عقیده دیوجانس راجع به زن
دیو جانس زنی را دید که : در دست آتشی گرفته میبرد، روی باصحاب خود کرده و گفت : بردارنده آتش سوزان تر و فساد و شرّش بیشتر است !
نتیجه :
آری سوزانیدن آتش شرائطی دارد : و از جمله آن شرائط نزدیک شدن و متصل بودن است ، ولی زن میتواند با جلوه گری و خود آرائی قلوب هزاران دور و نزدیک را بسوزاند، ایمان و نور و توجه دلها را محو و نابود کند، فساد و اختلالی بر پا کند !
آتش در جمادات و اجسام تاءثیر میکند ولی حیله گریهای زن در قلوب و دلهای صاف مؤ ثر است !
شخص عاقل و مؤ من میباید : پیوسته از مکر و حیله و فریب زن در ترس و حذر باشد ! از این راه است که در حدیث شریف وارد شده است : یک مرتبه نگاه کردن بزن نامحرم چون تیری است که از جانب شیطان بقلب شخص ناظر میرسد !
دیوجانس و اسکندر
اسکندر آدمی پیش دیوجانس فرستاد و او را بمجلس خود دعوت نمود، دیو جانس بفرستاده اسکندر گفت : از قول من بسلطان بگوی آنچه تو را مانع میشود از آمدن به پیش من همین معنی مرا نیز از حرکت کردن بسوی تو منع میکند، تو بواسطه سلطنت و ریاست از حضور در مجلس دیگران مستغنی شدی من نیز بوسیله قناعت کردن از مجلس سلطان بی نیازم !
نتیجه :
مردم نادان تصوّر میکنند غناء و فقر مربوط بمال و ثروت است و کسیکه ثروتمند و مالدار شد بی نیاز بوده و چون دستش تهی و اندوخته ای نداشت محتاج و نیازمند خواهد بود ! این اشخاص از حقیقت غناء و فقر غافلند، شخص بی نیاز کسیستکه چشم طمع از دست دیگران برداشته و با کوشش و عمل و اتکای بنفس و قناعت در تحت توجه و فضل خداوند جهان زندگی میکند، و چه بسا کسانیکه ثروت زیاد و دارائی بیحسابی داشته ، و برای اینکه بتوانند ثروت خود را از تعدی و چپاول نگهداشته و جان خود را ایمن و محفوظ بدارند، و هم بخاطر زیاد کردن اندوخته و مال و عنوان : بهزاران چاپلوسی و دروغ و رشوه و تملق و تمنی نیازمند میباشند، ولی شخص فقیری که قانع است هیچگونه بما سوای خداوند احتیاج و نیازی ندارد !
دیوجانس و خانه
از دیوجانس پرسیدند : آیا برای تو خانه ای هست که در آنجا سکنی و استراحت کنی ؟ دیو جانس گفت : خانه برای استراحت کردن است و آن جائیکه من نشسته و استراحت نمایم خانه من است !
نتیجه :
آری خانه برای اینستکه استراحت انسان در آنجا تاءمین بشود چنانکه مال برای تاءمین زندگانی و معاش است ، صحت و تندرستی برای تصحیح عقاید و تکمیل روحانیت است ، خوردن و خوابیدن برای حفظ تندرستی و تقویت قوای بدنی است ، علم و دانش برای اجراء و عمل است ، لشگر برای حفظ ملت است ، دولت برای تنظیم امور و ترقی مملکت و توسعه عدل و داد است ، روحانی برای تقویت جهت ایمان و تقوی و روحانیت است ، متاءسفانه امروز از همه آن وسائل سوء استفاده کرده و نتیجه معکوس و مخالف میگیرند : مردم نادان باندازه ای در زیاد کردن ملک و مال میکوشند که شب و روز میباید اوقات و افکار خود را در راه حفظ آنها مصرف کنند، و باندازه ای خوابیده و غذا میخورند که خود آنها ایجاب مرض و کسالت میکند، و برای سلامتی بدن موضوعیتی قائل شده و پیوسته بدن حیوانی را می پرورانند، پیوسته تحصیل علم مینمایند ولی کوچکترین علاقه و توجهی بجهت عمل ندارند، و لشگر را برای سرکوبی خود تربیت میکنند، دولت را برای اختلال امور ملت و توسعه ظلم و ستم و بیدادگری روی کار میاورند، روحانیرا برای انجام مقاصد شوم خود تقویت میکنند، از دین استفاده دنیوی مینمایند ؟ آوخ بر این حماقت و جهالت !
