مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12938
دانلود: 2919

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12938 / دانلود: 2919
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

قسمت دوم پیشگفتار

حمد و ستایش بیحد پروردگار جهانرا مخصوص است که جهانیان جمله غرق رحمت و نعمت بی پایان او هستند، و درود نامحدود بر اولیاء و مقرّبین پیشگاه متعال او باد، و بالخصوص بر ذوات پاک چهارده تن از اولیاء اطهار او که معصوم و خالص و طاهر و برگزیده حقّند، صلوات الله و تحیّاته و سلامه علیهم اجمعین !

و بعد : این دفتر قسمت دوم از کتاب ( مجموعه قصه های شیرین از علماء و زهاد و بزرگان ) است ، و منظور ما از جمع این قصه ها : اخذ نتائج اخلاقی و تربیتی و دینی میباشد، و روی این نظر در ذیل هر قصه به نتیجه آن باختصار اشاره شده است !

و بهمین جهت است که : از نقل حکایات دیگریکه ساخته و فرضی و خیالی بوده و یا نتیجه اخلاقی و دینی در بر ندارند خودداری شده است !

پس خواننده محترم این کتاب از هر قصه از قصه های این مجموعه دو نتیجه بزرگ و مطلوبیرا اخذ خواهد کرد :

اول استفاده تاریخی : زیرا هر یکی از این قصه ها بدقت بررسی شده و از ماءخذ صحیح و از کتاب معتبری گرفته شده است !

دوم استفاده دینی و تربیتی : و برای توضیح این قسمت در آخر هر قصه به نتیجه آن اشاره شده است !

و اشخاص مطلع متوجه هستند که جمع کردن این قصه ها با این دو قید چقدر مشکل و سخت است ، اینستکه گاهی ما برای بدست آوردن یکی از این قصه ها یک کتاب یا چند کتاب را از اول تا آخر مطالعه کرده ایم ، و توقع ما از اشخاصیکه استفاده میکنند : طلب مغفرت و رحمت است و بس !

حسن مصطفوی

تهران 1380 ه

حضرت صادق علیه السلام و داود طائی

اتباع کامل از اعمال رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

روزی داود طائی ( از بزرگان و متقدّمین عرفای اسلام ) پیش حضرت صادق آمده و گفت : ای پسر رسول خدا مرا پندی ده که دلم سیاه شده است !

حضرت صادق فرمود : ای ابا سلیمان تو زاهد زمانه ای ترا به پند من چه حاجت است !

داود گفت : ای فرزند پیغمبر ! خداوند شما را بر همه فضل داده است ، و پند دادن شما بر همه واجب است !

فرمود ای ابا سلیمان من از آن میترسم که بقیامت جد من در من دست زند و زبان اعتراض گشاید که چرا حق متابعت من نگذاردی ! این مقام و این کار به نسب صحیح نیست ، این کار بمعامله شایسته در حضرت حق تعالی است !

داود بگریست و گفت : بار خدایا آنکه معجون طینت او از آب نبوت است و ترکیب طبیعت او از اهل برهان و حجت و جدش رسول و مادرش بتول است ، او بدین حیرانی و نگرانی است ! داودکی باشد که بمعامله و کار خود معجب باشد !( 41 )

نتیجه :

حضرت صادق علیه السلام در مرحله اول باشارت او را فهمانید که مبتلا به عجب و خودبینی بوده و خود را از زهاد زمانه میداند، و سپس در مرحله دوم که اشارت را کافی ندید، قدری بیان خود را روشنتر و واضحتر کرده و فرمود که : مناط فضیلت و مقام تنها معامله شایسته و عمل صحیح و خالص است ، و میزان معامله شایسته آنستکه از رسول خدا متابعت شود !

آری متابعت شایسته در آنستکه : از آخرین وصیت او که مقصد نهایی و هدف غایی او بود متابعت شود، و پیوسته در تمام اعمال و حرکات کتاب خدا و عترت پیغمبر را منظور نظر گرفت !

رسول اکرم فرموده : ( انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمستکتم بهما لن تضلوا ابدا ) من برای شما در میان امت خودم دو امر بزرگی را میگذارم که اگر بآندو متمسک بشوید هرگز گمراه نخواهید شد !

یکی از مسائل بسیار مهم و جالب سیر و سلوک اینستکه : راهروان این مرحله در میان قرب و صفای نفس امتیازی قائل نشده و یکیرا بدیگری شبیه میگیرند !

1- قرب : یعنی نزدیک شدن بخداوند و تحمیل مقام بندگی و جلب رضایت و خوشنودی پروردگار متعال و معامله صحیح که مطابق خواست او باشد و اخلاص نیت در اعمال که تنها او منظور و مقصود شود و طرح خواهشهای نفسانی و هویهای شخصی که بجز اطاعت و بندگی او چیزی نخواهد !

2- صفای نفس : یعنی روشن شدن قلب و بینائی ضمیر و ظهور مکاشعات و کرامات و تسلط برخوارق عادات و اخبار از مغیبات و مشاهده امور خارج از محسوسات و پیدا کردن حالات !

و باید شخص سالک ( اگر مقصودش سلوک بخداست نه بسوی نفس ) پیوسته متوجه این دو مرحله شده ، و مرحله اول را که کمال انسان در آنست بمرحله دوم اشتباه نکند !

آری بقول سعدی :

این مدعیان در طلبش بیخبرانند

کان را که خبر شد خبری باز نیامد

و بقول مثنوی :

هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند

این اشخاصیکه بازار گرم کرده و در پی جمع آوری مشتری هستند در مرحله دوم و از پیروان مکتب مکاشفه و حال و کراماتند ( اگر در آن مرحله هم راست گویند ) و آنان از مقام قرب و بندگی و اخلاص و معامله شایسته بر کنارند !

