مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12935
دانلود: 2919

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12935 / دانلود: 2919
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

علی بن یقطین کارمند دولت

علی بن یقطین کوفی از بزرگ  زادگان عراق و از مقرّبین در دربار خلفای بنی عباس بود، پدرش از محبین اهلبیت طهارت و خود او از اصحاب امام صادق ( ع ) و حضرت موسی بن جعفر ( ع ) میباشد، و چون آنحضرت به عراق آمدند : علی بن یقطین به خدمت امام مشرف شده و از گرفتاریها و ابتلاءات خود اظهار ملامت و شکایت نمود، امام در جواب او فرمود :( ان الله اولیاء مع اولیاء الظلمة لیدفع بهم عن اولیائه و انت منهم یا علی ) - خدا دوستانی دارد که صورتا به اولیای ظلم و ظلالت ماءنوس و آشنا بوده و بواسطه آنها شر دشمنان و ستمگران را از اولیای خود دفع میفرماید و تو از آنها هستی !

روزی حضرت موسی بن جعفر ( ع ) به علی بن یقطین فرمود : یک چیز را از برای من ضمانت کن تا من از برای تو ضامن سه چیز باشم علی بن یقطین گفت : جان من فدای تو باد ! آن یک چیز چیست ؟ و آن چند امریکه ضامن من میشوند کدامند ؟

امام فرمود : اما آن سه قسمت ، اول ضامن می شوم بر اینکه آسیبی از شمشیر و تیر به هیچوجه به تو نرسد دوم - گرفتار بند و زندان تا آخر عمر نشوی سوم محتاج و نیازمند به مردم نگردی ، و اما آن یک موضوعی که لازمست برای من ضمانت نمایی ، اینست که ، چون از دوستان ما و از برادران مؤ من تو کسی پیش تو آید، او را اکرام و تعظیم نموده و از یاری کردن بر او مضایقه نداشته باش !

علی بن یقطین با نهایت خوشوقتی پیشنهاد امام را پذیرفته و امام ( ع ) آن سه قسمت را از برای او ضمانت فرمود !( 29 )

نتیجه :

شخص پرهیزکار چون کارمند دولت ظالم شود، باید متوجه باشد که حقوق دولتی او هنگامی حلال و مشروع خواهد بود که باندازه همان حقوقی که میگیرد از اشخاص نیکو و با ایمان و از مردم خدا شناس و با تقوی طرفداری کرده ، و از انجام حوائج و قضای امور آنان مضایقه و سستی ننماید، و بعبارت دیگر : کارمندان خداپرست و پرهیزکاری که در دستگاه دولت ستمکار عضویت دارند، لازم است تا میتوانند از طرفداری حق و حقیقت و یاری کردن و خدمت باشخاص نیکو کار عاجز مستعد و آماده کرده ، و بحد استطاعت و قدرت خود را برای دفع باطل و ردّ ظلم و تجاوز مسئول به بینند !

آری کارمندان خداپرست مسئولیت بزرگی بعهده داشته ، و پیوسته میباید در مرزهای حقیقت و تقوی پایدار و بیدار بوده ، و در همه اعمال و امور خودشان پروردگار عالم و قادر و منتقم را در نظر بگیرید !

کرامت حضرت جواد علیه السلام

در کافی نقل میکند از علی بن خالد که : در شهر سامراء بودم و شنیدم مردی که در شامات دعوی نبوت مینموده است از طرف دولت گرفتار شده ، و فعلا در میان عسکر زندانی میباشد !

خواستم بهر نحوی است او را دیدن کرده و از جریان امر او مطلع گردم و چون از پاسبانان و دربانان اجازت گرفته و بملاقات او موفق شدم : دیدم آدم فهمیده و دانا و پرهیزکاریست ، گفتم : برادرجان امر و چگونگی سرنوشت شما چیست ؟

