اتمام حجت
ليكن با كمال تأسف، مردماني نيز بودند كه نفاق و آتش كينه در دلهاشان لانه كرده بود. آنان براي اعراض از امر امامت و از بين بردن آن، در پي وسايل گوناگون بودند تا در حد توان خود، اقدام به پراكندن مردم از گرد وجود امامعليهالسلام
و تنها گذاردن او نمايند. از جمله اين كه شبهاتي را كه عوام فريب است، به خورد ضعيفان مي دادند و از طريق آنان در بين مردم منتشر مي ساختند.
آنان در اين راه، براي مطرح كردن انديشه هاي پنهاني خود، چيزي جز شبهه ي عدم شباهت ميان پدر و فرزند نيافتند و به همين دليل، حضرت امام رضاعليهالسلام
را مجبور داشتند تا آن فرزند را به قيافه شناسان
بنمايد تا شايد بدين واسطه به نيات پليد خود دست يابند و به گمان خود، نور خداوند را با دهانشان خاموش سازند، ليكن خداي تعالي نور خود را - هر چند به كراهت كافران است - تمام مي كند. به همين دليل، آرزوهايشان بر باد رفت و تلاششان بيهوده ماند و حجت خدا درخشش بيشتر و حق، روشني فراوان تر يافت.
از «علي بن جعفر» نقل شده است كه برادران حضرت امام رضاعليهالسلام
نزد آن حضرت رفتند و گفتند: در ميان ما امامي كه رنگش گندم گون باشد، وجود ندارد، حال آن كه امام جوادعليهالسلام
گندم گون هستند. حضرت امام رضاعليهالسلام
فرمودند: او پسر من است.
آنان گفتند: حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
قيافه شناسي را معتبر دانسته اند؛ بين ما و شما مي بايستي قيافه شناسان قضاوت كنند. حضرت فرمودند: شما در پي آنان بفرستيد، اما من اين كار را نمي كنم و به آنان نگوييد براي چه دعوتشان كرده ايد؛ وقتي قيافه شناسان آمدند، ما را در باغ بنشانيد.
عموها، برادران و خواهران حضرت امام رضاعليهالسلام
همه در صحني نشستند. آن حضرت در حالي كه جامه اي گشاده و پشمين بر تن و كلاهي بر سر و بيلي بر دوش داشتند، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شدند، گوئي كه باغبان است و ارتباطي به حاضران ندارد.
آنگاه حضرت ابوجعفر جوادعليهالسلام
را حاضر نمودند و از قيافه شناسان درخواست يافتن پدرش را نمودند. ايشان به اتفاق گفتند كه پدر اين كودك، در اين جمع حضور ندارد؛ اما اين شخص عموي پدرش و اين، عموي خود اوست و اين عمه ي اوست؛ اگر پدر او نيز در اين جا باشد، بايد آن مردي باشد كه در داخل باغ، بيل بر دوش گذارده است؛ چرا كه ساق پاي اين دو بر يك گونه است. در اين وقت بود كه حضرت امام رضاعليهالسلام
وارد آن جمع شدند و قيافه شناسان به اتفاق گفتند كه اين، پدر اوست.
«علي بن جعفر» ادامه مي دهد: من از جا برخاستم و آب دهان حضرت امام جوادعليهالسلام
را مكيدم و عرض كردم: در محضر خداي تعالي شهادت مي دهم كه شما امام من هستيد. حضرت امام رضاعليهالسلام
، گريستند و فرمودند: «يا عم الم تسمع ابي يقول قال رسول الله -
صلىاللهعليهوآلهوسلم
- بابي ابن خيرة الاماء النوبية الطيبة الفم المنتجبة الرحم
يكون من ولده الطريد الشريد الموتور بابيه و جده صاحب الغيبة يقال مات او هلك في اي واد سلك
»؛
«اي عمو مگر سخن پدرم را نشنيدي كه: حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده اند: پدرم به فداي پسر بهترين كنيزان كه از خاندان نوبيه، پاك دهان و با عفت است. از فرزندانش آن امام رانده شده و آواره مي باشد كه انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غيبت است. درباره اش مي گويند از دنيا رفته يا در بياباني هلاك شده است.»
«علي بن جعفر» به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، راست گفتي.
در حديث «محمد بن اسماعيل حسيني» از قول حضرت امام حسن عسكريعليهالسلام
آمده است كه شكاكان در مورد حضرت ابوجعفر امام جوادعليهالسلام
گفتند كه او فرزند «سنيف» - غلام سياه حضرت امام رضاعليهالسلام
- يا فرزند «لؤلؤ» مي باشد و فرزند حضرت امام رضاعليهالسلام
نيست. بدين سبب حضرت ابوجعفر امام جواد و حضرت امام رضا -عليهماالسلام
- را نزد مامون بردند و از قيافه شناسان مكه تقاضاي اظهار نظر كردند.
