دانستنیهای خانواده سبز

دانستنیهای خانواده سبز0%

دانستنیهای خانواده سبز نویسنده:
گروه: کتابخانه زن و خانواده

دانستنیهای خانواده سبز

نویسنده: مهدی واعظ موسوی
گروه:

مشاهدات: 9566
دانلود: 3839

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9566 / دانلود: 3839
اندازه اندازه اندازه
دانستنیهای خانواده سبز

دانستنیهای خانواده سبز

نویسنده:
فارسی

عروسی خوبان

پیشنهاد

سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ( ع ) یَقُولُ :

شنیدم علی پسر ابو طالب ( ع ) می فرمود :

أَتَانِی أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ فَقَالا :

روزی ابوبکر و عمر پیش من آمدند و گفتند :

لَوْ أَتَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ ( ص ) فَذَکَرْتَ لَهُ فَاطِمَةَ !

کاش نزد فرستاده خدا می رفتی و فاطمه را خواستگاری می کردی !

خواستگاری

فَأَتَیْتُهُ !

به نزد رسول خدا ( ص ) شتافتم !

فَلَمَّا رَآنِی رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) ضَحِکَ ، ثُمَّ قَالَ :

چون مرا دید تبسمی کرده ، فرمود :

مَا جَاءَ بِکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ حَاجَتُکَ ؟ !

یا اباالحسن ! درخواستت تو را به سوی من آورد ؟ !

فَذَکَرْتُ لَهُ قَرَابَتِی وَ قِدَمِی فِی الْإِسْلَامِ وَ نُصْرَتِی لَهُ وَ جِهَادِی !

در پاسخ : خویشی و صمیمیت ، پیشینة اسلامی ، یاری گری و جهادم را یادآور شدم !

فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ! صَدَقْتَ ! فَأَنْتَ أَفْضَلُ مِمَّا تَذْکُرُ !

فرمود : ای علی راست گفتی ، تو برتر از آنی که می گویی !

فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللَّهِ ! فَاطِمَةُ تُزَوِّجُنِیهَا !

گفتم : ای فرستاده ی خدا ! فاطمه را به همسری من دهید !

فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ! إِنَّهُ قَدْ ذَکَرَهَا قَبْلَکَ رِجَالٌ

فرمود : علی جان ! پیش از تو مردانی چند به خواستگاری او آمده اند !

فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهَا ، فَرَأَیْتُ الْکَرَاهَةَ فِی وَجْهِهَا !

ولی هرگاه به او می گفتم ، بی میلی او را دیدم !

وَ لَکِنْ عَلَی رِسْلِکَ حَتَّی اََخْرُجَ إِلَیْکَ !

اما تو صبوری کن تا برگردم !

اندرون مهر

فَدَخَلَ عَلَیْهَا

پیامبر مهربانی ( ص ) بر دخترش وارد شد !

فَقَامَتْ !

فاطمه از جای برخاست !

فَأَخَذَتْ رِدَاءَهُ !

روپوش پدر را گرفت !

وَ نَزَعَتْ نَعْلَیْهِ !

کفش های او را از پایش درآورد !

وَ أَتَتْهُ بِالْوَضُوءِ ، فَوَضَّأَتْهُ بِیَدِهَا ، وَ غَسَلَتْ رِجْلَیْهِ !

آب آورده ، دست و رو ، و پاهای پدر را بشست !

ثُمَّ قَعَدَتْ !

سپس از پای نشست !

رایزنی و نظر خواهی

فَقَالَ لَهَا : یَا فَاطِمَةُ !

رسول خدا ( ص ) فرمود : دخترم !

فَقَالَتْ : لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ ! حَاجَتُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ !

فاطمه ( س ) : بله بله ! امر بفرمایید ، یا رسول الله !

فقال : إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مَنْ قَدْ عَرَفْتِ قَرَابَتَهُ وَ فَضْلَهُ وَ إِسْلَامَهُ !

پیامبر ( ص ) : علی ابن ابیطالب کسی است که خویشاوندی ، برتری و اسلامش را می شناسی !

