گفتار اوّل: غیبت
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمدللَّه رب العالمین باریء الخلائق اجمعین، باعث الانبیاء و المرسلین، الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین، الّذی سُمّیَ فی السموات بأحمد و فی الارضین بابی القاسم محمّد صلی اللَّه علیه و آله المعصومین.
اللّهمّ کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولْیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمِّتعه فیها طویلاً.
برای دیدن رویت بگو چکار کنم
چقدر در غم تو ناله فکار کنم
چه میشود بپذیری مرا به خادمیات
که من به نوکری کویت افتخار کنم
چه میشود ز عنایت اجازهام بخشی
که یک نگاه به آن روی گلعذار کنم
چه میشود بگذاری که خاک پای تو را
فروغ دیده پر خون اشکبار کنم
چه میشود بگذاری قدم به دیده من
که من به مقدم تو جان خود نثار کنم
قرآن میفرماید: برادران یوسف آمدند نزد یوسف، گفتند:
«یا أَیُّها الْعَزِیزُ مَسَّنا و َأَهْلَنا الضُّرُّ و َجِئْنا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَیةٍ فَأَوْفِ لَنا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنا»؛
«گفتند: ای عزیز مصر ما فقیریم، بینواییم، با توشه کم نزد تو آمدهایم کیل ما را پر کن و به ما صدقه بده»، روز اوّل ماه مبارک عرض میکنیم ای عزیز زهرا! مهدی جان! ما گداها با دست خالی و روی سیاه وارد ضیافت اللَّه شدیم، صدقه اوّل ماه مستحب است، امروز صدقه ات را به ما گداها بده و کِْیلِ ما را پر کن.
گدایان آمدند بگشای در را
نشان ده آن رخ همچون قمر را
پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در فرازی از خطبه شان، در فضیلت ماه مبارک رمضان میفرمایند
: «و احفظوا السنتکمرحمهما الله،
«زبانهایتان را حفظ کنید»، زبان سر منشأ خیلی از گناهان و مفاسد اخلاقی است. یکی از گناهان رایج زبان، غیبت است؛ گناهی شایع که قُبحش برای مردم ما از بین رفته است.
چند معصیت را مردم ما گناه نمیدانند، یک، دروغ؛ دوم، غیبت؛ دیگری تهمت. اینها از گناهان بزرگ است و متأسفانه به قدری ما و اجتماع، آلوده به این معاصی شدهایم که قُبحش از بین رفته است؛ یعنی دروغ میگوییم بعد هم استغفار نمیکنیم چون دروغ را گناه نمیدانیم.
بابی در روایات ما باز کردهاند به نام باب «صَمْت»؛ باب سکوت. «الصَّمْتُ کنزٌ مِنْ کنوز الجنة باب من ابواب الجنة»؛ میفرمایند: خودِ سکوت، خودِ خاموش بودن، خودِ کم گفتن، گنجی است از گنجهای بهشت، بابی است از بابهای بهشت. «بابٌ مِن ابواب الحکمة»؛ دری است از درهای حکمت، تا جایی که در حدیث شریف از معصومعلیه السلام روایت شده است که میفرمایند: عُبّادِ بنی اسرائیل وقتی میخواستند عبادت را شروع کنند، ده سال روزه سکوت میگرفتند، ده سال تکلّم نمیکردند. این گناه بزرگ غیبت از گناهانی است که ادلّه زیادی بر حرمتش داریم. اوّلین عبارتی که شیخ انصاری رحمه الله در مکاسب محرّمة در کتاب الغیبة، آوردهاند این جمله است
: «الغیبة حرامٌ بالادلّة الاربعة»
؛
«غیبت حرام است به ادّله اربعه».
مستحضرید ادّله اربعه؛ دلیلهای چهارگانه در لسان فقهای شیعه به چهار چیز گفته میشود: قرآن، سنّت، اجماع، عقل.
این فتاوایی که شما از آقایان مراجع حفظه الله میبینید، مثلاً میگویند: فلان چیز حرام است، مبنایش یکی از این ادّله است، یعنی یک آیه در قرآن آمده که تصریح کرده، فلان شیء حرام است؛ فقیه بر مبنای آن آیه، حرمت را استفاده میکند. گاهی ادّله قرآنی نیست،بلکه در کلام سنّت مطلبی برآن دلالت میکند، یعنی یکی روایتی از معصومین علیهم السلام رسیده که دالّ بر حرمت فلان شیء است،در اینجا میفرمایند، مبنا آن سنّت است.ودر واقع گفتار معصوم، عمل معصوم و تقریر معصومعلیه السلام را سنت میگویند. گاهی مبنای فتوای فقیه اجماع فقها است میگویند: همه فقها در طول تاریخ نظرشان این است که این کار حرام است، گاهی مبنا عقل است، خوب دقت بفرمایید بعضی گناهان داریم که مبنای حرمتش هر چهار دلیل است، یعنی هم آیات، هم روایات، هم اجماع فقها و هم عقل هر کدام مستقلاً دلالت بر حرمتش میکند و این گناهی که از صبح شاید من و شما چند تایش را با زبان روزه مرتکب شده باشیم که گناه غیبت است از این مقوله است یعنی آیات، روایات، اجماع، عقل؛ هر کدام مستقلاً دلالت بر حرمتش دارد. شش آیه در قرآن داریم که آقایان فقها حرمت غیبت را از این آیات استفاده کردهاند. آیه اولی که از آیات مشهور است
«یاأَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَب بَعْضُکُم بَعْضاً أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً»؛
میفرماید: ای اهل ایمان اجتناب کنید از خیلی از گمانها، چرا؟ اِنَّ تعلیل است، انَّ بعض الظنّ اثم؛ که تأکید را میرساند، بعضی از گمانهای شما گناه است مسلمان حقّ ندارد به برادر دینیاش گمان بد ببرد. هر عملی راکه میبینی و هر گفتهای را که میشنوی، میفرمایند وظیفهات این است که حمل بر صحت بکنی بگویی ان شاءاللَّه نظرش خیر بود، ان شاء اللَّه قصدش توهین من نبود، ان شاء اللَّه قصدش معصیت نبود، اعمال و اقوال برادر دینیات را حمل به صحت کنی، چون گمان بد، مبنای غیبت است.
