آری سعید آن شب را تا صبح بیدار بود و با خدای خود بر از و نیاز اشتغال داشته و با کمال خضوع قلب در مقام بندگی آمده و خود را مهیای یک سفر روحانی کرد !
روشنائی آفتاب از مشرق دمید، و سعید بموجب عهدی که کرده بود از جای برخواسته بسوی جایگاه ماءمورین حرکت کرده و در را زد !
ماءمورین صدای در را شنیده بهم دیگر گفتند : قسم بخدای کعبه سعید است که بعهد خویش وفا نمود !
و چون در را باز کرده و بسیمای روحانی سعید برخوردند؛ همگی می گریستند !
سپس با همدیگر حرکت نموده و بسوی خانه حجاج بن یوسف روان شدند : دربان بنزد حجاج شتافت و از قدوم سعید مژده داد و برای ورود و اجازت گرفت !
سعید بن جبیر داخل اطاق حجاج شده و در مقابل او ایستاد !
حجاج پرسید اسم شما چیست ؟
سعید : نامم سعید بن جبیر است !
حجاج : اسم تو شقی بن کسیر است !
سعید : مادر من داناتر بود بنام من از تو !
حجاج : تو شقی هستی و هم مادرت !
سعید : غیب را کس دیگر میداند که او غیر از تو باشد !
حجاج : زندگانی دنیوی تو را بیک آتش سوزان عوض خواهم کرد !
سعید : اگر میدانستم که این عمل از قدرت تو برآید البته تو را برای خودم خدا می گرفتم !
حجاج : عقیده تو درباره محمد ( ص ) چیست ؟
سعید : آنحضرت پیغمبر رحمت است !
حجاج بخیال تو آیا ابوبکر و عمر در بهشت هستند یا در جهنم !
سعید : اگر داخل بهشت و جهنم شده بودم اهل آنها را میشناختم !
حجاج : اعتقاد تو درباره خلفاء چیست ؟
سعید من وکیل آنها نیستم !
حجاج : کدامین یک از خلفاء پیش تو محبوبتر است !
سعید : آنیکه بیشتر در مقام و قضای خداوند تسلیم و راضی باشد !
حجاج : کدام یکی از آنها بیشتر در مقام رضا بود ؟
سعید : خدای من از حال ایشان آگاه بود که داناتر است بظاهر و باطن آنان و عالم است بقلوب ایشان !
حجاج : از تصدیق و موافقت من خودداری میکنی ؟
سعید : بلکه دوست نمیدارم تا تو را تکذیب کنم !
حجاج : عقیده تو درباره من چیست :
سعید : تو قاسط و عادل هستی !
حاضرین : چه جواب موافق و خوبی داد ( خیال کردند منظور سعید معنای عدالت و انصاف و داد است ) !
حجاج متوجه بحاضرین شده گفت : شما منظور او را نمیفهمید، سعید اشاره میکند بظالم بودن و مشرک بودن من ، میخواهد بآیه( و امّا القاسطون فکانوا الجهنّم حطبا )
و آیه ( ثم الذین کفروا بربّهم یعدلون ) اشاره کند !
حجاج باز خطاب بسعید کرد : چرا نمیخندی ؟
سعید : چطور بخندد آن مخلوقیکه از خاک و گل آفریده شده و ممکن است آنرا آتش نابود کند !
حجاج ، پس ما چرا خنده میکنیم ؟
سعید : قلوب و دلهای انسان متفاوت است و متساوی نیست !
حجاج فرمان داد : قدری یاقوت و لوءلوء و زبرجد بیاورند و در پیشروی سعید بگذارند !
سعید : اگر این جواهر را جمع آوری ، تا روز قیامت در مقابل گرفتاریهای وحشت انگیز و ناله های جانسوز آن روز بخشیده و از آنها خلاص شوی ، البته بسیار خوب است ، اگر چنین معامله ای صورت بگیرد، ولی فشاری از گرفتاریهای قیامت که بانسان روی آورد چنان سخت میشود که علاقه و مهر فرزندی را از دل مادر مهربان براندازد، پس در متاع دنیوی خیری نباشد مگر آنچه پاک و خالص باشد !
حجاج : فرمان داد آلات لهو و عیش را بیاورند !
