تذكر و توضيح در مورد يك خبر
اشاره
مي دانيم نياز مردم به امام معصوم، مانند نياز آنان به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مي باشد. زيرا نظام دين و دنياي آنان متوقف و مترتب بر آن است. علم، هرگز از امام معصوم پنهان نمي شود. او پيشواي آدمي در كردار و گفتار است. بنابراين در انجام فعل و ترك آن مقتداي انسانهاست. ما امامت را براي كودك نيز جايز مي دانيم و به آن معتقديم.
زيرا خداوند سبحاني كه داراي قدرت كامل و بي انتهاست، مسئله ي امامت را براي او مقدر فرموده است. لذا علم و حكمت و آزمودگي در تمام امور را بطور كامل در اختيارش مي گذارد. همان طور كه اگر امام در سن بالا هم باشد، خداوند چنين مي فرمايد، مانند آنچه در گذشته نسبت به بعضي از پيامبران انجام داده است.
از جمله يحيي را در سن كودكي به نبوت برانگيخت و عيسي را در گاهواره، پيامبري عطا فرمود. بدون ترديد اين مقام با عظمت و قدسي، با هيچ يك از مقتضيات كودكي سازگار نيست. زيرا وقت امام و خليفه ي خداوند گرانبهاتر از آن است كه صرف بازي و امور بي هدف شود. و اگر اعمال و رفتار امام معصوم هدف دار باشد امت به او اقتدا مي كند. زيرا امت در مقابلش خاضع است و قانون و احكام شرعي و اخلاقي را از وي مي گيرد، و او را ناموس الهي كه تخطي و تجاوز از وي جايز نيست، مي شمرد.
و نيز اگر امام در كودكي به بازي و سرگرمي بپردازد امور امت دچار بي نظمي مي شود و فساد اخلاق در آن راه يافته و امام از منزلت خويش در نزد امت سقوط مي كند. و لذا واجب است كه امام معصوم از خطا، فراموشي، غفلت و آنچه مايه ي سرگرمي است منزه باشد.
در حديث «معاوية بن وهب» آمده است كه خدمت حضرت امام صادقعليهالسلام
عرض كردم: علامت و نشانه امامي كه بعد از امام ديگر است، چيست؟ فرمودند : «طهارة المولد و حسن المنشأ
»
«پاكي والدين و سرآغازي نيك.» و نيز از نشانه هاي امام، نپرداختن به لهو و لعب است.
حضرت امام صادقعليهالسلام
در كودكي به پدر بزرگوارشان فرمودند: «بابي انت و امي لا تلهو و لا تلعب
.»
. «پدر و مادرم فدايت باد كه به لهو و بازي نمي پردازي.» و در روايت آمده است: كودكي به يحيي بن زكريا گفت: بيا بازي كنيم، فرمود: ما براي بازي آفريده نشده ايم
.
بنابراين استدلال، روايت ابن طلحه شافعي مبني بر اين كه «حضرت امام جوادعليهالسلام
با كودكان در كوچه و خيابان ايستاده بودند...» قابل اعتنا نمي باشد. هر چند عده ديگري كه مقام خلافت الهيه را نمي شناسند و از صفات شايستگان امامت بي اطلاعند، آن را نقل كرده باشند.
ابن طلحه مي گويد: (يك سال بعد از شهادت امام رضاعليهالسلام
) خليفه عباسي به بغداد آمد. يكي از روزهايي كه براي شكار بيرون مي رفت و از راهي گذشت كه تعدادي كودك در آن بازي مي كردند و حضرت امام جوادعليهالسلام
نيز در بين آنان حضور داشتند. حضرت در آن هنگام تقريبا يازده سال داشتند.
چون «مأمون عباسي» - لعنة الله عليه - به آن مكان رسيد، كودكان متفرق شدند، اما امامعليهالسلام
از جاي خود حركت نكردند. خليفه به آن حضرت نزديك شد و در او نگريست. گويا خداوند نرمشي در دلش افكند، پس ايستاد و گفت: اي جوان چرا به همراه كودكان از مقابل ما نگريختي؟
حضرت بلافاصله فرمودند: «يا اميرالمؤمنين لم يكن بالطريق ضيق فاوسعه عليك بذهابي و لم تكن لي جريمة فاخشاها و ظني بك حسن انك لا تضر من لا ذنب له
.» «اي اميرمؤمنان راه تنگ نيست تا با رفتنم آن را براي تو وسعت دهم و گناهي هم نكرده ام تا از آن بترسم و گمانم اين است كه به بي گناه آسيبي نمي رساني
.»