دیوجانس در صفات زن چه میگوید
دیو جانس در روز عید از راهی عبور میکرد : زنی را میبیند خود را آرایش و زینت داده میگذرد، دیو جانس به اصحاب خود گفت : این زن از خانه خود بیرون آمده است تا زینت و زیور خود را به مردم نشان بدهد و میخواهد مردم او را ببینند نه اینکه او دیگران را ببیند !
نتیجه :
این عمل در نظر مردم دو هزار سال پیش مورد حیرت و تعجب بود که : بی حیائی و بی آبروئی زن بجائی رسد که خود را بمعرض نظر و طمع یکعدّه رجال شهوت پرست قرار بدهد، ولی اگر از اوضاع امروز مطّلع می شدند : صد مقابل بر تعجبشان میافزود، آری تمدن بشر ( بقول یکعدّه جوانان روشنفکر ) صد در صد ترقی کرده است گرگ با میش همراز و همراه شده ، قیودات و پردهای عفت و عصمت از بین برداشته شده ، زنها در مجالس رجال میزنند و میرقصند، در مجالس جشن و نمایش و در ادارات دولتی و مؤ سسه های ملی و مریضخانه ها و دانشکده های و،،، با همدیگر هم آغوش و دست بگردنند، از نمایش بمرحله عمل رسیده است ! تفو بر این تمدن ، ننگین باد این ترقی بشر، مرده باد این نادانی و شهوت پرستی ، امروز تمدن بشر بجائی رسیده است که مردان نادان و بی غیرت از دست زنهای خود گرفته و در کوچه و بازارها میگردانند، تا دیگران از جمال و آرایش آنها محفوظ و بهره مند گردند، و دست ناموس خود را بدست مرد اجنبی میسپارند تا بخوبی از لطافت و نازکی طبع زن او لذت و عیش برند ! ای هزاران وای و عذاب باد بر این بی غیرتی و بی ناموسی ، تفو بر چنین مرد بی شرافت و احمق و خدانشناس !
دیوجانس و طبیب
در زمان دیوجانس مردیکه شغلش تصویر ( صورت قلمی کشیدن ) بود، از پیشه خود دست کشیده و بطبابت مشغول شده بود !
دیوجانس چون او را ملاقات نمود، گفت : کار نیکوئی گرفتی ، زیرا که خطاها و عیوب تصویر همیشه در مقابل چشمهای مردم برقرار و روشن است ، ولی شخص طبیب هر گونه لغزش و اشتباهی داشته باشد خاک تیره آنرا پوشانیده و از نظر مردم محو میشود !
نتیجه :
آری شخص طبیب میباید تنها از خداوند جهان خائف و ترسناک باشد، و اگر نه هزاران لغزش و اشتباه و غلط کاری از طبیب بوقوع میرسد که کسیرا آگاهی بآنها پیدا نشود، طبیب اگر از خدا نترسیده و از روز جزا اندیشه نکند : بهزاران جنایت و خیانت بجان و ناموس و مال بندگان خدا مرتکب میشود، متاءسفانه اغلب اطبای زمان ما نه تنها از راه خداشناسی و حقیقت طلبی بر کنار و منحرفند، بلکه از مقام انسانیت و نوع پروری هم دور شده ، و در پیشگاه حق و وجدان شرمنده و سرافکنده هستند، طبیب اگر مورد امن و اطمینان نشود : هیچگونه برای مراجعه کردن و معالجه طلبیدن سزاوار نباشد، یگانه وظیفه شخص طبیب این استکه با کمال صمیمیت و خلوص نیت در رفع ابتلاءات و ناخوشیها و امراضی که بهمنوع خود میرسد، کوشش و جدیّت کرده ، و مانند جان خود از دیگران حمایت نماید !
