میگویند : اصلا فضل بن سهل شیعه بوده [ و در این موضوع ] حسن نیت داشت و
میخواست واقعا خلافت را [ به خاندان علوی ] منتقل کند اگر این فرض
صحیح باشد باید حضرت رضا با فضل بن سهل همکاری کند ، به جهت اینکه
وسیله کاملا آماده شده است که خلافت منتقل شود به علویین ، و حتی نباید
بگوید من قبول نمیکنم تا تهدید به قتلش کنند وبعد هم که قبول کرد بگوید
باید جنبه تشریفاتی داشته باشد ، من در کارها مداخله نمیکنم ، بلکه باید
جدا قبول کند ، در کارها هم مداخله نماید و مأمون را عملا از خلافت خلع ید
کند .
البته اینجا یک اشکال هست و آن این که اگر فرض هم کنیم که با همکاری
حضرت رضا و فضل بن سهل میشود مأمون را از خلافت خلع کرد ، چنین نبود که
دیگر اوضاع خلافت رو به راه باشد ، چون خراسان جزئی از مملکت اسلامی بود
، همین قدر که به مرز ری میرسیدیم ، از آنجا به آن طرف ، یعنی قسمت
عراق که قبلا دارالخلافه بود ، و نیز ح جاز و یمن و مصر و سوریه وضع دیگری
داشت ، آنها که تابع تمایلات مردم ایران و مردم خراسان نبودند و بلکه
تمایلاتی بر ضد اینها داشتند ، یعنی اگر فرض هم میکردیم که این قضیه به
همین شکل بود و عملی میشد ، حضرت رضا در خراسان خلیفه بود ، بغداد در
مقابلش محکم میایستاد ، همچنانکه تا خبر ولایتعهد حضرت رضا به بغداد
رسید و بنی العباس در بغداد فهمیدند که مأمون چنین کاری کرده است فورا
نماینده مأمون را معزول کردند و با یکی از بنی العباس به نام ابراهیم بن
شکله - با اینکه صلاحیتی هم نداشت بیعت کردند و اعلام طغیان نمودند ،
گفتند ما هرگز زیر بار
صفحه224
علویین نمیرویم ، اجداد ما صد سال است که زحمت کشیدهاند ، جان کندهاند
، حالا یکدفعه خلافت را تحویل علویین بدهیم ؟ ! بغداد قیام میکرد ، و به
دنبال آن خیلی جاهای دیگر نیز قیام میکردند ولی این یک فرض است و
تازه اصل فرض درست نیست ، یعنی این حرف قابل قبول نیست که فضل بن
سهل ذوالریاستین شیعی بود وروی اخلاص و ارادت به حضرت رضا چنین کاری
کرد اولا اینکه ابتکار از او باشد محل تردید است ثانیا : به فرض
اینکه ابتکار از او باشد ، اینکه او احساسات شیعی داشته باشد سخت محل
تردید است آنچه احتمال بیشتر قضیه است این است که فضل بن سهل که
تازه مسلمان شده بود میخواست به این وسیله ایران را برگرداند به ایران
قبل از اسلام
، فکر کرد الان ایرانیها قبول نمیکنند چون واقعا مسلمان
و معتقد به اسلام هستند و همین قدر که اسم مبارزه با اسلام در میان بیاید
با او مخالفت میکنند با خود اندیشید که کلک خلیفه عباسی را به دست
مردی که خود او وجههای دارد بکند ، حضرت رضا را عجالتا بیاورد روی کار و
بعد ایشان را از خارج دچار دشواریهای مخالفت بنی العباس کند ، و از
داخل هم خودش زمینه را فراهم نماید برای برگرداندن ایران به دوره قبل از
اسلام و دوره زردشتیگری .
اگر این فرض درست باشد ، در اینجا وظیفه حضرت رضا همکاری با مأمون
است برای قلع و قمع کردن خطر بزرگتر ، یعنی خطر فضل بن سهل برای اسلام صد
درجه بالاتر از خطر مأمون است
صفحه225
برای اسلام ، زیرا بالاخره مأمون هر چه هست یک خلیفه مسلمان است .
یک مطلب دیگر را هم باید عرض کنم و آن این است که ما نباید این جور
فکر کنیم که همه خلفایی که با ائمه مخالف بودند یا آنها را شهید کردند
در یک عرض هستند ، بنابراین چه فرقی میان یزید بن معاویه و مأمون است
؟ تفاوت از زمین تا آسمان است مأمون در طبقه خودش یعنی در طبقه خلفا
و سلاطین ، هم از جنبه علمی و هم از جنبههای دیگر یعنی حسن سیاست ،
عدالت نسبی و ظلم نسبی ، و از نظر حسن اداره و مفید بودن به حال مردم ،
از بهترین خلفا و سلاطین است مردی بود بسیار روشنفکر این تمدن عظیم
اسلامی که امروز مورد افتخار ماست به دست همین هارون و مأمون به وجود
آمد ، یعنی اینها یک سعه نظر و یک روشنفکری فوق العاده داشتند که
بسیاری از کارهائی که کردند امروز اسباب افتخار دنیای اسلام است مسئله
" الملک عقیم " و اینکه مأمون به خاطر ملک و سلطنت بر ضد عقیده
خودش قیام کرد و همان امامی را که به او اعتقاد داشت مسموم کرد یک
مطلب است ، و سایر قسمتها مطلب دیگر .
به هر حال اگر واقعا مطلب این باشد که مسئله ولایتعهد ابتکار فضل بن
سهل بوده و فضل بن سهل نیز همین طور که قرائن نشان میدهد [ سوء نیت
داشته است ، در این صورت امام میبایست طرف مأمون را بگیرد ] .
