سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار0%

سیری در سیره ائمه اطهار نویسنده:
گروه: سایر کتابها

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده: استاد مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 17329
دانلود: 2774

توضیحات:

سیری در سیره ائمه اطهار
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17329 / دانلود: 2774
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده:
فارسی

قسمت دوم

افرادی بودند مثل عمر و عاص و معاویه که علی و حکومت علی را

می‌شناختند ، هدفهای علی را می‌دانستند اما دنیا طلبی اما نشان نمی‌داد این

طبق زیرک منافق همیشه از این خشکه مقدسها به عنوان یک تیر برای زدن

هدفهای خودشان استفاده می‌کردند ، و این جریان همیشه در دنیا ادامه دارد ،

این مشکل بزرگ علی همیشه در دنیا هست ، همیشه منافق هست ، الانش هم

والله معاویه و عمر و عاص هست ، در لباسهای گوناگون ، و همیشه ابن ملجم

ها و خشکه مقدسها و تیرهایی که ابزار دست شیطانها می‌باشند هستند ، همیشه

آماده ها برای گول خوردنها و تهمت زدنها هستند که مثل علی را بگویند

کافر شد ، مشرک شد .

یک کسی درباره ابن سینا گفته بود که ابن سینا کافر است( 1 ) .

ابن سینا این رباعی را گفت :

کفر چو منی گزاف و آسان نبود

محکمتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر یکی چو من و آن هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود

هر چه دانشمند بزرگ تا کنون اسلام داشته ، این خشکه

پاورقی

. 1 همیشه بی سوادها و نادانها و جاهلها وقتی که در مقابل دانشمندها ،

با قدرتها ، باهنرها قرار می‌گیرند و می‌بینند جامعه برای اینها احترام

قائل است ، نمی‌دانند چه بکنند ، ابزار دیگری که ندارند ، اگر بگویند بی

سواد است ، آثار علمیش را می‌بینند ، اگر بگویند بی هنر است هنرش را

دارند می‌بینند ، اگر بگویند بی عقل است عقلش را دارند می‌بینند ، چه

بگویند ؟ آخرش می‌گویند این دین ندارد ، این کافر است ، این مسلمان

نیست .

صفحه44

مقدسها می‌گویند این مسلمان نبوده ، کافر بوده ، این شیعه نبوده ، مثلا

دشمن علی علیه السلام بوده من یک جریانی را برای شما نقل بکنم ،

مسلمانها بیدار باشید ، از خوارج نهروان نباشید ، تیر شیطان قرار نگیرید .

روزی یکی از دوستان تلفن کرد : " آقا من خیلی تعجب می‌کنم ، جریان

خیلی عجیبی شنیدم آقا این اقبال پاکستانی که شما جلسه جشن ویاد بود

برایش گرفتید این که می‌گویند در کتابش به امام جعفر صادق علیه السلام

اهانت کرده و فحش داده " گفتم : این حرفها چیست ؟ ! گفت فلان صفحه از

فلان کتاب را ملاحظه بفرمائید گفتم خودت دیدی ؟ گفت : " نه ، یک

آقای خیلی محترمی به من گفت " من تکان خوردم تعجب کردم از بعضی

دوستان مثل آقای سعیدی که دیوان اقبال را از اول تا آخر خوانده‌اند - که

اینها چطور چنین چیزی را ندیده‌اند به او گفتم اولا صحبت یاد بود و

تجلیل نبود ، صحبت سوژه قرار دادن بود ، ما کسی را که تجلیل نکردیم

اقبال بود ، اقبال را سوژه قرار دادیم برای یک سلسله هدفهای اسلامی ، اگر

حضور نداشته‌اید در کتابش که منتشر می‌شود خواهید دید فورا با جناب

آقای سید غلامرضا سعیدی تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم او هم حیرت کرد

، گفت : نه آقا من خوانده‌ام ، چنین چیزی نمی‌شود گفتم آخر دروغ به این

بزرگی که نمی‌شود یکی دو ساعت بعد یکوقت ایشان یادش افتاد ، آمد گفت

فهمیدم جریان چیست ، جریان این است : دونفر بوده‌اند در هندوستان یکی

جعفر نام و یکی صادق نام در وقتی که انگلیس‌ها آمدند هندوستان را احتلال

کردند مسلمین علیه آنها قیام کردند ، و این دونفر رفتند باانگلیس‌ها

صفحه45

ساختند و نهضت اسلامی را از پشت خنجر زدند و از بین بردند اقبال این

دو را در کتابش مذمت کرده خیال می‌کنم هر کس اشتباه کرده همین باشد .