ایندسته خود گمراه و از حقیقت دور و از راه حق منحرف شده ، و بندگان ساده لوح و مردم بیچاره نیز گمراه میکنند !

مرد سالخورده و دوحبّه جو در روزگار دیالم ( مراد سلاطین آل بویه هستند که از 320 تا 447 در جنوب ایران و عراق حکومت داشتند ) بکرمان نشان گنجی یافتند، پادشاهرا حاضر کردند، صندوقی بود بر گشودند، دو حقه در وی نهاده بودند، و دو دانه جو در آنها بود که چون برسنجیدند هر یک مثقالی وزن داشت !

پادشاهرا عجب آمد، و گفت : این چه حالت تواند بود ! و دستور داد که : مرد پیریرا طلب کنید که از او پیرتر نباشد تا این حال از او بپرسم !

مرد پیریرا پیدا کردند که پشت دو تا شده و سر بر زمین نهاده ، او را گفتند : ای بابا حالی چنین ظاهر شده است ، هیچ دانی که این چه شاید بود ؟

پیر جواب داد که : من ندانم ، از پدرم بباید پرسید، باشد که داند گفتند : ترا پدر هست ؟

گفت : بفلان محلت کهلی است ، و او پدر منست !

چون او را بیافتند گفتند : تو در فلان محلت پسری داری ، و بمعرفی او میخواهیم این جریان را از تو سؤ ال کنیم ؟

گفت : من ندانم ، و ممکن است که پدرم داند !

گفتند : تو پدر داری ؟

گفت : در فلان محلت پدری دارم ، مردی جوان !

هر سه را پیش پادشاه حاضر کردند، ملک فرمود که : این حالت از از او عجیبتر است که پیر و کهل پسر جوان هستند ! و از ایشان پرسید که : حال خود گوئید ؟

جوان گفت : پادشاه را زندگانی باد، این حال از زنان افتاده است ، مرا زنی نیکست ، نگذارد که رنجی بخاطر من رسد، و اگر در روزی هزار کارش فرمایم روی ترش نکند، لاجرم چنین تازه مانده ام !

و پسر من زنی سلیطه دارد که : بهیچ حال نسازد و فرمان نبرد، از این سبب عاجز و پیر شده است !

پادشاه گفت : از حال جو خبر داری ؟

گفت : دارم ، در فلان روزگار پادشاهی عادل بود، بهعد وی یکی زمینی بدیگری فروخت ، مشتری گنجی در وی بیافت ، داوری بنزد پادشاه بردند ! مشتری گفت : من زمین خریدم گنج نخریدم ، بفرما تا گنج باز ستاند ! بایع گفت : من زمین با گنج فروختم ، آن از من نیست و باز نستانم ! پادشاه گفت : دختر یکی بزنی به پسر این یکی دهید، و زمین و گنج به ایشان دهید، و زمین و گنج بدیشان دهید، تا اگر از آن بایع باشد و اگر از آن مشتری : از میان هر دو بدر نرود ! چنین کردند !

و این زمین آنسال بجو بکشتند : این جو برآمد !

پادشاه فرمود که : آن جوها رابشهرهای دیگر ببرند و بمردم نشان دهند، تا معلوم شود که اثر عدل و همت پادشاه چگونه اثر کند !( 42 )

نتیجه :

الناس علی دین ملوکهم - مردم و افراد یک مملکت آئین و روش سلطانرا میگیرند، و در رفتار و کردار و پندار از او تقلید و پیروی کنند، و خواه و نخواه نیات و مقاصد خیر یا سوء سلطان از احوال و اطوار رعیت ظهور و بروز میکند !

ما اگر بمملکتی وارد شدیم ، میتوانیم از نظم امور و درستی کارها و خیر خواهی و پرهیزکاری مردم و از صحت عمل و صدق و صفا و عدل و انصاف و غیرت و حقیقت پرستی و دینداری ملت : بصفات برجسته و حسن سریره و نیات حسنه و مملکت داری و عدالت خواهی و تقوی شخص پادشاه اطلاع پیدا کنیم ! و همچنین اختلال امور و شیوع فساد و نادرستی و ناامنی و غلبه دزدی و دروغ و حیله و تزویر و جریان فسق و فحشاء و خیانت و تسلط افراد ظالم و جنایتکار : کشف خواهد کرد از فساد عمل و سوء نیت و خبث سریرت سلطان !

سلطان عادل سایه یزدان است ، و بزرگترین رحمت و نعمتی است که افراد ملت از وجود او باکمال سرور و امن و آسایش زندگی میکنند !

و گاهی خداوند متعال در نتیجه اعمال زشت و تعدی و تجاوز و بد رفتاری مردم : سلطان جابر و ظالمیرا بر آنان مسلط میکند، تا بعقوبت و جزای کردارهای ناپسند خودشان رسیده ، و داد مظلومین و بیچارگان گرفته شود ! و در این صورت چاره بجز توبه و برگشت بسوی پروردگار و توجه خالص براه مستقیم و تصفیه اعمال و تزکیه قلوب و ترک کارهای نامشروع نباشد !

سلطان مملکت تن نیز عقل است : و چون عقل آدمی مغلوب هوی و هوس و اسیر شهوت و غضب نگردیده ، و بطور استقلال و حریت و به نیروی قوای اندیشه پاک و تدبیر صحیح حکومت کرد : نظم مملکت بدن و فعالیت قوای تن روی نقشه عاقلانه و عادلانه جریان پیدا کرده ، و زندگی انسان قرین خوشبختی و سعادت و توفیق خواهد بود !

چنین عقل پاک و مدبری ، سایه پروردگار و جلوه حق و منور بانوار یزدان و مستفیض از فیوضات غیبی بوده ، و در سراسر مملکت او عدالت و حقیقت و روحانیت و صفا و صدق و امن و آسایش و سرور و خوشبختی حکومت خواهد کرد !