سعید : حالش منقلب شد و بگریه در آمد !
حجاج : چه رقم از قتل را اختیار می کنی که آن طور کشته شوی ؟
سعید : بهر طوریکه خواستی باکی نباشد، قسم بخدایم بهر طوریکه مرا بقتل برسانی خداوند تو را در روز قیامت بمانند آن جزاء خواهد داد !
حجاج : میخواهی که تو را عفو کنم ؟
سعید : اگر عفوی باشد از جانب خدا است ، و از تو نمیخواهم !
حجاج : تو را قطعه قطعه میکنم و اعضای تو را از هم جدا میسازم !
سعید : در اینصورت تو دنیای مرا از من گرفتی ولی من حیات اخروی تو را دگرگون خواهم کرد !
حجاج : وای باد بر تو !
سعید وای بر آن کسی باشد که از بهشت دور و بجهنم نزدیک باشد !
حجاج : ببرید این شخص را و بقتل برسانید !
سعید : هنگامی که بیرون میرفت بخنده در آمد !
حجاج : برای چه خنده میکنی ؟
سعید : از این جراءتی که بخدا میکنی و خدایم برای تو حلم میورزد !
حجاج : فرمان داد، بساط بساط را بیاندازند و بقتل رسانید !
سعید : وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض و ما انا من المشرکین !
حجاج : بساط را بطرف غیر قبله برگردانید !
سعید : ( فاینما تولوا افثم وجه الله ) !
حجاج : بر روی صورت بخوابانید !
سعید : ( منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری ) !
حجاج : سرشرا از تن جدا سازید !
سعید : ( اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و ان محمدا عبده و رسوله ، اللهم لاتسلّطه علی احد بعدی ) ( خدایا او را پس از من بر دیگر کس مسلط مکن ) !
در این هنگام سر سعید بن جبیر را جدا کردند، و عجب اینستکه آن سر مقدس پس از جدا شدن میگفت : ( لا اله الا الله محمد رسول الله ) !
حجاج پس از این قضیه بموجب نفرین سعید چند روزی بیش نماند، و در حال مرضش چون بیهوش میشد یا بخواب میرفت ، میگفت :
من بسعید بن جبیر چه کردم و باز بیهوش میافتاد !
نتیجه :
از این قضیه پندهای زیاد و عبرتهای بسیار باید گرفت ، مخصوصا مقام اطمینان قلب و سکون نفس شخص مؤ من است که : در مقابل حقیقت از خلاف و عدوات جهان و جهانیان نیاندیشیده ، و کوچکترین خوف و هراسی در دل او راه نمی یابد( الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا یحزنون )
شخص مؤ من هنگامی که اظهار حق را وظیفه خود داند : مانند کوه در مقابل هرگونه پیش آمدها و خطرها مقاومت نموده ، و نقد جان بدست می گیرد !
مرگ برای بشر حتمی و ضروری است ، آدمی خواه و ناخواه می باید از زندگانی دنیوی دست شسته ، و شربت مرگ را بنوشد، پس خوف از مرگ در اینصورت بسی بیجا و قبیح است !
انسان میباید با کمال آزادی و سعادتمندی زندگانی دنیوی خود را ادامه داده ، و در مقام انجام وظیفه ، هیچگونه از مرگ ترس و هراسی نداشته باشد !
اشخاص ضعیف الایمان هنگامی که با کوچکترین ضرر و خطری مواجه میشوند، دست از حق و حقیقت کشیده ، و خدا و پیغمبر و دین و وظیفه را بکلی از یاد میبرند !
عشق یزید و حیله معاویه
قسمت اول
یزید بن معاویه شبی با یکی از ندماء پدرش معاویه که رقیق نام داشت شب نشینی کرده ، و رقیق مشغول سخن گفتن بوده ، و از هر طرف سخنی به میان می آورد !
یزید مجلس را خلوت و خصوصی دیده ، اظهار میکند : خداوند حکومت پدرم امیرالمؤ منین را پایدار داشته ، و عافیت و تندرستی به او عطا نماید ! دقت فکر و حسن نظر و رای جمیل او مرا وامیداشت که در تمام امور خود بصلاح بینی او اتکاء نموده ، و حتی احتیاجی باظهار نیات و خواستنی های قلبی خود ندیده ، و در همه امور خود بتوجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم ، ولی امیرالمؤ منین با آن علم و حلم و توجهی که دارد : از صلاح بینی و خیر خواهی من غفلت نموده ، و مخصوصا در یک موضوع مرا بکلی محروم و ضایع کرد ! خداوند از خطاهای و سیئات اعمال او بگذرد !