عالِمی داشتیم در تهران به نام سیّد مهدی قوام - اعلی اللَّه مقامه الشریف - خدا همه علمای گذشته، مراجع عظام و امام راحل رحمهم الله را غریق رحمتش بفرماید. این عالِم متخلقّ، خیلی درسها به مردم داد و زندگی پر باری داشت. یکی از شاگردانش که با ایشان مأنوس بود و او هم به رحمت خدا رفت، برای من مطلبی را نقل کرد که حقیر هم در همان جزوه غیبت از قول ایشان نقل کردم، ایشان میفرمودند: شبی در خیابان ری میرفتم که برخورد کردم به سیّد مهدی، دیدم دارد میرود و زنی هم پشت سرش به دنبال اوست. آن زن ظاهر متدیّنی نداشت. یعنی نمیخورد که وابسته به یک بیت روحانی باشد. یک مرتبه شیطان گرفتارم کرد و رفتم تو کوچه با بدگمانی، گفتم: پس سیّد مهدی قوام هم آدم فاسد و خرابی بوده که آخر شب با یک زن بیبند و بار دارد میرود؛ دنبالشان راه افتادم. - قرآن میفرماید
«وَلَا تَجَسَّسُوا»؛
تجسس نکنید. دو نفر دارند با همدیگر میروند شما وظیفه ندارید دنبالشان راه بیفتید ببینید این زنش هست یا مثلاً زنش نیست. چنین وظیفهای نداریم.قرآن تصریح میکند تجسس در امور هم نکنید. یعنی در کار همدیگر مداخله نکنید، فضول کار همدیگر نباشید. - میفرماید تا میدان امام (توپخانه سابق) تعقیب شان کردم، با همدیگر توی یک مسافر خانهای رفتند که آن مسافرخانه هم، خیلی خوش نام نبود، دیگه گمانم داشت شدّت پیدا میکرد، در دلم گفتم که هر چه بگندد نمکش میزنند وای از آن وقت که بگندد نمک. پس سیّد مهدی قوام هم کارش خراب بوده و ما نمیدانستیم. عجب! اوّل کاری که کردم پای درس ایشان نرفتم، روزها مسجد امام نرفتم، یک روز رفتم، توی دلم به او خندیدم و گفتم: ما که دیشب تو را دیدیم داشتی با زنی میرفتی، حالا چیزی هم ندیده بودیم فقط دیدیم که سیّد دارد با زنی میرود، امّا از بس که ذهنهای ما و افکار ما خراب است و دنبال بهانه میگردیم فقط به این فکر میکنیم که به مردم وصله بچسبانیم، رفتم پای درس استاد نشستم و به یک ستون تکیه دادم …، ایشان هم درس اخلاق میگفت و عدهای هم از بازاریها میآمدند و استفاده میکردند. نشست روی صندلی و بسم اللَّه الرحمن الرحیم را گفت و همین آیه مورد بحث را مطرح کرد؛
«إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»
،
تأکیداً بعضی گمانهای شما معصیت است، گناه است. حقّ ندارد انسان نسبت به برادر دینیاش گمان بد ببرد بعد رویش را به من کرد، در باطن با همه حرف میزد و در ظاهر با خود من، گفت: خوب عزیزِ من، تو مثلاً در دل شب، توی خیابان داری میروی، میبینی سیّد دارد با زنی میرود، خوب وظیفه دینی تو حمل به صحت است، بگو شاید این بیچاره گرفتار است به او مراجعه کرده، شاید بیچاره بدبخت گنهکاری است که آمده پیش سیّد توبه کند، بگو شاید بیچاره پولی میخواهد که سیّد رفته پولی برایش تهیه کند، این همه شارع برای تو راه باز کرده است، توی بیانصاف همه راهها را رها کردی آمدی توی کوچه وبا بدگمانی،گفتی که سیّد یک زنی را گرفته که با او گناه کند، کجا اسلام این را گفته که تو چنین تفکری داشته باشی در حالی که این همه راه حمل به صحت برای تو باز است؟ میگوید: سیّد تمام مسائل را داشت یکی یکی میگفت مثل اینکه انگار ما فی الضمیر مرا میخواند، خُب چرا درس را تعطیل کردی؟ خودت را عقب انداختی؟ چند روز است نیامدی؟ میگوید: قدری دلم آرام شد، امّا ته دلم صاف نشد. - در این ماه مبارک رمضان یکی از حاجتهای تان، خواستههای تان، از خدا این باشد که خدا پردههای ما را کنار نزند و آبروی ما را نبرد. در اولین فرازهای دعای کمیل میفرماید
«اللّهمُّ اغْفِر لی الذُنوب الَّتی تَحْتِک العِصَمْ»
میدانید چرا؟ به خاطر اینکه شما اگر یک میلیارد گناه کنید،حتی یک میلیارد هم بیشتر، به اندازه تمام ذرات دل اَتم، الکترون ها و پروتونها، امروز که روز اول ماه رمضان است، واقعاً بیایی اینجا بنشینی گریه کنی و بگویی
«استغفر اللَّه ربی و اتوب الیه»
و شرایط توبه در تو باشد و دیگر گناه نکنی، خدا تو را میآمرزد، امّا اگر یک عیب کوچک تو را مردم بفهمند، مثل اینکه چهل سال پیش جوان بودی، در خیابان لاله زار لبی به شراب زدی، یک کاسب هم دید که تو رفتی در این کاباره روبرو شراب خوردی، وقتی جنازه ات را دارند میبرند، - رفیق بغل دستی، رفیقت هم هست، دنبال جنازت هم را گرفته دارد میگوید
«لا اله الا اللَّه»
به بغل دستی میگوید، خدا بیامرزدش این هم چهل سال پیش آره، این هم وضعش خراب بود.
مردم نسبت به هم اینجوری اند، فقط حضرت حق است که «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح»؛ اگر چهل تا کثافت کاری داشتی همه را پوشانده یک صفت خوب در تو هست آن یک صفت خوب معروفت کرده و تا اسمت را میبرند، حاج آقای فلان! میگویند بَه بَه آدم خیّری است، فلانی! آدم به درد بخوری است، فلانی، مرد خوبی است. آن صفت خوبت را بروز میدهد.و نقل میکنند لذا بخواهید یک جوری باشید که مردم نفهمند چکاره اید اگر بفهمند، رهایت نمیکنند، تو، توبه هم بکنی و با خدا هم آشتی،کرده باشی امّا مردم، به تو با نگاه چهل سال پیش نگاه میکنند.
گفت: ته دلم صاف نشد، مدتی گذشت و سیّد مهدی قوام مریض شد و به رحمت خدا رفت، در تشییع جنازه سیّد، یکی از دوستان نزدیک او مرا صدا زد، گفت: فلانی! گفتم: بله، گفت: میدانی سیّد حالات عجیبی داشت، گفتم بله،گفت: یک مطلبی را من با چشم خودم از ایشان دیدم خوب است برای تو تعریف کنم، حالا که مرده و رفته دیگر راضی است که حُسن هایش را تعریف کنیم، گفتم بگو، گفت ایام فاطمیه بود من در شمیران پای منبر سیّد میرفتم،به مناسبت ایام شهادت بیبی زهراعلیها السلام ده شب مراسم عزاداری بود، منبرش که تمام شد، برگشت به من گفت که فلانی! گفتم: بله، گفت: امشب حالش را داری با همدیگر برویم تفریح، البته یک تعبیری میکرد که خیلی مزاح بود، میگفت حالش را داری امشب برویم با همدیگر الواطی کنیم، میگوید من اوّل تعجب کردم، گفتم آقا شوخی تان گرفته؟ گفت: نه، امشب میخواهیم برویم الواطی، پول منبر را گرفتیم پولدار شدیم، حالش را داری بیا تا برویم. گفتم: آقا اگر شما بروید الواطی ما هم هستیم، چون شما اگر الواطی هم بروی توی الواطی تان خدا خوابیده، معصیت خدا نیست ثواب و حسنات است. گفت: پس ماشینت را روشن کن برویم، ماشین را روشن کردیم و نشست بغل دست ما و گفت: راست برو میدان بهارستان. با هم آمدیم میدان بهارستان سابق، دیدم چند تا زن فاحشه گوشه و کنار میدان ایستاده بودند - اینها به برکت انقلاب، الحمد اللَّه جمع شدند، یادتان نمیرود که این لاله زار شما چه خبر بود، هر آلودهای از هر کجای ایران وارد تهران میشد میخواستند پیدایش کنند میگفتند برو در لاله زار، که حالا الحمدللَّه به برکت انقلاب اینها جمع شدند،دیگر گناه علنی نیست، اگر هم هست در خانه هست، اگر هم هست پشت در است - یکی جوان تر بود، سیّد گفت برو آن جوانتر را صدا بزن بیاد، ما رفتیم و دیدیم دختر جوانی است اشاره کردم بیا، خوب ماشین هم داشتیم و فکر کرد ما هم اهل معصیت هستیم و راه افتاد آمد دمِ در ماشین،همین که خواست در را باز کند و بنشیند، سیّد شیشه ماشین را پائین داد و دست کرد تو جیبش و پاکت پولش را در آورد و گفت: دخترم من ده شب برای مادرم زهرا علیها السلام منبر رفتم، این پول را امشب به عنوان پول منبر و روضه به من دادند، آدرسم را هم پشتش نوشتم، این پول را بگیر برو خانهات، تا تمام نشده از خانه بیرون نیا، پولت هم که تمام شد، آدرس و تلفنم را هم نوشتهام بیا من پول بهت میدهم، خرجی ات را میدهم، شوهرت میدهم، جهیزیه برایت تهیه میکنم، تو جوانی، دخترم حیف است دامنت را از الآن به معصیت آلوده کنی.