مأمون در حالي كه از سخنان و چهره ي او در حيرت بود گفت: نامت چيست؟
حضرت فرمودند: محمد!
خليفه پرسيد: فرزند كه هستي؟
امامعليهالسلام
فرمودند: فرزند عليعليهالسلام
هستم.
مامون راه خود را ادامه داد و رفت. وقتي از شهر دور شد، بازي را گرفت و آن را به دنبال پرنده اي پرواز داد. باز مدت زيادي از ديدگانش پنهان شد، آنگاه در حالي كه ماهي كوچكي را - كه نفس هاي آخرش بود - به منقار داشت بازگشت.
«مأمون» از آن ماهي به شدت در تعجب شد. آن را به دست گرفت و از همان راهي كه رفته بود به سوي خانه بازگشت. تا اين كه به جايي رسيد كه كودكان در آن بازي مي كردند. آنها با ديدن خليفه مجددا از مقابلش گريختند. و امامعليهالسلام
مانند بار اول، بر جاي خود ايستاد، «مأمون» - لعنة الله عليه - خطاب به آن حضرت گفت: اي محمد!
حضرت فرمودند: بله اي خليفه.
گفت: در دست من چيست؟
خداي تعالي به امامعليهالسلام
الهام كرد. حضرت فرمودند: «خلق الله تعالي بمشيئته في بحر قدرته سمكا تصيدها بزاة الملوك و الخلفاء فيتخبرون بها سلالة اهل النبوة
.» «خداوند بزرگ در درياي قدرتش به مشيت و اراده ي خويش ماهي را آفريد، تا باز شاهان آن را شكار كند. و شاهان مي خواهند به اين وسيله فرزندان پيامبران را آزمايش كنند.»
«مأمون» از شنيدن اين سخن بسيار در شگفت شد، و مدت زيادي به ايشان نظر كرد و سپس گفت: حقا كه تو پسر حضرت امام رضاعليهالسلام
هستي... و پس از آن احسان خود را نسبت به ايشان دو چندان كرد.
ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه، ابن صباغ در فصول المهمه و شبلنجي در نور الابصار از ابن طلحه پيروي كرده و اين داستان را نقل كرده اند. اين عده، عمر مبارك حضرت امام جوادعليهالسلام
در اين داستان را نه سال ذكر كرده اند.
ابن شهر آشوب مي گويد:
«آن باز، ماري را شكار كرد. «مأمون»، آن را در آشپزخانه قرار داد و به همراهانش گفت امروز مرگ آن كودك به دست من نزديك شده است. سپس به مكان بازي كودكان بازگشت. و از امامعليهالسلام
كه در آن جا بود پرسيد: از اخبار آسمان ها چه خبر داري؟
فرمودند: آري اي خليفه؛ پروردگار جهانيان مرا چنين گفت كه در آسمان دريايي عميق با امواجي متلاطم است. در آن مارهايي كه شكم آنها سبز و پشتشان خالهاي سياه و سفيد است وجود دارد. شاهان آنها را بوسيله ي بازهاي خود مي گيرند و دانشمندان را بدين طريق امتحان مي كنند.
«مأمون» گفت: راست گفتي. و پدران و جدت و نيز خدايت راست گفته اند. سپس وي را با خود سوار كرد و دخترش را به ايشان داد.»
تاريخ نويسان نيز اين كرامت را براي حضرت امام جوادعليهالسلام
ذكر كرده اند. امامعليهالسلام
علت ايجاد خلقت و مدار و محور كائنات است. پس خداي سبحان از حكمت ها و شگفتي هاي آفرينش ايشان را مطلع مي فرمايد تا به بندگان خبر دهد و در روز حشر بر مردم حجت باشد. از اين قبيل كرامات و نشانه هاي امامت و دلائل خلافت الهيه كه عقل در آن سرگردان و متحير مي شود، فراوان براي حضرت امام جوادعليهالسلام
نقل كرده اند.