وَ إِنِّی قَدْ سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ یُزَوِّجَکِ خَیْرَ خَلْقِهِ وَ أَحَبَّهُمْ إِلَیْهِ

و از سویی از پروردگارم خواسته ام که تو را به همسری بهترین و دوست داشتنی ترین آفرینشش درآورد !

وَ قَدْ ذَکَرَ مِنْ أَمْرِکِ شَیْئاً

او از تو خواستگاری کرده !

فَمَا تَرَیْنَ !

نظر تو چیست ؟

فَسَکَتَتْ !

فاطمه ( س ) سکوت کرد !

وَ لَمْ تُوَلِّ وَجْهَهَا

و رُخ نگردانید !

وَ لَمْ یَرَ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) کَرَاهَةً

پیامبر ( ص ) در او ناخوشنودی ندید !

فَقَامَ وَ هُوَ یَقُولُ :

رسول خدا ( ص ) برخاسته و می گفت :

اللَّهُ أَکْبَرُ !

خداوند بزرگ تر است !

سُکُوتُهَا إِقْرَارُهَا

سکوت فاطمه خوشنودی اوست !

پیمان همسری

قَالَ عَلِیٌّ : فَزَوَّجَنِی رَسُولُ اللَّهِ ( ص )

علی ( ع ) فرمود : رسول خدا ( ص ) فاطمه را به همسری من درآورد !

ثُمَّ أَتَانِی فَأَخَذَ بِیَدِی فَقَالَ :

آن گاه به سوی من آمده ، دست مرا گرفت و فرمود :

قُمْ بِسْمِ اللَّهِ !

برخیز به نام خدا !

وَ قُلْ : عَلَی بَرَکَةِ اللَّهِ !

و بگو : بر اساس برکت خداوند !

وَ ما شاءَ اللَّهُ !

و آن چه خداوند بخواهد !

لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ !

نیرویی نیست جُز به وسیله او !

تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ !

بر او تکیه و اعتماد می کنم !

ثُمَّ جَاءَنِی حَتَّی أَقْعَدَنِی عِنْدَهَا ( ع ) !

سپس مرا آورد ، نزد دخترش نشاند !

نیایش

ثُمَّ قَالَ :

سپس به پیشگاه خداوند عرض کرد :

اللَّهُمَّ ! إِنَّهُمَا أَحَبُّ خَلْقِکَ إِلَیَّ !

خدایا ! این دو پیش من دوست دوست داشتنی ترین آفرینش تواند !

فَأَحِبَّهُمَا !

تو هم این دو را دوست بدار !

وَ بَارِکْ فِی ذُرِّیَّتِهِمَا !

در نسل این دو برکت قرار ده !

وَ اجْعَلْ عَلَیْهِمَا مِنْکَ حَافِظاً !

و از سوی خود ، نگاهدارنده ای بر ایشان بگمار !

وَ إِنِّی أُعِیذُهُمَا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهُمَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ !

این دو و نسلشان را از شیطان رانده شده به پناه تو می دهم !

مهریه مهرورزان

قَالَ عَلِیٌّ ( ع ) : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :

علی ( ع ) : پیامبر ( ص ) به من فرمود :

قُمْ فَبِعِ الدِّرْعَ !

برخیز و زره خود را بفروش !

فَقُمْتُ فَبِعْتُهُ !

برخاستم و زره خود را فروختم !

وَ أَخَذْتُ الثَّمَنَ !

پولش را گرفتم !

وَ دَخَلْتُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ( ص )

و به محضر پیامبر اکرم ( ص ) شرفیاب شدم !

فَسَکَبْتُ الدَّرَاهِمَ فِی حِجْرِهِ !

و در دامنش ریختم !

فَلَمْ یَسْأَلْنِی کَمْ هِیَ ؟ !

نپرسید : چقدر است ؟ !

وَ لا أَنَا أَخْبَرْتُهُ !

من نیز سخنی نگفتم !

اولین خرید

ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً !

سپس مشتی از آن پول ها را برگرفت !

وَ دَعَا بِلَالًا !

بلال را فراخواند !

