• شروع
  • قبلی
  • 8 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10169 / دانلود: 2941
اندازه اندازه اندازه
گناهان زبان همراه با حکایت‌های آموزنده

گناهان زبان همراه با حکایت‌های آموزنده

نویسنده:
فارسی

گفتار هشتم: سخن چینی

نشد ز یار سفر کرده‌ام مرا خبری

نیامد از سر کویش نشانی و اثری

نسیم صبح به کویش اگر کنی گذری

بگو به دوست که ما را زخاطرت نبری

به سرو ناز اگر قامتت کنم تشبیه

غلط بود که تو از سرو ناز نازتری

سحر به یاد تو از خواب ناز برخیزم

به این امید که بینم جمال تو سحری

کریم در به روی بینوا نمی‌بندد

گشای درب حریمت به روی دربدری

تاجر خراسانی به مدینه آمد و سپس به منزل ثامن الائمه امام رضاعلیه السلام رفت و عرض نمود: خراسان پول هایم تمام شده است، پانصد دینار به من قرض دهید، آقا رفتند، حجره پانصد دینار در کیسه گذاشتند و دست مبارکشان را از حجره بیرون آوردند و فرمودند «أین الخراسانی»؛ خراسانی کجاست؟ عرض کرد، بله اینجایم، فرمودند پول را بگیر و برو، این پول را به شما هبه کردم، امّا از تو تقاضا دارم، وقتی بیرون آمدم، تو را نبینم، پول را گرفت و رفت، آقا بیرون آمدند، دوستان گفتند: شما که احسان کردید چرا صورتتان را نشان ندادید؟ فرمود: خواستم تلخی سؤال را در چهره او نبینم، یا صاحب الزمان! اجدادت با بیچاره‌ها و نیازمندان این‌گونه معامله می‌کردند، شما هم امروز ما را خجالت ندهید، هم کریمید و هم کریم زاده‌اید، از تلخی سؤال کسانی که واقفند، فرصت به لب گشودن سائل نمی‌دهند.

«و احفظوا السنتکم»؛ زبان‌هایتان را از معاصی حفظ کنید.

بحث درباره گناهان زبان است، از همین خانواده گناهان زبان، گناهی است به نام سخن چینی (نمّامی).

سخن چینی یکی از گناهان بزرگ است، کسانی که بین مؤمنین را با کلماتی به هم می‌زنند و قلوب اهل ایمان را نسبت به یکدیگر بدبین می‌کنند. در قرآن خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «تَبَّتْ یَدَآ أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ» ؛ (108) در آخر سوره می‌فرماید: «وَامْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ»؛ و زن او که حمل کننده هیزم بود او نیز اهل آتش است. مراد از آن زن امّ جمیل می‌باشد؛ امّ جمیل دختر ابوسفیان و خواهر معاویه بود می‌فرمایند علت این‌که او را حمّال حطب نامیدند این بود که هیزم می‌آورد، خارها را می‌کَند و شب‌ها سر راه پیغمبر می‌ریخت که وقتی رسول خداصلی الله علیه وآله از آنجا عبور می‌کنند پاهایشان مجروح بشود.

معنای دومی را فخر رازی رحمه الله در تفسیرش آورده است و می‌گوید: زن ابی لهب آتش بیار معرکه بود، زنِ سخن چینی بود که سعی می‌کرد با سخن چینی اش آتش درست کند، لذا قرآن می‌فرماید : «وَامْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ»

در حدیث شریفی حضرت جواد الائمه‌علیه السلام می‌فرمایند: «عن ابی جعفر الثانی عن آبائی قال»؛ از قول پدران طاهرین شان می‌فرماید: «قال النبی‌صلی الله علیه وآله لمّا اسری بی»؛ پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله فرمودند: چون در شب اسراء به معراج رفتم، «رأیت امرأة رأسها رأس خنزیر»؛ زنی را دیدم که سرش سر خنزیر (خنزیر) بود و «بدنها بدن الحمار»؛ و بدن او بدن الاغ بود ، «و علیها الف الف لون من العذاب »؛ و بر او هزار هزار رنگ از عذاب‌های الهی بود، «و سئل ما کان علیها»؛ سؤال کرده شد که این زن، در دنیا چه کاره بوده است و چه فعل زشتی داشتند که عذابش این قدر سخت است؟ «فقال انها کانت نمامة کذابة»؛ (109) خطاب آمد این زن در دنیا هم دروغگو بود و هم سخن چین (نمامه)، با یک کلمه حرف یک آتش روشن می‌کرد و شش ماه بین دو تا برادر را جدایی انداخت، با یک کلمه حرف، خانواده‌ای را از همدیگر گسیخت.

چند چیز عذاب قبر دارد: «عذاب القبر یکون من النمیمة»؛( 110) مولی الموالی حضرت علی‌علیه السلام می‌فرمایند: یکی از چیزهایی که باعث عذاب قبر می‌شود، نمّامی است؛ انسان‌های سخن چین خود را برای عذاب قبر آماده کنند.

در حدیث دیگری پیغمبر بزرگوار صلی الله علیه وآله می‌فرماید: «ألا انبّئکم بشرارکم؟» آیا شما را خبر بدهم که شرورترین شما کیانند؟ «قالوا بلی یا رسول اللَّه»؛ عرض داشتند، بله یا رسول اللَّه، بگویید شرورترین امّت چه کسانی هستند؟ فرمودند: «المشاؤون بالنمیمة»؛ کسانی که بین مردم سخن چینی می‌کنند، «المفرقون بین الاحبة»؛ کسانی که دوستان را از یکدیگر جدا می‌کنند، «الباغون للبراء المعایب»؛ (111) کسانی که می‌کوشند برای انسان‌های بی‌عیب، عیب تراشی کنند، این‌ها شرورترین امّت من هستند.

در امالی صدوق‌رحمه الله از امام صادق‌علیه السلام مروی است که می‌فرمایند: «اربعة لایدخلون الجنة»؛ چهار طایفه داخل بهشت نمی‌شوند، هر چه هم در دنیا حسنات داشته باشند؛ «الکاهن»؛ یکی کاهن ها و جادوگر ها «و المنافق»؛ (112) دیگری انسان‌های دورو و انسان‌هایی که دلشان با زبان شان دو جور است؛ کسی که برادر دینی‌اش را با دو زبان ملاقات می‌کند، - وقتی جلو رویت می‌رسد، می‌گوید یک نوکر داری و آن هم من هستم، همین که شروع می‌کند پشت سرت بدگویی کردن، چنین انسانی منافق است و در قیامت با دو زبان وارد محشر می‌شود - حضرت در ادامه می‌فرمایند: «و له لسانان من نار»؛ (113) دو تا زبان از آتش دارد؛ چون دو زبان در دنیا داشت. سعی کنید هر چه که هستید همان باشید، حتی در اظهار محبت. حدیث شریفی را در این مضامین دیدم که خیلی برای خود من جالب بود؛ موسی بن جعفرعلیه السلام می‌فرماید: با پدرم امام صادق‌علیه السلام از مسجد به سوی خانه آمدیم، در هنگام ورود به خانه به یکی از محبّین پدرم برخورد کردیم، پدرم به او تعارف نکرد، - معمولاً ما وقتی که می‌خواهیم از یکی جدا بشویم شروع می‌کنیم به تعارف کردن، خب اگر تعارف واقعاً از دل باشد، خیلی خوب است؛ بفرمایید داخل خدمتتان باشیم، خانه خانه شماست، ما سرایه دار شماییم، ما نوکر شماییم، بعضی جاها هم می‌کنیم، که بزرگان می‌گویند: اصلاً انسان متملّق و چاپلوس، انسان نیست، واقعاً انسان نیست. - از ایشان سؤال کردم: پدرجان به این بنده خدا یک تعارف می‌کردید، ایشان فرمودند: پسرم چرا سخنی را بگویم که دلم به آن تمایل ندارد؟؛ یعنی مثلاً اگر این آقا داخل بیایند، و نمی‌توانم از او پذیرایی کنم و یا میوه ندارم، می‌خواهم جایی بروم، یا با دیگری وعده ملاقات دارم و … امّا مردم ما اینجوری نیستند؛ قرار گذاشته با عیالش دکتر برود، رفیقش هم آمده درب منزل، حالا تعارف می‌کند جان من بیا تو، فدایت بشوم بیا تو، حالا در دلش هم می‌گوید خدا کند داخل نیاید، عیال چادر سرش کرده دکتر هم دیرش شده است باید بروند، چرا این گونه است و چرا گفتار با دل یکی نیست؟ دلتان با زبانتان یکی باشد به هر اندازه‌ای که مردم را دوست دارید به همان اندازه اظهار محبت نمایید، چون بندگان خدا روی اظهار محبت شما حساب باز می‌کنند.

«و مُدمِنُ الخمر»؛ (114) سومین طایفه‌ای که داخل بهشت نمی‌شوند شرابخوار ها هستند؛ کسانی که دنبال شرب خمر هستند، هنوز هم بعضی جاها هستند، شنیدم چند تا جوان شراب گیرشان نیامده بود، الکل تقلّبی درست کرده و خورده بودند، چند تاشون کور شده، چند تاشون هم مرده بودند، آخر چرا؟؛ یعنی این قدر انسان باید غافل از خدا باشد؟ که نتواند نفس خود را کنترل کند دنبال الکل برود و این بلاها را به سر خودش بیاورد؟ چقدر شارع روی این موضوع، حسّاسیت دارد: می‌گوید: دختر الکلی را نگیر؛ یعنی آثار سوء الکل روی آن نسل اثر می‌گذارد، روی اسپرم ها اثر می‌گذارد و این نسل دیگر نمی‌تواند دسته گل خوبی، مادر خوبی برای بچه آینده تو باشد، وقتی یک لات عرق خور می‌میرد زیر تابوتش را نگیر که مردم بفهمند شرب خمر بد است. چهارم: «و القَتّات و هو النّمام» ؛(115) چهارمین کسی که به بهشت نمی‌رود و راهش نمی‌دهند، قَتّات است. که به او نمّام می‌گویند، یعین کسی که فتنه‌انگیز و تهمت زن می‌باشد.