هر سخن از دل برآید
لاجرم بر دل نشیند
فرمود، من دیدم که این دختر منقلب شد، یکمرتبه قطرات اشک بر صورتش نشست و پاکت پول را گرفت: و گفت آقا به مادرتان زهراعلیها السلام دیگر گناه نمیکنم، فرمودند وقتی در تشییع جنازه او این ماجرا را برای من گفت، گریهام گرفت با خودم گفتم پس من آن شبی که سیّد را در خیابان ری دیدم داشت با یک زنی میرفت، او میرفته که آن زن را توبه بدهد و با خدا آشتی دهد و من بیچاره با بدگمانی، گفتم سیّد دارد میرود گناه کند،ازاین کارم خجالت کشیدم.
قرآن میفرماید:
«إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ
»
تأکیداً بعضی گمانهای شما گناه است، حق نداری به برادر دینیات بدگمان باشی، حق نداری نسبت به مردم تفکر بد داشته باشی
«وَلَا تَجَسَّسُوا»
؛
تجّسس در امور هم نکنید. ماشینش را عوض کرده، به من چه ربطی دارد. چه خانهای خریده است! به ما ارتباطی ندارد، از کجا آورده که زندگیاش را این جوری کرده است. ما وظیفه نداریم که تجّسس کنیم. چقدر جنس آورده در مغازهاش! تازگی چقدر جنس وارد کرده! به ما ربطی ندارد، ما باید به فکر خودمان باشیم.
در حالات شیخ مرتضی انصاری رحمه الله مینویسند، یک نفر آمد از او پرسید: شیخ فلانی چطور آدمی است؟ ایشان شروع کرد خدا را حمد کردن، گفت:
«الحمد للَّه ربّ العالَمین»
گفتند: آقا جواب بده
، «الحمد للَّه ربّ العالمین»
که جواب نشد، فلانی خوب است یا بد است؟ مثبت است یا منفی؟ فرمود: من خدا را شکر میکنم حالا که ریشم سفید شده است و شیخ انصاری شدهام ویژگیهای یک انسان کاملی را امروز پیدا کردهام توانستند تمام عیوبات و نقائص خودش را رفع کند، حالا رفته سراغ دیگری، حال دیگری را میپرسد و میگوید فلانی چطور آدمی است، من خدا را شکر کردم که امروز یک چنین انسان کاملی هستم که دیگر هیچ عیبی، هیچ نقصی این نفس خبیثش ندارد، خودش را کامل کرده، رفته سراغ دیگری و حال دیگری را میپرسد.
چقدر ما برای به دیگران پرداختن میکوشیم،خدا میداند اگر ی یک هزارم آن را برای اصلاح نفس مان سرمایه بگذاریم، تا حالا آدم شده بودیم. صبح تا به شب فکر دیگران و با تجّسس در زندگی دیگران میکنیم حدّاقل یک درصدش را بیاییم، مشغول خودمان بشویم.
در تفسیر فخر رازی، عبارتی را دیدم که در حالات یکی از اولیاء حق نقل میکند، رفته بود به قبرستان برای فاتحه اهل قبور، مردی را دید با لباس پاره که نشسته بود، فوراً به او بدگمان شد، گفت این از آن کلّاش ها است، قیافهاش نشان میدهد که از آن کلّاش ها است، چیزی هم از آن بیچاره ندیده بود، امّا چون لباسش لباس مندرسی بود و مرد فقیری بود، این گمان بد را به او کرد. در شب در عالم رؤیا خواب دید یک تکه گوشت گذاشتند جلویش و گفتند بخور، گفت من گوشت حلالش را نمیخورم، (برای رسیدن به مقام معنوی است که مؤمن باید از غذاهای لذیذ چشم بپوشد تا ضمیر او صاف و نورانی شود) حالا حرامش را بخورم؟ گفتند: امروز خوردی، گفت: من؟ گفتند: بله، کجا؟ گفتند: توی قبرستان، همان جایی که به برادر دینیات گمان بد پیدا کردی، گوشت مرده برادر دینیات را خوردی، چون قرآن غیبت را تشبیه میکند
«وَلَا یَغْتَب بَعْضُکُم بَعْضاً أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»؛
میفرماید: آیا یکی از شما دوست دارد گوشت مرده برادر دینیاش را بخورد؟ برادرت مرده و افتاده زمین، حاضری جسد او را دندان بزنی و بخوری؟ قرآن میگوید: تو که پشت سر برادر دینیات غیبت میکنی، داری گوشت مرده او را میخوری؛ یعنی او نیست که از خودش دفاع کند، علامه طباطبائی رحمه الله در تفسیر المیزان در ذیل آیه شریفه میفرماید: غیبت ترور شخصیت است، یعنی تو او را کشتی، پنجاه سال توی خیابان لاله زار بیچاره آبرو داشت، سی سال توی این محل کاسبی کرد، تو عِرض و آبروی او را ترور کردی، آبرو و شخصیت چهل ساله او را خُرد کردی؛ در حقیقت آبروی او را از بین بردی.
در تفسیر المیزان با بیانی شیوا میفرمایند: اعضای یک اجتماع مانند اعضای یک بدن هستند. این مضمون روایت است و شما شنیدهاید که بر سر درِ سازمان ملل متحد شعر سعدی را نوشتهاند که «بنیآدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند». پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در بیان شریفی میفرمایند: اعضای اجتماع مانند عضو یک پیکرند.علامه میفرماید تو وقتی غیبت یک نفر را نمودهای، آبروی او را بردهای این عضو را از پیکر اجتماع جدا کردهای، قطعش کردهای بریدهای و عضوی که از پیکر جدا شود، حکم چه چیزی را دارد؟ حکم میته را دارد، تو با غیبت او را از اجتماع مسلمانها دور کردی، تو آبرویش را بردی.
یک آقایی بود که میآمد پای منبر ما، در مجالس مختلف هر کجا میرفتیم شرق تهران، غرب تهران، با موتور میآمد ظاهراً که آدم متدیّنی بود، یک روز یکی از آقایان به من گفت: آقا این را که میآید پای منبر شما میشناسید؟ من اسمش را هم نمیدانستم ولی از چهره که نشان داد شناختم، گفتم: بله. گفت: آقا این قاتل است، چهل سال پیش در جوانی توی مولوی، گردن کلفت بود و با چاقو زد شکم یکی را پاره کرد و شب رفت زیر تریلی خوابید و بعد هم صبح فرار کرد و چنین و چنان. من به او گفتم: خوب آقای متدیّن، آقای اهل جماعت، تو کجا وظیفه شرعی داشتی پرده این آقا را بدری و این را برای من معرفی کنی؟ کجا دینت به تو اجازه داد؟ شاید توبه کرده و با خدا آشتی کرده باشد و … روایت داریم حضرت رضاعلیه السلام میفرمایند: شما هر کس را میبینی بگو از تو بهتر است. میفرمایند: این صفت ایمان تو را کامل میکند هر کس را دیدی بگو از تو بهتر است، اگر ظاهر دینی دارد بگو ظاهرش نشان میدهد تقوی دارد، عبایی روی دوشش است، عمامه ای به سر دارد، متدیّن است، عالم است از من بهتر است. فرمود: اگر ظاهر هم ندارد تو حق نداری خودت را ازاو بهتر بدانی، شاید او در باطن یک رابطهای با خدا دارد که تو نداری، شاید او پیش خدا آبرومند است و تو خبر نداری.
خوب این فعل زشتش را که چهل سال پیش مرتکب شده بود، برای من فاش کرد این بنده خدا هم دیگر پیش ما نیامد، من خیلی دلم سوخت پس از مدتی یک مرتبه دیدمش، هر کاری کردم، دیدم با آن نظر اول نمیتوانم نگاهش کنم، چون به نظر قاتل داشتم نگاهش میکردم، چون آن شخص آمد،شخصیت و آبروی این بیچاره را واقعاً جلوی ما برد. این کار را نکنید. اگر خدا پردههای مان را کنار بزند!امام علیعلیه السلام میفرمایند:
«لو تکاشفتم ما تدافنتم»
،(
جسدهای تان را باید گرگهای بیابانها بخورند، بدنهای تان را زیر زمین دفن نمیکنند از بس شما کثیف هستید.
از این چهارده بزرگوار که
«خلقکم اللَّه انواراً فجعلکم بعرشه … »
همه ما بدبختیم، یکی کمتر یکی بیشتر، چرا پرده را میدریم؟ چرا دیگران را رسوا میکنیم، خدا آن گناهکار را هم دوست دارد.
