نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)0%

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: پرویز لولاور
گروه: امام جواد علیه السلام

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: عبدالرزاق مقرم
مترجم: پرویز لولاور
گروه:

مشاهدات: 12425
دانلود: 3646

توضیحات:

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 33 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12425 / دانلود: 3646
اندازه اندازه اندازه
نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

پاورقي

۱. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در كتاب الذريعه، سال تولد ايشان را ۱۳۱۲ دانسته اند اما تاريخي كه در متن آمده - به نقل از مقدمه سيد محمدحسين مقرم فرزند مؤلف بر كتاب «مقتل الحسينعليه‌السلام » چاپ ۱۳۹۹ بيروت - دقيقتر است.

۲. درباره زندگي و آثار ايشان مراجعه شود به: الف - مقاله شيخ محمدهادي اميني در مجلة العدل چاپ نجف شماره ي ۱۷ - مورخه ۱۴ شعبان ۱۳۹۱ ب - مقدمه آيت الله مرعشي نجفي بر كتاب علي الاكبر چاپ ۱۴۰۱ قم. ج - معجم مؤلفي الشيعة، چاپ وزارت ارشاد، ص ۴۰۰. د - الذريعة ۷ / ۱۱۹، ۱۲۱، ۱۲۳ و ۱۷ / ۱۶۷ و ۲۲ / ۳۲ و ۲۴ / ۴۳۰ و ۲۵ / ۱۳۵. ه - مقدمه ي سيد محمدحسين مقرم، فرزند مؤلف فقيد، بر كتاب «مقتل الحسينعليه‌السلام »، چاپ ۱۳۹۹ بيروت. مأخذ اخير، مهمترين مأخذ ما، در نوشتن اين مختصر بوده است.

۳. وافي. ملامحسن فيض، ج ۵ / ۲۱۶، باب ذكر الله في كل مجلس.

۴. عيون اخبار الرضا، ص ۱۷۱.

۵. شما چگونه و به چه كيفيتي بوديد؟ امامعليه‌السلام فرمودند: «كنا عند ربنا و ليس عنده احد غيرنا نسبحه و نهلله و نمجده و ما من ملك مقرب و لا ذي روح غيرنا حتي بدا له في خلق الاشياء فخلق ما شاء كيف شاء من الملائكة و غيرهم ثم انهي علم ذلك الينا» «ما نزد پروردگارمان بوديم و در آن هنگام هيچ كسي جز ما نزد او نبود، ما وي را تسبيح و تهليل و تمجيد مي كرديم و هيچ فرشته يا صاحب روحي جز ما نبود. تا آن كه خداي تعالي آفريدن اشياء را آغاز فرمود لذا آن طور كه مي خواست، آنچه را خواست خلق فرمود و آنگاه علم آن را به ما عطا فرمود.» «مرحوم مجلسي» در جلد اول «مرآة العقول»، ص ۳۵۶، چنين مي گويد: ائمهعليهم‌السلام در عالم انوار داراي بدنهاي مثالي، بدون روح حيواني بوده اند مراد از «اشباح» كه در روايت آمده است، همين مي باشد. بنابر گفته ي مرحوم مجلسي «اعلي الله مقامه» لبيك آنان و اقرارشان به عبوديت و اطاعت، و نيز تسبيح و تهليل آنان بر سبيل حقيقت بوده و مجاز در آن راهي نداشته است.

۶. بحارالانوار، ج ۷، ص ۱۸۱.

۷. بصائر الدرجات، ص ۱۲۹، انعام / ۱۱۵.

۸. بحارالانوار، ج ۷، ص ۱۹۱، و عيون اخبار الرضا، ص ۱۱۹.

۹. ابن يمين فريومدي (متوفي ۷۶۹). مدايح رضوي در شعر فارسي، ص ۳۵، (مترجم).

۱۰. اصول كافي، چاپ شده در حاشيه ي مرآة العقول. ج ۱. ص ۴۱۲.

۱۱. ارشاد، شيخ مفيد، و تحرير. علامه ي حلي.

۱۲. روضة الواعظين، فتال، ص ۲۰۹.

۱۳. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۲۶. چاپ ايران.

۱۴. اصول كافي، باب «النص علي الرضا».

۱۵. اعلام الوري، شيخ طبرسي، ص ۲۰۰.

۱۶. اصول كافي، باب «النص علي الجواد».

۱۷. عيون المعجزات، ص ۱۰۸، چاپ نجف.

۱۸. انوار البهيه، شيخ عباس قمي، به نقل از الدر النظيم. و اثبات الوصيه، مسعودي. ص ۱۸۲، چاپ نجف.

۱۹. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۷.

۲۰. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۷.

۲۱. بحارالانوار، ج ۷، ص ۱۹۱، به نقل از بصائر الدرجات.

۲۲. تحنيك، جويدن خرما و ماليدن آن به حنك (كام، يا قسمت جلوي پائين دهان - برحسب اختلاف اهل لغت، ر. ك. لسان) نوزاد. حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نوزادهاي انصار را هم تحنيك مي فرمودند. لسان العرب، ج ۱۰، ص ۴۱۶ (ماده ي حنك). - ويراستار.

۲۳. بنا به روايت ابن عياش، شيخ طوسي در مصباح المتهجد و كفعمي در مصباح مي گويد: در توقيع مبارك حضرت امام عصرعليه‌السلام كه از ناحيه ي مقدسه به دست ابوالقاسم حسين بن روح رسيد، چنين مي فرمايند: «اللهم اني اسألك بالمولودين في رجب محمد بن علي الثاني و ابنه علي بن محمد المنتجب و اتقرب بهما اليك خير القرب...» «خداوندا به حق آن دو مولود ماه رجب - «محمد بن علي» دوم و پسرش «علي منتجب» از تو درخواست مي كنم و به واسطه ي آن دو، نيكوترين نزديكي ها را به ذات مقدس تو طالبم.» نظرات ديگري هم در اين مورد مطرح مي باشد. از جمله مرحوم طبرسي در اعلام الوري، ص ۱۱۹، تولد حضرت را در هفدهم ماه رمضان مي داند و ابن شهر آشوب در مناقب، ج ۲، ص ۴۲۱ نوزدهم ماه رمضان را ذكر مي كند. فتال در روضة الواعظين، ص ۲۰۹، پانزدهم ماه رمضان و ابن خلكان در وفيات الاعيان، پنجم ماه رمضان را نيز گفته اند.

۲۴. علامه محمد صالح حائري مازندراني (متوفي ۱۳۹۱) - ديوان الادب، ص ۲۸۱.