روایات ما این مطلب را تأیید میکند که حضرت رضا از فضل بن سهل بیشتر
تنفر داشت تا مأمون ، و در مواردی که میان فضل بن سهل و مأمون اختلاف
پیش میآمد ، حضرت طرف مأمون را میگرفت در روایات ما هست که فضل
بن سهل و یک نفر
صفحه226
دیگر به نام هشام بن ابراهیم آمدند نزد حضرت رضا و گفتند که خلافت حق
شماست ، اینها همه شان غاصبند ، شما موافقت کنید ، ما مأمون را به قتل
میرسانیم و بعد شما رسما خلیفه باشید حضرت به شدت این دو نفر را طرد
کرد ، که اینها بعد فهمیدند که اشتباه کردهاند ، فورا رفتند نزد مأمون ،
گفتند : ما نزد علی بن موسی بودیم ، خواستیم او را امتحان کنیم ، این
مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو حسن نیت دارد
یا نه دیدیم نه ، حسن نیت دارد به او گفتیم بیا با ما همکاری کن تا
مأمون را بکشیم ، او ما را طرف کرد و بعد حضرت رضا در ملاقاتی که با
مأمون داشتند - و مأمون هم سابقه ذهنی داشت - قضیه را طرح کردند و
فرمودند اینها آمدند و دروغ میگویند ، جدی میگفتند ، و بعد حضرت به
مأمون فرمود که از اینها احتیاط کن .
مطابق این روایات ، علی بن موسی الرضا خطر فضل بن سهل را از خطر مأمون
با لاتر و شدیدتر میدانسته است بنابراین فرض [ که ابتکار ولایتعهد از
فضل بن سهل بوده است ]
حضرت رضا این ولایتعهدی را که به دست این
مرد ابتکار شده است خطرناک میداند ، میگوید نیت سوئی در کار است ،
اینها آمدهاند مرا وسیله قرار دهند برای برگرداندن ایران از اسلام به
مجوسی گری .
پس ما روی فرض صحبت میکنیم اگر ابتکار از فضل باشد و او واقعا
شیعه باشد ( آن طور که برخی از مورخین اروپایی
صفحه227
گفته اند ) حضرت رضا باید با فضل همکاری میکرد علیه مأمون ، و اگر این
روح زردشتیگری در کار بوده ، بر عکس باید با مأمون همکاری میکرد علیه
اینها تا کلک اینها کنده شود روایات ما این دوم را بیشتر تأیید میکند
، یعنی فرضا هم ابتکار از فضل نبوده ، اینکه حضرت رضا با فضل میانه خوبی
نداشت و حتی مأمون را از خطر فضل میترساند ، از نظر روایات ما امر
مسلمی است .
فرضیه دیگر این است که اصلا ابتکار از فضل نبوده ، ابتکار از خود مأمون
بوده است اگر ابتکار از خود مأمون بوده ، مأمون چرا این کار را کرد ؟
آیا حسن نیت داشت یا سوء نیت ؟ اگر حسن نیت داشت آیا تا آخر بر حسن
نیت خود باقی بود یا در اواسط تغییر نظر پیدا کرد ؟ اینکه بگوئیم مأمون
حسن نیت داشت و تا آخر هم بر حسن نیت خود باقی بود سخن غیر قابل قبول
است هرگز چنین چیزی نبوده ، حداکثر این است که بگوئیم در ابتدا حسن
نیت داشت ولی در انتها تغییر عقیده داد عرض کردیم که شیخ صدوق و
ظاهرا شیخ مفید هم [ بر این عقیده بودهاند ] شیخ صدوق در کتاب " عیون
اخبار الرضا " عقیدهاش این است که مأمون در ابتدا حسن نیت داشت ،
واقعا نذری کرده بود ، در آن گرفتاری شدیدی که با برادرش امین پیدا کرد
که اگر خدا او را بر برادرش امین پیروز کند خلافت را به اهلش برگرداند
، و اینکه حضرت رضا [ از قبول ولایتعهد ] امتناع کرد از این جهت بود که
میدانست که او تحت تأثیر احساسات آنی قرار گرفته و بعد پشیمان میشود ،
شدید هم پشیمان میشود البته بیشتر علما با این نظر شیخ صدوق و دیگران
موافق نیستند و معتقدند که مأمون از اول حسن نیت نداشت و یک نیرنگ
سیاسی در کار بود حال نیرنگ
صفحه228
سیاسیش چه بود ؟ آیا میخواست نهضتهای علویین را به این وسیله فرو
بنشاند ؟ و آیا میخواست به این وسیله حضرت رضا را بدنام کند ؟ چون
اینها در کنار که بودند به صورت یک شخص منتقد بودند خواست حضرت را
داخل دستگاه کند و بعد ناراضی درست کند ، همین طور که در سیاستها اغلب
این کار را میکنند ، برای اینکه یک منتقد فعال وجیه الملهای راخراب
کنند میآیند پستی به او میدهند و بعد در کار او خرابکاری میکنند ، از یک
طرف پست به او میدهند و از طرف دیگر در کارهایش اخلال میکنند تا همه
کسانی که به او طمع بسته بودند از او برگردند در روایات ما این مطلب
هست که حضرت رضا در یکی از سخنانشان به مأمون فرمودند : " من میدانم
تو میخواهی به این وسیله مرا خراب کنی " که مأمون عصبانی و ناراحت شد
و گفت : این حرفها چیست که تو میگوئی ؟ ! چرا این نسبتها را به ما
میدهی ؟ !
بررسی فرضیهها
در میان این فرضها ، در یک فرض البته وظیفه حضرت رضا همکاری شدید
بوده ، و آن فرض همان است که فضل شیعه بوده و ابتکار در دست او بوده
است بنابراین فرض ، ایرادی بر حضرت رضا از این نظر نیست که چرا
ولایتعهد را قبول کرد ، اگر ایرادی باشد از این نظر است که چرا جدی قبول
نکرد ولی ما از همین جا باید بفهمیم که قضیه به این شکل نبوده است .
