سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار0%

سیری در سیره ائمه اطهار نویسنده:
گروه: سایر کتابها

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده: استاد مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 17317
دانلود: 2774

توضیحات:

سیری در سیره ائمه اطهار
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17317 / دانلود: 2774
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده:
فارسی

فصل4 : امام صادق علیه السلام و مسئله خلافت

جلسه اول

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما در مسأله خلافت و امامت ، رسید به مسأله صلح امام حسن و بعد

از آن ، مسئله ولایتعهد حضرت رضا( 1 ) و در مورد هر دوی اینها سؤالاتی

وجود داشت که بحث کردیم برای اینکه این سری مسائل را تتمیم و تکمیل

کرده باشیم ، عرض می‌کنم که یک مسأله دیگر هم برای ائمه ما در این زمینه

رخ داده است که از بعضی جهات شبیه اینهاست ، و یک سلسله سؤالات و

بلکه ایرادات در این زمینه هست ، و آن مربوط به حضرت صادق است برای

غیر این چهار امام یعنی حضرت امیر و حضرت امام حسن و حضرت رضا و حضرت

صادق مسئله خلافت به هیچ شکل طرح نبوده است در مسئله حضرت صادق یک

مسئله عرضه شدن خلافتی اجمالا وجود دارد در مورد حضرت صادق در واقع دو

سؤال وجود دارد یک سؤال اینکه در

پاورقی

. 1 این بحث از نظر زمانی بعد ازبحث " مسئله ولایتعهد امام رضا "

ایراد شده است .

صفحه116

زمان حضرت که آخر دوره بنی امیه و اول دوره بنی العباس بود ، یک فرصت

مناسب سیاسی به وجود آمده بود ، بنی العباس از این فرصت استفاده کردند

، چگونه شد که حضرت صادق نخواست از این فرصت استفاده کند ؟ و فرصت از

این راه پیدا شده بود که بنی امیه تدریجا مخالفانشان زیاد می‌شد ، چه در

میان اعراب و چه در میان ایرانیها ، و چه به علل دینی و چه به علل

دنیایی علل دینی همان فسق و فجورهای زیادی بود که خلفا علنا مرتکب

می‌شدند مردم متدین شناخته بودند که اینها فاسق و فاجر و نالایق‌اند ، به

علاوه جنایاتی که نسبت به بزرگان اسلام ومردان با تقوای اسلام مرتکب شدند

. ( این گونه قضایا تدریجا اثر می‌گذارد ) مخصوصا از زمان شهادت امام

حسین این حس تنفر نسبت به بنی امیه در میان مردم نضح گرفت و بعد هم که

قیامهایی بپا شد - مثل قیام زید بن علی بن الحسین و قیام یحیی بن زید بن

علی بن الحسین - وجهه مذهبی اینها به کلی از میان رفت کار فسق و فجور

آنها هم که شنیده‌اید چگونه بود شرابخواری و عیاشی و بی پرده این کارها

را انجام دادن وجهه اینها را خیلی ساقط کرد بنابراین از وجهه دینی ،

مردم نسبت به اینها تنفر پیدا کرده بودند از وجهه دنیایی هم ، حکامشان

ظلم می‌کردند ، مخصوصا بعضی از آنها مثل حجاج بن یوسف در عراق و چند نفر

دیگر در خراسان ظلمهای بسیار زیادی مرتکب شدند ایرانی‌ها بالخصوص ، و

در ایرانی‌ها بالخصوص خراسانی‌ها ( آن هم خراسان به مفهوم وسیع قدیمش )

یک جنب وجوشی علیه خلفای بنی امیه پیدا کردند یک تفکیکی میان مسأله

اسلام ومسأله دستگاه خلافت به وجود آمد مخصوصا برخی از قیامهای علویین

فوق العاده در خراسان

صفحه117

اثر گذاشت ، با اینکه خود قیام کنندگان از میان رفتند ولی از نظر

تبلیغاتی فوق العاده اثر گذاشت زید پسر امام زین العابدین در حدود

کوفه قیام کرد باز مردم کوفه با او عهد و پیمان بستند و بیعت کردند و

بعد و فادار نماندند جز عده قلیلی ، و این مرد به وضع فجیعی در نزدیکی

کوفه کشته شد و به شکل بسیار جنایتکارانه ای با او رفتار کردند ، با آنکه

دوستانش شبانه نهر آبی را قطع کردند و در بستر آن قبری کندند و بدن او

را دفن کردند و دو مرتبه نه را در مسیرش جاری کردند که کسی نفهمد قبر او

کجاست ، ولی در عین حال همان حفار گزارش داد ، و بعد از چند روز آمدند

بدنش را از آنجا بیرون آوردند و به دار آویختند و مدتها بر دار بود که

روی دار خشکید ، و می‌گویند چهار سال بدن او روی دار ماند زید پسری دارد

جوان به نام یحیی او هم قیامی کرد و شکست خورد و رفت به خراسان .

رفتن یحیی به خراسان ، اثر زیادی در آنجا گذاشت با اینکه خودش در

جنگ با بنی امیه کشته شد ولی محبوبیت عجیبی پیدا کرد ظاهرا برای

اولین بار برای مردم خراسان قضیه روشن شد که فرزندان پیغمبر در مقابل

دستگاه خلافت اینچنین قیام کرده‌اند آن زمانها اخبار حوادث ووقایع به

سرعت امروز که نمی‌رسید ، در واقع یحیی بود که توانست قضیه امام حسین و

پدرش زید و سایر قضایا را تبلیغ کند ، به طوری که وقتی که خراسانی ها

علیه بنی امیه قیام کردند - نوشته‌اند - مردم خراسان هفتاد روز عزای یحیی

بن زید را بپا نمودند ( معلوم می‌شود انقلابهایی که اول به نتیجه نمی‌رسد

ولی بعد اثر خودش را می‌بخشد چگونه است ) به هر حال در خراسان زمینه

یک انقلاب فراهم شده بود ، البته نه یک انقلاب

صفحه118

صد در صد رهبری شده ، بلکه اجمالا همین مقدار که یک نارضایتی بسیار شدیدی

وجود داشت .

