جعفر بن طالب و نجاشی
ام سلمه گوید : چون مشرکین قریش از مسافرت مسلمین به حبشه مطلع شدند، هدایایی برای نجاشی سلطان حبشه و برای روسای روحانی آنجا ترتیب داده ، و بوسیله عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه روانه کردند !
عمروبن عاص و عبدالله هدایای قریش را به پیشگاه نجاشی تقدیم داشته ، و عرض کردند که : جوانانی چند از طایفه قریش روی جهالت و سفاهت از آیین ما دست کشیده ، و بدین شما که مسیحیت است وارد نشده و آئین تازه و مسلک جدیدی از خود اختراع کرده اند !
و چون روش آنان بر خلاف سلوک قوم ما بود قهرا در مورد مخالفت و انکار قرار گرفته ، و ازین لحاظ مجبور شدند که ترک وطن کرده و بسرزمین شما هجرت کنند !
و ما از جانب اهالی مکه فرستاده شده ایم که : شما آن افراد چند را از ملک خود بیرون کرده ، و اجازه ندهید که بآزادی در این سرزمین زندگانی کرده و موجب گمراهی دیگران شوند !
رؤ سای روحانی سخنان آندو نفر را تصدیق کردند !
و نجاشی متغیر و غضبناک گردید !
و سپس گفت : البته من چنین دستوری نمی دهم ، زیرا آنان بمملکت من رو آورده اند، و در زیر حکومت و حمایت من زندگانی می کنند مگر اینکه آنانرا استنطاق کرده ، و گمراهی و انحراف آنان را تشخیص بدهم !
این پیش آمد برای عمر وبن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه بسیار ناراحت کننده و ناگوار بود : زیرا از مکالمه و سخن گفتن آنان سخت متوحش و نگران بودند، و از تاءثیر کلام ایشان میهراسیدند !
نجاشی دستور داد که : افراد تازه مسلمان را بحضور او دعوت کنند !
رسول نجاشی آمده و از آنان دعوت کرد !
مسلمانان مهاجر جمع شده و بحضور نجاشی آمدند، و در بیان آنان جعفر بن ابی طالب که جوان شجاع و سخنوری بود، دیده میشد !
نجاشی گفت : دینیکه مسموع میشود برای خود اختیار کرده اید چیست ؟
گفتند : ای سلطان ! ما ملتب بودیم مشرک و بت پرست ، و مرده خوار، حقوق همسایگان را رعایت نکرده ، و حرمتی برای محارم قائل نبودیم ، و آدم کشی و خونریزی در میان ما رواج داشت ، پس پروردگار جهان پیغمبری را از میان افراد خودمان بر انگیخت ، و او کسی بود که امانت و درستی و وفاء او در میان همه مسلم بود، و ما را دعوت کرد بسوی توحید و ترک عبادت اصنام ، و رسیدگی کردن و دستگیری از ارحام ، و رعایت حقوق همسایگان ، و نماز خواندن ، و روزه گرفتن !
نجاشی گفت : آیا بهمراه شما چیزی از آنچه او آورده است دارید ؟
جعفر بن ابیطالب گفت : آری !
نجاشی دستور داد : روحانیین و علماء مصاحف و کتب آسمانرا در پیشروی خود باز کرده ، و متوجه آیات پیغمبر جدید گردند !
جعفر بن ابی طالب آیات اول از سوره مبارکه ( مریم ) را شروع کرد بتلاوت کردن ( و اذکر فی الکتاب مریم اذا انتبذت من اهلها مکانا شرقیا، فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا، قالت انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت نقیا، قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا، قالت انی یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر و لم اک بغیا ! ! ! الخ ؛
نجاشی و روحانیین از شنیدن این آیات که جریان امر حضرت مریم و تولد حضرت عیسی علیه السلام را به بهترین نحو شرح می دهد ! بشدت گریه کردند، اشک از محاسن نجاشی جاری شد، و مصاحف از اشگهای روحانیین تر گردید !
سپس نجاشی گفت : این کلمات و آیات از مخزنی سر چشمه گرفته است که حضرت موسی کلیم الله علیه السلام از آن مخزن کسب و اخذ می کرده است :
آزاد باشید ! و قرین رشد و سعادت !