فضل برمکی و مرض برض

فضل بن یحیی برمکی را بر سینه قدری برص پدید آمد، سخت رنجور شده و گرمابه رفتن را بشب انداخت تا کسی بر آن مطلع نشود !

پس ندیمان را جمع کرده و گفت : امروز در عراق و خراسان و شام و پارس کدام طبیب را حاذقتر میدانند ؟

گفتند : جائلیق پارس !

بشیر از کس فرستاد، و حکیم جائلیق را از پارس ببغداد آورد !

و با او خلوت کرده ، و بر سبیل امتحان گفت : مرا در پای فتوری میباشد، تدبیر معالجت همی باید کرد !

حکیم جائلیق گفت : از انواع لبنیات و ترشیها باید پرهیز کرده و غذا نخود آب باید خوردن بگوشت ماکیان یکساله ، و زرده تخم مرغ را بانگبین حلوا باید کردن و از آن خوردن ، تا من بعد از ترتیب این غذاها تدبیر ادویه بکنم !

فضل گفت : چنین کنم ، و سپس بر عادت آنشب از همه چیزها بخورد، و از ترشیها و لبنیات احتراز نکرد !

روز دیگر جائلیق آمده ، و قاروره ( شیشه که در آن بول مریض باشد ) خواست ، و بنگریست و گفت : من این معالجت نتوانم کرد، ترا از ترشیها و لبنیات نهی کرده ام ، و توزیره با ( آشیکه با گوشت مرغ و زیره و سرکه بپزند ) خورده و از لبنیات و ترشیها پرهیز نکنی ، و معالجت تو را موافق نیفتد !

پس فضل یحیی بر حدس و حذاقت او آفرین کرد، و علت خویش با او در میان نهاده و گفت : ترا بدین مهم خواندم و این امتحانی بود که کردم !

جائلیق دست بمعالجت برد و آنچه درین باب بود بکرد ! و روزگاری برآمد و هیچ فائده نداشت !

حکیم جائلیق برخود همی پیچید که این چندان کاری نبود و چندین بکشید !

تا روزی با فضل بن یحیی نشسته بود، گفت : ای خداوند بزرگوار ! آنچه معالجت بود کردم هیچ اثر نکرد، مگر پدر از تو ناخشنود است ، باید پدر را خشنود کنی تا من این علت از تو ببرم !

فضل آن شب برخاست و بنزدیک یحیی رفت و در پای او افتاد و رضای او بطلبید، و آن پدر پیر از او خشنود گشت !

و جائلیق او را بهمان انواع معالجت همی کرد، و روی بهبودی گذارد، و چندی برنیامد که شفای کامل یافت !

پس فضل از جائلیق پرسید که : تو چه دانستی که سبب علت من ناخشنودی پدر است ؟

جائلیق گفت : من هر معالجتی که بود کردم و سود نداشت ، گفتم این مرد بزرگ لگد از جای دیگر خورده است ! و چون بنگریستم هیچکس نیافتم که شب از تو ناخشنود و برنج بخوابد، بلکه از صدقات و بخششها و تشریفات تو بسیار کس همی آسوده است ، تا خبر یافتم که پدر از تو بیازرده است و میان تو و او نقاری هست ! من دانستم از آن است ، این علاج بکردم و مؤ ثر واقع شد، و اندیشه من خطا نبود !

و بعد از آن فضل بن یحیی جائلیق را توانگر کرد و بپارس فرستاد !( 43 )

نتیجه :

مردم ظاهر پرست و غافل از جهان روحانیت و از آثار معنوی اعمال محبوب بوده ، و چون بصیرت قلوب آنان بواسطه پندارهای باطل و اوهام و علائق مادی و کردارهای ناپسند، گرفته و پوشیده شده است : نمیتوانند بآثار و نتایج معنوی اعمال سوء خودشان باور کنند !

این اشخاص بابتلائات سخت و امراض عجیب معالجه نپذیر و گرفتاریهای بی سابقه دچار شده ، و بقول جائلیق : غفلت میکنند که از کجا لقد میخورند ! و تازه جزاهای سخت و عقابهای شدید جهان آخرت بجای خود محفوظ است !

آری اینقسمت برای آندسته از مردمیکه منور و روحانی هستند :

محسوس و روشن است چنانکه در روایات شریفه و کلمات اهلبیت نبوت و وحی بطور تفصیل بجزئیات آنها اشاره شده است :

و ضمنا از این حکایت میتوانیم فرق اطبای امروز را با اطبای ایام پیش از جهت استادی و حذاقت و تیزی هوش و احاطه علمی بفهمیم !

جائلیق در آنروز از دیدن بول مریض میتوانست جزئیات غذا و خوراک او را تشخیص داده ، و حتی از راه آثار معنوی و روابط روحانی بیماران خود را معالجه میکرد !

ولی اغلب اطبای محترم امروز : نه تنها معتقد بروابط روحانی و آثار معنوی نیستند، بلکه بعد از آزمایش و تجزیه و تشریح و شور و فکر باز از تشخیص مرض و درک حقیقت عاجز میشوند !

فضیل و هارون الرشید

روزی هارون الرشید به فضیل بن عیاض ( زاهد مشهور که در سال 187 - ه در مکه فوت کرد ) گفت چقدر تقوی و زهد تو بیشتر است !

فضیل گفت : زهد تو از من بیشتر است !