هنگامي كه حضرت ابوجعفرعليهالسلام
را كه در آن زمان پانزده ماهه بودند، به مسجدالحرام بردند تا قيافه شناسان ايشان را ببينند، همه ي مردم گرد آمده بودند و به انوار الهي كه از پيشاني آن حضرت ساطع مي گشت، نظر مي كردند. قيافه شناسان با يك نظر بر كودك كه جامه ي امامت و رداي كرامت در برداشت، بر رو درافتادند و گفتند: واي بر شما، آيا ستاره اي چنين درخشان و نوري چنين تابنده را بر افرادي چون ما عرضه مي كنيد؟
اين، به خدا سوگند داراي نژاد پاك و نسبي مهذب و پاكيزه است؛ به خدا سوگند جز در پشت پاكان و رحم پاكيزگان نبوده است؛ به خدا سوگند او جز از فرزندان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليهالسلام
و حضرت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيست؛ بازگرديد و رو به سوي خداوند، براي خود طلب مغفرت كنيد. آنگاه حضرت ابوجعفر امام جوادعليهالسلام
، آنگونه كه تمام حاضران بشنوند، به زباني فصيح آغاز به سخن فرمودند كه:
«الحمد لله الذي خلقنا من نوره و اصطفانا من بريته و جعلنا امناء علي خلقه و وحيه معاشر الناس انا محمد بن علي الرضي بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و انا ابن فاطمة الزهراء و ابن محمد المصطفي -
صلىاللهعليهوآله
- افي مثلي يشك و علي ابوي يفتري و اعرض علي القافة و الله انني لا علم بهم اجمعين و ما هم اليه صائرون اقوله حقا و اظهره صدقا و علما اورثنا الله قبل الخلق اجمعين و قبل بناء السموات و الارضين و ايم الله لو لا تظاهر اهل الباطل علينا و غواية ذرية الكفر و توئب اهل الشرك و الشك و النفاق علينا لقلت قولا يعجب منه الاولون و الاخرون
.»
«ستايش خدايي راست كه ما را از نور خود آفريد و از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد و بر ايشان و بر وحي خود امين قرار داد. اي مردم، من محمد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب -عليهمالسلام
- هستم و من پسر فاطمه ي زهرا و پسر محمد مصطفي -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- هستم. آيا در همچو مني شك مي كنيد و بر پدر و مادرم افتراء مي زنيد و مرا به قيافه شناسان عرضه مي داريد؟ به خدا سوگند من به همه ي آنان دانا هستم و نهايت آنچه را ايشان بدان رسيده اند، آگاهم؛ به حق مي گويم و از راستي و علم آن را آشكار مي كنم. خداي تعالي پيش از آفريدن همه ي مخلوقات و قبل از بناي آسمانها و زمينها ما را وارث گردانيد. به خدا سوگند اگر ستم اهل باطل بر ما نبود و گمراهي فرزندان كفر و ظلم مشركان و شكاكان و منافقان بر ما نبود، سخني مي گفتم كه از آن، اولين و آخرين به شگفت درآيند.»
آنگاه دست مبارك را بر دهان قرار دادند و - خطاب به خود - فرمودند: «يا محمد اصمت كما صمت اباؤك من قبل و اصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ، فهل يهلك الا القوم الفاسقون
»
.
«اي محمد! ساكت باش، همانگونه كه پيش از اين، پدرانت سكوت كردند و صبر پيشه كن، همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر نمودند و براي آنان شتاب مكن تا آنان در آن روز، آنچه را بديشان وعده شده است، ببينند - و بدانند كه گويا - ساعتي از روز را بيشتر در اين دنيا درنگ ننمودند و اين - بر تمام مخلوقات - ابلاغ است. آيا به جز گنهكاران كسي هلاك مي شود؟»
سپس دست مردي را كه در كنارشان قرار داشت، گرفتند و در حالي كه مردم راه را براي ايشان باز مي كردند، از نزد صفوف مردم گذشتند. بزرگان بني هاشم كه اين ماجرا را ديدند و چنين سخني را از آن حضرت شنيدند، گفتند: خداي تعالي بهتر مي داند كه رسالتش را كجا بنهد.
