مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12313
دانلود: 2729

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12313 / دانلود: 2729
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

قحطی در نیشابور و سبزوار

در سنه ( 400- ه ) در نیشابور شست و هفت نوبت برف افتاد، و آن قحط که در سنه ( 401 ) افتاد در نیشابور از این سبب بود که غلّه را آفت رسید از سرما، و این قحط در خراسان و عراق ( عراق عجم منظور است ) عام بود، و در نیشابور و نواحی آن سخت تر !

آنچه بحساب آمد که در نیشابور هلاک شده بود از خلایق : صدو هفت هزار و کسری خلق بود !

چنانکه ابوالنصر العتبی در کتاب یمینی بیارد، گوید : جمله گورها باز کردند، و استخوانهای دیرینه مردگان بکار بردند، و بجایی رسید حال که مادران و پدران فرزندان را بخورند !

و امام ابوسعد خرگوشی در تاریخ خویش اثبات کند که : هر روز از محله وی زیادت از چهار صد مرده به گورستان نقل افتادی ، و این قحط نه از آن بود که طعام عزیز بود، بلکه علت جوع کلبی بود که بر خلق مستولی شده بود !

در کتاب یمینی بیارد که در این ایام طباخ بود که در بازار چندین من نان برد کان نهادی که کس نخریدی ، و هفده من نان بدانگی بود، مردم بیشتر چندانکه طعام می خوردند سیر نمی شدند !( 91 )

نتیجه :

در ترجمه تاریخ یمینی ( ص 325 ط 1272 ه - ) می گوید : در سنه ( 401 ) در بلاد خراسان عموما و در نیشابور خصوصا قحطی و غلائی هایل حادث شد که کس را از نایافت قوت قوت نماند، رخسارها پژمرده شد و چهرهای زیبا چون برگ خزان طراوت فرو ریخت ، و کار بجائی رسید که در نیشابور قریب صد هزار آدمی هلاک شد، و کس بتغسیل و تکفین و تدقین ایشان فرا نمی رسید و همه را با آن جامه که داشتند در زیر خاک می کردند، و زن و مرد و پیر و جوان فریاد می داشتند و نان و نان می زدند و بر جای سرد می گشتند، استخوانها از مزابل بر می گرفتند و خود می کوفتند و غذا می ساختند، و چون قصابی ذبیحه بکشتی فقراء را بر تقاسم اجزای خون وی مزاحمت رفتی و بدان تسکین نایره جوع می کردند !

و شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه خود می خوردی و برادر گوشت برادر، و شوهر زنرا می کشت و می جوشانید و با اجزاء و اعضای او تغذی می کرد، و مردم را از شوارع در می ربودند و می کشتند و می خوردند، و دیگر حیوانات از سگ و گربه و مانند آن هیچ نماند، و کسی را جراءت آن نبود که از محلهای دور دست که از واسطه شهر دور بودی تردد کند !

دانشمندی از ائمه حدیث قصه خود را چنین نقل کرد که : شبانگاه در فلان شارع می گذشتم ناگاه بند کمندی در گردن من افتاد، و حلقوم من بجذبات متواتر بیفشرد چنانکه نفس من بسته شد، و از ضرورت اختناق بر وفق جذبه او می رفتم ، تا مرا در گوشه کشید، ناگاه عجوزه ای از خانه بیرون دوید و هر دو زانو در انثیین ( بیضتین ) من می کوفت ، و من از آن زخم بیهوش گشتم ، و بعد از آن از هیچ حالت خبر نداشتم ، تا بعد از زمانی بخنکی آبی که بروی من می زدند افاقت یافتم ، قومی را دیدم پیرامن من نشسته و با من بتلطف بر آمدند، و مرا بقراین آن احوال معلوم شد که بوقت حادثه من ایشان در قصد مساکن خویش می گذشتند، و آن ناپاک که بقصد من چنگال تیز کرده بود از هراس ایشان مرا بر آن حال فرو گذشته و گریخته بود، و من چون اندک رمقی یافتم و به خانه رفتم از حول آن حادثه بیست روز در فراش شدم ، تا خدای تعالی فضل کرد و الم آن اعتدال بزوال رسید و چون آثار صحت دیده شد : هنگام سحر بقصد ادای فریضه بمسجد رفتم ناگاه کمندی بجانب من روان شد، و مقصد حلقوم من بود، اما لطف باری تعالی در رسید و آن محنت از من بگردانید و دستار من وقایه جان من شد، و عمامه من در کمند بماند، من فریاد بر آورده و دویدم و نذر کردم که مدت آن فتنه و ایام آن محنت جز در وسط روز از خانه بیرون نیایم !

( ما یفتح الله للناس من رحمة فلاممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له من بعده و هو العزیز الحکیم ! )

نویسنده این کتاب گوید : ترجمه این آیه شریفه ( فاطر 35 ) چنین است که پروردگار متعال درب رحمتی را چون بروی مردم بگشاید کس نتواند آنرا جلوگیری کرده و ببندد، و اگر بخواهد در فضل و احسان خویش امساک و خودداری فرماید شخص دیگری نخواهد توانست در مقابل اراده او کاری صورت دهد، و عزت و حکمت تنها او را می باشد و بس !

آری خداوند اگر بخواهد مردمی را گرفتار و مجازات کند : از هر راهی که متصور است می تواند، باران را قطع می کند، هواء را نامساعد می سازد، برف زیاد می فرستد، تگرگ شدید می بارد، باد سخت می وزد، گرما و سرما بدرجه غیر عادی می رسد، هزاران آفتها و ضررها بزراعت و جان مردم متوجه گردد !

آدمی تا در سایه رحمت و عنایت حق مشمول نعمتهای گوناگون بوده ، و بسلامتی و تندرستی و عافیت و خوشی زندگی می کند : از این آسایش و راحتی و ناز و نعمت قدر دانی و تشکر نکرده ، و شروع یکفران و مخالفت نموده ، و از لطف و احسان پروردگار متعال غفلت می ورزد !

هر کسی در حدود خود و از جهات مختلف گرفتار غفلت و ناشکری است و قلیل من عبادی الشکور و در میان مردم بندگان سپاسگزار بسیار قلیل هستند !

عبد الملک بن مروان

سابقه و لاحقه احوال این سلطان !

