• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11690 / دانلود: 3480
اندازه اندازه اندازه
آخرین عروس: داستان حضرت نرجس از روم تا سامرا

آخرین عروس: داستان حضرت نرجس از روم تا سامرا

نویسنده:
فارسی

صدای بال کبوتران سفید

وقتی امام عسکریعليه‌السلام ماجرای تولّد موسیعليه‌السلام را برای حکیمه می گوید حکیمه متوجّه می شود که ماجرا چیست.

دشمنان نباید از تولّد نوزاد آسمانیِ امشب باخبر بشوند؛ برای همین خدا کاری کرده است که هیچ کس نتواند حامله بودن نرجس را حدس بزند.

حکیمه می خواهد نزد نرجس برود. او با خود فکر می کند که نرجس مقامی آسمانی پیدا کرده است.

حکیمه بوسه ای بر دست نرجس می زند و می گوید: «بانوی من!».

نرجس تعجّب می کند و می گوید: فدای شما بشوم، چرا این کار را می کنی؟ شما دختر امام جوادعليه‌السلام ، خواهر امام هادیعليه‌السلام و عمّه امام عسکریعليه‌السلام هستی. من باید دست شما را ببوسم. احترام شما بر من لازم است، شما بانویِ من هستید.

حکیمه لبخندی می زند. چگونه به او جواب بدهد.

نرجس عزیزم! من فدایت شوم! همه دنیا فدای تو!

دیگر گذشت زمانی که تو بوسه بر دستم می زدی و مرا شرمنده لطف خود می کردی.

حالا دیگر من باید بر دستت بوسه بزنم و احترام تو را بیشتر بگیرم؛ زیرا تو امشب بانویِ همه زنان دنیا می شوی!

تو مادر پسری می شوی که همه پیامبران آرزوی بوسه بر خاک قدم هایش را دارند.

فرزند توست که برای اهل ایمان آسایش را به ارمغان می آورد و ظلم و ستم را نابود می کند.(۵۶)

خدا تو را برای مادری آخرین حجّت خودش انتخاب نموده و این تاج افتخار را بر سر تو نهاده است.

تو امشب فرزندی را به دنیا می آوری که آقایِ همه هستی است.(۵۷)

* * *

ساعتی دیگر تا سحر نمانده است. گویا تمام هستی در انتظار است. شب هم منتظر آفتابِ امشب است.

آسمان مهتابی است و نسیم می وزد، همه شهر آرام است؛ امّا در این خانه، حکیمه آرامش ندارد، او در انتظار است.

گاهی از اتاق بیرون می آید و به ستاره ها نگاه می کند، گاهی به نزد نرجس می آید و به فکر فرو می رود.

حکیمه به نرجس نگاه می کند. نرجس در مقابل خدا به نماز ایستاده است. حکیمه به نرجس نزدیک تر می شود؛ امّا هنوز هیچ خبری نیست که نیست!

به راستی تا سحر چقدر مانده است؟

حکیمه با خود فکر می کند که خوب است نماز شب بخوانم. سجاده اش را پهن می کند و مشغول خواندن نماز می شود و با خدای خویش راز و نیاز می کند.

ساعتی می گذرد، بار دیگر به نزد نرجس می آید، نگاهی به او می کند و به فکر فرو می رود.

او با خود می گوید: امام عسکری به من گفت همین امشب مهدی به دنیا می آید. صبح شد و خبری نشد!

ناگهان صدایی به گوش حکیمه می رسد. صدا بسیار آشناست. این صدای امام عسکریعليه‌السلام است: عمّه جان! هنوز شب به پایان نیامده است.

آری، امام به همه احوال ما آگاهی دارد و حتّی افکار ما را نیز می داند.

حکیمه سر خود را پایین می اندازد، او قدری خجالت می کشد. تا اذان صبح خیلی وقت مانده است.(۵۸)

* * *

حکیمه نماز می خواند تا زمان سریع بگذرد، وقتی کسی منتظر باشد زمان چقدر دیر می گذرد.

نسیم می وزد، بوی بهار می آید، صدای پرواز کبوتران سفید به گوش می رسد. بوی گل نرجس در فضا می پیچد.

امام عسکریعليه‌السلام صدا می زند: «عمّه جان! برای نرجس سوره قدر را بخوان».(۵۹)

حکیمه از جای برمی خیزد و به نزد نرجس می رود و شروع به خواندن می کند:

( بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ إِنَّـآ أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ * وَ مَآ أَدْراکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ. لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلـائکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ * سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْـلَعِ الْفَجْرِ )

به نام خداوند بخشنده و مهربان. و ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم. و تو چه می دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است. در آن شب فرشتگان به اذن خدا برای تقدیر همه کارها، فرود می آیند. آن شب تا به صبح سرشار از برکت و رحمت است.