دیوجانس و کتابت زن
دیوجانس میگذشت و زنی را میبیند که : نوشتن را یاد میگیرد، به اصحاب خود متوجه شده و گفت : زن خود سمی است و دارد سمّ مینوشد !
نتیجه :
آری زنیکه از محیط عصمت و عفت پای بیرون گذاشت : مؤ ثرترین سمّی خواهد بود برای هلاکت خود و دیگران ، و خواهد توانست خانه ایمان و تقوای را خراب و انسان را دچار بدبختی و ضلالت نماید، زن بی عصمت بزرگترین سمّی است که ممکن است جامعه ای را فاسد و مسموم سازد، از آن روزیکه حجاب و عفت برداشته شده است : هشتاد درصد بر ابتلاءات مردم ( شهوت پرستی ، بیکاری مردها، اختلال امور، اختلافات خانوادگی ، فسق و فساد، قتل و جنایت ، بی حیائی و بی آبروئی ) افزوده است ، سران ملت و آنهائیکه در فکر اصلاح هستند : میباید برای این درد خانمان سوز چاره نمایند، و تحت تاءثیر یکمشت جوانهای شهوت پرست و جنایتکار واقع نشوند !
و کتابت نیز برای زن بزرگترین وسیله ایست که میتواند از آن راه هر گونه صیدی که در نظر میگیرد بدام هلاکت و گرفتاری مبتلاء ساخته ، و هر گونه قلب محکم و ثابترا مضطرب و متزلزل نماید و طوریکه معلوم است : امروز اکثر عشقبازی ها و شهوترانیها و مفسده ها بوسیله همین کتابت انجام میگیرد، اینستکه در دین مقدس اسلام از تعلیم کتابت برای زنها نهی شده است !
وزیر وزن
یکی از پادشاهان بی نهایت اظهار محبت و علاقه به زنها مینمود، و در مقابل آنها مفتون و بی اختیار میشد !
وزیر پیوسته پادشاه را از این قسمت نهی نموده ، و عواقب سوء آنرا برای سلطان تذکر میداد !
نصایح و تبلیغات وزیر در قلب سلطان تاءثیر کرده ، و تفاوت کلی در حال او پیدا گشته ، و نسبت به زنها و کنیزهای خود اظهار خونسردی می کرد !
یکی از کنیزهای مخصوص با سلطان خلوت کرده : و از علت خونسردی و بی میلی او نسبت به زنها استفسار نمود !
سلطان در مقابل اصرار او؛ جریان امر را ظاهر کرد !
کنیز تقاضا نمود که : او را به وزیر هبه و بخشش کند، و منتظر جریان عمل باشد !
سلطان کنیز را بوزیر خود بخشید !
کنیز به هر طوری بود : محبت خود را در قلب وزیر وارد و برقرار کرد !
وزیر در مقابل علاقه و عشق کنیز بی اختیار شده : و چون اراده استمتاع و نزدیک شدن مینمود، کنیز اظهار مخالفت میکرد !
در آخر امر کنیز پیشنهاد کرد که : بر آوردن شدن حاجت تو مشروط است باینکه چند قدم مرا سوار خود کرده و راه بروی !
پیشنهاد کنیز مورد قبول واقع شده : و کنیز لجام و زینی برای وزیر تهیه کرده و سوار بر وزیر شد !
در اینحال ناگهان سلطان وارد منزل وزیر شده ، و معالمه کنیز را با وزیر مشاهده نموده ، و اظهار داشت ، تو خود مرا از نزدیکی و محبت زنها منع میکردی ، چگونه خودت اینطور فریفته و مفتون گشتی ؟
وزیر با کمال شرمساری عرض کرد : منهم از این روز میترسیدم و نمیخواستم سلطان را با این حالت مشاهده کنم این است که برای خود اختیار نمودم !