گفتم حالا ببینیم کتاب را آوردند دیدم در آن صفحه‌ای که این آقایان

می‌گویند ، اینجور می‌گوید : هر جا که در دنیا یک خرابی هست در آنجا یا

یک صادقی وجود دارد و یا یک جعفری در دو صفحه قبلش می‌گوید :

جعفر از بندگان و صادق از دکن

ننگ دین ننگ جهان ننگ وطن

جعفر بنگالی و صادق دکنی را می‌گوید مگر امام جعفر صادق اهل بنگال یاد

کن بوده ؟ ! بعد هم ما تحقیق تاریخی کردیم ، معلوم شد پس از آنکه

انگلیس ها می‌آیند هندوستان را احتلال بکنند ، دو سردار اسلامی شیعی یکی به

نام سراج الدین و یکی به نام تیپوسلطان در شمال هندوستان ) این دو نفر

قهرمان بزرگ قیام می‌کنند ( و اقبال این دو قهرمان شیعی را در حد اعلی

ستایش می‌کند ) انگلیس‌ها در دستگاه سراج الدین ، جعفر را پیدا کردند ،

با او ساختند ، او شریک دزد بود و رفیق قافله ، در دستگاه تیپو سلطان هم

صادق را درست کردند ، او هم شد شریک دزد و رفیق قافله ، و این هر دو

آمدند از پشت خنجر زدند و نتیجه این شد که انگلیس‌ها سیصد سال استعمار

خودشان را بر هندوستان مستولی کردند نتیجه این شده است که سراج الدین

و تیپو سلطان نزد شیعه محترمند ، چون هم شیعی هستند و هم قهرمان ، نزد

اهل تسنن محترمند چون قهرمان اسلامی هستند ، نزد هندوها هم محترمند چون

قهرمان ملی هستند ، ولی این دو نفر دیگر ، خائن در نزد شیعه و سنی و

هندوی هندوستان و پاکستان ، و مردمانی مذموم ، منفور

صفحه46

و سمبل خیانت هستند .

هنوز که سه ماه از برگزاری آن مجلس یادبود گذشته است شاید کمتر روزی

اتفاق می‌افتد که من مواجه نشوم با این سؤال که آقا ! این آقایی که شما

شعرهایش در مدح امام حسین را می‌خوانید چرا به امام جعفر صادق فحش داده

؟ ! و چیزی که اکنون در محافل غیر اسلامی اسباب مضحکه شده است و من رنج

می‌برم این است که در یک محافل غیر اسلامی این قضیه منعکس شده است که

اقبال پاکستانی ، جعفر بنگالی و صادق دکنی را هجو کرده و مسلمانها هر جا

می‌نشینند می‌گویند اقبال به امام جعفر صادق فحش داده ، عقل مسلمانها را

ببینید ! آنوقت ما در مقابل این محافل غیر اسلامی خجالت می‌کشیم که

ببینیم مسلمانهای ما سطح فکرشان اینقدر پایین است .

معاویه هنگامی که پیک علی ( ع ) در شام بود ، در حالی که روز چهارشنبه

بود گفت اعلام نماز جمعه کنید اعلام نماز جمعه کردند در روز چهارشنبه

نماز جمعه خواند احدی به او اعتراض نکرد در خفا نماینده علی ( ع )