حدیث شریفی در بحث تجسّم عمل، در تفسیر نورالثقلین آورده شده است که تفاسیر دیگر نیز آن را نقل کرده‌اند و آن این است: خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله در خانه معاذ بن جبل نشسته بودند، از محضر حضرت سؤال شد که یا رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله این آیه شریفه چه می‌گوید: «یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً» ؟ (116) حضرت فرمود: یا معاذ «سألت عن امر عظیم»؛ از امر بزرگی سؤال کردی؛ یعنی حشر مردم در قیامت «ثمّ ارسل عینیه»؛ سپس اشک‌های حضرت فرو ریخت، دیدگانش افتاد؛ یعنی اشک‌های حضرت فرو ریخت، سپس فرمودند: ده طایفه از امّت من فردای قیامت به صور مختلف وارد محشر می‌شوند «فاما الذین بصورة القردة فالقتات من الناس» ؛ (117) کسانی که به صورت بوزینه وارد محشر می‌شوند، این‌ها فتنه انگیزان امّت من و نمّام های امت من هستند. الان هم به صورت بوزینه اند واین چیز تازه‌ای نیست. آن‌هایی که خوک وارد محشر می‌شوند الان هم در همین دنیا خوک هستند. امّا هر کسی نمی‌تواند ما فی الضمیر شان و شکل واقعی آنها را ببیند، مگر اولیاء حق، مگر آقا سیّد جمال الدین گلپایگانی‌رحمه الله مگر آقا شیخ حسنعلی نخودکی رحمه الله نقل می‌کند در یکی از رواق های صحن مطّهر بودم و در یکی از مقبره ها مشغول ریاضت بودم که یک مرتبه پرده‌ها کنار رفت، دیدم (همین جایی که سنگ قبر آقا شیخ است،) ثامن الحجج علیه السلام شرف حضور دارند و نشسته‌اند، درهای صحن هم باز است، هر چه وارد می‌شود حیوانات است، حیوانات پشت سر همدیگر، به صور و شکل‌های مختلف می‌آمدند؛ خوک، خرس، شغال و سگ، و در بین بعضی‌ها هم آدم بودند. این‌ها می‌آیند جلو به حضرت سلام و عرض ادب می‌کنند، حضرت نگاه محبت آمیزی به همه‌شان می‌کند و از جلو ایشان رد می‌شوند. خوکها الان هم خوک هستند، نمام هایی که قرده(میمون) هستند الان هم قرده‌اند، ولی من و تو آن‌ها را انسان می‌بینیم، اولیاء حقّ صور برزخی آن‌ها را می‌بینند و ما فی الضمیر را می‌خوانند.

بعد مرحوم آقا شیخ فرموده بود، وقتی رأفت و مهربانی ثامن الحجج علیه السلام را دیدم، تصمیم گرفتم در مشهد بمانم، قصد کرده بودم، نجف بروم، امّا وقتی این صحنه را دیدم که حضرت به این حیوانات هم عنایت دارند، گفتم: همین جا پیش امام رضاعلیه السلام بمانم. فرموده بود که قبر مرا اینجا قرار بدهید. شما عزیزان سر قبر ایشان بروید، سر قبر شیخ بهاء رحمه الله بروید، سر قبر صاحب وسائل، شیخ حرّ عاملی‌رحمه الله بروید.

یکی از اساتید ما می‌فرمودند که اگر سر قبر این‌ها بروید و این بزرگواران سفارش شما را به امام رضاعلیه السلام بکنند. امام رضاعلیه السلام تحویل تان می‌گیرد و شما را می‌پذیرد، اینها آبرومندند.

آقا شیخ فرموده بود: قبرم اینجا باشد، دلم می‌خواهد زیر پای زوّار امام رضاعلیه السلام باشم، وقتی از پشت سر خیابان طبرسی وارد می‌شوی و پایتان را میگذارید زمین پایتان روی سنگ قبر مرحوم آقا شیخ‌رحمه الله قرار می‌گیرد، گفته بود چون جای پای مولایم اینجا بود و آقا اینجا نشسته بودند، دلم می‌خواهد من هم اینجا باشم. ببینید نور تقوی چه می‌کند. فرموده بود: هفت متر قبر مرا گود کنید و مرا دفن نمایید، نوشته‌ی کتاب «نشان از بی نشان‌ها»، نقص دارد، شده در این کتاب با یک رموز خاصی ترویج صوفی گری شده‌است، متأسفانه در این کتاب خدمتی به مرحوم آقا شیخ نشده است. البته حکایاتی که راجع به آقا شیخ نقل شده صحیح است ولی با یک فن خاصی در کتاب ترویج صوفی گری شده که اسلام هیچ رابطه‌ای با دراویش ندارد.

مرحوم وحید بهبهانی «استاد کلّ» یک شب امام حسین‌علیه السلام را خواب دید گفت: آقا این صوفی ها چه می‌گویند، حضرت فرمود: «این‌ها یک طایفه اند که می‌خواهند شریعت جدّ مرا به هم بزنند و در مقابل شریعت احمدی یک چیز دیگری از خودشان عرضه کنند» لذا حکایات کتاب را بخوانید، ولی سراغ این گونه روایت‌ها نروید؛ مثلاً از کجا آورده است که از امیرالمؤمنین سؤال شد که صوفی چیست؟ حضرت فرمود: صوفی لباسش پشمی است و یک سری چیزهای دیگر آورده که این‌ها در شأن مرحوم آقا شیخ نیست و آقا شیخ هم واقعاً نه صوفی بود و نه درویش بود و خودش فرمود: آنچه که من پیدا کرده‌ام از محبّت به ذریه فاطمه زهراعلیها السلام می‌باشد: طریق او همین طریق و سیره علما بود، درویش نبود مرحوم آقا شیخ فرمود: قبر مرا هفت متر گود کنید، گفتند: چرا؟ فرمودند: سال‌ها بعد از مرگم می‌فهمید، قبر آقا شیخ را گود کردند و دفنش نمودند، بیست سال که از مرگ آقا شیخ گذشت، آستان قدس رضوی تصمیم گرفت زیر صحن ها را خالی کند و سرداب بسازد، مهندسین بررسی کردند که چقدر خاکبرداری کنند، گفتند: هفت متر باید گود کنیم تا بتوانیم کاملاً سرداب بزنیم و زیرش را بسازیم و درست کنیم این هفت متری که خاک برداری کردند تمام اجسادی که دفن شده بود، دست خورد، فقط یک بدن دست نخورد و آن بدن مرحوم آقا شیخ - رضوان اللَّه علیه - بود. بیست سال بعد از مرگش را هم می‌دید.

خوک صفت‌ها الان هم خوکند؛ آن‌هایی که نمّامند، اولیای خدا اگر آن‌ها را ببینند، الان هم به صورت بوزینه می‌بینند، قیامت چیز تازه‌ای نیست، آنجا تجلّی اینجاست. کسانی که به خاطر اعمال بد شان، صورت حیوان پیدا می‌کنند ، «أُولَئِکَ کالأَْنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » (118) الان هم حیوانند، آقا سیّد جمال الدین رحمه الله از بس که حیوان در نجف دیده بود، به امیرالمؤمنین‌علیه السلام عرض کرد، آقا این چشم را از من بگیر، از بس که حیوان دیدم، مریض شدم، بقالی می‌روم سگ ببینم، قصابی می‌روم، خرس می‌بینم، آخوند کاشی رحمه الله استاد آیت اللَّه العظمی بروجردی - رضوان اللَّه علیه - در مجلس فاتحه‌ای شرکت کردند، در آن مجلس یکی از پولدار های آن شهر بلند شد و به آقا اشاره کرد که بیایید کنار منبر بنشینید، آخوند کاشانی رنگش پرید و همان دم در نشسته و فاتحه‌ای خواند و مجلس را ترک کرد. این مرد متمکن فردای آن روز، جناب آقا شیخ را دید و گفت: آقا از شما گله دارم، دیروز بلند شدم و در کنار منبر به شما تعارف کردم که بیایید اینجا بنشینید امّا شما اعتنا نکردید و من ناراحت شدم. آقا شیخ فرموده بود، پس آن خرسی که در کنار منبر دیدم تو بودی؟ پرده‌ها کنار رفته بود در آن لحظه دیدم خرسی بغل منبر ایستاده و هی با دستش اشاره می‌کند بیا اینجا بنشین وحشت کرده بودم و نیامدم پس آن خرسه تو بودی. این‌ها هست.