عبد الملک بن مروان ( پنجمین سلطان از سلاطین بنی امیه که در سال 86، ه -، فوت کرده است ) اوقات خود را به عبادت در مسجد گذرانیدی ، تا حدی که او را حمامة المسجد ( یعنی کبوتر مسجد ) گفتندی ، چون خلافت یافت مصحف از دست بنهاد، و گفت : هذا فراق بینی و بینک این هنگام جدائی من و تو است !

گویند روزی بسعید مسیّب گفت : چنان شده ام که اگر خیری می کنم شاد نمی شوم و اگر شرّی می کنم غمناک نمی شوم !

سعید گفت : ( الان تکامل فیک موت القلب ) یعنی اکنون مردن دل تو کامل شده است !( 92 )

نتیجه :

آری نهایت درجه انحطاط و محجوبیت و بدبختی انسان این است که از اعمال شرو کارهای زشت و نامشروع خود متاءثر و ناراحت مضطرب نگشته ، و به اعمال خیر و طاعات و خوبیها اقبال قلبی و شوق و علاقه پیدا نکرده و از بجا آوردن آنها مسرور و خوشحال نشود !

کسیکه هنگام عمل شرو نامشروع احساس ناراحتی و اضطراب نمی کند : بطور مسلم از مرحله سعادت و خوشبختی پرت شده ، و احساسات وجدانی و فطری و قوای روحانی و عقلی او از کار افتاده است !

انسان اگر به سوی خیر و نیکوئی و صلاح و سعادت اقبال و توجه نکند : حیوة قلبی و روحانیت باطنی خود را از دست داده ، و چون مرده و بلکه از مرده بدتر است !

آری این فرد بصورت انسان و بسیرت هزاران مرتبه از حیوانات پائین تر خواهد بود !

میزرا علی محمد باب و مبدء حال او مرحوم حجت الاسلام آقا میر سید علی مدرس یزدی متوفی در سال 1329 ه -، از تلامذه مجدد شیرازی ، در کتاب الهام الحجة ( ص 603 ط 1346 ) می نویسد : از جماعت کثیره مسموع شد بنقل از مرحوم آخوند ملا صادق سر یزدی ، و از آن جمله استاد معظم عالم و عامل و فاضل کامل و عارف زاهد محقق الحاج میرزا سید حسین وامق دام افضاله ، و بعد از استماع شفاهی بخط مبارک خود از برای این حقیر مرقوم فرمودند، و بعبارتهم الشریفه نقل می شود :

در سنه 1270 ه -، از مرحوم آخوند ملا صادق سر یزدی که اسمش موافق مسمی بود، حکایت ظریفه استماع شد که :

در اوقاتیکه در دار العباد یزد بتحصیل علوم مشغول بودم مزاج مرا اختلالی بهم رسید، و اشتها، نقصان یافت ، و هم و غم بسیار بهم رسانیدم ، تا به حدی که از ابنای جنس متوحش گردیده و عزلت می نمودم ، تا کار به جائی رسید که توقف بلده میسر نبود، لابد بقریه سریزد رفتم ، و در آنجا هم از معاشرت مردم دلتنگ شده روزها را در قبرستان خارج قریه بتنهائی بسر می بردم !

روزی ندائی را شنیدم که : مرا باسم صدا می زند، هر چند نظر بجهات نمودم و دقت کردم کسی را نیافتم ، و مکرر ندا می شنیدم ، مدتی متحیر و متفکر ایستاده و گفتم : ای صاحب صدا من ترا نمی بینم ، کیستی ؟ و مطلب تو چیست ؟

جواب گفت : من ملک موتم و بقبض روح تو ماءمورم ، بهیئت محتضر بخواب تا روح ترا قبض نمایم ! بفرموده عمل نمودم و پای بقبله خوابیدم ، و دامن خود را بر روی خود افکندم !

طولی کشید، و گفتم : چه شد ؟ و چرا بامر خود مشغول نمی شوی ؟

جواب داد که : الحال موت تو بتاءخیر افتاد، تا بروی بخانه خود و جمعی از عدولرا طلبیده وصیت بنمائی ، حال برخیز و برو !

من برخواستم و به خانه رفتم و وصیت نموده ، و باطاق خلوتی رفته و خوابیدم ، و گفتم : بسم الله !

جواب داد : بدا حاصل شد، و موت تو بتاءخیر افتاد، و می باید تو به مقامات عالیه فایز شوی ، و ترقیات کلیه از برای تو حاصل شود، چند روزی انواع صحبت با هم می داشتیم و مکرر تسلی می داد، و می گفت : مردم درباره تو گمان پریشانی حواس و مشاعر و جنون می نمایند، لکن تو اندیشه مکن که عمّا قریب صاحب مقامات خواهی شد !

تا آنکه در شبی احساس نمودم که چیزی بپای من خورد، مثل آنکه سر تا پایی بکسی بزنند، و صدا بگوش من رسید که : برخیز و تهجد بجای آور، و پیش از آن بر بام خانه برو و اذان بلند بگو !

موافق آنچه گفته بود عمل کردم ، بعد از آنکه اذان را بانجام رسانیدم ، بمن گفت : الحال فلان و فلان ( و اشخاص چندی را شمرد ) به خانه تو می آیند و اعراض می نمایند، اعتناء مکن که می باید ترقی کلی بکنی !

طولی نکشید که : همان اشخاص آمدند و اعتراض نمودند که این اذان مخالف با شریعت بود، و یکی از آنها اصرار داشت !

بمن گفت : باو تعرض کن و بگو تو در خلوت مرتکب چنین معصیت و عمل خلاف شرع می شوی و مرا از عبادت منع می کنی !

آخوند می گوید : بمحض گفتن این سخن دیدم در حالت آن شخص قلق و اضطرابی حاصل شد، و بی نهایت خجل گشت بنوعیکه سر بزیر افکند و دیگر سخنی نگفت !

و بالجمله بر این منوال گذشت ، و هر روز و هر شب صدا می شنیدم ، و مرا امرو نهی می نمود، و اخبار غریبه بمن می داد، و از آن جمله روزی شهرت یافت که شخصی در سفر تبریز فوت شده ، با من گفت این خبر اصلی ندارد و فلانی زنده است و چند روز دیگر کاغذ او می آید، و مطالبش چنین و چنان است ، بعد از چند روز بهمان طور صورت گرفت !

دیگر انتشار یافت که : شریعتمدار آخوند ملا محمد تقی عقدائی برحمت خدا رفته ! با من گفت که : این خبر کذب است و آخوند در حیات است ، و از این ناخوشی که دارند سلامت بهم خواهند رسانید، و چند روز دیگر بهمان نحو صورت گرفت !