حال ما از نظر یک شیعه نمیگوئیم ، از نظر یک آدم به اصطلاح بی طرف
میگوئیم : حضرت رضا یا مرد دین بود یا مرد دنیا اگر مرد دین بود باید
وقتی که میبیند
صفحه229
چنین زمینهای [ برای انتقال خلافت از بنی العباس به خاندان علوی ] فراهم
شده [ با فضل ] همکاری کند ، و اگر مرد دنیا بود باز باید با او همکاری
میکرد پس اینکه حضرت همکاری نکرده و او را طرد نموده دلیل بر این
است که این فرض غلط است اما اگر فرض این باشد که ابتکار از
ذوالریاستین است و او قصدش قیام علیه اسلام بوده ، کار حضرت رضا صد در
صد صحیح است یعنی حضرت در میان دو شر ، آن شر کوچکتر را انتخاب کرده
و در آن شر کوچکتر ( همکاری با مأمون ) هم به حداقل ممکن اکتفا نموده
است اشکال ، بیشتر در آنجائی است که بگوئیم ابتکار از خود مأمون بوده
است اینجاست که شاید اشخاصی بگویند وظیفه حضرت رضا این بود که وقتی
مأمون او را دعوت به همکاری میکند و سؤ نیت هم دارد ، مقاومت کند ، و
اگر میگوید تو را میکشم ، بگوید بکش ، باید حضرت رضا مقاومت میکرد و
به کشته شدن از همان ابتدا راضی میشد ، و حاضر میگردید که او را بکشند و
به هیچ وجه همان ولایتعهد ظاهری و تشریفاتی و نچسب را نمیپذیرفت .
اینجاست که باید قضاوت شود که آیا امام باید همین کار را میکرد یا باید
قبول میکرد ؟ مسئلهای است از نظر شرعی : میدانیم که خود را به کشتن دادن
یعنی کاری کردن که منجر به قتل خود شود ، گاهی جایز میشود اما در شرایطی
که اثر کشته شدن بیشتر باشد از زنده ماندن ، یعنی امر دایر باشد که یا
شخص کشته شود و یا فلان مفسده بزرگ را متحمل گردد ، مثل قضیه امام حسین
. از امام حسین برای یزید بیعت میخواستند و برای اولین بار بود که مسئله
ولایتعهد را معاویه عملی میکرد حضرت امام حسین کشته شدن را بر این بیعت کردن ترجیح
صفحه230
داد ، و به علاوه امام حسین در شرایطی قرار گرفته بود که دنیای اسلام
احتیاج به یک بیداری و یک اعلام امر به معروف و نهی از منکر داشت ولو
به قیمت خون خودش باشد ، این کار را کرد و نتیجه هایی هم گرفت اما
آیا شرایط امام رضا نیز همین طور بود ؟ یعنی واقعا برای حضرت رضا که بر
سر دو راه قرار گرفته بود جایز بود [ که خود را به کشتن دهد ؟ ] یک
وقت کسی به جایی میرسد که بدون اختیار خودش او را میکشند ، مثل قضیه
مسمومیتی که البته قضیه مسمومیت از نظر روایت شیعه یک امر قطعی است
ولی از نظر تاریخ قطعی نیست بسیاری از مورخین - حتی مورخین شیعه مثل
مسعودی
معتقدند که حضرت رضا به اجل طبیعی از دنیا رفته و کشته
نشده است حال بنابر عقیده معروفی که میان شیعه هست و آن این است که
مأمون حضرت رضا را مسموم کرد ، بسیار خوب ، انسان یک وقت در شرایطی
قرار میگیرد که بدون اختیار خودش مسموم میشود ، ولی یک وقت در شرایطی
قرار میگیرد که میان یکی از دو امر مختار و مخیر است ، خودش باید
انتخاب کند ، یا کشته شدن را و یا اختیار این کار را نگوئید عاقبت
همه میمیرند اگر من یقین داشته باشم که امروز غروب میمیرم ولی الان مرا
مخیر کنند میان انتخاب یکی از دو کار ، یا کشته بشوم یا فلان کار را
انتخاب کنم ، آیا در اینجا من میتوانم بگویم من که غروب میمیرم ، این
چند ساعت دیگر ارزش ندارد ؟ نه ، باز من باید حساب کنم که در همین
مقدار که میتوانم زنده بمانم آیا اختیار آن طرف این ارزش را دارد که من
حیات خودم را به دست خودم از دست بدهم ؟ حضرت رضا مخیر
صفحه231
میشود میان یکی از دو کار یا چنین ولایتعهدی را - که من تعبیر میکنم به
" ولایتعهد نچسب " و از مسلمات تاریخ است - بپذیرد و یا کشته شدن که
بعد هم تاریخ بیاید او را محکوم کند به نظر من مسلم اولی را باید
انتخاب کند چرا آن را انتخاب نکند ؟ ! صرف همکاری کردن با شخصی مثل
مأمون که ما میدانیم گناه نیست ، نوع همکاری کردن مهم است .
همکاری با خلفا از نظر ائمه اطهار
میدانیم که در همان زمان خلفای عباسی ، با آنهمه مخالفت شدیدی که ائمه
ما با خلفا داشتند [ و افراد را از همکاری با آنها منع میکردند ، در
موارد خاصی همکاری با دستگاه آنها را به خاطر نیل به برخی اهداف اسلامی
تجویز و بلکه تشویق مینمودند ] صفوان جمال که شیعه موسی بن جعفر است
شترهایش را برای سفر حج به هارون کرایه میدهد میآید خدمت موسی بن
جعفر حضرت به او میگوید : تو همه چیزت خوب است الا یک چیزت .
