سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار0%

سیری در سیره ائمه اطهار نویسنده:
گروه: سایر کتابها

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده: استاد مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 17319
دانلود: 2774

توضیحات:

سیری در سیره ائمه اطهار
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17319 / دانلود: 2774
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده:
فارسی

کار به جایی رسید که فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلط شد و مأمون را به

صورت یک آلت بلا اراده در آورد .

صفحه205

اینها همه سؤال است که عرض می‌کنم ، نمی‌خواهم بگویم که تاریخ یک

جواب قطعی به اینها می‌دهد .

نظر جرجی زیدان

جرجی زیدان یکی از کسانی است که معتقد است ابتکار از فضل بن سهل بود

، ولی همچنین معتقد است که فضل بن سهل شیعی بود و روی اعتقاد به حضرت

رضا چنین کاری را کرد ولی این حرف هم حرف صحیح و درستی نیست [ زیرا

] با تواریخ تطبیق نمی‌کند اگر فضل بن سهل آنچنان صمیمی می‌بود و واقعا

می‌خواست تشیع را بر تسنن پیروزی بدهد عکس العمل حضرت رضا در مقابل

ولایتعهد اینجور نبود که بود ، و بلکه در روایات شیعه و در تواریخ شیعه

زیاد آمده است که حضرت رضا بافضل بن سهل سخت مخالف بود و بلکه بیشتر

از آن که با مأمون مخالف بود با فضل بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را

یک خطر به شمار می‌آورد و گاهی به مأمون هم می‌گفت که از این بترس ، این

و برادرش بسیار خطرناکند ، و نیز دارد که فضل بن سهل نیز علیه حضرت رضا

خیلی سعایت می‌کرد .

پس تا اینجا ما دو احتمال ذکر کردیم : یکی اینکه ابتکار از مأمون بود

و مأمون صمیمیت داشت به خاطر آن نذر و عهدی که کرده بود ، حال یا بعدها

منحرف شد ، که شیخ صدوق و دیگران این نظر را قبول کرده‌اند ، و یا به

صمیمیت خودش تا آخر باقی ماند ، که بعضی از مستشرقین اینطور عقیده

دارند دوم اینکه اصلا ابتکار از مأمون نبود ، ابتکار از فضل بن سهل بود

، که برخی گفته‌اند فضل شیعی و

صفحه206

صمیمی بود ، و بعضی می‌گویند : نه ، فضل سوء نیت خطرناکی داشت .

احتمال سوم

الف جلب نظر ایرانیان

احتمال دیگر این است که ابتکار از خود مأمون بود و مأمون از اول

صمیمیت نداشت و به خاطر یک سیاست ملکداری این موضوع را در نظر گرفت

. آن سیاست چیست ؟ بعضی گفته‌اند جلب نظر ایرانیها ، چون ایرانیها

عموما تمایلی به تشیع و خاندان علی ( ع ) داشتند و از اول هم که علیه

عباسیها قیام کردند تحت عنوان " الرضا ( یا الرضی ) من آل محمد " قیام

کردند و لهذا به حسب تاریخ - نه به حسب حدیث - لقب " رضا " را

مأمون به حضرت رضا داد ، یعنی روزی که حضرت را به ولایتعهد نصب کرد

گفت که بعد از این ایشان را به لقب " الرضا " بخوانید ، می‌خواست آن

خاطره ایرانیها را از حدود نود سال پیش که تحت عنوان " الرضا من آل

محمد " یا " الرضی من آل محمد " قیام کردند زنده کند که ببینید ! من

دارم خواسته هشتاد نود ساله شما را احیاء می‌کنم ، آن کسی که شما

می‌خواستید من او را آوردم ، [ و با خود ] گفت فعلا ما آنها را راضی

می‌کنیم ، بعدها فکر حضرت رضا را می‌کنیم و این مسأله هم هست که مأمون

یک جوان بیست و هشت ساله و کمتر از سی ساله است ، و حضرت رضا سنشان

در حدود پنجاه سال است ( و به قول شیخ صدوق و دیگران حدود چهل و هفت

سال ، که شاید همین حرف درست باشد ) مأمون پیش خود می‌گوید : به حسب

ظاهر ، ولایتعهدی این آدم

صفحه207

برای من خطری ندارد ، حداقل بیست سال از من بزرگتر است ، گیرم که این

چند سال هم بماند ، او قبل از من خواهد مرد .