۲۵. كساني هستند كه از روي شباهت اندام به نسب شخص به پدر يا برادر حكم مي كنند. قيافه شناسي در نزد اعراب جايگاه مهمي داشت. علماي اماميه تعليم و تعلم و گرفتن مزد در قبال انجام اين عمل را حرام مي دانند. اين حرمت، در بين علماء گاه به طور مطلق موجود است؛ مانند گفتار علامه در منتهي، تذكره، قواعد، تحرير، ارشاد و نهايه و قول ابن ادريس در سرائر و نيز سخن شهيد در لمعه، سبزواري در كفايه، مقداد در تنقيح و سيد در رياض. و گاه در صورتي كه موجب فعل حرام يا منجر به اظهارنظر قطعي گردد؛ مانند آنچه شهيد در مسالك و روضه، محقق ثاني در جامع المقاصد، اردبيلي در شرح ارشاد، ميرزاي كرباسي در مناهج و شيخ معظم در جواهر قائل شده اند. صاحب حدائق به استناد حديثي كه در جواهر آمده است، استفاده ي عدم تحريم نموده است و مي گويد: روايت در مقابل اجماع قاصر است و احتمال دارد فرمايش حضرت امام رضاعليه‌السلام مبني بر اين كه «شما به نزد قيافه شناسان بفرستيد» براي بيان عدم مشروعيت باشد، نه براي رفع تهمت. بيان آن حضرت مي رساند كه ايشان به صحت و درستي قيافه شناسي در اين مورد عالم بوده و صرفا براي آشكار شدن حجت عليه كساني كه اين پيشنهاد را ارائه داده بودند، بدين صورت بيان فرموده اند. زيرا هر كس كه اطلاع جزئي از ديانت اسلام داشته باشد، عدم جواز اين عمل و استفاده ي از آن را مسلم مي داند، چه رسد به اين كه به استناد آن، مسائل مربوط به ارث و نكاح حل گردد. ضمنا مشروعيت لعان از واضح ترين دلائل عدم اعتبار قيافه شناسي مي باشد. و اما در ميان فقهاي اهل سنت: نووي در شرح صحيح مسلم و حاشيه ي ارشاد الساري، ج ۶، ص ۲۲۶. اختلاف اهل تسنن را در مورد عمل به قيافه شناسي نقل كرده است. ابوحنيفه، ثوري و اسحاق آن را حرام و شافعي و گروهي از علماء آن را جايز مي دانند. مالك، فقط در مورد كنيز، عمل به آن را جايز شناخته است و در جايي ديگر سخن از جايز بودن آن در مورد كنيز و حر - هر دو - زده است. وي مورد عمل را هنگامي مي داند كه خريدار و فروشنده، در طهر و پيش از استبراء با كنيز آميزش كنند و او پس از گذشت شش ماه از آميزش دوم و قبل از گذشت چهار سال از مواقعه ي اول، فرزندي بياورد. در اين جا الحاق فرزند به يكي از آن دو نفر، طبق نظر قيافه شناس خواهد بود، ولي اگر تعيين بر قيافه شناس دشوار شد، يا فرزند را از هر دو نفي كرد، صبر مي كنند تا فرزند بالغ شود. در آن موقع، به هر يك از آن دو كه بخواهد، منسوب مي گردد؛ ولو آن كه قيافه شناس او را به آن ديگري ملحق كرده باشد. عمر بن خطاب، مالك و شافعي مي گويند طفل پس از آن كه به سن بلوغ رسيد، بايد از او خواست تا به هر كس ميل دارد، منسوب گردد. ابوثور و سحنون گفته اند كه وي فرزند هر دو است. و ماجشون و محمد بن مسلمه - كه هر دو مالكي هستند - گفته اند به آن كه بيشتر شباهت دارد، ملحق مي گردد.

۲۶. اصول كافي، چاپ شده در حاشيه ي مرآة العقول، ج ۱، ص ۲۳۷.

۲۷. كشف الغمة، ص ۲۸۵.

۲۸. سوره ي احقاف / ۳۵.

۲۹. اين دروغ و اتهام بر مادر «ابراهيم»، همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شيخ جليل «علي بن ابراهيم قمي» (از علماي اماميه در قرن سوم) در تفسير خود كه در ايران به چاپ رسيده است (صفحه ي ۴۵۳) از بزرگان مورد اطمينان و از «زرارة بن اعين» نقل مي كند كه وي مي گويد: از حضرت امام باقرعليه‌السلام شنيدم كه مي فرمودند: چون «ابراهيم» پسر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت، پيامبر بر او غمگين شدند. «عايشه» گفت: چرا براي او غصه مي خوريد؟ او پسر «جريح قبطي» بوده است. حضرت، به اميرالمؤمنين عليعليه‌السلام فرمان دادند تا «جريح» را به قتل رساند. او از ترس گريخت و از درخت خرمايي در باغي بالا رفت. لباسش كنار رفت و پيدا شد كه آنچه مردان دارند، وي ندارد. حضرت عليعليه‌السلام به سوي حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشتند و آن حضرت را از ماجرا خبر دادند. آن حضرت فرمودند: حمد و ستايش از آن خداوندي است كه بدي را از ما دور كرده است. آنگاه اين آيه نازل گشت: «ان الذين جاؤا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم...» «همانا آنان كه به شما بهتان بسته اند، مپنداريد كه كارشان موجب شري برايتان خواهد بود...» همچنين در تفسير وي (صفحه ي ۶۴۰) از حضرت امام صادقعليه‌السلام آمده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دروغ بودن خبر اطلاع داشتند و اما مي خواستند كه «جريح» را از كشته شدن نجات داده، باعث پشيماني آن زن از گناه خود، گردند. «ابن ابي الحديد» در شرح نهج البلاغه. ج ۲ ص ۴۵۷. مي گويد: «عايشه» نسبت به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جسور بود و از جمله بي ادبيهاي او درباره ي «ماريه» بود. او به يكي از زنان پيامبر، پنهاني داستان را گفت و با يكديگر همدست شدند و به همين دليل آيه ي شريفه «افك» در قرآن درباره ي آن دو نازل شد. اين آيه كه در جنگها خوانده مي شود، متضمن وعيد سختي است كه بعد از تصريح به وقوع گناه مي باشد. هر چند كه اين مطلب، علت حقيقي نزول آيه ي شريفه ي فوق مي باشد، اما كينه ها و دشمنيها آن را مخفي داشته است. محدثان و مفسران اهل سنت. در ماجراي نزول آيه ي شريفه ي «افك» رواياتي كه «عايشه» و آن ديگري را تبرئه مي كند، آورده اند. از جمله، «بخاري» در صحيح خود، ج ۳. ص ۳۳. و «مسلم» در صحيح. ج ۲. ص ۴۵۵. و «خازن» در تفسير. ج ۳. ص ۴۶ و «بغوي» در حاشيه. و «ابن جرير طبري» در تفسير. ج ۳. ص ۶۷. كه مستند به «عروة بن زبير» و «عبيدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود علقمه بن وقاص» از «عايشه» آن را نقل كردند. مرجع تمام احاديث اهل سنت در اين مورد، «عايشه» است و تمام سعي، در جهت پاك نشان دادن وي مي باشد؛ همان كه جنگ «جمل» را به پا كرد و به «صاحبة الجمل» معروف است. و من نمي دانم مسلمين چگونه از نقل اين ماجرا كه پيرامون آزردن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توسط اين عده مي باشد، خودداري ورزيده، آن را مسكوت گذارده اند. زيرا با توجه به مقام سرشار از قداست آن حضرت، داستان ساختگي آنان محال است. سرانجام براي رسوايي شايعه سازان آيه اي نازل گرديد و آنچه «عايشه» ساخته است، توسط هيچ يك از مسلمانان، جز پدرش، روايت نشده است و تنها همين پدر و دختر به نقل اين داستان پرداخته اند. با آن كه مسلمين نسبت به نگاشتن تمامي مطالب - حتي آنها كه فاقد اهميت بوده است - علاقه داشته اند، آيا مي توان گفت تمام مسلمين تصميم به مخفي نگاهداشتن اين داستان گرفته اند؟ البته، اين با توجه به روش معمول مسلمين بعيد مي نمايد. مگر آن كه بگوييم در اين واقعه، غير از مطالب روايت شده از «عايشه» حقايقي ديگر وجود دارد كه ما از قول علماي اماميه آن را ذكر نموديم و از اهل سنت، «ابن ابي الحديد» نيز بدان اشاره كرده است.