را خواست ، گفت : " برو به علی بگو با صد هزار شمشیرزن به سراغ تو

می‌آیم که چهارشنبه را از جمعه تشخیص نمی دهند به علی بگو حساب کار

خودت را بکن " حالا حسینیه ارشاد گنهکار شده است که یک روزی راجع به

فلسطینی‌ها بحث کرده و گفته مردم ! به فلسطینی‌ها کمک کنید یک عده

یهودی - که جاسوسهای اسرائیل در این مملکت فراوانند و بسیاری از

مسلمانهای خودمان با کمال تأسف جاسوس آنها هستند - کینه برداشته‌اند با

حسینیه ارشاد و روزی نیست که علیه حسینیه ارشاد

صفحه47

شایعه درست نکنند( 1 ) . من از شما هیچ چیزی نمی‌خواهم جز اینکه بگویم

چشمتان را باز کنید ، تحقیق کنید ، بدانید عناصر یهود در این مملکت - و

در همه ممالک اسلامی - فراوانند ، دست اینها ، جاسوسها و پول اینها

مرتب دارد کار می‌کند از خوارج نهروان نباشید ، آخر تا کی ما می‌خواهیم

به نام اسلام علیه اسلام شمشیر بزنیم ؟ ! اگر ما از این درسها پند نگیریم ،

پس از چه می‌خواهیم پند بگیریم ؟ چرا ما هر سال می‌آییم جمع می‌شویم به نام

علی مجلس می‌گیریم ؟ چون علی زندگیش آموزنده است یکی از نکات

آموزنده زندگی علی علیه السلام همین مبارزه با خوارج است ، مبارزه با

خشکه مقدسی است ، مبارزه با نفاق است ، مبارزه با جهالت است ، علی

شیعه جاهل نمی خواهد ، علی شیعه‌ای که حقه بازها و یهودیها و جهودها

بیایند شایعه درست کنند بگویند اقبال پاکستانی به امام جعفر صادقتان

فحش داده ، بعد مثل برق در میان این مردم ساری و جاری بشود که اقبال

پاکستانی العیاذبالله ناصبی بوده - این مردی که مخلص اهل بیت پیغمبر

است - و نروند کتابش را باز کنند یا اقلا تاریخش را از سفارت پاکستان

یا جای دیگر بپرسند ، چنین شیعه‌ای را علی علیه السلام نمی خواهد و از او

بیزار است چشمهایتان را باز کنید ، گوشهایتان را باز کنید هر حرفی را

که می‌شنوید فورا نگوئید " می‌گویند چنین " ، آخر این " می‌گویند " ها

ریشه‌هایش یک جاهای خطرناک است ، تحقیق کنید ، بعد از تحقیق هر چه که

می‌خواهید بینکم و بین الله بگوئید ، اما بی تحقیق حرفی را نزنید .

پاورقی

. 1 [ بدیهی است این سخنرانی استاد شهید قبل از استعفای ایشان از

هیئت مدیره این مؤسسه بوده است ] .

صفحه48

عبدالرحمن ابن ملجم می‌آید علی ( ع ) را می‌کشد ، آنوقت ببینید چقدر

برایش کف می‌زنند یکی از این خارجیها یک رباعی دارد ، [ در بیت اول

آن ] می‌گوید :

یا ضربة من تقی ما اراد بها

الا لیبلغ من ذی العرش رضوانا

مرحبا به ضربت آن مرد پرهیزکار ( کی ؟ ابن ملجم ) آن مرد پرهیزکاری

که جز رضای خدا چیزی را در نظر نداشت بعد می‌گوید : " اگر اعمال تمام

مردم را در ترازوی میزان الهی بگذارند و آن ضربت ابن ملجم را نیز

بگذارند ، آنوقت خواهند دید که در میان خلق خدا هیچکس عملی بزرگتر از

عمل ابن ملجم انجام نداده " جهالت اینچنین می‌کند با اسلام و مسلمین .

شهادت علی علیه السلام

ابن ملجم یکی از آن نه نفر زهار و خشکه مقدس‌هاست که می‌روند در مکه و

آن پیمان معروف را می‌بندند و می‌گویند همه فتنه‌ها در دنیای اسلام معلول سه

نفر است : علی ، معاویه و عمر و عاص ابن ملجم نامزد می‌شود که بیاید

علی ( ع ) را بکشد قرارشان کی است ؟ شب نوزدهم ماه رمضان چرا این

شب را قرار گذاشته بودند ؟ ابن ابی الحدید می‌گوید : نادانی را ببین !

اینها شب نوزدهم ماه رمضان را قرار گذاشتند ، گفتند چون این عمل ما یک

عبادت بزرگ است آن را در شب قدر انجام بدهیم که ثوابش بیشتر باشد .

ابن ملجم آمد به کوفه ومدتها در کوفه منتظر شب موعود بود در این

خلالهاست که با دختری به نام " قطام " که او هم خارجی و

صفحه49

هم مسلک خودش است آشنا می‌شود ، عاشق و شیفته او می‌گردد ، شاید تا

اندازه‌ای می‌خواهد این فکرها را فراموش کند وقتی که می‌رود با او مساله

ازدواج را در میان می‌گذارد ، او می‌گوید من حاضرم ولی مهر من خیلی سنگین

است این هم از بس که شیفته اوست می‌گوید هر چه بگوئی حاضرم می‌گوید

سه هزار درهم می‌گوید مانعی ندارد یک برده مانعی ندارد یک کنیز

. مانعی ندارد چهارم : کشتن علی بن ابی طالب اول که خیال می‌کرد در

مسیر دیگری غیر از مسیر کشتن علی ( ع ) قرار گرفته است ، تکان خورد ،

گفت ما می‌خواهیم ازدواج کنیم که خودش زندگی کنیم ، کشتن علی که مجالی

برای ازدواج و زندگی ما نمی‌گذارد گفت : " مطلب همین است اگر

می‌خواهی به وصال من برسی باید علی را بکشی زنده ماندی که می‌رسی ،

نماندی هم به که هیچ " مدتها در شش و پنج این فکر بود خودش

شعرهایی دارد که دو شعر آن چنین است :