گفتند: امروز گوشت میته برادر دینیات را خوردی، گفت من؟ حلال را نمیخورم، گفتند: دیروز توی قبرستان همان گمان بدی که پیدا کردی، گوشت مرده برادر دینیات را خوردی، از خواب بیدار شد، مینویسد تا یکسال میآمد قبرستان که آن را ببیند و از او حلالیت بطلبد که آقا شرمندهام، بگوید سال گذشته من به شما گمان بد پیدا کردم، مرا بیامرز، مرا عفو کن. بعد از یکسال که پیدایش کرد و رفت از او معذرت خواهی کند آن مرد ژنده پوش برگشت و به او گفت: آقا اگر از گناه سال گذشتهات توبه کردی، خداوند غفار الذنوب است و من هم حق خودم را به تو بخشیدم، تازه فهمید این از اولیاء حقّ بوده است که توی دل او را هم میخوانده که وقتی گمان بد پیدا کرده بود، او فهمیده بود.
گمان بد پیدا نکنید. غیبت نکنید
«و احفظوا السنتکم»
حضرت فرمود: زبانهایتان را در این ماه نگه دارید، میدانید عذاب زبان از همه عذابهای اعضا بیشتر است؟ حدیث دارد فردای قیامت خدا زبان را بیشتر از همه فشار میدهد و میسوزاند،زبان اعتراض میکند، میگوید:
«ای ربّ عذبتنی بعذاب لم تعذب به شیئاً»
: خدایا تو مرا طوری عذاب کردی که هیچکدام از این جوارح و اعضا رابه این صورت عذاب نکردی؟ خطاب میآید: زبان! تو یک کلمه گفتی آبروی مسلمانی را بردی، تو یک کلمه گفتی، خون مردم را مباح کردی، تو یک کلمه گفتی شخصیتهایی را از بین بردی به عزت و جلالم قسم، ای زبان، تو را عذابی میکنم که هیچکدام از اعضاء و جوارح را آنگونه عذاب نکرده باشم.
لااقل یکی از این فرازها را بیاییم در خودمان پیاده کنیم، چند سال ماه رمضان را درک کردیم؟ اول ماه رمضان وارد شدیم همین مسائل را علما گفتند، همین حرفها را هم ما زدیم، آخر ماه رمضان هم که رفتیم دیدیم باز همان شخصیت اولیه هستیم. یک کلمه از کلمات پیامبرصلی الله علیه وآله را «و احفظوا السنتکم» در این ماه رمضان به آن عمل کنیم، لااقل غیبت نکنیم. آیات زیاد و روایات فراوانی داریم که تقریباً گناهی به سنگینی این گناه، وزر و وبالی که برایش ذکر شده، وجود ندارد. الی ما شاءاللَّه ما روایات داریم، حالا ببینید چقدر ما مبتلا هستیم!
دو روایت از کتاب جامع السعاده مرحوم احمد نراقی در این زمینه نقل میکنم، دقت کنید، یک روز خاتم الانبیاء محمدصلی الله علیه وآله نشسته بودند، عایشه میگوید: یک زنی آمد محضر پیامبرصلی الله علیه وآله سؤالی کرد و رفت. وقتی که رفت من با دستم اشاره کردم، گفتم: ای رسول خدا، این زن قدش کوتاه بود. حضرت فرمودند: ساکت باش، غیبت خواهر مسلمانت را کردی،(قدش کوتاه بود، همین جمله را فقط گفت، فرمودند، غیبتش را کردی.) روایت دوم عین همین روایت است که زنی میآید خدمت رسول اللَّهصلی الله علیه وآله مسئلهای میپرسد و میرود، عایشه میگوید من با دستم به عنوان عیب، به دامن آن زن که بلند بود اشاره کردم، حضرت فرمودند: ساکت باش، غیبت خواهر مسلمانت را کردی. این دو تا روایت را بیاور در متن زندگیات، آقای کاسب! از صبح تا حالا چند تا غیبت کردهای، روز اول ماه رمضان، ماشینش را نگاه کن چه ماشینی دارد، میشود غیبت، کفش هایش را نگاه کن، میشود غیبت، سرش مو ندارد، میشود غیبت، چه قیافهای دارد، میشود غیبت، این چه طرز ایستادن است، این چه طرز راه رفتن است، اینها همهاش غیبت است و ما مبتلاییم.
یکی از بزرگان میفرمود که خودم را گاهی وقتها خیلی به زحمت میاندازم و آخر شب که مینشینم و محاسبه میکنم میبینم که تنها توفیقی که آن روز داشتم، خودم را نگه داشتم.
شهرستانی منبر میرفتیم، جمعیت زیادی به مسجد جامع آن شهر میآمدند، بحث ما هم بحث غیبت بود، گفتیم توی این دهه راجع به غیبت صحبت میکنیم، هر کس غیبت نکرد ما یک کتاب به او جایزه میدهیم، ده روز توی شهرستان موضوع غیبت را هر روز تذکر میدادیم و هر شب در بین چند هزار جمعیت میگفتیم، روز آخر یک نفر آمد، خدا میداند فقط یک نفر! گفت: حاج آقا، گفتم: بله، گفت: آقا خیلی سخت است گفتم: بله خیلی مشکل است، گفت: از صبح دیگه خیلی سعی کردم، این قدر مراقب بودم، این قدر دقت کردم، تو تلفن هایی که میکردم، مشتری میآمد و میرفته و خلاصه خودم را نگه داشتم، از صبح تا حالا غیبت نکردم که یک دانه کتاب از شما بگیرم.
غیب نکردن خیلی مشکل است، بهشت رفتن هم مشکل است. زبانتان را خوب حفظ کنید، بعد با این زبان در این ماه مبارک رمضان خدا را بخوانید ببینید چه تأثیری دارد.
در تاریخ است که مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی داشت درس میگفت، یکی از شاگردانش را عقرب زد ناله اش بلند شد گفت سوختم، آقای شیخ همین جور که درس میگفت یک نگاهی کرد، فرمود: خوب نسوز! همین یک جمله، نسوختم و تمام شد، نه آمپول زد و نه دستش را کشید. این زبان است و این تأثیر نفس است که با یک کلمه تمام شد.
یکی از فقهای شورای نگهبان که مرد وارسته ای است میفرمودند: من اصفهان رفتم،تا یک پیرمرد صد و چند سالهای رابه خاطر بیان مطلبی ببینم و آن موضوع این بود که وی ناظر این واقعه بود (پیرمرد صد و چند ساله اصفهانی)، که ماری دست اخوی مرحوم شیخ حسنعلی را ماری دست او را زده بود و از درد به خود میپیچید، شیخ حسنعلی مشهد بود، همین که مار دستش را زد، آن بزرگوار طی الارض کرد و از مشهد در یک چشم به هم زدن به اصفهان آمد، دستش را به دست برادرش کشید و درد آرام گرفت آمد جلوی سوراخی که ما نمیدانستیم مارها توی آن سوراخ بودند، با زبان فصیح همانطوری که با شما دارم صحبت میکنم به مارها گفته بود مارها بیرون بیایید، مارها بیرون آمدند به مارها فرموده بود از دروازه اصفهان بیرون بروید مارها از دروازه اصفهان بیرون رفتند، شیخ طی الارض کرد و دوباره به مشهد رفت. علت این تأثیرِ نفس چه بوده است؟
ما از صبح تا شب غیبت میکنیم شب هم میخواهیم دعای افتتاح بخوانیم و خدا هم به ما جواب بدهد، نمیشود، امکان ندارد، اگر کسی بخواهد دعایش مستجاب شود، شرط اول تطهیر زبان از معاصی است، زبانت را حفظ کن بعد با زبان پاکیزهای که از صبح تا شب، غیبت نکردهای بگو «السلام علیک یا اباعبداللَّه»، ببین جواب میدهند یا نه.