۳۰. سوره ي توبه. آيه ي ۸۰.

۳۱. دلائل الامامه، ابن جرير طبري، ص ۲۰۱، چاپ نجف و به روايت از او، مدينة المعاجز، ص ۵۱۶. و مختصر آن در مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۱.

۳۲. رجال، كشي، ص ۳۴۲.

۳۳. بصائر الدرجات.

۳۴. اعلام الوري، ص ۲۰۰.

۳۵. ارشاد، شيخ مفيد.

۳۶. روضة الواعظين، نيشابوري، ص ۲۰۳.

۳۷. اعلام الوري، ص ۲۰۰.

۳۸. اصول كافي، باب «النص علي الجواد».

۳۹. غيبت، شيخ طوسي، ص ۲۷.

۴۰. او در اين محل، حضرت امام صادق، حضرت امام كاظم و حضرت امام رضا (عليهم‌السلام ) را ملاقات نموده است.

۴۱. اصول كافي، چاپ شده در حاشيه ي مرآة العقول، ج ۱، ص ۲۳۳.

۴۲. مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، ص ۵۱۸، باب ۵.

۴۳. در اصول كافي، در باب وصيت حضرت امام رضاعليه‌السلام به فرزند بزرگوارش حضرت جوادعليه‌السلام چنين آمده است. «علي بن جعفر» مردي است جليل القدر كه داراي مقامي رفيع مي باشد. ورع او شديد و مورد وثوق علماي رجال است. بر احاديثي كه منقول از اوست، اعتماد مي شود. وي ملازم برادرش حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام بود و از آن حضرت چيزهائي مي نوشت. درباره ي محل سكونت او در شهر كوفه يا قم، چيزي اثبات نشده است و عليرغم نقل مرحوم وحيد بهبهاني از جدش - مجلسي اول - در ابن باره، مجلسي دوم آن را بعيد دانسته و قطعا او را در مدينه مدفون شناخته است. در مورد محل سكونت او در «عريض» اشكالي نيست؛ به طوري كه فرزندان او را «عريضيان گويند. وي حدود صد و بيست سال عمر كرد. (رجال مامقاني).

۴۴. رجال، كشي، ص ۲۶۹.

۴۵. مرحوم شيخ محمدحسين اصفهاني (متوفي ۱۳۶۱) - ديوان كمپاني ص ۱۹۰ - ۱۸۸. «با اختصار».

۴۶. بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۱۲۹. به نقل از مشارق الانوار.

۴۷. سوره ي احزاب، آيه ي ۳۳.

۴۸. مختصر البصائر، ص ۱۰۱، به نقل از امام صادقعليه‌السلام .

۴۹. همان مدرك، ص ۲۰.

۵۰. مدينة المعاجز، ص ۵۳۵.

۵۱. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۵.

۵۲. مؤلف از كلمه ي «خماسي» استفاده كرده و چنين توضيح داده است كه در كتاب تاج العروس، ج ۴، ص ۱۴۱ از «ابن شميل» نقل شده است كه «رباعي» به كسي گفته مي شود كه قد او به چهار وجب رسيده باشد و «ليث» گفته است كه «خماسي» و «خماسيه» از صفات است و براي آن كه طول قدش، به پنج وجب رسيده باشد، به كار مي رود. چنانچه مذكري به طول قد شش و هفت وجب بالغ آيد، به او «سداسي» و «سباعي» نمي گويند.

۵۳. بحارالانوار، ج ۷، ص ۲۰۷. به نقل از كنز الفوائد، كراجكي.

۵۴. اين حديث و حديث قبلي از خرايج، راوندي، ص ۵۳ و ص ۱۰۵، نقل شده است.

۵۵. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۵.

۵۶. اعلام الوري، شيخ طبرسي، ص ۲۰۲.

۵۷. عيون المعجزات، ص ۱۱۳.

۵۸. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۵.

۵۹. «محمد بن عبدالملك بن ابان بن حمزه زيات»، از اهالي «جيلان» معروف به «دسكره» بود. وي را زيات گويند؛ از آن رو كه جدش، ابان زيتون را از اطراف خريداري مي كرد و به بغداد مي آورد. او اديب و شاعر بود و براي «معتصم و واثق و متوكل» وزارت كرده بود. سنگدل بود و بدخو. تنوري از آهن ساخته بود كه تيزي ميخ هاي آن مانند نيزه هاي كوچك، به طرف داخل بود. وقتي بر كسي غضب مي كرد، وي را در اين تنور مي انداخت. متوكل بر او خشم گرفت و او را به «ايتاخ» رئيس شرطه هاي خود داد. او نيز عبدالملك را در همان تنور انداخت. پس از چند روز وي را بيرون آورد و دستور داد بر پشت و شكم او بزنند تا بميرد. مي گويند جسدش را سوزاند، و به قولي جسد را به فرزندانش تحويل دادند تا دفن شود. ماجراي نقل شده در يازدهم ربيع الاول سال ۲۳۳ هجري اتفاق افتاد. داستان زندگي وي را در اين كتابها مي توان جستجو كرد: بدايه، ج ۱۰، ص ۳۱۱. نجوم الزاهره، ج ۲، ص ۲۷۱. فهرست ابن نديم، ص ۱۷۷. مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۷۰.

۶۰. اين داستان بين علما مشهور است و در بسياري از كتب نقل شده است؛ از جمله: اصول كافي، شيخ كليني، باب «النص علي الجواد». ارشاد، شيخ مفيد. اختصاص، شيخ مفيد. مناقب، ابن شهر آشوب. اعلام الوري، شيخ طبرسي. روضة الواعظين، فتال. خرايج، راوندي. بصائر الدرجات، صفار. مدينة المعاجز به نقل از ثاقب المناقب.

۶۱. اصول كافي، باب «مولد الجواد»عليه‌السلام ، حديث ۲.

۶۲. اصول كافي، باب «النص علي الجواد»عليه‌السلام ، حديث ۱.

۶۳. مدينة المعاجز، ص ۵۲۴.

۶۴. عيون اخبار الرضا، ص ۳۵۴. روضة الواعظين، ص ۱۹۸. كشف الغمه، ص ۲۷۸.