گفت : من یکی از اهالی شام هستم ، و در محلیکه معروفست به مدفن سرمقدس حضرت سیدالشهداء ( ع ) پیوسته مشغول عبادت بودم ، و در یکی از ایام گذشته که مشغول عبادت بودم ، یک مرتبه شخصی را در پیش روی خود حاضر دیدم که بمن خطاب میکرد : بپای برخیز ! من از جای خود برخاسته و با او قدم میزدیم که در مدت بسیار کمی بمسجد کوفه وارد شدیم آن شخص مشغول نماز شد منهم از او طبعیت میکردم ، سپس حرکت کرده و پس از مقدار کمی وارد مسجد رسول اکرم ( ع ) شدیم ، او مشغول زیارت و نماز خواندن شد من هم همچنین باز از آنجا هم حرکت کرده و بمسجد الحرام وارد شدیم ، و مناسک حج را بجا آوردیم ، سپس بهمراهی آن شخص بهمان موضع اولیکه بودم رسیدیم ، و او از نظر من غائب شد، و من مثل ایام گذشته مشغول عبادت بودم که پس از یک سال در همین موسم آن شخص را باز در پیش روی خود دیدم که : با نیروی الهی و اراده توانای او همان اعمال پارسالی را تجدید نمود، و بفاصله بسیار کمی مرا بمحل خود برگردانید !

این مرتبه چون میخواست از من مفارقت کند، گفتم : تو را بحقیقت آن حقیکه چنین قدرت و توانائی و عظمت روح بتو بخشیده است مرا از نام و نشان خود مطلع کنی ؟

فرمود : منم محمد بن علی بن موسی الکاظم ( ع )

این قضیه را بچند تن از دوستان مخصوص خود گفتم ، و با وسائطی بگوش محمد بن عبدالملک زیات رئیس دولت و وزیر معتصم عباسی رسیده بود، و باشاره او مرا در زنجیر و زندان کردند، و جریان امر من باینجا رسیده است که می بینی !

گفتم : خوبست جریان امور خود را آن طوریکه هست بمحمد بن عبدالملک رسانیده ، و او را از اشتباه باطل دیگران که در حق تو گفته اند بیرون بیاوری !

این مرد سوابق و حالات و جریان امر خود را برئیس دولت رسانیده بود، و محمد بن عبدالملک در پاسخ او گفته بود که : بگوئید آن کسیکه تو را در یک شب از شام بکوفه و بمدینه و بمکه برده و باز بسوی شام برگردانیده است ، از این زندان نیز بیرون آورد !

علی بن خالد گوید : من از این پاسخ بی نهایت متاءثر و مغموم و محزون گشته و او را بر صبر و تحمل و بردباری وادار نموده و از نزد او برگشتم و چون صبح فردا باز برای دیدن او آمدم ، جمع کثیری از پاسبانان و دربانان و مردم دیگر را در اطراف زندان دیدم که بهمدیگر میگفتند : آیا این زندانی بزمین فرو رفته است ؟ آیا او را پرنده بآسمان برده است ؟ و همه در حال تحیر و بهت بودند !( 30 )

نتیجه :

امام دارای مقام ولایت کبری و خلافت عظمی است ، امام مظهر قدرت و علم و حکمت پروردگار جهان است ، مقام امام بالاتر از علم بغیب و طیّ الارض و سائر کرامات و عجائب و خوارقی است که گفته و شنیده میشود !

امروز مرتاضین و اهل سلوک از ملل مختلف جهان ، عجائب و خوارقیرا از خود نشان میدهند که : هیچگونه با فکر و عقل ما سازگار نیست : در موجودات خارجی تصرف میکنند، از گذشته و از قضایای واقع شده خبر میدهند، از آینده امور صحبت میکنند، و کارهای برخلاف طبیعت و عادت انجام میدهند !

آری انسان اگر بمقام صفا و روحانیت رسیده ، و روح خود را از کدورات جهان طبیعت پاک و تصفیه نموده ، و با صفا و اخلاق روحانی متصف گشت : عجائبی را مشاهده نموده ، و از حقائقی که دیگران قبول نمیتوانند بکنند آگاه میشود !

آنچه نشنیده گوش آن شنوی

و آنچه نادیده چشمی آن بینی

امام که مقام معلوم و جای خود دارد : امام خلیفة الله و واسطه بین خالق و مخلوق است ، مقام امام آخرین حد صعودی ترقی انسان است علم و قدرت امام از سرچشمه فیض و رحمت و از مبدء وجود و هستی ظاهر می شود !