نتیجه :
آری زن یکی از مظاهر جهان طبیعت و از جلوه های جالب دنیا است ، زن در حدود خود لازم و نظام اینجهان بدون فعالیت زن مختل است ، زن اگر بوظائف خود ( خانه داری و تربیت اولاد ) عامل شد : مقام ارجمندی دارد، متاسّفانه شهوت پرستی و هوی خواهی و نادانی مرد ایجاب میکند که : زن از حدود خود پای بیرون نهاده ، و دست بر تجاوز و اخلال گری بزند، مرد در امور خارجی و آنچه مربوط بوظائف خود اوست : نباید از منویات زن پیروی و اطاعت کند، زن در صورتیکه سوار بر مرد شد : شهوت و هوی و هوس حکومت بر عقل پیدا کرده ، و نظم و تدبیر خانوادگی بهم خواهد خورد، مردیکه نتواند اختیار امور خود را حفظ کند : مرد نیست ، بلکه حیوانیست بصورت انسان که از هر گونه تصمیم و عزم و کمال محروم است ، روزیکه مرد خود را در مقابل اراده و خواهشهای زن مقهور دید، باید متوجه باشد که سعادت و خوشبختی و آرامش و انتظام امور خانوادگی و روحانیت و حقیقت پرستی از میان آنان رخت بر بسته ، و مجبور خواهند شد که : در نهایت درجه اختلال و گرفتاری و هوسرانی زندگانی کنند !
فقیه و محقق مشهور و ابتدای تربیت او
ابوالمعالی همان کسی است که پس از اقامت مدیدی در مکه و مدینه بسوی نیشابور مراجعت کرده ، و در آن روز که زمان سلطنت الب ارسلان سلجوقی بود، و نظام الملک دانشمند مشهور هم بمقام وزارت منصوب بود، نظام الملک برای امام الحرمین مدرسه نظامیه را ساخته و خطابه تدریس مدرسه را بایشان تفویض کرد !
پدر او شیخ ابو محمد عبدالله از فضلاء و پرهیزکاران زمان خودش بود، و بوسیله کتابت و استنساخ کتاب تاءمین معاش مینمود، و از این کار حلال و از دسترنج خود پولی جمع کرده و یک کنیزی خریداری کرد، این کنیز با اعمال صالح و صفات حمیده موصوف بود :
شیخ ابومحمد از همان کسب حلال خود معاش کنیز خود را اداره میکرد، و کنیز پس از مدتی حامله شد، البته شیخ پس از این بیشتر در قسمت حلال بودن آذوقه و خوراک خودشان مراقبت مینمود !
شیخ در آن هنگامیکه کنیزش وضع حمل کرد سفارش اکیدی نمود که : مبادا این بچه از شیر زنهای دیگر خورده و زحمات و کوششهای ما به نتیجه نرسد !
این بچه همان امام الحرمین است که چون این اندازه در تربیت و رشد او مواظبت نمودند البته در آینده یک شخص برجسته و دارای روحانیت بارزی خواهد شد !
شیخ یکروز داخل اطاق شد : کنیز ( مادر بچه ) کسالت داشت و از این لحاظ بچه گریه میکرد، و یکی از زنهای همسایه که حضور داشت برای اینکه بچه را ساکت و آرام کند، بچه را در بغل گرفته و پستان خود را در دهان بچه گذاشت ، بچه مقداری از شیر آن زن خورده و آرامی گرفت !
شیخ چون از این قضیه آگاهی یافت ، سخت متاءثر شد و سپس بچه را گرفته سر پائین نگه داشته و با دست خود شکم بچه را میمالید و با انگشتش دهان بچه را باز میکرد تا اینکه بچه آن شیری را که خورده بود از دهانش بریخت !
شیخ در همان موقع میگفت : مرگ بچه ام برای من آسان تر باشد از اینکه زنده بماند در حالیکه طبیعت او آلوده بفساد و سرشته با یک شیر مجهولی است !
