مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12309
دانلود: 2729

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12309 / دانلود: 2729
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

حجاج بن یوسف و مردی

حجاج بن یوسف روزی بقصد تفریح و گردش بیرون رفته بود و چون برنامه گردش تمام شد : اطرافیان متفرق و حجاج خود تنها ماند !

حجاج متوجه شد که پیرمردی از قبیله عجل حاضر است ، گفت : ای پیرمرد از کجا هستی ؟

گفت : از این محل ، و اشاره بآبادی نزدیکی کرد !

حجاج پرسید : امراء و عمال دولت چگونه هستند ؟ و چطور با شما معامله و رفتار میکنند ؟

گفت : عمال دولت شریرترین و بدترین مردم هستند، از ستم کردن باکی ندارند، و اموال مردمرا حلال میشمارند !

حجاج پرسید : عقیده تو درباره حجاج چیست ؟

گفت : در سرزمین عراق کسیکه بدتر و شریرتر از او باشد تا بحال حکومت نکرده است ، خدا او را بسوء اعمالش بگیرد و هم آن کسی را که او را مسلط و حاکم بر مردم کرده است !

حجاج پرسید : آیا میدانی که من کیستم ؟

گفت : نه !

حجاج خود را معرفی کرد که : من حجاج هستم !

پیرمرد گفت : آیا تو هم میدانی که من کیستم ؟

حجاج گفت : نه !

گفت : من مجنون قبیله بنی عجل هستم ، و روزی دو مرتبه حالم منقلب و دگرگون گردد !

حجاج خندیده و او را بخششی کرد !( 101 )

نتیجه :

نام نیک با زور و سر نیزه و تسلط جابرانه حاصل نمیشود !

صفحات تاریخ خوب و بد و ظلم و عدالت و داد و ستم را بآنطوریکه هست ثبت کرده ، و برای همیشه باقی میگذارد !

فشار و شمشیر و تهدید ممکن است بطور موقت قلم و زبان را محدود کند، ولی عکس العمل آن شدیدتر و تندتر خواهد بود !

آدم عاقل میباید پیوسته در فکر اصلاح و حقیقت طلبی بوده ، و عیوب و نواقص اخلاق و اعمال خود را بهر وسیله و طریقی که ممکن است متوجه شده و بر طرف کند !

اشخاصیکه از کسی انتقاد و عیبجوئی کرده و جهات ضعیف و عیب او را میشمارند : صدها مرتبه بهتر و مفیدتر از آنکسانی هستند که پیوسته از او تعریف و مدح میکنند !

هر فردی باید او وجود اشخاص انتقاد کننده استفاده کرده ، و از این راه در اصلاح نفس و تهذیب رفتار و کردار خود کوشیده ، و در رفع عیوب و نواقص امور قدم بر دارد، و مخصوصا این روش برای امراء و سران ملت و دولت بیش از هر چیزی لازم و حتمی است !

ذوالنون مصری و عاشق

ذوالنون مصری ( از عرفای مشهور صوبان بن ابراهیم متوفی در سنه 246 ) گفت : در بادیه عاشقی را دیدم با یک پای سر در بیابان نهاده بود و خوش میرفت !

گفتم : تا کجا ؟

گفت : تا خانه دوست !

گفتم : بی آلت سفر مسافرت بعید قطع کردن چون میسر شود ؟

گفت : و بحک یاذا النون اما قراءت فی کتابه و حملنا هم فی البر و البحر وای باد بر تو ای ذوالنون ، آیا در کتاب دوست نخواندی که میفرماید ما آنرا در دریا و صحرا حمل میکنیم !

ذوالنون گفت : چون بکعبه رسیدم ، دیدم او را که طواف میکرد، و چون مرا بدید خوش بخندید، و مرا گفت : انت حامل الامر و انا محمول به ترا داعیه تکلیف در کار آورده است و میخواهی بار تکلیف خود را بمنزل برسانی ، و مرا جاذبه او باین دیار کشیده است( 102 )

نتیجه :

آن محبت بادیه پیمای راه حقیقت و سعادت است ، و تا محبت خالص و جذبه محبوب در دل سالک پیدا نشده است : صفا و روحانیت و خلوص برای قلب مؤ من حاصل نخواهد شد !

