مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 12941
دانلود: 2919

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12941 / دانلود: 2919
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

محمّد بن ملکشاه و منجمین

در چهار مقابه عروضی ( مقاله سوم ، نجوم ، حکایت 9 ) مینویسد که : بر پادشاه واجب است که هر جا که رود ندیم و خدمتکار که دارد او را بیازماید، اگر شرع را معتقد بود و بفرایض و سنن آن قیام و اقدام نماید : او را مهجور گردانیده و اعتماد کند ! اگر بر خلاف این بود : او را مهجور گردانیده و حواشی مجلس خود را از سایه او محفوظ دارد !

که هر که در این خدای عزوجل و شریعت محمد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم اعتقاد ندارد : در هیچ کس او را اعتقاد نبوده و شوم باشد بر خویش و بر مخدوم خود !

در اوایل ملک سلطان غیاث الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه ( محمد بن ملکشاه ثانی از سلجوقیان است که در 498 بسلطنت رسید ) یکی از امرای عرب بنام صدیقه عصیان آورده و گردن از ربقه طاعت خلیفه عباسی بکشید، و با پنجاه هزار مرد عرب از شهر حله روی ببغداد نهاد !

خلیفه عباسی المستظهر باللّه نامه در نامه و پیک در پیک روان کرده بود باصفهان ، و سلطان را بیاری خود همی خواند !

و سلطان از منجمین اختیار همی خواست که ساعت خوب انتخاب کرده و مطابق اختیار آنان حرکت کنند !

منجمان گفتند : ای خداوند اختیاری نمی یابیم !

گفت : بجویید ! و تشدید کرد و دلتنگی نمود !

منجمان ناچار بگریختند !

غزنویی بود که در کوی گنبد دکانی داشت ، وفالگویی کردی و زنان بر او شدندی ، و تعویذ دوستی نوشتی ، و علم او غوری نداشت !

به آشنایی غلامی از غلامان سلطان خود را پیش سلطان انداخت ، و گفت که : من اختیاری بکنم ، بدان اختیار برو، اگر مظفر نشوی مرا گردن بزن !

سلطان خوشدل گشته و باختیار او بر نشست ، و دویست دینار نشابوری بوی داد : و مطابق اختیار او برفت ، و با صدقه جنگ کرده و لشگر او را بشکست و صدقه را بگرفت و بکشت !

و چون مظفر ومنصور باصفهان باز آمد : فالگوی را بنواخت و تشریف گران داده و قریب گردانید !

و منجمان را بخواند و گفت : شما اختیار نکردید، این غزنوی اختیاری کرد، و برفتیم و خدای عزوجل راست آورد ! چرا چنین کردید ؟ همانا صدقه شما را رشوتی فرستاده بود که اختیاری نکنید !

همه در خاک افتاند و بنالیدند و گفتند : بدان اختیار هیچ منجم راضی نبود، و اگر سلطان خواهد بنویسند و بخراسان نزد خواجه عمر خیام ( شاعر مشهور که در نجوم و ریاضیّات استاد بود ) بفرستند، تا او چه گوید !

سلطان دانست که آن بیچارگان راست میگویند از ندمای خویش یکی را که فاضل بود بخواند و گفت : فردا بخانه خویش شراب بخور و منجم غزنوی را بخوان و او را شراب بده و در غایت مستی از او بپرس که این اختیار که تو کردی نیکو نبود و منجمان آنرا عیبها همی کنند، سر این مرا بگوی !

آن ندیم چنین کرد، و بمستی از او بپرسید !

غزنوی گفت : من دانستم که از دو حال بیرون نیست ! یا آن لشگر شکسته شود یا این لشگر، اگر آن شکسته شود تشریف یابم ! و اگر این لشگر شکسته شود کسی نیست بمن پردازد !

پس دیگر روزندیم با سلطان جریان را بگفت ، و سلطان بفرمود تا کاهن غزنوی را اخراج کردند، و گفت : این چنین کس که او را در حق مسلمانان این اعتقاد باشد شوم باشد ! و منجمان خویش را بخواند و برایشان اعتماد کرد و گفت : من خود آن کاهن را دشمن داشتم که یک نماز نکردی ، و هر که شرع را نشاید ما را هم نشاید !

نتیجه :

امور یک مملکت و صلاح و فساد صدها هزار نفوس ملت وابسته باختیار و اراده سلطان است ، و ممکن است با یک جمله بیمورد و با یک قدم بیموقع سراسر ملک بباد فنا رفته و افراد ملت همه گرفتار و اسیر چنگال دشمن گردند !

و مسلم است که : سلطان به تنهائی نتواند همه امور مملکت را از لحاظ فکر و تدبیر و عمل اداره کند، و ناچار نیازمند خواهد بود بوزیر و ندیم و دبیر و وکیل و امیر و خدمتکاران و کارمندان دیگر !