شخصی میگفت که یک شب حضرت سیّد الشهداءعلیه السلام را خواب دیدم، (چه چشمهایی داشتند، چه زبانی داشتند، چه گوشهایی داشتند و چقدر نورانی بودند خوش به حالشان) دیدم حضرت بالای ضریح نشستهاند من هم وارد شدم، شروع کردم به خواندن زیارت وارث، هر سلامی میدادم، آقا سیّد الشهداءعلیه السلام میفرمودند: «و علیک السلام و رحمة اللَّه»، تا آخر زیارت وارث هر سلامی خواندم، آقا جواب میداد. مسلماً این زبانها، زبانهای پاکیزه بوده است. تصمیم بگیریم، نگهش بداریم خودمان را حفظ کنیم، شاید ان شاءاللَّه در ایام لیالی قدر وقتی خدا را صدا میزنی، جوابت را بدهد، چون فرمود زیر هر یا رب تو لبیک ماست.
پیامبرصلی الله علیه وآله وقتی میخواست سفر برود، میآمد توشه سفرش را از خانه بی بی فاطمه زهراعلیها السلام میبرد. ما هم توشه سفر «سیر الی اللَّه و ضیافت اللَّه» را امروز از مادر سادات فاطمه زهراعلیها السلام بگیریم زیرا مادر است، امّ ابیها است،
«نحن حجج اللَّه علی خلقه وجدّتنا فاطمه حجة اللَّه علینا»
؛
میفرماید ما حجّتهای خداییم بر خلق و جده ما فاطمه زهراعلیها السلام حجت خداست بر ما، ما هم توشه سفر را امروز از بیبی بگیریم.
در تفسیر شریف دارد: «فی بیوت اذن اللَّه ان ترفع و یذکر فیها اسمهُ»؛
اوّلی نشسته و میگوید: یا رسول اللَّه! خانه فاطمهعلیها السلام هم از آن بیوت است؟ فرمودند: «هی افضلها واعظمها واشرفها عند اللَّه»؛ اعظم آن بیوت و اشرف آن بیوت خانه فاطمهعلیها السلام است. والسلام
گفتار دوم: غیبت
دل من از غم هجران رخت غمگین است
بار هجران تو بر سینه من سنگین است
به گدایی تو بر پادشهان فخر کنم
پادشاهی که گدایت نبود مسکین است
هر کسی از خلق بر در کاشانه تو
عزّت هر دو جهانش به خدا تضمین است
علامه بحر العلوم رحمه الله در حرم امام عسکریعلیه السلام مشغول نماز بود، در تشهد نماز توقفی فرمود، سؤال کردند: علامه چه شد در تشهد نماز توقف کردی؟ فرمود: مشغول نماز بودم ناگهان دیدم حضرت بقیة اللَّهعلیه السلام وارد حرم شدند چشمم به جمال مهدیعلیه السلام افتاد، محو جمال او شدم.
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
«و احفظوا السنتکم»
نبیّ بزرگوار راجع به فضایل ماه مبارک رمضان، در خطبهای مبسوط و جامع، در یک کلامِ کوتاه میفرماید: زبانهایتان را در این ماه حفظ کنید.
گفته شد یکی از گناهان زبان، گناهی است شایع و فراوان به نام غیبت که اجتماع ما به این گناه آلوده است؛ چون گناهی است بدون زحمت و بدون رنج و انجام دادنش هیچ مؤونه ای ندارد.
عرض کردیم، شیخ مرتضی انصاری رحمه الله در مکاسب محرمه اش در باب الغیبة اولین جملهای که دارند این عبارتست: «الغیبة حرامٌ بالادلة الاربعة»؛ غیبت حرام است به ادّله اربعه، یعنی قرآن، سنّت، اجماع، عقل که هر کدام مستقلاً دلالت بر حرمت این گناه بزرگ دارد.
یک آیه مورد عنایت قرار گرفت.و امّا آیه دوم:
«وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍلُمَزَةٍ»
؛
وای بر هر انسان همزه لمزه.
آقایان مفسرین در مورد «هُمَزَه» میفرمایند: کسی است که با دست، با چشم، با ابرو با اشاره عیوبات انسانی را به انسان دیگر برساند. لُمَزه کسی است که با زبان عیوبات را بیان کند، ملاّ مهدی نراقی رحمه الله در جامع السعادات میفرمایند: «الغیبة یتحقق بالاشارة و الکنایة» غیبت با اشاره و کنایة هم محقق میشود، یعنی یک نفر در مغازه شما میآید، از شما جنس بخرد، شاگردت به شما میگوید، حاج آقا مشتری است، شما با دستت اشاره میکنی که ولش کن، یعنی،چیزی بخر نیست، آدم خوبی نیست، با این اشاره یک عیبی را به او تفهیم میکنی، این غیبت محسوب میشود، با گوشه ابرو، با گردش مردمک چشم، عیبی را به دیگری تفهیم کنی، میشود غیبت.
«وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»
قرآن میفرماید: وای، به حال هر انسانی که با دست، چشم، ابرو و یا زبان، عیوبات مردم را به دیگران تفهیم کند.
روزی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله روی منبر خطبه میخواندند، فرمودند
: «اتدرون ما الغیبة؟»
مردم آیا میدانید غیبت چیست؟
«قالوا اللَّه و رسوله اعلم»
اصحاب گفتند: خدا و رسولش بهتر میداند که غیبت چیست؟ «قال ذکرک اخاک بما یکره»؛ یاد کنی برادرت را به چیزی که اگر بشنود خاطرش آزرده گردد و ناراحت بشود، حالا این موضوع هر چه میخواهد باشد، وقتی شنید و ناراحت شد، غیبت است. شاید یک کلمه کوتاه باشد. ملا محسن فیض کاشانی رحمه الله در مهجة البیضاء،میفرماید: «اعلم»؛
«انّ الغیبة ان تذکر اخاک بما یکرهه لو بلغه سواء ذکرت نقصاناً فی بدنه أو فی نسبه أو فی خُلقه او فی فِعله أو فی قوله أو فی دینه أو فی دنیاه و حتی فی ثوبه و فی داره و دابّته»
؛
بدان غیبت این است که یاد کنی برادر دینیات را به چیزی که وقتی شنید، ناراحت بشود، فرقی نمیکند آنچه را تو پشت سرش گفتی، نقصانی در بدن او باشد یا نباشد را ذکر کرده باشد؛ مثل اینکه فلانی کور است، فلانی کچل است، فلانی چُلاق است، البته در باب مستثنیات غیبت ان شاءاللَّه در آنجا بحث میکنیم که چند چیز استثناء شده و غیبت نیست، یکی اینکه اگر کسی به عیبی شهرت دارد، مثلاً در خیابان لاله زار تا نگویی افشین کچل، مردم نمیفهمند چه کسی است و او هم ناراحت نمیشود، بگویند افشین کچل یا مثلا سهراب کور، اگر ناراحت نشود، اوقاتش تلخ نشود و از گفتن این سخن راضی باشد و شهرت پیدا کرده باشد، اشکالی ندارد به این لقبی که مشهور شده صدایش بزنیم، «أو فی نسبه»؛ در نسبش،امّا به عنوان مثال بگوید خدا بیامرزد، بابای فلانی را آدم خسیسی بود، باباش لات بود آدم فاسدی بود، این غیبت محسوب میشود. یا در خُلقش؛ فلانی آدم بد خلقی است، بخیل است، متکّبر است، یا در دینش؛ آدم دروغگویی است، آدم آلودهای است. عرض کردم در مستثنیات غیبت به این مطالب میرسیم، حالا تذکّر میدهم ممکن است در ذهنتان خلجان پیدا کند، بله اگر کسی فسقش و گناهش موقعیت پیدا کرده باشد و همگانی است. مثلاً یک آدمی در خیابان لاله زار، ظهر ماه رمضان، ساندویچ دستش گرفته و میخورد، همه هم دیدند که این روزه خوار است، پشت سر این شخص اگر بگویی فلانی روزه خوار است، غیبت نیست، امّا پشت سر همین انسان روزه خوار اگر شما یک عیب دیگری که مردم نمیدانند، بگویی باز غیبت است. فقط نسبت به همان گناهی که مرتکب شد و علنی بود و همه مردم آن را فهمیدند، مستثنی شده است، «أو فی فعله»؛ آدم پرخوری است چقدر غذا میخورد، چقدر میخوابد، تا لنگ ظهر خواب است، این غیبت است. «أو فی ثوبه»؛ چه لباس سبکی تنش میکند، چه لباس بلندی تنش کرده، لباسش را نگاه کن،این غیبت است، «او فی داره»؛ این هم خانه است درست کرده، خیلی بی سلیقه است، خانه بد قواره ای است، چه جور خانهاش را سنگ کرده،چقدر این کج سلیقه است، این هم غیبت است. «او فی دابته»؛ امروزه مرکب و اینها نیست، ماشین است؛میگوید: این چه ماشینی است سوار میشود، این هم ماشین است تو خریدی اگر این گونه، پشت سرش ذکر بشود غیبت میباشد.