پس یک نظر هم این است که گفته‌اند [ طرح مسئله ولایتعهدی حضرت رضا ]

سیاست مأمون بود ، ابتکار از خود مأمون بود و او نظر سیاسی داشت و آن ،

آرام کردن ایرانیها و جلب نظر آنها بود .

ب فرو نشاندن قیامهای علویان

بعضی [ برای این سیاست مأمون ] علت دیگری گفته‌اند و آن فرونشاندن

قیامهای علویین است علویون خودشان یک موضوعی شده بودند ، هر چند سال

یکبار - و گاهی هر سال - از یک گوشه مملکت یک قیامی می‌شد که در رأس

آن یکی از علویون بود مأمون برای اینکه علویین را راضی کند و آرام نگاه

دارد و یا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح کرده باشد [ دست به این کار زد ]

. وقتی که رأس علویون را بیاورد در دستگاه خودش ، قهرا آنها می‌گویند

پس ما هم سهمی در این خلافت داریم ، حالا که سهمی داریم برویم آنجا ، کما

اینکه مأمون خیلی از اینها را بخشید با اینکه از نظر او جرمهای بزرگی

مرتکب شده بودند ، از جمله " زید النار " برادر حضرت رضا را عفو کرد

. با خود گفت بالاخره راضی شان کنم و جلوی قیامهای اینها را بگیرم در

واقع خواست یک سهم به علویین در خلافت بدهد که آنها آرام شوند ، و بعد

هم مردم دیگر را از دور آنها متفرق کند ، یعنی علویین را به این وسیله

خلع سلاح نماید که دیگر هر جا بخواهند بروند دعوت کنند که ما می‌خواهیم

علیه خلیفه قیام کنیم ، مردم بگویند شما که الان خودتان هم در خلافت سهیم

هستید ، حضرت

صفحه208

رضا که الان ولیعهد است ، پس شما علیه حضرت رضا می‌خواهید قیام کنید ؟ !

ج خلع سلاح کردن حضرت رضا

احتمال دیگر در باب سیاست مأمون که ابتکار از خودش بوده و سیاستی در

کار بوده ، مسئله خلع سلاح کردن خود حضرت رضا است و این در روایات ما

هست که حضرت رضا روزی به خود مأمون فرمود : " هدف تو این است " .

می‌دانید وقتی افرادی که نقش منفی و نقش انتقاد را دارند به یک دستگاه

انتقاد می‌کنند ، یک راه برای اینکه آنها را خلع سلاح کنند این است که به

خودشان پست بدهند ، بعد اوضاع و احوال هر چه که باشد ، وقتی که مردم

ناراضی باشند آنها دیگر نمی‌توانند از نارضایی مردم استفاده کنند و بر

عکس ، مرد ناراضی علیه خود آنها تحریک می‌شوند ، مردمی که همیشه می‌گویند

خلافت حق آل علی است ، اگر آنها خلیفه شوند دنیا گلستان خواهد شد ،

عدالت اینچنین بر پا خواهد شد و از این حرفها مأمون خواست حضرت رضا

را بیاورد در منصب ولایتعهد تا بعد مردم بگویند : نه ، اوضاع فرقی نکرد ،

چیزی نشد ، و یا [ آل علی ( ع ) را ] متهم کند که اینها تا دست خودشان

کوتاه است این حرفها را می‌زنند ولی وقتی که دست خودشان هم رسید دیگر

ساکت می‌شوند و حرفی نمی‌زنند .

بسیار مشکل است که انسان از دیدگاه تاریخ بتواند از نظر مأمون به یک

نتیجه قاطع برسد آیا ابتکار مأمون بود ؟ ابتکار فضل بود ؟ اگر ابتکار

فضل بود روی چه جهت ؟ و اگر ابتکار مأمون بود آیا

صفحه209

حسن نیت داشت یا حسن نیت نداشت ؟ اگر حسن نیت داشت در آخر برگشت

یا برنگشت ؟ و اگر حسن نیت نداشت سیاستش چه بود ؟ اینها از نظر تاریخ

، امور شبهه ناکی است البته اغلب اینها دلائلی دارد ولی یک دلائلی که

بگوئیم صد در صد قاطع است نیست و شاید همان حرفی که شیخ صدوق و دیگران

معتقدند [ درست باشد ] گو اینکه شاید با مذاق امروز شیعه خیلی سازگار

نباشد که بگوییم مأمون از اول صمیمیت داشت ولی بعدها پشیمان شد ، مثل

همه اشخاص ، در وقتی که [ دچار سختی می‌شوند تصمیمی مبنی بر بازگشت به

حق می‌گیرند اما وقتی رهائی می‌یابند تصمیم خود را فراموش می‌کنند ] :

« فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الذین فلما نجیهم الی البر

اذا هم یشرکون »(1) قرآن نقل می‌کند که افرادی وقتی در چهار موجه دریا

گرفتار می‌شوند خیلی خالص و مخلص می‌شوند ، ولی هنگامی که بیرون آمدند

تدریجا فراموش می‌کنند مأمون هم در آن چهار موجه گرفتار شده بود ، این

نذر را کرد ، اول هم تصمیم گرفت به نذرش عمل کند ولی کم کم یادش رفت

و درست از آن طرف برگشت .

