عروسی خوبان
پیشنهاد
سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ( ع ) یَقُولُ :
شنیدم علی پسر ابو طالب ( ع ) می فرمود :
أَتَانِی أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ فَقَالا :
روزی ابوبکر و عمر پیش من آمدند و گفتند :
لَوْ أَتَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ ( ص ) فَذَکَرْتَ لَهُ فَاطِمَةَ
!
کاش نزد فرستاده خدا می رفتی و فاطمه را خواستگاری می کردی !
خواستگاری
فَأَتَیْتُهُ !
به نزد رسول خدا ( ص ) شتافتم !
فَلَمَّا رَآنِی رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) ضَحِکَ ، ثُمَّ قَالَ
:
چون مرا دید تبسمی کرده ، فرمود :
مَا جَاءَ بِکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ حَاجَتُکَ ؟ !
یا اباالحسن ! درخواستت تو را به سوی من آورد ؟ !
فَذَکَرْتُ لَهُ قَرَابَتِی وَ قِدَمِی فِی الْإِسْلَامِ وَ نُصْرَتِی لَهُ وَ جِهَادِی !
در پاسخ : خویشی و صمیمیت ، پیشینة اسلامی ، یاری گری و جهادم را یادآور شدم !
فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ! صَدَقْتَ ! فَأَنْتَ أَفْضَلُ مِمَّا تَذْکُرُ !
فرمود : ای علی راست گفتی ، تو برتر از آنی که می گویی !
فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللَّهِ ! فَاطِمَةُ تُزَوِّجُنِیهَا !
گفتم : ای فرستاده ی خدا ! فاطمه را به همسری من دهید !
فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ! إِنَّهُ قَدْ ذَکَرَهَا قَبْلَکَ رِجَالٌ
فرمود : علی جان ! پیش از تو مردانی چند به خواستگاری او آمده اند !
فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهَا ، فَرَأَیْتُ الْکَرَاهَةَ فِی وَجْهِهَا !
ولی هرگاه به او می گفتم ، بی میلی او را دیدم !
وَ لَکِنْ عَلَی رِسْلِکَ حَتَّی اََخْرُجَ إِلَیْکَ !
اما تو صبوری کن تا برگردم !
اندرون مهر
فَدَخَلَ عَلَیْهَا
پیامبر مهربانی ( ص ) بر دخترش وارد شد !
فَقَامَتْ !
فاطمه از جای برخاست !
فَأَخَذَتْ رِدَاءَهُ !
روپوش پدر را گرفت !
وَ نَزَعَتْ نَعْلَیْهِ !
کفش های او را از پایش درآورد !
وَ أَتَتْهُ بِالْوَضُوءِ ، فَوَضَّأَتْهُ بِیَدِهَا ، وَ غَسَلَتْ رِجْلَیْهِ !
آب آورده ، دست و رو ، و پاهای پدر را بشست !
ثُمَّ قَعَدَتْ !
سپس از پای نشست !
رایزنی و نظر خواهی
فَقَالَ لَهَا : یَا فَاطِمَةُ !
رسول خدا ( ص ) فرمود : دخترم !
فَقَالَتْ : لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ ! حَاجَتُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ
!
فاطمه ( س ) : بله بله ! امر بفرمایید ، یا رسول الله !
فقال : إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مَنْ قَدْ عَرَفْتِ قَرَابَتَهُ وَ فَضْلَهُ وَ إِسْلَامَهُ
!
پیامبر ( ص ) : علی ابن ابیطالب کسی است که خویشاوندی ، برتری و اسلامش را می شناسی !
وَ إِنِّی قَدْ سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ یُزَوِّجَکِ خَیْرَ خَلْقِهِ وَ أَحَبَّهُمْ إِلَیْهِ
و از سویی از پروردگارم خواسته ام که تو را به همسری بهترین و دوست داشتنی ترین آفرینشش درآورد !
وَ قَدْ ذَکَرَ مِنْ أَمْرِکِ شَیْئاً
او از تو خواستگاری کرده !
فَمَا تَرَیْنَ !
نظر تو چیست ؟
فَسَکَتَتْ !
فاطمه ( س ) سکوت کرد !