رقیق - خیال می کنم سوء تفاهم و اشتباهی رخ داده است ، زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانی کامل امیرالمؤ منین درباره شما قابل انکار نیست ، و شما خودتان میدانید که : پدرتان تا چه اندازه نسبت بشما علاقه نشان داده ، و پیوسته آخرین هدفش خوشی و آسایش و رضایت خاطر و بلندی مقام و شوکت شما است !
یزید - سرش را بپائین انداخته ، و محسوس بود که : از اظهار خود پشیمان شده ، و بگفته خود نادم است !
رقیق - پس از تمام شدن مجلس ، بسوی عمارت معاویه رهسپار گردیده ، و اجازت ملاقات طلبید !
معاویه - بخاطر خصوصیتی که با رقیق ( ندیم خود ) داشت : فهمید که شرفیابی او در آنوقت شب از جهت امر لازمی خواهد بود، و روی این لحاظ اجازه داد و رقیق وارد اطاق مخصوص گردید !
رقیق - مذاکرات خود را با یزید به میان آورده ، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه بعرض رسانید !
معاویه - عجبا، تا بحال کوچکترین عملی که موجب ناراحتی و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است ، و همیشه خواستارم تا خواستنیها و کارهای او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته ، و هیچگونه درباره او مهربانی و خوبی و احسان مضایقه نمیکنم !
سپس دستور داد : یزید را پیش او بخوانند !
رسول معاویه پیش یزید آمده ، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد !
یزید بفوریّت فرمان پدرش را پذیرفته ، و بسوی او حرکت نمود !
یزید خیال کرد که : این دعوت در این هنگام شب ، بخاطر استشاره کردن و مذاکراتی است که در پیرامون پیش آمدی صورت خواهد گرفت ، زیرا معاویه در کارهای مشکل و امور سیاسی حکومت خود با یزید استشاره نموده ، و به کمک فکر او آن مشکل را حل میکرد !
یزید باطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست !
معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت : من بموجب علاقه شدیدی که نسبت بتو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم ( ص ) برتری داده ، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده ، و بخاطر گرفتن بیعت برای تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم
!
یزید - در حالیکه از شدت شرمندگی و خجلت غرق عرق بود بسخن آمده گفت : من نمی خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهای شما کفران ورزم ، من بخیرخواهی و صلاح بینی و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن باینجا رسیده است ، مجبورم سرّ باطنی خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم !
طوریکه معلوم و روشن است ، انسان بخاطر ادامه زندگی خود و برای آسایش و تنظیم امور زندگانی خویش : نیازمند به ازدواج و زناشویی است ، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از بیش دقت و توجه مخصوص کرد ! تا زنی که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب بشود !
من هنگامی که کمال ادب و زیبائی و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق را ( ارینب ) می شنیدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و کوچکترین احتمالی نمیدادم که از جانب شما مسامحه و سستی و تاءخیری در اختیار و خطبه او رخ بدهد، ولی شما بکلی غفلت ورزیدید، بحدی که او را از جای دیگر خطبه کرده ، و بعقد عبدالله بن سلام در آمد !
من از این پیش آمد بی نهایت متاءثر شده و آسایش و طمانینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده ، و با حالت اضطراب و ناراحتی و تشویش بسر میبرم !
محبت و عشق و علاقه ارینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده ، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است !
آری صبر من تمام شده ، و بیش از این حوصله استقامت و خودداری و نگهداری سرّ ضمیر خویش ندارم !
معاویه - آرامش قلب را از دست نداده ، و به من مهلت بده !
یزید - پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع : مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت !
معاویه - نمیدانم عقل و استقامت و مردانگی تو کجا رفته است !