هارون پرسید : چگونه زهد من زیادتر است ؟

فضیل گفت : زیرا من از دنیا زهد ورزیده و آنرا ترک کرده ام ، ولی تو از آخرت دوری و پرهیز کرده و آنرا متاز که نمودی ، و هرگز آخرترا نمیشود بادنیا مقایسه کرد، زیرا زندگی جهان آخرت پاینده و همیشگی است ولی دنیا فانی و محدود است !( 44 )

نتیجه :

آری اشخاصیکه نسبت بشهوات و لذات و زینتهای دنیا زهد ورزیده و آنها را ترک میکنند : در مورد تعجب و شگفت نباید واقع بشوند، زیرا در مقابل این کار هدف بسیار مهم و بزرگی داشته ، و بخیر نعمت و خوشی بسی جالب و عظیمی نائل میشوند !

شگفت انگیز و تعجب آور اینستکه : آدمی بخاطر عیش و نوش چند روزه و شهوات و لذات موقتی ، از زندگی حقیقی و عیش همیشگی و خوشی و آسایش و نعمت دائمی دست کشیده ، و جمال دلربای یوسف را بدراهم چندی معارضه کند !

که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است

تو را از کنگره عرش میزنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتاده است

مجو درستی عهد از جهان سست

نهاد که این عجوزه عروس هزار دامادست !

طغیان عبدالملک بن مروان

عبدالملک پسر مروان بن حکم ( پنجمین خلیفه اموی ) از فقهای شهر مدینه بود، و چون اغلب اوقات در مسجد پیغمبر ( ص ) مشغول تلاوت قرآن مجید بود : او را کبوتر حرم میگفتند ! و او در جریان قتل عام و غارت و تجاوز که بدستور یزید بن معاویه ، نسبت باهل مدینه ( در سال 62 بجهت نقض بیعت یزید ) صورت گرفت ، میگفت : لیت السماء انطبقت علی الارض - ایکاش که آسمان بزمین فرو میریخت ، و بسیار از این پیش آمد متاءثر بود !

ولی چون خبر فوت پدرش را با مژده خلافت باو آوردند ( در سال 65 ) قرآن مجید را تلاوت میکرد، کنار گذاشته و گفت : هذا فراق بینی و بینک - اینجا محل جدائی در میان من و تو میباشد !

عبدالملک مشغول تنظیم امور دنیوی گشته ، و بطوری از جهان حقیقت و مراحل روحانیت و عدل دور شد که : کارهای او ستمگریها و تجاوزات یزید بن معاویه را از خاطره ها محو کرد !

عبدالملک حجاج بن یوسف ثقفی را ماءموریت داد که با عبدالله بن زبیر که در شهر مکه سکنی داشته و اهل مکه او را بیعت کرده بودند، بجنگد ! و حجاج لشکر بسوی مکه حرکت داده و شهر مکه را محاصره نمود، و سپس با منجنیق خانه کعبه را سنگسار نمود، و در نتیجه این فعالیت : عبدالملک حکومت عراق را باو وا گذاشت ! و حجاج در زمان حکومت خود باندازه مرتکب ستمگری و تجاوز و قتل شد که قلم از نوشتن آن ها عاجز است !( 45 )

نتیجه :

مقام انسان هنگام سنجش و امتحان روشن گردد، حرف و دعوی تنها قیمتی ندارد، و همچنین است آن اعمالیکه هنوز از مرحله صورت تجاوز نکرده و بسنگ محک نرسیده باشد !

آدمی اگر توانست در خلوت یا در حال قدرت و تمام اختیار و توانائی ، حکومت عقل خود را حفظ کرده ، و تمایلات شهوانی و شهوات نفسانی خود را از هر جهت محدود و مغلوب قرار بدهد : البته چنین شخصی قابل تقدیر و سزاوار تکریم و احترام خواهد بود !

اعمال انسان وقتی پر قیمت و نیکو است که : از صفای قلب و از خلوص نیت برخیزد، و اینمعنی برای مردم عادی که دلهای ناپاک و تیره دارند غیر میسور خواهد بوده ، و در بسیاری از اوقات تظاهر به تقوی و نیکوکاری و عبادت از این اشخاص : برای نیل بمقام جاه و جلال و رسیدن بمال و منال دنیوی است !

پس یکی از وسائل تشخیص و امتیاز افراد : رسیدن به ثروت و تحصیل و مقام و قدرت است ، و اغلب مردم در اینمرحله خود را گم کرده ، و حقیقت و روحانیت را بکلی از دست میدهند، ( ان الانسان لیطفی ان رآه استغنی ) - انسان معمولی چون خود را بصورت بی نیاز و مقتدر دید بندگی و ضعف و نیاز و بیچارگی و ذلت خود را از یاد برده و شروع بطغیان و ستمگری و تجاوز مینماید !

مرد آن بود که میان

شیخ ابوسعید ابن ابوالخیر را ( در سال 440 فوت کرده است ) گفتند : فلان کس بر روی آب می رود ! گفت : سهل است بزغی ( مثل وزغ لفظا و معنا ) و صعوه ای ( پرنده است کوچکتر از گنجشک ) نیز روی آب میرود !

گفتند : فلان کس در هوا میپرد ! گفت زغنی ( غلیواج را گویند ) و مگسی نیز بر هوا میپرد !

گفتند فلان کس در یک لحظه از شهری بشهری میرود ! گفت : شیطان نیز در یکنفس از مشرق بمغرب میرود !

اینچنین چیزها را بس قیمتی نیست ، مرد آن بود که : میان خلق داد و ستد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد، و یک لحظه از خدای خود غافل نباشد !( 46 )

نتیجه :

آری انسان باید زندگی اجتماعی داشته ، و هر فردی از افراد اجتماع وظیفه از وظائف و امور مربوط باجتماع را انجام بدهد ! کسیکه در اینقسمت تسامح میورزد : خود را عضو فلج جامعه قرار داده ، و گذشته از اینکه اثر و نفعی از وجود او در خارج پدیدار نمیشود : احتیاجات زندگی و لوازم معاش خود را نیز بدیگران تحمیل میکند !