میگوید چی ؟ میفرماید : چرا شترهایت را به هارون کرایه دادی ؟ میگوید من
که کار بدی نکردم ، برای سفر حج بود ، برای کار بدی نبود فرمود : برای
سفر حج هم [ نباید چنین میکردی ] بعد فرمود : لابد پس کرایهاش باقی
مانده است که بعد باید بگیری عرض کرد : بله فرمود : و لابد اگر به
تو بگویند چنانچه هارون همین الان از بین برود راضی هستی یا راضی نیستی ؟
دلت میخواهد که طلب تو را بدهد و بعد بمیرد این مقدار راضی به بقاء
او هستی گفت : بله فرمود : همین مقدار راضی بودن به بقاء ظالم گناه
است صفوان که یک شیعه خالص
صفحه232
است ولی سوابق زیادی با هارون دارد فورا رفت تمام وسائل کار خود را
یکجا فروخت ( او حمل و نقل دار بود ) خبر دادند به هارون که صفوان
هر چه شتر و وسایل حمل و نقل داشته همه را یکجا فروخته است هارون
احضارش کرد گفت چرا این کار را کردی ؟ گفت : دیگر پیر شدهام و از
کار ماندهام ، نمیتوانم بچههایم را خوب اداره کنم ، فکر کردم که دیگر از
این کار به کلی صرف نظر کنم هارون گفت : راستش را بگو گفت : همین
است هارون خیلی زیرک بود ، گفت : آیا میخواهی بگویم قضیه چیست ؟ من
فکر میکنم بعد از اینکه تو با من این قرار داد معامله را بستی موسی بن
جعفر به تو اشارهای کرده گفت : نه ، این حرفها نیست گفت بیخود
انکار نکن اگر آن سوابق چندین سالهای که من با تو دارم نبود همین جا
دستور میدادم گردنت را بزنند همین ائمه که همکاری [ با خلفا ] را تا
این حد نهی میکنند و ممنوع میشمارند ، در عین حال اگر کسی همکاریش به
نفع جامعه مسلمین باشد ، آنجا که میرود از مظالم بکاهد ، از شرور بکاهد ،
یعنی در جهت هدف و مسلک خود فعالیت کند نه آن کاری که صفوان جمال کرد
که فقط تأیید و همکاری است این همکاری را جایز میدانند یک وقت یک
کسی میرود پستی را در دستگاه ظلم اشغال میکند برای اینکه از این پست و
مقام حسن استفاده کند این همان چیزی است که فقه ما اجازه میدهد ، سیره
ائمه اجازه میدهد ، قرآن هم اجازه میدهد .
استدلال حضرت رضا
برخی به حضرت رضا اعتراض کردند که چرا همین مقدار
صفحه233
اسم تو آمد جزء اینها ؟ فرمود : آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا
اوصیاء پیغمبران ؟ گفتند : پیغمبران فرمود : یک پادشاه مشرک بدتر
است یا یک پادشاه مسلمان فاسق ؟ گفتند : پادشاه مشرک فرمود : آن کسی
که همکاری را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسی که به زور به او تحمیل
کنند ؟ گفتند : آن کسی که با تقاضا بکند فرمود : یوسف صدیق پیغمبر
است ، عزیز مصر کافر و مشرک بود ، ویوسف خودش تقاضا کرد که :
« اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم
، چون میخواست پستی را
اشغال کند که از آن پست حسن استفاده کند ، تازه عزیز مصر کافر بود ،
مأمون مسلمان فاسقی است ، یوسف پیغمبر بود ، من وصی پیغمبر هستم ، او
پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند صرف این قضیه که نمیشود مورد ایراد
واقع شود حال حضرت موسی بن جعفری که صفوان جمال را که صرفا همکاری
میکند و وجودش فقط به نفع آنهاست شدید منع میکند و میفرماید : چرا تو
شترهایت را به هارون اجاره میدهی ؟ علی بن یقطین را که محرمانه با او
سروسری دارد و شیعه است و تشیع خودش را کتمان میکند تشویق مینماید که
حتما در این دستگاه باش ، ولی کتمان کن و کسی نفهمد که تو شیعه هستی ،
وضو را مطابق وضوی آنها بگیر ، نماز را مطابق نماز آنها بخوان ، تشیع
خودت را به اشد مراتب مخفی کن ، اما در دستگاه آنها باشد که بتوانی کار
بکنی .
این همان چیزی است که همه منطقها اجازه میدهد هر آدم با مسلکی به
افراد خودش اجازه میدهد که با حفظ مسلک خود و به شرط اینکه هدف ، کار
برای مسلک خود باشد نه برای طرف ، [ وارد
صفحه234
دستگاه دشمن شوند ] یعنی آن دستگاه را استخدام کنند برای هدف خودشان ،
نه دستگاه ، آنها را استخدام کرده باشد برای هدف خود شکلش فرق میکند
، یکی جزء دستگاه است ، نیروی او صرف منافع دستگاه میشود ، و یکی جزء
دستگاه است ، نیروی دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ایدهای
که خودش دارد استخدام میکند به نظر من اگر کسی بگوید این مقدار هم
نباید باشد ، این یک تعصب و یک جمود بی جهت است همه ائمه این جور
بودند که از یک طرف ، شدید همکاری با دستگاه خلفای بنی امیه و بنی
العباس را نهی میکردند و هر کسی که عذر میآورد که آقا بالاخره ما نکنیم
کس دیگر میکند ، میگفتند همه نکنند ، این که عذر نشد ، وقتی هیچکس نکند
کار آنها فلج میشود ، و از طرف دیگر افرادی را که آنچنان مسلکی بودند که
در دستگاه خلفای اموی یا عباسی که بودند در واقع دستگاه را برای هدف
خودشان استخدام میکردند تشویق میکردند چه تشویقی ! مثل همین " علی بن
یقطین " یا " اسماعیل بن بزیع " ، و روایاتی که ما در مدح و ستایش
چنین کسانی داریم حیرت آور است ، یعنی اینها را در ردیف اولیاء الله
درجه اول معرفی کردهاند روایاتش را شیخ انصاری در " مکاسب " در
مسئله " ولایت جائر " نقل کرده است .