می‌فرمایند: نمّامان و سخن چینان؛ کسانی که بین دو کاسب محل را با یک کلمه حرف به هم می‌زنند، یک خانواده را بهم می‌ریزند، این افراد زیادند. سراغ داریم برادری را که چند سال با برادرش قهر است، سراغ مادرش هم نمی‌رود به خاطر این‌که زنش سخن چینی کرده است. همسر حقوقی دارد امّا کاری نکنیم و مقامی به او ندهیم، که دیگر روی سرمان بنشیند، به قول قدیمی‌ها حتی حقوق مادرت را هم پایمان کند. در حدیثی از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله آورده شده است: «من فضّل زوجته علی امّه فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس اجمعین»؛ هر کس زنش را بر مادرش برتری بدهد لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر این آدم است که مادر پیر خودش را فدای خواهش‌های نفسانی همسرش می‌کند. پیرزن یک شب جمعه می‌خواهد خانه شما افطاری بیاید، یک شب می‌خواهد خانه شما بماند، وقتی می‌خواهد برود، آنقدر نسبت به مادرت هتک حرمت می‌کنی و شخصیت او را خرد می‌کنی که عصر جمعه وقتی می‌خواهد برود با چشم گریان می‌رود و پشیمان می‌شود که خانه تو آمده است. قدری مراقب باشید، اندکی دقت کنید.

شهید ثانی روایتی را نقل کرده‌اند که خاتم الانبیاء محمّدصلی الله علیه وآله فرمودند: «إنّ اللَّه تعالی لمّا خلق الجنّة قال لها تکلّمی»؛ چون خدا بهشت را خلق کرد به بهشت فرمود، صحبت کن، «فقالت»؛ پس بهشت گفت: «سعد من دخل»؛ سعادتمند شد هر که داخل من گشت، «قال الجبّار جلّ جلاله»؛ خدای جبّار جلّ جلاله فرمود: «و عزّتی»؛ قسم به عزتم، «و جلالی»؛ و قسم به جلالم، «لا یسکن فیک ثمانیة نفر من الناس» ؛ داخل تو نمی‌کنم، هشت گروه از مردم را، یکی: «و لا قتّات و هو النّمام» ؛(119) به عزت و جلالم قسم، سخن چین را نمی‌گذارم وارد بهشت بشود.

چه انسان‌هایی را سراغ داریم که رفقای چهل ساله بودند، ولی از همدیگر به خاطر نمّامی جدا شدند، چهل سال با همدیگر دستشان تو یک سفره می‌رفت، یک نمّام آمد و این‌ها را از همدیگر جدا کرد.

در این باب، روایات زیادی داریم: «عن رسول اللَّه فی خطبة له»؛ در خطبه‌ای رسول بزرگوار صلی الله علیه وآله می‌فرمایند، «و من مشی فی نمیمة بین اثنین»؛ هر کسی قدم بردارد که بین دو نفر نمّامی کند، «سلّط اللَّه علیه فی قبره ناراً تحرقُه الی یوم القیامة» ؛ (120) خدای تبارک و تعالی آتشی را در قبر به او مسلّط می‌کند که تا روز قیامت او را بسوزاند.

در یزد، خدمت شاگرد آقا شیخ غلامرضا یزدی نشسته بودم، شخصی تماس گرفت، بعد ایشان تلفن را قطع کرد و گفت این آقایی که تماس گرفته بود، از مؤمنین یزد است، به من گفت: فلانی! دیروز رفتم، خُلد برین (قبرستان قدیمی یزد، اسمش خلد برین است که همسر حاج اشرف آهنگر معروف، آنجا دفن است که دور قبرش هم امسال که من رفتم دیدم یک سکّویی درست کردند و مردم می‌آیند برای آن زن طلب مغفرت می‌کنند؛ زنی که مداومت بر زیارت عاشورای امام حسین‌علیه السلام داشت و قصه اش را حاج عباس قمی‌رحمه الله در مفاتیح نقل کرده است، داستانش را بخوانید، زنی بود که وقتی مُرد، امام حسین‌علیه السلام سه بار به دیدنش آمد چون این زن اهل زیارت عاشورا بود. می‌گفت: دیدم از یک طرف آتشی شعله کشید و خاموش شد، به طرف آن مکان رفتم، دیدم آثار سوختگی و سیاهی دور آن قبر نمایان هست، معلوم بود او را تازه دفن کرده بودند چون خاکها را ریخته و سنگ هم نگذاشته بودند، زمین هم قدری سیاه شده بود، فهمیدم این شخص مورد عذاب واقع شده است.

آقای دیگری را بنده می‌شناسم که در مشهد، بودند ایشان متولد تهران و پسر مرحوم لباء الواعظین است که قریب 90 سال سنشان بود، وقتی به تهران آمده بودند، چند لحظه‌ای خدمتشان رسیدم، ایشان از اولیاء حق بود، مرد فوق العاده‌ای بود و ویژگی‌های خاصی داشت، می‌فرمود: چند سال پیش در یک شهرستانی به قبرستانی رفتم، (ایشان زیاد سفر می‌رفت) کنار یک قبر، عکس صاحب قبر بود، عکس نشان می‌داد که آدم شروری در دنیا بوده؛ سبیل های پیچیده و موهای فرفری داشت و قیافه نشان می‌داد که از لات های قدیم بوده است، (چنین آدم‌هایی زیاد بودند، که به برکت انقلاب اسلامی جمع شدند و شرّشان کنده شد،) با خودم گفتم: خدایا این الآن چه می‌کشد؟ یک مرتبه دیدم کف پایم سوخت، کف کفشم لاستیکی بود، دیدم یک مرتبه آتشی زبانه زد و کفشم را سوراخ کرد و چون لاستیکی بود، آتش به جوراب هم رسید و پایم تاول زد. آن کفش سوراخ شده‌اش را هم من دیدم، گفت: باور می‌کنی که این حرف‌ها که ما را به خاطر اعمال نادرست مان می‌سوزانند، درست است؟ ما خوف مان کم شده است از خدا نمی‌ترسیم اگر از خدا بترسیم این قدر گناه نمی‌کنیم، «سلّط اللَّه علیه فی قبره ناراً تحرقُه الی یوم القیامة»؛ خدا آتشی را بر او مسلط می‌کند، که تا صبح قیامت بسوزانندش، تازه صبح قیامت چی؟ «و اذا خرج من قبره»؛ این آقای نمّامِ سخن چین، وقتی که از قبرش هم بیرون می‌آید «سلّطه اللَّه علیه تنّینا الأسود»؛ خدا یک مار سیاهی را بر او مسلط می‌کند «تنهش لحمه حتی یدخل النار»؛ (121) این مار مأمور است گوشت‌های بدن او را بخورد تا داخل آتش جهنم بشود. این روایات را برای ما بیان کردند، قصه هم نیست، کلام معصوم‌علیهم السلام است می‌خواهند به ما بگویند که این کارها را نکنید و بین مؤمنین را به هم نزنید؛ «انّ موسی استسقی لبنی اسرائیل»؛ چقدر خدا از این نمّامی بدش می‌آید، حضرت موسی‌علیه السلام برای بنی اسرائیل طلب آب کرد، «حین أصابهم القحط»؛ چون قحطی شده بود و دیگر باران نیامده بود، «فاوحی اللَّه تعالی علیه لا استجیب لک و لا لمن معک»؛ پس خداوند متعال به حضرت موسی‌علیه السلام فرمود: موسی دعایت را مستجاب نمی‌کنم و دعای کسانی را هم که همراه تواند و با تو آمین می‌گویند، مستجاب نمی‌کنم، «و فیکم نمّام قد اصرّ» ؛ (122) چون در جمع بنی اسرائیل یک نمامی است که اصرار بر نمّامی اش دارد «قد اصرّ علی النمیمة، فقال موسی: من هو یارب حتی نخرجه من بیننا؟»؛ موسی‌علیه السلام گفت: خدایا معرفی اش کن تا از بین این جمع بیرونش کنم که همه به آتش آن یکی نسوزند، «فقال اللَّه»؛ حضرت حقّ فرمودند: «یا موسی اَنْهاکم عن النمیمة و اکون نمّاماً؟»؛ من خودم از نمامی نهی کنم ولی خود نمام باشم؟ خودم بیایم آبروی یک گنهکاری را ببرم و معرفی اش کنم که جلوی بقیه خجالت بکشد، «فتابوا باجمعهم فسُقوا»؛ (123) پس دسته جمعی توبه کردند و خدا سیراب شان کرد، یک نمّام نمی‌گذارد دعا مستجاب بشود، هرچند دعا گو هم پیغمبر خدا باشد. خداوند از نمامی این قدر بدش می‌آید، «ما برای وصل کردن آمدیم نی برای قطع کردن آمدیم».

