مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12931
دانلود: 2919

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12931 / دانلود: 2919
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

ادهم و سلطان بلخ

ادهم پدر ابراهیم بن ادهم مشهور، شخص صالح و زاهد و پرهیز کاری بود، روزی در بیرون شهر بخاری از نهری وضوء می گرفت ، و تصادفا آب نهر بهیرا می آورد، و ادهم بدون فکر آن بِه را از آب گرفته و خورد ! سپس متوجه شد که : این به از باغ مجاور روی آب افتاده است ، و مالک آن معلوم است ، و خود را ملزم دید که از صاحب باغ حلیت بطلبد ! ادهم آمد و در باغ را زد کنیزی از باغ بیرون آمد !

ادهم پرسید که : این باغ کیست ؟

کنیز گفت : این باغ ملک یک خانمی است که در این باغ سکونت دارد !

ادهم گفت : برای من از ایشان اجازه بگیر که به خدمت او برسم !

کنیز رفت و تحصیل اجازت کرد !

ادهم نزد آن خانم آمده ، و جریان امر خود را باز گفته و نسبت بآن به از او حلیت خواست !

آن خانم اظهار کرد که : این باغ در میان من و سلطان بلخ مشترک است ، و من نسبت بسهم خود رضایت می دهم !

ادهم از باغ بیرون آمد، ولی ناراحتی و اضطراب خاطر او بیشتر شد، زیرا چاره ای بجز تحصیل رضایت سلطان نداشت ، و لازم بود ده فرسخ تا بلخ راه رفته و بهر طوریست خود را بحضور شاه برساند !

ادهم بسوی شهر بلخ حرکت کرد، و در بلخ مواجه شد با موکب سلطان که از راهی عبور می کردند !

ادهم پیش سلطان آمده ، و جریان امر خود را تذکر داده و از او نسبت به نصفه بِه حلیت خواست !

سلطان گفت : فردا پیش من آی تا پاسخ گویم !

سلطان بلخ مرد صالح و فهمیده ای بوده ، و مخصوصا اشخاص صالح و پرهیزکار و زاهد و با حقیقت را دوست می داشت !

سلطان دختری داشت که : در جمال صوری و کمالات اخلاقی و معنوی سر آمد اقران خود بشمار می رفت !

سلطان چون به خانه خود برگشت ، جریان ملاقات خود را با ادهم با دختر خود مذاکره کرده ، و ضمنا تذکر داد که : من تا به حال چنین آدم پرهیزکار و از خدا ترسی ندیده ام ، زیرا بخاطر نصف به که از آب گرفته و خورده است ده فرسخ راه آمده است ، و من میل دارم تو را به چنین شخصی تزویج کنم !

ادهم فردای آن روز بحضور سلطان آمد !

سلطان اظهار کرد که : من سهم خود را حلال می کنم ، بشرط آنکه با دختر من ازدواج کنی !

ادهم در مرتبه اول امتناع و تعلل می کرد، و چون دید که چاره ای ندارد : تقاضای سلطان را پذیرفت !

مراسم تزویج جاری گردید، و چون شب باطاق عروس وارد شد، اطاقی دید که از طرف باشیاء نفیس مزین گشته ، و فرشهای قیمتی گسترده شده است !

ادهم در گوشه ای از اطاق مشغول عبادت شد، و تا صبح نتوانست از عبادت و راز و نیاز و مناجات با پروردگار رو بگرداند، و تا هفت شب همین طور این حالت ادامه پیدا کرد !

و سلطان از این جریان مطلع شد و ادهم را گفت : رضایت من مشروط بوده است به تزویج ، و شما در این هفت شب کناره گیری کرده و مراسم عروسی را انجام نداده اید !

ادهم در این شب با عروس همخوابه شد، و پس از چند ساعت برخاست و غسل کرده و در مصلای خود نشست !

ادهم چون چند ساعت از عبادت و حضور پرودگار محروم و غفلت ورزیده بود، و هم زندگی آینده و انس با آن عروس و رفتار او با آن دختر که لازم بود مطابق شئون سلطنت انجام بگیرد بسیار در نظرش سخت و مشکل می آمد : بی اختیار صیحه ای زده و بسجده رفت ، و چون نزدیک آمدند او را مرده یافتند !