اینستکه با توجه بمقام امام و توسل و تمسک بدامن عنایت و لطف امام : می توانیم از مراحل ظلمانی و گرفتاریهای جهان ماده نجات یافته و راه خوشبختی و سعادت و روحانیت دائمیرا به پیمائیم !

گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

آن سلیمان زمانست که خاتم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگیندل

کشت ما را و دم عیسی مریم با او است

جریان تشکیل دولت بعد از رحلت رسول اکرم

چون رسول اکرم ( ص ) از دنیا رحلت فرمود : جمعی از انصار بسوی سعد بن عباده ( رئیس قبیله خزرج ) متوجه شده و در سقیفه ( محلی بود که از شاخه های خرما سقف آنرا پوشانیده و برای فصل دادن امور در آنجا اجتماع مینمودند ) جمع شدند !

سعد بن عباده در آنروز مریض بوده و قوت حرکت کردن و سخن گفتن را نداشت ، فرمود او را هم بسققیفه منتقل نموده ، و آهسته شروع بخطبه خواندن و سخن گفتن نمود !

سخنان او را پسرش قیس بن سعد بآواز بلند بجماعت انصار میرسانند و سخنان او از این قبیل بود : شما سوابق حسنه و فضیلتهای بیشماری دارید، مهاجرین را یاری کردید، پیغمبر اسلام را در راه ترویج دین مقدس او کمک نمودید، با دشمنان و مخالفین او جنگ و ستیزه داشتید، و در اثر خدمات و فعالیتهای شما بود که آئین حق پیشرفت نموده و ریشه های لغو و باطل از سرزمین شما کنده شد، فضیلتهائیرا که شما دارید دیگران ندارند، پیغمبر خدا پیوسته و تا آخرین روز زندگی خود از شما راضی بود، پس باید کوشش کنید تا منصب خلافت رسول الله از میان جمعیت شما بیرون نرود، و با دارا بودن این مقام ، شرافت و فیلت همیشگی را حیازت نمائید !

جماعت انصار سخنان او را تصدیق نموده ، و میگفتند ما همه در مقابل نظر و راءی و صلاح بینی شما تسلیم و اطاعت ورزیده و همه برای خلافت شما حاضر و راضی و موافق هستند !

ابوبکر و عمر در خانه پیغمبر بودند که از این جریان آگاهی یافته ، و با نهایت شتاب از آنجا بیرون آمده ، و بسوی سقیفه حرکت کردند، و در وسط راه ابوعبیدة بن جراح نیز بآنها ملحق میشود !

عمر میگوید : ما سه نفر وارد سقیفه شدیم ، جماعت انصار و اشراف در آنجا حاضر و سعد بن عباده مشغول سخن گفتن بود، و چون میترسیدم که ابوبکر شروع بسخن کرده ، و آنطوریکه باید نتواند حق سخن را اداء کند : خواستم خود بسخن گفتن آغاز کنم !

ابوبکر بمن اشاره کرد که تو ساکت باش و در این هنگام خود را برای خطابه حاضر کرده ، و با صدای بلند مردمرا بسوی خویش متوجه نموده و گفت ما مهاجرین حق سبقت در قبول دین اسلام را داشته و از جهت قبیله بر قبائل دیگر عرب برتری داریم ، ما از قبیله و از قوم و خویشاوندان رسول اکرم هستیم ، و البته شما انصار هم فضائل زیادی دارید : شما بودید که بمهاجرین جا دادید، و در راه ترویج دین اسلام از هرگونه مساعی جمیله کوتاهی ننمودید و نسبت بمهاجرین کمترین حسد و بخلی نورزیده ، و ایثار بنفس کردید ( اشاره میکرد بآیه والذین تبوء والدار - سوره حشر ) و شما برادران ما هستید، و شما اولی هستید بمقام تسلیم و رضا در مقابل تقدیرات پروردگار، پس در این مورد هم بسی بجا و مناسب است که : اظهار محبت و دوستی کرده و ایثار بنفس نموده : و نسبت بمهاجرین که در این امر اولویت دارند بخل و حسد نورزید، و اگر از من مشورت و صلاح بطلبید : صلاح شما در این می بینم که الآن از یکی از این دو نفر ( ابوعبیده ، عمر ) بیعت کنید، و هر کدامینرا که انتخاب کنید از هر جهت بمورد و سزاوار خواهد بود !

