فصل پنجم : شوق دیدار
اشاره
شهادت جانگداز مولای متقیان اگر چه بر عموم مسلمانان ، به ویژه شیعیان و پیروان آن حضرت بسیار سخت و گران بود، اما باعث شد تا گوشه های دیگری از شخصیت و عظمت امام علیه السلام آشکار شود کائنات در مصیبت و سوگ علی به هم بریزند، فرشتگان به خروش آیند، جبرئیل فریاد بکشد، دریاها به تلاطم بیفتد، جن و انس نوحه کنند، در و دیوار در مقابلش خضوع کنند و امر بسیار عجیبی که تاکنون بر همه پوشیده بود، عیان شود؛ و آن قبر آماده علی علیه السلام بود؛ چه کسی آن را از پیش آماده کرده بود ؟
این همه آیات و نشانه های عجیب که از شب نوزدهم آغاز شد و با دفن علی علیه السلام پایان پذیرفت ، دلیل چیست ؟ آیا این اتفاقات ، عالی ترین سند شخصیت والای امیر مؤ منان علیه السلام به شمار نمی رود ؟
در شب نوزدهم
ماه رمضان سال چهلم هجری فرا رسیده بود اگر چه امیر مؤ منان علیه السلام از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بود که عاقبت شهید خواهد شد، اما از جزئیات این ماجرا کمتر سخن می گفت تا این که در این سال ، روزی آن حضرت از بالای منبر، از امام حسن علیه السلام پرسید : چند روز از ماه رمضان گذشته است ؟ امام حسن علیه السلام فرمود : سیزده روز آنگاه از امام حسین علیه السلام پرسید : چند روز باقی مانده است ؟ پاسخ داد : هفده روز علی علیه السلام دست به محاسن شریف گذارد و فرمود : به خدا که شقی ترین افراد امت ، این موی سفید را با خون سر خضاب و رنگین خواهد کرد
شب نوزدهم فرا رسید علی علیه السلام پس از تناول چند لقمه نان جو، از جای برخاست و به رکوع و سجود و تضرع به درگاه احدیت مشغول شد امام بسیار از اطاق بیرون می رفت و به آسمان نگاه می کرد و باز می گشت و می گفت : اللهم بارک لی الموت ؛ خدایا، مرگ را بر من مبارک گردان حضرت علی علیه السلام در تمام شب بیدار بود ام کلثوم عرض کرد : پدر جان ، این بیداری و اضطراب برای چیست ؟ فرمود : در صبح این شب ، شهید خواهم شد
همچنین روایت شده است که آن حضرت پیوسته در آن شب می فرمود : به خدا قسم که دروغ نمی گویم و هرگز به من دروغ گفته نشده و این است آن شبی که مرا وعده شهادت داده اند
به سوی شهادت
علی علیه السلام هنگامی که به حیاط منزل آمد، چند مرغابی که در خانه ام کلثوم بودند، به خلاف عادت خود، با گشودن بال و پرهای خود، رو به پاهای آن حضرت آمدند و فریاد کشیدند بعضی که خواستند آنها را کنار بزنند، حضرت فرمود : رهایشان کنید همانا صیحه زنانی هستند که در پی این فریاد و صیحه ها، نوحه کنندگان هستند آنگاه به ام کلثوم فرمود : دخترم ، اگر نمی توانی سیر و سیرابشان کنی ، به حقی که من بر تو دارم ، آزادشان بگذار تا بروند و از گیاهان زمین بخورند
هنگام بیرون رفتن از خانه ، کمربند به آهن در گرفت و باز شد حضرت در حالی که کمر خود را محکم می بست ، اشعار زیر را سرود :
اءشدد حیازیمک للموت
فان الموت لاقیکا
ولا تجزع من الموت
اذا حل بنادیکا
ولا تغتر بالدهر
و ان کان یوافیکا
کما اءضحکک الدهر
کذاک الدهر یبکیکا
برای مرگ کمر خود را ببند ! همانا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد و از مرگ بی تابی مکن ، در وقتی که به سوی تو بیاید، به دنیا مغرور مشو، هر چند با تو سازش کند، تو را بگریاند، همچنان که تو را خندان گردانیده است