بهتر این است که ما مسئله را از وجهه حضرت رضا بررسی کنیم اگر از

این وجهه بررسی کنیم ، مخصوصا اگر مسلمات تاریخ را در نظر بگیریم ، به

نظر من بسیاری از مسائل مربوط به مأمون هم حل می‌شود .

پاورقی

. 1 سوره عنکبوت ، آیه 65

صفحه210

مسلمات تاریخ

1. احضار امام از مدینه به مرو

یکی از مسلمات تاریخ این است که آوردن حضرت رضا از مدینه به مرو ،

با مشورت امام و با جلب نظر قبلی امام نبوده است یک نفر ننوشته که

قبلا در مدینه مکاتبه یا مذاکره‌ای با امام شده بود که شما را برای چه

موضوعی می‌خواهیم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتی که از او شده بود و

برای همین موضوع معین حرکت کرد و آمد مأمون امام را احضار کرد بدون

اینکه اصلا موضوع روشن باشد در مرو برای اولین بار موضوع را با امام در

میان گذاشت نه تنها امام را ، عده زیادی از آل ابی طالب را دستور داد

از مدینه ، تحت نظر و بدون اختیار خودشان حرکت دادند [ و به مرو ]

آوردند حتی مسیری که برای حضرت رضا انتخاب کرد یک مسیر مشخصی بود که

حضرت از مراکز شیعه نشین عبور نکند ، زیرا از خودشان می‌ترسیدند دستور

داد که حضرت را از طریق کوفه نیاورند ، از طریق بصره و خوزستان و فارس

بیاورند به نیشابور خط سیر را مشخص کرده بود کسانی هم که مأمور این

کار بودند از افرادی بودند که فوق العاده با حضرت رضا کینه و عداوت

داشتند ، و عجیب این است که آن سرداری که مأمور این کار شد به نام "

جلودی " یا " جلودی " ( ظاهرا عرب هم هست ) آنچنان به مأمون وفادار

بود و آنچنان با حضرت رضا مخالف بود که وقتی مأمون در مرو قضیه را طرح

کرد او گفت من با این کار مخالفم هر چه مأمون گفت : خفه شو ، گفت :

من مخالفم او و دو نفر دیگر به خاطر این قضیه به زندان افتادند و بعد

هم به خاطر همین قضیه

صفحه211

کشته شدند ، [ به این ترتیب که ] روزی مأمون اینها را احضار کرد ، حضرت

رضا وعده‌ای ا ز جمله فضل بن سهل ذوالریاستین هم بودند ، مجددا نظرشان

را خواست ، تمام اینها در کمال صراحت گفتند ما صددرصد مخالفیم ، و

جواب تندی دادند اولی را گردن زد دومی را خواست او مقاومت کرد .

وی را نیز گردن زد به همین " جلودی " رسید ( 1 ) حضرت رضا کنار

مأمون نشسته بودند آهسته به او گفتند : از این صرف نظر کن جلودی

گفت : یا امیرالمؤمنین ! من یک خواهش از تو دارم ، تو را به خدا حرف

این مرد را درباره من نپذیر مأمون گفت : قسمت عملی است که هرگز حرف

او را درباره ات نمی‌پذیرم ( او نمی‌دانست که حضرت شفاعتش را می‌کند )

. همانجا گردنش را زد به هر حال حضرت رضا را با این حال آوردند و

وارد مرو کردند تمام آل ابی طالب را در یک محل جای دادند و حضرت رضا

را در یک جای اختصاصی ، ولی تحت نظر و تحت‌الحفظ ، و در آنجا مأمون این

موضوع را با حضرت در میان گذاشت و این یک مسئله که از مسلمات تاریخ

است .

پاورقی

. 1 جلودی یک سابقه بسیار بدی هم داشت و آن این بود که در قیام یکی

از علویین که در مدینه قیام کرده و بعد مغلوب شده بود ، هارون ظاهرا به

همین جلودی دستور داده بود که برو در مدینه تمام اموال آل ابی طالب را

غارت کن ، حتی برای زنهای اینها زیور نگذار ، و جز یکدست لباس ،

لباسهای اینها را از خانه‌هاشان بیرون بیاور ، آمد به خانه حضرت رضا .