آری ادهم نتوانست حال مناجات و عبادت خود را فدای خوش گذرانی و عیش و انس با مخلوق قرار بدهد !

ادهم از دنیا و عیش و خوشی دنیا را گذشت ، و دختر سلطان از همان شب حمل برداشت ، تا اینکه پسری از او بدنیا آمد !

این همان پسری است که بنام ابراهیم مشهور است ، و زهد و تقوی و عرفان و حقیقت پرستی او در جهان معروف شده است !

سلطان پسری نداشت : و چون فوت کرد : سلطنت بابراهیم واگذار شده و ابراهیم بن ادهم سلطان بلخ و بخارا شد !

و پس از مدتی ابراهیم از سلطنت دست کشیده ، و در گوشه ای از بیابان مشغول عبادت و راز و نیاز گردید! ( 90 )

نتیجه :

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر سنگ و گلی لؤ لؤ و مرجان نشود

( نسائکم حرث لکم ) زنان شما چون زمین زراعتی است برای شما، و شخص زارع اگر تخم فاسد و خرابی در مزرعه پاشید : نباید متوقع باشد که زراعت صحیح و سالمی بعمل آید !

اطفالیکه مبتلا بصفات ناپسند و اخلاق زشت و خویهای ناهنجاری هستند، نود و نه درصد در اثر نواقص و عیوب و بدیهای است که در پدر و مادر آنها وجود داشته است !

همینطوریکه امراض مهم جسمانی از راه توارث منتقل باولاد می شود : امراض روحانی و کسالتهای اخلاقی نیز بطور یقین منتقل خواهد شد !

و در مرتبه سوم : تربیت است که بعد از مراقبت در دو مرحله اول و دوم مراعات آن نیز لازم خواهد بود !

اینها وظایف مهمی است که پدر و مادر را واجب است که تا بتوانند آنها را رعایت کرده ، و خود را از این مسئولیت بزرگ و تکلیف بسیار سنگین رهائی بدهند !

و اگر نه باید متوجه باشند که : مسئول بدبختی و گرفتاری و گمراهی اولاد، آنان بوده ، و در پیشگاه احدیت جنایتکار و مجرم و معصیت کار شمرده خواهند شد !

توبه ابراهیم بن ادهم

در روضات الجنات می نویسد : ابراهیم روزی در قصر خود نشسته بود، متوجه شد که مردی در طرفی از سایه قصر او سکنی کرده ، و سپس از خورجین کهنه ای که داشت گرده نانی در آورده و خورد، و پس از آن آبی نوشیده و دراز کشید و خوابید !

ابراهیم یک مرتبه متنبه شده و گفت : در صورتیکه زندگی آدمی باین اختصار و سادگی بگذرد، چه حاجت بهزاران زد و بند و تاخت و تاز و حیله و فعالیت است ، و چون نفس انسان قانع باشد چه نیازی به دنیا و زیور و زینتهای دنیا و زخارف و مال و جاه و عنوان دارد ! آنهم دنیایی که چند روزه است ، و مال و منالیکه دوام و بقائی ندارد، و جاه و جلالیکه همیشگی نیست ، و تازه پس از زوال و از بین رفتن آنها بجز حسرت و تاءثر و ندامت و ناراحتی اثری باقی نخواهند گذاشت !

ابراهیم در همان ساعت لباس سلطنت را از خود خلع کرده ، و لباس کهنه و مندرسی پوشیده ، و به مقام زهد و تقوی قدم گذاشت !

نتیجه :

در روضات بعد از نقل این قصه می نویسد : این حکایت شبیه است به جریانیکه فیما بین عثمان بن عفان و ابوذر غفاری واقع شد !

موقعیکه عثمان مبلغی هدیه برای ابوذر فرستاد، ابوذر آن را قبول نکرده و گفت : پس از آنکه من از دنیا قناعت کرده ام بدو گرد نان که یکی صحابه و دیگری غذای شب من است ، بدو پارچه پشمینه که یکی از عباء و دیگری را لنگ قرار می دهم ، چه حاجتی به دنیا و مال و منال دارم ، و همچنین است کلام خلیل بن احمد مؤ سس علم عروض و استاد او آید و در حضور او باشد، در عین فقر و تنگدستی گفت : مادامیکه این آب و این نان خشک را دارم بکسی حاجت ندارم !