عبادت و طاعت اگر روی محبت و علاقه باشد : ارزش و قیمت پیدا کرده ، و موجب قرب ! محبوبیت خواهد شد، چنانکه روایاتی از حضرات معصومین علیه السلام رسیده است که : مردم عادی روی خوف از عذاب و یا شوق به بهشت عباذت و بندکی میکنند، ولی عبادت و طاعت ما روی محبت و علاقه است !

مرحلع بندگی و قرب از مراحل خوف و شوق بهشت مجزی است بنده مقرب خدا باکی از آتش و عذاب نداشته و در مقابل نعمتهای بهشتی و لذتهای نفسانی کوچکترین تواضعی نمیکند، امیرالمؤ منین علیه السلام در دعای کمیل میفرماید : اگر توانستم صبر کنم بحرارت آتش سخت چگونه ممکن است بفراق تو تحمل و صبر ورزم !

هدف عاشق وصول بمعشوق و درک فیض محضر او است ، چشم و گوش از دیدن ماسوای معشوق خود کر و کور است ، حب الشی ء بعمی و یصم محبت انسانرا کرو کور میکند !

مؤ منیکه بمقام محبت رسید : کوچکترین توجهی بجهنم و بهشت و عذاب و آسایش ندارد، او بنده خدا است و دیگران بنده بهشت ، او غرق حضور است و دیگران در اندیشه حور و قصور !

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست

که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

ذوالنون و عقرب

نقل شده است که : ذوالنون مصری روزی بقصد شستن لباسهای خود بکنار رود نیل آمده ، و ناگاه متوجه میشود که عقرب بزرگی بسوی او میآید، ذوالنون سخت متوحش شده و از شر او بخدا پناه میبرد عقرب بطرف رود نیل متوجه شده ، و در این هنگام قورباغه ای از آب بیرون آمده و عقرب بپشت او سوار میشود، قورباغه خود را بآب زده و از آب عبور میکند !

ذوالنون میگوید : چون این حلال را دیدم ، بعجله تمام لنگی به خود بسته و وارد آب شدم ، و از پشت سر قورباغه حرکت میکردم ، تا اینکه از آب خارج شدیم !

عقرب در کنار آب از پشت قورباغه پائین آمده و براه افتاد، و من پشت سر او راه میرفتم ، و مراقب او بودم که آخر کار و مقصد او را دریابم عقرب نزدیک درخت بزرگ میوه داری رسید، و جوان سفید رویی که مست شراب بود در سایه آندرخت خوابیده بود !

با خود گفتم که : لا حول و لا قوة الا بالله مانع و یاوری نیست مگر از جانب پروردگار متعال ، و یقین کردم که این عقرب بقصد زدن و کشتن این جوان آمده است !

ناگاه متوجه شدم که : افعیی ( مار بزرگ ) بسوی آن جوان میآید و قصد زدن او را دارد !

در اینموقع عقرب بسرعت تمام خود را بجانب مار زده ، و سخت از دماغ او گزید، و مار بی حرکت افتاده و مرد !

عقرب از راهی که آمده بود برگشت ، و باز بهمان کیفیت از آب رود نیل عبور کرده و رفت !

ذوالنون این شعر را خواند :

یا راقدا والجلیل یحفظه

من کل سوء یکون فی الظلم

ای کسیکه در خواب هستی و خداوند او را محافظت میکند از هر گونه حوادث سوء و ناملائمات !

جوان از شنیدن آواز ذوالنون بیدار شد، و ذوالنون جریان امر را باو خبر داد !

جوان بخاک افتاده و توبه کرد، و سپس لباس لهو را بلباس تقوی مبدل کرده ، و بهمین حال از دنیا رفت !( 103 )

نتیجه :

رحمت و لطف حق تعالی بهمه موجودات جهان اعمّ از حیوان و غیر حیوان و مؤ من و کافر، احاطه داشته ، و هر وجودی خواه کوچک و بزرگ در همه حال غرق احسان و فضل او میباشد !

نعمتهای عمومی جهان که در خوان وسیع و پهناور پروردگار متعال مورد استفاده خاص و عام است : در هیچ دفتری بحساب احسان و نعمت نیامده و هیچکسی خود را مرهون و مدیون آنها قرار نمیدهد !