حضرت دم در را گرفت و فرمود من راه نمی‌دهم گفت : من مأموریت دارم ،

خودم باید بروم لباس از تن زنها بکنم و جز یکدست لباس برایشان نگذارم

. فرمود : هر چه که تو می‌گویی من حاضر می‌کنم ولی اجازه نمی‌دهم داخل شوی .

هر چه اصرار کرد حضرت اجازه نداد بعد خود حضرت [ به زنها ] فرمود :

هر چه د ارید به او بدهید که برود ، و او لباسها و حتی گوشواره و النگوی

آنها را جمع کرد و رفت .

صفحه212

2. امتناع حضرت رضا

گذشته از این مسأله که این موضوع در مدینه با حضرت در میان گذاشته نشد

، در مرو که در میان گذاشته شد حضرت شدیدا ابا کرد همین ابوالفرج در

" مقاتل الطالبین " نوشته است که مأمون ، فضل بن سهل و حسن بن سهل را

فرستاد نزد حضرت رضا و [ این دو ، موضوع را مطرح کردند ] حضرت امتناع

کرد و قبول نمی‌کرد آخرش گفتند : چه می‌گویی ؟ ! این قضیه اختیاری نیست

، ما مأموریت داریم که اگر امتناع کنی همین جا گردنت را بزنیم ( و

علمای شیعه مکرر این را نقل کرده‌اند ) بعد می‌گوید : باز هم حضرت قبول

نکرد اینها رفتند نزد مأمون بار دیگر خود مأمون با حضرت مذاکره کرد

و باز تهدید به قتل کرد یکدفعه هم گفت : چرا قبول نمی‌کنی( 1 ) ؟ !

مگر جدت علی بن ابی طالب در شورا شرکت نکرد ؟ ! می‌خواست بگوید که این

با سنت شما خاندان هم منافات ندارد ، یعنی وقتی علی ( ع ) آمد در شورا

شرکت کرد و [ در امر انتخاب خلیفه ] دخالت نمود

پاورقی

. 1 آنها خودشان می‌دانستند که ته دلها چیست و حضرت رضا چرا قبول

نمی‌کند حضرت رضا قبول نمی‌کرد چون خود حضرت هم بعدها به مأمون فرمود :

تو مال چه کسی را داری می‌دهی ؟ ! این مسئله برای حضرت رضا مطرح بود که

مأمون مال چه کسی را دارد می‌دهد ؟ و قبول کردن این منصب از وی به منزله

امضای اوست اگر حضرت رضای خلافت را من جانب الله حق خودش می‌داند ،

به مأمون می‌گوید تو حق نداری مرا ولی عهد کنی ، تو باید واگذار کنی بروی

و بگویی من تاکنون حق نداشتم ، حق تو بوده ، و شکل واگذاری قبول کردن

توست ، و اگر انتخاب خلیفه به عهده مردم است باز به او چه مربوط ؟ !

صفحه213

معنایش این بود که عجالتا از حقی که از جانب خدا برای خودش قائل بود

صرف نظر کرد و تسلیم اوضاع شد تا ببیند شرایط و اوضاع از نظر مردمی چطور

است ؟ کار به او واگذار می‌شود یا نه ؟ پس اگر شورا خلافت را به پدرت

علی می‌داد قبول می‌کرد ، تو هم باید قبول کنی حضرت آخرش تحت عنوان

تهدید به قتل که اگر قبول نکند کشته می‌شود قبول کرد البته این سؤال

برای شما باقی است که آیا ارزش داشت که امام بر سر یک امتناع از قبول

کردن ولایتعهد کشته شود یا نه ؟ آیا این نظیر بیعتی است که یزید از امام

حسین می‌خواست یا نظیر آن نیست ؟ که این را بعد باید بحث کنیم .