استفاده بنی العباس از نارضایی مردم

بنی العباس از این جریان حداکثر استفاده را بردند سه برادرند به

نامهای ابراهیم امام ، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور این سه برادر

از نژاد عباس بن عبدالمطلب عموی پیغمبر هستند ، به این معنا که اینها

پسر عبدالله بودند ، عبدالله پسر علی و علی پسر عبدالله بن عباس معروف

بود ، و به عبارت دیگر آن عبدالله بن عباس معروف که از اصحاب

امیرالمؤمنین است پسری دارد به نام علی و او پسری دارد به نام عبدالله ،

و عبدالله سه پسر دارد به نامهای ابراهیم و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر که

هر سه هم انصافا نابغه بوده‌اند اینها در اواخر عهد بنی امیه از این

جریانها استفاده کردند و راه استفاده شان هم این بود که مخفیانه دعاش و

مبلغین تربیت می‌کردند یک تشکیلات محرمانه‌ای به وجود آوردند و خودشان

در حجاز و عراق و شام مخفی بودند و این تشکیلات را رهبری می‌کردند و

نمایندگان آنها در اطراف و اکناف - و بیش از همه در خراسان - مردم را

دعوت به انقلاب و شورش علیه دستگاه اموی می‌کردند ولی از جنبه مثبت

شخص معینی را پیشنهاد نمی‌کردند ، مردم را تحت عنوان " الرضی من آل

محمد " یا " الرضا من آل محمد " - یعنی یکی از اهل بیت پیغمبر که

مورد پسند باشد - دعوت می‌کردند از همین جا معلوم می‌شود که اساسا زمینه

مردم ، زمینه اهل بیت پیغمبر و زمینه اسلامی بوده است ، و اینهایی که

امروز می‌خواهند به این قیامهای

صفحه119

خراسان مثل قیام ابومسلم رنگ ایرانی بدهند که مردم روی تعصبات ملی و

ایرانی این کار را کردند ، صدها شاهد و دلیل وجود دارد که چنین چیزی

نیست که اکنون نمی خواهم در این قضیه بحث کنم ولی شواهد و دلایل زیادی [

بر این مدعا وجود دارد ] البته مردم از اینها ناراضی بودند ولی آن چیزی

که مردم برای نجات خودشان فکر کرده بودند ، پناه بردن از بنی امیه به

اسلام بود نه چیز دیگر تمام شعارهاشان شعار اسلامی بود در آن خراسان

عظیم و وسیع ، قدرتی نبود که بخواهد مردمی را که علیه دستگاه خلافت قیام

کرده‌اند مجبور کرده باشد که شعارهایی که انتخاب می‌کنند شعارهای اسلامی

باشد نه ایرانی در آن وقت برای مردم خراسان مثل آب خوردن بود اگر

می‌خواستند از زیر بار خلافت و از زیر بار اسلام هر دو ، شانه خالی کنند ،

ولی این کار را نکردند ، با دستگاه خلافت مبارزه کردند به نام اسلام و

برای اسلام ، و لهذا در اولین روزی که در سال 129 در مرو در دهی به نام "

سفیدنج " قیام خودشان را ظاهر کردند - که روز عید فطری را برای این کار

انتخاب کردند و بعد از نماز عید فطر اعلام قیام نمودند - شعاری که بر روی

پرچم خود نوشته بودند ، همان اولین آیه قرآن راجع به جهاد بود : "

« اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر غ"(1) چه

آیه خوبی ! مسلمین تا در مکه بودند تحت اجحاف و ظلم قریش بودند و

اجازه جهاد هم نداشتند تا بالاخره در مدینه اجازه جهاد داده شد به عنوان

اینکه مردمی که مظلوم هستند به آنها اجازه داده شد که از حق خودشان دفاع

کنند اصلا جهاد اسلام با این آیه - که در سوره حج است - شروع شده و

آیه

پاورقی

. 1 سوره حج ، آیه 39

صفحه120

دیگری که شعار خودشان قرار داده بودند آیه « یا ایها الناس انا خلقناکم

من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله

اتقیکم»( 1 ) بود ، کنایه از اینکه امویها برخلاف دستور اسلام عربیت را

تأیید می‌کنند و امتیاز عرب بر عجم قائل می‌شوند و این بر خلاف اصل مسلم

اسلام است در واقع عرب را به اسلام دعوت می‌کردند .

حدیثی هست - و آن را در کتاب " خدمات متقابل اسلام و ایران " نقل

کرده‌ام - که پیغمبر اکرم یا یکی از اصحاب آمد در یک جلسه‌ای نقل کرد که

من خواب دیدم که گوسفندانی سفید داخل گوسفندانی سیاه شدند و اینها با

یکدیگر آمیزش کردند و ازاینها فرزندانی به وجود آمد بعد پیغمبر اکرم

این طور تعبیر فرمود که عجم با شما در اسلام شرکت خواهد کرد و با شما

ازدواج خواهد نمود ، مردهای شما با زنهای آنها و زنهای آنها با مردان شما

. ( غرضم این جمله است ) : من می‌بینم آن ر وزی را که عجم با شما بجنگد

برای اسلام آنچنان که روزی شما با عجم می‌جنگید برای اسلام یعنی یک روز

شما با عجم می‌جنگید که عجم را مسلمان کنید ، و یک روز عجم با شما می

جنگد که شما را برگرداند به اسلام ، که مصداق این حدیث البته همان قیام

است .

بنی العباس با یک تشکیلات محرمانه‌ای این نهضتها را اداره می‌کردند و

خیلی هم دقیق ، منظم و عالی اداره می‌کردند ابومسلم را نیز آنها [ به

خراسان ] فرستادند نه این که این قیام توسط ابومسلم شکل گرفت آنها

دعاتی به خراسان فرستاده بودند و این دعاش مشغول دعوت بودند ابومسلم

هم اصلا اصل و نسبش هیچ

پاورقی

. 1 سوره حجرات ، آیه 13

صفحه121

معلوم نیست که مال کجاست هنوز تاریخ نتوانسته ثابت کند که او اصلا

ایرانی است یا عرب ، و اگر ایرانی است آیا اصفهانی است یا خراسانی .

او غلامی جوان بود - بیست و چند ساله - که ابراهیم امام با وی برخورد کرد

. خیلی او را با استعداد تشخیص داد ، او را به خراسان فرستاد ، گفت این

برای این کار خوب است ، و او در اثر لیاقتی که داشت توانست سایرین را

تحت الشعاع خود قرار دهد و رهبری این نهضت را در خراسان اختیار کند .

البته ابومسلم سردار خیلی لایقی است به مفهوم سیاسی ، ولی فوق العاده آدم

بدی بوده ، یعنی یک آدمی بوده که اساسا بویی از انسانیت نبرده بوده

است ابو مسلم نظیر حجاج بن یوسف است اگر عرب به حجاج بن یوسف

افتخار کند ، ما هم حق داریم به ابومسلم افتخار کنیم حجاج هم خیلی مرد

با هوشی بوده ، خیلی مرد با استعدادی بوده ، خیلی سردار لایقی بوده و خیلی

به درد عبدالملک می‌خورده ، اما خیلی هم آدم ضد انسانی بوده و از

انسانیت بویی نبرده بوده است می‌گویند در مدت حکومتش صد و بیست

هزار نفر آدم کشته ، و ابومسلم را می‌گویند ششصد هزار نفر آدم کشته به

اندک بهانه‌ای همان دوست بسیار صمیمی خودش را می‌کشت و هیچ این حرفها

سرش نمی‌شد که این ایرانی است یا عرب ، که بگوئیم تعصب ملی در او بوده

است .

ما نمی‌بینیم که امام صادق در این دعوتها دخالتی کرده باشد ولی بنی

العباس فوق العاده دخالت کردند و آنها واقعا از جان خودشان گذشته بودند

، مکرر هم می‌گفتند که یا ما باید محو شویم ، کشته شویم ، از بین برویم و

یا خلافت را از اینها بگیریم .