اغلب و اکثر نعمتهای خصوصی نیز چنین است ، کسی فکر نمیکند که هر یک از اعضای سالم بدن ( چشم و گوش و زبان و دست و پای و دستگاه عصب و خون و هضم و مغز و غیر آنها ) تا چه اندازه ارزش دارد، و در مقابل هر یک از این نعمتها چقدر باید سپاسگذاری و قدردانی کرد !

گذشته از این نعمتهای محسوس و ظاهری : قسمتی از نعمتهای پروردگار متعال غیر محسوس است ، و یکی از آنها همان حفظ و حراست و دفع شر و خطر و ضررهای بموقع و ناگهانی است که زبان در مقابل شکر و قدردانی ازین لطف بزرگ حق صد در صد عاجز و قاصر است !

( ان کل نفس لما علیها حافظ فردی نیست مگر اینکه او را از جانب خداوند متعال نگهدارنده و حافظی هست !

گر نگهدار من آنستکه من بینم

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

و در سوره رعد آیه 11 میفرماید : ( له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر و اما بآنفسهم ) برای هر شخصی از پیشروی و از پشت سر او پاسبانان و محافظینی هستند که او را بدستور پروردگار متعال محافظت و نگهداری میکنند، و خداوند نعمتهای خود را از کسی قطع نمیکند مگر اینکه او تغییر روش داده و از راه حق منحرف گردد !

حجاج و راستگویی

چون حجاج بن یوسف برای قتل اصحاب عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث ( یکی از امرای عراق است که از جانب حجاج بسوی خوزستان مبعوث شده و بعد تخلف کرده و خوزستان و بصره را تصرف کرده بود ) تصمیم گرفت و آنانرا در مجلس خود احضار نمود مردی از آنان برخاسته و گفت : خداوند امور امیر را اصلاح کند، مرا در گردن تو حقی هست !

حجاج گفت : حق تو چیست ؟

مرد گفت : روزی عبدالرحمن بن محمد تو را سبّ و بدگویی میکرد و من از جانب تو دفاع نمودم !

حجاج گفت : آیا شاهد داری بر این جریان ؟

مرد خطاب بر فقای خود کرده و گفت : شما را بخدا سوگند میدهم که هر که از شماها از این جریان آگاه است شهادت خود را اظهار کند !

مردی از اسیران بر خاسته و بدعوی او شهادت داد !

حجاج گفت : او را رها کنید !

سپس روی بشاهد کرد و گفت : تو اگر شاهد این جریان بودی چرا مانند رفیقت از من دفاع نکردی ؟

شاهد گفت : بخاطر بغض و عداوت قلبی من بود که از قدیم الایام نسبت بتو داشتم !

حجاج گفت : این مرد را نیز بخاطر راستگویی او رها کنید( 104 )

نتیجه :

راست گفتن علامت حقیقت پرستی است :

اگر چه صدق و راستگویی آثار و نتایج پسندیده زیادی دارد : ولی اهمیت عمده صدق از نظر منشاء و ریشه آن است !

دل انسان اگر ناپاک شد : محال است که راست گوید !

قلبیکه آلوده بصفتهای تزویر و طمع و خوف و خودپسندی و حرص و بخل و حسد شد : چگونه میتواند بر خلاف باطن خود در گفتار و رفتار خود صادق باشد !

انسان وقتی میتواند راستگو باشد که : بجز حق و حقیقت بچیز دیگری اتکاء نداشته ، و تمام اعتماد او در مرتبه اول بخدا و سپس به نفس خود یعنی بدرستی و حقیقت خود باشد !

اینستکه خداوند متعال صدق را علامت کامل و تمام تقوی شمرده و میفرماید : و الذی جاء بالصدق و صدق به اولئک هم المتقون کسی که پیشه او را راستی بوده و در مقابل راستی خضوع کند : او بحقیقت پرهیزکار است ، زیرا انسان تا از صفات ناپسند و خویهای زشت و کارهای ناشایست پرهیز نکند : هرگز موفق به راستگویی و مقام صدق نخواهد شد در همان کتاب ( کامل مبرد ج 2 ص 565 ) میگوید : مردی بمحضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده و اسلام آورد !