3. شرط حضرت رضا

یکی دیگر از مسلمات تاریخ این است که حضرت رضا شرط کرد و این شرط را

هم قبولاند که من به این شکل قبول می‌کنم که در هیچ کاری مداخله نکنم و

مسؤولیت هیچ کاری را نپذیرم در واقع می‌خواست مسؤولیت کارهای مأمون

را نپذیرد و به قول امروزیها ژست مخالفت را و اینکه ما و اینها به هم

نمی‌چسبیم و نمی‌توانیم همکاری کنیم حفظ کند و حفظ هم کرد ( البته مأمون

این شرط را قبول کرد ) لهذا حضرت حتی در نماز عید شرکت نمی‌کرد تا آن

جریان معروف رخ داد که مأمون یک نماز عیدی از حضرت تقاضا کرد ، امام

فرمود : این بر خلاف عهد و پیمان من است ، او گفت : اینکه شما هیچ کاری

را قبول نمی‌کنید مردم پشت سر ما یک حرفهایی می‌زنند ، باید شما قبول

کنید ، و حضرت فرمود : بسیار خوب ، این نماز را قبول می‌کنم ، که به

شکلی هم قبول کرد که خود

صفحه214

مأمون و فضل پشیمان شدند وگفتند اگر این برسد به آنجا انقلاب می‌شود ،

آمدند جلوی حضرت را گرفتند و ایشان را از بین راه برگرداندند و نگذاشتند

که از شهر خارج شوند .

4. طرز رفتار امام پس از مسئله ولایتعهدی

مسئله دیگر که این هم باز از مسلمات تاریخ است ، هم سنی‌ها نقل

کرده‌اند و هم شیعه‌ها ، هم ابوالفرج نقل می‌کند و هم در کتابهای ما نقل شده

است ، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولایتعهدی مخصوصا خطابه‌ای که

حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولایتعهدی می‌خواند عجیب جالب است .

به نظر من حضرت با همین خطبه یک سطر و نیمی - که همه آن را نقل کرده‌اند

- وضع خودش را روشن کرد خطبه‌ای می‌خواند ، در آن خطبه نه اسمی از مأمون

می‌برد و نه کوچکترین تشکری از او می‌کند قاعده‌اش این است که اسمی از

او ببرد و لااقل یک تشکری بکند .

ابوالفرج می‌گوید بالاخره روزی را معین کردند و گفتند در آن روز مردم

باید بیایند با حضرت رضا بیعت کنند مردم هم آمدند مأمون برای حضرت

رضا در کنار خودش محلی و مجلسی قرار داد و اول کسی را که دستور داد

بیاید با حضرت رضا بیعت کند پسر خودش عباس بن مأمون بود دومین کسی

که آمد یکی از سادات علوی بود بعد به همین ترتیب گفت یک عباسی و

یک علوی بیایند بیعت کنند و به هر کدام از اینها هم جایزه فراوانی

می‌داد و می‌رفتند وقتی آمدند برای بیعت ، حضرت دستش را به شکل خاصی

رو به جمعیت گرفت مأمون گفت : دستت را دراز کن تا بیعت کنند .

صفحه215

فرمود : نه ، جدم پیغمبر هم اینجور بیعت می‌کرد ، دستش را اینجور

می‌گرفت و مردم دستشان را می‌گذاشتند به دستش بعد خطبا و شعرا ،

سخنرانان و شاعران - اینها که تابع اوضاع و احوال هستند آمدند و شروع

کردند به خطابه خواندن ، شعر گفتن ، در مدح حضرت رضا سخن گفتن ، در مدح

مأمون سخن گفتن ، و از این دو نفر تمجید کردن ، بعد مأمون به حضرت رضا

گفت : قم فاخطب الناس و تکلم فیهم برخیز خودت برا ی مردم سخنرانی

کن قطعا مأمون انتظار داشت که حضرت در آنجا یک تأییدی از او و

خلافتش بکنند نوشته است : فقال بعد حمدالله و الثناء علیه ، اول حمد

وثنای الهی را گفت .( 1 )

پاورقی

. 1 [ چند دقیقه از آخراین سخنرانی متأسفانه روی نوار ضبط نشده است ] .

صفحه216

جلسه دوم

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث ، مسئله ولایتعهد حضرت رضا نسبت به مأمون بود در جلسه