ابوعبیده و عمر گفتند : ما سزاوار این امر نیستیم ، و تا شما هستید کسی را اهلیت مقام خلافت نباشد، و همه در مقابل مقام شما خاضع هستند، شما رفیق غار پیغمبر بودید، و شما بودید که جای پیغمبر نماز خواندید، شما خود از هر جهت لایق و سزاوار هستید برای این امر !

انصار گفتند : قسم بخداوند که ما نسبت بمراتب فضل مهاجرین حسد نمی ورزیم ، و ما مهاجرین را دوست میداریم ولی میترسم از این که در نتیجه مسامحه و تساهل ما دیگران باین امر سبقت جویند، و مهاجرین و انصار از این محروم بمانند، و بهتر است که : برای این امر دو نفر بنوبت و ترتیب ( یکی از مهاجرین و یکی از انصار ) انتخاب شوند، و در این صورت برای همیشه مهر و محبت در میان ما و شما برقرار بوده ، و اختلافی پدیدار نخواهد شد !

ابوبکر باز بسخن آغاز کرده و پس از حمد پروردگار و معرفی کردن از مقام مهاجرین ، گفت : شما بهتر است حدود و حقوق مهاجرین را حفظ کرده ، و تقدم و فضل آنرا انکار ننمائید، و صلاح در این است که امیر را از مهاجرین و وزیر را از انصار انتخاب نمائید، و با صلاح دید و مشورت همدیگر امور مسلمین را اداره کنید !

حباب بن منذر بپا ایستاده و بانصار خطاب کرده گفت : متوجه باشید که امروز شما کثرت و تسلط و قدرت و ثروت و عزت دارید، و دیگران در تحت نفوذ و در زیر سایه شما زندگانی میکنند، شما باید از اختلاف نظر و اختلاف کلمه دوری کرده ، و با کمال یگانگی و اتحاد در گرفتن حق ثابت و نصیب خود پافشاری نمائید، و بدانید که در این شهر شما اسلام توسعه و قوت و در مساجد شما صفهای جماعت برای نماز اقامه شده و با شمشیرهای شما بود که مخالفین مغلوب و منکوب گشتند پس شما سزاوارتر بر این امر هستید، و لااقل رضایت ندهید مگر اینکه از میان شما نیز امیری انتخاب بشود !

عمر گفت : هیهات چنین چیزی نمی شود، بودن دو امیر در یک مملکت مانند جای دادن دو شمشیر است در یک غلاف ، ما از قوم و خویشاوندان پیغمبر اکرم هستیم ، و مردم حاضر نخواهند شد که : مقام خلافت از قبیله پیغمبر بیرون رود، مگر آنکسانیکه با مقام و میراث پیغمبر مخالفت داشته باشند !

جباب بن منذر گفت : ای گروه انصار در گرفتن حقوق خودتان کوتاهی نکنید، و بسخنان این چند نفر گوش فرا ندهید، و اگر کسی در مقابل افکار شما تسلیم نمیشود از شهر خودتان او را بیرون کنید، امروز قدرت و اختیار با شما است ، و شما اولویت باین امر دارید و با شمشیرهای شما اسلام رونق گرفته است !

عمر گفت : حباب بن منذر با من سابقه عداوت دار، و من تصمیم گرفتم با او پس از این سخن نگویم !

ابوعبیده گفت : ای جماعت انصار شما تا امروز از دین حق حسد می ورزید، در این هنگام گفت : اگر چه ما انصار سوابق حسنه و فضائل زیادی داریم ، ولی برای خدمات و مجاهدات خود بجز رضای و طاعت پروردگار اجری در نظر نگرفته ، و منظوری بجز خداوند متعال نداریم ، و چون پیغمبر خدا از طایفه قریش بود : البته خویشاوندان و قبیله او در این امر اولویت خواهند داشت ، و ما را سزاوار نباشد که در مقام و میراث آنحضرت بمنازعه و خلاف برخیزیم !

در این هنگام ابوبکر باز شروع بسخن گفتن کرده و گفت : من از تفرقه و اختلاف شما سخت بیمناک هستم ، و شما را روی نصیحت و خلوص نیت به بیعت این دو نفر ( ابوعبیده و عمر ) دعوت میکنم ، هر کدامین را که اختیار میکند : انتخاب نموده و از اختلاف بپرهیزید !