سپس اظهار کرد که : یا رسول الله ، من هنگامی در مقابل گناه و عمل حرام معاقب خواهم شد که آشکارا و بظاهر مرتکب آن گناه بشوم ، و من تصمیم گرفتم که بعد ازین عملیرا که بر خلاف قوانین و احکام اسلام است آشکارا بجا نیاورم ولی چهار عمل است که مجبورم آنها را پنهانی و مخفی بدارم !

و من میتوانم قول بدهم که : یکی از آن چهار عمل را که : زنا و شرب خمر و دزدی و دروغ گفتن باشد، ترک کنم !

پس هر کدام از این چهار عمل را که اختیار میفرمائید ترک کنم رسول اکرم فرمود : دروغ را ترک کن !

آنمرد از محضر رسول خدا بیرون رفت ، و روزی قصد زنا کرده بود که با خود اندیشه کرد : اگر پیغمبر خدا روزی از اینعمل بپرسد چه جوابی او را خواهد گفت ! اگر انکار کند : بر خلاف تعهد خود عمل کرده و دروغ گفته است ، و اگر اعتراف بزنا نماید : موجب حدّ شرعی خواهد شد !

پس بناچار از اینعمل منصرف شد !

و روز دیگری قصد کرد که شرب خمر کند : باز همان اندیشه او را از آن عمل باز داشته و منصرف شد !

و یکروز دیگر میخواست که دزدی کند : باز همانطور خود را در محذور بزرگی دیده و قهرا آنرا نیز ترک کرد !

بعد از این جریان بخدمت رسول اکرم مشرف شده ، و اظهار کرد که من هر چهار عمل را ترک کردم !

ایاس بن معاویه بصری قاضی

ایاس بن معاویه مزنی بصری از قضاة عالیرتبه و فاضل و بسیار فطن بود که در سال ( 128 ه ) فوت کرده است !

او را گفتند : اگر سه خصلت تو را نبود، در جهان نظیر و مانندی برای تو پیدا نمیشد !

گفت : آن سه خصلت کدام است ؟

گفتند : اول آنکه در قضا و حکم عجله و سرعت میکنی !

دوم آنکه با اشخاص پست و پائین تر از خود مجالست می کنی !

سوم آنکه لباسهای کم ارزش می پوشی !

ایاس گفت : اما سرعت کردن در حکم ، من از شما می پرسم که آیا عدد پنج بیشتر است یا عدد شش ؟

گفتند : البته شش !

گفت : چگونه شما بدون دقت و صبر و تحقیق دادید ؟

ایاس گفت : چنانکه شماها در بزرگ بودن عدد شش تردید و شکی ندارید منهم در حکمیکه می کنم یقین دارم ، و البته پس از تشخیص حکم و فهمیدن و یقین پیدا کردن به حقیقت امر، تاءخیر حکم و معطل شدن در قضا موجب تضییع حق و ظلم بر صاحب حق خواهد بود !

و اما مجالست من با افراد پائینتر از خود : اینکه مصاحب باشم با اشخاصیکه نظر خیر و امید احسان و نیکویی از من دارند خوشتر و بهتر است از مصاحبت و مجالست کسانیکه نظری بمن نداشته و توقع احسان و چشم امیدی از من ندارند !

و اما پوشیدن لباسهای کم ارزش : از آن جهت است که پوشیدن لباسیکه مرا حفظ می کند بهتر است از آن لباسیکه من باید پیوسته مراقب آن بوده و آنرا نگهداری کنم !( 105 )

نتیجه :

از عجایب امور مملکت ما این است که : اگر کسی به خاطر دفع ظلم و کوتǙǠکردن دست تعدی و رفع بیچارگی و مظلومیت خود، متوسل بدادگستری و قضاة این موسسه طویل و عریض بشود : نه تنها سالهای متمادی نیز باید تن به مظلومیت و به بیچارگی بدهد، بلکه از دارائی و هستی خود نیز ( در اثر مخارج وکالت و مصارف آمد و رفت و دادن رشوه و ضررهای بیکاری ) ساقط خواهد شد، و تازه بعد از ساقط شدن از هستی و سرگردانی سالهای متمادی و بیچاره شدن خود و یکمشت عائله و فرزندان او معلوم نیست که به حق خود برسد !

