مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12310
دانلود: 2729

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12310 / دانلود: 2729
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

حیله و تزویر عمر و عاص

هنگامیکه در جنگ صفین پرچمدار لشگر معاویه کشته شده ، و آثار ضعف و هزیمت در صفوف لشگر آشکار گردید، عمروعاص نزد معاویه آمده ، و پیشنهاد کرده که : دستور بده هر چه زودتر قرآن ها بسر نیزه ها زده و بلند کنند !

عمروبن عاص اظهار کرد : در این هنگام تنها چاره ما همین است زیرا در اینصورت اگر مخالفین ( لشگر امیرالمؤ منین ( ع ) همگی پیشنهاد ما را پذیرفتند : البته خطر بکلی از ما دفع شده است و اگر نه بطور مسلم در میان آن ها ایجاد اختلاف و افتراق خواهد کرد !

بموجب این دستور، جمعی قرآن ها را در مقابل جمعیت لشگر امیرالمؤ منین ( ع ) بوسیله نیزه ها بلند کرده ، و پیشنهاد نمودند که : ما همه پیروان قرآنیم و چون باءحکام آن عمل کنیم ، اختلاف و دشمنی در میان ما نخواهد ماند، پس بیائید همه بسخنان این کتاب آسمانی عمل نمائیم !

مردم ظاهر پرست از دیدن این منظره فریب خورده ، و دست از کارزار برداشته ، و حضرت امیرالمؤ منین ( ع ) را احاطه نموده ، میگفتند ما در مقابل قرآن تسلیم هستیم !

علی بن ابیطالب ( ع ) فرمود : در راه حق و در انجام دادن وظائف خود کوتاهی ننموده ، و در مبارزه و کارزار با دشمن پابرجا باشید، زیرا که من بزرگان و امرای لشگر دشمن را ( معاویه - ابن ابی معیظ - ابن ابی سرح - ضحاک - حبیب ) بهتر از همه شماها میشناسم ، اینها علاقه بدین و قرآن نداشته ، و منظوری بجز فریب دادن و از بین بردن شماها ندارند، اینها در زمان بچه گی و هم در بزرگی بدترین و شریرترین مردم بودند، قسم بخداوند که قرآن را وسیله انجام نیت شوم خود قرار داده اند !

مردم جواب دادند : اینها ما را بسوی قرآن دعوت می کنند، و ما نمی توانیم در مقابل این پیشنهاد مخالفت و سرپیچی نمائیم !

امیرالمؤ منین ( ع ) فرمود : وای بر شما، مگر ما برای چه و روی چه اصلی با مبارزه میکنم ؟ مگر مخالفت و دشمنی ما با این جماعت بجز از این جهت است که : آنان را بسوی حقیقت و قرآن دعوت مینمائیم و آنها نمی پذیرند ؟ اینها قرآن را ترک کرده اند، و احکام قرآن را پشت سر انداخته ، و با اهل حق و قرآن ستیزه و دشمنی می کنند !

جمعی از قراء و مقدّسین ظاهر پرست اظهار کردند : باید در مقابل قرآن تسلیم بوده و پیشنهاد آنان را قبول کنیم ، و اگر نه ، ما همه از اطاعت و پیروی امر تو بیرون رفته ، و طوریکه با عثمان مخالفت و ستیزه کردیم با تو هم برای جنگ و مبارزه بر میخیزیم !

امیرالمؤ منین ( ع ) فرمود : عقیده من اینستکه در این مبارزه سستی نشود، حالا شما خود میدانید، اگر میخواهید از فرمان من اطاعت کنید و مبارزه و جنگ را ادامه دهید !

و اگر نه : هر چه میخواهید انجام دهید !( 20 )

نتیجه :

مردم نادان و بی معرفت فریب تظاهر و تزویر معاویه را خورده ؛ و دست از مظهر حق و تقوی کشیده ، و برای همیشه حقیقت و عدالت و تقوی را زیر پا گذاشتند، از ولی حق و خلیفه پروردگار که قرآن ناطق بود روی برگردانیدند، فریب و تزویر و ریاکاری و سخن دروغ معاویه را خوردند !