و البته افکار و عقاید اطرافیان خواه و نخواه در فکر سلطان مؤ ثر است ، و بلکه صفات و اخلاق آنان نیز در خوی پادشاه اثر بخشد !

و سلطان را باید که اطرافیان خویش را بدقت بسنجد، و محیط فکر و دائره اعتقاد و مرام و مسلک آنانرا خوب بدست آورد، و پیش از سنجش و دقت و اطلاع کامل نشاید بآنان اعتماد بکند !

و بهترین وسیله و نیکوترین راهیکه بطور تحقیق از خصوصیات اعتقاد و دائره فکر و اندازه طماءنینه و ثبات قدم و استقامت هر فردی نشان میدهد : دین است ! محیط تفکر و دائره اندیشه شخص متدین باندازه ای وسیع و نورانی است که گوئی از مبدء فیض پیوسته استفاضه کرده ، و از افکار بلند و جامع و منور انبیاء استفاده می کند ! شخص متدین پابند بمقررات دینی بوده ، و نتواند بر خلاف عدالت و وجدان و انصاف قدمی بردارد، شخص متدین در همه امور خود پروردگار توانا را حاضر و ناظر اعمال خویش دیده و از حیله و تزویر و تقلب و ظلم و دروغ و چابلوسی گریزان است !

آدمی اگر معتقد بخدا و بروز قیامت و جزا نشد : محال است که منافع شخصی و استفاده های مادی و نقدی خویشرا فدای مصالح دیگران قرار بدهد، انسان هوی خواه و شهوت پرست و جاه طلب است ، و بجز پاسبان معنوی و عقیده دینی حقیقی : چیزی از تمایلات نفسانی و دنیاپرستی او جلوگیری نتواند بکند ! شخصیکه عقیده پابرجا و دین محکم و ثابتی ندارد، اگر اعمال خیر و اندیشه های نیکویی هم داشته باشد : قطعا بمنظور استفاده های شخصی و نتائج خصوصی است ، و اگر نه : از جمله بیخردان محسوب خواهد شد !

پس سلطان یک مملکت را نشاید که : مردم بیدین و لجام گسیخته و آزاد و دنیاپرست و بیخرد را در مجلس خود جای بدهد، تا برسد بآنکه بچنین اشخاص نادان و غافل اعتماد و اطمینان کند !

نه تنها سلطان ، بلکه همه باید در حدود زندگی خود از چنین اشخاص دوری کرده ، و از رفاقت و دلبستگی آنان پرهیز نموده ، و امور خود را بدست چنین افراد نسپارد !

با یزید بسطامی و ادب

نقل است که با یزید بسطامی را نشان دادند که : فلان جای شیخی بزرگ است !

با یزید بدیدن او رفت ، و چون بنزدیک او رسید : آنمرد آب دهن به سوی قبله انداخت ! در حال بازگشت و گفت : اگر او را در طریقت قدمی بود خلاف شریعت بروی نرفتی !

و نقل است که : از خانه او تا مسجد چهل گام بود، هرگز در راه خیو نینداختی حرمت مسجد را !( 53 )

نتیجه :

اگر مقصد سالک آن باشد که : قرب به پروردگار متعال پیدا کرده و تحصیل رضای او را بطلبد لازمست که از نخست قدم بر خلاف میل و دستور او گامی برندارد، و در تمام حرکات و اعمال خود جهت ادب و طاعت و بندگی او را در نظر گیرد !

و بقول اساتید این فن : شریعت چون پوست است و طریقت چون مغز، و مغز در داخل پوست قرار گرفته و بدون پوست فاسد گشته و دوامی پیدا نکند !

و بقول بعضیها شریعت چون الفاظ است و طریقت بمنزله معانی ، و معانی بدلالت الفاظ حاصل شود و چون الفاظ ترک شود کار دلالت و معانی مختل گردد !

و بقول اهل تحقیق و معرفت : شریعت گفته ها و اوامر حق است ، و چون کسی از فرموده های حق سر پیچد بمقام محبت و بندگی و قرب شایسته نباشد ! اینستکه گویند : عبادات توفیقی است و تمام آداب و فرایض شریعت تعبدی است ، و بنده را نشاید که در تکالیف مولای خود چون و چرا کند ! آری بنده حقیقی همیشه فرمانبردار و مطیع و خاضع است و بجز ادای وظیفه و انجام دادن تکلیف و اطاعت امر مولی هیچگونه نظر و انتظار و توقعی ندارد !

آنچه خدا از سلیمان پرسد

آورده اند که : روزی سلیمان پیغمبر ( ص ) بسر بساط نشسته بود، یکی بنگرید و او را در هوا بدید !

گفت : آنچه خدا بسلیمان داد بدیگر کس نداد !

سلیمان ( ع ) بشنید، در جواب او گفت : آنچه خدا از سلیمان پرسد از دیگر کس نپرسد !( 54 )

نتیجه :

( لا یکلف الله نفسا الاعلی ما آتیها ) خداوند متعال هر کسی را باندازه قدرت و استطاعت و عقل و شعور و فهم و تمکن و وسعت وی تکلیف و حکم فرماید !