دیگران زحمتها کشیده و هزاران کوشش و فعالیت برای تربیت و تنظیم امور زندگی ( از خوراک و پوشاک و وسائل مادی دیگر ) میکنند، و این شخص بی اینکه خدمت و فعالیتی کند : از عمل و جدیت دیگران استفاده مینماید !

انسان باید در عین حالیکه وظائف انفرادی و اجتماعی خود را انجام داده ، و از نیکوکاری و خدمت بنوع و دستگیری ضعفاء که جزو وظائف اجتماعی است خسته و افسرده نمیشود : مشغول پاک کردن دل و تصفیه اخلاق و تحصیل معارف و حقایق و تکمیل نفس بوده : و پیوسته با خدا باشد !

و یکی از جهات تفوق و برتری و جامعیت دین مقدس اسلام : همین است که در تعلیمات مقدسه خود تمام خصوصیات و جهات ظاهری و معنوی و انفرادی و اجتماعیرا منظور داشته ، و حتی اینکه از رهبانیت و کناره گیری و صحرا نشینی منع اکید فرموده است !

و این شعار را در میان مسلمین از نادانان وظیفه نشناس که خود را درویش و قلندر معرفی میکنند، بپا می دارند !

و مثل این اشخاص بآن ماند که : شخص جابری جمعی را مجبور و ملزم بتهیه آب و خوراک و فرش و لوازم دیگر کند، تا در نتیجه تهیه شدن و حاضر بودن مقدمات و لوازم : دو رکعت نماز بخواند، و سپس با این عبادت مخصوص خود را از مقربین درگاه شمرده ، و دیگر آنرا بچشم حقارت و محبوبیت نگرد !

خود خلق و تمنا کند از خلق رهائی از خلق کسی چون رهد از خود نرهیده هر تار تعلق که زاغیار بریده است چون کرم بریشم همه برخویش تنیده رسول اکرم فرمود : ( ان الله لم یکتب علینا الرهبانیة انما رهبانیة امتی الجهاد فی سبیل الله ) - خداوندا برای ما رهبانیت را مقر نفرموده است و رهبانیت امت من در اینستکه در راه خدا پیوسته جهاد و فعالیت کنیم !

مکالمه امیر المؤ منین ع با خوارج

خوارج بشعبه های مختلف تقسیم میشوند، و آنچه مورد اتفاق همه خوارج است : اینستکه عثمان بن عفان کافر است ، علی بن ابیطالب ( ع ) از دین خارج شده است ، حکمین که در جنگ صفین انتخاب شدند کافر هستند، و طرفداران حکمین همه کافرند، و اصحاب جمل و کسانی که در جنگ جمل حاضر بودند همه کافر هستند، و باید در مقابل امام ظالم و خروج کرد !

و نخستین کسی که این مرام را اظهار کرد : مردی بنام عروه یا یزید یا از طائفه بنی بشکر بود که چون اتفاق فریقین را در جنگ صفین در موضوع انتخاب دو نفر برای حکم بودن مشاهده کرد، باسب خود سوار گشته و بسوی لشکر معاویه حمله برده و یکتن از اصحاب معاویه را کشت ، و سپس خود را بلشکرگاه امیرالمؤ منین ( ع ) زده و یکتن دیگر از اصحاب امیر المؤ منین را بقتل رسانید، و پس از آن در وسط میدان بآواز بلند گفت : بدانید که من معاویه و علی را خلع کردم ، و من از موضوع انتخاب حکمین دوروبری ؟ هستم !

و چون جنگ صفین روی توافق طرفین در انتخاب حکمین پایان پذیرفت ، و اصحاب امیر المؤ منین ( ع ) بکوفه مراجعت نمودند : دوازده هزار نفر از کوفه آمده ، و در محلیکه بنام حرواء ( بفتح اول و دوم موضعی است در دو میلی کوفه ) بود اجتماع کردند، و اینجمعیت از نظر اینکه در آن محل جمع شده بودند بنام حروریه و از لحاظ اینکه از تحنه حکومت و لایت و خلافت امیرالمؤ منین ( ع ) خارج شدند باسم خوارج مشهور گشتند !

این جمعیت دو نفر را ( عبدالله ابن الکواء الیشکری ، شبث بن ربعی ) امیر و فرمانده خود قرار داده بودند، و چون امیر المؤ منین در مقابل آنان احتجاج و مناظره فرمود : عبدالله بن الکواء باده تن دیگر توبه کرده و از میان جمعیت بیرون آمدند، و باقی آن جمعیت از آنجا کوچ کرده و بسوی نهروان ( شهری بوده است در طرف شرق بغداد فعلی ) حرکت نمودند !

اینجمعیت نظر شورش و از بین بردن خلافت و جنگ با دیگران داشتند، و از فتنه و فساد و خونریزی و آشوبگری مضایقه نمینمودند !