آری مردم ظاهر پرست و نادان بخاطر یک تظاهر بحق : هزاران حقیقت را زیر میگذراند، و برای عمل کردن بیک امر مستحبی : صدها حرام را مرتکب میشوند، از آدم ریاکاری پیروی میکنند و بسخنان مرد حقیقت که تظاهری ندارد گوش نمیدهند، و پیوسته ریاکاری و خودنمائی و حیله گری و ریاکاری اشخاص ناپاک و دنیا پرست را نخورده ، و هیچگونه باین اشخاص بیحقیقت اعتماد و اطمینان نداشته باشیم !

طلحه و عبدالله بن عمر

هنگامیکه مروان بن حکم و طلحه و زبیر پس از نقض بیعت امیرالمؤ منین ( ع ) بهمراهی عایشه بعنوان مخالفت بسوی بصره حرکت می کردند : در مکه معظمه خدمت عبدالله بن عمر بن خطاب آمده و بخاطر همراه نمودن او در این امر بگفتگو پرداختند !

طلحه گفت : از انسان در دوره زندگانیش خطاهای زیادی سرزده و لغزش و غفلتهای بیشماری ظاهر می شود، و ممکن است حقوق بسیاریرا ضایع مرده ، و بسی از فرائض و اعمال واجبه را ترک نماید، ولی هنگامی که پای حساب و دلیل بمیان آید : ناچار است که حقائقرا اظهار کرده ، و قضاء عادلانه نموده ، و بر خطاکاریهای خود اعتراف کند !

امروز علی بن ابیطالب میخواهد خلافت و پیشوائی خود را توسعه و تثبیت نموده و مخالفین را از میان بردارد ! و از طرف دیگر : معاویه تصمیم گرفته است که تا میتواند بر مخالت خود افزوده ، و پیشوائی علی بن ابیطالب را نپذیرد، ما هم با خلافت فعلی مخالفیم ، و می خواهیم بوسیله تشکیل شوری خلیفه را تعیین بنمائیم !

از شما هم تقاضا می کنیم که : در این نهضت با ما همقدم و همراه شده ، و تا ممکن است از پیش آمدهای سوء و حوادث خطرناک جلوگیری نمائید، و اگر نه : یقین دارم که بفساد امور و اختلال و هرج و مرج و به هلاکت جمع کثیری از مردم منتهی خواهد شد !

ما اطمینان داریم که در همراهی و موافقت شما با ام المؤ منین ( عایشه ) و ما، اختلال و فساد امور اصلاح شدنی است !

عبدالله بن عمر گفت : اگر این سخن و اظهار شما ( نقض کردن بیعت و تشکیل دادن شوری ) راست باشد اطمینان داشته باشید که : این عمل شما نیز از آن خطاهای بزرگ و لغزشهای سخت است ، و میخواهید شخصی را که مظهر فضیلت و عظمت و سزاوار خلافت و پیشوائی است : مقهور و مغلوب کنید ! و در صورتیکه این ادعای شما دروغ و برخلاف حقیقت باشد : البته در دل خود فکر شوم و نیت سوئی داشته ، و راه ناصواب و کجی را سیر می کنید !

و بدانید که خانه عایشه برای او بهتر و مناسبتر از نشستن در هودج است !

و بودن شما در مدینه بهتر از کوچ کردن بسوی بصره است !

و شما خوار و ذلیل باشید : بهتر و بالاتر از اینستکه شمشیر کشیده و در مقابل انبوه جمعیت مسلمین و برخلاف خلیفه قیام کنید !

و متوجه باشید که : کسی میتواند در مقابل علی بن ابی طالب قیام نموده و برخلاف او اظهار تشخص کند که مقام و مرتبه او برتر و بالاتر از علی بن ابی طالب باشد، و کسی که که سزاوارتر از علی باشد کجا است ؟

و اما موضوع تشکیل شوری : مگر در مجلس شورای گذشته ( که پس از خلیفه دوم تشکیل داده شد ) علی بن ابی طالب نسبت بر همه شماها تقدم و سبقت و راءی زیادتری نداشته ، و شما در اقلیت نبودید ؟ مگر پس از درگذشت عثمان عفان خود شما و سائر بزرگان مسلمین او را بمقام خلافت انتخاب نکردید !

آری همه آن اشخاصی که او را برای خلافت انتخاب نموده بودند : میتوانند باتفاق عزل او را صادر نمایند !