مسئله دیگری که در اینجا اضافه می‌شود این است :

صفحه122

بنی العباس دو نفر دارند از داعیان و مبلغانی که این نهضت را رهبری

می‌کردند ، یکی در عراق و در کوفه بود - که مخفی هم بود - و یکی در خراسان

. آن که در کوفه بود به نام " ابو سلمه‌ء خلال " معروف بود و آن که در

خراسان بود ابومسلم بود که عرض کردیم او را به خراسان فرستادند و در

آنجا پیشرفت کرد ابوسلمه در درجه اول بود و ابو مسلم در درجه دوم به

ابوسلمه لقب " وزیر آل محمد " داده بودند و به ابومسلم لقب " امیر

آل محمد " ابو سلمه فوق العاده مرد با تدبیری بوده ، سیاستمدار و مدبر

و وارد در امور و عالم و خوش صحبت بوده است یکی از کارهای بد و زشت

ابومسلم همین بود که با ابوسلمه حسادت و رقابت می‌ورزید از همان

خراسان مشغول تحریک شد که ابو سلمه را از میان بردارد نامه‌هایی نوشت

به ابوالعباس سفاح که این ، مرد خطرناکی است ، او را از میان بردار .

به عموهای او نوشت ، به نزدیکانش نوشت هی توطئه کرد و تحریک سفاح

حاضر نمی‌شد ، هر چه به او گفتند ، گفت : کسی را که اینهمه به من خدمت

کرده و اینهمه فداکاری نموده چرا بکشیم ؟ گفتند : او ته دلش چیز دیگری

است ، مایل است که خلافت را از آل عباس برگرداند به آل ابی طالب .

گفت : بر من چنین چیزی ثابت نشده واگر هم باشد این یک خیالی است که

برایش پیدا شده و بشر از این جور خاطرات و خیالات خالی نیست هر چه

سعی کرد که سفاح را در کشتن ابوسلمه وارد کند او وارد نشد ، ولی فهمید که

ابوسلمه از این توطئه آگاه است ، به فکر افتاد خودش ابوسلمه را ازمیان

بردارد و همین کار را کرد ابوسلمه خیلی شبها می‌رفت نزد سفاح و با

یکدیگر صحبت می‌کردند و آخرهای شب باز می‌گشت ابومسلم عده‌ای را

صفحه123

مأمور کرد ، رفتند شبانه ابوسلمه را کشتند ، و چون اطرافیان سفاح نیز

همراه [ قاتل یا قاتلان ] بودند ، در واقع خون ابوسلمه لوث شد ، و این

قضایا در همان سالهای اول خلافت سفاح رخ داد حال جریانی که نقل کرده‌اند

و خیلی مورد سؤال واقع می‌شود این است :

نامه ابوسلمه به امام صادق و عبدالله محض

ابوسلمه آنطور که مسعودی در " مروج الذهب " می‌نویسد اواخر به فکر

افتاد که خلافت را از آل عباس به آل ابی طالب باز گرداند ، یعنی در همه

مدتی که دعوت می‌کردند ، او برای آل عباس کار می‌کرد ، تا سال 132 فرا

رسید که در این سال رسما خود بنی العباس در عراق ظاهر شدند و فاتح

گردیدند : ابراهیم امام در حدود شام فعالیت می‌کرد و مخفی بود او برادر

بزرگتر بود و می‌خواستند او را خلیفه کنند ولی ابراهیم به چنگ " مروان

بن محمد " آخرین خلیفه بنی امیه افتاد ، خودش احساس کرد که از

مخفیگاهش اطلاع پیدا کرده‌اند و عنقریب گرفتار خواهد شد ، وصیتنامه‌ای

نوشت و به وسیله یکی از کسان خود فرستاد به " حمیمه " که مرکزی بود در

نزدیکی کوفه و برادرانش آنجا بودند ، و در آن وصیتنامه خط مشی سیاست

آینده را مشخص کرد و جانشین خود را تعیین نمود ، گفت : من به احتمال

قوی از میان می‌روم ، اگر من از میان رفتم ، برادرم سفاح جانشین من باشد (

با اینکه سفاح کوچکتر از منصور بود سفاح را برای این کار انتخاب کرد ) و

به آنها دستور داد که اکنون هنگام آن است که از حمیمه خارج شوید ، بروید

کوفه و در آنجا مخفی باشید ، و هنگام ظهور نزدیک است او

صفحه124

را کشتند نامه او به دست برادرانش رسید و آنها مخفیانه رفتند به کوفه

و مدتها در کوفه مخفی بودند ابوسلمه هم در کوفه مخفی بود و نهضت را

رهبری می‌کرد دو سه ماه بیشتر نگذشت که ظاهر شدند ، رسما جنگیدند و

فاتح گردیدند .

می‌گویند : بعد از آن که ابراهیم امام کشته شد و جریان در اختیار سفاح و

دیگران قرار گرفت ، ابوسلمه پشیمان شد و فکر کرد که خلافت را از آل

عباس به آل ابوطالب باز گرداند نامه‌ای نوشت در دو نسخه ، و محرمانه

فرستاد به مدینه ، یکی را برای حضرت صادق و دیگری را برای عبدالله بن

حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب ( 1 ) به مأمور گفت این دو نامه را

مخفیانه به این دو نفر می‌دهی ، ولی به

پاورقی

. 1 حضرت امام حسن پسری دارد که نام او هم حسن است به او می‌گویند

" حسن مثنی " یعنی حسن دوم حسن مثنی در کربلا در خدمت ابا عبدالله

بود ولی جزء مجروحین بود ، در میان مجروحین افتاده بود و کشته نشده بود .

بعد که آمدند به سراغ مجروحین ، یک کسی که با او خویشاوندی مادری داشت

وی را با خودش برد و نزد عبیدالله زیاد نیز شفاعت کرد که متعرضش نشود

. بعد [ حسن مثنی خود را ] معالجه کرد و خوب شد بعدها حسن مثنی با

فاطمه بنت الحسین دختر حضرت سیدالشهداء - که او هم در کربلا بود ولی

هنوز دختر و در خانه بود که نوشته‌اند : کانت جاریة وصیئة دختر زیبایی

بود - ازدواج کرد ( فاطمه همان کسی است که در مجلس یزید یک کسی به

یزید گفت این دختر را به من ببخش ویزید سکوت کرد ، بار دوم گفت و

حضرت زینب به او تعرض کرد و او را مورد عتاب قرار داد ، یزید هم بدش

آمد و به او فحش داد که چرا چنین سخنی گفتی ؟ ! ) از این دو فرزندانی

به وجود آمد که یکی از آنها همین عبدالله است عبدالله از طرف مادر

نوه امام حسین و از طرف پدر نوه امام حسن است و به این جهت افتخار

می‌کرد ، می‌گفت من از دو طریق فرزند پیغمبرم ، از دو راه فرزند فاطمه

هستم ، و لهذا به او می‌گفتند " عبدالله محض " یعنی خالص از اولاد

پیغمبر عبدالله در زمان حضرت صادق رئیس اولاد امام حسن بود همچنانکه

حضرت صادق رئیس و بزرگتر بنی الحسین بود .