عمر گفت : پناه میبرم بخدا که با بودن شما چنین امری صورت گیرد، شما از هر جهت تقدم و اولویت دارید، شما صاحب رسول الله و افضل مهاجرین هستید تقاضا میکنم : دست خودتان را بدهید بیعت کنیم !

چون عمر و ابوعبیده بقصد بیعت نزدیک ابوبکر میشدند : بشیربن سعد بآنها سبقت گرفته و بیعت نمود !

حباب بن منذر به بشیربن سعد خطاب کرد : ای بشیر نابود بشوی که حسد ورزیدن بر پسر عمویت سعد بن عباده تو را بر این عمل وادار کرد که حسد ورزیدن بر پسر عمویت سعد بن عباده تو را بر این عمل وادار کرد !

طایفه اوس از این عمل بشیرینی بی نهایت خوشحال گشته ، و بهمدیگر میگفتند : اگر سعد بن عباده مقام خلافت را حیازت میکرد، برای همیشه طایفه خزرج را برای شماها برتری و فضیلت بود !

و پس از این جریان حاضرین بسوی ابوبکر متوجه شده و دست او را گرفته و بیعت میکردند، و ازدحام آنها طوری شد که : نزدیک بود سعد بن عباده را زیر لگد بگذارند !

سعد بن عباده از ازدحام مردم سخت در فشار و زحمت واقع و میگفت آهسته حرکت کنید که مرا کشتید !

از حاضرین یکی گفت ( گوینده عمر بود ) او را بکشید که خدا او را بکشد، سپس نزد بنی هاشم آمده ، و بحضرت علی بن ابیطالب ( ع ) تکلیف نمودند که : لازمست بابی بکر بیعت نمائی !

امیرالمؤ منین فرمود : هرگز شما را بیعت نمیکنم ، من نسبت بمقام خلافت بشماها تقدم و اولویت دارم ، اگر بخاطر قرابت و نزدیکی پیغمبر دعوی این مقام نموده و خودتان را بر انصار مقدم داشتید : نزدیکترین همه مردم برسول خدا من هستم ، و اگر انصاف بدهید، من در حیوة و ممات پیغمبر از همه نزدیکتر و بر همه اولویت داشته ، و برای این امر طوریکه همه میدانند سزاوارترم ، و اگر بخواهید ظلم کنید : خود میدانید !

عمر گفت : دست از شما برنمیدارم مگر اینکه بیعت کنید !

امیر المؤ منین خطاب فرمود : تو این شیر را میدوشی که نصف آنرا خود بنوشی : و امروز این امر را محکم میکنی که خود فردا استفاده ببری ولی سوگند بخدای من بسخن تو اعتماد نخواهم کرد !

ابوبکر گفت اگر شما بیعت نکنید مجبور نخواهیم شد !

ابوعبیده گفت : شما جوان هستید و اینها پیرمردان طایفه هستند و معرفت و اطلاع و تجربه اینها بیش از شما است ، و بهتر است که فعلا این امر را بابی بکر واگذار نمائید، و اگر بقائی شد : البته شما سزاوارتر و لایق تر هستید، از جهت فضل و دیانت و علم و فهم و سابقه و نسب و داماد بودن !

امیرالمؤ منین فرمود : ای گروه مهاجر ! مقام عظمت پیغمبر اکرم را از خانه اش بخانه های خودتان منتقل نکنید، و این حق را از اهلش غصب ننمائید، سوگند بخدا که ما سزاوارتر باین امر هستیم :

زیرا که ما اهل بیت پیغمبریم و بمقام او نزدیکتریم ، و تا روزیکه در میان ما کسی هست که عالم بکتاب خدا و فقیه در دین پروردگار و مطلع بر سنن رسول اکرم و آگاه از امور رعیت و حافظ حقوق مردم و مانع از ظلم و فساد و شر میباشد کسی را در امر خلافت طمعی نباید باشد، پس مراقبت نمائید که از صراط حق تجاوز نکرده و از راههای کج و خطرناک عبور نکنید !

بشیربن سعد انصاری گفت : اگر جماعت انصار این سخنها را پیش از بیعت ابی بکر شنیده بودند، هرگز اختلافی در میان آنها بوقوع نه پیوسته و همه بر بیعت تو اتفاق مینمودند !