فَأَعْطَاهُ ، فَقَالَ :

به وی داد و فرمود :

ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ طِیباً !

برای فاطمه عطری بخر !

گروه خرید

ثُمَّ قَبَضَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) مِنَ الدَّرَاهِمِ بِکِلْتَا یَدَیْهِ !

آن گاه هر دو مشت خود را از آن پول ها پر کرد !

فَأَعْطَاهُ أَبَا بَکْرٍ ، وَ قَالَ :

به ابوبکر داد ، و به وی فرمود :

ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ مَا یُصْلِحُهَا مِنْ ثِیَابٍ وَ أَثَاثِ الْبَیْتِ !

برای فاطمه آن چه شایسته است از پوشاک و اثاث منزل خریداری کن !

وَ أَرْدَفَهُ بِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ ، وَ بِعِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ !

آن گاه عمار بن یاسر و تنی چند از یارانش را در پی ابوبکر روان ساخت !

فَحَضَرُوا السُّوقَ !

به بازار شدند !

فَکَانُوا یَعْتَرِضُونَ الشَّیْ‌ءَ مِمَّا یُصْلِحُ !

هر چه را شایسته می دیدند !

فَلا یَشْتَرُونَهُ حَتَّی یُعْرِضُوهُ عَلَی أَبِی بَکْرٍ !

نمی خریدند تا به ابوبکر نشان دهند !

فَإِنِ اسْتَصْلَحَهُ اشْتَرَوْهُ !

اگر او می پسندید ، می خریدند !

جهیزیة زیبا

فَکَانَ مِمَّا اشْتَرَوْهُ :

از آنچه خریدند :

قَمِیصٌ بِسَبْعَةِ دَرَاهِمَ !

پیراهنی به هفت درهم !

خِمَارٌ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ !

روسری بلندی به چهار درهم !

قَطِیفَةٌ سَوْدَاءُ خَیْبَرِیَّةٌ !

رواندازی مشکی از خیبر !

سَرِیرٌ مُزَمَّلٌ بِشَرِیطٍ !

تختی که وسط آن با لیف خرما بافته شده بود !

فِرَاشَیْنِ مِنْ خَیْشِ مِصْرَ :

دو تشک از کتان مصر !

حَشْوُ أَحَدِهِمَا لِیفٌ

یکی از آن دو با لیف خرما !

وَ حَشْوُ الْآخَرِ مِنْ جِزِّ الْغَنَمِ

و دیگری با پشم گوسفند پر شده بود !

أَرْبَعَ مَرَافِقَ مِنْ أَدَمِ الطَّائِفِ !

چهار متکا از پوست طائف !

حَشْوُهَا إِذْخِرٌ !

که با علفی به نام اِذخِر پر شده بود !

سِتْرٌ مِنْ صُوفٍ !

پرده ای پشمی !

حَصِیرٌ هَجَرِیٌّ !

حصیری که محصول هَجَر بود ! ( نام شهری در یمن )

رَحًی لِلْیَدِ !

آسیایی دستی

مِخْضَبٌ مِنْ نُحَاسٍ

بادیه ای مسی !

سِقَاءٌ مِنْ أَدَمٍ

ظرفِ آب خوری که از پوست بود !

قَعْبٌ لِلَّبَنِ

کاسه ای چوبی برای شیر !

شَنٌّ لِلْمَاءِ

مشکی برای آب

مِطْهَرَةٌ مُزَفَّتَةٌ

آفتابه ای قیراندود

جَرَّةٌ خَضْرَاءُ

سبویی سبز

کِیزَانُ خَزَفٍ

چند کوزه سفالی

مبارک باد

حَتَّی إِذَا اسْتَکْمَلَ الشِّرَاءَ !

همین که خرید کامل شد !

حَمَلَ أَبُو بَکْرٍ بَعْضَ الْمَتَاعِ

ابوبکر بخشی را

وَ حَمَلَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ( ص ) الَّذِینَ کَانُوا مَعَهُ الْبَاقِیَ !

و یاران دیگر برخی را برداشته ، به سوی پیامبر روان شدند !