نتیجه :
آری تعالیم عالیه دین مقدس اسلام ، در همین جملات کوتاه و مختصر خلاصه می شود : یکتا پرستی و توجه بخدا، حمایت و بررسی و صله ارحام و اقارب ، نیکویی و خدمت و احسان به همسایگان ، و محترم شمردن و حفظ و حقوق مردم ، و تجاوز نکردن بجان و مال دیگران ، و نماز خواندن برای انجام وظیفه عبودیت و سپاسگذاری ، و روزه گرفتن به منظور تهذیب نفس و پرهیز کاری ، تحصیل روحانیت !
این جملات سر لوحه سعادت ملل ، و پایه های تمدن حقیقی بشر و اساس مدینه فاضله ، و سرانجام علم و دانش و فضیلت است !
و کسیکه بر خلاف دین سیر می کند : نه تنها تیشه بریشه سعادت و خوشبختی خود میزند، بلکه بامقام ارجمند حقیقت و علم و فضیلت دشمنی کرده ، و با تشکیل مدینه فاضله مخالفت می نماید !
این اشخاص در بازار فضیلت و حقیقت هیچگونه قیمت و ارزشی نداشته ، و بلکه بر تبت از حیوانات پستتر و کمترند !
آواز خوش و اشتران
حکایت است ازدقی رحمه الله ( از مشایخ قرن چهارم که از اصحاب زقاق و در شام اقامت داشت ) که وقتی در بادیه به قبیله یی از قبایل عرب برسیدم ، یکی از ایشان مرا بخانه خود فرو آورد و ضیافت کرد، و پیش از احضار طعام غلامی را دیدم سیاه در آن خانه که بند بر پای نهاده ، و اشتری چند مرده بر در خیمه افتاده است !
آن غلام مرا گفت : تو امشب مهمانی ، و مولای من مهمان را سخت گرامی دارد، توقع چنانستکه شفاعت کنی مرا از این بند خلاص دهد !
چون طعام حاضر کرد : گفتم نخورم تا این بنده را خلاص دهی !
گفت : این غلام مال مرا همه تلف کرد، و مرا بر خاک فقر نشاند !
گفتم : بچه سبب ؟
گفت : تعیش من از منافع این اشتران بودی ، و این غلام آوازی بغایت خوش دارد، بارهای گران برایشان حمل کرد، و بنغمه حُدا ایشان را گرم براند، تا راه سه روزه بیک روز قطع کردند، چون به منزل رسیدند و بارها بیانداختند، همه بیفتادند و جان بدادند !
اکنون او را به تو بخشیدم !
روز دیگر خواستم که آواز او را بشنوم ، و حال همان هیمان اشتر از استماع نغمات او مشاهده کنم !
میزبان غلام را بفرمود تا نغمه حدا آغاز کرد !
اشتری آنجا بسته بود، چون آواز بشنید بر سر بگردید و ریسمان بگسست ! و من نیز از غایت خوشی آواز بیهوش گشتم و بیفتادم ، تا میزبان اشاره کرد به غلام که بس !
نتیجه :
از این حکایت می فهمیم که : استعمال هر دارو خواه در بهبودی ابدان و یا در تزکیه و تجلیه ارواح شرائط و حدودی دارد، و لازمست مطابق قیود و شرائطیکه طبیب حاذق جسمانی و یا روحانی تشخیص می دهد، بکار برده و استفاده کرد !
آواز خوش تاءثیر بسیار عجیبی در تحریک و سوق ارواح دارد، و گاهی ممکن است ، چنان تحریک و تخدیر کند که خطری بار آورد !
آری آواز جالب یکی از بهترین وسائل موسسه تبلیغات روحانی است و اگر در صرف و استعمال این موضوع حداکثر دقت را بکار برند : بطور مسلم نتایج بسیار مهم و مفیدی بدست خواهند آورد !
در روایات معتبره تاءکید شده است : اذان را که خلاصه تعالیم و عقاید دین مقدس اسلام است ، بآواز خوب بگویند، و آیات قرآن مجید را که جامع حقایق و احکام و آداب اسلامی بوده ، و مفیدترین نسخه تبلیغاتی است بلحن جالب و صدای خوش تلاوت کنند !
متاءسفانه امروز موسسه های تبلیغاتی در کشورهای اسلامی بدست غاصب و متجاسر جمعی از اشخاص نااهل و منحرف و هوسران و شهوت پرست اداره میشود که : نه تنها هدف و مقصد صحیحی ندارند، بلکه شب و روز تمام مساعی و مجاهدات آنان در اضلال افراد و منحرف کردن افکار و سوق ملت بسوی هوی و هوس و ترویج لغو و باطل و در راه اغفال و اهمال و بیکاری و بیعاری ساده لوحان مصروف می شود !