پس از این جریان ، امیر المؤ منین دختر پیغمبر را شبها باسبی سوار کرده : و بخانه های انصار رفته و از آنها برای گرفتن حق خود و طرفداری از حقیقت استمداد میطلبید !

انصار میگفتند : ای دختر پیغمبر ! اگر امیر المؤ منین پیش از بیعت ابی بکر باین امر پیشقدم میشد : البته همه باو بودند، و هر کسی از جانب او عدول نمیکرد !

امیر المؤ منین فرمود : آیا سزاوار بود که من جنازه رسول خدا را در روی زمین و بدون کفن و دفن ترک کرده و دنبال گرفتن حق خود باشم !

حضرت فاطمه می فرمود : پسر عمویم علی بن ابیطالب آنچه را که وظیفه داشت و آنچه را که سزاوار او بود بجا آورده است ، ولی این جماعت کاری کردند که در روز جزا در پیشگاه احدیت باز خواست و مسؤ ل خواهند شد !( 31 )

نتیجه :

مقصود ما در این کتاب ذکر قصه های گذشتگان و پند اخذ کردن و نتیجه ادبی و اخلاقی گرفتن است و بحثهای فلسفی و تحقیقی از رشته ما بیرون است ، و در این مورد بخاطر تنبه و بیدرای افراد مسلمانان و برای رفع اختلاف کلمه و تشتت آراء مسلمین میگوئیم که : مقام خلافت از دو حال خارج نیست ، با یک منصب الهی و منزلت خدادادی است ، و یا مقامی است که از انتخاب و اختیار مردم تحصیل میشود !

در صورت اول : پس چرا رسول اکرم آنرا معین نفرموده است ؟

و چرا ابوبکر علامتی یا معجزه ای برای دعوت خود بدست نداشته است ؟

و چرا بابوعبیده و عمر تعارف کرده و آنها را بمردم معرفی مینمود ؟ و چرا از راههای دیگر استدلال کرده و اصل مطلب را اظهار نمیکرد ؟ و چرا تا این اندازه برای حیازت آن مقام ( مقامیکه ثابت و برقرار بوده و با هیچ اختلاف و فعالیتی از بین نمیرفت ) شتاب و عجله میکرد که حتی از تجهیز و دفن رسول اکرم ( ص ) رو گردانیده ؟ و در اینجا ایثار بنفس از جانب انصار چه معنی داشت ؟ و در این صورت استدلال کردن باقوم و خویشی پیغمبر و هم قبیله بودن یعنی چه ؟ و آیا رفیق غار بودن چه تناسبی با مقام ولایت و منصب الهی دارد ؟ و آیا نماز خواندن بجای پیغمبر ( اگر صحیح باشد ) چه ملازمه ای با این منصب دارد ؟ در صورتیکه همه آن اشخاصی که ایام سفرهای رسول اکرم بجای آنحضرت در مدینه خلیفه بودند : در محراب او نماز هم میخواندند ؟ و آیا تقسیم این مقام بامارت و وزارت و رشوه دادن بانصار چه معنی داشت ؟ و اگر این منصب در اثر وراثت و قرابت با رسول اکرم حاصل میشود، آیا علی بن ابیطالب و اهل بیت اطهار پیغمبر کجا بودند، و چرا از این وراثت محروم شدند ؟ و آیا در این صورت مؤ ظف بودند که همه را مجبور باطاعت و بیعت نمایند، این چه کاسه است که گرمتر از آش است ؟ چرا پیغمبر اکرم کسی را مجبور بپذیرفتن دین اسلام نمیکرد ؟ این چه منصب الهی بود که دختر پیغمبر و پسر عموی پیغمبر تا این اندازه در مقابل آن مخالفت نمودند بجائیکه عمر بگوید، خانه شانرا میسوزانم ؟ این چه منصب الهی بود که علی بن ابیطالب با آن مقامات زهد و تقوی و ورع و خوف از خدا و ایمان محکم سوگند یاد میکرد که از این امر پیروی نخواهم کرد ؟ این چه منصب الهی بود که پیری و سالخوردگی و ریش سفیدی در آن مدخلیت داشت ؟ آیا خداوند متعال در موارد ارسال رسولانیکه جوان بودند از این معنی غفلت فرموده است ، و یا در آن زمانها مردم پیر و سالخورده وجود نداشتند ؟ و اگر این منصب الهی مخصوص ابی بکر بود پس سخن ابی عبیده ( خطاب میکند بامیرالمؤ منین که این امر را فعلا بابی بکر واگذار کنید ) چه معنی داست ؟