اکنون من به فکر فرو می روم. دوست دارم بدانم چرا امام عسکریعليه‌السلام به حکیمه دستور خواندن سوره قدر را می دهد.

به راستی چه ارتباطی بین سوره قدر و مهدیعليه‌السلام وجود دارد؟

در این سوره می خوانیم که فرشتگان شب قدر از آسمان به زمین نازل می شوند.

این فرشتگان، سالیان سال در شب قدر بر مهدیعليه‌السلام ، نازل خواهند شد.

امشب باید سوره قدر را خواند؛ زیرا امشب شب تولّد صاحبِ شب قدر است.

* * *

حکیمه در کنار نرجس نشسته است و مشغول خواندن سوره قدر است که ناگهان نوری تمام فضای اتاق را فرا می گیرد.

حکیمه دیگر نمی تواند نرجس را ببیند. پرده ای از نور میان او و نرجس واقع شده است.(۶۰)

ستونی از نور به سوی آسمان رفته است و تمام آسمان را روشن کرده است.(۶۱)

حکیمه مات و مبهوت شده است. او تا به حال چنین صحنه ای را ندیده است. او مضطرب می شود و از اتاق بیرون می دود و نزد امام عسکریعليه‌السلام می رود:

- پسر برادرم!

- چه شده است؟ عمّه جان!

- من دیگر نرجس را نمی بینم، نمی دانم نرجس چه شد؟

- لحظه ای صبر کن، او را دوباره می بینی.

حکیمه با سخن امام آرام می شود و به سوی نرجس باز می گردد.

وقتی وارد اتاق می شود منظره ای را می بیند، بی اختیار می گوید: «خدای من! چگونه آنچه را می بینم باور کنم؟».

او نوزادی می بیند که در هاله ای از نور است و رو به قبله به سجده رفته است!

این همان کسی است که همه هستی در انتظارش بود.

به راستی چرا او به سجده رفته است؟

او در همین لحظه اوّل، بندگی و خشوع خود را در مقابل خدای بزرگ نشان می دهد.

بوی خوش بهشت تمام فضا را گرفته است. پرندگانی سفید همچون پروانه بالای سرِ مهدیعليه‌السلام پرواز می کنند.(۶۲)

حکیمه منتظر می ماند تا مهدیعليه‌السلام سر از سجده بردارد. اکنون مهدیعليه‌السلام پیشانی از روی زمین برمی دارد و می نشیند.(۶۳)

به به! چه چهره زیبایی!

حکیمه نگاه می کند و مبهوت زیبایی او می شود. به این چهره آسمانی خیره می شود. در گونه راست مهدیعليه‌السلام خالِ سیاهی می بیند که زیبایی او را دو چندان کرده است.(۶۴)

حکیمه می خواهد قدم پیش گذارد و او را در آغوش بگیرد؛ امّا می بیند که مهدیعليه‌السلام نگاهی به سوی آسمان می کند و چنین می گوید:

«اَشْهَدُ اَنْ لا الهَ الاّ اللّه

وَ اَشْهَدُ اَنَّ جَدّی رَسُولُ اللّه...»

شهادت می دهم که خدایی جز اللّه نیست.

گواهی می دهم که جدّ من، محمّد پیامبر خداست و...(۶۵)

پیش به سوی فهم قرآن !

تو به من نگاه می کنی. دوست داری از ادامه ماجرا با خبر بشوی. امّا می بینی که من به گوشه ای خیره شده ام. صدایم می زنی و می گویی:

- کجایی؟ چرا دیگر نمی نویسی؟

- دارم فکر می کنم.

- حالا چه موقع فکر کردن است؟ حالا بگو به چه فکر می کنی؟

- به جوانی فکر می کنم که حرف های بعضی از روشنفکران را خوانده است. او وقتی این کتاب را بخواند و ببیند که من نوشته ام: «مهدیعليه‌السلام در همان لحظه اوّل تولّد سخن گفت»، تعجّب خواهد کرد. او همه جا خواهد گفت: «این نویسنده خرافه می نویسد».

- باید برای او جوابی پیدا کنی.

- بیا با هم فکر کنیم.

بعد از مدّتی تو می گویی: «من جواب را یافتم».

من خیلی خوشحال می شوم. از تو می خواهم که جواب را برایم بگویی.