خداوند افراد بیچاره و مسلمان را باین موسسه بیدادگری مبتلا و گرفتار نسازد، و بندگان خود را از چنگال ظلم و جور این گرگان خوش خط و خال نگهدارد !

در فقه اسلامی باجماع همه فقهای شیعه ، شرط می کنند که قاضی باید بالع و عاقل و حُرّ و مرد و مؤ من و عادل و عالم باشد !

متاءسفانه در میان قضاة رسمی موسسه دادگستری ، از صد نفر یکی دارای این شرایط نیست بعقیده نویسنده : عدالت اجتماعی و مدنیت فاضله و نظم صحیح و حفظ امن کشور تنها در اثر صلاح مقام قضاء و واجد بودن قضاة بشرایط ایمان و عدالت و علم می باشد و بس !

اگر بنا باشد که قاضی بدون پروا و روی احاطه و علم و عدالت ، بصراحت لهجه در بیان حکم مسامحه و تاءخیر نکند : امن و عدالت در میان مردم رواج پیدا کرده ، و دستهای جور و تعدی کوتاه و بریده خواهد شد !

قاضی باید تمام اعتماد و استنادش به علم و عدالت و درستی خود بوده ! و توصیه و سفارش دیگران و نفوذ طبقات دیگر و رشوه و وعد و وعید کوچکترین تاءثیری در حکم او نکند !

قاضی باید حر و آزاد باشد، نه مملوک مولای خود یا مملوک سلطان یا مملوک نخست وزیر یا مملوک وزیر دادگستری یا مملوک ماه و جاه ، این است که قاضی باید استقلال و آزادی تمام داشته ، و در حکم و قضاء خود کوچکترین محذور و مسئولیتی نداشته باشد !

ذوالنون مصری و سعدون

سعدون بصری شصت سال روزه گرفت ، و سیاحت بسیاری در بلاد کرد، و شخص عاقل و حکیمی بود، و اعتنائی به مردم نداشت ، و از این جهت او را مجنون می نامیدند، و در اواسط قرن سوم فوت کرده است !

روزی او را دیدند که در حلقه درس و ذکر ذوالنون مصری ایستاده و میگوید : ای ذوالنون ! قلب آدمی کی امیر می شود پس از آنکه اسیر است ؟

ذوالنون گفت : اذا اطلع الخبیر علی الضمیر فلم یرفی الضمیر الا الخبیر هنگامی که خدای آگاه و بینا ظهور و تسلط پیدا کند بر قلب و دیده نشود در آن مگر او !

سعدون بزمین افتاده و غش کرد، و سپس که به حال آمد این شعر را می خواند :

و لاخیر فی شکوی الی غیر مشتکی

و لابد من شکوی اذا لم یکن صبر

فائده و خیری در شکایت کردن به غیر خدا ( کسیکه باید به پیشگاه او شکوه و ناله کرد ) نیست ، و ناچار می باید شکایت کرد در موردیکه طاقت صبر و تحمل شکیبائی نباشد !

و گفت : استغفر الله و لا حول و لا قوة الا بالله از پروردگار آمرزش میطلبم و نگهدارنده و یاری بجز او نیست !

سپس گفت : ذوالنون ! برخی از قلوب استغفار می کنند پیش از آنکه گناه و عصیانی بجا آورند !

ذوالنون گفت : آری آنان اشخاصی هستند که پیش از اطاعت بثواب آن نائل می شوند، و قلوب آنان بنور یقین روشن گشته است !( 106 )

نتیجه :

اضطراب و تزلزل و تردید وقتیکه از دل مؤ من بر کنار شده ، و اطمینان و یقین خانه قلب را تصرف کرد : سلطنت و حکومت پرودگار متعال را در همه حال مشاهده نموده ، و پیوسته خود را در تحت قدرت و تفوذ و احاطه او دیده ، و عجز و قصور و نیازمندی و فقر خود را همیشه بنور ایمان و چشم دل خواهد دید !