آخوند مذکور می گوید که : وقتی شد که هیولائی در هوا مشاهده می نمودم در نهایت نزدیکی که گویا تمثال هوائی و صورت و نقش بر هوا بود و در نهایت لطافت که با من مکالمه نموده و مرا امر و نهی و ترغیب می نمود که عمل بآنها موجب رسیدن بمقامات عالیه است !

و اندک اندک حالت تجرد من بجائی رسید که بنظرم می آمد که جمیع اقالیم و بلاد و خلایق را مشاهده می نمایم ، و مکرر خبر از فوت هر کسی میدادم و بعد موافق می افتاد !

تا آنکه وقتی مرا امر نمود که : شخصی را از بالای بام بزیر اندازم ، ترسیدم و عمل نکردم !

و وقتی دیگر به من گفت که : امام غائب در مکه معظمه ظهور نموده اند، و تو باید بحضور ایشان بروی ، هرگاه می خواهی تو را بر ابر سوار نمایم و هرگاه می خواهی صلوات بخوان و بر هوا راه رو !

گفتم : هر چه تو بهتر دانی !

گفت : برو بر بالای بام و صلوات بخوان و بر هوا راه رو !

آمدم تا به لب بام و ترسیدم و ایستادم !

گفت : چرا نمی روی ؟

گفتم : می ترسم بزمین بیفتم !

گفت : مترس و برو !

قبول نکردم مدتی معارضه بود، تا بکلی ماءیوس شد !

و گفت : تو بایست بمقامات عالیه برسی ، و در فلان امر و فلان امر ترسیدی و مخالفت نمودی ، و پا ببخت خود زدی !

من از پیش تو می روم به نزد میرزا علی محمد شیرازی که او قابلیت دارد !

آخوند می گوید : دیگر من آن صورت را ندیدم ، و خواهش نمودم از اهل خانه گوشتی را بریان نمودند، و قدری استشمام و قدری تناول کردم تا خورده خورده مزاجم باعتدال آمد، و ملتفت شدم که بچه امرهای مخالف شرف امر می نموده است که در آن حالت متوجه نبوده ام و شکر الهی را بجا آوردم !

و بعد از چندی خبر میرزا علی محمد منتشر شد، و من دانستم که چه و او بر باطل است ، و سابقا اسم او را نشنیده بودم مگر از این صورت که مشاهده می نمودم !

نتیجه :

اغراء و اضلال شیطان باین طریق درباره اشخاصی که ساده لوح و مشغول عبادت و رضایت هستند، زیاد واقع می شود !

بنده خودم در حدود سال ( 1360 ه - ) یکی از رفقاء را دیدم که چند ماه متوالی چنین حالت و ارتباطی پیدا کرده بود !

اجمال جریان رفیق عزیز ما آن بود که : اولا این شخص از فضلاء و محصلین زبر دست بوده ، و علاقه شدیدی ببحث و قال و قیل و مجادله داشته و بجز این معنی توجهی بجهات دیگر اظهار نمی کرد !

ثانیا- در اثر بر خورد و ملاقات با یکی از مرتاضین که خوارق چندی از خود نشان داده ، و از ضمیر او اطلاع داده بود : یک مرتبه حالش دگرگون شده و از درس و بحث منصرف گشته ، و مشغول عبادت و تزکیه و مجاهده شده ، و حال انزواء و خلوت و سکوت پیدا کرده بود !

ثالثا در خلال همین حال که پیوسته اشتغال بعبادت و ذکر و فکر داشت : صدایی بگوشش می رسد که صاحب صدا دیده نمی شد، و سپس این صدا تا مدت پنج و شش ماه ادامه پیدا کرده ، و در امور شخصی و پیش آمدها و راجع بقضایای آینده او را هدایت می کرد !

این بنده چون بسوابق و لواحق و خصوصیات اعمال او مطلع بودم ، و همه بقرائن خصوصیات امر و نهی ، یقین پیدا کردم که : این صدای الهی و روحانی نیست ، و بلکه شیطانی است ، و برفیق گرامی تاءکید می کردیم که مطابقت قوانین مقدسه اسلام را از دست نداده ، و در همه جزئیات و کلیات بوظایف دینی خود به دقت متوجه شده ، و دستورهای الهی را همیشه مناط قرار داده و دستورهای دیگر را با آنها بسنجد !

این است که : بعد از چندین مرتبه اختلاف ، رفیق ما مواجه می شود با یک امری که صریحا با اسلام بود، و هر چه از طرف صاحب صدا تاءکید و تشدید در اطاعت او می شود : رفیق گرامی بیشتر بر توقف و مخالفت خود می افزاید !

بطوری که رفیق عزیز اظهار می کرد : صدای او از دور شنیده شد که من رفتم و تو آدم نمی شوی ، و بعد از آن صدا و صاحب صدا خبری نبوده و بکلی قطع رابطه می شود !

این حکایت را برای آن آوردم که : افرادی که مشغول عبادت و ریاضت و ذکر و فکر و خلوت و سیر و سلوک هستند از این خطر بزرگ بهراسند ! و متوجه باشند که برای سالک خطرهای عظیم و لغزشهای بزرگی است که با کوچکترین غفلت ممکن است خود و دیگران را در وادی ضلالت هلاک و نابود سازد !

خواجه نظام الملک و پسرش

خواجه نظام الملک را ( ابو علی بن علی الطوسی متولد در 408 و در سال 456 به وزارت سلطان آلب ارسلان سلجوقی رسیده ، و از وزراء دانشمند و عاقل و بزرگ بود ) چندین پسر بود !

گویند : پسر او مؤ ید الملک از بلخ پیش پدر آمد، و در آن وقت بیست ساله بود و حسن صورت بکمال داشت ، و خواجه دختر ابوالقاسم بن رضوان را به بغداد جهت او خواستگاری کرده بود، و پسر را طلبید تا به بغداد فرستد و عروسی با تمام رساند !

و گفت : ای پسر من همین ساعت به بغداد رو و به تدبیر زفاف مشغول شو !

پس پدر را وداع کرده و بیرون آمد !