در تاریکی شب ، امیر مؤ منان علیه السلام وارد مسجد تاریک کوفه شد و پس از خواندن چند رکعت نماز، با طلوع فجر صادق به بالای ماءذنه رفت و پس از اذان صبح ، پایین آمد و در صحن مسجد، با ندای الصلاة ! الصلاة ! خفتگان را برای نماز بیدار ساخت ابن ملجم در بین خفتگان بود که به روی افتاده و شمشیر مسموم خود را در زیر لباسهای خود پنهان کرده بود علی علیه السلام به او رسید و فرمود : برای نماز برخیز و از این پس ، چنین مخواب که این خواب شیاطین است ، بلکه بر طرف راست بخواب که خواب مؤ منان و یا به طرف چپ بخواب که خواب حکیمان است و یا بر پشت بخواب که خواب پیامبر ان است آنگاه فرمود : قصد شومی در نظر داری که نزدیک است آسمانها از آن فرو ریزد و زمین چاک و کوهسارها سرنگون گردد و اگر بخواهم می توانم خبر دهم که در زیر لباسهایت چه داری ! سپس آن حضرت به سوی محراب رفت و به نماز ایستاد
و بار دیگر کعبه شکافت
همین که علی علیه السلام در محراب عبادت به نماز ایستاد، ابن ملجم و هم دستانش عملیات خود را آغاز کردند و هر یک در جایی موضع گرفتند چون امیر مؤ منان سر از سجده رکعت اول برداشتند، ابتدا شبیب بن بجره آهنگ قتل امام کرد و شمشیر را به سوی علی علیه السلام پایین آورد، اما شمشیر به طاق خورد و به علی علیه السلام آسیب نرسید ابن ملجم بلافاصله فرق علی علیه السلام را نشانه گرفت و سر مقدس علی علیه السلام را شکافت ندای حضرت بلند که : بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله فزت و رب الکعبة ؛ سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم .
یکباره نظم همه چیز به هم خورد مردم همه مات و مبهوت و حیران بودند و سرگردان به هر سو می دویدند زمین به لرزه در آمد؛ دریاها به موجهای سختی دچار شدند؛ درهای مسجد به هم خورد؛ بادهای سخت و سیاهی وزیدن گرفت ؛ در آسمانها تزلزل پدیدار گشت ؛ فرشتگان به خروش آمدند و به گریه افتادند؛ جبرئیل بین آسمان و زمین با صدای بلند فریاد زد
: تهدمت و الله اءرکان الهدی و اءنطمست و الله نجوم السماء و اءعلام التقی و اءنفصمت العروة الوثقی ، قتل ابن عم المصطفی ، قتل الوصی المجتبی ، قتل علی المرتضی ، قتل و الله سید الاءوصیاء، قتله اءشقی الاءشقیاء
؛ به خدا قسم ، ارکان هدایت در هم شکست ، ستاره های علم و نبوت تاریک شد، برطرف شد نشانه های پرهیزکاری ، گسیخته شد ریسمان محکم الاهی ، کشته شد پسر عموی مصطفی ، و شهید شد سید اوصیا، علی مرتضی
درست در همان لحظاتی که صدای ضجه و ناله مردم در مسجد بلند بود و حسنین علیهمالسلام نیز در کنار پدر بر مصیبت امیر مؤ منان علیه السلام سخت گریه می کردند، امامحسن علیه السلام گفت : پدر جان ، چه کسی این جنایت هولناک را در حق شما روا داشت ؟ حضرت فرمود : مرا فرزند یهودیه ، عبدالرحمن بن ملجم مرادی کشت امام حسن مجتبی علیهالسلام گفت : از کدام در فرار کرد ؟ امیر مؤ منان علیه السلام فرمود : کسی دنبالش نرود،چون به زودی او را از این در وارد خواهند کرد سپس با دست خود به در کنده اشاره فرمود آنگاه ساعتی از هوش رفت و مردم در انتظار آوردن آن لعین از باب کنده بودند ساعتینگذشت که فریاد مردم بالا گرفت و او را دست بسته از همان درب وارد مسجد کردند شیر در بستر
امیر مؤ منان علیه السلام را به کمک فرزندانش به خانه بردند لحظه ای پشت در خانه خالی نمی شد مردم و علاقمندان برای دیدن امامشان بی صبرانه منتظر اجازه ورود بودند گاهی در خانه به روی خیل مشتاقان باز می شد؛ گاهی هم امام حسن علیه السلام مردم را مرخص می کرد در این دو روز و چند ساعتی که از عمر پر برکت امام باقی مانده بود، علی فرزندان را جمع کرد و برنامه آینده را برای آنان تبیین کرد روز بیستم ماه رمضان در خانه علی را گشودند تا مردم برای آخرین بار امام مظلومشان را ملاقات کنند مردم گروه گروه می آمدند و سلام می کردند و حضرت پاسخ می داد و می فرمود :
سلونی قبل اءن تفقدونی ؛ از من بپرسید، پیش از آنکه مرا نیابید .