صفحه125

هیچکدامشان اطلاع نمی‌دهی که به آن دیگری نیز نامه نوشته‌ام( 1 ) برای هر

کدام از اینها در نامه نوشت که خلاصه ، کار خلافت در دست من است ،

اختیار خراسان به دست من است اختیار اینجا [ کوفه ] به دست من است

، منم که تاکنون قضیه را به نفع بنی العباس برگردانده‌ام ، اگر شما

موافقت کنید ، من اوضاع را به نفع شما می‌گردانم .

عکس العمل امام و عبدالله محض

فرستاده ، ابتدا نامه را به حضرت صادق داد ( هنگام شب بود ) و بعد به

عبدالله محض عکس العمل این دو نفر سخت مختلف بود وقتی نامه را به

حضرت صادق داد گفت : من این نامه را از طرف شیعه شما ابوسلمه برای شما

آورده‌ام حضرت فرمود : ابوسلمه شیعه من نیست گفت : به هر حال

نامه‌ای است ، تقاضای جواب دارد فرمود چراغ بیاورید چراغ آوردند .

نامه را نخواند ، در حضور او جلوی چراغ گرفت و سوزاند ، فرمود : به

رفیقت بگو جوابت این است ، و بعد حضرت این شعر را خواند :

ایا موقدا نارا لغیرک ضوءها

و یا حاطبا فی غیر حبلک تحطب

یعنی ای کسی که آتش می‌افروزی که روشنی اش از آن دیگری باشد ، و ای کسی

که در صحرا هیزم جمع می‌کنی و در یک

پاورقی

. 1 [ در جلسه بعد ، استاد شهید می‌گویند " ابوسلمه این دو نامه را

بوسیله دو نفر فرستاد " احتمالا از ماخذ مختلف نقل شده است ] .

صفحه126

جا می‌ریزی ، خیال می‌کنی روی ریسمان خودت ریخته‌ای ، نمی‌دانی هر چه هیزم

جمع کرده‌ای روی ریسمان دیگری ریخته‌ای و بعد او می‌آید محصول هیزم تو را

جمع می‌کند( 1 ) منظور حضرت از این شعر چه بود ؟ قدر مسلم این است که [

این شعر ] می‌خواهد این منظره‌ای را نشان دهد که یک نفر زحمت می‌کشد و

استفاده‌اش را دیگری می‌خواهد ببرد حال یا منظور این بود که ای بدبخت

ابوسلمه ! اینهمه زحمت می‌کشی ، استفاده‌اش را دیگری می‌برد و تو هیچ

استفاده‌ای نخواهی برد ، ویا خطاب به مثل خودش بود اگر در خواست

ابوسلمه را قبول کند ، یعنی این دارد ما را به کاری دعوت می‌کند که

زحمتش را ما بکشیم و استفاده‌اش را دیگری ببرد البته در متن چیز دیگری

نیست همین قدر هست که بعد از آنکه حضرت نامه را سوزاند این شعر را

خواند و دیگر جواب هم نداد .

فرستاده ابوسلمه از آنجا برخاست و رفت نزد عبدالله محض ، نامه را به

او داد و او بسیار خوشحال ومبتهج و مسرور شد آنطور که مسعودی نوشته

است ، صبح زود که شد عبدالله الاغش را سوار شد و

پاورقی

. 1 می‌دانید هیزم کش ها ریسمانشان را دولا و سپس پهن می‌کنند ، بعد

می‌روند هیزمها را می‌کنند و روی این ریسمان می‌ریزند و وقتی به اندازه یک

بار شد ، ریسمان را گروه می‌زنند و بار درست می‌کنند حال اگر کسی اشتباه

کند ، بجای اینکه هیزمهایی را که جمع کرده روی ریسمان خودش بریزد ، روی

ریسمان دیگری بریزد ، دیگری می‌آید محصول کار او را می‌برد

حضرت این شعر

را خواند :

ایا موقدا نارا لغیرک ضوءها

و یا حاطبا فی غیر حبلک تحطب

ای که آتش روشن کرده‌ای اما دیگری از نورش استفاده می‌برد ، هیزم جمع

کرده‌ای اما روی ریسمان دیگری ریخته‌ای و دیگری جمع می‌کند و می‌برد .

صفحه127

آمد به خانه حضرت صادق حضرت صادق هم خیلی احترامش کرد ( او از بنی

اعمام امام بود ) حضرت می‌دانست قضیه از چه قرار است ، فرمود گویا

خبر تازه‌ای است گفت : بله ، تازه‌ای که به وصف نمی‌گنجد ( نعم ، هواجل

من ان یوصف ) این نامه ابوسلمه است که برای من آمده ، نوشته است همه

شیعیان ما در خراسان آماده هستند برای اینکه امر خلافت و ولایت به مابر

گردد ، و از من خواسته است که این امر را از او بپذیرم مسعودی( 1 )

می‌نویسد که امام صادق به او گفت : "« و متی کان اهل خراسان شیعة لک ؟»

" کی اهل خراسان شیعه تو شده‌اند که می‌گویی شیعیان ما نوشته‌اند ؟ !

« انت بعثت ابا مسلم الی خراسان » ؟ ! آیا ابو مسلم را تو فرستادی به

خراسان ؟ ! تو به مردم خراسان گفتی که لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان

را لباس سیاه قرار دهند ( 2 ) ؟ ! آیا اینها که از خراسان آمده‌اند ، ( 3

) ، تو اینها را به اینجا آورده‌ای ؟ ! اصلا یک نفر از اینها را تو

می‌شناسی ؟ ! عبدالله از این سخنان ناراحت شد ( انسان وقتی چیزی را

خیلی بخواهد ، بعد هم مژده‌اش را به او بدهند دیگر نمی‌تواند در اطراف

قضیه زیاد فکر

پاورقی

. 1 مسعودی یک مورخ است و در اینکه شیعه باشد یا سنی ، به مفهومی که

ما امروز می‌گوئیم " شیعه " قطعا سنی است ، چون ما ملاک تشیع و تسنن

قدر مسلم این می‌دانیم که در مسئله خلافت ، ابوبکر و غیره غاصب هستند ،

در حالی که او یک احترام فوق العاده‌ای برای خلفا قائل است ، ولی در عین

حال نسبت به ائمه هم خیلی احترام قائل است یک کتابی نیز به او نسبت

میدهند به نام " اثبات الوصیة " ظاهر این است که سنی است ولی به

هر حال مسعودی از مورخین درجه اول اسلام است .

. 2 مسئله لباس سیاه ، آنطور که نوشته‌اند به همان عزای یحیی بن زید

مرسوم بود .

. 3 در آن هنگام عده زیادی از خراسانی ها به عراق آمده بودند ، و

همانها بودند که به بنی العباس کمک دادند که با عده‌ای از اعراب قیام

کردند .