آری خوردن و خوابیدن از خصایص حیوانات است ، و حیوان بجز لذت خوراک و شهوت نصیبی ندارد، حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت ، آدمی باید از فعالیت و کار و زحمت خود نتیجه بگیرد، آدمی باید جنبه روحانی خود را نیز تاءمین کرده ، و بفهمد که حقیقت انسانیت با خوردن و شهوت پرستی و عنوان و اسم داشتن و لباسهای زیبا پوشیدن و مال و ثروت پیدا کردن درست نیاید !

انسان مقامات دیگر و مراتب و خصایصی غیز از این حرفها دارد، انسان لذائذ و حظوط و غذاهایی بجز این چیزها دارد !

رسد آدمی بجائی که بجز خدا نبیند !

امیرالمؤ منین فرمود : آن کسی که هدف و مقصد او در زندگی خوردن باشد ارزش او همانست که از شکم او خارج می شود !

خداوند متعال می فرماید : ( یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ) ای انسان تو در مسیر خود که بسوی خدا حرکت می کنی پیوسته زحمت و سختیها را متحمل می شوی ، و در نتیجه متوجه باش که اثر این کوشش و فعالیت و زحمت را خواهی دید، و در آخر امر با خدای خود خواه و ناخواه ملاقات خواهی کرد، و در آن روز چیزی بجز حقایق و اعمال صالح و نیت پاک بدرد تو نخواهد خورد !

ملاقات پادشاه با مردی کریه المنظر

نعمتهای دنیا در مقابل نعمتهای آخرت !

در تاریخ بیهق ( ص 288 ) گوید : آورده اند که پاشاهی غافل بود، روزی می گذشت با وزیری عالم و عاقل ، مردی را دید کریه المنظر جامه از خرقه مزبله بر هم پیوسته ، و موی و ناخن ناچیده ، در داش ( کوره ) گرمابه بر خاکستر نشسته ، و پیر زنی در مقابل او نجاست می سوخت ، و از گاورس ( بفتح واو و سکون راء جاورس و ارزن است ) طعامی ساخته بکار می برد !

و این مرد بیتی بغنای ناموزون می گفت ، و در آن بیت جمال این زن و نعت وی بیان می کرد، و می گفت :

خوشتر ازین روزگار کرا دست دهد، ( هذا وقت غاب عنه العذول و الرقیب الان ) ساعتی است که ملامت کننده و مراقب و دشمنان من از حال خوش من بیخبرند !

ملک گفت : این چه زندگانی و این چه دنائت همّت است !

وزیر گفت : ایها الملک ، نعمت دنیا با نعمت آخرت هم این نسبت دارد که نشست و خاست و طعام و لباس این مرد و زن با مملکت و نعمت تو، چنانکه تو به چشم حقارت درین تاءمل می فرمائی هر که را که دیده بر لذات عالم عقبی افتاد باستخفاف و تحقیر و تصغیر درین لذات دنیا نگرد، ( قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لو کانت الدنیا تزن عند الله جناح بعوضه ماسقی منها کافرا شربة ماء ) هرگاه دنیا در نزد پروردگار متعال بمقدار بال مگسی ارزش داشت هر آینه یک جرعه آبی را از آن برای شخص کافر نمی چشانید !

نتیجه :

آری آنانکه چشم بجهان وسیع روحانی باز کرده ، و از لذات و حلاوتهای عالم دیگر چشیده اند : از جاه و جلال و عز و مقام و لذتهای دنیوی چشم پوشیده ، و بزندگی ساده و مختصری که مانع از تحصیل آخرت نیست قانع می شوند !

مغبون و بیچاره و احمق آنکسی است که از آخرت خود دست کشیده و زندگانی چند روزه دنیا را بگیرد !

خداوند متعال می فرماید ( عنکبوت 64 ) :( و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهی الحیوان ) زندگانی دنیا بجز لهو و بازیچه چیز دیگری نیست و حقیقت زندگی در آخرت است و بس !

اهل دنیا چون اطفالی هستند که : آخرین فکر و مقصود ایشان تنها بازی کردن و خوردن و خوابیدن بوده ، و کمترین توجهی بحقیقت زندگانی و عاقبت کار و سعادت و خوشبختی حقیقی ندارند !