نتیجه :
در زمان گذشته که مردم توجهی به روحانیت و تقوی و جهات معنوی داشتند؛ در موضوع کسب و تحصیل مال حلال اهمیت زیادی داده و باموال دیگران طمع نبرده ، و در معاملات خود بی انصافی ننموده ، از مال حرام و خوراک مشتبه پرهیز میکردند !
اشخاص بزرگ و مردمان پرهیز کار میدانستند که : غذای حرام و لقمه مشتبه نورانیت قلب را خاموش کرده ! و توفیق و توجه را از آدمی سلب میکند !
طوریکه غذای مسموم آدمی را مسموم و قوای جسمانی را از کار می اندازد، همچنین است غذائیکه از جهت معنی ناپاک و آلوده باشد که : روح را گرفته و کدر و قوای روحانی را از فعالیت و عمل باز خواهد داشت !
وزیر دانشمنده عباسی
علی بن عیسی بغدادی وزیر بزرگ دولت عباسی که از جهت ثروت و کثرت انفاق از نوادر زمان خود بود : روزی با اطرافیان و خدمتگزاران و با یک عظمت و جلال جالت توجهی از راهی عبور میکرد، اشخاص غریب و ناشناس از منظره این جلال بتعجب آمده را زهمدیگر پرسش مینمودند : این کیست ؟
زنی که در آن مکان حاضر بود بسخن آمده و گفت : تا کی از این شخص پرسش خواهید کرد، این یک آدمی است که از توجه و چشم خدا افتاده است و خداوند او را مبتلا نموده است باین حالتکه می بینید !
وزیر این سخن را شنیده و بسوی منزلش بر کشت ، و از مقام وزارت اشتعفاء داده ، سپس بسوی مکه معظمه حرکت نموده و در آنجا مشغول عبادت و بندگی بود !
)
نتیجه :
خداوند میفرماید : ان الانسان لیطفی ان راه استغنی آدمی چون خود را بینیاز بیند بنای طغیان و تجاوز گذارد ! آری فطرت است که چون انسان مشمول نعمتهای دنیویّه و لذتهای بدنیّه گردد : از توجهات روحانی و جهان حقیقت غفلت ورزد، اینستکه اولیای حق پیوسته در این جهان گرفتار و مبتلا بوده و هیچگونه سر گرم لذائذ و شهوات ظاهریّه نمیشوند !
آری هر چیزی را که بخواهیم تصفیه و روشن و خالص کنیم : میباید آنرا تحت فشار قرار داده ، تا مغز صاف آنرا استخراج نمائیم !
بادام تا فشار ندیده است : روغن صاف خود را پس نمیدهد !
آب در نتیجه شدت فشار روشنائی و برق خارج میکند !
طلا تا شدت حرارت آتشرا نچشیده است خالص نمیشود !
میوه ها تا بوسیله حرارت آفتاب نپخته اند، شیرینی ندارند !
آدمی ضعیف چون در پیرامون خود مال و ملک و جاه و جلال و لذائذ ظاهری و جلوه های مادی را مشاهده میکند : قهرا از دیدن جمال حق و از توجه بسوی روحانیت و حقیقت محروم و محجوب مانده ، و در نتیجه از مراحم و توجه خود را از جهان طبیعت و از علاقه های مادی منصرف کرده ، و در نتیجه فشار مادی ، روح صاف و توجه خالص و قلب پاک و منوری پیدا کند !
ابوذر غفاری و عثمان بن عفّان
ابوذر باندازه ای صادق القول و صریح اللهجه بود که : در مقام اظهار حقیقت و حق گوئی کوچکترین ترس و اضطرابی بخود راه نمیداد، روی این نظر اختلافاتی میان او و عثمان بن عفان پدیدار میشد، و رفته رفته این اختلاف روی بشدت گذاشته و عثمان نسبت بابوذر تغیّر کرده و میگوید : باید از شهر مدینه بیرون بروی !
ابوذر : اشکالی برای من نیست بسوی مکه میروم !
عثمان : نه قسم بخدا که نمیگذارم بشهر مکه بروی !