اما جاي بسي تأسف است كه راويان بد طينت با اين روايات لباس ذلت و خواري بر ائمه دينعليهمالسلام
پوشانده تا آنان را در رديف ديگران قرار دهند. بايد بدانيم كه ائمهعليهمالسلام
كه امناء وحي هستند، ما را از اعتراف به اين قبيل كرامات برحذر داشته اند.
در روايت «ابراهيم ابن ابي محمود» چنين آمده است كه: خدمت حضرت امام رضاعليهالسلام
عرض كردم: اي فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآله
؛ در نزد ما رواياتي درباره ي فضائل حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالبعليهالسلام
و نيز از فضائل شما اهل بيتعليهمالسلام
هست كه از اهل تسنن به دست ما رسيده است و مانند آنها را از شما نشنيده ايم.
آيا به اين روايات معتقد باشيم؟ امامعليهالسلام
فرمودند : «يا ابن ابي محمود لقد اخبرني ابي عن ابيه عن جده
عليهالسلام
ان رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
قال من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن الله تعالي فقد عبدالله و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس
.» «اي پسر ابومحمود؛ پدرم از پدرش و ايشان از جدشعليهمالسلام
به من خبر دادند كه حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند: كسي كه به گوينده ي سخني گوش فرا دهد همانا او را پرستش كرده است. پس اگر گوينده از خداي تعالي سخن بگويد، شنونده خدا را پرستيده، و اگر از جانب شيطان سخن بگويد، شيطان را پرستيده است.»
سپس حضرت امام رضاعليهالسلام
فرمودند : «يا ابن ابي محمود ان مخالفينا وضعوا اخبارا في فضائلنا و جعلوها علي اقسام ثلاثة احدها الغلو و الثاني التقصير في امرنا و الثالث التصريح بمثالب اعدائنا فاذا سمع الناس الغلو فينا و سمعوا مثالب اعدائنا باسمائهم ثلبونا باسمائنا و قد قال الله عزوجل «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم
».
«اي پسر ابومحمود همانا مخالفان ما درباره ي فضايل ما رواياتي را جعل كرده اند كه سه نوع مي باشد. يك دسته روايات شامل غلو است. دسته ديگر ما را كوچك مي شمارد و دسته سوم شامل دشنامهايي است كه با تصريح به نام دشمنان مان مي باشد. وقتي مردم روايات شامل غلو، و نيز روايات دسته سوم را (كه شامل دشنام به خصم ماست) مي شنوند، بر ما خرده مي گيرند و با ذكر نام مان، به ما دشنام مي گويند و خداي عزوجل مي فرمايد: «كساني را كه به غير خدا دعوت مي كنند، دشنام نگوييد تا ايشان بدون علم ناسزا به خدا نگويند .»
«يا ابن ابي محمود اذا اخذ الناس يمينا و شمالا فالزم طريقتنا فانه من لزمنا لزمناه و من فارقنا فارقناه ان ادني ما يخرج الرجل من الايمان يقول للحصاة هذه نواة ثم يدين بذلك و يبرء ممن خالفه يا ابن ابي محمود احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك فيه خير الدنيا و الاخرة
»
«اي پسر ابومحمود وقتي مردم به چپ و راست روي مي آورند، تو ملازم راه ما باش، كه با ملازمان راهمان، همراه خواهيم بود. و هر كه از ما جدا شود از وي جدا مي شويم. كوچكترين چيزي كه انسان را از ايمان بيرون مي برد اين است كه سنگ ريزه را هسته بخواند و بر اين اعتقاد باقي باشد، (يعني باطل را حق، و حق را باطل بداند) و از مخالفان خود در اين امر بيزاي جويد. اي پسر ابومحمود اين مطلب را كه به تو گفتم خوب نگاهدار، كه خير دنيا و آخرت را در اين سخنان برايت جمع كردم.»
به هر حال توجه خوانندگان محترم را به اشتباهاتي كه در روايت ابن طلحه است، جلب مي كنم. ابن طلحه مي گويد: «چون حضرت امام رضاعليهالسلام
به شهادت رسيدند و «مأمون» سال بعد به بغداد رفت، روزي براي شكار از خانه خارج شد و اتفاقا از راهي مي گذشت كه كودكان مشغول بازي بودند و حضرت امام جوادعليهالسلام
كه در آن موقع حدود يازده سال داشتند در نزد آنان ايستاده بودند.»