پیش عرض کردیم که در این داستان یک سلسله مسائل قطعی و مسلم از نظر

تاریخی ، و یک سلسله مسائل مشکوک است ، و حتی مورخینی مثل جرجی زیدان

تصریح می‌کنند که بنی‌العباس سیاستشان بر کتمان بود و اسرار سیاسیشان را

کمتر می‌گذاشتند که فاش شود ، و لهذا این مجهولات در تاریخ باقی مانده

است آنچه که قطعیت دارد و جای بحث نیست این است که مسئله ولایتعهد

اولا از طرف حضرت رضا شروع نشده ، یعنی اینچنین نیست که برای این کار

اقدامی از این طرف شده باشد ، از طرف مأمون شروع شده ، و تازه شروع هم

که شده به این شکل نبوده که مأمون پیشنهاد کند و حضرت رضا قبول نماید ،

بلکه به این شکل بوده که بدون اینکه این موضوع را فاش کنند ، عده‌ای را

از خراسان - از خراسان قدیم ، از مرو ، از

صفحه217

ماوراء النهر ، از این سرزمینهایی که امروز جزء روسیه به شمار می‌رود و

مأمون در آنجا بوده - می‌فرستند به مدینه وعده‌ای از بنی هاشم و در رأس

آنها حضرت رضا را به مرو احضار می‌کنند ، و صحبت اراده و اختیار در میان

نبوده است ، و حتی خط سیری را هم که حضرت را عبور می‌دهند قبلا مشخص

می‌کنند که از شهرستانها و از راههایی عبور دهند که شیعه در آن کمتر وجود

دارند یا وجود ندارند مخصوصا قید کرده بودند که حضرت رضا را از شهرهای

شیعه نشین عبور ندهند وقتی که [ این گروه را ] وارد مرو می‌کنند ، حضرت

رضا را جدا در یک منزل اسکان می‌دهند و دیگران را در جای دیگر ، و در

آنجا برای اولین بار این موضوع عرضه می‌شود و مأمون پیشنهاد می‌کند که [

حضرت رضا ولایتعهد را بپذیرد ] صحبت اول مأمون این است که من می‌خواهم

خلافت را واگذار کنم ( البته این خیلی قطعی نیست ) به هر حال یا

ابتدا خلافت را پیشنهاد کرد و بعد گفت اگر خلافت را نمی‌پذیری ولایتعهد را

بپذیر ، و یا از اول ولایتعهد را عرض داشت ، و حضرت رضا شدید امتناع

کرد حال منطق حضرت در امتناع چه بوده ؟ چرا امام امتناع کرد ؟ البته

اینها را ما به صورت یک امر صد در صد قطعی نمی‌تو انیم بگوئیم ولی در

روایاتی که از خود ما نقل کرده‌اند - از جمله در روایات " عیون اخبار

الرضا " - ذکر شده است که وقتی مأمون گفت من اینجور فکر کردم که خودم

را از خلافت عزل کنم و تو را به جای خودم نصب کنم و با تو بیعت نمایم ،

امام فرمود : یا تو در خلافت ذی حقی و یا ذی حق نیستی اگر این خلافت

واقعا از آن توست و تو ذی حقی و این خلافت یک خلافت الهی است ، حق

نداری چنین جامه‌ای را که

صفحه218

خدا برای تن تو تعیین کرده است به غیر خودت بدهی ، و اما اگر از آن تو

نیست باز هم حق نداری بدهی چیزی را که از آن تو نیست تو چرا به کسی

بدهی ؟ ! معنایش این است که اگر خلافت از آن تو نیست تو باید مثل

معاویه پسر یزید اعلام کنی که من ذی حق نیستم ، و قهرا پدران خودت را

تخطئه کنی همانطور که او تخطئه کرد و گفت : پدران من به ناحق این جامه

را به تن کردند و من هم در این چند وقت به ناحق این جامه را به تن کردم

، بنابراین من می‌روم ، نه اینکه بگویی من خلافت را تفویض و واگذار می‌کنم

. وقتی که مأمون این جمله را شنید فورا به اصطلاح وجهه سخن را تغییر داد و

گفت : شما مجبور هستید .

سپس مأمون تهدید کرد و در تهدید خود استدلال را با تهدید مخلوط نمود (

1 ) جمله ای گفت که در آن ، هم استدلال بود و هم تهدید ، و آن این بود

که گفت : " جدت علی بن ابی طالب در شورا شرکت کرد ( در شورای شش

نفری ) و عمر که خلیفه وقت بود تهدید کرد ، گفت : در ظرف سه روز باید

اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر تصمیم نگرفتند یا بعضی از آنها از تصمیم

اکثریت تمرد کردند ابوطلحه انصاری مأمور است که گردنشان را بزند " .

خواست بگوید الان تو در آن وضع هستی که جدت علی در آن وضع بود ، من هم

در آن وضعی هستم که عمر بود تو از جدت پیروی کن و در این کار

پاورقی

. 1 مأمون واقعا مرد دانشمند و مطلعی بوده ، از حدیث آگاه بود ، از

تاریخ آگاه بود ، از منطق آگاه بود ، از ادبیات آگاه بود ، از فلسفه

آگاه بود و شاید اندکی از طب و نجوم آگاه بود ، اصلا جزء علما بود و شاید

در طبقه سلاطین و خلفا در جهان نظیر نداشته باشد .

