صلح در فقه شیعه
یک مسئله دیگر هم در کتاب جهاد مطرح است و آن مسئله صلح است که در
اصطلاح فقها آن را " هدنه " یا " مهادنه " میگویند مهادنه یعنی
مصالحه ، و هدنه یعنی صلح معنی این صلح چیست ؟ همان پیمان عدم تعرض ،
پیمان نجنگیدن ، و پیمان به اصطلاح امروز همزیستی مسالمت آمیز با یکدیگر
. اینجا هم من عبارت " محقق " در " شرایع " را میخوانم : المهاذنة و
هی المعاقدش علی ترک الحرب مدش معینة میگوید مهادنه یا صلح عبارت
است از پیمان بر
صفحه68
نجنگیدن و با سلم با یکدیگر زیستن اما به این شرط که مدتش معین باشد .
در فقه این مسئله مطرح است که اگر طرف فی حد ذاته قابل جنگیدن است [
یعنی ] مشرک است ، میتوان با او پیمان صلح بست ولی نمیتوان پیمان صلح
را برای یک مدت مجهول بست و گفت " عجالتأ " نه ، " عجالتا "
درست نیست ، مدتش باید معین و مشخص باشد ، مثلا برای شش ماه ، یک
سال ، ده سال یا بیشتر ، چنانکه پیغمبر اکرم در حدیبیه برای مدت ده سال
پیمان صلح بست و هی جایزش اذا تضمنت مصلحة للمسلمین میگوید صلح جایز
است اگر متضمن مصلحت مسلمین باشد
اگر مسلمین مصلحت ببینند فعلا
صلح بکنند جایز است و حرام نیست ولی عرض کردیم که اگر در موردی است
که باید جنگید - مثلا گفتیم یکی از موارد ، آن است که سرزمین مسلمین مورد
حمله دشمن قرار بگیرد - این ، یکی واجبی است که به هر حال باید این
سرزمین را آزاد کرد و باید جنگید و آزاد کرد حال اگر مصلحت ایجاب
بکند که با همان دشمن اشغالگر یک صلحی را امضاء کنند ، امضاء بکنند یا
نکنند ؟ میگوید اگر مصلحت ایجاب میکند ، بکنند اما نه برای مدت
نامحدود ، بلکه برای یک مدت معین ، چون نمیتواند برای مدت نامحدود
اشغال سرزمین مسلمین از طرف دشمن مصلحت باشد اگر مصلحت باشد معنایش
ترک مخاصمه است برای مدت معین حال چطور میشود که مصلحت مسلمین
ایجاب بکند صلح
صفحه69
را ؟ میگویند : اما لقلتهم عن المقاومة [ یا به خاطر اینکه ] اینها
کمترند ، یعنی قدرتشان کمتر است
وقتی قدرت ندارند و جنگشان هم
برای یک هدف معینی است ، پس باید فعلا صبر کنند تا مدتی که کسب
قدرت کنند اولما یحصل به الاستظهار یا ترک مخاصمه میکنند برای اینکه
در مدت ترک مخاصمه کسب نیرو کنند ، یعنی نقشهای است برای جلب یک
پشتیبانی اولرجاء الدخول فی الاسلام مع التربص یا در این صلح ، امید این
باشد که طرف وارد اسلام شود این فرض در جایی است که طرف ، کافر است
، یعنی ما صلح میکنیم و اینجور فکر میکنیم : در این مدت صلح ، طرف را
از نظر روحی مغلوب خواهیم کرد ، همچنانکه در صلح حدیبیه همینطور بود ،
که بعد عرض میکنم و متی ارتفعت ذلک و کان فی المسلمین قوش علی الخصم
لم یجز هر وقت که این جهات منتفی شد ، ادامه دادن صلح جایز نیست .