فَلَمَّا عَرَضَ الْمَتَاعَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ( ص )

چون به محضر پیامبر ( ص ) عرضه شد

جَعَلَ یُقَلِّبُهُ بِیَدِهِ وَ یَقُولُ :

با دست مبارکش زیر و رو می کرد و می فرمود :

بَارَکَ اللَّهُ لِأَهْلِ الْبَیْت !

خداوند برای خاندان مبارک کند !

ایام نامزدی

قَالَ عَلِیٌّ ( ع ) :

علی ( ع ) می فرماید :

فَأَقَمْتُ بَعْدَ ذَلِکَ شَهْراً أُصَلِّی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ( ص )

پس از آن ، یک ماه با پیامبر ( ص ) نماز می خواندم

وَ أَرْجِعُ إِلَی مَنْزِلِی

به منزل خویش باز می گشتم !

وَ لا أَذْکُرُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ فَاطِمَةَ ( ع ) !

و دربارة فاطمه ( س ) سخنی نمی گفتم !

واسطة وصل

ثُمَّ قُلْنَ أَزْوَاجُ رَسُولِ اللَّهِ ( ص ) :

روزی خانم های پیامبر ( ص ) به من گفتند :

أَ لا نَطْلُبُ لَکَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ( ص ) دُخُولَ فَاطِمَةَ عَلَیْکَ ؟ !

آیا نمی خواهی از پیامبر ( ص ) وصال فاطمه ( س ) را برای تو بخواهیم ؟ !

فَقُلْتُ : افْعَلْنَ فَدَخَلْنَ عَلَیْهِ

گفتم : آری !

درخواستی زیبا

فَقَالَتْ أُمُّ أَیْمَنَ : یَا رَسُولَ اللَّهِ !

به محضر پیامبر شرفیاب شدند ، ام ایمن گفت : ای فرستاده ی خدا !

لَوْ أَنَّ خَدِیجَةَ بَاقِیَةٌ

اگر خدیجه زنده بود

لَقَرَّتْ عَیْنُهَا بِزِفَافِ فَاطِمَةَ !

با عروسی فاطمه شاد می شد !

وَ إِنَّ عَلِیّاً یُرِیدُ أَهْلَهُ !

علی بن ابیطالب ( ع ) همسرش را می خواهد !

فَقَرَّ عَیْنَ فَاطِمَةَ بِبَعْلِهَا !

چشم فاطمه را به شوهرش روشن کن !

وَ اجْمَعْ شَمْلَهَا !

او را از تنهایی درآور !

وَ قَرَّ عُیُونَنَا بِذَلِکَ !

ما را نیز به این عروسی شادمان کن !

شرمی با شکوه

فَقَالَ : فَمَا بَالُ عَلِیٍّ لَا یَطْلُبُ مِنِّی زَوْجَتَهُ ؟ !

پیامبر ( ص ) فرمود : چرا علی خود ، همسرش را از من نمی خواهد ؟ !

فَقَدْ کُنَّا نَتَوَقَّعُ ذَلِکَ مِنْهُ !

من آن را از او انتظار داشتم !

قَالَ عَلِیٌّ :

علی ( ع ) می فرماید :

فَقُلْتُ : الْحَیَاءُ یَمْنَعُنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ !

گفتم : شرم مرا باز داشت از اینکه خود درخواست کنم ، ای فرستاده خدا !

آرایش عروس

فَالْتَفَتَ إِلَی النِّسَاءِ فَقَالَ : مَنْ هَاهُنَا ؟

آن بزرگوار رو به سوی بانوانش کرده فرمود : کیست اینجا ؟

فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ :

ام سلمه گفت :

أَنَا أُمُّ سَلَمَةَ وَ هَذِهِ زَیْنَبُ وَ هَذِهِ فُلَانَةُ وَ فُلَانَةُ !

من ، زینب ، فلانی و فلانی !

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :

پیامبر ( ص ) فرمود :

هَیِّئُوا لِابْنَتِی وَ ابْنِ عَمِّی فِی حُجَرِی بَیْتاً !

یکی از اتاق هایم را برای پسرعمویم علی و دخترم فاطمه آماده کنید !

فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ :

ام سلمه گفت :

فِی أَیِّ حُجْرَةٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ ؟

کدام یک را ، یا رسول الله ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : فِی حُجْرَتِکِ !

فرمود : اتاق خودت را !

وَ أَمَرَ نِسَاءَهُ أَنْ یُزَیِّنَّ !

آن گاه به همسرانش دستور داد تا بیارایند !

وَ یُصْلِحْنَ مِنْ شَأْنِهَا !

و در خور شأن و شخصیت فاطمه شایسته کنند !

شمیم دل انگیز

قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ : فَسَأَلْتُ فَاطِمَةَ :

ام سلمه می گوید : از فاطمه ( س ) پرسیدم :

هَلْ عِنْدَکِ طِیبٌ ادَّخَرْتِیهِ لِنَفْسِکِ ؟

عطری برای خود ذخیره کرده ای ؟

قَالَتْ : نَعَمْ !

فرمود : آری !

فَأَتَتْ بِقَارُورَةٍ

شیشه ای آورد !

فَسَکَبَتْ مِنْهَا فِی رَاحَتِی !

و مقداری عطر کف دستم ریخت !

فَشَمِمْتُ مِنْهَا رَائِحَةً مَا شَمِمْتُ مِثْلَهَا قَطُّ !

شمیمی دل انگیز از آن به مشامم رسید که هرگز مانندش را نبوییده بودم !

ولیمه و مشارکت

قَالَ عَلِیٌّ ( ع ) :

علی ( ع ) می فرماید :

ثُمَّ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ :

پیامبر اکرم ( ص ) به من فرمود :

یَا عَلِیُّ ! اصْنَعْ لِأَهْلِکَ طَعَاماً فَاضِلًا !

ای علی ! غذای فراوانی برای عروسی با همسرت آماده کن !

مِنْ عِنْدِنَا اللَّحْمُ وَ الْخُبْزُ !

گوشت و نانش به عهده ی ما !

وَ عَلَیْکَ التَّمْرُ وَ السَّمْنُ

خرما و روغن هم به عهده ی تو !

فَاشْتَرَیْتُ تَمْراً وَ سَمْناً

خرما و روغن خریدم !

فَحَسَرَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) عَنْ ذِرَاعِهِ !

پیامبر ( ص ) آستین خود بالا زد !

وَ جَعَلَ یَشْدَخُ التَّمْرَ فِی السَّمْنِ

خرماها را خُرد نموده ، در میان روغن می ریخت !

حَتَّی اتَّخَذَهُ حَیْساً !

تا این که غذایی به وجود آورد که « حَیس » نام داشت !

وَ بَعَثَ إِلَیْنَا کَبْشاً سَمِیناً فَذُبِحَ !

آن گاه گوسفندی چاق برای ما فرستاد !

وَ خُبِزَ لَنَا خُبْزٌ کَثِیرٌ

و نان فراوانی نیز پخته شد !

دعوت کریمانه

ثُمَّ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :

پیامبر ( ص ) به من فرمود :

ادْعُ مَنْ أَحْبَبْتَ !

هر که را دوست داری ، دعوت کن !

فَأَتَیْتُ الْمَسْجِدَ

وارد مسجد شدم !

وَ هُوَ مُشْحَنٌ بِالصَّحَابَةِ !

از یاران رسول الله پُر بود !

فَاُُحْیِیتُ [فَحَیِیتُ] اَنْ اُشْخِصَ قَوْماً وَ اَدَعَ قَوْماً !

شرم کردم گروهی را دعوت کنم و گروهی را واگذارم !

ثُمَّ صَعِدْتُ عَلَی رَبْوَةٍ هُنَاکَ وَ نَادَیْتُ :

بر بلندی قرار گرفته ، ندا در دادم :

اَجِیبُوا إِلَی وَلِیمَةِ فَاطِمَةَ !

مهمانی فاطمه را پاسخ گویید !

برکت در غذا

فَأَقْبَلَ النَّاسُ أَرْسَالًا !

مردم گروه گروه آمدند !