هر که بامش بیش برفش بیشتر، وظیفه شخص ثروتمند است که بفقراء رسیدگی کرده و نیازمندانرا حاجت برآورد، و شخصیکه خود فقیر است چنین وظیفه را ندارد !

و مرد دانشمند و عالم را وظائفی هست که برای اشخاص جاهل نیست ! و آدم تندرست و سالم را تکالیفی باشد که برای مردم علیل و مریض نباشد ! و شخص مقتدر و توانا را فرایضی متوجه است که بدیگران متوجه نیست !

اینست که وارد شده است کل مسئول عن رعیته هر کسی نسبت بزیردستان و رعیت و عائله خود مسئول بوده ، و رسیدگی بامور و زندگی آنان بعهده او خواهد بود !

تربیت صحیح و تعلیم و تنظیم امور فرزندان و عائله بعهده پدر است و پدر وظیفه عقلی و شرعی دارد که عائله خود را طبق مقررات دینی و آئین مقدس اسلامی تربیت کند، و آنچه در اینقسمت قصور و کوتاهی و با تقصیری بعمل آید : پدر مسئول و مقصر و محکوم است !

و دائره این تکلیف و مسئولیت نسبت بامیر و حاکم وسیعتر میشود تا برسد بشخص سلطان که مسئولیت بسیار مهم و بزرگیرا دارد، و اگر در سرتاسر مملکت حقی ضایع شود و فردی مظلوم واقع گردد : مسئول آن سلطان خواهد بود ! اینستکه از سلطان بازپرس میشود از اموریکه دیگران نسبت بآن امور کوچکترین مسئولیت و تکلیفی ندارند !

حاتم اصم و خلیفه

نقل است که : چون حاتم اصم ( از زهاد مشهور و از عرفای خراسان و از تلامذه شقیق بلخی ) ببغداد آمد، خلیفه را خبر کردند که زاهد خراسان آمده است ، او را طلب کرد !

چون حاتم از در آمد خلیفه را گفت : السلام علیک یا زاهد خلیفه گفت : من زاهد نیم که همه دنیا زیر فرمان منست ، زاهد توئی

حاتم گفت : نی که زاهد تویی !

خلیفه گفت : چگونه ؟

گفت : خدایتعالی میفرماید قل متاع الدنیا قلیل ، و تو باندک قناعت کرده ای ، زاهد تو باشی نه من که بدنیا و عقبی سر فرو نمی آرم ، چگونه من زاهد باشم !( 55 )

نتیجه :

زهد بمعنی ترک و دوری کردن است ، و ترک آن آخرت و خدایتعالی مهمتر و عظیمتر و عجیبتر است ، زیرا انسان هر چیزیرا که ترک میکند بخاطر امر مهمتری باید باشد که میخواهد بآن امر برسد !

و هر گذشت و پرهیزی باید چنین باشد، و عاقل کسی است که در گذشتهای خود خوب دقیق و باریک بین بوده ، و نتیجه و مقصد را بدقت بسنجد، تا پشیمانی و زیانکاری حاصل نیارد ! و البته اگر کسی بخاطر امر کوچک و بی ارزشی از مقصد بزرگ و امر مهمتری صرف نظر کرده و در گذرد : در مورد ملامت و سرزنش واقع شده و از اهل خرد و تمیز محسوب نخواهد شد !

و عجیبتر و شگفت انگیزتر زهد اهل دنیا است که : بزندگی و خوشی چند روزه دنیا قناعت کرده و از حقیقت زندگی و خوشبختی و سعادت چشم می پوشند، مانند آن کسی که بخاطر عیش و نوش یکشب از همه هستی و زندگی آبرومند یکعمر خود در میگذرد !

سه نفر در غار

رسول اکرم فرمود : سه تن از بنی اسرائیل با همدیگر مسافرت کردند، و در بیابان باران شدیدی باریدن گرفته و آنان به غاری پناهنده شدند !

ناگهان سنگ بزرگی که در بالای مدخل غار بود، فرود آمده و دهانه غار گرفته شد !

این سه نفر در داخل غار محبوس مانده ، و چاره برای نجات و خلاص خود نیاندیشیدند !

و پس از مذاکره و چاره جوئی زیاد، قرار بر آن گذاشتند که : هر یک خالصترین و بهترین عمل خود را بنظر آورده ، و بوسیله آن عمل از پروردگار متعال مسئلت نماید که : آنانرا از این گرفتاری سخت نجات بدهد !

یکی از آن سه نفر دست به دعا بلند کرده و گفت : پروردگارا تو خود آگاه هستی که من دختر عمویم را دوست میداشتم ، و صد دینار برای جلب خاطر او دادم ، و چون با او در مجلسی خلوت کردیم ، مرا گفت ای پسر عموی من از خدا بترس و چیزیرا که بسته و مهر شده است بناحق باز مکن !