و در صورت دوم که این منصب مبتنی بر انتخاب مردم باشد :

پس همه اختلافات مذهبی و تفسیق و تکفیر یعنی چه ؟ انتخاب کردن یا منتخب شدن یک نفر برای مقام ریاست چه ربطی بایمان و عقیده دارد، کسی دلش میخواهد از تبعه دولت ایران باشد، دومی از تبعه دولت عراق ، سومی از پاکستان ، چهارمی از مصر، پنجمی از ترکیه ، ششمی از یمن ، هفتمی از سوریه ، هشتمی از حجاز، نهمی از اندونزی ، دهمی از افغان ، آیا این ده نفر با هم دیگر اختلاف عقیده دارند ؟ ایرانی با حجازی هر دو مسلمان و برادرند اگر چه سلطان یا رئیس دولت حجاز در نظر ایرانی بسیار آدم بدی باشد، ما نسبت بابی بکر یا عمر یا عثمان ( که رئیس دولت وقت بودند ) خوشبین یا بدبین باشیم چه ربطی باعتقادات دینی ما دارد ؟ ما میگوئیم مردم نمیتوانند طبق نظر و صلاح دین خودشان پیغمبر یا جانشین پیغمبر را معین کنند، ما می گوئیم علی بن ابیطالب ( ع ) از جانب پروردگار و بمعرفی پیغمبر اکرم ( ص ) برای مقام و خلافت انتخاب شده است ، آیا سخن بدی گفته ایم ؟ اگر شما اشکال و اعتراضی دارید بما چه مربوط است ، بروید و با خدای خودتان جدال و بحث کنید، پس ما که از نظر پیغمبر و از امر خداوند امتثال و اطاعت میکنیم کافر می شویم ؟ ما میگوئیم ابوبکر و عمر نسبت باهلبیت پیغمبر توهین و جسارت و ظلم و ستم کردند، و همینطوری که علی بن ابیطالب و دختر پیغمبر از آنها ناراضی بودند : ما هم ناراضی هستیم ، و طوریکه دختر پیغمبر از آنها ناراضی بودند : ما هم ناراضی هستیم ، و طوریکه دختر پیغمبر آنها را معاقب و مسئول میدانست : ما هم آنها را معاقب و مسئول میدانیم ، آیا فکر بدی میکنیم ؟

ایمان و اطمینان و اعتقاد ما باهلبیت و اعتقاد ما باهلبیت که از هر جهت ( تقوی ، علم ، فضیلت ، عدالت ، معرفت ) بر دیگران برتری داشتند بیش تر از دیگران است : آیا ما کافر می شویم ؟ ما ابوبکر و عمر و عثمان را اینکه پس از پیغمبر حق اهلبیت را غصب و درباره اهل عصمت و طهارت ظلم کردند : ظالم و غاصب میدانیم ، آیا گمراه هستیم ؟ ما ابوبکر را برئیس دولت اسلامی بودن قبول میکنیم ، ولی میگوئیم این مقام مربوط به خوبی و بدی نیست ، آری ابوبکری که با هزاران مقدمه که در روز سقیفه چیده شده بود، خود را برای مقام ریاست دولت کاندید کرد ( و امروز هم دولتها همینطوری روی کار میآیند، دعوی ایمان و وطن پرستی و طرفداری از عدالت و حق کرده ، و با هزاران تبلیغات غلط و حرفهای دروغ و تزویر و ریاکاری خود را بر مردم عوام و ملت نادان تحمیل می کنند ) و هزاران اعمال ناشایست و برخلاف حقیقت و عدالت را ترویج نموده و یک مشت مردم جاهل را باکراه و اجبار و تطمیع باطراف خود جمع نموده : آیا سزاوار است در این قرن مشعشع او را بنام یک پیشوای الهی و آسمانی بفرزندان خود معرفی کنیم ؟ آیا از انصاف است که : دست از مرد حقیقت و مظهر علم و تقوی و دانش و رجل الهی و شخصیت برجسته جهان انسانیت بر کشیده و از ابی بکر و عمر که فاقد هرگونه کمالات و فضایل روحانی هستند پیروی کنیم ، مگر عقیده آزاد نیست ؟ مگر بزور و اجبار میتوان در قلوب مردم ایمان و عقیده درست کرد ؟ من اگر نتوانستم بتقوی و عدالت و علم کسی معتقد باشم : آیا کافر میشوم ؟ ای مسلمانان جهان ! ای برادران من ! بیدار شوید و بخود آئید و دست از تفرقه و بدبینی و اختلاف بکشید، بیش از این کورکورانه و روی تقلید جاهلانه بمقدسات دینی خود استهزاء و توهین نکنید، بیجهت و روی حرفهای نابخردانه همدیگر را تکفیر و تفسیق ننمائید، آنچه را که خدای شما فرموده است : بپذیرید، و در آنمطالبیکه با نظر و فکر بشر درست می شود : دقت کامل و فکر عمیق نمائید، من خودم را آزاد دانسته و با نیت و قصد صاف و خالص باین مطالب اشاره کردم : ولی شما از حرفهای من تقلید نکنید، بلکه در سخنان من خوب بیاندیشید و بتاریخ مراجعه نمائید و حقیقت را دریابید !