چون مؤ ید الملک بیرون رفت ، خواجه دیگر باره بگریست و با حاضران گفت : به خدا زندگانی بقالان و عیش ایشان از من خوشتر است ، زیرا که بقالان و عیش ایشان از من خوشتر است ، زیرا که بقال بامداد بدکان آید و شبانگاه بخانه رود، و رزقی که خدای تعالی روزی کرده باشد با اهل و عیال خویش بخورد و فرزندان پیش او جمع شوند و او به دیدار ایشان خرم و خوشدل باشد و من با این جاه و وسعت و عنوان این فرزند را که باین سن رسیده است چند نوبت معدود دیده ام ، و عمر عزیز من در تحمل مشاق اسفار و ارتکاب خطرها می گذرد، و شب و روز مستغرق مصالح سلطان و ممالک و لشگر و خدم و حشم او است ، و با این همه کاشکی از دشمنان و حسودان ایمن بودمی ! و چون اوقات به چنین حالات گذران باشد لذت عیش خویش کی توانم یافت ! و بندگی خدای عزوجل که در وجود جهت آن آمده ایم چگونه توانم پرداخت !( 93 )

نتیجه :

یکی از اشتباهات مردم : منحرف شدن از حقیقت زندگی است ، زندگی انسان در دنیا هر چه آرام تر و ساده تر بوده ، و از جوش و جنبش های مادی دورتر، و از اسم و رسم و عنوان و شهرتهای دنیوی کنارتر باشد : مطلوبتر و پسندیده تر است ، و چنین شخصی بهتر و بیشتر خواهد توانست از حقیقت زندگی بهره مند و مستفیض گشته ، و به راحتی و خوشی و آرامش خاطر و سکونت نفس به زندگی خود ادامه بدهد !

اشخاصیکه در این دنیا برای رسیدن به مال و ثروت یا جاه و عنوان ، تمام اوقات و قوای خودشان را صرف کرده ، برای نیل به این مقصد از هر گونه منافع و مزایای وجود خود می گذرند : سخت در گمراهی و اشتباه هستند !

تحصیل مال برای تاءمین استراحت و جلب آرامش است ، و همچنین است عنوان و اسم و رسم ، و اگر کسی آسایش و سکونت و راحتی خود را فدای مال و شهرت کند : از حقیقت زندگی و سعادت منحرف شده است !

اختلاف زن و شوهر

زنی در شهر نیشابور پیش قاضی رفته ، و ادعا کرد که شوهر من مبلغ پانصد دینار به من بدهکار است !

و مرد چون حاضر شد، دعوی او را انکار کرد !

قاضی از زن درخواست کرد که : برای اثبات بینه ( شهادت دو نفر شاهد عادل ) اقامه کند !

زن چند نفر شاهد به محکمه قاضی حاضر کرد !

و چون قاضی اداء شهادت خواست : شاهدها اظهار کردند که ما باید سیمای زن را به بینیم و سپس روی اطمینان شهادت بدهیم !

زن حاضر شد که صورت خود را به شاهدها نشان بدهد !

مرد در این موقع عصبانی شده و و از روی غیرت صیحه زد که : شما می خواهید به صورت زن من بنگرید ! و سپس روی به قاضی کرده و گفت من اعتراف می کنم که ششصد دینار به زنم مدیون هستم !

اشخاص حاضر از غیرت مرد تعجب کردند !

زن نیز قاضی را خطاب کرده و گفت ! شما را شاهد می گیرم که ذمه مرد من از این مبلغ بری است ، و من از حق خودم در گذشتم حاضرین از این امر بیشتر تعجب کردند !

قاضی دستور داد که : این جریان را در باب حکایات مربوطه به غیرت و حمیّت یادداشت کنند !( 94 )

نتیجه :

دانشمندان و علمای بزرگ علم اخلاق صفت غیرت را یکی از صفات برجسته و پسندیده انسان محسوب داشته ! و آدم بی غیرت را از مرادف حیوانات و در مرتبه سگ و خوک حساب می کنند !

در جلد 15 بحار نقل می کند که : حضرت موسی علیه السلام باندازه ای غیور بود که تا می توانست از آمد و رفت با رفقای خود، خودداری می کرد تا عیال او را دیگران نبینند !

جای بسی شگفت و حیرت است که : امروز در اثر شیوع هوی خواهی و شهوت رانی ، صفت غیرت از میان طبقات مردم رخت بر بسته ، و حتی افراد مسلمان و متدین نیز به تقلید دیگران لغت غیرت را از قاموس زندگی خود حذف کرده اند !

مردم لجام گسیخته و هوسران امروز بجای اینکه غیرت داشته باشند : دستهای زنان و دختران آرایش کرده خود را گرفته و در کوچه و بازار به معرض نمایش گذارده و در محافل لهو و لعب و مجالس رقص حاضر می سازند :

تفو بر این بی غیرتی و بی ناموسی ! تفو بر این لجام گسیختگی ! !

بهلول در قبرستان

سقطی ( سری سقطی بغدادی مرید معروف کرخی و خال جنید بغدادی از عرفای مشهور ) می گوید : وارد شدم به قبرستان و بهلول را دیدم که در کنار قبریکه تازه کنده بود نشسته و پاهای خود را به داخل قبر دراز کرده و با خاکها بازی می کند !

گفتم : در اینجا چه می کنی ؟

گفت : پهلوی جمعی نشسته ام که به همسایگان خود آزار نرسانند و هرگاه از میان آنها بیرون رفتم غیبت و بدگوئی نکنند !

گفتم : آیا گرسنه هستی ؟

گفت : نه ، سوگند به خدا !

گفتم : می دانی که نان را در شهر گران کرده اند ؟

گفت : ما با ارزانی قیمت و گرانی نرخ نان چه کار داریم وظیفه ما اینست که بآن طوری که پروردگار ما از ما خواسته است و ما را امر فرموده است عبادت او کنیم ، و بر او است که موافق وعده خود ما را روزی دهد !( 95 )

نتیجه :

آری مرده بر آن زنده برتری دارد که پیوسته در فکر آزار باشد

سگ بر آن آدمی شرف دارد

که استخوان خورد و دیگری نیازارد !

مرده چشم و گوش و زبان بسته ، و دست و پای خود را جمع کرده و در اندیشه کار خود است !

مرده چنان غرق حساب خود و غوطه ور در گذشته اعمال خویش است که گویی در اثر شدّت توجه بباطن از عالم ظاهر بکلی منقطع شده و دست را از پای و چشم را از دهن تشخیص نمیدهد !