ابوذر : آیا مرا ممانعت میکنی که در خانه خدایم مشغول عبادت باشم تا اینکه مرگ مرا دریابد ؟
عثمان : آری مانع میشوم !
ابوذر : بسوی شام حرکت میکنم !
عثمان : بطرف شام نیز نباید حرکت کنی !
ابوذر : بطرف بصره میروم !
عثمان : ببصره هم اجازه نمیدهم ، شهر دیگری بجز اینها اختیار بکن !
ابوذر : قسم بخداوند که بجز این چند شهر جائیرا انتخاب نمیکنم و چون مرا از خانه خدا و از خانه هجرت خود منع میکنی ! بهر کجائی که میخواهی تبعیدم کن !
عثمان : باید بسوی ربذه ( قریه است در نزدیکی مدینه ) بروی !
ابوذر : الله اکبر، راست فرموده است پیغمبر اکرم ، و مرا خبر داده است از همه آن قضایائیکه پیش آمد میکند !
عثمان : تو را چه گفته است ؟
ابوذر : رسول خدا میفرمود : تو از شهر مکه و مدینه تبعید شده و در سرزمین ربذه از دنیا رفته و مدفون میشوی ، و جمعی که از جانب عراق میآیند تو را تجهیز و دفن مینمایند !
ابوذر : زن یا دخترش را سوار بر شتر خود کرده و بسوی ربذه حرکت کرد !
عثمان مروان بن حکم را ماءموریت داده بود که : ابوذر را از شهر مدینه خارج کرده و بربذه برساند، و ضمنا فرمان داد که : کسی را رخصت نیست بابوذر صحبت کرده و او را مشایعت کند !
ابوذر تحت نظر مروان حرکت میکرد، و چون از شهر مدینه خارج شدند : امیرالمؤ منین علیه السلام را دیدند که با فرزندان خود امام حسن و امام حسین و برادرش عقیل و با عبدالله بن جعفر طیار و عمّار بن یاسر بقصد مشایعت ابوذر حاضر آمدند !
مروان بعمل آن حضرت اعتراض نمود که : خلیفه مردمرا از مصاحبت و مشایعت ابی ذرّ منع نموده است ، و اگر شما نمیدانستید تا این موقع معذور بودید، ولی پس از این حق ندارید، و فرمان خلیفه را بشما ابلاغ کردم !
امیرالمؤ منین - بسوی مروان حمله کرد، و با تازیانه به سر مرکب او زده و فرمود : دور شو که خداوند تو را بآتش جهنم نزدیک کند !
مروان - از آنجا برگشت ، و امیرالمؤ منین ابوذر را مشایعت مینمود !
ابوذر - هنگام وداع برگشتن امیرالمؤ منین گریه نموده و میگفت : خداوند شما اهل بیت را جزای خیر بدهد، هنگامیکه تو را و فرزندان تو را میبینم رسولخدا را بیاد میآورم !
مروان چون مراجعت نمود، پیش خلیفه آمده و از عمل امیرالمؤ منین شکایت کرد !
عثمان - از شنیدن این خبر غضبناک شده ، و بحاضرین میگفت : آیا در اینمورد عذر و بهانه ای از علی بن ابیطالب مسموع است ؟ از فرمان من سرپیچی کرده و رسول مرا از انجام ماءموریت خود مانع شده است ، و من البته باید جزای او را بدهم !
امیرالمؤ منین برگشت ، و مردم چون آن حضرت را از غضب عثمان آگاهی دادند : فرمود : غضب او نسبت بمن مانند غضب اسب است بلجام خود !
امیرالمؤ منین - هنگام عشاء نزد عثمان آمد !
عثمان : روی چه اصل نسبت بمروان اهانت کرده و او را از انجام ماءموریت خود بازداشته ، و در مقابل امر من مخالفت نمودی ؟
امیرالمؤ منین : اما مروان : میخواست مرا از انجام وظیفه خود ممانعت کند، البته من هم لازم بود ممانعت او را برطرف و رد کنم و اما امر تو : با تو مخالفتی نشده است و تو را ردّ نکرده ام !