ثلاثة آلاف و عهبد وقینة

و قتل علی بالحسام المسمم

و لا مهر اعلی من علی و ان علا

و لا فتک الا دون فتک ابن ملجم

می‌گوید این چند چیز را به عنوان مهر از من خواست بعد خودش می‌گوید :

در دنیای مهری به این سنگینی پیدا نشده و راست هم می‌گوید می‌گوید هر

مهری در دنیا هر اندازه بالا باشد اینقدر نیست که به حد علی برسد مهر

زن من خون علی است بعد می‌گوید : و هیچ تروری در عالم نیست و تا دامنه

قیامت واقع نخواهد شد مگر اینکه از ترور ابن ملجم کوچکتر خواهد بود ، و

راست هم گفت .

آنوقت ببینید علی چه وصیت می‌کند ؟ علی در بستر مرگ که افتاده است ،

دو جریان را در کشوری که پشت سر خود می‌گذارد

صفحه50

می‌بیند ، یکی جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین ، منافقینی که معاویه در

رأس آنهاست ، و یکی هم جریان خشکه مقدسها ، که خود اینها با یکدیگر

تضاد دارند حالا اصحاب علی بعد از او چگونه رفتار بکنند ؟ فرمود : بعد

از من دیگر اینها را نکشید : " « لا تقتلوا الخوارج بعدی » " درست است

که اینها مرا کشتند ولی بعد از من اینها را نکشید ، چون بعد از من شما هر

چه که اینها را بکشید به نفع معاویه کار کرده‌اید نه به نفع حق و حقیقت ،

و معاویه خطرش خطر دیگری است فرمود : " « لا تقتلوا الخوارج بعدی

فلیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه » "( 1 ) خوارج را

بعد از من نکشید که آن که حق را می‌خواهد و اشتباه کرده مانند آن که از

ابتدا باطل را می‌خواسته و به آن رسیده است نیست اینها احمق و

نادان‌اند ، ولی او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید .

علی با کسی کینه ندارد ، همیشه روی حساب حرف می‌زند همین ابن ملجم

را که گرفتند و اسیر کردند ، آوردند خدمت مولی علی ( ع ) حضرت با یک

صدای نحیفی ( در اثر ضربت خوردن ) چند کلمه با او صحبت کرد ، فرمود :

چرا این کار را کردی ؟ آیا من بد امامی برای تو بودم ؟ ( من نمی‌دانم یک

نوبت بوده است یا دو نوبت یا بیشتر ، ولی همه اینها را که عوض می‌کنم

نوشته‌اند ) یک بار مثل اینکه تحت تأثیر روحانیت علی قرار گرفت ، گفت

: " « ا فانت تنقذ من فی النار » ؟ "( 2 ) آیا یک آدم شقی و جهنمی

را تو می‌توانی نجات دهی ؟ من بدبخت بودم که چنین کاری کردم ؟ و هم

نوشته‌اند که یک بار که علی علیه السلام با او صحبت کرد ، با علی با

خشونت

پاورقی

. 1 نهج البلاغه ، خطبه 60

. 2 سوره زمر ، آیه 19

صفحه51

سخن گفت ، گفت : علی ! من آن شمشیر را که خریدم با خدای خودم پیمان

بستم که با این شمشیر بدترین خلق خدا کشته شود ، و همیشه از خدا خواسته‌ام

و دعا کرده‌ام که خدا با این شمشیر بدترین خلق خودش را بکشد فرمود :

اتفاقا این دعای تو مستجاب شده است ، چون خودت را با همین شمشیر

خواهند کشت .