صفحه219

شرکت نما در این جمله تلویحا این معنا بود که جدت علی با اینکه خلافت

را از خودش می‌دانست چرا در کار شورا شرکت کرد ؟ اینکه در کار شورا

شرکت کرد یعنی آمد آنجا تبادل نظر کند که آیا خلافت را به این بدهیم یا

به آن ؟ و این خودش یک نوع تنزلی بود از جد شما علی بن ابی طالب که

نیامد سرسختی کند و بگوید شورا یعنی چه ؟ ! خلافت مال من است ، اگر

همه‌تان کنار می‌روید بروید تا من خودم خلیفه باشم ، اگر نه ، من در شورا

شرکت نمی‌کنم اینکه در شورا شرکت کرد معنایش این است که از حق مسلم

و قطعی خود صرف نظر کرد و خود را جزء اهل شورا قرار داد تو الان وضعت

در اینجا نظیر وضع علی بن ابی طالب است این جنبه استدلال قضیه بود .

اما جنبه تهدیدش : عمر خلیفه‌ای بود که کارهایش برای عصر و زمان تقریبا

سند شمرده می‌شد مأمون خواست بگوید اگر من تصمیم شدیدی بگیرم جامعه از

من می‌پذیرد ، می‌گویند او همان تصمیم را گرفت که خلیفه دوم گرفت ، او

گفت مصلحت مسلمین شوراست و اگر کسی از آن تخلف کند گردنش را بزنید ،

من هم به حکم اینکه خلیفه هستم چنین فرمانی را می‌دهم ، می‌گویم مصلحت

مسلمین این است که علی بن موسی ولایتعهد را بپذیرد ، اگر تخلف کند ، به

حکم اینکه خلیفه هستم گردنش را می‌زنم استدلال را با تهدید مخلوط کرد .

پس یکی دیگر از مسلمات تاریخ این مسئله است که حضرت رضا [ از قبول

ولایتعهد مأمون ] امتناع کرده است ولی بعد با تهدید به قتل پذیرفته است .

مسئله سوم که این هم جزء قطعیات و مسلمات است این است که امام از

اول با مأمون شرط کرد که من در کارها مداخله

صفحه220

نکنم ، یعنی عملا جزء دستگاه نباشم ، حالا اسم می‌خواهد ولایتعهد باشد ، باشد

، سکه به نام من می‌خواهند بزنند ، بزنند ، خطبه به نام من می‌خواهند

بخوانند ، بخوانند ، ولی در کارها عملا مرا شریک نکن ، کاری را عملا به

عهده من نگذار ، نه در کار قضا و دادگستری دخالتی داشته باشم ، نه در عزل

ونصبها و نه در هیچ کار دیگری( 1 ) در همان مراسم تشریفاتی نیز امام

طوری رفتار کرد که آن ناچسبی خودش به دستگاه مأمونی را ثابت کرد آن

جمله‌ای که در اولین خطابه ولایتعهدش خواند به نظر من خیلی عجیب و با

ارزش است آن مجلس عظیم را مأمون تشکیل می‌دهد و تمام سران مملکتی از

وزراء و سران سپاه و شخصیتها را دعوت می‌کند و همه با لباسهای سبز که

شعاری بود که آن وقت مقرر کردند شرکت می‌کنند( 2 ) اول کسی را که

دستور داد بیاید با حضرت رضا به عنوان ولایتعهد بیعت کند پسرش عباس بن

مأمون بود که ظاهرا قبلا ولیعهد یا نامزد و لایتعهد بود ، و بعد دیگران یک

یک آمدند و بیعت کردند سپس شعرا و خطبا آمدند و شعرهای بسیار عالی

خواندند و خطابه‌های بسیار غرا انشاء کردند بعد قرار شد خود حضرت

خطابه‌ای بخواند حضرت بر خاست و در یک سطر و نیم فقط ، صحبت کرد که

جملاتش در واقع ایراد به تمام کارهای آنها بود مضمونش این است : "

ما ( یعنی ما

پاورقی

. 1 در واقع امام نمی‌خواست جزء دستگاه مأمونی قرار گیرد به طوری که به

این دستگاه بچسبد .

. 2 البته اینکه لباس سبز چرا ؟ بعضی می‌گویند این تدبیر فضل بن سهل

بود ، زیراشعار خود عباسیها لباس سیاه بود ، فضل از آن روز دستور داد که

همه با لباس سبز بیایند ، و گفته‌اند در این تدبیر ، روح زردشتیگری وجود

داشت و رنگ سبز شعار مجوسی ها بود ولی من نمی‌دانم این سخن چقدر اساس

دارد .