وَ لَمْ تُوَلِّ وَجْهَهَا
و رُخ نگردانید !
وَ لَمْ یَرَ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) کَرَاهَةً
پیامبر ( ص ) در او ناخوشنودی ندید !
فَقَامَ وَ هُوَ یَقُولُ :
رسول خدا ( ص ) برخاسته و می گفت :
اللَّهُ أَکْبَرُ !
خداوند بزرگ تر است !
سُکُوتُهَا إِقْرَارُهَا
سکوت فاطمه خوشنودی اوست !
پیمان همسری
قَالَ عَلِیٌّ : فَزَوَّجَنِی رَسُولُ اللَّهِ ( ص )
علی ( ع ) فرمود : رسول خدا ( ص ) فاطمه را به همسری من درآورد !
ثُمَّ أَتَانِی فَأَخَذَ بِیَدِی فَقَالَ :
آن گاه به سوی من آمده ، دست مرا گرفت و فرمود :
قُمْ بِسْمِ اللَّهِ !
برخیز به نام خدا !
وَ قُلْ : عَلَی بَرَکَةِ اللَّهِ !
و بگو : بر اساس برکت خداوند !
وَ ما شاءَ اللَّهُ !
و آن چه خداوند بخواهد !
لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ !
نیرویی نیست جُز به وسیله او !
تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ !
بر او تکیه و اعتماد می کنم !
ثُمَّ جَاءَنِی حَتَّی أَقْعَدَنِی عِنْدَهَا ( ع ) !
سپس مرا آورد ، نزد دخترش نشاند !
نیایش
ثُمَّ قَالَ :
سپس به پیشگاه خداوند عرض کرد :
اللَّهُمَّ ! إِنَّهُمَا أَحَبُّ خَلْقِکَ إِلَیَّ !
خدایا ! این دو پیش من دوست دوست داشتنی ترین آفرینش تواند !
فَأَحِبَّهُمَا !
تو هم این دو را دوست بدار !
وَ بَارِکْ فِی ذُرِّیَّتِهِمَا !
در نسل این دو برکت قرار ده !
وَ اجْعَلْ عَلَیْهِمَا مِنْکَ حَافِظاً !
و از سوی خود ، نگاهدارنده ای بر ایشان بگمار !
وَ إِنِّی أُعِیذُهُمَا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهُمَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ !
این دو و نسلشان را از شیطان رانده شده به پناه تو می دهم !
مهریه مهرورزان
قَالَ عَلِیٌّ ( ع ) : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :
علی ( ع ) : پیامبر ( ص ) به من فرمود :
قُمْ فَبِعِ الدِّرْعَ !
برخیز و زره خود را بفروش !
فَقُمْتُ فَبِعْتُهُ !
برخاستم و زره خود را فروختم !
وَ أَخَذْتُ الثَّمَنَ !
پولش را گرفتم !
وَ دَخَلْتُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ( ص )
و به محضر پیامبر اکرم ( ص ) شرفیاب شدم !
فَسَکَبْتُ الدَّرَاهِمَ فِی حِجْرِهِ !
و در دامنش ریختم !
فَلَمْ یَسْأَلْنِی کَمْ هِیَ ؟ !
نپرسید : چقدر است ؟ !
وَ لا أَنَا أَخْبَرْتُهُ !
من نیز سخنی نگفتم !
اولین خرید
ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً !
سپس مشتی از آن پول ها را برگرفت !
وَ دَعَا بِلَالًا !
بلال را فراخواند !
فَأَعْطَاهُ ، فَقَالَ :
به وی داد و فرمود :
ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ طِیباً !
برای فاطمه عطری بخر !
گروه خرید
ثُمَّ قَبَضَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) مِنَ الدَّرَاهِمِ بِکِلْتَا یَدَیْهِ !
آن گاه هر دو مشت خود را از آن پول ها پر کرد !
فَأَعْطَاهُ أَبَا بَکْرٍ ، وَ قَالَ :
به ابوبکر داد ، و به وی فرمود :
ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ مَا یُصْلِحُهَا مِنْ ثِیَابٍ وَ أَثَاثِ الْبَیْتِ !