این هم بحثی بود راجع به مسئله صلح و به اصطلاح " مهادنه " دیدیم که
از نظر فقه اسلام ، صلح در یک شرایط خاصی جایز است ، حال صلح چه به معنی
این باشد که یک قراردادی امضا شود ، و چه به معنی ترک جنگ باشد ، چون
اینجا دو مطلب داریم : یک وقت ما میگوییم " صلح " و معنایش این
است که یک قرار داد صلحی بسته شود ، این ، آن جایی است که دو نیرو در
مقابل یکدیگر قرار میگیرند و حاضر میشوند که یک قرار داد صلحی را امضا
بکنند ، آنطور که پیغمبر کرد ، و حتی آنطور که امام حسن کرد ، و یک وقت
پاورقی
. 1 در قدیم قدرت بر اساس کمیت محاسبه میشد ، ولی امروز قدرت بر
اساس عدد محاسبه نمیشود ، بر اساسهای دیگر است .
صفحه70
میگوییم " صلح " و مقصود همان راه مسالمت و نجنگیدن است گفتهاند
یک وقت ما میبینیم که نمیتوانیم مقاومت بکنیم و خلاصه جنگیدن ما
فایدهای ندارد ، پس نمیجنگیم صدر اسلام را اینطور باید توجیه کرد در
صدر اسلام ، مسلمین قلیل و اندک بودند و اگر میخواستند آنوقت بجنگند
ریشهشان از بیخ کنده میشد واصلا اثری از خودشان و از کارشان باقی نمیماند
. گفتیم ممکن است یا مصلحت این باشد که در این خلالها پشتیبانها و
پشتیبانیهایی جلب کنند ، و یا مصلحت این باشد که در این بینها تأثیر
معنوی روی طرف بگذارند اینجا باید صلح حدیبیه پیغمبر اکرم را شرح بدهم
که بر همین مبناست ، کما اینکه صلح امام حسن هم بیشتر از همین جا سرچشمه
میگیرد .
صلح حدیبیه
پیغمبر اکرم در زمان خودشان صلحی کردند که اسباب تعجب و بلکه اسباب
ناراحتی اصحابشان شد ، ولی بعد از یکی دو سال تصدیق کردند که کار پیغمبر
درست بود سال ششم هجری است ، بعد از آن است که جنگ بدر ، آن جنگ
خونین به آن شکل واقع شده و قریش بزرگترین کینهها را با پیغمبر پیدا
کردهاند ، وبعد از آن است که جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازهای از
پیغمبر انتقام گرفتهاند و باز مسلمین نسبت به آنها کینه بسیار شدیدی
دارند ، و به هر حال ، از نظر قریش دشمن ترین دشمنانشان پیغمبر ، و از
نظر مسلمین هم دشمن ترین دشمنانشان قریش است ماه ذی القعده پیش آمد
که به اصطلاح ماه حرام بود در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود که
اسلحه به زمین گذاشته میشد و نمیجنگیدند دشمنهای
صفحه71
خونی ، در غیر ماه حرام اگر به یکدیگر میرسیدند ، البته همدیگر را قتل
عام میکردند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدامی نمیکردند .
پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده کند و برود وارد
مکه شود و در مکه عمرهای بجا آورد و برگردد هیچ قصدی غیر از این نداشت
. اعلام کرد و باهفتصد نفر و به قول دیگر با هزار و چهارصد نفر - از
اصحابش و عده دیگری حرکت کرد ، ولی از همان مدینه که خارج شدند محرم
شدند ، چون حجشان حج قران بود که سوق هدی میکردند یعنی قربانی را پیش از
خودشان حرکت میدادند و علامت خاصی هم روی شانه قربانی قرار میدادند ،
مثلا روی شانه قربانی کفش میانداختند - که از قدیم معمول بود - که هر کسی
می بیند بفهمد که این حیوان قربانی است دستور داد که اینها که هفتصد
نفر بودند هفتاد شتر به علامت قربانی در جلوی قافله حرکت دهند که هر کسی
که از دور میبیند بفهمد که ما حاجی هستیم نه افراد جنگی زی و همه چیز ،
زی حجاج بود از آنجا که کار ، مخفیانه نبود و علنی بود ، قبلا خبر به
قریش رسیده بود پیغمبر در نزدیکیهای مکه اطلاع یافت که قریش ، زن و
مرد و کوچک و بزرگ ، از مکه بیرون آمده و گفتهاند : " به خدا قسم که
ما اجازه نخواهیم داد که محمد وارد مکه شود " با اینکه ماه ، ماه حرام
بود ، اینها گفتند ما در این ماه حرام میجنگیم از نظر قانون جاهلیت هم
کار قریش بر خلاف سنت جاهلیت بود پیغمبر تا نزدیک اردوگاه قریش
رفت و در آنجا دستور داد که پایین آمدند مرتب رسولها و پیامرسانها از
دو طرف مبادله میشدند ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند
که تو چه میخواهی و برای چه آمدهای ؟ پیغمبر
صفحه72
فرمود من حاجی هستم و برای حج آمدهام ، کاری ندارم ، حجم را انجام میدهم
، بر میگردم و میروم هر کس هم که میآمد ، وضع اینها را که میدید
میرفت به قریش میگفت : مطمئن باشید که پیغمبر قصد جنگ ندارد ولی
آنها قبول نکردند و مسلمین ( خود پیغمبر اکرم هم ) چنین تصمیم گرفتند که
ما وارد مکه میشویم ولو اینکه منجر به جنگیدن شود ، ما که نمیخواهیم
بجنگیم ، اگر آنها با ما جنگیدند با آنها میجنگیم " بیعت الرضوان "
در آنجا صورت گرفت مجددا با پیغمبر بیعت کردند برای همین امر ، تا
اینکه نمایندهای از طرف قریش آمد و گفت که ما حاضریم با شما قرار داد
ببندیم پیغمبر فرمود : من هم حاضرم پیغامهایی که پیغمبر میداد
پیغامهای مسالمت آمیزی بود به چند نفر از این پیامرسانها فرمود : "
« ویح قریش
اکلتهم الحرب » وای به حال قریش ، جنگ اینها را تمام
کرد اینها از من چه میخواهند ؟ مرا وا بگذارند با دیگر مردم ، یا من از
بین میروم ، در این صورت آنچه آنها می خواهند به دست دیگران انجام شده
، و یا من بر دیگران پیروز میشوم که باز به نفع اینهاست ، زیرا من یکی
از قریش هستم ، باز افتخاری برای اینهاست " فایده نکرد گفتند قرار
داد صلح میبندیم مردی به نام سهل بن عمرو را فرستادند و قرار داد صلح
بستند که پیغمبر امسال بر گردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز
در مکه بماند ، عمل عمرهاش را انجام
پاورقی
. 1 " ویح " همان وای است که ما میگوییم اما " وای " در حال خوش
و بش در عربی یک " ویل " داریم و یک " ویح " ما در فارسی
کلمهای بجای " ویح " نداریم وقتی میگویند ویلک ، این در مقام تندی و
شدت است وقتی میگویند و یحک ، این در مقام خوش و بش و مهربانی
است .
صفحه73
دهد و باز گردد سایر موادی که در صلحنامه گنجاندند یک موادی بود که به
ظاهر همه بر ضرر مسلمین بود ، از جمله این که : بعد از این اگر یکی از
قریش بیاید به مسلمین ملحق شود ، قریش حق داشته باشند بیایند او را
ببرند ، ولی اگر یکی از مسلمین فرار کند و به قریش ملحق شود مسلمین چنین
حقی نداشته باشند ، و بعضی مواد دیگر که مواد بسیار سنگینی بود ، ولی در
مقابل : مسلمانها در مکه آزادی داشته باشند و تحت فشار قرار نگیرند .