ولایت جائر
مسئلهای داریم در فقه به نام " ولایت جائر " یعنی قبول پست از ناحیه
ظالم قبول پست از ناحیه ظالم فی حد ذاته حرام است ولی فقها گفتهاند
همین که فی حد ذاته حرام است در مواردی مستحب
صفحه235
میشود و در مواردی واجب نوشتهاند اگر تمکن از امر به معروف و نهی از
منکر - که امر به معروف و نهی از منکر در واقع یعنی خدمت - متوقف باشد
بر قبول پست از ناحیه ظالم ، پذیرفتن آن واجب است منطق هم همین را
قبول میکند ، زیرا اگر بپذیرید میتوانید در جهت هدفتان کار کنید و خدمت
نمایید ، نیروی خودتان را تقویت و نیروی دشمنتان را تضعیف کنید من
خیال نمیکنم اهل مسلکهای دیگر ، همانها که مادی و ماتریالیست و کمونیست
هستند اینگونه قبول پست از دشمن و ضد خود را انکار کنند ، میگویند :
بپذیر ولی کار خودت را بکن .
ما میبینیم در مدتی که حضرت رضا ولایتعهد را قبول کردند کاری به نفع
آنها صورت نگرفت ، به نفع خود حضرت صورت گرفت صفوف ، بیشتر مشخص
شد ، به علاوه حضرت در پست ولایتعهدی به طور غیر رسمی شخصیت علمی خود را
ثابت کرد که هیچوقت دیگر ثابت نمیشد در میان ائمه ، به اندازهای که
شخصیت علمی حضرت رضا و حضرت امیر ثابت شده و حضرت صادق هم در یک
جهت دیگری شخصیت علمی هیچ امام دیگری ثابت نشده است ، حضرت امیر به
واسطه همان چهار پنج سال خلافت ، آن خطبهها و آن احتجاجات که باقی ماند
، حضرت صادق به واسطه آن مهلتی که جنگ بنی العباس و بنی الامیه با
یکدیگر به وجود آورد که حضرت حوزه درس چهار هزار نفری تشکیل داد ، و
حضرت رضا برای همین چهار صباح ولایتعهد و آن خاصیت علم دوستی مأمون و آن
جلسات عجیبی که مأمون تشکیل میداد و از مادیین گرفته تا مسیحی ها ،
یهودیها ، مجوسیها ، صابئیها و بودائیها ، علمای
صفحه236
همه مذاهب را جمع میکرد و حضرت رضا را میآورد و حضرت با اینها صحبت
میکرد ، و واقعا حضرت رضا در آن مجالس - که اینها در کتابهای احتجاجات
هست - هم شخصیت علمی خود را ثابت کرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود ،
در واقع از پست ولایتعهد یک استفاده غیر رسمی کرد ، آن شغلها را
نپذیرفت ولی استفاده اینچنینی هم کرد .
صفحه237
پرسش و پاسخ
سؤال : وقتی معاویه ، یزید را به ولایتعهدی انتخاب کرد همه مخالف
بودند ، نه به خاطر اینکه یزید یک شخصیت فاسدی بود ، بلکه اساسا با اصل
ولایتعهدی مخالفت میشد آنوقت چطور شد که ولایتعهدی در زمان مأمون این
ایراد را نداشت ؟
جواب : اولا این که میگویند مخالفت میشد ، آنچنان هم مخالفت نمیشد ،
یعنی آن وقت هنوز دیگران به خطرات این مطلب توجه نکرده بودند ، فقط
عده کمی توجه داشتند ، و این بدعتی بود که برای اولین بار در دنیای اسلام
به وجود آمد ، و علت آن عکس العمل بسیار شدید امام حسین نیز همین بود
که بی اعتباری و بدعت بودن و حرام بودن این کار را مشخص کند که کرد .
در دورههای بعد این امر دیگر جنبه مذهبی خودش را از دست داده بود ،
همان شکل ولایتعهدهای دوران قبل از اسلام را به خود گرفته بود که
پشتوانهاش فقط زور بود و دیگر جنبه به اصطلاح اسلامی نداشت ، و علت
مخالفت حضرت رضا با قبول ولایتعهدی نیز یکی همین بود - و در
صفحه238
کلمات خود حضرت هست - که اصلا خود این عنوان " ولایتعهدی " عنوان غلطی
است ، چون معنی " ولایتعهد " این است که حق مال من است و من زید را
برای جانشینی خ ودم انتخاب میکنم ، و آن بیانی که حضرت فرمود این مال
توست یا مال غیر ؟ و اگر مال غیر است تو حق نداری بدهی ، شامل "
ولایتعهد " هم هست .
سؤال : فرضی فرمودند که اگر فضل بن سهل شیعی واقعی بود مصلحت بود که
حضرت در ولایتعهدی با ایشان همکاری کند و بعد دست مأمون را از خلافت
کوتاه کنند اینجا اشکالی پیش میآید و آن اینکه در این صورت لازم میشد
که حضرت مدتی اعمال مأمون را تصویب کنند و حال آنکه با توجه به عمل
حضرت علی ( ع ) امضاء کردن کار ظالم در هر حدی جایز نیست .
جواب : به نظر میرسد که این ایراد وارد نباشد فرمودید به فرض اینکه
فضل بن سهل شیعی بود حضرت باید مدتی اعمال مأمون را امضاء میکرد و این
جایز نبود همچنانکه حضرت امیر حکومت معاویه را امضاء نکرد .