یزید - عشق بر خرد غالب شده ، و بخاطر نمایش عشق : عقل و صبر و تقوی و طمائینه دل رخت بر بسته است ! و اگر کسی میتوانست در مقابل سیطره عشق ، تقوی و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود ( ع ) برای این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتیکه آن حضرت اظهار عجز و ناتوانی و بی صبری نموده ، و در مقابل محبتی که به زن اروپا پیدا کرده بود، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد !
معاویه - برای چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردی ؟
یزید - خیال نمیکردم محتاج بتذکر باشد، زیرا که توجه و عطوفت تو را نسبت بخود باندازه ای شدید و کامل میدیدم که احتمال غفلت از این قسمت را نمیدادم !
معاویه - راست است ، ولی باید بیش از بیش خود را حفظ کرده و تقوی و عقل و صبر را از دست داده نداده ، و سرّ ضمیر خود را پیش کسی اظهار ننمائی ! شاید بتوانم بمقصد نائل آیم !
معاویه به دریای فکر غوطه ور شده ، و برای حل اینمطالب اندیشه ها و حیله هایی طرح می کرد !
و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زمان خود و شهیر آفاق بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموی خویش عبدالله بن سلام ( از طائفه قریش ) در مملکت عراق با هم زندگانی میکردند !
و عبدالله بن سلام از جانب معاویه ماءموریت و حکومتی داشته و دارای فضیلت و مقام و منزلت بلندی بود !
معاویه پس از نقشه کشی ها و اندیشه های بسیار، صلاح در این دید که : نامه به عبدالله بن سلام نوشته ، و او را بجانب شام احضار نماید !
معاویه به این مضمون نامه نوشت و ارسال کرد : چون نامه من بتو رسید بدون تاءخیر بسوی شام حرکت کن ، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمی بتو رسیده ، و نصیب کاملی بدست تو آید !
عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه ، بدون تاءخیر بسوی شام حرکت کرده ، و در منزلی که قبلا باشاره معاویه برای او مهیا شده بود وارد شد !
معاویه ، ابوهریره و ابوالدرداء ( از اصحاب رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذکر سخنانی چند و رجز خوانیها، گفت : دختری دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده ، و میخواستم برای انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامی بکار برده ، و کسی را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوی و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و بنظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است ، و مخصوصا علت اقدام عاجل من اینستکه : مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانیکه پس از من امور سلطنت و حکومترا بدست میگیرند، بخاطر عجب و بزرگواری حکومت و کوچک شمردن دیگران و ببهانه پیدا نکردن همرتبه و کفو، از تزویج زنها ممانعت نمایند !
من میل دارم که شخصا این قدم را برداشته ، و راه را برای آیندگان روشن کنم ، تا جانشینان من نیز با من همفکر و همقدم باشند !
ابوهریره و ابوالدرداء اظهار تشکر کرده گفتند : البته شما که صاحب و کاتب رسول الله ( ص ) بودید، از هر جهت برای اجرای دستورات واقعی و عمل کردن باحکام حقیقی که موجب سپاسگذاری و شکر مر خالق و رضای او است ، تقدم و اولویت خواهید داشت !
معاویه - پس مناسب میدانم که شما این نظریه مرا به عبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولی تصور میکنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود !
معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، به اندرون خانه آمده ، و به دختر خود توصیه کرد : هنگامیکه ابوهریره و ابوالدرداء با او مذاکره نموده ، و او را برای عبدالله بن سلام خطبه و خواستگاری نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که : عبدالله بن سلام بی نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعی که در این قسمت موجود است : بودن زن او ارینب است ، زیرا غیرت و خوی من با این امر سازگار نبوده ، و روی این جهت میترسم سخنی بگویم یا عملی را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهی واقع شده ، و بر عذاب و گرفتاریهای همیشگی گرفتار آیم : و تا ایشان با ارینب زناشوئی می کند : این اقدام عملی نخواهد شد !
ابوهریره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاویه را به او ابلاغ ابلاغ نمودند !
عبدالله بن سلام بی نهایت و مسرور گشته ، و شروع به عرض تشکر و سپاسگوئی نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است : بسی اظهار امتنان و خوشحالی نمود !
عبدالله بن سلام پس از اینکه در مقابل توجه این نعمت : حمد خالق را بجا آورد، و از نعمتها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاسگوئی کرد : تقاضا نمود که آن دو نفر برای خواستگاری رسمی به پیشگاه معاویه رهسپار شوند !