پس مرا بحال خود وا گذارید، و دست از من بردارید !( 21 )

نتیجه :

طلحه و زبیر و عایشه هر یکی بخاطر خیالی فاسد و نادرست ، دست باقداماتی زده و خود را برای همیشه از مقام تقوی و صلاح و حقیقت پرستی پرت ، و موجبات هرج و مرج و اختلال امور مسلمانان را فراهم ، و خون هزاران مسلمان بیگناه را ریخته ، و خسران دنیا و عقبی را در آغوش کشیدند !

مردم جاه و طلب و دنیا پرست ، بایستی از خواندن تاریخچه و صفحات عواقب وخیم گذشتگان ، درس عبرت و پند گرفته و بخاطر دنیای چند روزه و ریاست خیالی ناپایدار، برای همیشه خود و مردم بیگناه را بخاک عصیان و مذلت سرنگون نسازند !

ریاست بخاطر حفظ حقوق و تنظیم امور و خدمت بخلق خدا است و شخص رئیس میباید بجز خدمتگزاری و خیر خواهی و فداکاری نیتی بدل خویش راه ندهد !

امیرالمؤ منین ( ع ) می فرمود : علاقه و توجه من بمقام و خلافت و ریاست ظاهری شما، کمتر و ضعیفتر از آن علاقه است که باین نعلین کهنه و پاره دارم ، مگر اینکه بتوانم بوسیله این حکمرانی حقی را پابرجا و باطلی را محو و ظلمی را از میان بردارم !

و هر شخصی باندازه عنوان و نفوذ و بزرگی که دارد : مسؤ لیت دارد !

زاهد مرتاض فضیل بن عیاض کوفی سمرقندی

فضیل بن عیاض در ابتدای زندگانی خود در میان سرخس و ابی ورد از جمله قطاع طریق و از دزدان نامی و شهیر آن صفحات بود !

فضیل بدختری عشق و محبت پیدا کرده بود، و یکشبی میخواست خود را بآن دختر برساند، و از دیواری بالا میرفت صدائی شنید : شخصی از قرآن این آیه را تلاوت می گرفت مینمود( اءلم باءن الذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله ) آیا آن هنگام نرسیده است که مؤ منین خشوع پیدا کرده و در مقابل ذکر خداوند قلوب ایشان خاضع باشد !

فضیل از همانجای برگشت ، و خطاب قرآن چنان در قلب او مؤ ثر گشت که یکمرتبه زندگانی او دگرگون شد، در اینجا با کمال خلوص گفت ( یا ربّ قد آن ) خداوندا هنگام خشوع رسید !

فضیل از صمیم قلب بسوی خدایش برگشت ، و شب را بیک خرابه پناهنده شد که در آن خرابه جمعی نشسته و صحبت میکردند !

این جماعت می خواستند از این منزلگاه کوچ کنند ولی اظهار می داشتند که مبادا فضیل در این موقع شب در اثنای راه آنان را بکمین انداخته و اموالشان را بغارت برد !

فضیل از جریان صحبت ایشان آگاه شد و بیشتر اسباب تاءثر او را فراهم آورده ، و آنان را امن داد !

ابوعلی رازی میگوید : سی سال در خدمت فضیل بودم و در این مدت هیچ ندیدم او را که خنده کند یا تبسم نماید، مگر آن روزیکه پسر او ( علی بن فضیل ) از دنیا رفت ، که فضیل در آن روز خنده کرد، و چون از علت خنده اش پرسیدم ؟ پاسخ داد : خداوند این پیش آمد را دوست داشت ، من نیز خوشحال شدم !

پسر فضیل از جهت عبادت و زهد بر پدر خود برتری داشت ، و یکروز که در مکه بنزدیکی چاه زمزم ایستاده بود آوازی شنید : شخصی این آیه شریفه را از قرآن تلاوت میکرد ( و تری المجرمین یومئذ مقرّنین فی الاصفاد سرابیلهم من قطران تغشی وجوههم النار ) اگر ببینی گناهکاران را در روز قیامت که بواسطه زنجیرها بهم سخت بسته شده اند و پیراهنهای آنان از یک ماده سوزنده و بد بوئیست و آتش صورتهای ایشان را فرا خواهد گرفت !

