز بود، وارد شده ، و اظهار نهایت اضطراب و دلتنگی کرد !

میرزا از علت اضطراب او پرسید ؟

آنمرد گفت : امروز چند روز است که من و خانواده ام خواب و راحتی نداریم ، و شب و روز همینطور که نشسته یا ایستاده ایم از اطراف حیاط به خانه ما سنگ می اندازند، و گذشته از ترس و لرز خسارت زیادی به ما رسیده است !

میرزا گفت : ممکن است یکی از همسایگان با شما عداوت و دشمنی داشته و بخواهند بشما اذیت و صدمه برسانند !

رئیس کشیک گفت : آقا من شب و روز جمعی از پاسبانان را در کوچه های مجاور و در پشت بامها گماشته ام که مراقب اوضاع بوده و از این امر تحقیق بعمل بیاورند، و آنچه مسلم و محقق است : این است که سنگها از جانبهای مختلف حیاط پرت می شود، و سنگ دیده می شود، ولی آن کسی که سنگ میاندازد معلوم و مرئی نیست !

میرزا گفت : شما بروید و در گوشه ای از حیاط ( آن گوشه را معین کرد و ظاهرا گوشه جنوب غربی بود ) ایستاده و به صدای بلند بگوی : میرزا اسدالله گفت بیائید نزد من !

سر کشیک پا شد و خداحافظی کرد و رفت !

و روز دیگر که آنجا بودم ، تصادفا همان شخص وارد شده ، و از میرزا نهایت احترام و تشکر کرده ، و اظهار می نمود که بحمد الله از برکت انفاس شما از دیروز راحت شده ایم !

این بنده امثال و نظایر این حکایات را از موثّقین و معتمدین اهل علم زیاد شنیده ام ، و جای تاءثر است که : برخی از مردم نادان و بی احتیاط بدون اینکه در یک موضوعی بدقت تحقیق و تتبّع کنند، روی هوی و هوس و غرور و جهالت شروع به تاءویل و یا انکار می کنند، این اشخاص آنچه مسلم و قطعی است : افراد بی مبالات و بی احتیاط و نادانند، و آنان حقایق و علوم و معارف را منحصر بدایره فهم و علم مختصر خود کرده ، و در حقیقت بماورای محیط کوچک وجود خود منکر هستند !

( ختم الله علی قلوبهم و علی ابصارهم غشاوة )