گاهی وقتها ما در غالب حمد و ثنا غیبت میکنیم مثلاً، خدا را شکر که ما اهل این معاملات نیستیم، خدا خیلی دست ما را گرفته که ما اهل این معاملات نیستیم، خدا را شکر ما در صادرات و واردات نیستیم، فلانی را دیدی جنس آورد چه کار کرد؟ اینها همه غیبت است. شدی، بعضی اوقات ما در غالب دعا غیبت میکنیم؛ خدا از گناه فلانی بگذرد. وقتی دیگران تحریک شدند، سؤال میشود، میگویند چطور؟ خدا ازش بگذرد، دیشب شنیدم فلان کار را کرده است، این همه غیبت است. آمدی در حقش دعا کنی، امّا در دعای خودت غیبت بود.
وقتی پیامبر بزرگوار صلی الله علیه وآله این جمله را بیان کردند، یک سائلی پرسید؟ که یا رسول اللَّه! اگر عیبی که ما پشت سرش میگوییم واقعاً دارای آن عیب باشد، باز هم غیبت است؟ حضرت فرمودند: اگر عیبی در او نباشد و بگویی این تهمت و بهتان است که بالاتر از غیبت است و اگر همان عیبی که دارد را پشت سرش بگویی غیبت میشود.
در حالات آیت اللَّه العظمی بروجردی - اعلی اللَّه مقامه الشریف - چنین میخوانیم و بزرگان ما نقل میکنند که این بزرگوار برای تربیت نفسشان هنگامی که در بروجرد، بودند نذر کرده بودند که اگر عصبانی شدند و کلام بی جایی از دهانشان بیرون آمد، برای تربیت نفسشان یک سال روزه بگیرند، آیة اللَّه العظمی بروجردیرحمه الله فرموده بودند: قبل از اینکه قم بیایم صدای ملائکه را میشنیدم، امّا وقتی آمدم و مشغول شدم و همین گرفتاریهای مرجعیت مشغولم کرد از آن فیض هم محروم شدم، سیر معنویتی که بزرگان در آن بودند، خیلی بلند بود که دست ما با توجّه به آلودگیهای مان به آنجاها نمیرسد.
آیت اللَّه العظمی بروجردیرحمه الله مرجعی بود که امیرالمؤمنینعلیه السلام سند سیادت او را امضا کردند.
علامه نهاوندی - اعلی اللَّه مقامه - فرمودند، وقتی که حضرت آیت اللَّه العظمی بروجردیرحمه الله مشهد آمدند، من جایم را در صحن مطّهر به ایشان دادم یعنی آیت اللَّه العظمی بروجردی را جلو قرار دادم، خودم مأموم ایشان شدم و ایشان را احترام کردم، میفرمایند، همان سال به نجف اشرف مشرف شدم، آیت اللَّه سید ابوالحسن اصفهانی - اعلی اللَّه مقامه شریف - در صحن مطهر امیرالمؤمنینعلیه السلام نماز میخواندند، ایشان هم جایشان را به من دادند، من تعجب کردم که یک فردی مثل آیت اللَّه سیّد ابوالحسن اصفهانی که امام برایش نامه نوشته و به ایشان فرمودند: «اَرْخِسْ نَفْسَک»؛ نفست را برای مردم ارزان کن، «واجعل مجلسک فی الدهلیز»؛ محل نشستنت را هم در راهروی خانه قرار بده که مردم راحت به تو دسترسی داشته باشند، «واقض حوائج الناس»؛ حوائج مردم را هم برآور «نحن ننصرک»؛ ما تو را یاری میکنیم، من را گذاشت جلو، امام جماعتم کرد و خودش پشت سر من ایستاد.
علاّمه نهاوندی میفرماید: من از این فضیلت ناگهانی متعجب بودم که چطور شده است یک مرجعی مثل ایشان به من اقتدا نموده است، فرمودند: وقتی که آمدم تکبیرة الاحرام بگویم، صدای امیرالمؤمنین، سیّد المظلومین علی بن ابیطالبعلیه السلام از قبر مطهر بلند شد، (چون پیغمبر فرمود:
«ان وزن علی ثقیل»؛ وزن علی بن ابیطالب خیلی ثقیل است، «ان حال علی جلیل»
؛
حال علی بن ابیطالبعلیه السلام خیلی با جلالت است، نهاده نشد محبّت علی بن ابیطالب در کفه حسنات هیچ انسانی مگر اینکه بر گناهان او غلبه پیدا کرده) میفرماید: صدای امیرالمؤمنین بلند شد: «عظّمت ولدی عظّمناک»؛ پسرم بروجردی را تعظیم کردی؛ یعنی چون در مشهد جایت را به او دادی ما هم تو را بزرگت کردیم، عزیزت دانستیم و سیّد ابوالحسن اصفهانی رحمه الله را پشت سر تو قرار دادیم.
یکی از مجلات حوزه علمیّه دو سه سال پیش که هر ماه به یک شخصیت بزرگ اسلامی، اختصاص داشت، یک شماره آن را به آیت اللَّه بروجردی اختصاص داده بودند و مطالب بسیار جالبی را نسبت به ایشان نقل کردند، آن هم مستند. این بزرگوار برای تربیت نفسشان نذر کردند که هر وقت عصبانی شدند، کلمه بیجا گفتند: یک سال روزه بگیرند، روزی بر کرسی درس در بروجرد،نشسته بودند. - در ضمن ایشان ابهت عجیبی هم داشتند در حالات شان نوشتهاند، هنگامی که در بروجرد بودند، محاسنشان را خضاب میکردند، حنا میبستند، و عمامه سبزی هم بر سرشان میگذاشتند، محاسن سفید، نورانیت و معنویتی خاص داشتند، خیلی با عظمت بود.- طلبهای اشکال کرد، آیت اللَّه العظمی بروجردی رحمه الله پاسخ فرمودند، طلبه اشکال دوم کرد، آقا پاسخ فرمودند، طلبه اشکال سوم کرد، یک لحظه آیت اللَّه بروجردیرحمه الله عصبانی شدند و با لحن تندی از روی منبر فرمودند: آقا ساکت باش، طلبه هم سکوت کرد، آقا درسش را داد، بعد از درس آن طلبه را صدا زد، خم شدند، جلوی همه طلبهها، دست او را بوسیدند، یک عبا و پانصد تومان پول هم به او دادند و از او تقاضا کردند که از خطای بروجردی بگذرد،و فرمودند: نمیدانم چطور شد که عنان نفس ما از دست ما در رفت و جلوی مردم سر شما با لحن تندی گفتیم، آقا ساکت باش؟ از فردای آن روز شروع کردند روزه گرفتن برای گفتن یک کلمه حرف تند، آن هم نه غیبت و نه دروغ.
ببینید بزرگان ما سیره اخلاقی شان چه بوده، ما واقعاً زبانهای مان آزاد است. در حدیث دیگری دارد که خاتم الانبیاء محمدصلی الله علیه وآله میفرمایند: «بعضیها که وارد محشر میشوند زبانهای درازی دارند». خودش اینجا ایستاده، زبانش تا میدان بهارستان است. خودش این گوشه محشر است اما، زبانش آن گوشه محشر میباشد، زبان دراز او زیر پای اهل محشر قرار گرفته است و مردم روی زبان او رفت و آمد و تردد میکنند. یا رسول اللَّهصلی الله علیه وآله اینها چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: اینها زبان دراز های دنیا هستند، افطارت را کردی با زبان روزه جلوی در حجره نشستی یک دفعه زبانت از این طرف تهران، دراز میشود میرود آن طرف تهران غیبت یک مسلمانی را میکنی، از اینجا زبانت دراز میشود و میرود مشهد، غیبت یک مسلمانی را میکنی، تجسّم این زبان درازی و عاقبت آن این است که زبانت را زیر پای اهل محشر دراز میکنند.