صفحه221

اهل بیت ، ما ائمه ) حقی داریم بر شما مردم به اینکه ولی امر شما باشیم:

« ان لنا حقا بولایة امرکم » معنایش این است که این حق اصلا مال ما

هست و چیزی نیست که مأمون بخواهد به ما واگذار کند « و لکم علینا من

الحق » ( عین عبارت یادم نیست )( 1 ) و شما در عهده ما حقی دارید حق

شما این است که ما شما را اداره کنیم و هرگاه شما حق ما را به ما

دادید - یعنی هر وقت شما ما را به عنوان خلیفه پذیرفتید - بر ما لازم

می‌شود که آن وظیفه خودمان را درباره شما انجام دهیم ، والسلام " دو

کلمه : " ما حقی داریم و آن خلافت است ، شما حقی دارید به عنوان مردمی

که خلیفه باید آنها را اداره کند ، شما مردم باید حق ما را به ما بدهید ،

و اگر شما حق ما را به ما بدهید ما هم در مقابل شما وظیفه‌ای داریم که

باید انجام دهیم ، و وظیفه خودمان را انجام می‌دهیم " نه تشکری از

مأمون و نه حرف دیگری ، و بلکه مضمون بر خلاف روح جلسه و لایتعهدی است .

بعد هم این جریان همین طور ادامه پیدا می‌کند ، حضرت رضا یک ولیعهد به

اصطلاح تشریفاتی است که حاضر نیست در کارها مداخله کند و در یک مواردی

هم که اجبارا مداخله می‌کند به شکلی مداخله می‌کند که منظور مأمون تأمین

نمی‌شود ، مثل همان قضیه نماز عید خواندن که مأمون می‌فرستد نزد حضرت و

حضرت می‌گوید : ما با تو قرار داریم که من در هیچ کار مداخله نکنم .

می‌گوید آخر اینکه تو در هیچ کار مداخله نمی‌کنی مردم مرا متهم می‌کنند ،

حال این یک کار مانعی ندارد ، حضرت می‌فرماید : اگر بخواهم این کار را

بکنم باید به رسم

پاورقی

. 1 [ در بحار الانوار ، ج 49 ص 146 ، عبارت چنین است : لنا علیکم

حق برسول الله ( ص ) ، و لکم علینا حق به ، فاذا انتم ادیتم الینا ذلک

وجب علینا الحق لکم » ] .

صفحه222

جدم عمل کنم نه به آن رسمی که امروز معمول است مأمون می‌گوید بسیار

خوب امام از خانه خارج می‌شود چنان غوغایی در شهر بپا می‌شود که در

وسط راه می‌آیند حضرت را بر می‌گردانند .

بنابراین تا این مقدار مسئله مسلم است که حضرت رضا را بالاجبار [ به

مرو ] آورده‌اند وعنوان ولایتعهد را به او تحمیل کرده‌اند ، تهدید به قتل

کرده‌اند و حضرت بعد از تهدید به قتل قبول کرده به این شرط که در کارها

عملا مداخله نکند ، و بعد هم عملا مداخله نکرده و طوری خودش را کنار کشیده

که ثابت کرده که خلاصه ما به اینها نمی‌چسبیم و اینها هم به ما نمی‌چسبند .

مسائل مشکوک

اما مسائلی که عرض کردیم مشکوک است در اینجا قضایای مشکوک زیاد

است اینجاست که علما و اهل تاریخ ، اجتهادشان اختلاف پیدا کرده اصلا

این مسئله و لایتعهد چه بود ؟ چطور شد که مأمون حاضر شد حضرت رضا را از

مدینه بخواهد برای ولایتعهد ، و خلافت را به او تفویض کند از خاندان

عباسی بیرون ببرد و تحویل خاندان علوی بدهد آیا این ابتکار از خودش

بود ، یا از فضل بن سهل ذوالریاستین سرخسی ، و او بر مأمون تحمیل کرده

بود از باب اینکه وزیر بسیار مقتدری بود و لشکریان مأمون که اکثریت

قریب به اتفاقشان ایرانی بودند تحت نظر این وزیر بودند و او هر نظری که

داشت می‌توانست تحمیل کند حال او چرا این کار را کرد ؟ بعضی - که

البته این احتمال خیلی ضعیف است گوا اینکه افرادی مثل " جرجی زیدان "

و حتی " ادوارد براون " قبول کرده‌اند -