یکی از جاهایی که آقایان فقها می‌فرمایند دروغ جایز است و علمای علم اخلاق هم بحثش را کرده‌اند؛ مثل معراج السعادة و جامع السعادات، جایی است که دو تا برادر دینی از همدیگر جدا شدند، به آن یکی که رسیدی می‌گویی پیش فلانی بودم چقدر شما را دوست دارد، همه‌اش تعریف شما را می‌نمود می‌گفت: دلم برای فلانی پر می‌زند و می‌خواهم ببینمش، پیش آن دیگری هم که رفتی همین حرف‌ها را بزنی تا دلهایشان به همدیگر محبت پیدا کند، خدا دوست دارد دل‌ها به همدیگر نزدیک باشد، بهتر است دلهای مان را روانه حرم مطهر ثامن الحجج علیه السلام، کنیم معجزه و کرامت از امام رضاعلیه السلام زیاد شنیده‌ایم، واقعاً همین طور است، امام رضاعلیه السلام خیلی معجزه دارند، اگر به شما گفتند تا حالا چقدر معجزه از امام رضاعلیه السلام دیده‌ای؟ بگو خیلی، درِ ضریحش را که باز می‌کنند و غبار روبی کنند هر سکه طلا هر هزار تومانی که می‌بینی، دلالت بر یک معجزه رضوی دارد؛ چون این زن روستایی اگر شفای بچه‌اش را نمی‌گرفت، گوشواره طلایش را توی ضریح نمی‌انداخت، اگر حاجتش را امام رضاعلیه السلام نمی‌داد، النگویش را داخل ضریح نمی‌انداخت، اگر دردش به درمان نمی‌رسید هزار تومانی را نمی‌انداخت توی ضریح، پس هر پولی، سکه‌ای، النگویی، گوشواره‌ای و هر هدیه‌ای که در حرمش می‌بینی، دلالت بر یک معجزه سلطان سریر ارتزاق اباالحسن الرضا - علیه آلاف تحیة و الثناء - دارد، امّا من هم یک معجزه‌ای از معجزات امام رضاعلیه السلام را برایتان نقل می‌کنم:

در نظام گذشته هم افراد خوب داشتیم ولی کم بودند، حالا الحمدللَّه غلبه با خوبها است، در آن موقع هم داشتیم افرادی را که در عین حالی که دستگاه ظالم بودند ولی انسان‌های خوب و شایسته‌ای بودند مثل علی بن یقطین که خدمتگزار و مرد موفقی بود، در آن موقع وقتی حرم مطهّر رضوی را غبار روبی می‌کردند نامه‌ها را می‌ریختند توی یک کیسه، الان هم همین طور است، نمی‌دانم دیده‌اید یا نه؟ نامه‌هایی که مردم تو حرم مولایشان می‌ریزند و با آقای شان درد دل می‌کنند، و به امام رضاعلیه السلام حاجت شان را می‌گویند، ما که جز امام رضاعلیه السلام پناهی نداریم ، «الباب المبتلا به الناس من عطاکم نجاة و من لم یعطکم هلک»؛ تنها نه من به خال لبت مبتلا شدم بلکه بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست.

یهودی‌ها و ارمنیها از امام رضاعلیه السلام حاجت می‌گیرند، ارمنی را در تهران دیدم، که نام فرزندش را رضا گذاشته است، گفتم: آقا تو چرا نام رضا انتخاب نمودی؟ اشک در چشم‌هایش جمع شد، گفت: من بچه دار نمی‌شدم، یکی از هم‌کیشان ما گفت: پیش امام رضاعلیه السلام برو و از امام رضاعلیه السلام بخواه، گفتم: نمی‌شود ما ارمنی هستیم، گفت: امام رضاعلیه السلام ارمنی را هم راه می‌دهد اینقدر این امام شیعیان آقاست، گفت: در مشهد داخل صحن ایستادم گریه‌ام گرفت، گفتم: آقا خجالت می‌کشم، داخل بیایم، می‌گویند شما ارمنیها را هم می‌پذیرید من آرزوی بچه دارم، دعا کنید خداوند یک بچه‌ی پسر به من بدهد، اسمش را رضا می‌گذارم، گفتم و برگشتم، همسرم را همه دکترهای دنیا معالجه کردند، گفتند: محال است که حامله بشود، زنم حامله شد و من صاحب فرزند پسر شدم، نامش را رضا گذاشتم، سالی یک مرتبه هم می‌برمش پابوس امام رضاعلیه السلام، خوش به حال آن‌هایی که توجه دارند.

این نامه‌هایی که برای امام رضاعلیه السلام می‌نویسند، داخل کیسه می‌کنند، مردی که از مسؤؤلین حرم مطهر رضوی بود و آدم خوبی هم بود دست کرد، یکی از نامه‌ها را برداشت، به خود گفت: ببینم مردم برای آقای شان چی می‌نویسند، نامه را باز کرد، دید نامه برای دختری است که نوشته است؛ امام رضاعلیه السلام مولای من، دختر مؤمنه و صالحه و وجیهه ای هستم، وقت ازدواجم رسیده است، امّا پدرم مَرد فقیری است، شغل پدرم سقّایی است، مَشک آب را روی دوشش می‌اندازد و در تابستان ها به مردم آب می‌فروشد، مردم هم چیزی به او هدیه می‌دهند، یا پولی به او می‌دهند، وضع مالی مان خوب نیست، به خاطر فقر مان کسی سراغ ما نمی‌آید، امام رضاعلیه السلام، من باید در خانه بمانم؟ ای عزیز زهرا، همسری به من بدهید، شما کار مرا اصلاح کنید.

وقتی فکر می‌کنیم می‌بینیم که ما دنیایی شده‌ایم همه دنبال دنیا هستیم.

دنیا طلبیدم به دنیا نرسیدم

پس کی برسم به آخرت ناطلبیده

حتماً باید بروی یک دختر پول داری را بگیری که تا آخر عمر پسرت را شماتت کند؟ چرا نمی‌روی سراغ یک خانواده کم بضاعت محترم، یک دسته گل در خانه دارند، امّا چون ندارد که جهیزیه آنچنانی بدهد باید در منزل بماند. آیا این مسلمانی است؟ شما هم سراغش نمی‌روی، آیا باید سراغ کسی بروی که تا آخر عمر منّت سرت بگذارد و غلام حلقه به گوشش بشوی، او شوهر تو باشد، عوض این‌که شما اختیاردار او باشی، فقط به خاطر ثروت پدرش، منّتش را بکشی؟ چرا ما این‌گونه شدیم؟

نامه را در جیب گذاشت و آمد خانه و به عیالش گفت: ما برای پسر مان که چند جا خواستگاری رفتیم؟ یک آدرس هم من دارم امشب آنجا برویم، پسرش را برداشت و یک دسته گل و جعبه شیرینی و با همدیگر بلند شدند رفتند طبق آدرسی که داخل نامه نوشته بود، در زدند، آقا مهمان نمی‌خواهید؟ بفرمایید، رفتند دیدند یک زندگی محدودی دارند امّا خیلی محترم و آبرومند هستند. پسر، دختر را دید و پسندید، پدر پسر هم خطاب به سرپرست خانواده کرد و گفت: پسر ما، دختر شما را پسندیده و ما هم شما را پسندیدیم، بنده تمام مخارج عقد و عروسی و جهیزیه را می‌پردازم و فردا برایتان پول می‌آورم تا مقدمات را فراهم کنید. تمام این مراحل طی شد وقتی که می‌خواست دست دختر را به دست پسر بدهد، گریه‌اش گرفت و گفت: دخترم اوّل کاری که می‌کنی با شوهرت به حرم علی بن موسی الرضاعلیه السلام می‌روی و از ثامن الحجج علیه السلام تشکر می‌کنی. چون امام رضاعلیه السلام این همسر را قسمت شما کردند، دختر گفت، آقا شما از کجا می‌دانید؟ گفت، مگر شما داخل نامه ننوشته بودی که امام رضاعلیه السلام من یک شوهر می‌خواهم. این هم شوهری که امام رضاعلیه السلام به تو دادند.

من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج

شرمنده عطای تو یا ثامن الحجج

دارالشفاست کوی تو خود تویی طبیب

درد من و دوای تو یا ثامن الحجج

هرگز نمی‌روم برِ بیگانگان به عجز

تا هستم آشنای تو یا ثامن الحجج‌

گفتار نهم: گناهان گوش

چه کنم آرزوی وصل تو از سر نرود

بنده جز خانه مولا در دیگر نرود

من ز دار غم هجران رخت می‌سوزم

آتش عشق تو از این دل مضطر نرود

گل نرجس، زشمیم سحرت مست شدم

بوی عطر تو از این جان معطر نرود

مرغ جانم به سر بام تو بنشسته حبیب

سنگ‌ها خورده ولی هرگز از این در نرود

مادرت پشت در سوخته می‌گفت بیا

قنفذ از پشت در خانه حیدر نرود

ملعون ازل و ابد گفت: چرا تماشا می‌کنی؟ گفت چه کنم؟ گفت: دست فاطمه را کوتاه کن، نمی‌دانم چه کینه‌ای داشتند که این تازیانه ها بعد از 95روز، وقتی مولا می‌شستند، فرمودند: دیدم مثل یک بازوبند ورم دارد. دلائل الامامة می‌نویسد: گفتند یا مولا بیست هزار درهم از قنفذ غرامت کشیده، امّا همه پول‌ها را به قنفذ هبه کرده، چرا این قدر قنفذ را دوستش داره؟ فرمودند: این بیست هزار درهم پاداش آن تازیانه‌ای است که به بازوی زهرا زده است.

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند

آتش به سوز سینه من باد می‌زند

«و عمّا لایحلّ الاستماع الیه اسماعکم» ؛ (124) در یکی از فرازهای دیگر خطبه نبیّ بزرگوار صلی الله علیه وآله راجع به ماه مبارک رمضان می‌فرماید: گوش‌هایتان را حفظ کنید از شنیدن صداهایی که بر شما شنیدنش حلال نیست.