پس من تنها به خاطر خوف تو از آن عمل نامشروع منصرف شده ، و صد دیناریرا که داده بودم باوبخشیده ، و از مجلس او بیرون رفتم !

پروردگارا اگر آنحرکت از من برای تحصیل رضای تو بود : ما را از این بلای سخت و گرفتاری نجات بده ! !

در این ساعت یک قسمت از سه قسمت سنگ از مدخل غار کنار رفت !

دومی می گفت : پروردگارا تو خود آگاهی که مرا پدر و مادر پیری بود، و هر روز صبح و شام غذای صبحانه و شام برای آنها میبردم ، و روزی طرف صبح که بنزد آنان رفتم : هر دو را در خواب یافتم !

و پیش خود اندیشه کردم که : اگر آنان را بیدار نمایم : ممکن است ناراحت و متاذی شوند ! و اگر نزد آنان مراجعت کنم : محتمل است که غذای صبحانه آنان تلف شود !

ورودی این نظر : آنقدر در نزدیکی آنان ایستاده و صبر کردم که از خواب بیدار شده ، و صبحانه تناول کردند !

پروردگارا اگر از این عمل قصد من تنها برای رضای تو بوده و نظری بجز تو در اینکار نداشتم : این گرفتاری و ابتلای سخت را از ما رفع فرما !

در این ساعت یک قسمت دیگر نیز از آن سنگ کنار رفت !

سومی گفت : پروردگارا آگاه هستی که من شخصی را در مقابل انجام عملی اجیر کرده بودم ، و چون خواستم اجرت عمل او را پرداخت کنم : از گرفتن وجه خودداری نموده و اظهار میکرد که اجرت و حق من بیشتر از این مقدار است ، و در نتیجه چیزی نگرفته و گفت تو نسبت بمن ظلم کردی و خداوند در میان من و تو در روز جزاء حکومت خواهد فرمود !

پس او اجرت خود را نگرفته و رفت ، و من در مقابل اجرت او گوسفندی بنام او خریداری کردم ، و چند سال آنرا نگه داشته و در این مدت چند بچه از آن بوجود آمده و زیاد شدند !

و پس از مدتی آن اجیر پیش من آمده و مطالبه اجرت خود را کرد، و من آن گوسفندها را بدست او سپردم !

اجیر گفت : تو همان کسی هستی که در پرداخت اجرت من بآنطوری که سزاوار بود اهمال و امتناع میورزیدی ، و امروز این گوسفندها را بمن می بخشی ، آیا نظر استهزاء و مسخره داری ؟

من جریان امر را باو شرح دادم !

شخص اجیر گوسفندها را گرفته ، و با نهایت سرور در حق من دعا کرد !

پروردگارا اگر اینعمل از من روی خلوص و صمیمیت و تنها بخاطر تو بود : این گرفتاری و بیچارگی را از ما برطرف ساز !

در این ساعت بقیه سنک نیز از مدخل غار کنار رفته ، و آنسه نفر از آن حبس و گرفتاری شدید نجات یافتند ! ( 56 )

نتیجه :

اعمال نیکو و عبادات و کارهای انسان اگر بنیت خالص و تنها برای خدا انجام گرفته ، و هیچگونه قصد و نظر دیگر در آنها موجود نشد :

البته مفید و منتج واقع شده ، و جزای خوبی از جانب پروردگار جهان در مقابل آنها داده خواهد شد !

ولی در صورتیکه نظر ما جلب توجه و تحصیل رضا و خوشنودی مردم و یا بدست آوردن فوائد و منافع مادی و عناوین ظاهری بود : نباید کمترین سزا و جزای نیک را از پیشگاه خداوند متعال متوقع باشیم !

آری اگر عمل ما برای خدا و بخاطر او نباشد : چگونه میتوانیم بحساب او گذاشته و منتظر احسان و نیکوئی و اجر خدائی باشیم !

اول ای جان دفع شر موش کن و آنگه اندر جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدر صدور لا صلوة تمّ الا بالحضور

گر نه موش دزد در انبار ما است گندم اعمال چل ساله کجا است

عتابه مادر جعفر برمکی

محمد بن غسان هاشمی میگوید که : در یکی از عیدهای اضحی بخانه مادرم وارد شدم ، زنی در پهلوی او نشسته بود که لباسهای کهنه و مندرس در تن داشت و در عین حال آثار عفت و نجابت و بزرگی از حرکات او ساطع بود !

مادرم گفت : آیا این خانم را میشناسی ؟

گفتم : نه

گفت ایشان عتابه مادر جعفر بن یحیی برمکی است ( وزیر هارون الرشید که جلالت و سخاوت و کرم او مشهور است ، و در سال 187 بامر هارون کشته شد، و همه خانواده و کسان او نیز مقتول و یا محبوس گشتند ) !

من نزدیک رفتم و از او بسیار تکریم و تجلیل کرده ، و از جریان امور و حالات او استفسار میکردم !