آری بصورت مرده و از جهان طبیعت و مادّیت گذشته ، و چشم بیک جهان وسیع روحانی و عالم حقیقت باز کرده است البته انس و مجالست با چنین افراد : آدمیرا روشن و بیدار و متنبه ساخته ، و درسهای عبرت و پندهای ارزنده ای یاد داده ، و راههای سعادت و خوشبختی و حقیقت انسانیت را نشان خواهد داد !

و درست بر خلاف آنست مجالست با مردم دنیاپرست و هوی خواه و غافل ، اشخاصیکه شب و روز در فکر جمع و جور کردن دنیا هستند اشخاصیکه از هزاران جنایت و ظلم و تعدی در راه جلب منافع شخصی خود دریغ ندارند، مردمیکه بصورت زنده و از قلب و سیرت مرده هستند، افرادی که آثار وجود و حیات آنها بجز آزار و خیانت و اعمال سوء و تجاوز نیست ، مردمیکه از گذشته و آینده و سرنوشت خود بیخبر و با نهایت غفلت و جهالت عمر گرانمایه خود را در هوسرانی صرف میکنند، اشخاصیکه آذوقه هزاران افراد عاجز و فقیر و بیچاره را احتکار کرده و بخاطر استفاده خود از گرفتار کردن و بمضیقه انداختن دیگران باکی ندارند، اشخاصیکه بخاطر رشوت و سود نامشروعی حقوق حقه بیچارگان را پایمال کرده و از عقاب و غضب یوم جزاء اندیشه نمیکنند ! ( ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصار هم غشاوة و لهم عذاب عظیم ) !

فال حافظ

دانشمند محترم مهدیقلی هدایت در کتاب افکار امم مینویسد : برادری داشتم عباسقلیخان هفت سال داشت و سوخت ، و هفته ای در رختخواب بود، روزی غشوه ای بروی عارض شد، در این حال پدرم به اندرون آمد که احوال بپرسد، شیون زنها را شنید، برگشت و از حافظ تفاءل کرد، این بیت آمد :

رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او اگر امروز نبرده است که فردا ببرد

روز دیگر در همان موقع مقارن ظهر عباسقلی خان غش کرد و رفت !

نتیجه :

آری انسان نباید از حوادث دهر و از قضا و قدرهائیکه در پشت پرده است ایمن نشسته ، و با نهایت غفلت و غرور سر گرم دنیا باشد !

برای انسان صدها تقدیرات و سرنوشتهاییست که کوچکترین قدرت و اختیاری در مقابل آنها برای فردی نیست !

آدم عاقل ساعتی نباید از حوادث دهر و مخصوصا از فرا رسیدن اجل مرگ ایمن نشسته ، و از تصفیه امور خود و تهیه اسباب سفر غفلت بورزد !

و اما فال حافظ : بطور مسلم روحانیت و معنویتی در گوینده این دیوان بوده است که چنین اثری می بخشد !

بنده خودم در سال 1321 شمسی که بخاطر تعطیل تابستان از قم به تبریز رفته بودم ، همشیره زاده ای داشتم سه سال بنام محمّد صادق و چند روز مریض شد، روزی از او عیادت کردم و تصادفا ساعتی قبل از رسیدن من بچه فوت کرده بود، گریه و زاری و بیتابی زنها را دیده و با تاءثر و اندوه از آنجا بیرون آمده و ببازار رفتم !

بکتابفروشی جعفری که مرحوم حاجی شیخ اسماعیل مدیر آن کتابخانه بود رسیده و نشستم ، و تصادفا دیوان حافظی پهلوی من بود، دیوان را برداشته و نیت کرده و فال گرفتم !

و چون بچه بسیار مزاج خوب و سالمی داشته و فوت او غیر متوقع و بر خلاف انتظار بود و از زنها شنیده بودم که دکتر معالج مرض او را تشخیص نداده و عوضی معالجه کرده است : نیّت کردم که فوت این بچه باءجل حتمی بوده است ، یا در اثر نادانی و عدم تشخیص طبیب ؟

بعد از خواندن فاتحه دیوان حافظ را باز کردم ، این شعر بود :

گفتم بتو ای عمر چرا زود برفتی گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود

فراموش نمیکنم که : بمجرّد دیدن این بیت بکلّی حالم عوض و تاءثر و اندوهم از میان رفت !

غیبی و شفای آن باز در همان کتاب ( افکار امم ص 211 ط اول ) می نویسد : دختر عدل السلطنه نوه و کیل الملک کرمانی ( نوری ) عروس علیمحمد مجتهد کرمانی مرض حمله داشت ، به طامس طبیب اسپیار انگلیس رجوع میکنند، می گوید : مرض حمله ( صرع ) اقسام دارد، من باید مریض را در حال به بینم که چه میگوید ! و چون بهوش آید گفته خود را بیاد دارد یا نه !

مریض را در منزلی نزدیک اردو میآورند، و چون حمله میآید طامس را خبر می کنند، حاضر می شود و قلم و کاغذ میگیرد، و اقوال مریضه را می نویسد که : سلام علیکم ، به فاصله ای باز : سلام علیکم ، چشم نمی خورم ، غلط کردم دیگر او را نمی آزارم ،دیگر نمیروم !

سپس ادب بجا آورده و به هوش میآید !

به مریضه می گویند که : دکتر برای معالجه شما آمده است !

جواب می دهد که : لازم نیست من شفا یافتم !

طامس می پرسد : کلماتیکه گفتید به یاد دارید یا نه ؟

می گوید : بلی ، و بیان می کند که : پیری نورانی بر من گذشت سلام کرده و استمداد نمودم !

گفت : از من ساخته نیست ، الحال خانمی اینجا خواهد آمد از او ساخته است ، در حال خانمی آمد، سلام کردم ، آمد پهلوی بستر من نشست !

پهلوی بستر من ظرف شرابی بود، پرسید که آن چیست ؟

گفتم : طبیب داده است !

گفت : مخور فایده ندارد !

گفتم چشم نمیخورم !

فرمود : مادر شوهرت سیده است ، هر شب در شفای تو بمن متوسل می شود، تو با او دشمنی میکنی !

گفتم : غلط کردم دیگر نمیکنم !

فرمود : بامام زاده زین علی ( 96 ) برای هوسرانی میروند تو مرو !

فرمود : به پسری دیشب آبستن شده ای اسم او را علی بگذار !

اسم خانم را پرسیدم : چکار داری !

لباس عزا در برداشت ، سبب خواستم ! فرمود : بر من مصیبتی رسیده که تا قیامت این لباس را خواهم داشت !