صفحه128

کند ) شروع کرد به مباحثه کردن با حضرت صادق به حضرت گفت : تو چه

می‌گویی ؟ ! انما یرید القوم ابنی محمدا لانه مهدی هذه الامة اینها می‌خواهند

پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدی امت است ( که این هم داستانی

دارد که برایتان ع رض می‌کنم ) فرمود : به خدا قسم که مهدی امت او

نیست و اگر پسرت محمد قیام کند قطعا کشته خواهد شد عبدالله بیشتر

ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت : تو روی حسادت این حرفها را

می‌زنی حضرت فرمود : به خدا قسم که من جز خیر خواهی هیچ نظر دیگری

ندارم ، مصلحت تو نیست ، و این مطلب نتیجه‌ای هم نخواهد داشت بعد

حضرت به او گفت : به خدا ، ابوسلمه عین همین نامه‌ای را که به تو نوشته

به من هم نوشته است ولی من قبل از اینکه بخوانم نامه را سوختم عبدالله

با ناراحتی زیاد از حضور امام صادق رفت حال این قضایا مقارن تحولاتی

است که در عراق دارد صورت می‌گیرد آن تحولات چیست ؟ موقع ظهور بنی

العباس است ابومسلم هم فعالیت شدید می‌کند که ابوسلمه را از میان

ببرد عموهای سفاح هم او را تأیید و تقویت می‌کنند که حتما او را از بین

ببرد ، و همین طور هم شد هنوز فرستاده ابوسلمه ، از مدینه به کوفه

نرسیده بود که ابوسلمه را از میان برداشتند بنابراین جوابی که عبدالله

محض به این نامه نوشت اصلا به دست ابوسلمه نرسید .

صفحه129

بررسی

با این وصفی که مسعودی نوشته است - که دیگران هم غیر این ننوشته‌اند(1 ) - به نظر من قضیه ابوسلمه خیلی روشن است ابوسلمه مردی بوده سیاسی

نه - به تعبیر خود امام - شیعه و طرفدار امام جعفر صادق به عللی که بر

ما مخفی نیست ، یکمرتبه سیاستش از اینکه به نفع آل عباس کار کند تغییر

می‌کند هر کسی را هم که نمی‌شد [ برای خلافت معرفی کرد ، زیرا ] مردم

قبول نمی‌کردند ، از حدود خاندان پیغمبر نباید خارج باشد ، یک کسی باید

باشد که مورد قبول مردم باشد ، از آل عباس هم که نمی‌خواست باشد ، غیر

از آل ابی طالب کسی نیست ، در آل ابی طالب هم دو شخصیت مبرز پیدا

کرده بود : عبدالله بن محض و حضرت صادق سیاست مابانه یک نامه را به

هر دو نفر نوشت که تیرش به هر جا اصابت کرد از آنجا استفاده کند .

بنابراین در کار ابوسلمه هیچ مسئله دین و خلوص مطرح نبوده ، می‌خواسته

یک کسی را ابزار قرار دهد ، و به علاوه این کار ، کاری نبوده که به نتیجه

برسد ، و دلیلش هم این است که هنوز جواب آن نامه نیامده بود که خود

ابوسلمه از میان رفت و غائله به کلی خوابید تعجب می‌کنم ، برخی که

ادعای تاریخ شناسی هم دارند - شنیده‌ام که - می‌گویند چرا امام جعفر صادق

وقتی که ابوسلمه

پاورقی

. 1 نه اینکه می‌خواهم به نقل مسعودی اعتماد کنم نه به نقل دیگران ،

دیگران هم غیر از این ننوشته‌اند مسعودی این قضیه را مفصل تر نوشته ،

دیگران یک اشاره‌ای کرده‌اند که ابوسلمه نامه‌ای نوشت به امام جعفر صادق ،

و امام نامه را سوزاند و جواب نداد از این بیشتر نیست ، ولی مسعودی

قضیه را به تفصیل نوشته است .

صفحه130

خلال به او نامه می‌نویسد قبول نمی‌کند ؟ اینجا که هیچ شرایط فراهم نبود ،

نه شرایط معنوی که افرادی با خلوص نیت پیشنهادی کرده باشند ، و نه

شرایط ظاهری که امکاناتی فراهم باشد چون در اینجا از عبدالله محض نام

بردیم و در مقدمه سخن نیز عرض کردیم که حضرت صادق در ابتدا با بنی

العباس همکاری نکرد یا خودش قیام نکرد ، لازم است جریان دیگری را نقل

کنیم که [ نشان می‌دهد ] از ابتدا امام صادق چه رویی به نهضتهای ضد اموی

نشان داد ؟ در اینجا ما از کتاب ابوالفرج اصفهانی استفاده می‌کنیم ، باز

هم از باب اینکه تا آنجا که من گشته‌ام کسی بهتر و مفصل تر از او نقل

نکرده ، و ابوالفرج نیز یک مورخ اموی سنی است به او " اصفهانی "

می‌گویند از باب اینکه ساکن اصفهان بوده ، ولی اصلا اصفهانی نیست ، اصلا

اموی است ، و با اینکه اموی است یک مورخ سنی بی طرف است شیخ مفید

در کتاب " ارشاد " از همین ابوالفرج نقل می‌کند نه از روایات اهل تشیع .

اجتماع محرمانه سران بنی هاشم

قضیه این است که در اوایل کار که می‌خواست این نهضت ضد اموی شروع شود

، رؤسای بنی هاشم در " ابواء "( 1 ) که منزلی است

پاورقی

. 1 در تاریخ اسلام نام این محل را زیاد می‌بینیم " ابواء " همان

جایی است که آمنه مادر پیغمبر اکرم در آن جا وفات یافت در وقتی که

حضرت رسول بچه تقریبا پنج ساله‌ای بودند ، ایشان را همراه خودش آورده

بود به مدینه ، چون قوم و خویشهای آمنه در مدینه بودند و حضرت رسول از

طرف ما در یک انتسابی به مردم مدینه داشت در بازگشت ، بین راه

مریض شد و در همان منزل " ابواء " از دنیا رفت پیغمبر ماند با کنیز

>صفحه131

بین مدینه و مکه ، اجتماع محرمانه‌ای تشکیل دادند در آن اجتماع محرمانه

، اولاد امام حسن : عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم ، و همچنین بنی

العباس یعنی ابراهیم امام و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور وعده‌ای

دیگر از عموهای اینها حضور داشتند در آنجا عبدالله محض رو کرد به

جمعیت و گفت : بنی هاشم ! شما مردمی هستید که همه چشمها به شماست و

همه گردنهای به سوی شما کشیده می‌شود و اکنون خدا وسیله فراهم کرده که در

اینجا جمع شوید ، بیائید همه ما با این جوان ( پسر عبدالله محض ) بیعت

کنیم و او را به زعامت انتخاب کنیم و علیه امویها بجنگیم .