امیر المؤ منین ( ع ) با چهار هزار نفر از اصحاب خود بسوی آنان حرکت فرمود، و پیش از اینکه شروع بجنگ بشود، آنانرا گفت : مرا ایراد و اعتراض دارید ؟

گفتند : نخست اعتراض ما اینستکه در جنگ جمل ( جنگیکه در بصره با عایشه و طلحه و زبیر پیش آمد ) چون ما غالب و فاتح شدیم ، اموال دشمنان و مخالفین را برای ما حلال دانستی ، ولی از اسیر گرفتن زنان و اطفال آنان ممانعت نمودی ، و چگونه میشود که مال کسی حلال باشد ولی زنان و اطفال او حرام ؟

امیر المؤ منین فرمود : مباح بودن اموال اصحاب جمل بخاطر این بود که آنان بیت المال بصره را غارت کرده بودند، پس در مقابل بیت المال که بدست آنان تلف شده بود، اموال آنانرا که در لشکرگاه آنها بود برای شما اباحه کردم ! و اما زنان و اطفال : چون آنان با ما جنگ نکرده و از دین مقدس اسلام خارج نشده بودند، پس احکام اسلام در حق آن ها جاری گشته ، و مانند ساکنین دیگر دارالاسلام در امان بودند ! و معلوم است کسی که کافر نیست نتوان او را اسیر گرفت ! و دیگر اینکه : اگر زنها را مباح میکردم ، آیا میتوانستند عایشه زوجه پیغمبر را اسیر گرفته و کنیز خود قرار بدهید ؟

جمعیت خوارج از این اعتراض پشیمان و شرمنده گشته ، و گفتند : ایراد دیگر ما اینستکه - هنگام نوشتن قرار داد و صلح در میان خود و معاویه ( موقعیکه جنگ صفین را خاتمه دادند ) چگونه اجازه دادی که عنوان ( امیر المؤ منین ) را بخاطر راضی نشدن مخالفین از پهلوی نام خود محو و پاک کنند ؟

فرمود : در اینعمل از رسول خدا تبعیت کردم ، زیرا آنحضرت هنگامیکه در حدیبیه ( بضم اول و فتح دوم محلی است در نه میلی مکه معظمه ، و ابتدای حرم است ، و بیعت رضوان در زیر درخت در سال ششم هجری که رسول اکرم با جمعیت زیاد بقصد زیارت خانه خدا خارج شده بود، در آنجا واقع شده ) با نماینده قریش سهیل بن عمر و صلحنامه مینوشتند، نوشته شد : هذا ما صالح علیه محمد رسول الله و سهیل بن عمرو، و سهیل اعتراض کرد که - اگر رسالت تو را قبول داشته باشیم هرگز با تو جنگ و نزاع نمیکنیم ، و باید اسم خود و نام پدرت را بنویسی ! پس رسول اکرم دستور داد که - عنوان ( رسول الله ) را پاک کرده ، و بجای آن نوشتند - هذا ما صالح علیه محمد بن عبدالله ، و سپس مرا فرمود : برای تو نیز یک چنین جریانی پیش خواهد آمد !

گفتند : اعتراض دیگر ما اینستکه - چگونه بحکمین خطاب کرده و گفتی که هرگاه من سزاوار مقام خلافت باشم مرا تصدیق و تثبیت کنید ! پس در صورتیکه تو خود در خلافت خویش متردد هستی ، دیگران برای شک و تردید داشتن در خلافت تو اولی خواهند بود !

امیر المؤ منین فرمود : نظر من از این بیان ، رعایت انصاف بجانب معاویه و مراعات اقتضای مقام و مخاصمه بود، و اگر میگفتم که - چون من سزاوار خلافت هستم مرا ثابت و معاویه را مخلوع بدانید : البته معاویه و یارانش اینسخنرا از من نپذیرفته و آنرا رد میکردند ! آیا نمی بینید که چون که چون پیغمبر اکرم بانصارای نجران ( بفتح اولی محلی است در میان مکه و یمن ) مباهله میفرمود : آیه نازل شد - ( تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین ) ، و اگر آنحضرت میفرمود - لعنت خدا را بر شما قرار میدهیم :

البته نصارای نجران راضی و حاضر باینسخن نمیشدند ! من هم روی انصاف سخن گفتم ، و آگاه نبودم که عمروعاص نظرش بحیله و مکر است !

گفتند : اعتراض چهارم ما اینستکه - چگونه حاضر شدی که دو نفر را حکم قرار داده ، و تشخیص و گفته آنها را برای خود حجت بدانی !

امیر المؤ منین فرمود : حکم قرار دادن در مورد نزاع و اختلاف و در مقابل دشمن مانعی ندارد، رسول اکرم ( ص ) در جنگ با بنی قریظه ( بضم اول و فتح دوم جمعیتی بودند از یهود که ساکن یکی از قلعه های مجاور مدینه بودند ) در خصوص رفتار مسلمین با آنان ، مطابقت نظر طرفین سعد بن معاذ را حکم معین فرمود و سعد برای کشتن بنی قریظه راءی داه ، و طرفین تسلیم راءی او شدند ! و البته حکم رسول خدا که سعد بن معاذ بود فریب دشمن را نخورد، ولی حکم ما ابوموسی فریب خورده ، و بضرر ما برخلاف حقیقت راءی داد !

آیا بجز اینها باز ایرادی بمن دارید ؟

پس جمعیت خوارج ساکت شده ، و بهمدیگر میگفتند : سوگند بخداوند که این آدم راست میگوید، و سخن او درست است !

و در اینهنگام هشت هزار نفر از آنجمعیت توبه کرده ، و از خوارج جدا گشته ، و در امان آنحضرت وارد شدند !

و چهار هزار نفر از آنجمعیت بر عناد و جهالت و ضلالت خود باقی مانده ، و از فتنه انگیزی و آشوب طلبی دست برنداشتند !

و علی ابن ابیطالب ( ع ) باصحاب و یاران خود خطاب فرمود که : با این جمعیت باید مقاتله کنید، سوگند بآن پروردگاریکه جان من در دست قدرت اوست ، از آنان ده نفر کشته نمیشوند !

و در این جنگ نه نفر از خوارج نجات یافته ، و نه نفر از اصحاب امیر المؤ منین کشته شدند !( 48 )

نتیجه :

جهالت وقتیکه با عناد و خود بینی تواءم شد، زندگی انسانرا بباد هلاکت داده ، و خرمن اعمال نیکو و روحانیت و تقوی را سخت میسوزاند !