هنگامي كه خبر اين جلسه به حضرت امام رضاعليهالسلام
رسيد، فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را نمونه اي از پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و فرزندش - ابراهيم - قرار داد آنگاه متوجه شيعيان حاضر در محضر مبارك شدند و فرمودند: آيا اتهامي را كه به «ماريه ي قبطيه» در ولادت ابراهيم - پسر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
- زدند، مي دانيد؟
گفتند: خير، شما داناتريد يابن رسول الله! ما را از آن با خبر گردانيد. امامعليهالسلام
فرمودند: «ماريه» به همراه تعدادي ديگر از كنيزان، خدمت حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
هديه شده بودند. حضرت، ديگران را ميان اصحاب خود تقسيم فرمود و «ماريه» را براي خود نگاه داشتند. مردي كه «جريح» نام داشت، خادم «ماريه» بود و او را آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان مي آموخت.
«ماريه» به دست مبارك حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
اسلام آورد و «جريح» نيز به همراه او مسلمان شد. نيكويي «ماريه» در ايمان، بدانجا رسيد كه برخي از زنان آن حضرت به وي حسد بردند و دو تن از ايشان، نزد پدران خود از حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
شكايت كردند.
آنان از تمايل آن حضرت به «ماريه» سخن گفتند و اظهار داشتند پيامبر وي را به ايشان ترجيح مي دهد. آنگاه، نفس و هوي ايشان را واداشت تا بگويند «ماريه» از «جريح» به ابراهيم، حامله شده است. پدران آن دو زن، نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده، عرض كردند: جايز نيست جنايتي را كه نسبت به شما واقع شده است، كتمان كنيم؛ «جريح» با «ماريه» فحشاء بزرگي انجام داده است.
رنگ رخسار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دگرگون شد و فرمودند: واي بر شما، چه مي گوييد؟ گفتند: مطلب همين است؛ «جريح» در «مشربه» با «ماريه» بازي و شوخي مي كند و از او همان را مي طلبد كه مردان از زنان مي خواهند، كسي را بفرست تا تحقيق كند و آنگاه حكمي نسبت به او جاري گردان!
حضرت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمان دادند تا حضرت امام اميرالمؤمنين عليعليهالسلام
به سوي آنان رفته، چنانچه آن طور كه توصيف شده بود، مشاهده نمودند، هر دو را به قتل رسانند. حضرت عليعليهالسلام
شمشير برداشتند و گفتند: يا رسول الله، همچون آهن گداخته در آتش باشم، يا مانند گواهي كه آنچه را غايب نمي بيند، مي بيند؟ حضرت فرمودند: همچون شاهد باش! حضرت عليعليهالسلام
داخل «مشربه» شدند، به محلي رفتند كه آن دو قابل مشاهده بودند.
«ماريه» و «جريح» نشسته بودند و «جريح» او را به آداب و رسوم پادشاهان تأديب مي كرد. حضرت شنيدند كه وي به «ماريه» مي گويد: حق رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بزرگ بشمار و آن حضرت را با كنيه بخوان و اكرام كن و امثال اين سخن ها، در اين هنگام، «جريح» به حضرت عليعليهالسلام
نگاه كرد و شمشير بركشيده ي آن حضرت را در دستش ديد، ترسيد و پا به فرار گذارد. به طرف درخت خرمايي كه در «دار المشربه» بود، دويد و از آن بالا رفت.
هنگامي كه حضرت، وارد دار المشربه گرديدند، باد جامه هاي «جريح» را به يك سو برد و آشكار گرديد كه وي خواجه است. آنگاه حضرت به وي فرمودند: پايين بيا كه در امان هستي. پس «جريح» پايين آمد. حضرت عليعليهالسلام
، خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشرف شده، فرمودند كه «جريح» خواجه مي باشد. آنگاه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رو به جانب ديوار نموده، فرمودند: اي «جريح»، براي آن دو حلال است؛ خود را بنماي تا خلاف آنچه را آنان گفتند و بر خدا و رسولش جسارت ورزيدند، روشن شود. «جريح» جامه هاي خود را كنار زد و آشكار گرديد كه او خادمي خواجه مي باشد؛ همانگونه كه حضرت عليعليهالسلام
فرموده بودند.
از اين پس، آن دو زن از چشم حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
افتاده، خوار و بي مقدار شدند. گفتند: يا رسول الله! ما توبه مي كنيم؛ از خداوند برايمان مغفرت طلب فرما كه ديگر چنين نمي كنيم. حضرت فرمودند: خداي تعالي توبه شما را نمي پذيرد و استغفار من نيز برايتان سودي ندارد؛ هنگامي كه جسارت شما بر خدا و رسولش اين گونه مي باشد. گفتند؛ يا رسول الله! اگر برايمان طلب آمرزش فرماييد، به بخشش خداوند اميدواريم.
همين جا بود كه اين آيه نازل شد:(
إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ
)
«اگر هفتاد مرتبه برايشان طلب مغفرت كني، خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد.» حضرت امام رضاعليهالسلام
فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را اسوه اي از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و پسرش - ابراهيم - قرار داده است.