این قضیه خیلی قبل از قضیه ابوسلمه است ، تقریبا دوازده سال قبل از

قضایای قیام خراسانی‌هاست ، اول باری است که می‌خواهد این کار شروع بشود

، و به این صورت شروع شد :

پاورقی

> مادرش " ام ایمن " ( البته همراه قافله‌ای بودند ) و بعد با او

مراجعه کرد به مکه مرگ مادرش را در غربت و در یکی از منازل بین راه

به چشم خود دید و لهذا نوشته‌اند بعد که حضرت آمدند به مدینه ( می‌دانیم

حضرت در پنجاه و سه سالگی آمدند به مدینه ، و ده سال آخر عمر ایشان در

مدینه گذشت ) در یکی از سفرها که از همان " ابواء " می‌گذشتند ، به

آنجا که رسیدند ، [ اصحاب ] دیدند پیغمبر اکرم تنها راه افتاد به یک سو

، و به یک نقطه که رسید در همان نقطه ایستاد و سپس نشست و دعای خواند

، و بعد دیدند اشک پیغمبر جاری شد همه تعجب کردند که قضیه چیست ؟ از

ایشان سؤال کردند ، فرمود : " این قبر مادر من است " در حدود پنجاه

سال قبل از آن که بچه‌ای بوده پنج ساله آمده بود آنجا و دیگر عبور حضرت

به آن محل نیفتاده بود ، بعد از پنجاه سال که به قبر مادرش رسید ، رفت

و دعا کرد و گریه نمود .

صفحه132

بیعت با " محمد نفس زکیه "

بنی العباس ابتدا زمینه را برای خودشان فراهم نمی‌دیدند ، فکر کردند که

ولو در ابتدا هم شده یکی از آل علی ( ع ) را که در میان مردم و جاهت

بیشتری دارد مطرح کنند و بعدها او را مثلا از میان ببرند برای این کار

" محمد نفس زکیه " را انتخاب کردند محمد پسر همان عبدالله محض

است که عرض کردم عبدالله محض ، هم از طرف مادر فرزند حسین بن علی

است و هم از طرف پدر عبدالله مردی است با تقوا ، با ایمان و زیبا ،

و زیبایی را ، هم از طرف مادر - و بلکه مادرها - به ارث برده است (

چون مادر مادرش هم زن بسیار زیبای معروفی بوده ) و هم از طر ف [ پدر ]

، و به علاوه اسمش محمد است ، هم اسم پیغمبر ، اسم پدرش هم عبدالله

است ، از قضا یک خالی هم روی شانه او هست ، و چون در روایات اسلامی

آمده بود که وقتی ظلم زیاد شد ، یکی از اولاد پیغمبر ، از اولاد زهرا ،

ظاهر می‌شود که نام او نام پیغمبر است و خالی هم در پشت دارد ، اینها

معتقد شدند که مهدی این امت که باید ظهور کند ومردم را از مظالم نجات

دهد ، همین است و آن دوره نیز همین دوره است لااقل برای خود اولاد امام

حسن این خیال پیدا شده بود که مهدی امت همین است بنی العباس هم حال

یا واقعا چنین عقیده‌ای پیدا کرده بودند و یا از اول با حقه بازی پیش

آمدند به هر حال اینطور که ابوالفرج نقل کرده همین عبدالله محض بر

خاست و شروع کرد به خطابه خواندن ، مردم را دعوت کرد که بیائید ما با

یکی از افراد خودمان در اینجا بیعت کنیم ، پیمان ببندیم و از خدا

بخواهیم بلکه ما را بر بنی امیه پیروز

صفحه133

شویم بعد گفت : ایها الناس ! همه تان می‌دانید که " ان ابنی هذا هو

المهدی " مهدی امت همین پسر من است ، همه تان بیایید با او بیعت کنید

. اینجا بود که منصور گفت : " نه به عنوان مهدی امت ، به عقیده من هم

آن کسی که زمینه بهتر دارد همین جوان است راست می‌گوید بیائید با او

بیعت کنید " همه گفتند راست می‌گوید و قبول کردند که با محمد بیعت

کنند و بیعت کردند بعد که همه شان با او بیعت کردند فرستادند دنبال

امام جعفر صادق( 1 ) وقتی که حضرت صادق وارد شد ، همان عبدالله محض

که مجلس را اداره می‌کرد ، از جا بلند شد و حضرت را پهلوی خودش نشاند و

بعد همان سخنی را که قبلا گفته بود تکرار کرد که اوضاع چنین است و همه

تان می‌دانید که این پسر من مهدی امت است ، دیگران بیعت کردند ، شما هم

بیا با مهدی امت بیعت کن « فقال جعفر : لا تفعلوا » امام جعفر صادق

گفت : نه ، این کار را نکنید « فان هذا الامر لم یات بعد ، ان کنت

تری ( یعنی عبدالله ) ان ابنک هذا هو المهدی فلیس به و لا هذا اوانه » .

آن مسئله مهدی امت که پیغمبر خبر داده ، حالا وقتش نیست عبدالله ! تو

هم اگر خیال می‌کنی این پسر تو مهدی امت است ، اشتباه می‌کنی این پسر

تو مهدی امت نیست ، و اکنون نیز وقت آن مسئله نیست « و ان کنت

انما ترید ان تخرجه غضبا لله و لیأمر بالمعروف و ینه عن المنکر فانا و

الله لا ندعک فانت شیخنا و نبایع ابنک فی الامر » حضرت وضع

پاورقی

. 1 ابوالفرج می‌گوید بعضی از راویها اینطور نقل کرده‌اند که در اینجا

عبدالله گفت : نه ، دنبال جعفر نفرستید زیرا اگر او بیاید موافقت

نمی‌کند واین وضع را به هم می‌زند ، ولی دیگران گفتند : نه ، بفرستید ، و

بالاخره فرستادند ، وبعضی گفته‌اند عبدالله چنین حرفی نزد .

صفحه134

خودش را بسیار روشن کرد ، فرمود : اگر شما می‌خواهید به نام مهدی امت با

این بیعت کنید من بیعت نمی‌کنم ، دروغ است ، مهدی امت این نیست ،

وقت ظهور مهدی هم اکنون نیست ، ولی اگر قیام شما جنبه امر به معروف و

نهی از منکر و جنبه مبارزه ضد ظلم دارد ، من بیعت می‌کنم .

بنابر این در اینجا وضع امام صادق صد در صد روشن است امام صادق حاضر

شد با اینها در مبارزه شرکت کند ولی تحت عنوان امر به معروف و نهی از

منکر و مبارزه با ظلم ، و حاضر نشد همکاری کند تحت عنوان اینکه این مهدی

امت است گفتند : خیر ، این مهدی امت است و این امر واضحی است .

فرمود : من بیعت نمی‌کنم عبدالله ناراحت شد وقتی که عبدالله ناراحت

شد حضرت فرمود : عبدالله ! من به تو بگویم : نه تنها پسر تو مهدی امت

نیست ، نزد ما اهل بیت اسراری است ، ما می‌دانیم که کی خلیفه می‌شود و

کی خلیفه نمی‌شود پسر تو خلیفه نمی‌شود و کشته خواهد شد ابوالفرج نوشته

است : عبدالله ناراحت شد وگفت : خیر ، تو بر خلاف عقیده‌ات سخن

می‌گویی ، خودت هم می‌دانی که این پسر من مهدی امت است و تو به خاطر حسد

با پسر من این حرفها را می‌زنی « فقال : و الله ما ذاک یحملنی و لکن

هذا و اخوته و ابنائهم دونکم ، و ضرب یده ظهر ابی العباس » . امام

صادق دست زد به پشت ابوالعباس سفاح و گفت : این و برادرانش به خلافت

می‌رسند و شما و پسرانتان نخواهید رسید بعد هم دستش را زد به شانه

عبدالله بن حسن و فرمود : « ایه » ( این کلمه را در حال خوش و بش

می‌گویند) « ما هی الیک و لا الی ابنیک » ( می‌دانست که او را حرص

خلافت برداشته نه چیز دیگری ) فرمود : این خلافت به تو

صفحه135

نمی‌رسد ، به بچه‌هایت هم نمی‌رسد ، آنها را به کشتن نده ، اینها نمی‌گذارند

که خلافت به شماها برسد ، و این دو پسرت هم کشته خواهند شد بعد حضرت

از جا حرکت کرد و در حالی که به دست عبدالعزیز بن عمران زهری( 1 )