علی ( ع ) از دنیا رفت او در شهر بزرگی مانند کوفه است غیر از آن

عده خوارج نهروانی باقی مردم همه آرزو می‌کنند که در تشییع جنازه علی

شرکت کنند ، بر علی بگریند و زاری کنند شب بیست و یکم ، مردم هنوز

نمی‌دانند که بر علی چه دارد می‌گذرد و علی بعد از نیمه شب از دنیا رفته

است تا علی از دنیا می‌رود فورا همان شبانه ، فرزندان علی ، امام حسن ،

امام حسین ، محمد ابن حنفیه ، جناب ابوالفضل العباس و عده‌ای از شیعیان

خاص - که شاید از شش هفت نفر تجاوز نمی‌کرد ند - محرمانه علی را غسل

دادند و کفن کردند و در نقطه‌ای که ظاهرا خود علی علیه السلام قبلا معین

فرموده بود - که همین مدفن شریف آن حضرت است و طبق روایات ، بعضی از

انبیای عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند در همان تاریکی شب دفن

کردند و احدی نفهمید بعد محل قبر را هم مخفی کردند و به کسی نگفتند .

فردا مردم فهمیدند که دیشب علی دفن شده محل دفن علی کجاست ؟ گفتند

لازم نیست کسی بداند ، و حتی بعضی نوشته‌اند امام حسن علیه السلام صورت

جنازه‌ای را تشکیل دادند و فرستادند به مدینه که مردم خیال کنند که علی (

ع ) را بردند مدینه دفن کنند چرا ؟ به خاطر همین خوارج برای اینکه

اگر اینها می‌دانستند علی را کجا دفن کرده‌اند ، به مدفن علی جسارت

صفحه52

می‌کردند ، می‌رفتند نبش قبر می‌کردند و جنازه علی را از قبر خودش بیرون

می‌کشیدند تا خوارج در دنیا بودند و حکومت می‌کردند ، غیر از فرزندان

علی و فرزندان فرزندان علی ( ائمه اطهار ) کسی نمی‌دانست علی کجا دفن شده

است تا اینکه آنها بعد از حدود صد سال منقرض شدند ، بنی امیه هم

رفتند ، دوره بنی العباس رسید ، دیگر مزاحم این جریان نمی‌شدند ، امام

صادق علیه السلام برای اولین بار [ محل قبر علی علیه‌السلام را ] آشکار

فرمود همین صفوان معروفی که شما در زیارت عاشورا یک دعائی می‌خوانید

که در سند آن نام او آمده است ، می‌گوید من خدمت امام صادق در کوفه بودم

، ایشان ما را آورد سر قبر علی ( ع ) و فرمود قبر علی اینجاست و دستور

داد - ظاهرا برای اولین بار - یک سایبانی برای قبر علی ( ع ) تهیه کنیم

، و از آنوقت قبر علی علیه السلام آشکار شد .

پس این مشکل بزرگ برای علی ( ع ) منحصر به زمان حیاتش نبود ، تا صد

سال بعد از وفات علی هم قبر علی از ترس اینها مخفی بود .

" السلام علیک یا ابا الحسن ، السلام علیک یا امیرالمؤمنین " تو و

اولاد تو چقدر مظلوم بودید من نمی‌دانم آقا امیرالمؤمنین مظلومتر است یا

فرزند بزرگوارش اباعبدالله الحسین ؟ همان طوری که پیکر علی از شر دشمن

راحتی ندارد ، بدن فرزند عزیزش حسین هم از شر دشمن آسایش ندارد ، و

شاید به همین جهت است که فرمودند : "« لا یوم کیومک یا ابا عبدالله »

" هیچ روزی مانند روز فرزند من حسین نیست امام حسن بدن علی ( ع ) را

مخفی کرد چرا ؟ برای اینکه به بدن علی جسارت نشود ، اما وضع کربلا طور

دیگری بود امام زین العابدین

صفحه53

علیه السلام قدرت پیدا نکرد که بدن حسین را بعد از شهادت فورا مخفی کند

، نتیجه اش همان شد که نمی‌خواهم نام ببرم آن شخص گفت :

لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور تنی نماند که پوشند جامه بر

بدنش

صفحه54

صفحه55

فصل2 : صلح امام حسن علیه السلام

جلسه اول

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

مسئله صلح امام حسن ، هم در قدیم مورد سؤال و پرسش بوده( 1 ) و هم در

زمانهای بعد ، و بالخصوص در زمان ما بیشتر این مسئله مورد سؤال و پرسش

است که چگونه شد امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد ؟ مخصوصا که

مقایسه‌ای به عمل می‌آید میان صلح امام حسن با معاویه و جنگیدن امام حسین

با یزید و تسلیم نشدن او به یزید و ابن زیاد به نظر می‌رسد برای کسانی

که زیاد در عمق مطلب دقت نمی کنند این دو روش متناقض است ، و لهذا

برخی گفته‌اند اساسا امام حسن و امام حسین دو روحیه مختلف داشته‌اند و

امام حسن طبعا و جنسا صلح طلب بود بر خلاف امام حسین که مردی شورشی

وجنگی بود بحث ما این است که آیا این که امام حسن

پاورقی

. 1 در زمان خود امام حسن برخی اعتراض می‌کردند ، و در زمان ائمه بعد

نیز این مسئله مورد سؤال بوده است .