ابوهریره و ابوالدرداء بعنوان خطبه پیشگاه معاویه مراجعت نمودند ! معاویه اظهار داشت : طوریکه گفتم من از این وصلت بینهایت خوشوقت و فرحناکم ، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم : میباید شما اینقسمت را نیز شخصا انجام بدهید !
ابوهریره و ابوالدرداء به اطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر راءی پدرش معاویه را برای او به تفضیل فهمانیدند !
دختر به همان طوریکه پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد !
ابوهریره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را با معاویه و دخترش به او نقل کرده ، گفتند : به نظر ما تنها مانعی که موجود است ، وجود ارینب است !
عبدالله بن سلام روی سادگی خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جاری کرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد !
ابوهریره و ابوالدرداء پس از شنیدن صیغه طلاق ، بسوی معاویه مراجعت نموده ، و جریان امر را به او اطلاع دادند !
معاویه که در این مرتبه حاجت خود را برآورده دید : شروع بغمزه و ناز کرده ، و گفت : من از این عمل به این فوریت متاءثر شدم ، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر از این بود که ایشان صبر میکردند و بالاخره کار بیک ترتیبی انجام می گرفت ، البته آنچه مقدر است بوقوع خواهد پیوست ، هر چه بود خوب باید گذشته است ، ما باید در پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روی فکر صحیح و نظر صائب بخوبی تاءمل کرده ، و سپس تصمیم بگیریم !
معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم باطلاع شما خواهیم رسانید !
معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته ، مژده داد که کارهای مقدماتی انجام گرفته ، و به مطلوب نزدیک شده ، و اینست عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است !
پس از چند روز ابوهریره و ابوالدرداء بسوی معاویه برگشتند !
قسمت دوم
معاویه اظهار داشت : طوریکه مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنی است ، و شما فعلا جریان امر را باو تذکر داده ، و برای تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید !
ابوهریره و ابوالدرداء نزد دختر معاویه آمده ، و پس از اینکه فصلی از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقی و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند : عبدالله بن سلام بخاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف برضایت شما است !
دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهای چند، اظهار کرد : اگر چه تحقق امور وابسته به تقدیرات الهی است ؛ ولی در کارهای مهم و بزرگ میباید تا ممکن است دقت و فکر نموده ، و روی صبر و تاءمل قدم برداشت ، تا موجبات پشیمانی و تاءثر فراهم نیاید، مخصوصا در این موضوع که سرنوشت آدمی را در زندگانیش معین کند، و من بخدای متعال توکل کرده ، و از او استمداد می نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را به عرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابوالدرداء از مجلس برخاسته ، و دعا کردند که ، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تاءیید فرماید !
سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جریان امر را نقل نمودند !
عبدالله بن سلام این بیت را خواند :
فان یک صدر هذا الیوم ولی فانّ غدا لناظره قریب
اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام می شود، ولی فردا هم نزدیک است ، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند !
در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهی یافته ، با همدیگر میگفتند : بطور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر بگوش همه رسیده ، و حتی در شهرهای دیگر نیز منتشر شده و هر کسیکه در هر جایی ، از این قضیه آگاهی می یافت : از معاویه بد گویی کرده ، و از خدعه و حیله او سخن میگفت : و همه یکزبان میگفتند : معاویه با حیله گری خود مقدماتی را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است ، و منظور معاویه اینستکه : زن او را برای پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبی است که پروردگار جهان او را برای حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است !
عبدالله بن سلام برای اینکه تکلیفش یکسره و روشن بوده ، و از حالش تشویش و اضطراب و نگرانی بیرون آید، از ابوهریره و ابوالدرداء تقاضا کرد تا برای گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند !
اینست که ابوهریره و ابوالدرداء باز پیش دختر آمده ، و گفتند : امیدواریم که در این مدت تحقیقات کاملی بعمل آمده ، و آنچه صلاح و خیر بوده است ! خداوند روشن و معلوم ساخته است !
دختر معاویه اظهار کرد : پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن ، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تاءمل کردم ، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم ، و چون با دیگران استشاره نمودم : نظر آنان را نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم ، این خود یگانه علت ناراحتی و عدم رضایت خاطرم بود !
عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد : دانست که فریب خورده ؛ و بی نهایت مضطرب و پریشان شده ، و مهموم و مغموم گشت !
سپس بخود آمده و گفت : خدایم را حمد می کنم ، و در مقابل نعمت های او ستایش مینمایم ، البته چیزی را که پروردگار جهان بخواهد : قابل تغییر و تبدیل نیست ! کسی نتواند قضا و تقدیر او را ردّ و عوض کند، انسان هر چه روی فکر و عقل و تدبیر رفتار نماید : باز نخواهد توانست از محیط حکمرانی خداوند خارج شده ، و کوچکترین ضرری را که مقدر است از خود دفع کند، فرح و سرور، آسایش و ناراحتی ، نعمت و نقمت اینجهان پایدار نیست ، آدمی باید در مقابل تقدیرات غیبی تسلیم و خضوع کرده ، و صبور و ثابت قدم و محکم باشد !
این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه ( در حدود سه ماه ) ارینب سپری شده ، و مانعی برای خطبه او باقی نمانده بود !
معاویه ابوالدرداء را ماءموریت داد که : بسوی عراق رهسپار شده ، و ارینب را برای پسرش یزید خواستگاری نماید !
ابوالدرداء حرکت کرده ، و به عراق رسید، و در آن حسین بن علی علیه السلام در عراق ساکن بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش وجود و حال و مقام بر همه برتری داشته ، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود !
ابوالدرداء پیش خود فکر کرد که : سزاوار نیست پیش از تشرف به محضر آن حضرت ، بسوی ماءموریت خود برود، حسین بن علی علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که : او را تجلیل و تکریم نموده ، و حقوق او را رعایت کنند !
ابوالدرداء بقصد زیارت آنحضرت ، و برای ادای این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و بعنوان عرض ارادت و محبت خالصانه : بسوی خانه پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حرکت نمود !
حسین بن علی علیه السلام چون ابوالدرداء را دید، از جای خود بر خاسته و با او مصافحه کرد، و از او تجلیل و احترام و تعظیم نموده و فرمود : مرحبا مرحبا بتو ای صاحب و رفیق پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و همنشین او که اشتیاق مرا برسول خدا تجدید نمودی ، و احزان و غصه های مرا بیاد آوردی !
سپس فرمود : از آن روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرموده است ، کسیرا از یاران و اصحاب آن حضرت نمیبینم مگر اینکه بی نهایت متاءثر و محزون شده و از شدت علاقه و اشتیاق و محبتی که بآن حضرت دارم ، بی اختیار اشک از چشمهایم جاری می شود و جگرم می سوزد !
در این هنگام بخاطر یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اشک از چشمهای ابوالدرداء نیز جاری شده ، و گفت : خداوند لبانه را بیامرزد که بوسیله او با همدیگر آشنائی و ارتباط پیدا کردیم !
حضرت حسین بن علی علیه السلام فرمود : قسم بخداوند که من بتو علاقمندم ، و اشتیاق داشتم تو را ملاقات بنمایم !
ابوالدرداء گفت : معاویه مرا بخاطر خواستگاری ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید به اینجا فرستاده است ، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امری مقدم تر و واجبتر است !
حضرت حسین ( ع ) از یاد آوری و اظهار محبت ایشان تشکر نموده ، و سپس فرمود : من هم در نظر داشتم پس از سپری شدن ایام عده ارینب کسی را که اهلیت دارد، بعنوان خواستگاری به پیش او بفرستم و الان که شما چنین دارید : از جانب من نیز خواستگاری نمائید !
البته شما برای ابلاغ نظر من از همه لایقتر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طوری که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت ، و در نظر داشته باشید که : آنچه یزیدبن معاویه بعنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعی نیست و حاضرم !
ابوالدرداء گفت : در انجام این خدمت مفتخرم !