اینصفت در اغلب اوقات در افراد متدین که با تقوی و قدس آراسته شده و پیوسته مراقب اعمال نیکو بوده ، ولی از علم و معرفت و نور حقیقت بی بهره هستند، پیدا میشود !

و بعبارت روشنتر : اشخاصیکه تنها جنبه ظاهری اعمال و عبادات و طاعات را مراعات کرده ، و از روح تقوی و حقیقت بندگی دورند : در نتیجه باین حال خطرناک و مرض مهلک مبتلا گشته ، و گذشته از اینکه اعمال گذشته خود را بباد میدهند : یک مشت مردم جاهل و بیخبر را نیز بآتش خود میسوزانند !

این قبیل افراد در نتیجه جهالت و خود بینی : از دیگران بدگوئی میکنند، بمردم دیگر بدبین هستند، در صدد اصلاح عیوب و نواقص خود بر نمی آیند، نقص و عیبی در خود نمی بینند، بجهان حقیقت و روحانیت متوجه نمیشوند، ظاهر ایشان پاک و قلوب ایشان پاک و قلوب ایشان کثیف و ناپاک است !

جمعیت خوارج نیز از این افراد تشکیل یافته بودند : اینستکه چنان غرق نادانی و خود بینی گشته و از انصاف و حقیقت طلبی و روحانیت دور بودند که در مقابل خلیفه پیغمبر و مرکز علم و تقوی و حقیقت در مقابل برهان و حق روشن ، لجاجت و عناد و دشمنی کرده ، و زندگی حقیقی را برای همیشه برای خود و دیگران حرام نمودند !

حضرت صادق ع و ابوحنیفه

عاقل کیست ؟

روزی حضرت صادق ( ع ) از ابوحنیفه ( امام اعظم نعمان بن ثابت ) پرسید که عاقل کیست ؟

گفت : آنکه تمیز کند میان خیر و شر !

حضرت صادق ( ع ) فرمود : بهایم نیز تواند کرد که تمیز کند میان آنکه او را زنند یا او را نوازند !

ابوحنیفه گفت : پس عاقل میان شما کیست ؟

فرمود : آنکه تمیز کند میان دو خیر و دو شر، تا از میان دو خیر آنچه را که بهتر و خیریت آن بیشتر است انتخاب کند و از میان دو شر نیز آنچه آ که شر آن کمتر و بخیر نزدیک تر است برگزیند !( 49 )

نتیجه :

صلاح و فساد بر دو قسم باشد : اول آنچه بظاهر و در نظر اول خیر و صلاح بوده و فسادی در آن دیده نمیشود، و یا آنچه در ابتداء و بظاهر آن شر و فساد دیده شده و صلاحی بصورت او نیست ! و تشخیص و تمیز دادن اینقسم بسیار سهل است ، حتی حیوانات نیز میتوانند در میان این نوع از خیر و شر فرق گذارند، و بلکه زندگی و ادامه حیات و تاءمین معاش مطلق حیوان روی این تشخیص باشد، مانند تشخیص در میان آنچه از ماءکولات ملائم طبع است ، و آن حرکات و اعمالیکه بطور مستقیم صدمه و ضرری ندارد !

دوم خیر کامل و شر کامل است ، یعنی آنچه بصورت و در معنی از نظر امروز و گذشته و آینده خیر و صلاح یا شر و فساد است ! و تشخیص اینقسم محتاج بفکر و تعقل و مقایسه در میان امور و احاطه بجمیع مراتب زندگی است ، و چون حیوانات فاقد اینمرتبه از تعقل و تدبر هستند : نتوانند اینگونه خیر و شر را تمیز دهند !

پس تشخیص مطلق از علائم شخص عاقل نیست ، و بلکه آن تشخیصی که همه جهات ظاهری و معنوی در آن منظور شود، و بقول حضرت صادق ( ع ) که فرمودند : در مرتبه نهائی باشد نه ابتدائی ، یعنی در ابتداء تمام ارقام خیر یا شر را در نظر گرفته و سپس یکایک آنها را طرح کرده و آنچه را که از هر جهت قویتر و کاملتر است : انتخاب کند ! و این علامت شخص عاقل و انسان کامل را از دیگران که چون حیوانات زندگی می کنند جدا میکند !

مثلا شخص عاقل از انواع خوردنیها و از کیفیت خوردن : آن رقم را اختیار میکند که ببدن او ضرر نرساند و روح او را کسل نکند و حال توجه او را از بین نبرد ! و از میان دوستان و رفقای خود : آن کسی را برمیگزیند که در همه حال باو رفاقت کند و او را بجانب خیر و صلاح سوق بدهد و از وجود او استفاده ظاهری و معنوی برد و دوستی او روی اغراض ظاهری و جهات صوری نباشد ! و از زندگی و مال و منال و اعتبار و عنوان دنیا آنمقدار حیازت می کند که بجهت روحانی او صدمه نزند و راحتی و آسایش را از او سلب نکند و او را از انجام وظائف شخصی و الهی باز ندارد و موجبات ظلم و خیانت و جنایت را فراهم نیاورد !

به صورت خسیس تر و در معنی عزیزتر

زمخشری در کتاب ربیع الابرار آورده که : یکی از فضلای عرب مهمان امام حسن ( ع ) شد، بعد از طعام گفت : برای من شربتی بیاورید !

امام فرمود : چه شربت میخواهی ؟

گفت : آن شربت که چون نایافت شود عزیزترین همه شربتها بود، و چون یافت شود خسیس ترین همه شربتها باشد !

امام خادمان را گفت : آبش دهید !