موسسه که بنام تلیغات تشکیل میشود، اگر بمقصد تبلیغات اخلاقی و تربیتی و تنویر افکار و تعلیمات آداب و حقایق است ، میباید در جزئیات برنامه خود این هدف را منظور داشته ، و یا حداقل بتبلیغات مخالف دست نزند !
از آهنگهای لهو و لغویکه بجز تحریک شهوات و کشتن احساسات پاک و ایجاد روح خمود و تنبلی ، اثر دیگری ندارد : خودداری کنند !
و باید بجای این گونه آوازه خوانیها : اشعار خوبیکه از شعرای بزرگ و بیدار ملت سروده شده و متضمن آداب و اخلاق و معارف و نصایح و مواعظ و انتقادات صحیح می باشد، انتخاب کرده و بآواز جالب و متناسب بخوانند و اگر نه : آینده نزدیک این ، ملت نظیر همان اشترانی خواهد بود که بعد از رسانیدن بار سنگین دشمن به منزل ، از هستی ساقط شده و داغ سقوط و مرگ بر دل صاحب شتر بگذارند !
سلطان محمود و ایاز
در مصباح الهدایه عزالدین کاشانی ( ص 209 ) مینویسد :
حکایتی مشهور است ، که : وقتی محمود غزنوی بخلوت قصد ملاقات با ایاز ( از سپهساران محبوب و مقرب سلطان محمود است ) کرد چون حاضر شد دید که در برابر ایاز پوستینی دریده و کلاهی کهنه بر میخ آویخته بود !
پرسید که : این چیست ؟
ایاز جواب داد که : چون دست دولت مرا در سلک عبید پادشاه قرار داد، این لباس افلاس از سر من بر کشیده و خلعت کرامتم در پوشانید، اکنون جهت دفع نسیان و منع طغیان که از لوازم نفس انسان است ، آنرا در مقابل نظر نصب کرده ام ، تا هر لحظه بدو می نگرم ، و بتکریر نظر در او سوالف احوال خود را به یاد میآورم ، و قدر مرتبه خود را فراموش نگردانم ، و بکلاه و کمر مرصّع و جامه زربفت که از احسان پادشاه یافته ام مغرور و طاغی نگردم ، و دانم که لباس ذاتی و اصلی من آنست ، و اینکه اکنون دارم همه فضل پادشاه است !
نتیجه :
انسان فراموش کار است ، ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی انسان چون خود را بی نیاز بیند سوابق احوال را فراموش کرده و شروع می کند بطغیان و تعدی کردن !
( اولم یر الانسان انا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین ) آیا انسان متوجه نیست و فراموش کرده است که ما او را از نطفه آفریده ایم و اکنون روی جهالت و نادانی سخت با ما خصومت و مخالفت می کند ؟
آیا کسیکه در آغاز امر و در سابق احوال سراپا ضعف و جهالت و کثافت و عجز و فقر بوده ، و سپس در اثر حمایت و احسان و فضل پروردگار متعال چند روزی لباس زیبا و رعنایی بتن کرده و قوت و قدرتی از او نمودار گشته ، و باز بحال ضعف و عجز اولی بر می گردد شایسته است که بخود مغرور و فریفته شده و گذشته و آینده خود را فراموش کند ! !
نهایت درجه جهالت و نادانی : آنست که انسان به آغاز امر و انجام امر خود جاهل باشد، زیرا مرتبه اول علم و دانش : از توجه و علم به نفس شروع می شود، و کسیکه خود را نشناخته و از مقام حقیقی خود آگاه نیست : چگونه می تواند بامور و حقایق دیگر مطلع گردد !
پس یگانه علامت جهالت حقیقی : این است که انسان در اثر نشناختن نفس خود مبتلا بغرور و خود پسندی و تکبر و خود بینی بوده ، و در نتیجه از تحصیل علوم و معارف و تکمیل و تقویت روح خود محجوب و محروم بماند !
معاویه و مرد سالخورده
روزی معاویه گفت : دوست میدارم مردی را ملاقات کنم که ساخورده بوده و ما را از جریان احوال گذشتگان که آنانرا ملاقات کرده است خبر بدهد !
بعضی از حاضرین گفتند در حضرموت چنین مردی هست !
معاویه کسی بحضرموت فرستاد و او را حاضر کردند !
پرسید که : نام تو چیست ؟
گفت : اَمَد !