سپس او را گفتم : ای مادر از آن پیش آمدها و تحولات و اموریکه برخورده اید کدام یک از آنها عجیبتر و شگفت انگیزتر بود ؟

گفت : ای فرزند، عیدی چون امروز مرا گذشته است که چهار صد کنیز در اطراف من منتظر فرمان و دستور من بودند، و با اینحال من ناراضی بوده و پسر مرا نسبت بخودم نامهربان وعاقّ خیال میکردم ، و امروز هم عید اضحی است که بمن رسیده و آرزویم در این ساعت داشتن دو قطعه پوست گوسفند است که یکیرا لحاف کرده و روی دیگری بنشینم و بخوابم !

محمد بن غسان میگوید : من پانصد درهم او را دادم ، و باندازه ای خوشحال و مسرور گشت که نزدیک بود جان بسپارد !( 57 )

نتیجه :

این جریان عجیب نیست ، زیرا دنیا جای تزاحم و تعارض است ، و نعمتها و خوشیهای دنیوی همیشگی نبوده و پایدار نیست !

ما صدها امثال این جریان را با چشم خودمان مشاهده میکنیم ، ولی با چشم ظاهربین نه با چشم فکرت و عبرت و حقیقت !

کدام سلطنتی است که پایدار باشد، و کدام ثروتیستکه همیشگی باشد، کدام عنوان و اعتباریستکه از میان نرود، کدام عزت و حرمتی است که در یک خانوداه باقی بماند، کدام نعمت و خوشی است که در دست صاحبش برقرار بوده و در اعقاب او ادامه پیدا کند، کدام امارت و وزرات و ریاست و حکومتی است که بر کسی وفا کند !

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ اگر چون پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند در آخر زیر خاکی عاقبت هیچ

عجیب اینستکه : ماها با دیدن این قضایا باز بزندگی موقتی دنیا اعتماد و اطمینان کرده ، و از تزکیه نفس و تهذیب اخلاق و تحصیل روحانیت و تاءمین زندگی آخرت بکلی غفلت ورزیده ، و با همین هوی پرستی و شهوترانی و لهو و لعب عمر عزیز خود را سپری میکنیم !

دیوجانس وزن

دیوجانس ( دیوژن کلبی از فلاسفه مشهور یونان که در 324- ق م فوت کرده است ) یکی از تلامذه خود را دید که : بسوی زنی که خود را آرایش داده و زینت کرده است ، نظر میکند !

گفت : از این دامیکه خود محکم و نصب کرده است برای صید کردن و بهلاکت رسانیدن مردم ، دور باشید !( 58 )

نتیجه :

دیوجانس حق داشت که : مخصوصا با زنها مخالفت کرده ، و پیوسته از شرّ و فتنه و فریب آنان در حذر باشد !

و اگر دیوجانس زنده شده و وضع عجیب و حیرت آور زندگی این طائفه را در این دوره مشاهده کند : بطور حتم و قطع از شدت شگفت و حیرت و تاءثر یکمرتبه سکته قلبی کرده ، و خود را از دیدن این مناظره فحشاء و دامهای مهلک گسترده شده و هر جائی راحت خواهد کرد !

خداوند جوانان پاک و مردان پرهیزکار و برادران با حقیقت ما را از شر و فتنه و فساد و گرفتاری اینطائفه از خدا بیخبر نگهدارد ! و هر چه زودتر این مایه های بدبختی و ضلالت و این آلتهای بلا و نقمت ملت را یکطرفی کرده ، و افراد ملت بیچاره مسلمان را در امن خود محفوظ بدارد !

واقعا حیرت آور است که : زن تا چه اندازه باید جنایتکار و خائن و هوی پرست و شهوتران و از حقیقت دور و از خدا بیخبر و از عذاب آخرت ماءمون باشد که خود را وسیله انحراف و ضلالت و حیرت و اختلال فکر یکمشت مردان بیچاره و گرفتار قرار داده ، و سبب وقوع هزاران جنایتها و ناراحتیها و تشویش خاطر دیگران باشد !

زن چقدر باید غرق شهوت و فرو رفته در جهالت و تمایلات نفسانی و دور از حقیقت و خدا و آخرت باشد که : هیچگونه هراس و ترسی از این اعمال زشت و کردار قبیح و جنایت بزرگ خود نداشته ، و کمترین عنایت و توجهی بحقیقت زندگی چند روزی این دنیا نکند !

وای اگر از پس امروز بود فردائی !

در کتاب وسائل الشیعه ( باب النکاح ص 19 ط اول ) نقل میکند که نهی فرموده است رسول خدا از اینکه زن زینت کند و خود را آرایش بدهد برای غیر شوهر خود، و هرگاه چنین کاری کرد : برای خدا است که او را با آتش جهنم معذب کرده و بسوزاند !

باز رسول اکرم : فرموده آنزنیکه خود را معطر کرده و از خانه خود بیرون رود، در مورد لعن خدا قرار میگیرد تا هنگامیکه بسوی خانه خود مراجعت کند !