خیلی تفاوت است میان وضع حضرت رضا نسبت به مأمون و وضع حضرت امیر
نسبت به معاویه حضرت امیر میبایست امضایش به این شکل میبود که
معاویه به عنوان یک نایب و کسی که از ناحیه او منصوب است کار را
انجام دهد ، یک ظالمی مثل معاویه به عنوان نیابت از علی بن ابی طالب
کار کند ولی قضیه حضرت رضا این بود که حضرت رضا باید مدتی کاری به
کار مأمون نداشته باشد ،
صفحه239
یعنی مانعی در راه مأمون ایجاد نکند به طور کلی ، هم منطقا و هم شرعا
فرق است میان اینکه مفسدهای را ما خودمان بخواهیم تأثیری در ایجادش
داشته باشیم - که در اینجا یک وظیفه داریم - و این که مفسده موجودی را
بخواهیم از بین ببریم [ که در اینجا وظیفه دیگری داریم ] مثالی عرض
میکنم یک وقت هست من شیر آب را باز میکنم که آب بیاید داخل حیاط
شما خرابی ببار آورد اینجا من ضامن حیاط شما هستم به جهت اینکه در
خرابی آن تأثیر داشتهام و یک وقت هست که من از کنار کوچه رد میشوم ،
میبینم که شیر آب باز شده و آب به پای دیوار شما رسیده است اینجا
اخلاقا من وظیفه دارم که این شیر را ببندم و به شما خدمت کنم نمیکنم و
این ضرر به شما وارد میآید در اینجا این کار بر من واجب نیست این
را گفتم از نظر این که خیلی فرق است میان این که کاری به دست شخصی یا
به دست دست او میخواهد انجام شود ، و این که کاری را یک کس دیگر
انجام میدهد و دیگری وظیفه از بین بردن آن را دارد معاویه ، مافوقش
علی ( ع ) بود ، یعنی تثبیت معاویه معنایش این بود که علی ( ع ) معاویه
را به عنوان دستی برای خود بپذیرد ، ولی تثبیت [ مأمون توسط ] حضرت رضا
( به قول شما ) معنایش این است که حضرت رضا مدتی در مقابل مأمون سکوت
داشته باشد این ، دو وظیفه است ، در آنجا علی ( ع ) مافوق است در
اینجا قضیه برعکس است ، مأمون مافوق است این که حضرت رضا مدتی با
فضل بن سهل همکاری کند ، یا به قول شما [ مأمون را ] تثبیت کند ، یعنی
مدتی در مقابل مأمون ساکت باشد مدتی ساکت بودن برای مصلحت بزرگتر ،
برای انتظار کشیدن یک فرصت بهتر ، مانعی ندارد .
صفحه240
و به علاوه در قضیه معاویه ، مسئله تنها این نیست که حضرت راضی نمیشد که
معاویه یک روز به حکومت کند ( البته این هم یک مسأله آن است ، فرمود
: من راضی نمیشوم که ظالم حتی یک روز حکومت کند ) ، مسأله دیگری هم
وجود داشت که جهت عکس قضیه بود ، یعنی اگر حضرت ، معاویه را نگاه
میداشت ، او روز به روز نیرومندتر میشد و از هدف خودش هم بر نمیگشت .
ولی در اینجا فرض این است که باید صبر کنند تا روز به روز مأمون ضعیف
تر شود و خودشان قوی تر گردند پس اینها را نمیشود با هم قیاس کرد .
سؤال : سؤال بنده راجع به مسمومیت حضرت رضا بود چون جنابعالی ضمن
بیاناتتان فرمودید که حضرت رضا معلوم نیست که مسموم شده باشد ، ولی
واقعیت این است که چون هر چه میگذشت بیشتر معلوم میشد که خلافت حق
حضرت رضاست ، مأمون مجبور شد که حضرت رضا را مسموم کند دلیلی که
میآورند راجع به سن حضرت رضاست که حضرت رضا در سن 52 سالگی از دنیا
رفتند اینکه امامی که تمام جنبههای بهداشتی را رعایت میکند و مثل ما
افراط و تفریط ندارد در سن 52 سالگی بمیرد خیلی بعید است همچنین آن
حدیث معروف میفرماید : " « ما منا الا مقتول او مسموم » " یعنی
هیچکدام از ما ( ائمه ) نیستیم الا اینکه کشته شدیم یا مسموم شدیم .
بنابراین این امر از نظر تاریخ شیعه مسلم است حالا اگر صاحب " مروج
الذهب " ( مسعودی ) اشتباهی کرده دلیل نمیشود که ما بگوئیم حضرت رضا
را مسموم نکردهاند بلکه از نظر اکثر مورخین شیعه حضرت رضا مسلما مسموم
شدهاند .
صفحه241
جواب : من عرض نکردم که حضرت رضا را مسموم نکردهاند من خودم شخصا
از نظر مجموع قرائن همین نظر شما را تأیید میکنم قرائن همین را نشان
میدهد که ایشان را مسموم کردند ، و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس
در بغداد بود مأمون در حالی حضرت رضا را مسموم کرد که از خراسان به
طرف بغداد میرفت و مرتب [ اوضاع بغداد را ] به او گزارش میدادند به
او گزارش دادند که اصلا بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا را معزول
که نمیتواند بکند ، و اگر با این وضع هم بخواهد برود آنجا کار بسیار مشکل
است برای اینکه زمینه رفتن به آنجا را فراهم کند و به بنی العباس
بگوید کار تمام شد ، حضرت را مسموم کرد آن علت اساسی ئی که میگویند و
قابل قبول هم هست و با تاریخ نیز وفق میدهد همین جهت است ، یعنی مأمون
دید که رفتن به بغداد عملی نیست و بقای بر ولایتعهد هم عملی نیست ( با
اینکه مأمون جوانتر بود ، حدود 28 سال داشت و حضرت رضا 55 سال داشتند ،
و حضرت رضا نیز در آغاز به مأمون فرمود : من از تو پیرترم و قبل از تو
میمیرم ) و اگر به این شکل بخواهد به بغداد برود ، محال است که بغداد
تسلیم بشود ، و یک جنگ عجیبی در میگیرد وضع خود را خطرناک دید این
بود که تصمیم گرفت هم فضل را از میان بر دارد و هم حضرت رضا را فضل را
در حمام سرخس از بین برد البته این قدر معلوم است که فضل به حمام
رفته بود ، عدهای با شمشیر ریختند و قطعه قطعهاش کردند و بعد هم گفتند
" افرادی با او کینه داشتند " ( و اتفاقا یکی از پسرخاله های او نیز
جزء قتله بود ) و خونش را لوث کردند ، ولی ظاهر این است که آن هم کار
مأمون بود ، دید او خیلی
صفحه242
قدرت پیدا کرده و اسباب زحمت است ، او را از بین برد بعد ، از
سرخس آمدند به همین طوس مرتب گزارشهای بغداد هم میرسید دید
نمیتواند با حضرت رضا و ولیعهد علوی وارد بغداد شود ، این بود که حضرت
را نیز در آنجا کشت .