حجر بن عدی ، که به دیدار امام شتافته بود، از جای برخاست و چند بیتی در مصیبت امیر مؤ منان علیه السلام خواند حضرت به او فرمود : ای حجر، چگونه ای آن روز که از تو بخواهند که از من بیزاری جویی ؟
عرض کرد : به خدا قسم ، اگر با شمشیر قطعه قطعه ام کنند و به آتش بسوزانند، هرگز از شما بیزاری نمی جویم !
حضرت فرمود : به هر خیر موفق باشی ! خداوند از آل پیامبر صلی الله علیه و آله به تو جزای خیر دهد !
آن حضرت از آینده تاریک ، این گونه خبر داد : زود باشد که فتنه ها از هر سو به شما روی آورد و منافقان این امت ، کینه های خود را از شما بخواهند و انتقام از شما بگیرند؛ پس بر شما باد به صبر که عاقبت صبر نیکوست آنگاه رو به سوی امام حسین علیه السلام افکند و فرمود : بعد از من ، در خصوص شما فتنه های بسیار به وقوع خواهد پیوست صبر کن تا خدا حکم کند میان شما و دشمنان شما؛ زیرا او بهترین داوران است سپس افزود : ای ابا عبدالله ! تو را این امت شهید می کنند؛ پس بر تو باد به تقوا و صبر در بلا
پرواز روح
دو سوم از شب بیست و یکم گذشته بود
حضرت همچنانکه مشغول سخن گفتن با امام حسین علیه السلام بود، از هوش رفت و پس از دقایقی به هوش آمد و فرمود : اینک رسول خدا
و عموی من ، حمزه و برادرم جعفر نزد من آمدند و گفتند : زود بشتاب که ما مشتاق و منتظر هستیم این گفت و پیشانی مبارکش عرق کرد چشمهای مبارک را بر هم گذاشت و دست و پای را سوی قبله کشانید و پس از شهادتین ، روح بلندش به ملکوت اعلی پر کشید بار دیگر وضعیت آسمان و زمین بر آشفت و در آن شب ، آفاق آسمان دگرگون گشت ؛ بار دیگر زمین به لرزه در آمد و صدای تسبیح و تقدیس فرشتگان از هوا شنیده می شد قبایل جن نوحه می کردند و به سختی می گریستند و مرثیه می خواندند و با بلند شدن صدای گریه و شیون از خانه علی علیه السلام اهل کوفه دانستند که مصیبت آن حضرت روی داده و از این رو یکباره در مصیبت علی علیه السلام گریستند و خاطره رحلت پیامبر بزرگوار اسلام زنده شد
ابن عباس می گوید : هنگامی که امیر مؤ منان علیه السلام در کوفه شهید شد، سه روز آسمان خون بارید و هیچ سنگی در آن روز بر داشته نمی شد مگر آنکه خون در زیر آن بود
روح ناآرام از بدن خسته امیر مؤ منان علیه السلام پر کشیده بود فرزندان او بدنش را آماده غسل کردند محمد بن حنفیه می گوید : چون برادرانم مشغول غسل شدند، امام حسین علیه السلام آب می ریخت و امام حسن علیه السلام غسل می داد هرگز نیاز نبود که بدن علی علیه السلام در حال غسل ، گردانیده شود؛ زیرا بدن مبارک هنگام غسل ، خود از این سو به آن سو می شد و بویی خوش تر از مشک و عنبر از جسد مطهرش به مشام می رسید