آن گونه كه در تاريخ بغداد، ج ۱۱. ص ۴۶. آمده است، «اباصلت»، همان «عبدالسلام بن سليمان بن ايوب بن مسيره غلام عبدالرحمن بن سمره ي قريشي» است. وي براي كسب احاديث اهل بيت به بصره، كوفه، حجاز، يمن و بغداد سفر نمود. در كتاب تهذيب التهذيب، ج ۶، ص ۳۱۹ آمده است: وي در نيشابور ساكن گرديد و خدمت امام رضاعليه‌السلام كرد. او مردي ثروتمند بود و بزرگاني را كه به وي حديث مي گفتند، گرامي مي داشت. از جمله ي احاديث صحيحي كه از ايشان روايت كرده اند و به تواتر نيز رسيده است، حديث مشهور «انا مدينة العلم...» است. «ابوصلت» مي گفت: سگ درگاه يك زن علوي بهتر است از همه ي بني اميه و دستگاه ايشان. به او گفتند: اما عثمان در ميان ايشان است. گفت: حتي اگر عثمان هم در ميانشان باشد. براي شدت تشيع و محبت بسيار نسبت به اهل بيت، وي را برخي از علماي اهل سنت مورد ملامت قرار داده اند. و البته، اين رسم ايشان است در روبرويي با كسي كه جز دوستي با اميرالمؤمنين علي و فرزندان او -عليه‌السلام - و استواري بر راه حق، گناهي ندارد. از جمله «ابن عدي» همان گونه كه تهذيب التهذيب آورده، قائل بدان شده است كه «اباصلت» در زمينه ي فضايل اهل بيت مطالب غير متعارف نقل مي كند و در احاديثي كه مي گويد، متهم است. «ابوزرعه» كساني را كه از او حديث نقل مي كنند، مردود مي شمارد. «نسابي» وي را مورد وثوق نمي شناسد. «سمعاني» مي گويد او رئيس مذهب رافضيان است. «دارقطني» و «عقيلي» تصريح مي كنند وي شيعه ي خبيثي بوده است. از آن جا كه قصد اينان، كاستن از قدر و اعتبار ولي خدا و صاحب سر حضرت امام رضاعليه‌السلام مي باشد، روزگار به خواست آنان رضايت نداد. چگونه مي توانست چنين باشد و حال آن كه خداي تعالي از قرار گرفتن كلمه ي حق جز در مقام رفيع و غير از نابود شدن صداي باطل، ممانعت مي كند. از همين روست كه خداوند زبان منحرفان را به بازگويي حقيقت واداشته تا دلايل ايشان باطل گردد: - «ابن حجر» مي گويد كه «ابن معين» آورده است: «اباصلت راستگو و مورد اطمينان بوده، اما مذهب تشيع داشته است.» - «خطيب بغدادي» سخني ملامت بار پيرامون صداقت و وثوق او بر زبان نياورده است. - «حافظ خزرجي» در كتاب خود تذهيب الكمال، ص ۲۰۱. از او بدگويي نكرده است. - «ذهبي» در ميزان الاعتدال آورده است: «وي مردي صالح، اما شيعي مذهب بود.» - «خطيب» در تاريخ بغداد ج ۱، ص ۴۶. چنين نوشته است: «وي داراي زهد و از جمله زهاد كم نظير بوده است. در زمان مأمون به مرو آمد. مأمون او را گرامي داشت و جلسه اي ترتيب داد تا با بشر المريسي مباحثه اي داشته باشد كه نهايتا اباصلت بر او و پيروان مرجئه، جهميه، زندقه و قدريه غلبه يافت. او نام اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را همواره با احترام بر زبان جاري مي كرد، اما در نزد او احاديثي است كه آنها را درباره ي فلاني و فلاني و زشتيهاي ايشان نقل مي كند.» اين مطلب، بر علماي تشيع و محققان اماميه پوشيده و پنهان نيست: - «شهيد ثاني» در حواشي خود بر كتاب الخلاصه مي گويد: «وي مردي بود كه با اهل تسنن معاشرت داشت و اخبار آنان را نيز روايت مي كرد.» به همين دليل وضع او بر «شيخ» رحمة الله عليه مشتبه شده و او را در كتاب رجال، از اهل تسنن شمرده است. «علامه» نيز در بخش دوم خلاصه از او پيروي كرده است. - «ابن اسحاق» صاحب كتاب سيره و «اعمش» و ديگران نيز همين نظر را درباره ي او اظهار كرده اند. - «ابوعمر كشي» و «سيد بن طاووس» و «تفريشي» و «مجلسي» از اعتراف او به تشيع، مورد اطمينان بودنش را بعيد ندانسته اند. - «وحيد بهبهاني» گفته است: «اخبار وارده در كتاب عيون اخبار الرضاعليه‌السلام و كتاب امالي صراحت دارد كه اباصلت از خواص شيعه بوده است.» - «سيد حسن صدر» در عيون الرجال آورده است: «اباصلت ثقه و صحيح الحديث مي باشد.» - «ابوعلي حائري» در رجال گفته است: «ابن شهر آشوب، اظهار داشته است كه اباصلت، شيعه مي باشد.» - «شيخ الطائفة محمد طه نجف» در كتاب اتقان المقال او را از ثقات شمرده است. وي مي گويد كه «احمد بن سعيد رازي» گفته است: «وي ثقه و در نقل حديث مورد اعتماد است؛ الا اين كه آل رسول اللهعليهم‌السلام را دوست مي داشت و دين و مذهبش، محبت ايشان بود.» - «شيخ و استاد ما عبدالله مامقاني» در تنقيح المقال مي گويد: «او صاحب سر حضرت امام رضاعليه‌السلام و از ياران خاص ايشان بود.» وي رواياتي مبني بر شيعه بودن او آورده است. - «شيخ عباس قمي» در سفينة البحار، ج ۲، ص ۳۹. مطالبي مبني بر صلاح حال وي، تشيع و اعتقاد درستش در مورد ائمهعليهم‌السلام دارد. «اباصلت» در سال ۲۲۶ هجري از دنيا رفت (به نقل از خلاصه ي تذهيب الكمال، ص ۲۰). به نقل از سفينة البحار، قبر او در نزديكي مشهد حضرت امام رضاعليه‌السلام مي باشد و شيعيان در آن جا وي را زيارت مي كنند و به او تبرك مي جويند. همچنين محلي را در قم به نام «دروازه ي ري» به او نسبت مي دهند.

۶۵. خرايج، ص ۵۳ و ص ۱۰۴.

۶۶. بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۱۱۳. به نقل از نجوم.

۶۷. مدينة المعاجز، صفحه ۵۳۹، باب ۸۴.

۶۸. رجال، كشي. ص ۳۵۱.

۶۹. سوره ي اعراف، آيه ي ۳۲.

۷۰. بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۱۲۹. به نقل از خرايج، و مدينة المعاجز. ص ۵۳۸. به نقل از هدايه. حضيني.

۷۱. رجال، كشي، ص ۳۵۹.

۷۲. امالي، شيخ صدوق، ص ۸۴، مجلس ۲۸.

۷۳. دمعة الساكبة، ص ۲۶۳.

۷۴. بصائر الدرجات، ص ۱۹، باب ۱۶.

۷۵. علامه محمد صالح حائري مازندراني: ديوان الادب، ص ۲۸۶ - ۲۸۵.

۷۶. احتمالا مقصود آن است كه فقر ذاتي خود را در برابر غناي مطلق پروردگار، هماره در خاطر داشته باش و طغيان مكن (مترجم).

۷۷. مقصود آن است كه انسان كاري را كه در آينده قصد انجام دارد، ناتمام مي گذارد و يا به دليل وجود مشكلي از انجام آن ناتوان مي گردد و به تأخيرش مي اندازد. اين مسئله يا به دليل كوششي است كه همچون دشمني، حسادت، ظلم و تعدي بر ضد آن كار صورت گرفته و يا از جهت عدم همراهي قضاء حتمي است و به همين خاطر، كسي كه قصد و اقدام ناتمام بر عملي را انشاء نمايد. در معرض سرزنش و ملامت و اتهام قرار مي گيرد و آبرويش محفوظ نمي ماند و سخنش اعتبار خود را از دست مي دهد و اين برخلاف كياست است.

۷۸. تا اين جا از بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۲۱۴ - به نقل از اعلام الدين - آورده شده بود.

۷۹. مدارايي كه بدان امر شده است، در مواردي است كه شريعت آن را مجاز شناخته است، مانند خوش رفتاري با شخص بخيل و بداخلاق. زيرا مقابله به مثل با او، سبب شكست اخوت مطلوب مي گردد. اما در موارد مغاير با شريعت، اظهار دشمني لازم است و مي بايد خطاي او را به او تذكر داد و وي را به راه حق و حقيقت راهنمايي كرد كه اين از بزرگترين حقوق برادران است.