البته روی سخن ما بآن زنائیستکه بمبدء و معاد و آئین و تکلیف و پیغمبر و قرآن هستند، نه آنانکه خود را از همه قیود و حدود آزاد کرده و بجز هوی و شهوت و زندگی چند روز دنیا مقصد و مرام و هدفی ندارند !

انتقام نگرفتن هنگام تسلط

هنگامی که محمد بن زید علوی داعی ( 59 ) حکومت طبرستان را داشت ، در هر سال چون موقع جمع خراج و حقوق دولتی میرسید : به بیت المال که در ظرف سال در خزینه اندوخته شده بود رسیدگی کرده ، و همه آنرا در میان افراد قبائل قریش و انصار و فقهاء و قراء قرآن و طبقات دیگر مردم تقسیم میکرد، بطوریکه چیزی باقی نمیماند !

و در یکی از سالها که مشغول تقسیم بوده ، و از افراد بنی هاشم فراغت یافته بود : شروع به عطایای افراد بنی مناف کرد، در این هنگام مردی برخاسته و در درخواست عطیه نمود !

محمد داعی پرسید که : از کدام قبیله بنی مناف هستی ؟

آن مرد گفت : از قبیله بنی امیه !

محمد داعی پرسید : از کدام رشته بنی امیه هستی ؟

آن مرد از پاسخ دادن سکوت اختیار کرد !

محمد داعی گفت : مثل اینستکه از اولاد معاویة بن ابی سفیان باشی ؟

مرد جواب داد که : آری !

محمد داعی گفت : از کدام یک از اولاد معاویه هستی ؟

مرد ایندفعه را نیز سکوت اختیار کرد !

محمد داعی گفت : بلکه از اولاد یزید بن معاویه هستی ؟

مرد جواب داد که : آری !

محمد داعی گفت : چقدر برای خود مکان مکان نامناسبی اختیار کرده ، به شهری آمده ای که حکومت آنجا بدست اولاد ابی طالب است ، و خونبهای سید مولای آنان و برادران و یاران او پیش شما میباشد !

و محل مناسب برای سکنی تو شام و عراق است که : دوستداران پدران تو در آنجاها زیاد هستند، و البته در حق تو هم بهمه جور انفاق و نیکوئی حاضر حاضر خواهند بود !

و تو اگر اعمال و رفتار پدران خودت نسبت باجداد اطهار ما آگهی نداری : بسی نادان و جاهل باشی ! و هر گاه دانسته باین سوی آمده ای : البته خود را بهلاکت و خطر نزدیک کردی !

در اینهنگام جمعی از علویین که حضور داشتند، با نظرهای تند و تیزی بآن مرد مینگریستند، و برای قتل او نقشه میکشیدند !

محمد داعی بانگ برایشان زده و گفت : خودتانرا جمع کنید، گویا شما تصور مینمائید که با قتل اینمرد آرامش خاطر پیدا کرده ، و خون سیدالشهداء ( ع ) را اخذ کرده اید، در صورتیکه خداوند کسیرا بگناه دیگری نمیگیرد، و هر کسی در مقابل آنچه بجا آورده است مسئولیت دارد !

و اگر کسی از شماها متعرض اینمرد بشود : از دست من کیفر خواهد دید !

و خوب توجه داشته باشید که : شما را حدیثی گویم ، تا برای همیشه از آنحدیث در جریان زندگی خودتان استفاده نمائید !

مرا خبر داد پدرم زید از پدرش محمد بن اسمعیل که : منصور خلیفه عباسی بزیارت حج مشرف شده و داخل مکه معظمه گردیده ، و در آنجا گوهر گرانبهائیرا برای بیع باو عرضه داشتند !

منصور چون در آنگوهر پرقیمت نگریست ، گفت : اینگوهر در نزد هشام بن عبدالملک بوده است ، و من اطلاع دارم که پس از فوت او بدست پسرش محمد بن هشام رسیده است !( 60 )

و بطوریکه اطلاع دارم : امروز از خانواده هشام بجز محمد پسر او کسی زنده و باقی نیست !

سپس بخاطر دستگیری محمد بن هشام به وزیر خود ربیع بن یونس دستور داد که : فردا صبح که مردم برای اقامه نماز در مسجد الحرام اجتماع میکنند، بلافاصله بعد از ادای نماز صبح همه دربهای مسجد را بجز یک درب بندند، و خوود جنب همان درب ایستاده و افراد را بازرسی کند !

ربیع بن یونس طبق دستور منصور عمل کرد، و اتفاقا محمد بن هشام نیز در مسجد بود، و از این جریان بفراست دریافت که منظور دستگیری او است !

و محمد بن زید شهید که بدستور هشام پدر همین محمد بشهادت رسیده بود، در اینموقع با او مصادف شده ، و بی نهایت او را متحیر و در حالت وحشت و اضطراب می بیند، و چون او را نمیشناخت ، اظهار میکند : تو ایمرد کیستی که چنین در حیرت و فکر فرو رفته ای ؟ و تو در امان خدا هستی و من عهد میکنم که بهر راهی است تو را نجات بدهم !