و این شرح را که داد دکتر طامس و دیگران یادداشت کردند، و آن بانو فرمود بود که : روز پنجشنبه مختصر حمله ای برای تو میآید، و بعد از آن دیگر حمله نخواهی دید !

و جریان همانطور شد که می گفت !

نتیجه :

افرادیکه بصورت مقید بدین هستند : بجای مجالس لهو و عیش و نوش ، مقبره یکی از امامزاده ها و بلکه حرم یکی از ائمه اطهار را انتخاب کرده ، و بنام اینکه بزیارت قبر امامزاده مطهر یا امام علیه السلام میروند، شهوات نفسانی و هوسهای نامشروع خود را انجام میدهند !

و اینمعنی موجب نهایت تاءثر است که : اشخاص متدین بجای حفظ آداب و احترام آنمحل ، از هیچگونه بی مبالاتی و هوسرانی و کارهای زشت خودداری نکرده ، و با حرکات ناشایست خود هتک احترام آن محل مقدس را مینمایند !

اسلام بذات خود ندارد عیبی

هر عیب که هست از مسلمانی ماست

عجیب است که دیده میشود : بعضی از مسلمین نادان بقصد تشرف و زیارت قبر یکی از حضرات ائمه اطهار حرکت میکنند، و از صاحب قبر خجالت نکشیده و کارهایی صورت میدهند که موجب ناراحتی شدید و آزار سخت او است : در نماز سستی میکنند، بمردم و زوار اذیت میرسانند، هزاران دروغ و افتراء میگویند، اموال مردمرا میخورند، بحقوق دیگران تجاوز میکنند، از محرمات پرهیز و اجتناب نمیکنند، عفت و عصمت را در نظر نمیگیرند، مشغول خود آرائی و شهوترانی میشوند، و از غضب و عذاب پروردگار متعال نمیهراسند !

خواجه نظام الملک و سفر حج

خواجه نظام الملک حسن طوسی از سلطان ملکشاه اجازت خواست تا بکعبه رود و فرض حج ادا کند، سلطان اجازه داد و خواجه تصمیم عزم کرد، و اَحمال و اَثقال بجانب غربی بغداد کشیدند و آنجا لشگرگاه زدند !

خواجه نیز بگذشت و آنجا فرود آمد !

یکی از فضلاء بغداد حکایت کرد که : در آن حالت بخدمت خواجه میرفتم ، نزدیک خیمه یکی را دیدم از درویشان که بر چهره او سیمای اولیاء بود، مرا گفت : وزیر را پیش من امانتی است لطف کن و باو برسان ، رقعه ای بمن داد !

من رقعه بستدم و بخدمت وزیر رفتم ، و رقعه ببوسیدم و بنهادم ، و وزیر رقعه را تاءمل کرد و بزاری بگریست !

من پشیمان شدم ، و با خود گفتم کاشکی رقعه را ندادمی !

چون از گریه ساکن شد، مرا گفت صاحب این رقعه را پیش من آر ! من بیرون آمدم ، آنمرد را بچشم نیافتم !

بازگشتم اعلام دادم ، خواجه رقعه را بمن داد و گفت بخوان !

چون مطالعه کردم در آنجا نوشته بود که : پیغمبر را در خواب دیدم که مرا گفت : پیش حسن رو و با او بگو که حج تو اینجا است بمکه چرا میروی ! نه من تو را گفتم که بدرگاه این تُرک باش و مطالب ارباب حاجات بساز و درماندگان امت مرا فریادرس !

خواجه آن عزم را فسخ کرد و باز گشت ، و با من گفت : هرگاه صاحب رقعه را ببینی پیش من آر !

بعد از مدتی آن درویش را دیدم ، و گفتم : وزیر مشتاق لقای تو است ! اگر رنجه شوی تا بخدمت رسد لطف باشد !

او گفت : او را پیش من امانتی بود باور رسانیدم ، و بغیر از آن مرا باو هیچ کاری نیست !( 97 )

نتیجه :

فهمیدن وظیفه شخصی و عمل بآن کار بسیار مشکل است : زیرا هر کسی بتناسب مقام و شئون زندگی و شغل و کار خود وظیفه معینی دارد که اگر بر خلاف آن وظیفه عمل کرد پسندیده و مطلوب نخواهد شد !

کسی که لازم است معاش خود و عائله خود را تاءمین کند : باید بعد از اتیان واجبات بقصد خالص مشغول کسب و کار باشد، و اشتغال به عبادات مستحبه و اعمال مندوبه و حضور طویل در مساجد و معابد بر خلاف وظیفه او میباشد !

و کسیکه اشتغال بتحصیل علم و تاءلیف کتب مفیده دارد : باید بزرگترین عبادت خود را در همان رشته داده ، و در آن قسمت کوتاهی نکند !

و همچنین است کسیکه شغل و کار و خدمت بدیگری است که باید در انجام وظایف خدمت مسامحه نکند !

و اگر کسی موظف است که در مقابل گرفتن اجرت و حقوق از بیت المال ( مانند کارمند دولت که از بیت المال مسلمین و از بودجه دولت حقوق میگیرند و چون طلاب علوم دینی و علماء و روحانیون که از وجوه دینیه امرار معاش میکنند ) شغل معینی را به عهده بگیرد : البته باید از جان و دل در انجام وظیفه خود کوشیده ، و کوچکترین تسامح و خیانت و انحراف و مخالفتی از او دیده نشود !

آن کارمندیکه حقوق خود را از جیب دولت و ملت گرفته و بیکار و بیعار راه می رود : با دزد و جیب بر هیچگونه فرقی ندارد، تا برسد بآنکه از بیت المال مسلمین زندگی خود را اداره کرده و شب و روز بر ضرر و خسارت مسلمانان بکوشد، و یا اعمال او قهرا بضرر مردم تمام بشود که : در این صورت صد مرتبه از دزد و غارتگر نیز بدتر خواهد بود، کارمند یک اداره با کارگر هیچگونه با هم تفاوتی ندارند، و هر کدام از این دو نفر با مختصر سستی و مسامحه و تنبلی مسئولیت پیدا کرده و بحکم عقل و شرع و وجدان لازمست از حقوق آنان کسر شود !