۸۰. علت نهي از دشمني با چنين شخصي، با فرض اطلاع از حال او، به يك يا دو سبب زير است: اولا: شخص بدرفتار و گنهكار تا آن جا كه در توان دارد، از آزار خودداري نمي كند و چه بسا كار خطرناكي از او سر زند. پس اظهار دشمني با او شايد به كاري كه عاقبت بدي داشته باشد، منجر گردد. ثانيا: وي با پوشيدن جامه ي بدرفتاري و گنهكاري آبرو و موقعيت خود را از بين برده است. بنابراين انسان نبايد او را كفو خود بداند و در مقابلش بايستد كه موجب ساقط شدن موقعيت خود مي گردد. اين در موردي است كه انسان قادر به ممانعت از او در ترك گناه نيست. اما اگر داراي توان باشد، انجام وظيفه ي امر به معروف و نهي از منكر، ولو منجر به دشمني هم بشود، بر او واجب است.

۸۱. امامعليه‌السلام اشاره به عدم دوام خوبيهاي دنيايي دارند؛ زيرا آنها يا خود از بين مي روند و يا صاحب آن از دنيا مي رود. با توجه به اين موضوع، شايسته ي عاقل نيست كه براي از دست دادن يك چيز فاني و كم عمر ناراحت شود و اين بزرگترين مايه ي آرامش كساني است كه مطلب را درك كنند.

۸۲. امامعليه‌السلام در اين كلام خود، اشاره مي فرمايند كه انسان ساكت، شتابزده و بدور از فكر، سخن نمي گويد و قبل از سخن گفتن، ابتدا مي انديشد. چه بسا در سايه ي اين فكر، حقيقت همچون نوري بر او بدرخشد و طلب خويش را به مقتضاي حال، بر زبان جاري كند يا سكوت اختيار كند. نقل است كه گفته اند: «لو كان الكلام من فضة لكان السكوت من ذهب.» «اگر سخن از نقره است، حتما سكوت از طلاست.» و اين، همانا مراد از تشبيه سكوت، به نور مي باشد.

۸۳. تا اين جا از نزهة الناظر، ص ۴۸، نقل كرديم.

۸۴. امامعليه‌السلام مي خواهند با اين سخن طلايي، كسي را كه سختيهاي تحصيل علم و دوري از وطن و دوستان را در جهت تهذيب نفس تحمل كرده است، ارشاد فرمايند تا به زيور علم آراسته گردد و نورانيت و فزوني گيرد، زيبايي دانش بر او رخ بنمايد و درخشش ترقي و كمال برايش آشكار شود تا مردم به او نزديك گردند و از پرتو تعليماتش، روشنايي بگيرند، پندهاي كفايت آميز از او بشنوند و براي تكامل روح و تهذيب اخلاق خود از وي گوهرهاي قيمتي دريافت دارند. اين، هنگامي امكان مي پذيرد كه انسان دانا و عالم، از تكبر و درشتي دور باشد. در غير اين صورت، مردمان از او فاصله مي گيرند و به هدفي كه براي آن مشكلات را متحمل شده، دست نمي يابد. بدين ترتيب، رستگاري جاويد و سعادت ابدي، همواره از او و سود بران از او دور خواهد بود.

۸۵. تا اين جا از اتحاف شبراوي، ص ۷۷ نقل كرده ايم.

۸۶. اين درباره ي كساني است كه خداوند با سرازير كردن نعمتهاي خود برايشان، مهلت را از آنان سلب كرده است تا در غفلت غوطه ور باشند و از ديدن نور حق نابينا باشند. «و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتيهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة.» «گمان نبرند كساني كه نسبت به آنچه خداوند ايشان را ارزاني داشته، بخل مي ورزند، اين برايشان خير است، بلكه موجب شر است براي ايشان و در روز قيامت، مالي كه بدان بخل ورزيده اند، زنجير گردن آنان مي شود.» بنابراين نمي توان به حديث شريف ايرادي وارد كرد. ما افراد فراوان مي بينيم كه به رغم برخورداري از نعمت فراوان، بدانچه خداوند خواسته است بخشش نمي كنند. اين فراواني براي ايشان سودمند نيست، بلكه بهانه اي است براي ارتكاب گناه بيشتر. خداوند جل شأنه مي فرمايد: «و لا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين.» «گمان نبرند كافران كه اگر به ايشان توانايي مي دهيم، براي خيرشان است. بلكه براي آن است كه گناهشان بيشتر شود و عذابشان، دردناك.».

۸۷. فقها در زمينه ي قصاص، گفته اند: هنگامي كه شخص انساني را نگهدارد و ديگري وي را به قتل برساند و سومي شاهد باشد و كاري در جهت نجات او نكند، حكم بنابر قضاوت حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام چنين است: قاتل كشته و نگاهدارنده براي هميشه زنداني مي شود و چشمان ناظر با آهن گداخته بيرون آورده مي شود. مراد از «آگاه» در اين حديث، «عامل» است و احتمالا دگرگوني غيرعمدي اين كلمه، باعث آمدن «عالم» شده است.

۸۸. لازمه ي ناداني، ارتكاب اشتباه و خطاست. زيرا شخص نادان، از نور علم و معارف، روشني نمي گيرد و از ملكات فاضله بي بهره مي ماند و همچنين همواره از قواعد و قوانين صحيح بي اطلاع مي باشد. بنابراين سزاوار است كه در مسائل دين و دنيا سكوت اختيار كند. چه در غير اين صورت، هدايت از او دور و هدف از وي، گم مي شود. چه بسا از سخن او، نتيجه ي شومي پديد آيد.

۸۹. تا اينجا از: نور الابصار. شبلنجي ص ۱۴۸. آورده شده است.

۹۰. ارشاد، شيخ مفيد.

۹۱. مرآة العقول، مجلسي، ج ۱، ص ۲۳۸.

۹۲. دلائل الامامه، ابن جرير طبري، ص ۳۰۷.

۹۳. احتجاج، طبرسي، ص ۲۴۵.

۹۴. تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص ۲۰۱.

۹۵. «اكثم» يا «اكتم»، يعني مرد بزرگ شكم. «يحيي» اهل خراسان بود. در سنه ي ۲۰۲ هجري قمري «ابراهيم بن شكله» پس از «امين» مسند قضاوت را در بصره به وي سپرد. او مدت بيست سال اين مسند را در اختيار داشت، اما وقتي اهل بصره او را تحقير كردند، در پاسخ به آنان گفت: من از «عتاب» كه قاضي منصوب از جانب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مكه بود و نيز از «معاذ بن جبل» كه از سوي آن حضرت در يمن قاضي بود و هم از «كعب بن سوار» كه از طرف «عمر» در بصره قضاوت مي كرد، بزرگترم! او تا سنه ۲۱۰ هجري قمري در بصره بود تا آن كه در بغداد از سوي «مأمون» عليه اللعنة عنوان قضاوت يافت و در سال ۲۱۵ هجري قمري مسند قضاوت مصر را از طرف او دريافت داشت. آنگاه براي بدگويي عده اي از او «مأمون» عليه اللعنة وي را بركنار كرد و بدين ترتيب او به بغداد آمد و در آن جا ماند تا زماني كه «متوكل» به خلافت رسيد و بواسطه او، «يحيي» به جاي «ابوداود» در مسند قضاوت قرار گرفت. در سال ۲۴۰ هجري قمري عزل گرديد و تمام دارايي خود را از دست داد و در خانه نشست در سال ۲۴۱ هجري همراه دخترش به حج رفت و در آن جا تصميم به اقامت گرفت. اما پس از اتمام مراسم حج، خبر خشنودي «متوكل» از او به اطلاعش رسيد و باعث شد به سوي عراق حركت كند. روز جمعه ي ماه ذي الحجه ۲۴۱ هجري قمري در ربذه، مرگ او را دريافت و در همان جا مدفون گرديد. تاريخ ولادت او را به سال ۱۸۸ هجري قمري گفته اند. «يحيي» در حديث، غيرقابل اعتماد است. «ابن معين» مي گويد: وي مردي است بسيار دروغگو، كتاب ديگران را خريداري مي كرد و به خود نسبت مي داد. او از «عبدالله بن ادريس» احاديثي را نقل مي كند كه از او نشنيده است. احاديث مربوط به اين كه وي عمل قوم «لوط» را انجام مي داده است، در حد تواتر مي باشد. (به نقل از تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج ۱۴، ص ۱۹۱. و تهذيب التهذيب، ج ۱۱، ص ۱۷۹).