عثمان : مگر آگاه نبودی که مشایعت و صحبت ابوذر را قدغن کرده بودم ؟
امیرالمؤ منین : آیا چیزیکه تو امر کنی و برخلاف حق باشد ما ملزم هستیم در مقابل امر خدا از امر تو اطاعت کنیم ؟ هرگز چنین عملی نخواهم کرد !
عثمان : لازم است مروان را قصاص پس بدهی !
امیرالمؤ منین : من تازیانه به سر مرکب او زده ام ، و مرکب من در همین جا حاضر است ، اگر خواهد : تازیانه بسر او بزند ! و اما نسبت بمن ، قسم بخداوند اگر سخن زشتی درباره من بگوید، در مقابل سخن او تو را ناسزا خواهم گفت ، ناسزائیکه درست و راست و از روی حقیقت باشد !
عثمان : چرا به تو بد نگوید در صورتیکه تو باو سخن ناسزا بگوئی !
قسم بخدا که تو پیش من افضل و برتر از او نیستی !
امیرالمؤ منین : با حالت شدت غضب فرمود : آیا بمن چنین سخنی میگوئی و مرا با مروان همردیف میکنی ؟ قسم بخداوند که من از خود تو افضلم و پدرم از پدر تو افضل است و مادرم نیز از مادر تو افضل است ، و این تیر است که در کمان گذاشتم خود را مهیا کن !
عثمان : رنگ و صورتش سرخ شده ، و از جای خود برخاسته ، و باطاق خود وارد شد !
نتیجه :
نمیدانم عثمان بچه جراءت و جسارتی ابوذر غفاری را که از اصحاب خاص و برگزیده رسول اکرم ( ص ) بود تا این اندازه مورد اهانت و ظلم خود قرار داد، آیا ابوذر بجز راستگویی و حقیقت پرستی و امر بمعروف گناه دیگری داشت ؟ آیا ابوذر چه جنایتی کرده که مستحق اینگونه تبعید باشد ؟ آری ابوذر غفاری کوچکترین اضطراب و تزلزلی بخود راه نداده ، و در بیابان خشک و گرم ربذه جان شیرین خود را بجان آفرین تسلیم نموده و باقیماندگان خود را بخدا سپرد، ولی عثمان بن غفان میباشد در محکمه خود را قطعی ببیند !
شگفت تر اینستکه میگوید : علی بن ابیطالب ( ع ) از مروان بن حکم افضل نیست ، درست است که مروان پسر عموی عثمان بود، ولی چگونه فراموش کرده است مقامات و فضائل معنوی علی بن ابیطالب را که در میان دشمن و دوست مسلم است ، آیا مروان و پدرش ( حکم ) همان دو نفر نبودند که پیغمبر اکرم ( ص ) بواسطه نفاق آنها از مدینه بیرون کرد ؟ آیا عثمان متوقع بود که حضرت امیرالمؤ منین با آن مقام و جلال و ایمانش ( علی مع الحق والحق مع علی ) از پیروی حق و حقیقت پرستی دست کشیده و از فرمان پوچ او اطاعت کند ؟ آیا عثمان میخواست که آن حضرت از ابوذریکه رسول اکرم ( ص ) در حق او فرموده بود : در زیر آسمان کسی راستگوتر از ابوذر نیست ! تعظیم و تجلیل نکرده ، و او را بخاطر تحصیل رضایت عثمان مشایعت ننماید ؟ شما اگر بدقت صفحات تاریخ را مطالعه نمائید، خواهید دید که : این اختلاف ( در میان امیرالمؤ منین و عثمان ، ابوذر و عثمان ) اختلاف حق و باطل است ابوذر در مقابل کارهای ناصواب ( تضییع حقوق ، ترویج اشخاص ناصالح ، چپاول اموال مسلمین ، حکومت باطل ) عثمان نمی توانست خود را ساکت و آرام بیند، ابوذر حقائی را بگوش مردم می رسانید، و از این لحاظ مبغوض درگاه خلیفه واقع میشد !