کارمند و کارگر در صورتیکه ایمان و عقیده دارند باید متوجه این نکته بوده ، و بوظایف خود آشنا باشند، و اگر در باطن امر آخرین قصد آنان دزدی و جیب بری و کلاه برداری و جنایت و خیانت است : خود میدانند و خدای آنان اگر عقیده بخدا و روز جزا دارند !

خواجه و شهادت ابواسحق

باز در کتاب تجارب السلف ص 277 در ذیل حالات خواجه نظام الملک حسن الطوسی مینویسد : وقتی بر دل خواجه گذشت که ورقه ای نویسد در کیفیت زندگانی او با بندگان خدای تعالی ، و همه علماء و بزرگان دین گواهی خود بر آن نویسند، و آن ورقه با او در خاک نهند !

هر چند که این صورت کس نکرده است ، و در شریعت مطهره مسطور و مذکور نیست ، اما سبب نیکو اعتقادی خواجه این ورقه را نوشتند، و هر کس از بزرگان دین شهادت خود بر آن ورقه ثبت کردند !

و امام ابواسحق فیروز آبادی صاحب تنبیه با آنکه مدرس مدرسه نظامیه ( مدرسه با عظمتی بود در بغداد که خواجه ساخته بود ) بود، و منظور نظر احساس و انعام خواجه ، چون آن ورقه بخدمتش بردند، بر آن نوشت که : حسن خیر الظلمة خواجه حسن از خوبان ظلمه میباشد !

چون ورقه پیش خواجه بردند و خط ابواسحق بدید : بگریست و گفت هیچکس از این بزرگان راست ننوشته که او نوشت ، و بعد از وفات خواجه در خواب دیدند که خواجه گفتی که : حق تعالی بر من ببخشید و رحمت کرد بسبب این سخن راست که خواجه ابو اسحق نوشت !

نتیجه :

اذا فسد العالم فسد العالم چون عالم و روحانی ملت فاسد شد جهان فاسد میشود !

عالم روحانی طبیب معنوی و روحی ملت است ، و طبیب باید امراض عمومی و خصوصی مردم را تشخیص داده ، و در معالجه آنها بکوشد !

طبیب یک مملکت یا شهری چون از تشخیص امراض عاجز یا غفلت کرد : ممکن است هزاران افراد آنسرزمین را بهلاکت و نابودی نزدیک کرده ، و گرفتاری سخت و بلاء عظیمی بوجود آورد !

شخص روحانی موظف است که امراض روحی و قلبی اشخاص را بصراحت لهجه و با بیان روشن و منطق محکم و آشکار گوشزد کرده ، و در بیان معروف و منکر کوچکترین تسامح و تقید نشان ندهد !

اگر شخص روحانی از امراض و عیوب نفسانی دیگران پرده پوشی نکرده ، و از اشخاص نادرست و بدکردار طرفداری ننماید : جراءت و جسارتی برای اینگونه اشخاص پیدا نشده ، و بازار ظلم و تقلب و فساد رونق خود را از دست میدهد !

متاءسفانه امروز وضع جامعه روحانیت دچار اختلال و بی نظمی گشته ، و در اثر فساد برخی از روحانیین : مردم با آزادی تمام از منکرات و اعمال بر خلاف شریعت پیروی کرده و بفسق و ظلم و خلاف تظاهر میکنند !

بوذر جمهر حکیم و زندان

آورده اند که : نوشیروان بسبب تهمتی بر بوذرجمهر متغیر شده و او را در موضعی تنگ و تاریک حبس نموده ، و دستور داد که او را کلیمی درشت پوشانیده و در هر روز دو قرص نان جو و یک پارچه نمک درشت و یک ظرف آب بدهند، و تاءکید نمود که زیاده از این چیزی باو ندهند و موکلانی برانگیخت که در حرکات و حالات او مراقبت کرده و آنچه از او مشاهده کنند اطلاع بدهند !

بوذر جمهر چند ماه بهمان حال بماند، و کلمه ای که دلالت کند بر شکوه و اضطراب و ناراحتی بر زبان نیاورده ، و از کسی استعانت و یاری نطلبید !

پس نوشیروان جماعتی از دوستان او را اجازت داد که نزد او رفته و با او سخن گویند، و آنچه از او شنیدند بگویند !

جماعتی از خواص اصحاب بوذر جمهر از او ملاقات کرده و اظهار داشتند که ، تو را در شدت و زحمت می بینیم ، و با اینکه مدتیستکه در این ابتلا ناراحتی گرفتار هستی : خوشبختانه تندرستی و عافیت و صحت در مزاح تو باقی است ، و اثری از ضعف و گرفتگی و زحمت در سیمای تو دیده نمیشود، و چون روزهای گذشته آثار خوشنودی و انبساط و فرح در چهره تو نمایان است ! و سبب این چیست ؟

بوذر جمهر گفت : من معجونی ساخته ام که از شش جزء ترکیب یافته است و هر روز از آن معجون تناول میکنم ، و قوت و صحت مرا برقرار کرده است !

گفتند : نسخه و صفت آنرا بیان فرمائید ؟

گفت ، ترکیبات آن معجون ازین قرار است :

1- اعتماد و تکیه کردن است تنها بخداوند متعال !

2- ایمان پیدا کردن بتقدیرات الهی و تسلیم شدن بآن و متوجه شدن بآنکه تقدیر الهی شدنی است !

3- صبر ورزیدن در مقابل گرفتاریها، و دانستن آنکه صبر بهترین وسیله ایست برای نجات و خلاص شدن از شداید و ابتلاءات !

4- فهمیدن آنکه چاره ای بجز صبر و تحول برای شخصیکه مبتلا شده است نیست ، و اگر صبر نکند راه دیگری ندارد !

5 راضی شدن ببلاء و پیش آم د ناگوار و متوجه شدن بآنکه هر بلائی ممکن است تبدیل ببلاء شدیدتر و بدتری شود و کسانی هستند که ابتلاء و گرفتاری سختتری دارند که این ابتلاء در مقابل آنها کوچکتر است !

6- امید گشایش و فرج در هر ساعت هست و در هر ساعتی تا ساعت دیگر ممکن است نسیم ظفر و فرج زیدن گیرد !

چون آنجماعت نزد نوشیروان آمده ، جریان مذاکرات خودشانرا با بوذرجمهر نقل کردند : نوشیروان امر کرد که او را آزاد نمودند، و بر رتبه و مقام او افزود !( 98 )

نتیجه :

انسان اگر اعتماد و ایمان به پروردگار متعال پیدا کرده ، و حکم و امر و نظر او را در جریان امور خود نافذ و جاری دید البته در مقابل پیش آمدها و ابتلاءات و ناملایمات از جان و دل راضی و تسلیم خواهد شد !