تو لبخندی می زنی و می گویی:

- مثلاً من نویسنده ام و تو همان جوان! حالا تو از من سؤال کن.

- باشد. هر چه تو بگویی!

- شما شیعه ها چه حرف های عجیب و غریبی می زنید، شما می گویید که مهدیعليه‌السلام وقتی به دنیا آمد سخن گفت.

- نه، تو باید در نقش یک پرسشگر بدبین سؤال کنی!

- شما شیعه ها چقدر خرافه پرست هستید! هر چیزی که علمایِ شما بگویند قبول می کنید. آخر یک نوزادی که تازه به دنیا آمده است چگونه می تواند حرف بزند؟

- برادر عزیز! شما می گویی یک نوزاد نمی تواند سخن بگوید؟

- بله. این ها همه دروغ است که به خوردِ شما می دهند.

- یعنی سخن گفتن یک نوزاد دروغ است؟

- خوب، معلوم است که دروغ است.

- ببخشید شما قرآن همراه خود دارید؟

- من حافظ کلّ قرآن هستم. من مسلمانی هستم که کتاب خدا و سنّت پیامبر را قبول دارم. من هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کنم.

- خدا از تو قبول کند. آیا برای فهمیدن قرآن هم همین اندازه تلاش می کنی؟

- می دانستم می خواهی از بحث فرار کنی. فهم قرآن چه ارتباطی به بحث ما دارد؟

- نه، اتفاقاً این خیلی به بحث ما مربوط است. شما گفتی قرآن را حفظ هستی. آیا می توانی آیه ۲۹ سوره مریم را بخوانی؟

- آری. گفتم که من حافظ قرآنم. گوش کن:( فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا ) .

- آفرین! آیه بعدی آن را هم برایم بخوان.

-( قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیاً ) .

- خوب حالا می توانی این دو آیه را برایم ترجمه کنی؟

- آری. خدا در اینجا قصّه مریم (سلام الله علیها) را می گوید. وقتی او عیسیعليه‌السلام را به دنیا آورد، مردم به او تهمت ناروا زدند، زیرا مریم شوهر نکرده، مادر شده بود! خداوند به مریم (سلام الله علیها) وحی کرد که از مردم بخواهد تا با عیسیعليه‌السلام سخن بگویند.

- خوب. مردم چه کردند؟

- آنها گفتند ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟ آنها باور نمی کردند که عیسیعليه‌السلام بتواند سخن بگوید.

- بعد از آن چه شد؟

- وقتی مردم در کنار گهواره عیسیعليه‌السلام آمدند، او با زبانی شیوا گفت: «من بنده ای از بندگان خدا هستم که خدا مرا به پیامبری مبعوث کرده است».

- برادر! آیا یادت هست که می گفتی سخن گفتن یک نوزاد خرافات است؟ آیا هنوز هم سر حرف خودت هستی؟ تو الآن گفتی که قرآن از سخن گفتن عیسیعليه‌السلام در گهواره خبر داده است، آیا این همان خرافه ای بود که می گفتی؟

* * *

کاش همه شیعیان مثل تو، این گونه نسبت به قرآن شناخت داشتند. کاش جامعه ما در کنار خواندن قرآن به فهم قرآن نیز توجّه می کرد. کاش این قدر آموزه های قرآنی در میان ما غریب نبود!

یاد یکی از استادان خود افتادم. خدا رحمتش کند، من خیلی مدیون راهنمایی های او هستم. او بارها به من می گفت: «بهترین راه برای دفاع از حقّانیّت اهل بیتعليه‌السلام ، این است که به قرآن مراجعه کنی».

قرآن اشاره به سخن گفتن عیسیعليه‌السلام در گهواره می کند؛ امّا ممکن است یک نفر اشکال بگیرد که عیسیعليه‌السلام پیامبر بود و در گهواره سخن گفت، امّا مهدیعليه‌السلام که پیامبر نیست. چگونه باید جواب او را بدهیم؟

دانشمندان و نویسندگان اهل سنّت در کتاب های خود نوشته اند: «مهدی از فرزندان فاطمه است و وقتی ظهور کند عیسی از آسمان نازل می شود و پشت سر او نماز می خواند»(۶۶)

پس وقتی عیسیعليه‌السلام می آید پشت سر مهدیعليه‌السلام نماز می خواند، معلوم می شود که مقام مهدیعليه‌السلام ، بالاتر از عیسیعليه‌السلام است.

اگر عیسیعليه‌السلام به اذن خدا توانست در گهواره سخن بگوید مهدیعليه‌السلام هم به اذن خدا می تواند این کار را بکند.