۹۶. ارشاد. شيخ مفيد. بحارالانوار - ۵۰ / ۷۶ (چاپ جديد).

۹۷. مدينة المعاجز، علامه سيد هاشم بحراني، ص ۵۲۷، باب ۳۹.

۹۸. بر تمام اين احكام، «ابن جرير» در دلائل الامامه. ص ۲۰۷. و «مسعودي» در اثبات الوصية. ص ۱۸۸. و «حسين بن عبدالوهاب» در عيون المعجزات. ص ۱۱۱. اتفاق كرده اند.

۹۹. يعني مي گويد: «انت علي حرم كظهر امي» «تو همچون پشت مادرم، بر من حرام هستي.» (به احكام طلاق در رسائل عمليه مراجعه شود. ويراستار).

۱۰۰. ارشاد. شيخ مفيد.

۱۰۱. اثبات الوصية، مسعودي.

۱۰۲. اعلام الوري، شيخ طبرسي، ص ۲۰۳.

۱۰۳. دلائل الامامه، ابن جرير طبري، ص ۲۰۷.

۱۰۴. سوره ي نور، آيه ي ۳۲.

۱۰۵. روضة الواعظين، ص ۲۰۵.

۱۰۶. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲. ص ۴۲۹.

۱۰۷. اثبات الوصية، ص ۱۸۹.

۱۰۸. ارشاد، شيخ مفيد.

۱۰۹. در تاريخ طبري، ج ۱۰، ص ۲۸۰، آمده است: «احمد بن يوسف بن صبيح كوفي» كه منازل آنان در حومه ي كوفه بود، جدش صبيح بنده ي «بحر بن علاء عجلي» است، مي گويند قبطي بوده است و «سري بن بشر» او را خريداري و آزاد نموده است. «احمد» داراي ذكاوت و هوش و طبعي نوآور بود و در فن نويسندگي مهارت بسيار داشت. برادرش «قاسم» و فرزندان ايشان نيز چنين بودند. «احمد» مسؤول ديوان مكاتبات بود و در نزد «مأمون» شأن و مقامي داشت. پدرش، نويسنده ي «بني اميه» و «عبدالله بن علي» عموي «منصور» بود. «سيد محسن امين» محقق و متتبع شيعه، تشيع وي را بررسي نكرده است، گو اين كه به گمان قوي بعد از اطمينان به تشيع برادرش «قاسم» به شيعه پيوسته بود. احمد در ماه رمضان ۲۱۳ هجري قمري از دنيا رفت (معجم الادباء، ج ۵، ص ۱۶۱ و تاريخ بغداد، ج ۵، ص ۲۱۶، و اعيان الشيعه، ج ۱۰، ص ۳۵۵).

۱۱۰. علامه محمد صالح حائري مازندراني: ديوان الادب، ص ۲۸۴ - ۲۸۲.

۱۱۱. سوره يوسف / ۳۱.

۱۱۲. سوره نحل / ۱.

۱۱۳. بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۱۲۹. به نقل از مشارق الانوار.

۱۱۴. ارشاد، شيخ مفيد.

۱۱۵. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۴.

۱۱۶. اعلام الوري، ص ۲۰۵.

۱۱۷. مناقب، ج ۲، ص ۴۳۴.

۱۱۸. در تاج العروس. ج ۷. ص ۱۰۸ آمده است: «بركة زلزل» در بغداد، بين «كرخ» و «صراه» و «باب المحول» و «سويقه ابوورد» واقع شده است. اين «بركه» به «زلزل» غلام «عيسي ابن منصور» منسوب مي باشد. وي، اين بركه را حفر و آن را براي مسلمانان وقف كرد، پس اين محل به وي نسبت داده مي شود. در معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۵۲، آمده است: «ابراهيم موصلي» از اطراف كوفه «زلزل جلاد» و «برصوما زامر» را آورد. و به آن دو، انواع موسيقي و آواز را آموخت. پس آن دو در دربار خلفا به آوازه خواني مشغول شدند. در اغاني، ج ۵، صفحه ۲۲ آمده است: نام زلزل «منصور» بود. هارون الرشيد - لعنة الله عليه - بر خشم وي گرفت و ده سال او را در زندان حبس كرد. سپس از وي راضي شد و او را اكرام كرد. خواهر او، همسر ابراهيم موصلي بود و برايش فرزند آورد.

۱۱۹. اثبات الوصيه، مسعودي، ص ۱۸۴. طبع نجف. در بزرگي و استواري يونس بن عبدالرحمن، - در راه حق - جاي هيچ گونه ترديد نيست. يك زمان مال فراواني در اختيار او قرار داده شد، تا بگويد كه امامت در حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام متوقف شده است. او وكيل حضرت امام رضاعليه‌السلام بود. و در زمره ي اصحاب خاص به شمار مي رفت. حضرت امام رضاعليه‌السلام ، ياران خود را به منظور آموختن معالم دينشان، به سوي او مي فرستادند و سه بار براي وي بهشت را ضمانت فرمودند. «ابوهاشم جعفري»، كتاب «يوم و ليله ي يونس» را به حضرت امام حسن عسكريعليه‌السلام ، عرضه كرد. امامعليه‌السلام فرمودند: «اعطاه الله بكل حرف نورا يوم القيامة» «خداوند در روز قيامت، در برابر هر حرفي از اين كتاب، نوري به او مي بخشد.» و او از جمله كساني است كه اماميه بر درستي و صحت احاديثي كه روايت مي كند، متفق مي باشند. و مقصود «يونس»، از جمله ي «گريه را كنار بگذاريد» كه «ريان» متوجه آن نشد؛ امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بود. تا آنان كه در مقابل حق معرفتي استوار دارند، شناخته شوند. تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايي كسي كه از امامعليه‌السلام منحرف شده است، تلاشي كرده باشد. در بزرگي و معتمد بودن «يونس بن عبدالرحمن»، «نجاشي»، «كشي»، «علامه حلي»، «مجلسي»، «محقق بحراني»، «جزائري»، «شيخ فخرالدين طريحي»، «كاظمي» هيچ گونه ترديد و توقفي نكرده اند. وي در فهرست ابن نديم، ص ۳۰۹ جزو بزرگان شيعه به شمار رفته است. در اين فهرست آمده است: «يونس بن عبدالرحمن، درباره ي مذهب شيعه تاليفات فراوان دارد.» سپس ذكري از نام كتابهاي او رفته است. وي در سال ۲۰۸ هجري در حالي كه شش سال از شهادت حضرت امام رضاعليه‌السلام مي گذشت، از دنيا رفت. او از موالي خاندان «يقطين» بود. و اما «عبدالرحمن بن حجاج»، وي در ميان اصحاب حضرت امام صادقعليه‌السلام از بزرگان فقها و متكلمين بشمار مي آمد. او استاد «صفوان» است و محبتش نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام - مشهورتر از آن است كه نيازي به بيان داشته باشد. وي در بحث و احتجاج بسيار نيرومند بود. با «ابن ابي ليلي» و «ابن شبرمه» احتجاجاتي داشته است كه در تمام آن مباحث بر حريفان خود پيروز گرديد. حضرت امام صادقعليه‌السلام بهشت را براي او گواهي دادند و علماي رجال در موثق بودن و محبت شديد او به ائمهعليهم‌السلام - درنگ نكرده اند.