گفت : من محمد هشام بن عبدالملک هستم ، آیا تو کیستی ؟

فرمود : من محمد بن زید بن علی بن الحسین هستم !

محمد گفت : پس حساب خون من در اینصورت با خدا خواهد بود !

محمد بن زید فرمود : تو را خطری نیست ، زیرا تو قاتل پدر من نیستی ، و بواسطه قتل تو خون پدر عزیز من گرفته نمیشود، و من برای نجات و خلاص کردن تو سزاوارتر هستم از اینکه تو را گرفتار کنم ! ولی تو را میباید که در مقابل عملیات و اظهارات ناگوار من تحمل و صبر ورزیده و هم مرا از این عمل نامتناسب معذور بداری !

محمد گفت : اختیار من با شماست !

محمد بن زید عبای خود را برداشته ، و بسر و صورت او انداخته و چون قلاده در گردن او محکم نموده و بسوی ربیع میکشید، و چون بنزدیکی ربیع رسید : چند ضربت نیز باو زده و بحضور ربیع آورده و گفت - ای ابالفضل ربیع این مرد خبیث یکی از شترداران کوفه است ، و شتران خود را بمن اجاره داده است که من در راه کوفه و در مراجعت بمکه از آنها استفاده کنم ، و سپس بدون اطلاع من آنها را ببعضی از بزرگان لشگریان خراسان کرایه داده ، و خود را از من مخفی میداشت ، و مرا در این دعوی شاهد و بینه هست !

ربیع بن یونس دو نفر پاسبان همراه محمد بن زید روانه کرد تا حق او را از مرد شتربان بگیرند، و با این نقشه از مسجد بیرون آمدند !

و چون مقداری طی مسافت کرده بودند : محمد بن زید رو باو کرده و گفت : حاضر شدی که حق مرا تاءدیه کنی ؟

محمد بن هشام گفت : قبول دارم ! ای پسر رسولخدا !

محمد بن زید متوجه پاسبانان شده و آنانرا فرمود که : شما در این صورت آزاد هستید، اینمرد به بستانکاری خود اعتراف نمود !

دو پاسبان بسوی مسجد مراجعت نمودند !

محمد بن هشام دست محمد بن زید را بوسیده و گفت : پدر و مادرم فدای تو باد، الله اعلم حیث یجعل رسالته - خداوند داناتر است به محلی که رسالت خود را در آنجا قرار میدهد، و سپس جوهر گرانبهائیرا از جیب خود درآورده و اظهار داشت که - با قبول این هدیه مختصر مرا سرافراز و مفتخر فرما !

محمد بن زید فرمود : ای پسر عمو ! ما اهل بیت در مقابل عمل نیکوئی که انجام میدهیم اجرت و جزاء نمیگیریم ، و من از آنچه بالاتر از این که خون پدرم زید بن علی بود درباره تو ترک صرف نظر کردم ! تو راه خود را پیش گرفته و هر چه زودتر خود را از نظر این مرد پنهان کن !

محمد بن هشام با این نقشه نجات یافته و متواری و پنهان شد !

در اینجا محمد درباره مرد اموی باندازه که نسبت بافراد عبد مناف جایزه و انفاق کرده بود، بخشش کرده ، و چند نفر از خدمتکاران خود را همراه او نمود که او را از طبرستان تا شهر ری برسانند !( 61 )

نتیجه :

انسان اگر توانست هنگام قدرت و تسلط و توانائی از شهوات و تمایلات نفسانی خود جلوگیری کند : البته قابل تمجید و تجلیل است !

آدمی اگر اقتدار و تسلط پیدا کرده و از تجاوز و گردنکشی و ستمگری و ظلم خودداری نمود : سزاوار مقام آدمیت است !

شخص ثروتمند که از لحاظ ثروت و تمکین مالی میتواند از هوی و هوس و فحشاء پیروی کرده ، و در نتیجه بذل مال و ثروت هزاران اعمال سوء و کارهای نامشروع و قبیحیرا مرتکب شده ، و تشکیلات مختلف و سازمانهای برخلاف دستورات عقل و شرع و صلاح اجتماع بدهد، و با اینحال پیوسته مراقب اعمال خود و مقید بانجام تکالیف و وظائف فردی و اجتماعی خویش بوده ، و پیوسته از ضعفاء و فقراء و نیازمندان دستگیری کرده ، و مصالح عمومی و آسایش و سعادت افراد جامعه را در نظر میگیرد : چنین شخصی سزاوار ستایش و تعظیم خواهد بود !