همه حاضران بر حدت فهم امام آفرین گفتند ! ( 50 )

نتیجه :

یکی از گمراهان و خسارتهای انسان این است که : چون در مقابل نعمت و فضیلت و رحمت فراوانی قرار میگیرد از آن استفاده نکرده و آنرا سبک و بی ارزش می بیند، و اغلب نعمتهائیکه پروردگار متعال در جهان و در طیعت و خلقت قرار داده است چنین است ، مانند آب ، آفتاب ، هوا، ماه ، خاک ، صحت و سلامتی تن ، اعضاء، کتاب آسمانی ، احکام الهی ، وجود عالم ربانی ، سلطان عادل ، امن و نظم مملکت ، و امثال اینها !

انسان خردمند میباید از این نعمتهای بزرگ حداکثر استفاده را نموده ، و با همال و مسامحه و غفلت و جهالت موقع فرصت را از دست ندهد، و بداند که چون یکی از این نعمتها مخصوصا صحت و عافیت و تندرستی و امن و عالم ربانی از دست اختیار او خارج شد : بهزاران هزار دینار نتوان آنرا تهیه کرد و بدست آورد ! و بطوریکه وجود این نعمتها بزرگترین وسیله توفیق و سعادت است : فقدان آنها نیز بالاترین عذاب و شدت و سختترین بلاء و نقمت خواهد بود !

سفیان ثوری و فضیل بن عیاض آفت مجالس انس !

شبی سفیان ثوری ( از دانشمندان و عرفای اوائل قرن دوم ) پیش فضیل بن عیاض ( عابد و زاهد مشهور ) آمد، و از آیات و روایات و اخبار بسیار گفت ، و در آخر مجلس اظهار کرد : مبارک شبی که امشب بود و ستوده نشستی که امشب بود، همانا که نشستی چنین بهتر از تنهائی باشد، فضیل گفت : بد شبی که امشب بود و تباه نشستی که امشب بود !

سفیان پرسید که : چرا چنین است ؟

گفت : زیرا که تو همه ساعات امشب را دربند آن بودی تا سخنی گوئی که مرا خوش آید، و من دربند آن بودم تا جوابی نیکو گویم که پسندیده خاطر تو آید، و هر دو بسخن یکدیگر از خدای تعالی بازماندیم ، پس تنهائی بهتر و مناجات کردن با حق اولیتر است !( 51 )

نتیجه :

هر نشستی اگر در نتیجه دارای مزایا و فوائدی شد که در حال تنهائی تحصیل آنها میسور نمیشد : البتّه رجحان پیدا کرده و مطلوب و پسندیده میشود ! و اگر بر عکس موجب غفلت و صدور معصیت بوده و در نتیجه انسانرا بخطاء و لغزش و گناه و خلافی دچار کند : بحکم عقل و شرع مپرهیز کردن از آن مجلس لازم و واجت خواهد بود !

متاءسفانه امروز اکثر مجالس ما چنین است ، و حتی اگر از بدگوئی و غیبت و تهمت و بیهوده سرائی و هوسرانی و لغو هم خالی باشد : از خود نمائی و جدال و توهین بهمدیگر خالی نیست !

اینستکه حضور در این گونه مجالس برای شخصیکه مراقبه و محاسبه در اعمال خود دارد مضرّ است ، و گذشته از سلب حال توجه و حضور : گاهی توفیق را تا ایامی چند از انسان زائل میکند !

بیم و لرز ابو ایوب از خلیفه

ابو ایوب ( سلیمان موریانی وزیر منصور دوانیقی و متوفی در 154 ) از مقربان و ندیمان منصور خلیفه بود، هرگاه منصور او را طلبیدی رنگش زرد شدی و لرزه بر اندامش افتادی !

روزی محرمی او را در خلوت گفت ، تو مقرب و مصاحب خلیفه یی و پیش اوکس بقرب تو نیست : سبب چیست که هرگاه از پی تو میفرستد متغیر میشوی و از بیم او دست و پا گم میکنی ؟

ابو ایوب در جواب آن محرم گفت ، بازی از خروسی پرسید که تو از خردی در خانه بنی آدمی و ایشان بدست خود آب و دانه تو مهیا میکنند و برای تو پهلوی خانه میسازند، جهت چیست که هرگاه بر سر تو می آیند و می خواهند که تو را بگیرند غوغا و فتنه می انگیزی و از این خانه بدان خانه و از این بام بر آن بام میگریزی ؟ و من مرغی وحشیم که در کوهسار بزرگ میشوم ، چون مردم مرا صید کنند بر سر دست ایشان آرام گیرم و چون مرا از پی صید فرستند با آنکه فارغ البال پرواز مینمایم صید را گرفته باز می آیم و هرگز عربده و غوغا نمیکنم !

خروس گفت : ای باز هرگز هیچ جا دیده یی و یا از هیچکس شنیده یی که بازی را بر سیخ کشیده باشند و بر آتش گردانیده ؟

گفت : نی

خروس گفت : تا من در این خانه ام و نیک از بد باز میدانم صد خروس را دیده ام که سر بریده اند و بال و پر کنده شکم آنرا شکافته بر سیخ کشیده اند و کباب کرده و گوشت او را خورده اند و از هم گذرانیده ، نوحه و فریاد مرا جهت اینست ، و از این جهت خاطرم مجروح و دلم اندوهیگین است !( 52 )

نتیجه :

خوف نتیجه قرب و معرفت است و هر چه بمقام عظمت و سطوت و جلال سلطان بیشتر آگاهی و اطلاع حاصل شود : بیم و هراس و رعب نیز در دل افزونتر خواهد شد !

اولیای حق چون از شدت قهر و از حدت غضب و از مقام سطوت و سلطنت مطلق خدایتعالی آگاهند : چنان خائف و مضطرب و مرتعش هستند که هرگاه سر از پانشناسند، و پیوسته زبان بمعجز و تقصیر خود گشوده و اشک تذلل بر رخسار میزیزند !