پرسید : اسم پدر تو چه بود ؟
گفت : اَبَد !
پرسید : چند سال از عمر تو گذشته اشت ؟
گفت : سیصد و شصت سال !
معایه گفت : دروغ گفتی !
سپس روی از جانب او بر گردانیده و خود را بامور دیگر مشغول کرد و باز در مرتبه دوم باو متوجه شده و همان سوالاترا از او کرده و عین جوابهای گذشته را شنید !
پس معاویه گفت : ما را خبر بده از اوضاع زمانهای گذشته ، و از اختلاف و تفاوت آنها با این زمان ؟
گفت : چگونه می پرسی از کسیکه او را تکذیب کردی !
معاویه گفت : تو را تکذیب نکردم ، و بلکه می خواستم قوت عقل تو را تشخیص دهم !
امد گفت : هر روزی شبیه روز دیگر و هر شبی مانند شب دیگری است ، یکی متولد شود، و دیگری میمیرد، اگر مردن نبود روی زمین وسعت افراد انسان را نداشت ، و اگر از نو متولد نمیشد کسی از نسل آدم باقی نمی ماند !
معاویه پرسید : دیده ای ؟ آیا هاشم را دیده ای ؟
گفت : آری دیدم او مردی بود بلند قامت و خوبروی ، و در پیشانیش نور برکت و میمنت هویدا بود !
پرسید : آیا امیه را دیده بودی ؟
گفت : آری مردی بود کوتاه قد و نابینا، و گفته میشد که در صورت او علامت شر و شومی هست !
پرسید : آیا محمد را دیدی ؟
گفت : محمد کیست ؟
معاویه گفت : مقصودم رسول خدا پیغمبر اکرم است !
گفت : وای بر تو ! چرا او را تجلیل و تعظیم نکردی ، و چرا در تعبیر خود از کلام پروردگار متعال تبعیت ننمودی که فرمود : محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم !
پرسید : کار و صنعت تو چه بوده است ؟
گفت : من مردی تاجر بودم !
معاویه گفت : تجارت تو بکجا منتهی شد و چگونه بود ؟
گفت : هرگز در معاملات خود به خرید اجناس معیوب و یا معامله عیبدار اقدام نکرده ، و ربح و ربا نداده و معامله یی را که سود داشت رد نمیکردم !
معاویه گفت : از من چیزی بخواه !
گفت : از تو می خواهم که مرا ببهشت داخل کنی !
معاویه گفت : این امر در دست من نیست ، و نمی توانم !
گفت : من چیزی از امور دنیا و آخرت در دست و در تحت اختیار تو نمی بینم ، و تقاضا می کنم که : مرا بر گردانی بآن محلی که از آنجا آوردی !
معاویه گفت : این امر میسر است و خواهد شد، و سپس باصحاب خود رو کرده و گفت : این مردی است که رو بر گردانیده و اعراض کرده است از آنچه بآن متوجه و علاقمند هستید :
نتیجه :
طول عمر اگر تواءم با توفیق شد : یکی از نعمتهای بزرگ پروردگار متعال و بزرگترین وسیله و فرصتی است ، برای تحصیل کمال و مقام !
و همینطوری که سائر نعمتها و خیرات دنیوی و اخروی بدست قدرت خداوند متعال است : این نعمت نیز تابع اراده و قضا و قدر الهی بوده و هر کسی بآن اندازه و حدیکه مقدر شده است از زندگی این دنیا بهرهمند و محفوظ می شود !
( قل اللهم مالک الملک تؤ تی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعزمن تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی ء قدیر )
اختلاف زیاد و تفاوت کثیری که در عمرهای افراد انسان پیدا می شود : علامت این است که تنها طبیعت تن در طول و قصر عمر مؤ ثر نیست و اگر نه : عمر بیست ساله و چهل ساله و هفتاد ساله و صد ساله و صد و پنجاه ساله و دویست ساله و سیصد ساله و سیصد و شصت ساله و پانصد ساله و بیشتر، چنانکه در همین کتاب ( المعمّرون و الوصایا ) جمع آوری کرده است ، هیچگونه با هم متناسب و موافق نیست !
و ما باید در عین حالیکه هر گونه خوشی و نعمت و رحمت صوری و معنوی را از پروردگار جهان دانسته و از او بخواهیم : در تمام امور و حالات خود نیز پیوسته راضی و تسلیم شده ، و با کمال گشاده روئی و دلخوشی در مقابل تقدیرات و پیش آمدها قانع و متشکر گردیم !