فَاسْتَحْیَیْتُ مِنْ کَثْرَةِ النَّاسِ وَ قِلَّةِ الطَّعَامِ !

از زیادی میهمانان و کمی غذا شرمگین بودم !

فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) مَا تَدَاخَلَنِی !

پیامبر ( ص ) از غوغای درونم آگاه شد !

فَقَالَ : یَا عَلِیُّ إِنِّی سَأَدْعُو اللَّهَ بِالْبَرَکَةِ !

فرمود : علی جان ! من از خداوند می خواهم که برکت دهد !

فَأَکَلَ الْقَوْمُ عَنْ آخِرِهِمْ طَعَامِی

تا آخرین نفر غذا خوردند !

وَ شَرِبُوا شَرَابِی

و نوشیدنی آشامیدند !

وَ دَعَوْا لِی بِالْبَرَکَةِ

برای من به برکت دعا کردند !

وَ صَدَرُوا !

و رفتند !

غذای عروس و داماد

ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) بِالصِّحَافِ !

سپس پیامبر ( ص ) ظرف هایی خواست !

فَمُلِئَتْ !

پر از غذا نمود !

وَ وَجَّهَ بِهَا إِلَی مَنَازِلِ أَزْوَاجِهِ !

و برای همسرانش روانه کرد !

ثُمَّ أَخَذَ صَحْفَةً !

ظرفی را نیز بر گرفت !

وَ جَعَلَ فِیهَا طَعَاماً وَ قَالَ :

از غذا پر کرد و فرمود :

هَذَا لِفَاطِمَةَ وَ بَعْلِهَا !

این نیز برای فاطمه و شوهرش !

طلوعی در غروب

حَتَّی إِذَا انْصَرَفَتِ الشَّمْسُ لِلْغُرُوبِ ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :

خورشید چون گوی طلایی آرام آرام در گِل افق پنهان می شد که رسول الله ( ص ) به امّ سلمه فرمود :

یَا أُمَّ سَلَمَةَ هَلُمِّی فَاطِمَةَ

ام سلمه ! دخترم را بیاور !

فَانْطَلَقَتْ فَأَتَتْ بِهَا وَ هِیَ تَسْحَبُ اَذْیَالَهَا !

ام سلمه رفت و فاطمه را در حالی که لباسش به زمین کشیده می شد آورد !

وَ قَدْ تَصَبَّبَتْ عَرَقاً حَیَاءً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ( ص )

و عرق شرم از پیامبر ( ص ) بر پیشانی او نشسته بود !

فَعَثَرَتْ !

ناگهان فاطمه سکندری خورد ، و نزدیک بود به زمین خورد !

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) :

پیامبر ( ص ) واکنشی نشان داد و فرمود :

اَقَالَکَ اللَّهُ الْعَثْرَةَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ

خداوند لغزش های تو را در دنیا و آخرت نادیده بگیرد !

لحظه دیدار

فَلَمَّا وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ !

فاطمه رو به روی پدر قرار گرفت !

کَشَفَ الرِّدَاءَ عَنْ وَجْهِهَا حَتَّی رَآهَا عَلِیٌّ ( ع )

پدر روپوش از رخ او برگرفت تا علی ( ع ) چهره همسرش را ببیند !

ثُمَّ أَخَذَ یَدَهَا !

سپس پیامبر دست فاطمه را گرفت !

فَوَضَعَهَا فِی یَدِ عَلِیٍّ ( ع ) وَ قَالَ :

در دست علی نهاد و فرمود :

بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ !

یا علی ! خداوند دختر پیامبر را برای تو مبارک کند !

یَا عَلِیُّ ! نِعْمَ الزَّوْجَةُ فَاطِمَةُ !

یا علی ! فاطمه خوب همسری است !

وَ یَا فَاطِمَةُ ! نِعْمَ الْبَعْلُ عَلِیٌّ !

دخترم ! علی خوب شوهری است !

انْطَلِقَا إِلَی مَنْزِلِکُمَا وَ لا تُحْدِثَا أَمْراً حَتَّی آتِیَکُمَا !

آهنگ سرای خویش کنید و دست نگهدارید تا بیایم !