علی بن فضیل از شنیدن این آیه مبارکه که یکدفعه صیحه ای از دل برکشید و جان را بر جان آفرین تسلیم کرد !( 22 )

نتیجه :

شخصی که ایمان و یقین بعظمت و احاطه و علم پروردگار جهان دارد : پیوسته در حال توجه و تذکر بوده ، و کوچکترین حالت غفلت و فراموشی برای او دیده نخواهد شد !

انسان هنگامی که خدای خود را توانا و آگاه بیند پیوسته و با کمال حضور قلب و خضوع و خشوع و توجه در مقابل عظمت و جلال پروردگار جهان مشغول عبادت و اطاعت بوده ، و کمترین خلاف و عصیان و تمرّدی از او ظاهر نمیشود !

روی این جهت است که در بعضی از روایات شریفه وارد شده است که : انسان هنگامیکه گناه میکند ایمان ندارد !

البته معصیت و مخالفت خالق با اعتقاد و ایمان جمع نمی شود، شما اگر اطلاع و توجه سلطان آگاه باشید : چگونه ممکن است بمخالفت او اقدام کرده ، و در حضور او اقدام کرده ، و در حضور او قدم عصیان و خلافی را بردارید، اینست که عصیان باایمان در یکجا جمع نخواهد شد !

فقیه عابد سعید بن جبیر از زهاد وبزرگان شیعه

طوری که معلوم است حجاج بن یوسف پیوسته با اهل حق و مخصوصا با شیعیان امیرالمؤ منین عناد و عدالت می ورزند !

روزی صحبت از سعید بن جبیر کوفی که از حواری حضرت سجاد بود بمیان آمد : حجاج چند نفر از اصحاب مخصوص خود را گماشت تا سعید را پیدا کرده و در مجلس او حاضر کنند !

ماءمورین حرکت کرده و او را جستجو می کردند تا بصومعه ای رسیدند که راهبی در آنجا سکنی داشت از راهب تقاضا کردند که آنان را بجای سعید راهنمائی نماید !

راهب چون از اوصاف و علامات سعید پرسید : ایشان را بسوی سعید رهنمائی نمود !

ماءمورین بنزدیکی سعید رسیده و او را بحالت سجده یافتند که مشغول مناجات با خدای خود بود، ماءمورین سلام کردند ! سعید نماز خود را تمام کرده جواب ایشان را رد کرد، ماءمورین اظهار داشتند که ماءموریت ما اینستکه شما را بسوی حجاج دعوت کنیم !

سعید فرمود : اگر پذیرفتن من واجب است ، که موافقت نمایم ؟ گفتند : بلی ناچار باید اجابت کنید !

سعید حمد و ثنای خدای را بجای آورده و صلوات بر پیغمبر اکرم فرستاده و از جای خود حرکت نموده با ایشان براه افتاده و رفتند، تا بهمان صومعه راهب رسیدند !

راهب پرسید : آنرا که طلب میکردند پیدا نمودید ؟ گفتند بلی !

راهب تقاضا نمود : داخل صومعه شوند تا شب را از شر درندگان و مخصوصا دو شیر ماده و نر که هر شب در اطراف صومعه پناهنده می شوند ایمن گردند ؟ ماءمورین اجابت کرده و داخل صومعه شدند ولی سعیدبن جبیر اظهار داشت من هرگز بصومعه یک شخص مشرک و غیر مسلمان پناهنده نمیشوم شب را در بیرون صومعه هستم !

ماءمورین گفتند : شما در نظر گرفته اید که فرار کنید و یا میخواهید خودتان را بمعرض هلاکت بیندازید !

سعید فرمود : من فرار نمیکنم و خدای من همراه من است و مرا از هرگونه پیش آمدهای سوء نگاهداری فرموده و همان حیوانات درنده را نگاهدار و پاسبان من قرار میدهد، انشاءالله !

گفتند مگر شما از جمله پیغامبران خدا هستید،

سعید پاسخ میدهد : من یک بنده گناهکار و خطا پیشه هستم از بندگان خدا، ماءمورین اظهار کردند : پس قسم یاد کن که از اینجا فرار نکنی ! سعید قسم خورد که شب را از آنجا حرکت نکند !