۱۲۰. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۲۹.

۱۲۱. اثبات الوصيه، مسعودي، ص ۱۸۵.

۱۲۲. يعني: زن از عادت ماهيانه پاك باشد. و در اين پاكي با همسرش آميزش نداشته باشد. (ويراستار).

۱۲۳. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۲۹.

۱۲۴. اثبات الوصيه، مسعودي، ص ۱۸۵.

۱۲۵. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۲۹.

۱۲۶. آنچه در حديث آمده است، بعيد به نظر مي رسد. زيرا اگر فرض كنيم هر سؤال يك سطر باشد، لازمه ي طرح همه ي سؤالات، زماني معادل سه بار ختم قرآن است. احتمال دارد، آوردن چنين رقمي، اشاره به كثرت آنچه از سخنان حضرت امامعليه‌السلام ، استنباط مي شده، باشد. بدين معني كه، پاسخ ايشان شامل قواعد كلي بوده است. كه از هر قاعده، احكام فراواني استنباط مي گردد. همچنان كه اشاره شده بحار به اين مطلب است. نويسنده ي كتاب صحيفة الابرار در صفحه ي ۳۰۰ از كتاب خويش، اين احتمال را تقويت كرده است كه بايستي بيشتر سؤالات و پاسخ آنها بسيار كوتاه بوده باشد. مثلا سؤال شده: «قاف» چيست؟ فرموده اند: كوهي است كه به دنيا محيط است. «صاد» چيست؟ چشمه اي است زير عرش. آيا مسح بر كفش جايز است؟ و آيا آمين گفتن بعد از حمد و دست بر سينه ايستادن در نماز جايز است؟ فرموده باشند: خير. و از اين قبيل سؤالات. احتمال ديگر آن است كه نامه ها و طومارهايي مشتمل بر مسائل فراوان به دستشان مي رسيده و معجزه وار پاسخ مي فرموده اند. درست مشابه آنچه كه در مورد پدران بزرگوار و معصومشعليهم‌السلام بود.

۱۲۷. فروع كافي، چاپ شده در حاشيه ي مرآة العقول، ج ۳، ص ۲۸۴، باب «الطواف و الحج عن الأئمةعليهم‌السلام ».

۱۲۸. رجال، كشي. ص ۳۵۰.

۱۲۹. خرايج، راوندي، ص ۱۹۹.، چاپ هند.

۱۳۰. رجال، كشي. ص ۳۴۱.

۱۳۱. اختصاص شيخ مفيد (نسخه ي خطي) - نجاشي در كتاب الفهرست صفحه ي ۱۷۷ مي نويسد: پدر «علي بن مهزيار»، مسيحي بود. خداي تعالي، با بخشيدن معرفت امامت بر «علي بن مهزيار» منت نهاد. او در كودكي فقه آموخت. وي با حضرت امام رضا و حضرت امام جواد و حضرت امام هاديعليهم‌السلام ملازم بود و وكالتشان را برعهده داشت. در نقل روايت مورد اطمينان و داراي اعتقاداتي درست بود و هيچ گونه ملامت و نكوهشي بر وي نيست. در رجال كشي، صفحه ي ۳۴۰ آمده است: زماني كه خورشيد طلوع مي كرد، او به سجده مي رفت و تا وقتي كه براي هزار تن از برادران مؤمن پيش از خود دعا نمي كرد، سر برنمي داشت. در «تنقيح المقال مامقاني»، ج ۲ ص ۳۳۱ آمده است: نام پدرش «ابراهيم» بود اما به نام جدش «مهزيار» شهرت يافت. كتاب مذكور، استبعاد تشرف او به حضور امام عصرعليه‌السلام را رد كرده است. وي اهل «دورق» از شهرهاي خوزستان بود.

۱۳۲. توحيد، شيخ صدوق.

۱۳۳. از اين گفتگو و امثال آن، علت امتناع حضرت امام رضاعليه‌السلام از قبول ولايت عهدي روشن مي شود. و گرنه عقلاني نيست كه امامعليه‌السلام ؛ هنگامي كه مي خواهند بدون هيچ گونه مانعي حكومت را به عنوان حقي واجب به او بازگردانند، از قبول آن سرباز زند!.

۱۳۴. اخبار الحكماء، قفطي، ص ۱۴۹ و اعلام الوري، طبرسي، ص ۱۹۴ و فرج المهموم، شريف ابن طاووس، ص ۱۴۲. (چاپ نجف)، راجع به «فضل بن سهل» از برادر او اين مطلب را نقل كرده است. همان را كه اخبار الحكما نقل كرده است شريف بن طاووس نيز آورده است.

۱۳۵. علماء و دانشمندان محقق در اقدام «مأمون» - لعنة الله عليه - مبني بر خورانيدن سم به حضرت امام رضاعليه‌السلام هيچ گونه ترديدي ندارند. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالي، از راههاي متعدد اين موضوع را روايت كرده است. شيخ مفيد در ارشاد، طبرسي در اعلام الوري، فتال در روضة الواعظين، كفعمي در مصباح، سيد جزائري در انوار النعمانيه، سيد هاشم بحراني در مدينة المعاجز، ابن امير الحاج در شرح ميميه ابوفراس، حر عاملي در منظومه، سيد محمد - جد بحرالعلوم - در رساله ي مواليد الائمه -عليهم‌السلام - و شيخ محمدحسين اصفهاني در قصيده اش اين قضيه را نقل كرده اند. و از علماء اهل تسنن، خزرجي در تهذيب الكمال كه از ابن حجر در تهذيب التهذيب نقل كرده، و هيثمي در صواعق المحرقه، ابن طلحه در مطالب السؤل، ابن صباغ در فصول المهمه، يعقوبي در تاريخ يعقوبي، شبلنجي در نور الابصار، و همچنين گروه بسياري اين اقدام را به «مأمون» بر اساس گفته ي ديگران نسبت داده اند. (و در نوشته هاي خود از كلمه ي «قيل» به معناي «چنين گفته شده است» استفاده كرده اند.) از جمله ابن خلكان در وفيات، يافعي در مرآت الجنان و ابن عماد در شذرات الذهب به اين مطلب اعتراف كرده اند. به نظر مي رسد آن كه از كلمه ي «قيل» در نقل ماجرا استفاده كرده، طالب حديث مزبور نبوده است. و نسبت نقل اين روايت به او - حتي در زمان اين افراد - نشاني بر تاييد مطلب است. بنابراين به آنچه طبري در اين باره گفته، نبايد اعتنا كرد. ما اين مطلب را در كتاب مربوط به حضرت امام رضاعليه‌السلام مشروحا بيان كرديم.