وي در سن حضرت اشتباه كرده است. زيرا وي مي گويد حضرت امام رضاعليهالسلام
در سال ۲۰۳ هجري به شهادت رسيدند. بنابراين حضرت امام جوادعليهالسلام
در آن هنگام هشت ساله بوده اند، زيرا تاريخ تولد مبارك ايشان، سال ۱۹۵ هجري مي باشد. در اين مورد؛ هيثمي، ابن صباغ و شبلنجي كه اين ماجرا را شرح داده اند، با وي اختلاف دارند.
اينان سن شريف حضرت را حدودا نه سال مي دانند. وي مي گويد: «حضرت امام جوادعليهالسلام
نزد كودكان ايستاده بودند...» اشتباه اين قسمت اين است كه: «مأمون» - لعنة الله عليه - حضرت را در سال ۲۱۱ از مدينه به بغداد خواست كه ايشان ۱۶ سال داشتند، و اين مطلب را قبلا هم ذكر كرديم.
ايشان امام شيعه و مرجع مشكلات دين و دنياي آنان بودند و پس از شهادت پدر بزرگوارشان، فقط هشت سال از امامتشان گذشته بود. هدف «مأمون» از انتقال حضرت به بغداد، اين بود كه ايشان را زيرنظر دستگاه حكومت نگاه دارد و ضمن شناسايي كساني كه با ايشان تماس مي گيرند، با ديده ي باز در صدد كشتار توطئه گران عليه حكومت باشد.
با چنين وضعيتي آيا مي توان تصور كرد كه «مأمون» شخص امام و حجت خداعليهالسلام
را نشناسد و نياز داشته باشد كه نام او و پدرش را جويا شود؟
هرگز چنين نيست. و اين كه ابن طلحه مي گويد: «چون از شكار بازگشت و در دستش...» از يك شخص منصف و حسابگر مي پرسيم: از مدت زماني كه لازم است تا مأمون به شكار برود و بازگردد - اگر فرض كنيم حداقل دو ساعت بشود - آيا شايسته ي مقام امام معصوم و مرجعيت عالم تشيع حضرت امام جوادعليهالسلام
، اين است كه دو ساعت با كودكان در كوچه بازي كند؟ كسي كه حجت خداي متعال و خليفه الهي پس از پدر بزرگوارش مي باشد و شيعيان در هشت سالگي ايشان را به عنوان فرياد رس خويش در حل مشكلات مي شناسند، هرگز چنين نمي كند.
اگر گفته شود كه؛ ماندن امامعليهالسلام
در كوچه به همراه كودكان حكمتي داشته و آن حكمت همانا نشان دادن معجزه ي مزبور بوده است، در پاسخ بايد گفت: ما معتقد هستيم، اگر حكمت و مصلحت اقتضا كند، ائمهعليهمالسلام
قادرند در هر چيز تصرف كنند. بنابراين امامعليهالسلام
بدون آن كه مرتكب عملي مغاير با مقام قدسي امامت شوند، مي توانستند در خانه بنشينند و در نفس «مأمون» تصرف نمايند، تا بعد از آن كه همه ي دانشمندان را براي بحث و كشف آن ماهي جمع كردند - و همه در پاسخ صحيح درمانده شدند - و رأي ايشان طلب شد، آن حضرتعليهالسلام
معجزه را آشكار كنند.
همچنين ائمه هدي كه از خاندان حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستند، هرگز از ابتداي رشد و نموشان از خشوع و خضوع و ترك دنيا براي خداوند كوتاهي نمي كنند و تمام وقتشان را به تسبيح و تقديس مي گذرانند. و هرگز مرتكب عملي كه با اعتماد مردم، و كسب معالم ديني مردم از ايشان منافات داشته باشد، نمي شوند. هر كس مي داند كه مردم - خواه اهل تشيع، و خواه اهل تسنن - از كسي كه از لهو و لعب پرهيز نكند و زمان زيادي از وقت خود را به تماشاي بازي كودكان بگذارند، بيزارند.