مسؤولیت گوش مهم است؛ در رسالة الحقوق، سیّد الساجدین‌علیه السلام چنین می‌فرمایند: «و اما حقّ سمع فتنزیهه عن أن لاتجعله طریقاً الی قلبک» ؛(125) حق گوش تو، بر تو آن است که مراقب باشی او را طریق به سوی قلبت قرار ندهی، چون هر چیزی که بخواهد بر دل وارد بشود از طریق گوش است . «الّا لِفوهة کریمة تحدث فی قلبک خیراً او تکسب خُلقاً کریماً» ؛(126) مگر برای یک مطلب مهم کریمانه‌ای، یا کسب خلق نیکو که سبب ایجاد خیر در قلبت می‌شود. «فإنّه باب الکلام إلی القلب»؛ چون گوش تو درِ ورودی کلام به سوی قلب توست. چون قسمت عمده ادراک های ما از طریق گوش است، که به دل می‌رسد ، «یُؤَدّی الیه ضروب المعانی علی ما فیها من خیر أو شر و لاقوة الّا باللَّه» ؛ (127) زیرا گوش تو دری است که انواع معانی؛ خوب یا بد، خیر یا شر به آن می‌رسد و از طریق آن به دل تو عبور می‌کند و وارد می‌شود.

آیه شریفه در قرآن می‌فرماید: «وَلَا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا» ؛(128) از آنچه که نمی‌دانید پیروی نکنید آنچه را که نمی‌دانی، دنبالش نرو، حرکت نکن، همانا براستی که گوش، چشم و دل‌ها، همه مسؤولند؛ تمام این اعضا، فردای قیامت از آنها سؤال می‌شود.

در حدیثی امام صادق‌علیه السلام می‌فرمایند: ایستگاههای قیامت طولانی است. «موقف الاذنین»؛ هزار سال برای گناهان گوش‌های مان. «موقف العینین»؛ هزار سال برای گناهان چشم‌های مان. «موقف الرِجْلین»؛ هزار سال برای گناهان پاهایمان. «موقف الیدین»؛ هزار سال برای گناهان دست‌های مان. بعد هر روز قیامت هم پنجاه هزار سال دنیاست، هزار سال که هر روزش پنجاه هزار سال دنیاست ما را نگه مان می‌دارند، برای گناهان گوش‌های مان، پس ما مجاز نیستیم هر صدایی را بشنویم، در حدیثی آمده است، فردی می‌آید خدمت امام صادق‌علیه السلام و عرض می‌کند : «انّ رجلاً جاء الیه فقال له إن لی جیراناً و لهم جوار یتغنین‌و یضربن بالعود»؛ (129) من یک همسایه همجواری دارم که اهل غنا است؛ یعنی اهل موسیقی است، عود هم یک نوع آلت موسیقی است. «فربما دخلت المخرج فأطیل الجلوس استماعاً منّی لهنّ»؛ چه بسیار وقتی می‌روم برای تطهیر و تخلیه از پشت دیوار صدا به گوشم می‌رسد، نشستن را طول می‌دهم به خاطر این‌که آن صدا بشنوم ، «فقال له لاتفعل» ؛ حضرت فرمودند: این کار را نکن «فقال و اللَّه ما شی‌ء آتیه برِجلی انما هو السماع اسمعه باُذُنی»؛ آن مرد گفت: به خدا قسم بر این قصد نمی‌روم به دستشویی که صدای موسیقی بشنوم، نه، من می‌روم فقط برای دستشویی، امّا این صدا که به گوشم می‌خورد یک قدری معطل می‌کنم و از این صدا خوشم می‌آید، «فقال الصادق‌علیه السلام اما سمعت اللَّه عزّوجلّ یقول: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا»»؛ (130) امام صادق‌علیه السلام فرمودند: این آیه را مگر نشنیدی در قرآن که خدا می‌گوید: گوش، چشم و دل شان فردای قیامت سؤال می‌شود، این‌ها مسؤولیت دارند؟ «فقال الرجل: بلی و اللَّه فکأنی لم اسمع بهذه الایة من کتاب اللَّه»؛ آن مرد گفت: بله ولی به خدا قسم گویی که این آیه اصلاً به گوش من نخورده که از گوش هم سؤال می‌کنند؛ ماه رمضان نوار موسیقی را در محیط کارگری گذاشتی، تا کارگرها هم آهنگ گوش کنند، در تاکسی که می‌نشینی، موسیقی گوش می‌دهی و هیچ باکی هم نداری که از این گوش روز قیامت سؤال می‌کنند.

«لم اسمع بهذه آیة من کتاب اللَّه عزّوجلّ من عربیّ و لا عجمیّ»؛ (131) آن مرد به امام صادق‌علیه السلام عرض کرد: این‌که این آیه از کتاب خدای تبارک و تعالی، اصلاً به گوش من نخورده و آن را نشنیده‌ام نه عربی اش و نه فارسی اش . «لا جرم انّی قد ترکتها فانّی استغفر اللَّه»؛ (132) و سپس گفت: این کار را ترک می‌کنم، - دیگر معطل نمی‌شوم در دستشویی که صدای لهو و لعب را بشنوم - و به خدا استغفار می‌کنم. امام صادق‌علیه السلام به او فرمود: «قم»؛ برخیز، «فاغتسل»؛ غسل کن؛ یعنی غسلِ توبه «و صلّ ما بدا لک»؛ تا می‌توانی نماز بخوان؛ «فلقد کنت مقیماً علی امر عظیم»؛ تو به گناه خیلی بزرگی آلوده شده بودی، «ما کان أسوء حالک لو مُتّ علی ذلک»؛ (133) فرمودند: «خیلی در بد حالتی میمردی اگر در حال گوش دادن به موسیقی بودی» خیلی مواظب باشید در چه حالی هستید، شاید در آن حال بمیرید، حال و هوای انسان قیمت دارد، حساب دارد، در حال لهو و لعب در حال غیبت کردن مسلمان‌ها، در حال تهمت زدن در حال چشم چرانی، در حال معامله کردن چک‌های معاملات ربوی، در حال شرب خمر؛ اگر در چنین حالی ما را قبض روح کنند و ببرند، چه اتفاقی می‌افتد؟

حضرت می‌فرمایند: تو اگر با این حالت میمردی، خیلی حال بدی داشتی «اِسْتغفر اللَّه»؛ توبه کن «و سئله التوبة من کل ما یکره» ؛ (134) حضرت فرمودند: از هر کار زشتی که انجام دادی برو توبه کن، باید به خاطر شنیدن چند لحظه صدای موسیقی از گناهت توبه کنی.

یابن رسول اللَّه! بیا ما را نگاه کن که از صبح تا به شب خیلی هایمان آنقدر بی‌بند و بار شدیم که به هر صدایی گوش می‌دهیم و توجه نداریم. الان خیلی از موسیقی ها حرام است، از آقایان مراجع استفتا شده از مقام معظم رهبری نفرمودند که همه این‌ها حلال است. امام امّت - رضوان اللَّه علیه - هم نفرمودند، تمام این‌ها حلال است، لذا به این نکته توجه داشته باشید. برنامه‌های خوب و مفید در صدا و سیما زیاد است، اگر احیاناً موسیقی مشکوک به حرام پخش شد، با یک کنترل از راه دور کمش کنید که صدای موسیقی به گوش تان نخورد وگرنه گرفتار می‌شوید،

گوش‌ها را آماده کنید که صداهای الهی را بشنوید اگر انسان گوشش الهی بشود، خیلی صداها را می‌شنود و درک می‌کند یکی از صداهایی را که می‌شنویم و روایت هم دارد، صدای ثروتمند بعد از مرگ است. ببینیم ثروتمندان بعد از مرگ چه می‌گویند، چنین حرف می‌زنند: در حدیثی خاتم الانبیاء محمّدصلی الله علیه وآله می‌فرمایند: «و هو ینادی»؛ مرد ثروتمند متوفّی که مُرد و رفت، ندا می‌دهد «یا اهلی و یا ولدی لاتلعبنّ بکم الدنیا کما لعبت بی»؛ دنیا بازی تان ندهد همان جوری که مرا بازی داد. آقا پسرها، دختر خانم‌ها، حاج خانم، دنیا بازی ات ندهد، همان طوری که مرا بازی داد. «فجمعت المال من حِلِّه و غیر حِلِّه» ؛ من مال را از حلال و غیر حلال جمع کردم و روی همدیگر ریختم؛ حقّ فقرا، ضعفا، سادات، کارگر و زیر دستم را از هر جا که آمد برای خودم جمع کردم، «ثم خلفته لغیری»؛ سپس این ثروت را برای غیر خودم گذاشتم و خودم با دست خالی داخل گور رفتم «فالمهنأ له و التبعة علیّ فاحذروا مثل ما حلّ بی» ؛(135) «که خوشی اش برای شما ماند و بدبختی‌هایش در دل قبر برای من بیچاره ماند. مثل من نباشید و دنیا گول تان نزند.» برای آخرت کار کنید، من می‌گویم چرا ما نمی‌رویم خدمت عالم مسجد مان که به ایشان عرض کنیم، آقا، می‌خواهیم کار خیری انجام بدهیم؛ من ده میلیون تومان، یک میلیون تومان، پانصد هزار تومان پول در اختیار شما می‌گذارم، شما یک طرحی بریزید که خانواده‌های فقرا و ضعیف رسیدگی بشوند، چرا ما صبر کنیم تا دیگران به ما تذکر بدهند، این خودش نقصان است. ما خودمان باید اقدام کنیم. اگر می‌خواهیم برای فردای قیامت خودمان کار کنیم، باید خودمان پیش قدم بشویم، خودمان پیشنهاد کنیم که آقا این وجه را من می‌دهم شما در هر طریقی که صلاح می‌دانید، مصرف کنید. چرا کاری کنیم که دیگران بیایند و مخارج مسجد را به ما تذکر بدهند، من خودم که در فلان جا کاسبم و خدا به قدر کافی به من داده است. خودم باید خدمت آقا بروم، منت شان را بکشم، بگویم آقا شما بزرگواری کنید، مسؤولیت مذهبی این مسجد را به دوش تان دارید، این وجه را من می‌دهم اگر مسجد احتیاجاتی دارد شما رفع کنید. این خوب نیست که به ما بگویند آقا شما بیایید، کمک بکنید، چقدر ما در باب این خدمات اجتماعی روایات داریم: «خیر الناس من نفع الناس» ؛ (136) بهترین انسان‌ها کسی است که خیرش بیشتر به مردم برسد.