اینستکه در روایات شریفه وارد شده است که : برای ایمان چهار رکن و علامت است : اول توکل ( وکیل گرفتن خداوند در امور خود ) ! دوم تفویض ( واگذاشتن امور خود بخداوند ) ! سوم رضا ( در مقابل تقدیرات و پیش آمدها راضی شدن ) ! چهارم تسلیم ( گردن گذاشتن و تسلیم شدن در مقابل فرمان و امر خداوند ) !

آری حقیقت ایمان با این چهار رکن برقرار میشود، و ایمان بدون این چهار علامت ممکن نیست در قلب کسی جایگیر شود، و تا انسان با این چهار صفت متصف نشده است : اعتباری بقول و عمل او نیست ، اگر چه شبها مشغول متصف نشده است : اعتباری بقول و عمل او نیست ، اگر چه شبها مشغول عبادت و روزها در راز و نیاز بوده و هزارها خوارق از خود نشان بدهد !

در اصول کافی ( باب خصال الایمان ) از حضرت صادق علیه السلام نقل میکند : لازم است که مؤ من را هشت خصلت باشد، اول هنگام فتنه ها و پیش آمدها ثابت قدم و محکم باشد ! دوم در مقابل ابتلاء و سختی صابر باشد ! سوم موقع قناعت کند ! چهارم - بآن چه خداوند او را میدهد قناعت کند ! پنجم بدشمنان خود ظلم و ستم روا مدارد ! ششم بدوستان و علاقمندان خود تحمیل نکند ! هفتم همیشه از تحمل حوائج دیگران در رنج باشد ! هشتم مردم دیگر از جانب او در امن و آسایش باشند !

انوشیروان و موبدان

آورده اند که : نوشیروان از موبدان ( عالم و دانشمند در آئین زردشت ) پرسید که زوال مملکت در چه چیز است ؟

گفت : اول در پوشیدن چیزها از پادشاه ! دوم در تربیت مردم فرومایه سوم در ظلم عمال

نوشیروان گفت : بچه دلیل اینسخن میگویی ؟

جواب داد که : چون اخبار مملکت و رعیت از سلطان انقطاع یابد، و از دوست و دشمن غافل نشیند، هر کس هر چه خواهد کند، و چون او بیخبر است انواع فتنه از هر جانب سر زند، و مملکت در سر اهل فتنه رود !

و دیگر، مردم دون و رذل چون تربیت یابند : در جمع کردن مال حریص باشند، و بهر کس طمع کنند، و اکابر و اشراف نشناسند و حرمت مردم بزرگ نگاه ندارند، و دلهای مردم بسبب این اخلاق رنجیده شود و هر آینه همتها بر گمارند تا از وی خلاصی روی نماید، و از اینجا است که گفته اند : تنزل الدولة بارتفاع السفلة از عظمت و قدرت دولت کاسته میشود بهر مقداری که افراد فرومایه و پست ترقی کنند !

دیگر، چون عمال بر رعیت ستم کنند نیتهای آنان با پادشاه بد شود و از زراعت و عمارت زمینها ملول گردند، و عواید و مداخل سلطان کم شود، و حقوق لشگر کاسته شده و در مضیقه و فشار واقع میوشند، و چون زندگی لشگر تاءمین نشد، سر از اطاعت و خدمت بر تابند و اگر دشمنی پدید آید از جان و دل در دفع او نکوشند، و ازین جهت رخنه بر ملک و سلطنت وارد شود !( 99 )

نتیجه :

بعقیده این بنده : اساس و علت زوال ملک ، روی کار آمدن افراد فرومایه و حکومت اشخاص پست و لجام گسیخته است که مصالح و منافع ملت را فدای استفاده های شخصی قرار داده ، و روی هوی و هوسرانی و غرضهای نفسانی امور کشور را اداره میکنند !

امور مملکت چون بدست چنین اشخاص جریان پیدا کرد : بازار دروغ و چاپلوسی و تزویر رونق گرفته ، و نظم و عدالت و شرف و فضیلت از میان اجتماع رخت بر بسته ، و مردم با شرف و پرهیزکار و درست کردار در گوشه های اطاقهای خودشان محکوم میشوند !

آری خیانتکاران بر ملت بیچاره مسلط گردند، و عمال ظالم و ناپاک دست تعدی بحقوق و مال و ناموس مردم دراز میکنند، حقایق و مصالح کشور بصورت مسخره در آمده ، و مردم دانشمند و حقیقت پرست و صالح مبغوض و مطرود گردند !

از حضرت امیر علیه السلام منقولست که : اذا استولی اللئام اضطهد الکرام چون افراد لئیم و پست مسلط و مستولی شدند : اشخاص کریم و نجیب و فاضل مقهور و بیچاره گردند !

حضرت موسی در مدین

چون حضرت موسی علیه السلام از ترس فرعون فرار کرده و بشهر مدین وارد شده : تب شدید او را عارض گشته ، و سخت گرسنه و تهی دست شده بود، پس اظهار کرد که : پروردگارا من غریب و مریض و فقیرم !

از جانب خداوند متعال وحی شد : آیا میدانی که غریب کیست و مریض کیست و فقیر کیست ؟

عرض کرد که : نه !

فرمود : غریب کسی است چون من حبیبی نداشته باشد، و مریض کسی است که مانند من طبیبی برای او نباشد و فقیر آنکسی است که وکیلی مثل من او را نیست! ( 100 )

نتیجه :

آری اگر کسی با خدا انس پیدا کرد : نه تنها غریب نیست بلکه از مردم جهان و از استیناس و مجالست با آنان متوحش میشود !

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

بوقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم

بگفتگوی تو خیزم بجستجوی تو باشم

بمجمعی که در آیند شاهدان دو عالم

نظر بسوی تو دارم غلام روی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان بسوی تو باشم

و اگر کسی امور و جریان کارهای خود را بخداوند وا گذاشته ، و او را وکیل خود قرار بدهد : البته خوف و هراس و پریشانی و اضطرابی برای او نخواهد بود، و خداوند با بهترین نحو و کاملترین طریقی احتیاجات او را بر آورده و بمهمات امور او کفایت خواهد کرد !

چه غم از موج بحر آنرا که باشد چون تو پشتیبان !