آری هر کسی باید در آنرشته که قدرت و اختیار دارد : امتحان بدهد ! اهل قلم مراتب قلم خود بوده و حقرا باطل و باطل را حق و حقوق مردم بیچاره و عاجز را زیر پا نگذارد، اهل شمشیر از زورگوئی و تجاوز و تکبر و بدخوئی اجتناب نموده و عقل خود را در زیر برق و تندی شمشیر خود محو و مغلوب قرار ندهد، اهل دانش و فضل از حیله و تزویر و فریب و تدابیر باطله و نقشه های کج خودداری کرده ، و حقیقت و صحت عمل و صدق و صفا و روحانیت را فراموش نکند ! بازای هنگامی که معامله میکند از استفاده های نامشروع و منافع غیر منصفانه پرهیز کرده ، و انصاف و عدل و قانون و مروت و جوانمردیرا از خاطر نبرد، اداری چون بیچاره ای را در مقابل میز خود دید : دندان طمع و تیز و برای رشوه گرفتن و تطاول بهزاران حیله و تقلب و مردم آزاری متوسل نشود، شخص منبری چون خود را متکلم وحده دید اوقات مستمعین و یکمشت مردم بیخبر را با افسانه و دروغ و بافندگی و پشت هم اندازی و کلمات بیمغز و مطالب بیفائده و بدگوئی و بازیگریها دیگر تلف نکند، روحانی و زاهد که لباس زیبای ورع و تقوی را در برکرده و محراب عبادت را حیازت نمودند : بایستی خدا را فراموش نکنند !

پس مقام و بعد آدمی و درجات معنوی افراد انسان را از همان رشته و جهتی که در آنجا تسلط و نفوذ و حکمرانی دارد : بایستی سراغ گرفته و سنجش و امتحان کرد !

ابن منیر شاعر طرابلس

احمد بن منیر طرابلسی از شعرای بزرگ و مشهور ( ساکن دمشق و متوفی در 548 در حلب ) و ادیب و حافظ قرآن بود !

این شاعر بزرگ زیاد مردم را هجو کرده ، و بسیاری از مردم از بدگوئی و زبان او متاءذی بودند !

ابومحمد عبدالقاهر بن عبدالعزیز خطیب میگوید : او را پس از فوتش در خواب دیدم ، و من بالای مکان بلندی از بستانی ایستاده بودم ، پس از چگونگی حال او استفسار کرده ، و او را بنزد خود طلبیدم !

جواب داد که : بخاطر بوی کریهی که دارم از بالا آمدن معذورم !

گفتم : مگر شراب میخوری ؟

گفت : ببدتر از شراب مبتلا هستم ای خطیب !

گفتم : آیا میدانی که مرا چه میگذرد از جهت آن قصائدیکه در هجو و مذمت دیگران گفته ام !

گفتم : جریان امر تو در این باره چگونه است ؟

گفت : زبان من باندازه بلند و سنگین و بزرگ شده است که در مقابل چشم خودم دیده میشود، و چون یکی از آن قصیده ها را میخوانم اشعار من بصورت سگهائی مجسم شده و از زبان من آویزان میشوند !

خطیب میگوید : در اینموقع او را متوجه شدم که : پای برهنه و با لباس کهنه ایستاده ، و شخصی از طرف بالای سر او این آیه را تلاوت میکند - لهم من فوقهم ظلل من النار و من تختهم ظلل - ( زمر آیه 16 ) - آنان را از طرف بالای سر و از سمت پایین با پارچه های از آتش احاطه می کند و من شدت اضطراب از خواب بیدار شدم !( 62 )

نتیجه :

اگر ابن منیر حقیقتا بدزبان و هجوگو بود : اینخواب بطور مسلم صحیح و مطابق واقع است !

المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه - مسلمان آنکسی است که مسلمان دیگر از دست و زبان او در امان باشند !

اللسان جرمه ( بالکس ) اصغر و جرمه ( بالظم ) اکبر - زبان جثه کوچکی دارد و در وزن بسیار سبک است ، ولی گناه و خطای آن بزرگ و آزار و اثر زخم آن بسی سنگین و مؤ ثر است !

بدگوئی و هجویکه مخصوصا بوسیله شعر صورت گیرد : صد برابر نثر مؤ ثر بوده ، و اثر سوء و سوزنده آن برای همیشه باقی است !

مسلمان و بلکه یکفرد باوجدان و بلکه انسان باید ناموس و اعتبار و آبروی افراد دیگر را مانند ناموس و اعتبار و آبروی خود بانهایت مراقبت و جدیت حفظ کرده ، و هرگز بخاطر هوی و هوسهای موهوم و تعصبات و تاءثرات حق یا ناحق : نباید زبان طعن و تهمت و بدگوئی نسبت بهمنوع و برادران خود بگشاید !

شاعریکه در کمین نشسته ، و مردم از شر زبان او ایمن نیستند : بآن سگی ماند که بجز حمله و عوعو کردن بجانب رهگذران و فقراء و بیچارگان شغلی نداشته باشد !

و بطور مسلم چنین شخصی بصورت آدمی و بسیرت سگ است ، و جهان آخرت نیز بهمان سیرت باطنی او خواهد بود !