صفحه56

، و همین طور اگر در کربلا به جای امام حسین امام حسن می‌بود جنگی واقع

نمی‌شد و مطلب به شکلی خاتمه می‌یافت ؟ یا این مربوط به شرایط مختلف

است ، شرایط در زمان امام حسن یک جور ایجاب می‌کرد ، و در زمان امام

حسین جور دیگری برای اینکه راجع به شرایط مختلف بحث بکنیم باید مبحثی

را مطرح نماییم ، و معمولا کسانی که بحث کرده‌اند وارد همین مبحث شده‌اند

که شرایط زمان امام حسن با شرایط زمان امام حسین اختلاف داشت و واقعا

مصلحت اندیشی در زمان امام حسن آنچنان ایجاب می‌کرد و مصلحت اندیشی در

زمان امام حسین اینچنین البته ما هم این مطلب را قبول داریم وبعد هم

روی آن بحث می‌کنیم ولی قبل از آنکه این مطلب را بحث بکنیم یک بحث

اساسی راجع به دستور اسلام در موضوع جهاد لازم است چون هر دو بر می‌گردد به

مسئله جهاد : امام حسن متارکه کرد و صلح نمود وامام حسین متارکه نکرد و

صلح ننمود و جنگید پس ما کلیات اسلام در باب جهاد را بیان می‌کنیم -

که ندیده‌ایم کسانی که در باب صلح امام حسن بحث کرده‌اند این جهات را

وارد شده باشند - بعد وارد این مسئله می‌شویم که صلح امام حسن روی چه

حسابی بوده وجنگ امام حسین روی چه حسابی ؟

صفحه57

پیغمبر اکرم و صلح

و بعد خواهیم دید که این اساسا اختصاص به صلح امام حسن ندارد ، خود

پیغمبر اکرم در سالهای اول بعثت تا آخر مدتی که در مکه بودند و نیز

ظاهرا تا سال دوم ورود به مدینه ، روششان در مقابل مشرکین روش مسالمت

است ، هر چه از ناحیه مشرکین آزار و رنج و ناراحتی می‌بینند و حتی بسیاری

از مسلمین در زیر شکنجه می‌میرند و مسلمین اجازه می‌خواهند که با اینها

وارد جنگ بشوند و می‌گویند دیگر بالاتر از این چیزی نیست ، از این بدتر

می‌خواهد وضع ما چه بشود ، به آنها اجازه نمی‌دهد و حداکثر به آنان اجازه

مهاجرت می‌دهد ، که از حجاز به حبشه مهاجرت می‌کنند ولی وقتی که پیغمبر

اکرم از مکه مهاجرت می‌کنند و می‌روند به مدینه ، در آنجا آیه نازل می‌شود

:« اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر »( 1 ) ،

خلاصه اجازه داده شد به این کسانی که تحت شکنجه و ظلم قرار گرفته‌اند که

بجنگند .

آیا اسلام دین جنگ است یا دین صلح ؟ اگر دین صلح است ، تا آخر باید

آن روش را ادامه می‌دادند و می‌گفتند اساسا جنگ کار دین نیست ، کار دین

فقط دعوت است ، تا هر جا که پیش رفت ، هر جا هم نرفت ، نرفت و اگر

اسلام دین جنگ است پس چرا در سیزده سال مکه به هیچ وجه اجازه ندادند که

مسلمین حتی از

پاورقی

. 1 سوره حج ، آیه 39

صفحه58

خودشان دفاع کنند ، دفاع خونین ، یا اینکه نه ، اسلام ، هم دین صلح ( 1 )