گنجشک و حضرت سلیمان

حضرت سلیمان پیغمبر ( ع ) گنجشکی را دید که به ماده خود میگفت : برای چه از من دوری جسته و در مقابل خواسته های من تسلیم و منقاد نمی شوی ، و اگر بخواهم : سراپا بارگاه و قبه سلیمان رابا منقارم گرفته و بدریا می اندازم !

حضرت سلیمان از سخن گنجشک به تبسم آمده ، و آن ها را به پیشگاه خود خوانده و گفت : چگونه میتوانی چنین کاری را بجا آوری ؟

گنجشک پاسخ داد : نمی توانم یا رسول الله ، ولی مرد گاهی خود را در مقابل زوجه اش بزرگ و توانا نشان داده ! و بخاطر تعظیم و تزیین خود اظهاراتی میکند، و گذشته از اینها شخص محبّ در گفتار و رفتار و حرکاتش در مورد ملامت واقع نمیشود !

حضرت سلیمان بگنجشک ماده فرمود : برای چه از اطاعت زوج خود سرپیچی کرده ، و خود را تسلیم او نمیکنی ؟ در صورتیکه او ترا دوست میدارد !

گنجشک ماده گفت : یا رسول الله ! او در محبت من صادق نیست ، زیرا که بجز من بدیگری هم علاقه و محبت پیدا میکند !

این سخن در قلب حضرت سلیمان ( ص ) اثر شدیدی بخشیده و گریه و زاری نمود، و سپس مدت چهل روز از میان مردم کناره گیری کرده و پیوسته از پروردگار جهان مسئلت مینوند : که محبت و علاقه او را خالص کرده و علاقه های دیگر را از قلب او خارج کند !( 32 )

نتیجه :

محبت تابع جمال و جلال و عظمت ذاتی محبوب و در اثر نیکوئی و احسان او حاصل میشود، و هر چه جمال و احسان او بیشتر است : محبت و علاقه باو هم شدیدتر و محکمتر خواهد بود، علامت شدت محبت این است که : در مقابل او از علاقه های دیگر صرفنظر شود !

و چون خداوند متعال از جهت جمال و جلال بر همه موجودات و ممکنات برتری داشته ، و نعمتها و احسان او از حد فزون و از شماره بیرون است : پس ما باید بیش از بیش نسبت باو اظهار محبت و ابراز علاقه و صمیمیت نموده ، و هرگونه علاقه و تمایل باطنی داشته باشیم در مقابل محبت او فدا کنیم !

مال و عنوان و اولاد و سائر نعمتها و امتیازات دنیوی همه و همه از آثار رحمت و احسان بی پایان پروردگار جهان بوده ، و شخص عاقل و خردمند کوچکترین توجهی در مقابل مبدء و منشاء اثر، بآثار و فروعات ندارد !