برای فاطمه آن چه شایسته است از پوشاک و اثاث منزل خریداری کن !
وَ أَرْدَفَهُ بِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ ، وَ بِعِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ !
آن گاه عمار بن یاسر و تنی چند از یارانش را در پی ابوبکر روان ساخت !
فَحَضَرُوا السُّوقَ !
به بازار شدند !
فَکَانُوا یَعْتَرِضُونَ الشَّیْءَ مِمَّا یُصْلِحُ !
هر چه را شایسته می دیدند !
فَلا یَشْتَرُونَهُ حَتَّی یُعْرِضُوهُ عَلَی أَبِی بَکْرٍ !
نمی خریدند تا به ابوبکر نشان دهند !
فَإِنِ اسْتَصْلَحَهُ اشْتَرَوْهُ !
اگر او می پسندید ، می خریدند !
جهیزیة زیبا
فَکَانَ مِمَّا اشْتَرَوْهُ :
از آنچه خریدند :
قَمِیصٌ بِسَبْعَةِ دَرَاهِمَ !
پیراهنی به هفت درهم !
خِمَارٌ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ !
روسری بلندی به چهار درهم !
قَطِیفَةٌ سَوْدَاءُ خَیْبَرِیَّةٌ !
رواندازی مشکی از خیبر !
سَرِیرٌ مُزَمَّلٌ بِشَرِیطٍ !
تختی که وسط آن با لیف خرما بافته شده بود !
فِرَاشَیْنِ مِنْ خَیْشِ مِصْرَ :
دو تشک از کتان مصر !
حَشْوُ أَحَدِهِمَا لِیفٌ
یکی از آن دو با لیف خرما !
وَ حَشْوُ الْآخَرِ مِنْ جِزِّ الْغَنَمِ
و دیگری با پشم گوسفند پر شده بود !
أَرْبَعَ مَرَافِقَ مِنْ أَدَمِ الطَّائِفِ !
چهار متکا از پوست طائف !
حَشْوُهَا إِذْخِرٌ !
که با علفی به نام اِذخِر پر شده بود !
سِتْرٌ مِنْ صُوفٍ !
پرده ای پشمی !
حَصِیرٌ هَجَرِیٌّ !
حصیری که محصول هَجَر بود ! ( نام شهری در یمن )
رَحًی لِلْیَدِ !
آسیایی دستی
مِخْضَبٌ مِنْ نُحَاسٍ
بادیه ای مسی !
سِقَاءٌ مِنْ أَدَمٍ
ظرفِ آب خوری که از پوست بود !
قَعْبٌ لِلَّبَنِ
کاسه ای چوبی برای شیر !
شَنٌّ لِلْمَاءِ
مشکی برای آب
مِطْهَرَةٌ مُزَفَّتَةٌ
آفتابه ای قیراندود
جَرَّةٌ خَضْرَاءُ
سبویی سبز
کِیزَانُ خَزَفٍ
چند کوزه سفالی
مبارک باد
حَتَّی إِذَا اسْتَکْمَلَ الشِّرَاءَ !
همین که خرید کامل شد !
حَمَلَ أَبُو بَکْرٍ بَعْضَ الْمَتَاعِ
ابوبکر بخشی را
وَ حَمَلَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ( ص ) الَّذِینَ کَانُوا مَعَهُ الْبَاقِیَ !
و یاران دیگر برخی را برداشته ، به سوی پیامبر روان شدند !
فَلَمَّا عَرَضَ الْمَتَاعَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ( ص )
چون به محضر پیامبر ( ص ) عرضه شد
جَعَلَ یُقَلِّبُهُ بِیَدِهِ وَ یَقُولُ :
با دست مبارکش زیر و رو می کرد و می فرمود :
بَارَکَ اللَّهُ لِأَهْلِ الْبَیْت !
خداوند برای خاندان مبارک کند !
ایام نامزدی
قَالَ عَلِیٌّ ( ع ) :
علی ( ع ) می فرماید :
فَأَقَمْتُ بَعْدَ ذَلِکَ شَهْراً أُصَلِّی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ( ص )
پس از آن ، یک ماه با پیامبر ( ص ) نماز می خواندم
وَ أَرْجِعُ إِلَی مَنْزِلِی
به منزل خویش باز می گشتم !