خدا بعضی از این خوبان تهران را بیامرزد، مردی داشتیم که به رحمت خدا رفت، بابای او هم از خوبان تهران بود، معروف بود به آقا سیّد عباس ذغالی، این آقا سیّد عباس، دلاّل ذغال بود و وضع مالی خوبی هم نداشت، پسر خدا بیامرزش می‌گفت: وقتی که بابای ما شب به خانه می‌آمد، چهار کیلو بادمجان خراب، دو کیلو کاهوی خراب، دو کیلو انگور دانه دانه شده را می‌آورد توی آشپزخانه می‌گذاشت، مادرم با او دعوا می‌کرد که سیّد باز رفتی هر چی آشغال دیدی خریدی آوردی، سیّد در جواب می‌گفت: زن، ببین من سه تا دل را خوشحال کردم، اوّل دل الاغ بیچاره‌ای که از صبح او را میدان بردم و باری روی کولش گذاشتم، (قدیم اینجوری بود که روی مرکب‌ها بار می‌گذاشتند حیوان را سر گذر می‌آوردند و آن جا نگه می‌داشتند، از صبح تشنه و گرسنه باید آنجا می‌ماند و تا بار به فروش نمی‌رفت، حیوان را به خانه نمی‌بردند) خُب ما دیدیم که دو کیلو انار، دو کیلو انگور، دو کیلو کاهو و چهار کیلو هم بادمجان مانده و کسی هم نمی‌آید این آشغال های ته بار را بخرد، این بنده خدا هم می‌خواهد حتماً این‌ها را بفروشد، تا خانه برود، من همه این بار را خریدم و حیوان را راحتش کردم، الان توی اسطبل است و یک مشت کاه و یونجه ریختند جلویش و حیوان دارد می‌خورد و خوشحال است، دوم اینکه، خودِ این بار فروش را هم خوشحال کردم، این بیچاره صبح سحر رفته میدان، بار را خریده و آمده سر گذر، اینقدر داد زده، بادمجان داریم، انگور داریم، خیار داریم که دهانش کف کرده، ته بار را خریدیم او هم خوشحال شد و به خانه رفت، سوم این‌که خانه رفت امّا دست خالی که نرفت دو کیلو نان خرید، یک کاسه ماست خرید، بچه‌ها تا دیدنش جلو دویدند، گفتند بابا آمده، بابا ماست آورده، بابا شکلات آورده، خوشحالی دل این حیوان، صاحب حیوان و بچه‌ها مال ما، این دو کیلو بادمجان خراب و کاهو های خراب هم مال ما، خراب هایش را می‌ریزی دور، خوب هایش را می‌خوریم.

چندی پیش یکی از بستگان تماس گرفت، که فلانی می‌خواهند، منزل بیایند. زن فقیری است، شما ده هزار تومان به او بدهید. گفتم، چَشم، می‌گفت: مثل این که برنج کوپنی اعلام کرده‌اند، این زن هم می‌گوید که، من پول ندارم، که برنج بگیرم، کوپن هایم هم دارد باطل می‌شود و خدا می‌داند بچه‌هایم گاهی از گرسنگی گریه می‌کنند و وضعمان این قدر خراب است، چقدر خوشحال می‌شود، خانواده‌ای که پول ندارد، شما بروید، برنج بخرید، روغن بخرید، نیمه شب ببرید در خانه خانواده‌ی آبرومندی آن را بدهید و یا اینکه به آنها پول دهید تا بتوانند اقلام مورد احتیاج شان را بخرند. خدای تبارک و تعالی شاد می‌شود و ملائکه در حقّ شما دعا می‌کنند. فرض کنید مثلاً فلان مقدار را انفاق نمی‌کردی، تصور کن یک کلاه بردار نا جنسی امروز بهت می‌خورد و مقدار را برمی‌داشت و می‌برد، آن وقت ضرر می‌کردی افسوس می‌خوری. کمی هم بگذار برای آن روزی که «یَوْمَ لَا یَنفَعُ مالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»؛ (137) شما نمی‌دانید، این احسان چه کار می‌کند؛ دل‌ها را شاد می‌کند، چقدر فضیلت دارد. منتهی، شیطان نمی‌گذارد.

حضرت موسی بن عمران‌علیه السلام به شیطان برخورد کرد، و به او فرمود: در چه حالت‌هایی مچ ما را می‌گیری؟ گفت: یکی وقتی که دست می‌کنی در جیبت می‌خواهی کار خیر انجام بدهی، آن را سریع انجام بده و معطلش نکن. اگر به تعبیر ما، مِس مِس کنی، من می‌آیم مچ دستت را می‌گیرم و نمی‌گذارم. مطلب دیگر و آن اینکه انفاق هم که می‌کنید «مما تحبون» باشد؛ یعنی از چیزهایی باشد که آن را دوست دارید، آن را در راه خدا انفاق کنید.

خدا بعضی از لات های قدیم تهران را بیامرزد؛ مثل حاج رسول ترک، مصطفی دیوونه، مرحوم طیب رحمه الله که عاقبت به خیر شدند، آنها دو خصلت خوب در وجودشان بود؛ یکی اینکه دست تو جیب کن بودند، مَشْتی بودند، پول خرج کن بودند، اگر کار خیری پیش می‌آمد دستشان را توی جیب می‌کردند و حسابی پول خرج می‌کردند و هر چه داشتند در طبق اخلاص می‌ریختند، خدا مرحوم آیت اللَّه مرعشی نجفی رحمه الله را رحمت کند. این قصه را از ایشان نقل می‌کنم می‌فرمودند: شهریه کم آورده بودم، مانده بودم چه کار کنم به دو سه نفر پیغام دادم که بیایند کمک کنند، از مؤمنین هم بودند، ولی تعلّل کردند، «می‌آییم خدمت می‌رسیم، چک می‌نویسیم، می‌دهیم» فهمیدم که نه این‌ها دارند بازی در می‌آورند، قصّابی است در قم (که من هم می‌شناسمش) او هم از لات های قدیمی قم بود که به دست مرحوم آقا سیّد علی قلندر که اهل دل و اهل معنا بود توبه کرد و الان از خوبان شده است، به او گفتم: پول کم دارم، چکار کنم؟ لُنگی را که قصاب ها به کمرشان می‌بندند، روی پیشخوان قصابی اش باز کرد، هر چه پول داشت، روی آن ریخت و یک چک هم نوشت و کلّ موجودی حساب بانکش که قابل توجه هم بود، توی این لنگ گذاشت و لنگ چرب و چیلی را یک گره محکم زد و داد به خادم آقا و به او گفت: این را بدهید خدمت آقا و به ایشان بگویید به جد تان ظاهر و باطن همین است، هر چه توی دکان داشتم و هر چه تو حساب دارم همین است. می‌فرمودند: من نشسته بودم وقتی آن را جلوی من گذاشت، بازش کردم و چک و پول‌ها را دیدم، گریه‌ام گرفت، این لنگ چرب و چیلی را بلند کردم، جلوی دستم گرفتم و در حالی که اشک هایم سرازیر بود، گفتم، خدایا! قیامت مرعشی نجفی را با این قصاب محشورش کن، که این قدر غیرت دارد و به درد دین تو و مردم می‌خورد. خیلی‌ها اینجوری اند، خوب اند. خودتان را تکان بدهید. خدا روح مطهّر امام بزرگوار رحمه الله را با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله محشور بگرداند، همان طور که ایشان فرمودند: انقلاب ما انفجار نور بود، این برکاتی که ما می‌بینیم، همه آن به برکت انقلاب اسلامی است، قبل از انقلاب و در دوران حکومت ستم شاهی در پله‌های مسجد امام یک کاسبی بود به نام یوسف گردون همت، از لات های تهران و آدم لاابالی، بی‌بند و باری بود، شب‌های جمعه هر چه پول پیدا می‌کرد، می‌رفت دنبال فحشا، شب‌های جمعه هر چه پول گیرش می‌آمد، در مرکز فحشای تهران و پول هایش را خرج می‌کرد، این هم چون پول خرج کن بود، هر وقت زن فاسدی پیدا می‌کردند و توی مرکز فحشا می‌آوردند به او عرضه می‌کردند، شب جمعه بود، طبق معمول شرابی تهیه کرد و به مرکز فحشای تهران رفت، یک خانه‌ای بود که پاتُقَش آنجا بود، منتظر ماند که برایش زن فاسدی را بیاورند. تا اینکه بالاخره زنی را برایش آوردند، زن تو اتاق آمد، یوسف دید زن چادر سرش است و رویش را هم محکم گرفته، برگشت به او گفت: چادرت را بردار، اینجا جای چادری ها نیست، ما آمدیم دنبال عیش و عشرت، نیامدیم که اخم و تَخم تو را ببینیم. یک مرتبه دید که این زن شروع کرد بلند بلند گریه کردن و قطرات اشک گونه‌های او را فرا گرفت، یوسف به او گفت: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آخر من اهل گناه نیستم، یوسف گفت، پس اگر اهل گناه نیستی در محله گنهکاران چه می‌کنی؟ گفت: من اهل فلان شهرستان هستم، شوهرم ورشکست شده، طلبکارها چکها را اجرا گذاشته‌اند تا شوهرم را زندان بیندازند، شوهرم به من گفت: برو تهران آنجا دوست و آشنا داریم تا اینکه شاید پولی تهیه کنی، آمدم ولی آدرس آشناها را پیدا نکردم دنبال پول می‌گشتم که یک نفر گفت: اگر پول می‌خواهی اینجا هست من را اینجا آوردند، وقتی آمدم اینجا تازه فهمیدم که جای زن‌های بد و آلوده است. این شخص تکان خورد، یک رگ غیرت توی وجود بعضی‌ها هست، حدیثی می‌خوانم به آن دقت کنید : «شاب سخیّ مرهق فی الذنوب احبّ الی اللَّه من شیخ عابد بخیل» ؛ (138) پیغمبر بزرگوار صلی الله علیه وآله می‌فرمایند: جوانی که در دریای گناه غرق است، توی گناهان دست و پا می‌زند، سر تا سر زندگی‌اش معصیت است امّا صفت سخاوت دارد؛ دست تو جیب کن است، اهل گذشت است، خدوم به اجتماع است، این شخص کثیف پیش خدا محبوب‌تر است تا پیرمرد عابدی که بخیل است، خدا این قدر از بخل بدش می‌آید، این قدر از گدا صفتی بیزار است. به زن گفت: شوهرت چقدر ورشکست شده، گفت: صد هزار تومان گفت: پاشو برویم، یوسف گردون همت آلوده دامن، زن را سوار ماشینش کرد و شبانه او را به بازار برد، توی حجره‌اش رفت، در گاو صندوقش را باز کرد، دویست هزار تومان توی کیسه گونی ریخت، زن را سوار ماشین کرد و شبانه او را به آن شهرستان برد، اوّل طلوع آفتاب آنجا رسید، در خانه‌اش را زد، شوهر در را باز کرد، گفت: آقا! این ناموس شما و این هم دویست هزار تومان پول، صد هزار تومان آن مال بدهی‌هایت، صد هزار تومان دیگر را هم سرمایه ات کن که ناموست برای پول نخواهد دامنش به گناه آلوده بشود، شوهر زن به او گفت: آقا اسم و آدرس و مشخصات خودتان را بدهید روزگار یک جور نمی‌ماند، شاید وضع ما هم خوب شود بیاییم و جبران کنیم. گفت: من نه اسمی دارم و نه رسمی، خدا در این عالم یک سگ آلوده بین بنده هایش دارد و آن یکی هم منم، یوسف بین راه که برمی‌گردد تا تهران گریه می‌کند، می‌گوید: خدایا یوسف را بیامرز دست ما را بگیر، آخر عمری خوب شویم. خدا دست او را به خاطر احسانی که به یک زن نیازمند کرد، گرفت و او را هدایت کرد. خدا احسان را دوست دارد، خدا خودش محسن است، خودش آقاست، خودش بزرگوار است، خودش کریم است، شما اگر مظهر همین صفت خدا هم بشوید، بهشت می‌روید، مظهر همین صفت خدا باش، خدا محسن است تو هم محسن باش بهشتی می‌شوی، خدا کریم است تو هم کریم باش بهشت می‌روی، خدا سخی است تو هم سخی باش بهشت می‌روی، سخاوتمندانه برای خدا کار کنید، ننشین و اینقدر فکر اقتصادی نکن، که حالا امروز در مسجد گفتند یک کار خیر بکنید، چقدر بدهم، چه جور بدهم، دلتان برای خدا وسیع باشد احسان به یک حیوان را خدا قبول کرد، چه رسد احسان به یک انسان نیازمند مسلمان را.