تکیه کرده بود آهسته به او گفت : « ا رأیت صاحب الرداء الاصفر » ؟ آیا

آن که قبای زرد پوشیده بود را دیدی ؟ ( مقصودش ابوجعفر منصور بود ) گفت

: نعم فرمود : به خدا قسم ما می‌یابیم این مطلب را که همین مرد در

آینده بچه‌های این را خواهد کشت عبدالعزیز تعجب کرد ، با خود گفت :

اینها که امروز بیعت می‌کنند ! گفت : این او را می‌کشد ؟ ! فرمود : بله .

عبدالعزیز می‌گوید : در دل گفتم نکند این از روی حسادت این حرفها را

می‌زند ؟ ! و بعد می‌گوید : به خدا قسم من از دنیا نرفتم جز اینکه دیدم که

همین ابوجعفر منصور قاتل همین محمد و آن پسر دیگر عبدالله شد در عین

حال حضرت صادق به همین محمد علاقه می‌ورزید و او را دوست داشت ، و لذا

همین ابوالفرج می‌نویسد : « کان جعفر بن محمد اذا رأی محمد بن عبدالله بن

الحسن تغرغرت عیناه » وقتی که او را می‌دید چشمانش پر اشک می‌شد و

می‌گفت : « بنفسی هو ، ان الناس فیقولون فیه و انه لمقتول ، لیس هذا فی

کتاب علی من خلفاء هذه الامة » ای جانم به قربان این ( این علامت آن

است که خیلی به او علاقه مند است ) مردم یک حرفهایی درباره این می‌زنند

که واقعیت ندارد ( مسئله مهدویت ) یعنی بیچاره خودش هم باورش آمده ،

و این کشته می‌شود و به خلافت هم نمی‌رسد در کتابی که از علی ( ع ) نزد

ما هست ، نام این جزء خلفای امت نیست از اینجا معلوم می‌شود که

پاورقی

. 1 نمی‌دانم این همان زهری فقیه معروف است یا کس دیگر .

صفحه136

این نهضت را از ابتدا به نام مهدویت شروع کردند و حضرت صادق با این

قضیه سخت مخالفت کرد ، گفت من به عنوان امر به معروف و نهی از منکر

حاضرم بیعت کنم ولی به عنوان مهدویت نمی‌پذیرم اما بنی العباس اساسا

حسابشان حساب دیگری بود ، مسئله ملک و سیاست بود .

ویژگیهای زمان امام صادق ( ع )

لازم است نکته‌ای را عرض کنم و آن این است : زمان حضرت صادق از نظر

اسلامی یک زمان منحصر به فرد است ، زمان نهضتها و انقلابهای فکری است

بیش از نهضتها و انقلابهای سیاسی زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم

تا دهه پنجم قرن دوم است یعنی پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‌اند که

ایشان امام وقت شده‌اند و خودشان تا 148 - نزدیک نیمه این قرن - حیات

داشته‌اند تقریبا یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن

از فتوحات اسلامی می‌گذرد دو سه نسل از تازه مسلمانها از ملتهای مختلف

وارد جهان اسلام شده‌اند از زمان بنی امیه شروع شده به ترجمه کتابها .

ملتهایی که هر کدام یک ثقافت و فرهنگی داشته‌اند وارد دنیای اسلام شده‌اند

. نهضت سیاسی یک نهضت کوچکی در دنیای اسلام بود ، نهضتهای فرهنگی

زیادی وجود داشت و بسیاری از این نهضتها اسلام را تهدید می‌کرد زنادقه

در این زمان ظهور کردند که خود داستانی هستند ، اینها که منکر خدا و دین

و پیغمبر بودند و بنی العباس هم روی یک حسابهایی به آنها آزادی داده

بودند مسئله تصوف به شکل دیگری پیدا شده بود همچنین فقهایی پیدا شده

صفحه137

بودند که فقه را بر یک اساس دیگری - رأی و قیاس و غیره - به وجود

آورده بودند یک اختلاف افکاری در دنیای اسلام پیدا شده بود که نظیرش

قبلش نبود ، بعدش هم پیدا نشد .

زمان حضرت صادق با زمان امام حسین از زمین تا آسمان تفاوت داشت .

زمان امام حسین یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین ، در تمام

مدت امامت ایشان ، آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده ظاهرا از پنج شش

جمله تجاوز نمی‌کند برعکس ، در زمان امام صادق در اثر همین اختلافات

سیاسی و همین نهضتهای فرهنگی آنچنان زمینه‌ای فراهم شد که نام چهار هزار

شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده لهذا اگر ما فرض کنیم ( در صورتی

که فرضش هم غلط است ) که حضرت صادق در زمان خودش از نظر سیاسی در

همان شرایطی بود که امام حسین بود - در صورتی که این طور هم نیست - از

یک جهت دیگر یک تفاوت زیاد میان [ موقعیت ] حضرت صادق و [موقعیت]

امام حسین بود. امام حسین - که البته بر شهادتش آثار زیادی بار است -

اگر شهید نمی‌شد چه بود ؟ یک وجود معطل در خانه و در به رویش بسته ، ولی

امام صادق اگر فرض هم کنیم که شهید می‌شد و همان نتایج شهادت امام حسین

بر شهادت او بار بود ولی در شهید نشدنش یک نهضت علمی و فکری را در

دنیای اسلام رهبری کرد که در سرنوشت تمام دنیای اسلام - نه تنها شیعه -

مؤثر بوده است که این را ان شاء الله در جلسه آینده برایتان عرض می‌کنم.