وَ لا أَذْکُرُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ فَاطِمَةَ ( ع ) !
و دربارة فاطمه ( س ) سخنی نمی گفتم !
واسطة وصل
ثُمَّ قُلْنَ أَزْوَاجُ رَسُولِ اللَّهِ ( ص ) :
روزی خانم های پیامبر ( ص ) به من گفتند :
أَ لا نَطْلُبُ لَکَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ( ص ) دُخُولَ فَاطِمَةَ عَلَیْکَ ؟ !
آیا نمی خواهی از پیامبر ( ص ) وصال فاطمه ( س ) را برای تو بخواهیم ؟ !
فَقُلْتُ : افْعَلْنَ فَدَخَلْنَ عَلَیْهِ
گفتم : آری !
درخواستی زیبا
فَقَالَتْ أُمُّ أَیْمَنَ : یَا رَسُولَ اللَّهِ !
به محضر پیامبر شرفیاب شدند ، ام ایمن گفت : ای فرستاده ی خدا !
لَوْ أَنَّ خَدِیجَةَ بَاقِیَةٌ
اگر خدیجه زنده بود
لَقَرَّتْ عَیْنُهَا بِزِفَافِ فَاطِمَةَ !
با عروسی فاطمه شاد می شد !
وَ إِنَّ عَلِیّاً یُرِیدُ أَهْلَهُ !
علی بن ابیطالب ( ع ) همسرش را می خواهد !
فَقَرَّ عَیْنَ فَاطِمَةَ بِبَعْلِهَا !
چشم فاطمه را به شوهرش روشن کن !
وَ اجْمَعْ شَمْلَهَا !
او را از تنهایی درآور !
وَ قَرَّ عُیُونَنَا بِذَلِکَ !
ما را نیز به این عروسی شادمان کن !
شرمی با شکوه
فَقَالَ : فَمَا بَالُ عَلِیٍّ لَا یَطْلُبُ مِنِّی زَوْجَتَهُ ؟ !
پیامبر ( ص ) فرمود : چرا علی خود ، همسرش را از من نمی خواهد ؟ !
فَقَدْ کُنَّا نَتَوَقَّعُ ذَلِکَ مِنْهُ !
من آن را از او انتظار داشتم !
قَالَ عَلِیٌّ :
علی ( ع ) می فرماید :
فَقُلْتُ : الْحَیَاءُ یَمْنَعُنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ !
گفتم : شرم مرا باز داشت از اینکه خود درخواست کنم ، ای فرستاده خدا !
آرایش عروس
فَالْتَفَتَ إِلَی النِّسَاءِ فَقَالَ : مَنْ هَاهُنَا ؟
آن بزرگوار رو به سوی بانوانش کرده فرمود : کیست اینجا ؟
فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ :
ام سلمه گفت :
أَنَا أُمُّ سَلَمَةَ وَ هَذِهِ زَیْنَبُ وَ هَذِهِ فُلَانَةُ وَ فُلَانَةُ !
من ، زینب ، فلانی و فلانی !
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :
پیامبر ( ص ) فرمود :
هَیِّئُوا لِابْنَتِی وَ ابْنِ عَمِّی فِی حُجَرِی بَیْتاً !
یکی از اتاق هایم را برای پسرعمویم علی و دخترم فاطمه آماده کنید !
فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ :
ام سلمه گفت :
فِی أَیِّ حُجْرَةٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ ؟
کدام یک را ، یا رسول الله ؟
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : فِی حُجْرَتِکِ !
فرمود : اتاق خودت را !
وَ أَمَرَ نِسَاءَهُ أَنْ یُزَیِّنَّ !
آن گاه به همسرانش دستور داد تا بیارایند !
وَ یُصْلِحْنَ مِنْ شَأْنِهَا !
و در خور شأن و شخصیت فاطمه شایسته کنند !
شمیم دل انگیز
قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ : فَسَأَلْتُ فَاطِمَةَ :
ام سلمه می گوید : از فاطمه ( س ) پرسیدم :
هَلْ عِنْدَکِ طِیبٌ ادَّخَرْتِیهِ لِنَفْسِکِ ؟
عطری برای خود ذخیره کرده ای ؟
قَالَتْ : نَعَمْ !