یک وقت یک حرفی میزنیم از نظر آنچه که برای خود ما امری است مسلم .
از نظر روایات شیعی شکی نیست در اینکه مأمون [ حضرت رضا را مسموم کرد
] ولی از نظر برخی مورخین اینطور نیست ، مثلا مورخ اروپایی این حرف را
قبول نمیکند ، او مدارک تاریخی را مطالعه میکند ، میگوید : تاریخ نوشته
" قیل " اغلب مورخین اهل تسنن که [ این قضیه را ] نقل کردهاند ،
نوشتهاند حضرت آمد در [ طوس ] مریض شد و فوت کرد و " قیل " که
مسموم شد ( و گفته شده که مسموم شد ) این بود که من میخواستم با منطقی
غیر منطق شیعه نیز در این زمینه صحبت کرده باشم ، والا قرائن همه حکایت
میکند از همین که حضرت را مسموم کردند .
صفحه243
صفحه245
فصل7 : سخنی پیرامون امام حسن عسکری علیه السلام
سخنی پیرامون امام حسن عسکری ( ع )
شب ولادت امام حسن عسکری علیه السلام است ، شب عید است و شب مولود
امام یازدهم ، شبی که همه باید به وجود مقدس حضرت صاحب الامر عجل الله
تعالی فرجه تبریک عرض بکنیم البته باید که عرض ارادتی نیز کرده
باشیم وجود مقدس امام حسن عسکری علیه السلام از ائمهای هستند [ که تحت
فشار بسیار بودند ] چون هر چه که دوران ائمه [ به دوره امام عصر ( ع )
] نزدیکتر میشد کار بر آنها سختتر میگردید ایشان در سامرا بودند که در
آنوقت مرکز خلافت بود از زمان " معتصم " مرکز خلافت از بغداد به
سامرا منتقل شد مدتی آنجا بود دو مرتبه برگشت علتش هم این بود که
لشکریان معتصم خیلی به مردم ظلم میکردند و مردم شکایت کردند و ابتدا
معتصم گوش نکرد ولی بالاخره هر طور بود راضیش کردند و او برای اینکه
سپاهیان از مردم دور باشند مرکز را منتقل کرد به سامرا .
صفحه246
امام عسکری و امام هادی علیهماالسلام اجبارا در سامرا به سر میبردند در
محلی که به نام " العسکر " یا " العسکری " نامیده میشد یعنی محلی که
محل سپاهیان و در واقع پادگان بود ، یعنی خانهای که در آن زندگی میکردند
برایشان انتخاب شده بود که مخصوصا در پادگان باشند و تحت نظر ایشان
در بیست و هشت سالگی از دنیا رفتند ( پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و
دو ساله بودند که از دنیا رفتند ) و دوره امامتشان فقط شش سال طول کشید
. به نص تواریخ ، تمام این مدت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم
آزاد بودند ممنوع المعاشرش و ممنوع الملاقات بودند از نظر معاشرت
آزادی نداشتند ، اگر هم احیانا رفت و آمدهایی میشد یا گاهی حضرت را
میخواستند ، تحت نظر بودند وضع عجیبی بود میدانید که هر یک از ائمه
گویی یک خصلت خاص بیشتر در او ظهور داشته است که خواجه نصیر در آن
دوازده بند خودش هر یک از ائمه را با یک صفتی توصیف میکند که بیشتر
در او ظهور داشته است وجود مقدس امام عسکری علیه السلام به جلالت و
هیبت و رواء
به اصطلاح ، ممتاز بودند یعنی اساسا عظمت و هیبت و
جلالت در قیافه ایشان به نحوی بود که هر کس که ایشان را ملاقات میکرد
تحت تأثیر آن سیما قرار میگرفت قبل از اینکه سخن بگویند و او از علم
ایشان چیزی بفهمد وقتی که سخن میگفتند و دریای مواجی شروع میکرد به سخن
گفتن ، دیگر تکلیفش روشن است در بسیاری از حکایات و روایات این
قضیه کاملا مشخص و محرز است حتی دشمنان با اینکه ایشان را سخت تحت
تعقیب داشتند و گاهی به زندان میبردند وقتی که با
صفحه247
حضرت روبرو میشدند وضع عجیبی داشتند ، نمیتوانستند در مقابل ایشان خضوع
نکنند که در این زمینه داستانی را محدث قمی در کتاب " الانوار البهیه
" از احمد بن عبیدالله بن خاقان که پسر وزیر المعتمد علی الله بود ، و
او از پدرش نقل میکند ، در حالی که خودش هم حضور داشته است داستان
فوق العاده عجیبی است که وقت گفتنش را عجالتا ندارم .
علت عمده این که اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود که این مطلب
شایع بود و میدانستند که مهدی امت از صلب این وجود مقدس ظهور میکند .