اینستکه شخص مؤ من چون به مقام اطمینان و یقین رسید : خدای خود را در تمام حالات حاضر و ناظر دیده ، و از لحاظ عجز و قصوریکه در وجود خود می بیند، دائم در حال استغفار به پیشگاه عظمت و جلال است ، و چون جمال و جلال و جبروت او را مشاهده می کند : پیوسته در حال خضوع و خشوع و بندگی و اظهار فقرو نیاز است ،

آری سالک چون به این مقام رسد : بجز نیت طاعت و بندگی و عبادت قصدی ندارد، و به جز حال توبه و انابه و استغفار حالت دیگری در خود مشاهده نمی کند، و همیشه عازم و قاصد بتوبه و اطاعت است ، اینستکه به مقتضای حسن نیت و تصمیم قلبی و حالت باطنی او پیوسته در زمره اهل استغفار و عبادت کنندگان محسوب می گردد !

امیر المؤ منین علیه السلام و حالت غشوه

عروة بن زبیر ( پسر زبیر بن عوام و یکی از فقهای تابعین است که در سال 92 فوت کرده است ) میگوید : در مسجد رسول اکرم با جمعی نشسته و از احوال اهل بدر و بیعت رضوان مذاکره می کردیم !

ابوالدرداء گفت : آگاه باشید که خبر بدهم شما را از کسی که از جهت مال و ثروت دنیا از همه کمتر و از لحاظ تقوی و عمل و مجاهده از همه برتر و بالاتر است !

گفتند : او کیست ؟

گفت : علی بن ابیطالب است !

عروه می گوید : سوگند به خداوند که افراد حاضر همه روترش کرده و از سخن ابوالدرداء رو برگردانیدند !

سپس مردی از انصار که اسمش عویمر بود گفت : تو سخنی گفتی که کسی از حاضرین با تو موافقت ندارد !

ابوالدرداء گفت : من از روی آنچه مشاهده کرده ام حرف میزنم شماها نیز اگر سخنی دارید که متکی بحس و برهان است بگوئید !

سپس گفت : من با چشم خود مشاهده کردم که علی بن ابیطالب علیه السلام در نخلستان بنی نجار تنها و از غلامان و اطرافیان خود کنار شده ، و در پشت نخلها خود را مستور و مختفی می کرد، و بعد که او را جستجو کردم از نظر من غایب شده بود !

و من پیش خود اندیشه کردم که : آن حضرت از نخلستان خارج شده و به سوی منزل خود رفته است !

در این هنگام صدای حزین و نغمه اندوه انگیزی را شنیدم که می گفت : الهی کم من موبقه حلمت عن مقابلتها بنقمتک ، و کم من جریره تکرمت عن کشفها بکرمک ، الهی ان طال فی عصیانک عمری و عظم فی الصحف ذنبی فما انا مومل غیر غفر انک و لا انا براج غیر رضوانک پروردگارا چه بسا که از کارهای هلاکت آور من بحلم خود در گذشته و عقوبت نکردی ، و چقدر از گناهان مرا که بکرم و لطف خود پروده روی آنها پوشیده و در میان مردم کشف نکردی ، پروردگارا اگر عمر من در معصیت و مخالفت تو تلف شده است و اگر خطاها و لغزشهای بزرگ صحیفه اعمال مرا پر کرده است : پس بجز مغفرت و لطف و خوشنودی تو امیدم ندارم !

این صدا باندازه ای جالب و مؤ ثر بود که مرا مشغول کرد، و بی اختیار در خط سیر آن حرکت کرده و رفته رفته بصاحب صدا نزدیکتر می شدم ، و یکمرتبه متوجه شدم که : علی ابیطالب علیه السلام است !

من خود را در پشت درختها پنهان کردم که از شنیدن این جملات دلنشین و راز و نیازهای دلنواز محروم نمانده ، و ضمنا از دعا و مناجات آن حضرت مانع نشوم !

شب تاریک بود، و سکوت فضای آن محیط را فرا گرفته بود !

علی بن ابیطالب علیه السلام در خلوت آن شب با خدای خود راز و نیاز می کرد، چند رکعت نماز خواند، و باز شروع بدعا و گریه و زاری و مناجات کرد، و از جمله مناجاتهای او این بود که الهی انی افکر فی عفوک فتهون علی خطیئتی ثم اذکر العظیم من اخذک فتعظم علی بلیتی پروردگارا چون در وسعت عفو و بخشش تو فکر می کنم خطاهای من در نظرم کوچک و خوار می شود، و هرگاه که شدت اخذ و عقاب تو را بیاد می آورم گرفتاری و بلاء من بزرگ می شود !