در کتابی به نام «مردگان با ما سخن میگویند» آمده است: یک از بزرگان را خواب دیدند از که زبان آن مجروح و زخمی بود، گفتند: آقا شما بزرگوار بودید، شما چرا زبانتان مجروح است؟ فرمودند: من همسرم علویه بود، سیّده بود، اسمش سکینه بود وقتی عصبانی میشدم با لفظ بدی صدایش میزدم، به او میگفتم سکو، بیا، سکو برو، وقتی به او میگفتم سکو همسرم ناراحت میشد و میگفت، من علویه ام، اسم من سکینه است چرا، شما به من توهین میکنی و این جوری من را صدا میزنی؟ از وقتی وارد برزخ شدم زبان ما را مجروح کردند به خاطر این که ما دل همسر مان را در صدا زدن مجروح میکردیم.
محاسبات خیلی دقیق است، خیلی ما باید مراقب گفتار مان باشیم؛ در حدیث دیگری دارد یک نفر دنبال خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله راه میافتد و به حضرت میگوید «اَوْصنی»؛ مرا وصیتی بفرمایید. حضرت فرمودند: زبانت را حفظ کن، به نظرش جمله کم میآید، دنبال حضرت راه میافتد و عرض میکند
«زِدنی یا رسول اللَّهصلی الله علیه وآله»؛
بیشتر موعظه ام کن، فرمودند: زبانت را حفظ کن، باز هم مثل اینکه قانع نمیشود، دوباره راه میافتد و عرض میکند
«زِدنی یا رسول اللَّهصلی الله علیه وآله»
؛
بیشتر مرا موعظه کنید، حضرت فرمودند: زبانت را حفظ کن، عرض کرد یا رسول اللَّه! همین یک جمله، حضرت فرمودند: مگر چیزی جز زبانها مردم را با صورت در آتش جهنم میاندازد؟
در کتاب «نقش زبان در سرنوشت انسانها» که یکی از فضلای قم نوشته و چاپ جامع مدرسین میباشد نزدیک به یکصد و پنجاه معصیت و آلودگی را مستند بر آیات و روایات شده که از زبان نشأت میگیرد و از این یکصد پنجاه گناه زبان که ما مشهور هایش را بَلَدیم؛ غیبتش را میدانیم، دروغش را میدانیم، تهمتش را میدانیم، نمّامی اش را میدانیم و در مورد همه آنها هم روایات ذکر کردهاند. مؤمن مالک زبانش است.
بعضی از مردم را میبینم که وقتی به همدیگر میرسند، سلام علیک میکنند به هم فحش ناموسی میدهند. این طور صحبت کردن چقدر زشت است.
ما حدیث داریم از امام صادقعلیه السلام که به خاطر یک فحش، رفیق بیست سالهاش را رها کرد، پیغمبرصلی الله علیه وآله میفرمایند:
«ان اللَّه حرم الجنة علی کل فحّاش بَذی»
؛
خدا بهشت را بر هر انسان فحّاش بد گو حرام کرده است.
شخصی بود که به رفیق امام صادقعلیه السلام شهرت داشت، راوی میگوید، اصلاً کسی اسمش را صدا نمیزد، وقتی میخواستند در اجتماع معرفی اش کنند، میگفتند رفیق امام صادق؛ یعنی دوست شش دانگ حضرت، یک روز داشت میرفت و غلامش هم پشت سرش بود، دو سه مرتبه غلامش را صدا زد، امّا غلامش او را اجابت نکرد، یک مرتبه عصبانی شد، برگشت و گفت یابن الفاعله، یعنی ای پسر زن بدکار، حضرت ایستادند و نگاهی تعجبآمیز به او کردند و فرمودند چرا به مادر او نسبت ناروا دادی؟ گفت: آقا این عرب نیست، مسلمان هم نیست، حضرت فرمودند: هر قومی برای خودشان ازدواجی دارند؛ یعنی ازدواجی که انجام دادند در قوم شان محترم بوده، تو چرا به مادر او توهین کردی؟امام صادقعلیه السلام رشته رفاقت بیست سالهاش را به خاطر یک فحش با او برید، این حدیث خیلی جالب است و تا حضرت زنده بود با او دیگر رفاقت نکرد به خاطر یک کلمه فحش. خوب شما اگر میبینی رفیقت فحّاش است. نصیحتش کن و با او صحبت کن، شما چطور راضی میشوی در برخورد اجتماعی کسی به مادر تو، ناموس تو توهین کند! این گونه فحاشی ها دیده میشود و زیاد هم هست.
در حدیث دیگر دارد. اول صبح که میشود زبان میآید سراغ اعضا و جوارح، میگوید: دست، حالت چطور است؟ گوش، چطوری؟ پا، در چه حالی؟ اعضا و جوارح بر میگردند به او میگویند: ای جناب زبان! تو اگر خود را نگه داری ما محفوظیم، تو اگر آزاد باشی ما هم به خاطر تو میسوزیم.
یکی از مؤمنین تهران دو تا از دفترچه خاطراتش را برای حقیر فرستاده بود، حدود چهارصد موضوع، مطلب، قصص و حکایات مختلفی در آن نوشته بود که من اینها را یا از خوبانی شنیدهام یا خودم با چشمم دیدهام. یکی از موضوعاتش این بود: در خیابان ری شخصی بود به نام آقای محمد حسن؛ که انسان آلوده دامنی بود؛ از آن آدمهایی که در قدیم باج میگرفتند و … روزی به مرد محترمی مراجعه کرده بود، به او گفته بود مثلا باید صد تومان به من بدهی، آن مرد محترم فرموده بود: من پول مفت ندارم به کسی بدهم برو کار کن جوان! گفته بود: نمیدهی؟ گفته بود: نه، گفت: بلایی سرت میآورم، گفت: هر کار میخواهی بکنی بکن، این داستان در زمانی اتفاق افتاده بود که از نظر سیاسی بعضی گروهها را میگرفتند و زندان میکردند و خیلی هایشان را هم میکشتند. این جوان آلوده میآید پیش یک پاسبان و به او میگوید: مگر تو مأمور نیستی فلان حزب سیاسی را بگیری؟ جواب میدهد: بله، میگوید: این فلانی هم جزء فلان حزب سیاسی است. به محض اینکه این یک کلمه را در مورد آن شخص گفت: او را گرفتند و بردند، مینویسند این بنده خدا را بی گناه اعدام کردند و عکسش را در روزنامه انداختند.حالا این شخص پیر شده است (همان جوان آلوده) بود پیش این دوست ما آمده، گریه میکرد که فلانی! میدانم که خدا مرا نمیآمرزد، بارم خیلی سنگین است من یک کلمه حرف زدم، فقط یک کلمه، امّا این کلمه حرف من، سر یک مسلمان مؤمن آبرومندی را به دار برد، یک کلمه. یک قدری در حرف زدن مان دقت کنیم.
به استاد بزرگواری گفتند
«عِظْنِی»
؛ ما را موعظه کنید، فرمودند: هر وقت میخواهی حرف بزنی خودت را در محضر خدا در قیامت ببین، چون این کلامی که از دهانت بیرون میآید، باید جوابش را قیامت بدهی، طاقت داری میتوانی جواب بدهی؟ اگر طاقت داری و میتوانی جواب حرفت را بدهی بزن و الّا دقت کن و حرف نزن.