مسجد سیّد اصفهان، به نام آقا سیّد محمد شفتی معروف به حجة الاسلام است که در کتاب رجالی از ایشان نام برده شده است. در اصفهان سیّد بزرگوار و دلاوری بود که حدود را با دست خودش جاری می‌کرد، اگر ثابت می‌شد یک نفر زنا کرده خودش او را حد می‌زد، در کتاب رجالی در حالاتش می‌نویسند، وقتی که در نجف درس می‌خواند از اصفهان برایش پول می‌فرستادند، مدتی بود که پول نیامده بود، این بزرگوار یک روز صبح پول قرض کرده بود تا برای زن و بچه‌اش آبگوشت بخرد، آبگوشت کلّه پاچه، قابلمه را برداشت، پول هم قرض کرد و رفت آبگوشت را خرید، داشت می‌آمد که برخورد کرد به یک سگ گرسنه، دید سگ گرسنه‌ای کنار راه نشسته و توله هایش هم دورش جمع شده‌اند و به پستانش مک می‌زدند و شیر نمی‌آید، با خودش گفت: سیّد بیا از این آبگوشت بگذر، این سگ گرسنه است، ماده سگ است، توله هایش دورش جمع شده‌اند و از حیوان شیر می‌خورند، گناه دارد، فرض کن تو اصلاً آبگوشت را نداشتی، قابلمه آبگوشت را گذاشت جلوی سگ و خودش هم نشست کنار کوچه، سگ غذا می‌خورد و او هم کیف می‌کرد. چقدر این حدیث جالب است! امام مجتبی‌علیه السلام غذا می‌خورد، جلویش هم یک سگ نشسته بود یک لقمه خودش می‌خورد و یک لقمه به سگ می‌داد، غذایش را بین خود و سگ تقسیم کرد، گفتند: آقا چه می‌کنید؟ فرمود خجالت می‌کشم ذی روحی در مقابل من نشسته باشد، من غذا بخورم و او نگاه کند. ما پیرو چنین امامانی هستیم، چطور دلت طاقت می‌آورد، پسر عمو، دختر عمو، پسر خواهرت، پسر برادرت نداشته باشند و در تنگی اقتصادی باشند و تو در خانه‌ات 50 گونی برنج داشته باشی، 10 تا حلب روغن داشته باشی؟ چطور دلمان می‌آید؟ بله! سگ خورد و جان گرفت و توله ها از سینه مادر تغذیه کردند. آقا سیّد محمدباقر می‌گوید: ما با دست خالی رفتیم خانه، عیال گفت: چی شد؟ گفتم: شرمنده‌ام، خلوصم را هم حفظ کردم، به زنم نگفتم آبگوشت را خریدم و دادم … اگر شما هم کار خیری انجام دادی، خانه‌ات رفتی به عیالت نگویی امروز مثلاً یک میلیون تومان پول به فلان جا دادم آنها جزء ورثه هستند و زود دلشان می‌شکند؛ ای بابا، چرا این کار را کردی، مثلاً چراغی که به خانه چنین است به مسجد چنان است و چنین و چنان. این بازی‌ها را شیطان درمی‌آورد، نه، برای رضای خدا بده. طوری که آن‌ها هم نفهمند؛ چون بعضی‌ها این جوری اند، مخصوصاً که پا به سن گذاشته باشید، حساب دو زاری ات را هم دارند، نمی‌خواهند به ورثه لطمه بخورد. وقتی که مُردی، یک فاتحه هم برایت نمی‌خوانند، ختمی هم که برایت می‌گیرند، گوینده‌ای را دعوت می‌کنند و در گوشش زمزمه می‌کند، که بگو بابای ما چنین بود و چنان بود، فلان کار خیر را انجام داده، دست فلانی را گرفته و …، اینها برای خودشان جوش می‌زنند که در اجتماع عنوان خوب داشته باشند، شهرتشان خوب باشد، صفحه اول کیهان را هم برایت پر می‌کنند، و در روزنامه‌های کثیرالانتشار می‌نویسند حاج آقای فلان، خادم امام حسین‌علیه السلام … ولی اینها دو زار نمی‌ارزد، این‌ها بازی است همه برای خودشان است، اینها مال زنده‌ها است، مال تو همین کاری است که امروز باید انجام بدهی، حواست جمع است چه می‌گویم یا نه؟ اگر برای خودت می‌خواهی کاری بکنی وقت آن همین حالا است.

می‌فرمایند: کاروانی از اصفهان آمد که یک قباله شش دانگ روستای آبادی را به نام من نوشته و هبه کرده بود؛ شش دانگ یک ده آباد با همه باغات و همه قنات هایش و همه چشمه هایش، تعجب کردم، تاریخ تنظیم سند را نگاه کردم دیدم که همان روز که ما کاسه آبگوشت را جلوی سگ گذاشتیم، خدا آن را قبول کرده و به دل آن ملاّک انداخته است، به خاطر احسان به یک سگ گرسنه یک ده شش دانگی را به نام ما کنند، «یا من یعطی الکثیر بالقلیل» (139) «وَما أَنفَقْتُم مِّن شَیْ‌ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ»؛ (140) من جایش را پر می‌کنم؛ و وعده او حتمی است.