سپس گفت : آه ان انا قراءت فی الصحف سیئة انا ناسیها و انت محصیها فتقول خذوه ! فیاله من ماءخود لاتنجیه عشیرته و قبیلته آه من نار تنضج الاکباد و الکلی ، آن من نار نزاعة للشوی ، من غمرة من لهباة لظی آه و فریاد از آنکه اگر در نامه اعمال خود عمل قبیحی را ببینم که من آن رافراموش کرده بودم ولی در پیشگاه علم تو محفوط و در نامه من ثبت شده است و در آنروز خطاب عتاب آمیز از جناب تو برسد که او را بگیرید ! در آنروز کیست که بداد و فریاد این آدم برسد آدم گرفتاریکه خویشاوندان او نتوانند او را نجات بدهند و طایفه و قوم او سودی باو نتوانند برسانند، آه و فریاد از آتشی که دل و جگر آدمی را کباب کند، آه از آتشی که اعضاء و جوارح آدمیرا جدا کند، آه از شدتی که از شعلهای آتش جهنم بر میخیزد !

و بعد شروع کرد به گریه کردن و مشغول گریه بود، تا آنکه هیچگونه صدا و حرکتی از او احساس نشد، و من تصور کردم که در اثر بیداری شب خواب او را گرفت !

نزدیک طلوع فجر شد، و خواستم که او را برای نماز صبح بیدار کنم ، نزد او آمده و او را مانند چوب خشگ افتاده ای یافتم ، چون او را با دستم حرکت دادم حرکت نمی کرد، و خواستم او را گرفته و بلند کنم ممکن نشد، پس گفتم انا لله و انا الیه راجعون سوگند به خداوند که علی بن ابیطالب علیه السلام از دنیا رفته است !

بسرعت رو به منزل آن حضرت نهاده ، و حالت او را خبر دادم !

حضرت زهرا، دختر رسول اکرم در منزل بود، از جریان امر و از مقدمات حالت آن حضرت استفسار کرد، و من تفصیل و جریان امر او را از ابتدا نقل کردم ، فرمود : سوگند به خداوند که این حالت غشوه ای است که او را از خوف و خشیت پروردگار عارض گردد !

بعد نزد او برگشتیم و آب بسیمای مبارکش زدیم ، تا اینکه بحال آمده و چشمهای خود را باز کرد، و من شدت گریه میکردم !

آن حضرت بصورت من نگریسته و فرمود : ای اباالدرداء برای چه گریه میکنی ؟

عرض کردم : از آنچه مشاهده میکنم که بخودت وارد آوردی !

فرمود : ای ابادرداء چگونه میشود حال تو آنموقعیکه مرا بخوانند برای حساب که در آن هنگام گناه کاران عقاب و سزای اعمال خود را در پیشروی خود مشاهده خواهند کرد، و مرا ملائکه که ماءمور بسختگیری و تندی هستند احاطه نمایند، و موکلین و پاسبانان جهنم منتظر فرمان و دستور شوند و من در پیشگاه عظمت و جلال خداوند قهار حاضر باشم ، و رفقا و دوستانم مرا تسلیم امر الهی کنند، و اهل دنیا و مردمان دیگر به حال من ترحم نمایند !

البته در آن حال بیشتر به حال من ترحم خواهی کرد، زیرا مرا در مقابل کسی خواهی دید که کوچکترین پنهانی از او پنهان نیست !( 107 )

نتیجه :

خوف در اثر احساس عقاب و عذاب حاصل شود، و خشیت در اثر حس عظمت و جلال ، و تا این احساس و معرفت حاصل نشود : خوف و خشیت مفهومی نخواهد داشت !

حس جزاء و اطلاع بر عظمت و جلال هرچه مفصلتر و قویتر و بیشتر باشد : خوف و خشیت محکمتر و شدیدتر خواهد شد !

خداوند متعال می فرماید : ( انما یخشی الله من عباده العلماء ) جز این نیست که از پروردگار جهان تنها افراد عالم خشیت دارند !

و معلوم است که : منظور از علماء آن افرادی هستند که در اثر اعمال صالح و شدت و قوت ایمان ، نورانیت قلب و بصیرت و معرفت به پروردگار متعال پیدا کرده ، و جلال و عظمت نور کبریائی او اطراف قلب آنانرا فرا گرفته است !