خلوت عارفان

قَالَ عَلِیٌّ :

علی ( ع ) می فرماید :

فَأَخَذْتُ بِیَدِ فَاطِمَةَ

دست فاطمه را گرفتم !

وَ انْطَلَقْتُ بِهَا حَتَّی جَلَسْت فِی جَانِبِ الصُّفَّةِ !

آمدیم تا به منزل خود رسیدیم او پشت دیواری که سمت صُفّه بود نشست !

وَ جَلَسَتُ فِی جَانِبِهَا !

من نیز کنار او نشستم !

وَ هِیَ مُطْرِقَةٌ إِلَی الْأَرْضِ حَیَاءً مِنِّی !

از شرم من چشم به زمین دوخته بود !

وَ أَنَا مُطْرِقٌ إِلَی الْأَرْضِ حَیَاءً مِنْهَا !

و من نیز از خجالت او به زمین نگاه می کردم !

حلقة وصل

ثُمَّ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) فَقَالَ : مَنْ هَاهُنَا ؟

تا این که صدای پیامبر ( ص ) را شنیدیم که می فرمود : کیست اینجا ؟ !

فَقُلْنَا : ادْخُلْ یَا رَسُولَ اللَّهُ !

گفتیم : بفرمایید ، یا رسول الله ( ص ) !

مَرْحَباً بِکَ زَائِراً وَ دَاخِلًا !

بسیار خوش آمدید !

فَدَخَلَ فَأَجْلَسَ فَاطِمَةَ مِنْ جَانِبِهِ !

رسول خدا ( ص ) وارد شد ، نشست و دخترش را کنار خویش نشانید !

زلال عشق

ثُمَّ قَالَ : یَا فَاطِمَةُ ! ایتِینِی بِمَاءٍ !

بعد از اندکی به او فرمود : مقداری آب بیاور !

فَقَامَتْ إِلَی قَعْبٍ فِی الْبَیْتِ فَمَلَأَتْهُ مَاءً ثُمَّ أَتَتْهُ بِهِ !

فاطمه برخاست ، ظرفی چوبی را پر از آب کرده ، به حضور حضرتش آورد !

فَأَخَذَ جُرْعَةً صَبَّ مِنْهَا عَلَی رَأْسِهَا ، ثُمَّ قَالَ :

پیامبر ( ص ) از آن آب روی سر دخترش پاشید و فرمود :

أَقْبِلِی !

روی خود را به من کن !

فَلَمَّا أَقْبَلَتْ نَضَحَ مِنْهُ بَیْنَ ثَدْیَیْهَا !

چون رو نمود ، از آن آب به روی او ترشح کرد !

ثُمَّ قَالَ : أَدْبِرِی !

سپس فرمود : رو بگردان !

فَأَدْبَرَتْ فَنَضَحَ مِنْهُ بَیْنَ کَتِفَیْهَا ثُمَّ قَالَ :

چون روی بگردانید ، بین دو شانه ی او از آن آب ترشح کرد ، و چنین نیایش کرد :

اللَّهُمَّ ! هَذِهِ ابْنَتِی !

خدایا ! این دختر من است !

وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَیَّ !

و دوست داشتنی ترین آفرینش پیش من است !

اللَّهُمَّ ! وَ هَذَا أَخِی !

خدایا ! این برادر من است !

وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَیَّ !

و دوست داشتنی ترین آفرینش پیش من است !

اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لَکَ وَلِیّاً !

خدایا ! او را ولیّ و دوست خودت قرار بده !

وَ بِکَ حَفِیّاً !

و مطیع خود ساز !

وَ بَارِکْ لَهُ فِی أَهْلِهِ !

و همسرش را برایش مبارک گردان !

وصال نکورویان

ثُمَّ قَالَ :

سپس فرمود :

یَا عَلِیُّ ادْخُلْ بِأَهْلِکَ !

علی جان ! با همسرت عروسی کن !

بَارَکَ اللَّهُ لَکَ وَ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ !

برکت و رحمت خدا که پسندیده و با عظمت است بر شما اهلبیت باد !

( بحارالانوار/ جلد 43 )