ابوالدرداء بسوی خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بیان مطالب و مقدماتی چند، راجع بتقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلی دادن بارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب دو نفر برای خطبه و خواستگاری تو باینجا آمده ام ، اول امیر این امت و پسر ملک و ولی عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه ، دوم پسر دختر رسول الله ( ص ) و پسر نخستین کسیکه قبول اسلام نمود و سید و آقای جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن علی ( ع ) ، و البته شما خودتان هر دو تای آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات می شناسید، پس هر یکی از آنها را که میخواهید انتخاب و تعیین نمائید !
ارینب پس از سکوت طولانی گفت : ای ابوالدرداء اگر چنین پیشنهادی برای من در غیاب شما میکردند، من آرزومند می شدم که از شما مشورت و صلاح بینی کنم ، و بهر وسیله ای بود خدمت شما مشرف شده و با شما استشاره می نمودم ، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید ؟ من پس از خدا به شما ایمان و اطمینان دارم ، و از شما تقاضا می کنم که : با کمال بیطرفی و با نهایت خلوص باطن و نیت ، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید !
ابوالدرداء : اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است ، زیرا که من رسولی بیش نیستم ، و شما خودتان مختارید !
ارینب : خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره کرده : و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است برای من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگریرا بخود راه نخواهید داد !
ابوالدرداء : دختر من ، پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است ، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لبهای خود را به لبهای نازنین حضرت حسین بن علی ( ع ) گذاشته میبوسید، تو هم لبهای خود را بگذار به محلی که لب های رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آنجا گذاشته شده است !
ارینب : قبول کردم و آنحضرت را اختیار نمودم !
حضرت حسین بن علی ( ع ) ارینب را به عقد نکاح آورده ، و مهریه بسیار زیادی برای او تعیین نمود !
این قضیه در میان مردم منتشر شده ، و حتی بگوش معاویه هم رسید !
معاویه از شنیدن این خبر بینهایت غضبناک و متاءثر شده ، و نسبت به ابوالدرداء هم بسیار بدبین و عصبانی گشت !
معاویه میگفت : من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسی را برای انجام دادن امر مهمی انتخاب نمودم ، و کوتاهی و جهالت از ناحیه من سر زده است ، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم !
عبدالله بن سلام هنگامیکه از خانه خود خارج میشد، کیسه هائی را که پر از جواهر و درّهای قیمتی و نایاب بود، مهر کرده و بعنوان امانت به زن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختی قرار گرفته ، و مخصوصا از جانب معاویه ( بخاطر بدگویی ) و نسبت مکر و خدیعه او به معاویه ) محدود و در مورد غضب و ظلم و شکنجه قرار میگرفت صبر و توانش تمام شده ، و به ناچاری بسوی عراق مراجعت نمود !
عبدالله بن سلام دارائی خود را که همراه خود برداشته بود : در این مدت خرج کرده ، و از این جهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و می خواست از آن جواهر و درّهای امانتی که نزد ارینب بوده : استفاده نماید !
و با اینحال احتمال قوی میداد که : ارینب بخاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذاری های ارینب طلاق او را گفته بود از ردّ کردن آن امانت خودداری کرده و هیچگونه اعترافی بآن مال ننماید !
ولی خواه و ناخواه بسوی عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین ( ع ) تشرف حاصل نموده : و پس از عرض سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذکر جریان اجمالی خود، گفت : هنگام سفر امانتی را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است به ارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا میکنم که شما درخواست بفرمائید تا آن را مسترّد بدارد، و قسم بخدا که من از ارینب خجل هستم ، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجاری ندیده ام ، و از او راضی هستم ، ولی پیش آمدهای مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت !
قسمت سوم
حضرت امام حسین ( ع ) ساکت و آرام نشسته و جوابی نگفت سپس از جای خود حرکت نموده و به اندرون خانه آمده و به ارینب فرمود : اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستی تو بود، و از شما بینهایت تعریف و توصیف کرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگی می نماید، و ضمنا میگوید : امانتی پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادی خواهد بود !
حضرت امام حسین ( ع ) پس از بیانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطی نمیزند، و آنچه میگوید صحیح و درست و حق است ، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید !
ارینب گفت : راست میگوید : امانتی بمن سپرده و با مهر خود مهر کرده است ، همینطور پیش من محفوظ است !
حضرت حسین بن علی ( ع ) از اعتراف و امانت داری ارینب بی نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده ، و فرمود :