و به عبارت واضحتر : مقصود از علم در این مورد علم بالله است ، نه علم به مخلوقات و موجودات ( مثل علوم طبیعی از فیزیک و شیمی و حیوان شناسی و تشریح بدن انسان و طب و جغرافیا و تاریخ و لغت و ادبیات و ریاضیات ) ، و آن علمی که آدمی را بشرف و کمال آدمیت میرساند همین علم است !

آری علوم دیگر برای تحصیل معاش و تاءمین زندگانی فردی و اجتماعی دنیوی و تنظیم امور مادی و کشف قوانین طبیعت و ضبط امور وقایع طبیعی است ، و تنها علم الهی است ، که موجب ترقی روحی و انبساط قلب و نورانیت و روشنائی دل و خوشبختی و سعادت حقیقی و اطمینان و سکون خاطر میباشد !

و فضیلت و شرف این علم نسبت بعلوم دیگر بهمان نسبت مقام الوهیت است در مقابل مخلوقات و مراتب مختلفه موجودات ، و بهترین تعبیر در این مورد آنست که بگوئیم : نسبت وجود است بعدم و نسبت حق است بباطل و نسبت نور است بظلمت و نسبت جهان صفا و روحانیت و انبساط است بعالم کدورت و مادیت و تزاحم !

کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم اگر بحقیقت علم نائل گردند از محیط تیره و مقام ظلمانی طبیعت که دوزخ این جهان است آگاه و مطلع شوند !

امیر المومنین علیه السلام و زبیر

زبیر بن عوام از اصحاب مخصوص رسول اکرم ، و مادرش صَفیّه دختر عبد المطلب و عمه آنحضرت است !

زبیر از اشخاصی بود که بعد از قتل عثمان بن عفان ، از امیر المومنین علی بن ابیطالب بیعت کرده ، و سپس چون رضایت خاطر او جلب نشد : با طلحه و عایشه همراز گشته و مردم بصره را بر خلاف آن حضرت شورانیده ، و جنگ جمل را بوجود آوردند !

در سیر اعلام النبلاء ذهبی ( ج 1 ص 37 ) می نویسد : زبیر در پشت سر سواره ها با نیزه حمله میکرد، امیرالمؤ منین او را صدا زد، و زبیر بسوی آن حضرت آمده و باندازه ای بهم نزدیک شدند که گردنهای اسبهای آنان بهم تلاقی کرد !

امیرالمؤ منین فرمود : تو را سوگند می دهم بخداوند، آیا بیاد داری آنروزی را که با همدیگر مشغول راز گفتن بوده و آهسته مکالمه می کردیم که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آن حال رسیده و مرا فرمود : با زبیر سخن سر و راز می گویی ! سوگند بخداوند که او با تو جنگ کرده و در حق تو ظلم و ستم روا خواهد داشت !

زبیر چون این حدیث را شنیده و کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را بیاد آورد : روی اسب خود را از معرکه جنگ بر گردانیده و برگشت !

نتیجه :

زد و خوردها و جنگها در اغلب مواقع از ستمگری و تعدی یک طرف بر میخیزد، اگر بناء باشد که انسان در مرتبه اول به دلالت وجدان خود و در مرتبه دوم بهدایت انبیاء و اولیاء رفتار کرده ، و با پرده های عناد و تعصب و حرص و غضب و شهوت و خودبینی نور فطرت و شریعت را مستور و محجوب قرار ندهد : خود را از پرتگاههای خطرناک نجات داده ، و موجبات گرفتاری و زحمت دیگران را فراهم نخواهد آورد !

زبیر اگر ساعتی بفراغت خاطر و نیت صاف در حقیقت امر خود اندیشه کرد : هرگز بخود اجازه نمی داد که بعد از تشخیص و بیعت و تعهد، نقض بیعت کرده و علم خلاف و دشمنی را بدست گرفته ، و خون هزاران افراد ساده لوح و بیچاره را بگردن بگیرد !

آری گاهی یکقدم که از روی تعصب و عناد و خودخواهی و شهوترانی برداشته می شود : تنها موجبات بدبختی و خسران همیشگی خود را فراهم می کند، بلکه جمعیتی را در معرض ابتلاء و گرفتاری و هلاکت قرار می دهد !