همان کاری را که فرعون با بنی اسرائیل میکرد که چون شنیده بود کسی از بنی
اسرائیل متولد میشود که زوال ملک فرعون و فرعونیها به دست او خواهد بود
پسرهای بنی اسرائیل را میکشت و فقط دخترها را زنده نگه میداشت و زنهایی
را مأمون کرده بود بروند در خانههای بنی اسرائیل و ببینند کدام زن حامله
است و هر زنی را که حامله بود تحت نظر بگیرند ، عین این کار را دستگاه
خلافت با امام عسکری علیه السلام انجام میداد چه خوب میگوید مولوی :
حمله بردی سوی در بندان غیب
تا ببندی راه بر مردان غیب
این احمق فکر نمیکرد که اگر این خبر راست است مگر تو میتوانی جلوی
امر الهی را بگیری ؟ ! هر چند وقت یک بار میفرستادند به خانه حضرت به
تفتیش ، مخصوصا وقتی که امام از دنیا رفت ، چون گاهی میشنیدند که حضرت
مهدی متولد شدهاند راجع به ولادت ایشان هم داستان را همه شنیدهاید که
خدای متعال ولادت این وجود مقدس را مخفی کرد و در عین ولادت کمتر کسی
متوجه شد ایشان
صفحه248
شش ساله بودند که پدر بزرگوارشان از دنیا رفتند در دوران کودکی ،
شیعیان خاص از هر جا که میآمدند حضرت ایشان را به آنها ارائه میدادند ،
ولی عموم مردم اطلاع نداشتند ، اما این خبر بالاخره پیچیده بود که پسری
برای حسن بن علی عسکری متولد شده است و او را مخفی میکنند گاهی
میفرستادند به خانه حضرت که این بچه را به خیال خود پیدا کنند و بکشند و
از بین ببرند ، ولی کاری که خدا میخواهد مگر بنده میتواند بر ضد آن عمل
بکند ؟ ! یعنی وقتی که قضای حتمی الهی در یک جا باشد دیگر بشر نمیتواند
کاری در آنجا بکند بعد از وفات حضرت و نیز مقارن با وفات حضرت ،
مأمورین ریختند خانه امام را تفتیش کامل کردند و زنهای جاسوسه خودشان
رافرستادند که تمام زنها ، کنیز و غیر کنیز را تحت نظر بگیرند ، ببینند
آیا حاملهای وجود دارد یا نه ؟ یکی از کنیزان را احتمال دادند که حامله
باشد او را بردند تا یک سال نگاه داشتند ، بعد فهمیدند که اشتباه
کردهاند و چنین قضیهای نبوده است .
مادری دارد وجود مقدس امام عسکری به نام حدیث که به لقب جده معروف
است چون جده حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه بودند ایشان را جده
میگفتهاند زنهای دیگری هم در تاریخ هستند که به اعتبار اینکه شهرتشان
به اعتبار نوهشان است اینها را جده میگویند ، از جمله جده شاه عباس
است که دو تا مدرسه هم در اصفهان به نام جده داریم زنی که شهرتش به
نام نوهاش باشد قهرا به نام جده معروف میشود این زن بزرگوار به نام
جده معروف شد ولی تنها جده بودن سبب شهرتش نشد ، مقامی دارد ، عظمتی
دارد ، جلالتی دارد ، شخصیتی دارد که نوشتهاند - مرحوم محدث قمی
صفحه249
رضوان الله علیه هم در " الانوار البهیه " مینویسد بعد از امام عسکری
مفزع الشیعه بود یعنی ملجاء شیعه این زن بزرگوار بود قهرا در آن وقت -
چون امام عسکری بیست و هشت ساله بودهاند که از دنیا رفتهاند ، علی
القاعده مطابق سن امام هادی هم حساب بکنیم - زنی بین پنجاه و شصت بوده
است اینقدر زن با جلالت و با کمالی بوده است که شیعه هر مشکلی برایش
پیش میآمد به این زن عرضه میداشت .
مردی میگوید در خدمت عمه امام عسکری حکیمه خاتون دختر امام جواد رفتم
با ایشان صحبت کردم راجع به عقاید و اعتقادات و مسئله امامت و غیره .
ایشان عقاید خود را گفت تا رسید به امام عسکری بعد گفت فعلا امام من
فرزند اوست که الان مستور و مخفی است گفتم حال که ایشان مخفی هستند
اگر ما مشکلی داشته باشیم به کی رجوع کنیم ؟ گفت به جده رجوع کنید .
گفتم : عجب ! آقا از دنیا رفت و به یک زن وصیت کرد ؟ ! فرمود : امام
عسکری همان کار را کرد که حسین بن علی کرد حضرت امام حسین وصی واقعیش
و وصی او در باطن علی بن الحسین بود ولی مگر بسیاری از وصایای خودش را
در ظاهر به خواهرش زینب سلام الله علیها نکرد ؟ عین این کار را حسن بن
علی العسکری کرد ، وصی او در باطن این فرزندی است که مخفی است ولی در
ظاهر که نمیشد بگوید وصی من اوست در ظاهر وصی خودش را این زن با
جلالت قرار داده است .
باسمک العظیم الاعظم الاعزالاجل الاکرم یا الله . .
پروردگارا ما را قدر دان اسلام و قرآن قرار بده ، پروردگارا ما را قدر
دان پیغمبر اکرم قرار بده ، ما را قدردان اهل بیت اطهار قرار بده ،
صفحه250
انوار محبت و معرفت خودت در دلهای ما بتابان ، انوار معرفت و محبت
پیغمبر و آل پیغمبر در دلهای ما قرار بده اموات ما مشمول عنایت و
رحمت و مغفرت خودت بفرما .
فصل8. عدل کلی
توضیحات
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ، باری الخلائق اجمعین ، والصلوش والسلام علی
عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا
و مولانا ابی القاسم محمد ( صلی الله علیه و آله وسلم ) و آله الطیبین
الطاهرین المعصومین .
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم :
« وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض
کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و
لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا و من کفر بعد ذلک
فأولئک هم الفاسقون
.