در مواعظ الادبیه نوشته شده بعضی از بزرگان همواره کاغذ و قلم همراهشان بود، وقتی میخواستند حرف بزنند، حرفشان را مینوشتند که مبادا این حرفشان به کسی برخورد بکند، تازه شب هم که میآمدند، این حرف را بررسی میکردند ما امروز چند کلمه حرف زدهایم؛ در صفات مؤمن دارد
«المؤمن قلیل الکلام»؛
مؤمن کم گو است، مؤمن حرّاف نیست، مؤمن زیاد حرف نمیزند و مؤمن سنجیده میگوید. در حدیث دارد، مؤمن تأمّل میکند،بعد تکلم مینماید. عقل انسان عاقل و مؤمن جلوی زبانش است. اوّل فکر میکند، بعد سنجیده سخن میگوید لذا از صحبتش هیچ وقت پشیمان نمیشود. امّا میفرماید: انسان احمق زبانش جلوی عقلش است، هر چه دلش میخواهد میگوید، بعد میرود مینشیند و فکر میکند که ما چه گفتیم، بعد هم مجبور میشود برود عذر خواهی کند به خاطر اینکه زبانش جلوی عقلش است، عقل را بیاورید جلو و زبان را ببرید پشت سر، تعقل کنیم، تفکر کنیم و بعد حرف بزنیم تا کلمات ما معصیتی به بار نیاورد.
قدیمیها میگفتند زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است، ضرب المثل جالبی است درست هم میگویند، گاهی وقتها یک کلمه حرف چنان دل را میسوزاند که زخم شمشیر جایش خوب میشود امّا جای زخم آن حرف و کلام خوب نمیشود.
آوردهاند که شخصی در کربلا دل امام حسینعلیه السلام را سوزاند، خیلیها امام حسینعلیه السلام رادر کربلا اذیت کردند امّا این یک کلمه حرف دل امام حسینعلیه السلام را به درد آورد، گفت: حسین! میبینی این نهر فرات مثل شکم ماهی موج میزند از آن نخواهی خورد مگر آن که از آبهای جهنم بنوشی، این کلام حضرت را رنجانید. حضرت دستشان را بلند کردند نفرینش نمودند و فرمودند:
«اللّهمّ امِتْه عَطشاناً»؛
خدایا او را تشنه بمیران و مبتلا به بیماری عطش کن، وقتی که به کوفه آمد، فریاد میزد:
«العطش الماء الماء»؛
مشکهای آب را میآوردند و میریختند توی حلقش، باز صدا میزد
«الماء الماء»
چون خداست که به آب خاصیت رفع عطش میدهد؛ خدا هم اثر میدهد و هم اثر را میگیرد.
افلاطون وقتی که بیماری اسهال را شناخت درمانش را خودش کشف کرد اول کسی که برای این بیماری دوا درست کرد، افلاطون بود، خودش هم به همین بیماری مُرد. در حالاتش مینویسند: وقتی که به این بیماری مبتلا شد، شاگردش به او گفت: استاد، یک دانه از این دارو که درست کردهاید بریزید توی آب و بخورید. گفت: برو لیوانی آب بیاور، رفت ویک لیوان آب را آورد،افلاطون دوا را در آب ریخت، آب منجمد شد و بسته شد، گفت: میبینی؟ گفت: بله، گفت: این دوایی که من درست کردهام به قدری قوی است که آب را میبندد و سنگش میکند، امّا وقتی که میخورم، تأثیر نمیگذارد؛ او باید اثر بدهد: «یا من اسمه دواء و ذکره شفاء» برای یک عمل جراحی، آن طرف دنیا میروی و دو میلیون تومان خرج میکنی، خوب اگر وجوهات شرعی ات را بدهی، اگر زکات بدهی، صدقه بدهی، حقّ فقرا را بدهی، نباید پول هایت را ببری آن طرف دنیا و خرج جراحی کنی، بدان که یک گوشه کارت خراب است که پولها این جوری هرز میشود و میرود. میفرمایند: اگر انسان اهل دقت باشد، خوب است بفهمد از کجا میخورد. بعضی مردم نمیفهمند اینها را از کجا میخورند، واقعاً نمیفهمند.
شخصی آمده بود خدمت شیخ حسنعلی نخودکی گفته بود: که ملخها گندم ها را میخورند، گفته بود: خوب زکات نمیدهی، دارند حقّ خودشان را میخورند، حقّ فقرا را نمیدهی و اینها هم حقّ فقرا را میخورند، گفت: قول میدهم که زکات دهم، گفت: یک دعا برایت مینویسم برو آن را در زمینت خاک کن! از قول من هم به ملخها بگو ملخها به زمین بنشینید، و علفهای هرزه را بخورید؛ گندم ها درشت میشود به شرطی که حق فقرا را بدهی، گفت باشد، دعا را گرفتم و در زمین چال کردم گفتم: ملخ ها! آقا شیخ حسنعلی میگوید که علفهای هرزه را بخورید، ملخ،ها از روی گندم ها پا شدند، نشستند روی زمین و علفهای هزره دور گندم ها را خوردند. گندم ها درشت شد رشد کرد و او هم حقّ فقرا را داد.
زکات نمیدهید خوب میبرند، بفهمید از کجا میخورید. وقتی یک میلیون تومان وجوهات شرعی خود راکه باید بدهی، نمیدهی، خوب کلاهبرداری از راه میرسد،و با رندی آن را میخورد و بعد هم که حساب میکنی میبینی یک میلیون تومانی را که باید سهم سادات میدادی برده، خُب، چرا زکات نمیدهی؟ چرا حق خدا را نمیدهی که او ببرد و به جایی هم حساب نشود؟
هر که گریزد ز خراجات شام
بارکش غول بیابان شود
آن طرف دنیا میروی، بهترین قرص و دارویی که استاندارد بین المللی دارد و همه دنیا هم قبولش دارند، میخوری ولی خوب نمیشوی امّا از این طرف میگوید: «و الشفاء فی تربته»؛ من شفا را در خاک کربلای حسینم قرار دادم، یک ذره تربت حسینعلیه السلام در دهانت بگذاری کار تمام است؛ آن شخص که به امام حسینعلیه السلام زخم زبان زد، مشکهای آب را خورد امّا عاقبت مُرد و خوب نشد، چون دل امام حسینعلیه السلام را سوزاند. خدا باید اثر بدهد.
آقای میرزا مهدی بروجردی پیشکار آیت اللَّه العظمی بروجردیرحمه الله بود، میفرمایند: به آیت اللَّه العظمی بروجردیرحمه الله عرض کردم: آقا من از قصه شفای چشم شما ماجرای عجیب تری دارم، اربعین مشرف شدم کربلای امام حسینعلیه السلام عربهای بادیه نشین پای پیاده میآمدند، هوا گرم، پاها عرق کرده، خاکهای نرم صحرای نینوا، کف پاشون نشسته بود و گِل شده بود؛ کف پای یکی از این عربها را بلند کردم دستم را زیر پای او قرار دادم، یک انگشت از خاکهای نرم کربلا که با عرق پای او مخلوط شده بود که به هر دکتری بگویی میگوید اینها میکروب است، را به چشم کورم و پای فلجم مالیدم، امام حسینعلیه السلام به احترام خاک کف پای زائر کربلایش هم چشمم را شفا داد و هم پای فلجم را خوب کرد، «و الشفاء فی تربته»، تربت امام حسینعلیه السلام خیلی برکات دارد، خاک هیچ معصومی را نمیشود خورد مگر تربت حسینعلیه السلام. ان شاء اللَّه خداوند متعال کربلای حسینعلیه السلام را قسمت همه ما بفرماید.
شیخ شوشتری میگوید
:
مصیبتهای امام حسینعلیه السلام در افضل التفضیل جاری نمیشود؛ افضل التفضیل یعنی اینکه نمیتوانی بگویی کدام مصیبت حسینعلیه السلام از مصیبت دیگرش سنگینتر است «لقد عظمت المصیبة»؛ میگوید: مصیبتهای امام حسینعلیه السلام مثل صفات خدا میماند، نمیتوانی بگویی علم خدا بیشتر از حلم خداست، صفات خدا عین ذات خداست. امّا شیخ شوشتری رحمه الله میگوید: یک مصیبت حسینعلیه السلام از همه مصیبتها سنگینتر بود و آن مصیبت عطش حسینعلیه السلام بود. دلیل هم داری، شیخ؟ میگوید: بله، دلیلم این است که وقتی جبرئیل برای انبیا علیهما السلام روضه خواند، روضه عطش برایشان خواند. این بچههای کوچک حسین از عطش میمیرند.
والسلام