روايت «اسحاق بن اسماعيل» خود گواه اين مطلب است. او مي گويد: در سالي كه جهت انجام فريضه ي حج به مكه مشرف شده بودم، عده زيادي براي ديدار با حضرت امام جوادعليهالسلام
آمده بودند.
من ده مسأله را در نامه اي نوشتم تا از ايشان سوال كنم. در همان روزها، فرزندي نيز در راه داشتم. با خود انديشيدم: پس از آن كه حضرت به مسائل من پاسخ فرمودند، تقاضا مي كنم تا دعا كنند خداوند فرزند پسري به من عطا كند.
چون مردم سؤال هايشان را پرسيدند، برخاستم - و نامه نيز در آن حال در دستم بود تا از ايشان سوال كنم - به محض اين كه امامعليهالسلام
نظر مباركشان بر من افتاد فرمودند: «اي اسحاق! او را احمد نام بگذار».
پس از مدتي پسري برايم متولد شد كه او را احمد نام گذاشتم، او مدتي زنده بود و سپس از دنيا رفت. در ميان مردمي كه در جمع حضور داشتند، «علي بن حسان واسطي» معروف به «عمش» مي گويد: براي حضرت امام جوادعليهالسلام
، چند اسباب بازي كه يكي از آنها نقره بود، با خود برده بودم تا به ايشان هديه بدهم. چون امامعليهالسلام
پاسخ همه را دادند و مردم از نزدشان رفتند، حضرت تشريف بردند. من به دنبالشان رفتم و خادم ايشان «موفق» را ديدم و گفتم كه براي من از حضرت اجازه ي ورود بگيرد. وقتي اجازه يافتم داخل شده و سلام دادم.
حضرت پاسخ مرا دادند. در چهره ي مباركشان كراهتي را مشاهده كردم، اما به من دستور نشستن ندادند. به ايشان نزديك شدم و اسباب بازيها را در حضورشان گذاشتم. غضب آلود به من نظر كردند و آنها را به چپ و راست پرتاب كرده و فرمودند: «ما لهذا خلقني الله ما انا و اللعب
.» «خداي متعال مرا براي اين نيافريده است. مرا با بازي چه كار؟!» من از ايشان درخواست عفو كردم. حضرت مرا بخشيدند و من از حضورشان خارج شدم
.
اين حديث به ما مي گويد: در روزي كه گروهي از بزرگان بغداد قصد زيارت خانه ي خدا را داشتند حضرت امام جوادعليهالسلام
در مدينه بودند و آنان مصادف با سال شهادت حضرت امام رضاعليهالسلام
، خدمت ايشان رسيدند. آنان آمده بودند تا از ميزان علم و فضائل حضرت كه تنها هشت سال داشتند مطلع شوند. (ايشان در سال ۱۹۵ هجري متولد شده بودند و پدر بزرگوارشان در ۲۰۳ هجري به شهادت رسيده بودند).
ضمنا اين حديث نشانگر صفتي از صفات امام معصوم نيز مي باشد و آن اين است كه ايشان در تمام حالات بطور كامل در حال توجه به حضرت حق تعالي مي باشد و در معارف و شگفتيهاي صنايع خداوندي، در تفكر و تأمل است، و براي آراستن مردم به مكارم اخلاق همواره در حال نشر تعاليم صحيحي است كه پروردگار از ايشان دريغ نفرموده است.
وقت ايشان هميشه صرف تفكر، ياد خدا، عبادت و دعوت مردم به جانب حق است. و هرگز وقت گرانبهايشان را به آن دسته از امور دنيوي كه جلب توجه مي كند، صرف نمي كند. و همگي ائمه هديعليهمالسلام
در اين موضوع برابرند. و مقدار عمر كودكي و بزرگسالي در اين مورد، براي آنان تفاوتي ندارد. حديث يحيي بن زكريا را پيش از اين گفتيم كه فرمودند: «ما براي بازي آفريده نشده ايم».
و همچنين فرمايش حضرت امام باقرعليهالسلام
را در سن كودكي به حضرت امام صادقعليهالسلام
كه فرمودند: «پدر و مادرم فداي تو باد كه به بازي و لهو نمي پردازي.» در اين جا نظر درست همين است.