حتماً مشهد مشرف شده‌اید، نزدیک حرم امام رضاعلیه السلام حمّام و بازارچه‌ای به نام عباس قلی خان است، از پولدار های مشهد بود، فانوس را دستش گرفته بود، و جلوتر از پدرش داشت می‌رفت، آن موقع برق نبود و فانوس را در دست می‌گرفتند و می‌رفتند، اعیان و اشراف فانوس کش داشتند، بابا هم در پرتو نور فانوس به پسر، گفت: پسرم این کاروانسرا را بعد از مرگ من خراب کن و یک مدرسه علمیه خوب برای طلبه‌ها بساز، پسر گفت: چشم، عباس قلی خان به پسرش گفت: در وصیت نامه‌ام هم نوشته‌ام، لفظاً هم به تو گفتم که فراموش نکنی، پسر گفت: حتماً این کار را می‌کنم، پسر عاقلی بود، بعضی پسرها به پدر درس می‌دهند، همین جور که با همدیگر می‌رفتند، یک مرتبه پسر فانوس را آورد عقب پشت سر بابا و جلویش را تاریک کرد عباس قلی خان ایستاد، گفت: بابا! گفت: بله، چرا فانوس را پشت سر من بردی؟ نور باید جلو جلو برود و راه را روشن کند، نوری که پشت سر بیاید به درد جلو نمی‌خورد، جلو خطر هست، جلو مانع هست، جلو مشکل هست، گفت: راست می‌گویی؟ نوری که پست سر بیاید جلو را روشن نمی‌کند؟ گفت: نه، گفت: پس چرا می‌گویی بعد از مرگت اینجا را مدرسه کنم؟ خوب، بابا نور قبرت را خودت بفرست، نور خوبست جلو جلو برود تا شب تاریک قبرت را روشن کند، عباس قلی خان گفت: بارک اللَّه پسرم، بیا لب‌هایت را ببوسم، صبح چند کارگر آورد، کاروانسرا را خراب کرد و مدرسه علمیه را بنا کرد، نور قبرت را خودت بفرست، امروز نور قبرت را بفرست، نترس، عینک حسابرسی هم به چشمت نزن.

تاجری بود که وقتی برای کارهای امام حسین‌علیه السلام پول می‌داد عینک می‌زد، خیلی حساب می‌کرد، یک سال وضعش به هم خورد و مشکل پیدا کرد، آن سال عینک ذره بینی زد و خیلی عقب جلو می‌کرد، چرتکه انداخت که چکار کنیم! هم یک پولی بدهیم و هم کمتر بدهیم، خلاصه می‌خواست سَمْبُلش کند، یک مرتبه گریه‌اش گرفت، عینکش را از چشمش برداشت و دو برابر هر سال پول داد، به او گفتند: حاج آقا! چرا این کار را کردی؟ گفت: عینک که به چشم زدم یک مرتبه یاد یک قصه افتادم، گفتم: حسین فاطمه‌علیهما السلام من برای مخارج روضه تو عینک به چشم نمی‌زنم؛ اصلاً بررسی نمی‌کنم، دو برابر هم می‌دهم، فردای قیامت که پرونده من آلوده را دست تو دادند، حسین جان تو هم عینک به چشمت نزن به کارهای من زیاد ریز نشو و دست من آلوده را بگیر، من را در بهشت بینداز، برای کار خیر عینک به چشمتان نزنید، نترسید، خدا جبران می‌کند، خدا جایش را پر می‌کند، قبول دارید که احسان برای اهل بیت‌علیهم السلام خیلی قیمت دارد.

پس تا می‌توانید احسان را انجام دهید و سعی کنید که برای رضای خدا باشد تا که خداوند هم در مواقع حساس، دست شما را بگیرد و هدایت کند، انشاء اللَّه.

پی نوشت ها

1) سوره یوسف، 88.

2) وسائل الشیعه، ج 10، ص 162.

3) مصباح الفقاهه، ج 1، ص 497.

4) سوره حجرات، 12.

5) سوره حجرات، 12.

6) سوره حجرات، 12.

7) سوره حجرات، آیه 12.

8) همان.

9) کنایه از این است که ابتدا خودت را اصلاح کن و سراغ عیب دیگران نرو، مشکلات خودت بیشتر از مشکلات دیگران است.

10) سوره حجرات، آیه 12.

11) الأمالی شیخ صدوق، ص 531.

12) بحار الانوار ج 99 ص 130 (زیارت جامعه کبیره)

13) وسائل الشیعه ج 1 ص 162.

14) الکافی، ج 2، ص 115.

15) الانتصار، ج 7، ص 192.

16) سوره نور، آیه 36.

17) سوره همزه، آیه 1.

18) سوره همزه، آیه 1.

19) مهجة البیضاء، ج 5، ص 255.

20) بحارالانوار، ج 39، ص 26.

21) من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 411.

22) بحار الانوار، ج 60، ص 207.

23) بحارالانوار، ج 1، ص 154.

24) بحارالانوار، ج 45، ص 51.

25) سوره حجرات، آیه 11.

26) کشف الغیبة

27) جامع السعادة، ج 2، ص 235.

28) همان.

29) همان.

30) بحارالانوار، ج 72، ص 222.

31) مستدرک الوسائل، ج 9، ص 126.

32) بحارالانوار، ج 72، ص 258.

33) مستدرک الوسائل، ج 9، ص 119.

34) مستدرک الوسائل، ج 9، ص 119.

35) مستدرک الوسائل، ج 9، ص 119.

36) جامع الاحادیث الشیعه، ج 16، ص 319.

37) همان.

38) جواهر الکلام، ج 10، ص 243.

39) سوره نور، آیه 19. (که در سخنرانی گفته شده است آیه بیستم)

40) نفحات الرحمن - تفسیر رازی، ج 23، ص 183.

41) مکاسب شیخ انصاری، ج 1، ص 361.

42) تحف العقول، ص 305؛ بحارالانوار، ج 14، ص 306.

43) تحف العقول، ص 305؛ بحارالانوار، ج 14، ص 306.

44) بحارالانوار، ج 61، ص 238.

45) بحارالانوار، ج 72، ص 261.

46) بحارالانوار، ج 72، ص 247.

47) وسائل الشیعه، ج 12، ص 282.

48) بحارالانوار، ج 63، ص 57.

49) وسائل الشیعه، ج 12، ص 280.

50) اصول کافی، ج 4، ص 67.

51) جامع الاحادیث الشیعه، ج 9، ص 20.

52) سوره نمل، آیه 69.

53) سوره اعراف، آیه 103.

54) سوره زخرف، آیه 25.

55) سوره یونس، آیه 39.

56) سوره حشر، آیه 2.

57) سوره شعراء، آیه 62.

58) سوره توبه، آیه 40.

59) سوره احزاب، آیه 72.

60) سوره بقره، آیه 45.

61) مستدرک الوسائل، ج 14، ص 269.

62) تفسیر المیزان، ج 5، ص 270.

63) بحار الانوار، ج 22، ص 126.

64) بحارالانوار، ج 14، ص 306.

65) بحار الانوار ج 12 ص 270

66) همان.

67) من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 14.

68) جواهر الکلام، ج 29، ص 82.

69) همان.

70) سوره قلم، آیه 10 - 12.

71) سوره قلم، آیه 10 و 11.

72) وسائل الشیعه، ج 12، ص 296؛ وافی جزء 3، ص 163.

73) همان.

74) الکافی ج 2 ص 355.

75) سوره یس، آیه 68.

76) سوره آل‌عمران، آیه 97.

77) مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 503.

78) سوره طارق، آیه 9.

79) سوره مطففین، آیه 1.

80) سوره ق، آیه 18.

81) میزان الحکمة، ج 2، ص 1108.

82) ثواب الاعمال، شیخ صدوق، ص 83.

83) دعای ندبه.

84) سوره مریم، آیه 41.

85) سوره مریم، آیه 56.

86) سوره حدید، آیه 19.

87) سوره زمر، آیه 3.

88) وسائل الشیعه، ج 12، ص 247.

89) پیشین.

90) بحار الانوار ج 70 ص 234

91) بحار الانوار، ج 69، ص 262.

92) الکافی، ج 2، ص 338.

93) همان.

94) همان.

95) شرح اصول کافی، ج 8، ص 316.

96) همان.

97) الکافی، ج 2، ص 104.

98) پیشین.

99) بحارالانوار، ج 39، ص 26.

100) الخصال، ص 254.

101) همان.

102) پیشین.

103) بحارالانوار، ج 69، ص 263.

104) وسائل الشیعه، ج 12، ص 246.

105) وسائل الشیعه، ج 12، ص 244.

106) الکافی، ج 2، ص 340.

107) همان.

108) سوره مسد، آیه 1.

109) بحارالانوار، ج 72، ص 264.

110) بحارالانوار، ج 72، ص 265.

111) الکافی، ج 2، ص 369.

112) امالی، ص 489.

113) امالی، ص 489.

114) امالی، ص 489.

115) همان.

116) سوره نبأ، آیه 18.

117) تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 493.

118) سوره اعراف، آیه 179.

119) رسائل الشهید الثانی، ص 305.

120) ثواب الاعمال، ص 284.

121) ثواب الاعمال، ص 284.

122) بحارالانوار، ج 72، ص 268.

123) بحارالانوار، ج 72، ص 268.

124) الامالی، ص 154.

125) تحف العقول، ص 257.

126) همان.

127) تحف العقول، ص 257.

128) سوره اسراء، آیه 36.

129) ذخیرة المعاد - المحقق سبزواری، ج 1، ق 1، ص 8.

130) سوره اسراء، آیه 36.

131) ذخیرة المعاد - المحقق السبزواری، ج 1، ق 1، ص 8.

132) همان.

133) همان.

134) پیشین.

135) بحارالانوار، ج 6، ص 161.

136) میزان الحکمة، ج 1، ص 845.

137) سوره شعراء، آیه 88 و 89.

138) الکافی، ج 4، ص 41.

139) بحارالانوار، ج 47، ص 36.

140) سوره سبأ، آیه 39.