راهب گفت : شما بطرف صومعه بالا آئید و این بنده صالح که سخت قوی دل است تنها بماند که خودش مایل نیست بداخل صومعه آید !

ماءمورین داخل صومعه شدند و باطراف می نگریستند که ناگاه از دور یک شیر ماده نمایان شده و بسوی صومعه میآید، این شیر ماده نزدیک سعید رسیده و خود را ببدن سعید میمالد و سپس در نزدیکی او خوابید و پس از این شیر نری باز همانطور از بیابان آمده و خود را بسعید مس کرده و در نزدیکی او خوابید !

شب بپایان رسیده و هوا روشن شد، راهب از صومعه بپائین آمده و از محضر سعید تقاضا نمود که شریعت اسلام و تعالیم دینی را برای او توضیح بدهد : و در آن ساعت اسلام آورده و از روی خلوص و صفاء نیت بوظائف دینی خود عمل کرد !

ماءمورین چون از این منزلت و مقام سعید آگاهی یافتند شروع کردند بمعذرت طلبیدن و دست و پاهای او را می بوسیدند و از خاک پاهایش برای تبرک برداشته و برای او صلوات می فرستادند !

سپس گفتند : ما در حضور حجاج قسم خورده ایم که اگر شما را پیدا کرده و بعد رها کنیم زنهای خودمان را طلاق داده و بندگان خود را آزاد بسازیم ، ولی با اینحال فرمان شما را هر چه بفرمائید اطاعت خواهیم کرد ؟

سعید بن جبیر فرمود : شما وظیفه خودتان را انجام دهید، من بآفریننده خود پناهنده هستم و قضاء و حکم او را کسی نتواند برگرداند !

پس براه افتادند تا بشهر واسط رسیدند، نزدیک شب شده است و مدت عمرم سپری گشته ، از شما تقاضا دارم امشب مرا آزاد بگذارید تا توشه ای برای مرگ و رحلت خود بگیرم و مهیای نکیر و منکر و شکنجه های قبر باشم ، نزدیک شده است که خاک تیره بر روی جسدم بریزند، و البته صبحگاه هر مکانی را که تعیین میکند حاضر آمده و بعهدم وفا کنم ؟

ماءمورین اختلاف نمودند : یکی گفت اگر از خود اوست دست برداریم چطور میتوانم اثر شرا پیدا کنیم ، دومی گفت تا اینجا زحمت کشیده و نزدیک است که از امیر بگرفتن جائزه نائل باشیم و هم بجائی رسیده ایم که امیدواریم ایمن گردیم و در آخر کار نباید سستی و مسامحه را روا بداریم ، دیگری بصدا درآمد که من ضامن او هستم و فردا صبح پیش شما حاضر می کنم انشاءالله !

در این هنگام بسوی سعید بن جبیره متوجه شده دیدند : اشک از چشمهای او سرازیر بود و سیمایش دگرگون شده بود زیرا از آن ساعتی که او را دستگیر کرده بودند پیوسته دلتنگ و گرفته حال و با گرسنگی و تشنگی بسر برده بود !

ماءمورین از دیدار این رخسار افسرده بیشتر متاءثر شده و یکبارگی گفتند : ای بهترین مردان روی زمین ای کاش ما تو را نمیدیدیم و چنین ماءموریتی را نمیداشتم ! وای بر ما چگونه بواسطه این عمل گرفتار گشتیم ! تقاضا میکنیم در روز قیامت و هنگام بازخواست در پیشگاه آفریننده ما عذر ما را بخواهی تا ما را معذور بدارد ! البته خداوند جهان بزرگترین حکم کننده و بهترین دادخواه است که هیچگونه ستم و ظلم نخواهد کرد !

بهمگی گریه میکردند تا یکی از ماءمورین که ضمانت او را نمود روی بسعید کرده و عرض نمود : از حضرت تو مسئلت میکنم که بخاطر خدا امشب ما را از دعای خیر بی نصیب نکنی ؟ ما آدمی را مانند تو دیگر باره نخواهیم یافت !

سعید بن جبیر آنان را بدعای خیر یاد کرده و بطرف دیگر روان شد : سعید نزدیک آب آمده عباء و پیراهن بلندیکه داشت از تن خود کنده و شستشو داد و هم سرش را پاک و تمیز کرده و برای مناجات مهیا شد !