تمام همت پیغمبر متوجه همین یک کلمه بود همه شرایط سنگین آنها را
قبول کرد به خاطر همین یک کلمه ، قرار داد را امضاء کردند مسلمین
ناراحت بودند ، میگفتند یا رسول الله ! این برای ما ننگ است ، ما تا
نزدیک مکه آمدهایم ، از اینجا برگردیم ؟ ! آیا چنین کاری درست است ؟
! خیر ، ما حتما میرویم پیغمبر فرمود : خیر ، قرار داد همین است و ما
آن را امضاء میکنیم سپس پیغمبر دستور داد قربانیها را همانجا قربانی
کردند و بعد فرمود بیائید سر مرا بتراشید ، و سرش را تراشید به علامت
خروج از احرام ابتدا مسلمین نمیخواستند این کار را بکنند ولی بعد
خودشان این کار را کردند اما با ناراحتی زیاد و آنکه از همه بیشتر
اظهار ناراحتی میکرد عمر بن خطاب بود آمد نزد ابوبکر و گفت : مگر این
پیغمبر نیست ؟ گفت : آری مگر ما مسلمین نیستیم ؟ مگر اینها مشرکین
نیستند ؟ آری پس این وضع چیست ؟ ! پیغمبر قبلا در عالم رؤیا دیده بود
که با مسلمانها وارد مکه میشوند ومکه را فتح میکنند ، و این رؤیا را برای
مسلمین نقل کرده بود آمدند گفتند مگر شما خواب ندیده بودید که ما وارد
مکه میشویم ؟ فرمود : آری پس چطور شد ؟ چرا این خواب تعبیر نشد ؟
فرمود : من که در خواب ندیدم
صفحه74
و به شما هم نگفتم که امسال وارد مکه میشویم ، من خواب دیدم و خواب من
هم راست است و ما هم وارد مکه خواهیم شد گفتند : پس این چه قرار
دادی است که اگر از آنها یک نفر بیاید میان ما ، آنها اجازه داشته
باشند او را ببرند ، اما اگر از ما کسی برود میان آنها ما نتوانیم او را
بیاوریم ؟ فرمود : اگر از ما کسی بخواهد برود میان آنها ، او یک مسلمانی
است که مرتد شده و به درد ما نمیخورد مسلمانی که مرتد شده ، برود ، ما
اصلا دنبالش نمیرویم و اگر از آنها کسی مسلمان شود و بیاید نزد ما ، ما
به او میگوئیم برو ، فعلا شما مسلمین در مکه به همان حالت استضعاف بسر
ببرید ، خداوند یک راهی برای شما باز خواهد کرد به شرایط خیلی عجیبی
تن داد همین سهیل بن عمرو یک پسر داشت که مسلمان و در جیش مسلمین
بود این قرار داد را که امضا کردند ، پسر دیگرش دوان دوان از قریش
فرار کرد و آمد نزد مسلمین تا آمد ، سهیل گفت قرار داد امضا شده ، من
باید او را برگردانم پیغمبر هم به او - که اسمش ابوجندل بود - فرمود
برو ، خداوند برای شما مستضعفین هم راهی باز میکند این بیچاره مضطرب
شده بود ، داد میکشید و میگفت : مسلمین ! اجازه ندهید مرا ببرند میان
کفار که مرا از دینم برگردانند مسلمین هم عجیب ناراحت بودند و
میگفتند : یا رسول الله ! اجازه بده این یکی را دیگر ما نگذاریم ببرند .
فرمود : نه ، همین یکی هم برود نشانی به همان نشانی که همینکه این قرار
داد صلح رابستند و بعد مسلمین آزادی پیدا کردند وآزادانه میتوانستند اسلام
را تبلیغ کنند ، در مدت یک سال یا کمتر ، از قریش آن اندازه مسلمان شد
که در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود بعد هم اوضاع آنچنان به