است و هم دین جنگ ، در یک شرایطی نباید جنگید و در یک شرایطی باید

جنگید باز ما حضرت رسول را می‌بینیم که در همان دوره مدینه هم در یک

مواقعی با مشرکین یا با یهود و نصاری می‌جنگد و در یک مواقع دیگر حتی با

مشرکین قرار داد صلح می‌بندد ، همچنانکه در حدیبیه با همین مشرکین مکه که

الدالخصام پیغمبر بودند و از همه دشمنهای پیغمبر سرسخت تر بودند ، علی

رغم تمایل تقریبا عموم اصحابش قرار داد صلح امضاء کرد باز در مدینه

می‌بینیم پیغمبر با یهودیان مدینه قرار داد عدم تعرض امضاء می‌کند این

حساب چه حسابی است ؟

علی علیه السلام و صلح

همچنین ما می‌بینیم امیرالمؤمنین در یک جا می‌جنگد ، در جای دیگر

نمی‌جنگد بعد از پیغمبر اکرم که مسئله خلافت پیش می‌آید و خلافت را

دیگران می‌گیرند و می‌برند ، علی در آنجا نمی‌جنگد ، دست به شمشیر نمی‌زند و

می‌گوید من مأمور هستم که نجنگم و نباید بجنگم ، و هر مقدار هم که از

دیگران خشونت می‌بیند ، نرمش نشان می‌دهد ، به طوری که یک وقت تقریبا

مورد سؤال و اعتراض حضرت زهرا قرار گرفت که فرمود : « مالک یا ابن

ابی طالب ، اشتملت شملة الجنین ، و قعدت حجرش الظنین» ( 2 ) پسر

ابوطالب ! چرا مثل

پاورقی

. 1 صلح به معنی اعم ، یعنی ترک جنگ .

. 2 احتجاج طبرسی ، ج 1 ص 107

صفحه59

جنین در رحم ، دست و پایت را جمع کرده و همینجور یک گوشه نشسته‌ای ، و

مثل اشخاصی که متهم هستند و خجالت می‌کشند از خانه بیرون بروند در خانه

نشسته‌ای ؟ تو همان مردی هستی که در میدانهای جنگ ، شیران از جلوی تو

فرار می‌کردند ، حالا این شغالها بر تو مسلط شده‌اند ؟ ! چرا ؟ که بعد حضرت

توضیح می‌دهد که آنجا وظیفه من آن بوده ، اکنون وظیفه من این است .

بیست و پنج سال می‌گذرد و در تمام این بیست و پنج سال علی یک مرد به

اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است آنوقتی که مردم علیه عثمان شورش

می‌کنند - همان شورشی که بالاخره منجر به قتل عثمان شد - علی خودش جزء

شورشیان نیست ، جزء طرفداران هم نیست ، میانجی است میان شورشیان و

عثمان ، و کوشش می‌کند که بلکه قضایا به جایی بیانجامد که از طرفی

تقاضاهای شورشیان - که تقاضاهایی عادلانه بود راجع به شکایتی که از حکام

عثمان داشتند و مظالمی که آنها ایجاد کرده بودند - بر آورده شود و از

طرف دیگر عثمان کشته نشود این در نهج البلاغه است ، و تاریخ هم به طور

قطع و مسلم همین را می‌گوید به عثمان می‌فرمود : من می‌ترسم بر اینکه تو

آن پیشوای مقتول این امت باشی ، و اگر تو کشته شوی باب قتل بر این امت

باز خواهد شد ، فتنه‌ای در میان مسلمین پیدا می‌شود که هرگز خاموش نشود .

پس علی حتی در اواخر عهد عثمان که بدترین دوره‌های زمان عثمان بود نیز

میانجی واقع می‌شود میان شورشیان و عثمان در ابتدای خلافت عثمان هم وقتی

که آن نیرنگ عبدالرحمن بن عوف طی شد که در آخر فقط دو نفر از شش نفر

به عنوان کاندیدا و نامزد

صفحه60

باقی ماندند : علی علیه السلام و عثمان ، [ روش حضرت از همین قبیل بود .

قضیه از این قرار بود که عمر شورائی مرکب از شش نفر را مأمور انتخاب

جانشین خود کرد در این شورا ابتدا ] سه نفر کنار رفتند ، یکی به نفع

حضرت امیر و او زبیر بود ، یکی به نفع عثمان و او طلحه بود ، و یکی به

نفع عبدالرحمن و او سعد و قاص بود سه نفر باقی ماندند عبدالرحمن

گفت من هم داوطلب نیستم باقی ماند دو نفر ، و رأی شد رأی عبدالرحمن .

عبدالرحمن به هر کس رأی بدهد او چهار رأی دارد ( چون خودش دو رأی داشت

، هر یک از آن دو هم دو رأی داشتند ) و طبق آن شورا خلیفه است اول

آمد نزد حضرت امیر و گفت : " من حاضرم با تو بیعت کنم به شرط عمل به

کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره شیخین " فرمود : " من با تو بیعت

می‌کنم به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبر و آنچه خودم درک می‌کنم "

. بعد رفت نزد عثمان و گفت : " من با تو بیعت می‌کنم به شرط عمل به

کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره شیخین " گفت : بسیار خوب ، قبول

می‌کنم ، در صورتی که عثمان از سیره شیخین هم منحرف شد به هر حال ، در

آنجا آمدند به حضرت اعتراض کردند که چرا اینطور شد ؟ حال که اینها چنین

کاری کردند تو چه می‌کنی ؟ ( در نهج البلاغه است ) فرمود : « و الله لا

سلمن ما سلمت امور المسلمین ، و لم یکن فیها جور الا علی خاصة »( 1 ) .