اما راويان مغرض و بدسيرت كه هدفي جز بي ارزش كردن ائمه دينعليهمالسلام
ندارند، خرافاتي را در قالب فضيلت و كرامت به آنان نسبت مي دهند تا دل مردم را بدان جهت متمايل كنند و لذاست، افرادي كه در مقابل ظاهر روايات سر تعظيم فرود مي آورند، آنها را با همه ي نواقص پذيرفته و در دل جاي مي دهند و باور مي كنند كه امام معصوم نيز مانند يكي از مردم عادي، در دوران كودكي و جواني تابع مقتضيات سن مي شود و تن به بازي و شهوت مي رساند.
و فضيلت سازي كه، معيار امامت را با زيادتيهاي حديث سازگار نمي بيند، همه اجزاء و كلمات را به پيكان نفي، نشانه مي رود. و آن را در زباله دان بطلان مي اندازد. در حالي كه از حقيقت مطلب غافل است. در هر يك از اين دو حال، كسي كه مغرضانه سعي در زشت جلوه دادن كرامات و فضائل ائمه اطهارعليهمالسلام
دارد، راههاي پر مكر و فريبي را براي رسيدن به مقصود خود مي پيمايد.
جاي بسي شگفتي است كه نويسندگان متوجه چنين مسأله دقيقي نشده اند و با آوردن حديث در كتابهاي خود گاه به بحث درباره ي آن نيز پرداخته اند. همان گونه كه تعداد بيشماري از نويسندگان متوجه احاديث موضوعه ي فراواني كه در روايات منقول از جانب مخالفان آمده است، نگرديده اند.
حديث مربوط به باز و ماهي، به شكل ديگري در مورد حضرت امام موسي كاظمعليهالسلام
و هارون الرشيد نقل شده است كه اينك عين آن را بدون تضمين صحت و درستي آن نقل مي كنيم. «هارون الرشيد» باز سفيدي داشت، در يكي از اوقات شكار آن را پرواز داد. باز پرواز كرد و از چشم ها پنهان شد.
آنگاه در حالي كه در چنگش حيوان زنده ي درخشاني قرار داشت، بازگشت. «هارون» آن را گرفت و نفهميد كه چيست. از فقها، حكما، پزشكان و داوران سؤال كرد. هيچ كس اطلاعي در مورد آن نداشت. «ابويوسف» به «هارون» اشاره كرد تا حضرت امام كاظمعليهالسلام
را به همراه جمعي از شيعيان حاضر كند و از ايشان مطلب را بپرسد. امامعليهالسلام
حاضر شدند.
«هارون» - لعنة الله عليه - گفت: اي ابوالحسن، اشتياق من به شما سبب شد كه طلب ديدارتان را داشته باشم. حضرت فرمودند: مرا از شوقت واگذار، خداي متعال در ميان آسمان و زمين، دريايي داراي آب گوارا و زلال آفريده است كه آب آن بر روي هم موج مي زند و بر نگاهبانانش طغيان نمي كند.
اگر پيمانه اي از آن فرو ريزد همه ي مخلوقات زمين را هلاك مي كند. موجوداتي در آن زيست مي كنند كه به شكل ماهي و در اندازه هاي كوچك و بزرگ مي باشند. سر آنها مانند سر انسان داراي بيني، دو گوش، و دو چشم است.
جنس مذكر آن مانند مار سياهه اي در چهره دارد و جنس مؤنث آن همچون زنان در سر مو دارد. چهره شان به ماهي شبيه است، و پولك هايي مانند فلس ماهي دارند و شكمشان هم به شكم ماهي مي ماند و بالهايشان چون دست و پاي انسان است پاي آنها به نور زينت داده شده است و به شدت مي درخشد.
و وظيفه شان تسبيح، تقديس، تهليل و تكبير خداي متعال است. وقتي يكي از آنها در تقديس و تسبيح خود كوتاهي كند، طعمه ي بازهاي سفيد مي شود. لذا براي تو حلال نيست كه رزق آن باز را از او بگيري. «هارون الرشيد» نگاهي به آن ماهي افكند و آن را همان گونه كه امامعليهالسلام
فرموده بود، يافت.