۱۳۶. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۹.

۱۳۷. قراب مساوي غلاف.

۱۳۸. اهاب مساوي پوست بدن.

۱۳۹. علامه محمد صالح حائري مازندراني: ديوان الادب، ص ۲۸۵ - ۲۸۴.

۱۴۰. ارشاد، شيخ مفيد، و مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۲۷.

۱۴۱. خرايج، راوندي، ص ۱۰۶.

۱۴۲. توصيف قصر به «معلق» براي آن است كه آن را مانند گهواره معلق ساخته بودند.

۱۴۳. علامه محمد صالح حائري مازندراني - ديوان الادب، ص ۲۸۲.

۱۴۴. در تاج العروس آمده است: «دؤاد» بر وزن غراب است. و در وفيات الاعيان به ضم دال بي نقطه و «واو» مفتوح، سپس الف، آنگاه دال بدون نقطه، مي باشد. نام وي «فرج» يا «فرح» بوده است. «ابن كثير» در «بدايه» مي گويد: نام وي همان كنيه ي او نيز بوده و كسي متعرض به اين كه سبب كنيه اش چه بوده، نگرديده است. به هر حال، «احمد» به سال ۱۶۰ هجري در بصره متولد شد و در همان جا رشد كرد و معتزلي گرديد. سپس به بغداد رفت و خود را به «مأمون» نزديك كرد. خليفه از او خوشش آمد و به «معتصم» سفارش كرد هميشه در ملازمتش بوده و با نظر او مخالفت نكند. «معتصم» به وصيت «مأمون» عمل كرد و در غالب امور سياسي به وي قدرت داد تا آن جا كه «قاضي القضات» گرديد. «معتصم» به هنگام مرگ فرمان داد تا «احمد» بر جنازه اش نماز گزارد. سرانجام، بيماري فلج قدرت جدا شدن از بستر را از «احمد» گرفت. لذا فرزندش «محمد» جانشين او شد. «متوكل عباسي» بر هر دو غضب كرد و اموالشان را گرفت. و «محمد» و برادرانش را به زندان افكند. سرانجام به سال ۲۴۰ هجري در بغداد در حالي كه فقط ۲۰ روز از مرگ «محمد» مي گذشت، «احمد» وفات يافت و در خانه اش دفن گرديد.

۱۴۵. وسائل. حر عاملي، ج ۳، ص ۴۵۵. در باب «حد سرقت» از تفسير عياشي.

۱۴۶. وسائل، حر عاملي، ج ۳، ص ۴۵۵ در باب «حد المحارب» از تفسير عياشي - وفيات الاعيان، و البدايه، ج ۱۰، ص ۳۱۹. و تاريخ القضاة في الاسلام، ص ۱۸۳.

۱۴۷. بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۹۹. از تفسير عياشي.

۱۴۸. اثبات الوصيه، مسعودي، ص ۱۹۰. طبع نجف.

۱۴۹. اثبات الوصيه، ص ۱۹۰ دلائل الامامة، ص ۲۰۹ و عيون المعجزات، ص ۱۱۸. آورده اند كه: «ام الفضل»، حضرت امام جوادعليه‌السلام را به وسيله ي انگور رازقي مسموم كرد. در مدينة المعاجز. سيد هاشم بحراني. ص ۵۳۶ آمده است كه: امامعليه‌السلام به وسيله ي غذا مسموم شدند. در مناقب. ابن شهر آشوب، ج ۲. ص ۴۳۰ آورده است كه: «معتصم»، اشناس را به همراه شربت ترنجي كه داراي سم بود و در آن يخ ريخته شده بود، خدمت حضرت فرستاد و ايشان را مجبور به نوشيدن آن كرد. اين گفته ها تماما بعيد به نظر مي رسد. زيرا امامعليه‌السلام ، «ام الفضل» را به مرضي كه مخفي كردني نيست، نفرين فرمودند. تا آن كه در عورت او زخمي پيدا شد به نام ناسور اين نظر با روايت مربوط به دستمال تناسب بيشتري دارد. و سرايت سم از دستمال به بدن مبارك امامعليه‌السلام ، بعيد نيست. زيرا اين قضيه در تاريخ شواهد ديگري هم دارد. به عنوان نمونه در كتاب الدرر الكامنة، ج ۳، ص ۳۱۴ آمده است: غازان محمود بن ارغون بن الغابن هلاكوخان، به وسيله ي همسرش مسموم و كشته شد. او پارچه اي را به سم آغشته كرد و پس از انجام عمل زناشوئي، دستمال زهرآلود را به او داد. در كتاب تاريخ دول الاسلام، ج ۳، ص ۱۸۴. تأليف رزق الله منقر بويس صدفي، آمده است؛ همسر «شاه طهماسب پسر شاه اسماعيل»، كه «بيري» نام داشت همسرش را پس از انجام عمل زناشويي به وسيله ي دستمالي زهرآلود به قتل رساند. در كتاب مقتل الخوارزمي، ج ۱. ص ۱۳۲. چاپ نجف آمده است: «معاويه» - لعنة الله عليه - دستمالي آلوده به سم به همراه پنجاه هزار درهم. براي «جعده» دختر «اشعث» فرستاد تا حضرت امام حسن مجتبيعليه‌السلام را مسموم كند. پس از مدتي كه امامعليه‌السلام با وي بود، دستمال را به حضرت داد و علت شهادت ايشان، از همان سم بود.

۱۵۰. مناقب، ابن شهر آشوب. ج ۲. ص ۴۳۵.

۱۵۱. اثبات الوصيه، مسعودي. ص ۱۹۰.

۱۵۲. صد قصيده، عارفچه اصفهاني، چاپ سنگي ۱۳۶۹، ص ۳۲۷ - ۳۳۰.

۱۵۳. مدينة المعاجز، علامه سيد هاشم بحراني، ص ۵۳۷.

۱۵۴. دلائل الامامه، ابن جرير، ص ۲۰۸.

۱۵۵. بحارالانوار، علامه مجلسي، ج ۱۲، ص ۱۰۱.

۱۵۶. اثبات الوصيه، مسعودي، ص ۱۷۳.

۱۵۷. كليني در اصول كافي، شيخ مفيد در ارشاد، طبرسي در اعلام الوري، ابن شهر آشوب در مناقب، مسعودي در اثبات الوصيه، و حسين بن عبدالوهاب در عيون المعجزات به اين مطلب تصريح كرده اند.

۱۵۸. مجلسي در جلد هفتم بحار صفحه ي ۲۰۳ بعد از ذكر حديث مي فرمايد: مقصود از حسن منشاء آشكار شدن آثار فضيلت از كودكي تا پايان عمر است.

۱۵۹. بحار، مجلسي. ج ۱۱. ص ۱۰۹.

۱۶۰. النبراس في احوال بني عباس، ص ۹۶.

۱۶۱. مطالب السؤول، ص ۸۷.

۱۶۲. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۳۳.

۱۶۳. بحارالانوار، ج ۷، ص ۳۳۲. نقل از عيون اخبار الرضا، مخفي نيست كه نهي از اعتقاد به رواياتي كه تنها مخالفان در مورد فضائل اهل بيتعليهم‌السلام نقل مي كنند، منافاتي با آن ندارد كه استناد به اين روايات عليه مخالفان - به عنوان راهي خوب - مجاز مي باشد.

۱۶۴. مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، صفحه ۵۲۷، باب ۳۹.

۱۶۵. مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، صفحه ۴۶۸، باب ۱۲۲.