صفحه138

جلسه دوم اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

در جلسه پیش عرض کردیم یکی از ائمه ما که با مسئله خلافت و حکومت

یک برخوردی به اصطلاح داشته است امام صادق است ، به این معنا که اولا در

زمان ایشان یک وضعی پیش آمد که همه کسانی که داعیه حکومت و خلافت

داشتند به جنب و جوش آمدند جز امام صادق که اساسا کنار کشید و

خصوصیت اصلی زمان ایشان همان علل و موجباتی بود که سبب شد حکومت از

امویان به عباسیان منتقل شود و به علاوه ما می‌بینیم که شخصیتی مانند "

ابوسلمه خلال " که او بر ابومسلم هم تقدم داشته ( او را می گفتند " وزیر

آل محمد " و ابو مسلم را می‌گفتند " امیر آل محمد " [ برای انتقال

حکومت از امویان به عباسیان تلاش می‌کند ] و البته ابوسلمه پس از

انقراض امویها و استقرار حکومت بر عباسیها تغییر عقیده می‌دهد و به فکر

می‌افتد که خلافت را به آل علی منتقل کند ، و

صفحه139

دو نامه به وسیله دو نفر می‌فرستد به مدینه ، یکی برای امام صادق و یکی

برای عبدالله محض - که از بنی اعمال حضرت و از اولاد امام مجتبی بود - و

از این دو نفر عبدالله محض خوشحال می‌شود و استقبال می‌کند ولی امام صادق

فوق العاده بی اعتنایی می‌کند ، حتی نامه‌اش را نمی‌خواند و در حضور آورنده

آن ، جلوی چراغ می‌گیرد و می‌سوزاند ، می‌گوید جواب این نامه همین است ،

که راجع به این قسمت مفصل صحبت کردیم به طور کلی این مطلب بسیار روشن

است که امام صادق از نظر تصدی امر حکومت و خلافت خیلی حالت کناره گیری

به خود گرفت و هیچ گونه اقدامی که نشانه‌ای از تمایل امام باشد به این که

زعامت را در دست گیرد وجود نداشت این به چه علت بوده و چه جهتی در

کار بوده است ؟ البته در این جهت شک نیست که اگر فرض کنیم که زمینه

، زمینه مساعدی برای امام بود که اگر اقدام می‌کرد حکومت را در دست

می‌گرفت امام می‌بایست اقدام می‌کرد ، ولی صحبت در این جهت است که اگر

زمینه صد در صد مساعد نبود و مثلا صدی پنجاه مساعد بود ، چه مانعی داشت

که امام اقدام می‌کرد حتی اگر کشته می‌شد باز همان مقایسه با وضع و روش

امام حسین مطرح می‌شود .

در اینجا می‌خواهیم مقداری درباره مشخصات و خصوصیات عصر امام صادق و

فعالیتهایی که امام از نظر اسلامی در عهد خودشان کردند صحبت کنیم که اگر

امام حسین هم در این زمان می‌بودند قطعا به همین شکل عمل می‌کردند ، و این

زمان با زمان امام حسین چه تفاوتی داشت البته عرض کردم صحبت این

نیست که زمینه حکومت فراهم بود و امام اقدام نکرد صحبت این است که

چرا امام

صفحه140

خودش را به کشتن نداد ؟

مقایسه زمان امام حسین و زمان امام صادق

فاصله این دو عصر نزدیک یک قرن است شهادت امام حسین در سال 61

هجری است و وفات امام صادق در سال 148 ، یعنی وفاتهای این دو امام

هشتاد و هفت سال با یکدیگر تفاوت دارد بنابراین باید گفت عصرهای این

دو امام در همین حدود هشتاد و هفت سال با همدیگر فرق دارد در این مدت

اوضاع دنیای اسلامی فوق العاده دگرگون شد در زمان امام حسین یک مسئله

بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسئله حکومت و خلافت بود ،

همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل می‌داد ، خلافت به معنی

همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت ، یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به

وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود ، بحث در این بود که

آن کسی که زعیم امر است کی باشد ؟ و به همین جهت دستگاه خلافت نیز بر

جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و

فوق العاده‌ای داشت ، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت

که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسی نمی‌داد اگر مردم می‌خواستند چیزی را

برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود ، امکان نداشت ، و

نوشته‌اند که اگر کسی می‌خواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث

در فضیلت علی ( ع ) بود ، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمی‌شد که او موضوع

را فاش نمی‌کند ، نمی‌گفت ، می‌رفتند در صندوقخانه ها و آن را بازگو

صفحه141

می‌کردند وضع عجیبی بود در همه نماز جمعه‌ها امیرالمؤمنین را لعن

می‌کردند ، در حضور امام حسن و امام حسین امیرالمؤمنین را بالای منبر در

مسجد پیغمبر لعن می‌کردند ، و لهذا ما می‌بینیم که تاریخ امام حسین در

دوران حکومت معاویه - یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود

حضرت امام حسین - یک تاریخ مجهولی است ، هیچ کس کوچکترین سراغی از

امام حسین نمی‌دهد ، هیچ کس یک خبری ، یک حدیثی ، یک جمله‌ای ، یک

مکالمه‌ای ، یک خطبه‌ای ، یک خطابه‌ای ، یک ملاقاتی را نقل نمی‌کند اینها

را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلا کسی تماس هم نمی‌توانست

با آنها بگیرد امام حسین با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر می‌کرد

باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از او نقل نمی‌شد ، زمینه هر گونه

فعالیت گرفته شده بود .

در اواخر دوره بنی امیه که منجر به سقوط آنها شد ، و در زمان بنی

العباس عموما - بالخصوص در ابتدای آن - اوضاع طور دیگری شد ( نمی‌خواهم

آن را به حساب آزاد منشی بنی العباس بگذارم ، به حساب طبیعت جامعه

اسلامی باید گذاشت ) به گونه‌ای که اولا حریت فکری در میان مردم پیدا شد .

( در این که چنین حریتی بوده است ، آزادی فکر و آزادی عقیده‌ای وجود

داشته بحثی نیست منتها صحبت در این است که منشاء این آزادی فکری چه

بود ؟ و آیا واقعا سیاست بنی العباس چنین بود ؟ ) و ثانیا شور و نشاط

علمی در میان مردم پدید آمد ، یک شور و نشاط علمی ئی که در تاریخ بشر کم

سابقه است که ملتی با این شور ونشاط به سوی علوم روی آورد ، اعم از علوم

اسلامی - یعنی علومی که مستقیما مربوط به اسلام است ، مثل

صفحه142

علم قرائت ، علم تفسیر ، علم حدیث ، علم فقه ، مسائل مربوط به کلام و

قسمتهای مختلف ادبیات - و یا علومی که مربوط به اسلام نیست ، به اصطلاح

علوم بشری است یعنی علوم کلی انسانی است ، مثل طب ، فلسفه ، نجوم و

ریاضیات این را در کتب تاریخ نوشته‌اند که ناگهان یک حرکت و یک

جنبش علمی فوق العاده‌ای پیدا می‌شود و زمینه برای اینکه اگر کسی متاع

فکری دارد عرضه بدارد ، فوق العاده آماده می‌گردد ، یعنی همان زمینه‌ای که

در زمانهای سابق ، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلا

وجود نداشت ، یکدفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است

بیاید حرف خودش را بگوید البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت

که اگر بنی العباس هم می‌خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا

نژادهای دیگر - غیر از نژاد عرب - وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه

آن نژادها پر شورتر همین نژاد ایرانی بود از جمله آن نژادها مصری بود .

از همه شان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینی ها وسوریه‌ای ها

بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود این ملل مختلف که

آمدند ، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها ، زمینه را برای اینکه

افکار تبادل شود فراهم کرد و اینها هم که مسلمان شده بودند هی بیشتر

می‌خواستند از ماهیت اسلام سر در آورند ، اعراب آنقدرها تعمق وتدبر و

کاوش در قرآن نمی‌کردند ، ولی ملتهای دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل

مربوط به آن کاوش می‌کردند که حد نداشت ، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و

حساب می‌کردند .

صفحه143