مادامی که ستم بر شخص من است ولی کار مسلمین بر محور و مدار خودش

می‌چرخد ، و آن کسی که به جای من هست اگر چه به ناحق آمده ، اما کارها را

عجالتا درست می‌چرخاند ، من تسلیمم و مخالفتی نمی‌کنم .

پاورقی

. 1 نهج البلاغه ، خطبه 74

صفحه61

بعد از عثمان و در زمان معاویه ، مردم می‌آیند با حضرت بیعت می‌کنند .

آنجا دیگر امیرالمؤمنین با متمردین یعنی ناکثین و قاسطین و مارقین ،

اصحاب جمل و اصحاب صفین و اصحاب نهروان می‌جنگد و جنگ خونین راه

می‌اندازد همچنین بعد از جنگ صفین ، در قضیه طغیان خوارج و نیرنگ عمر

و عاص و معاویه که قرآنها را سر نیزه کردند و گفتند بیائیم قرآن را میان

خودمان داور قرار بدهیم ، و عده‌ای گفتند راست می‌گوید ، و در سپاه

امیرالمؤمنین انشعاب پدید آمد و دیگر جایی برای امیرالمؤمنین باقی نماند

، با اینکه مایل نبود تسلیم شد ، و بالاخره حکمیت را پذیرفت این هم

خودش کاری نظیر صلح بود ، یعنی گفت حکمها بروند مطابق قرآن و مطابق

دستور اسلام حکومت بکنند ، منتهی عمر و عاص قضیه را به شکلی در آورد که

حتی برای خود معاویه هم دیگر ارزش نداشت ، یعنی قضیه را به شکل حقه

بازی تمام کرد ، ابوموسی را فریب داد اما فریبش به شکلی نبود که

نتیجه‌اش این باشد که علی خلع بشود و معاویه بماند بلکه به شکلی بود که

همه فهمیدند که اساسا اینها با همدیگر توافق نکرده‌اند و یکی از ایندو سر

دیگری کلاه گذاشته است ، چون یکی می‌گوید من هر دو نفر را خلع کردم ، و

دیگری می‌گوید در یکی راست گفت و در دیگری دروغ گفت ، آن یکی را من

قبول ندارم ، و هنوز از منبر پایین نیامده خودشان با همدیگر جنگشان در

گرفت و فحش و فضاحت که تو چرا کلاه سر من گذاشتی ؟ و معلوم شد که قضیه

پوچ است .

به هر حال ، قضیه حکمیت هم همین طور است چرا علی ولو اینکه خوارج

هم بر او فشار آوردند ، حاضر به حکمیت شد و جنگ را ادامه نداد ؟ حداکثر

این بود که کشته می‌شد ، همین طور که

صفحه62

پسرش امام حسین کشته شد ، چنانکه می‌گوئیم : چرا پیغمبر در ابتدا نجنگید

؟ حداکثر این بود که کشته بشود همینطور که امام حسین کشته شد چرا در

حدیبیه صلح کرد ؟ حداکثر این بود که کشته بشود همین طور که امام حسین

کشته شد یا می‌گوییم چرا امیرالمؤمنین در ابتدای بعد از پیغمبر نجنگید ؟

حداکثر این بود که کشته بشود ، بسیار خوب ، مثل امام حسین کشته می‌شد .

همچنین چرا تسلیم حکمیت شد ؟ حداکثر این بود که کشته می‌شد ، بسیار خوب

مثل امام حسین کشته می‌شد آیا این سخن درست است یا نه ؟ بعد هم می‌آییم

به زمان امام حسن وصلح امام حسن ائمه دیگر هم که تقریبا همه شان در

حالی شبیه حال صلح امام حسن زندگی می‌کردند این است که مسئله ، تنها

مسئله صلح امام حسن و جنگ امام حسین نیست ، مسئله را باید کلی تر بحث

کرد من قسمتهایی از " کتاب جهاد " فقه را برای شما می‌خوانم تا یک

کلیاتی به دست آید ، بعد ، از این کلیات وارد جزئیات می‌شویم .