فرمود : آری !
فَأَتَتْ بِقَارُورَةٍ
شیشه ای آورد !
فَسَکَبَتْ مِنْهَا فِی رَاحَتِی !
و مقداری عطر کف دستم ریخت !
فَشَمِمْتُ مِنْهَا رَائِحَةً مَا شَمِمْتُ مِثْلَهَا قَطُّ !
شمیمی دل انگیز از آن به مشامم رسید که هرگز مانندش را نبوییده بودم !
ولیمه و مشارکت
قَالَ عَلِیٌّ ( ع ) :
علی ( ع ) می فرماید :
ثُمَّ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ :
پیامبر اکرم ( ص ) به من فرمود :
یَا عَلِیُّ ! اصْنَعْ لِأَهْلِکَ طَعَاماً فَاضِلًا !
ای علی ! غذای فراوانی برای عروسی با همسرت آماده کن !
مِنْ عِنْدِنَا اللَّحْمُ وَ الْخُبْزُ !
گوشت و نانش به عهده ی ما !
وَ عَلَیْکَ التَّمْرُ وَ السَّمْنُ
خرما و روغن هم به عهده ی تو !
فَاشْتَرَیْتُ تَمْراً وَ سَمْناً
خرما و روغن خریدم !
فَحَسَرَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) عَنْ ذِرَاعِهِ !
پیامبر ( ص ) آستین خود بالا زد !
وَ جَعَلَ یَشْدَخُ التَّمْرَ فِی السَّمْنِ
خرماها را خُرد نموده ، در میان روغن می ریخت !
حَتَّی اتَّخَذَهُ حَیْساً !
تا این که غذایی به وجود آورد که « حَیس » نام داشت !
وَ بَعَثَ إِلَیْنَا کَبْشاً سَمِیناً فَذُبِحَ !
آن گاه گوسفندی چاق برای ما فرستاد !
وَ خُبِزَ لَنَا خُبْزٌ کَثِیرٌ
و نان فراوانی نیز پخته شد !
دعوت کریمانه
ثُمَّ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :
پیامبر ( ص ) به من فرمود :
ادْعُ مَنْ أَحْبَبْتَ !
هر که را دوست داری ، دعوت کن !
فَأَتَیْتُ الْمَسْجِدَ
وارد مسجد شدم !
وَ هُوَ مُشْحَنٌ بِالصَّحَابَةِ !
از یاران رسول الله پُر بود !
فَاُُحْیِیتُ [فَحَیِیتُ] اَنْ اُشْخِصَ قَوْماً وَ اَدَعَ قَوْماً !
شرم کردم گروهی را دعوت کنم و گروهی را واگذارم !
ثُمَّ صَعِدْتُ عَلَی رَبْوَةٍ هُنَاکَ وَ نَادَیْتُ :
بر بلندی قرار گرفته ، ندا در دادم :
اَجِیبُوا إِلَی وَلِیمَةِ فَاطِمَةَ !
مهمانی فاطمه را پاسخ گویید !
برکت در غذا
فَأَقْبَلَ النَّاسُ أَرْسَالًا !
مردم گروه گروه آمدند !
فَاسْتَحْیَیْتُ مِنْ کَثْرَةِ النَّاسِ وَ قِلَّةِ الطَّعَامِ
!
از زیادی میهمانان و کمی غذا شرمگین بودم !
فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) مَا تَدَاخَلَنِی !
پیامبر ( ص ) از غوغای درونم آگاه شد !
فَقَالَ : یَا عَلِیُّ إِنِّی سَأَدْعُو اللَّهَ بِالْبَرَکَةِ !
فرمود : علی جان ! من از خداوند می خواهم که برکت دهد !
فَأَکَلَ الْقَوْمُ عَنْ آخِرِهِمْ طَعَامِی
تا آخرین نفر غذا خوردند !
وَ شَرِبُوا شَرَابِی
و نوشیدنی آشامیدند !
وَ دَعَوْا لِی بِالْبَرَکَةِ
برای من به برکت دعا کردند !
وَ صَدَرُوا !
و رفتند !