الگوهای رفتاری امام علی علیه‌السلام

الگوهای رفتاری امام  علی علیه‌السلام0%

الگوهای رفتاری امام  علی علیه‌السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

الگوهای رفتاری امام  علی علیه‌السلام

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 15212
دانلود: 3862

توضیحات:

الگوهای رفتاری امام علی علیه‌السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15212 / دانلود: 3862
اندازه اندازه اندازه
الگوهای رفتاری امام  علی علیه‌السلام

الگوهای رفتاری امام علی علیه‌السلام

نویسنده:
فارسی

الف ـ پرچمداری بی همانند

در تـمـام جـنگ ها پرچم نشانه استقلال و پیشروی و صلابت لشگر بود و اگر سقوط می کرد نشان شکست و نابودی به حساب می آمد.

از ایـن رو پرچم را همیشه به دست افرادی دلیر و توانا می سپردند، استقامت و پایداری پـرچـمـدار و اهـتـزاز پـرچم در رزمگاه ، موجب دلگرمی جنگجویان بود، و بر عکس ، کشته شدن پرچمدار و سرنگونی پرچم مایه تزلزل روحی آنان می گردید، به همین جهت پیش از آغـاز جـنـگ بـه مـنـظـور جـلوگـیـری از شـکـسـت روحی سربازان ، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین می گردید.

در جنگ اُحُد نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانی از قبیله ( بنی عبدالدّار ) کـه بـه شـجـاعـت مـعروف بودند، انتخاب کردند ولی پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان یـکی پس از دیگری به دست توانای علی علیه السّلام کشته شدند و سرنگونی پی در پـی پـرچـم بـاعـث ضـعف و تزلزل روحی سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند.

از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود:

پـرچـمـداران سـپاه شرک در جنگ اُحُد نُه نفر بودند که همه آنها به دست علی علیه السّلام به هلاکت رسیدند. (87)

ابن اثیر نیز می نویسد:

کسی که پرچمداران قریش را شکست داد، علی علیه السّلام بود. (88)

بـه نـقـل مـرحـوم شـیـخ صـدوق ، عـلی عـلیـه السـّلام در اسـتـدلال هـای خـود در شـورای شـش نـفـره کـه پـس از مـرگ خـلیـفه دوّم ، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روی این موضوع تکیه نموده و فرمود:

(شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان شما کسی جز من هست که نُه نفر از پرچمداران بنی عبدالدّار را (در جنگ احد) کشته باشد؟)

پاسخ دادند : نه .

سپس حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام فرمود:

(پس از کشته شدن این نُه نفر بود که غلام آنان بنام صواءب که هیکلی بس درشت داشت ، به میدان آمد و در حالی که دهانش کف کرده بود و چشمانش سرخ گشته بود،

می گفت : به انتقام اربابانم جز محمّد را نمی کشم .

شـمـا بـا دیـدن او جـا خـورده ، خـود را کـنـار کـشـیـدیـد ولی مـن بـه جنگ اورفتم و ضربت مـتـقـابل بین من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتی به او وارد کردم که از کمر دو نیم شد.

اعضاء شوراء همگی سخنان علی علیه السّلام را تصدیق کردند. (89)

ب ـ تنها مدافع خستگی ناپذیر

چـون در مـرحـله اوّل نـبـرد، سـپاه قریش فرار کردند، و افراد تحت فرماندهی عبداللّه بن جـبیر به منظور جمع آوری غنایم ، جنگی منطقه استقرار خود را رها کردند، گرچه عبداللّه فـرمـان صـریح پیامبر صلی الله علیه و آله را به یادشان آورد ولی آنان ترتیب اثر نـداده و بـیـش از 40 نـفـرشـان از تـپـّه سـرازیـر شـده بـه دنبال جمع آوری غنایم رفتند.

خـالد بـن ولید با گروهی سواره نظام که در کمین آنان بود، به آنان حمله کرد و پس از کـشـتـن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنـان تـوسـّط یـکـی از زنـان قـریـش بـه نام عمرة بن علقمه ، که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند.

از این لحظه ، وضع جنگ به کلّی عوض شد ؛

آرایش جنگی مسلمانان به هم خورد ؛

صفوف آنان از هم پاشید ؛

ارتـبـاط فـرمـانـدهـی با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدین اسلام ، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمیر، (یکی از پرچمداران ارتش اسلام )، به شهادت رسیدند.

از طـرف دیـگـر، چون شایعه کشته شدن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در میدان جنگ تـوسـّط دشـمـن پـخـش گـردیـد، روحـیـه بـسـیـاری از مـسـلمـانـان متزلزل شد و در اثر فشار نظامی جدید سپاه شرک ، اکثریّت قریب به اتّفاق مسلمانان عقب نشینی کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ افرادی انگشت شمار در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله ماندند و لحظات بحرانی و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید.

ایـنـجـا بـود کـه نـقـش بـزرگ عـلی عـلیـه السّلام به عنوان تنها مدافع خستگی ناپذیر نـمـایان گردید، زیرا علی علیه السّلام با شجاعت و رشادتی بی نظیر در کنار پیامبر شـمـشـیـر مـی زد و از وجود مقدّس پیشوای عظیم الشّاءن اسلام در برابر یورشهای مکرّر فوج های متعدّد مشرکان حراست می کرد.

ابن اثیر در تاریخ خود می نویسد:

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گروهی از مشرکین را مشاهده کرد که آماده حمله بودند، بـه عـلی عـلیـه السّلام دستور داد به آنان حمله کند، علی علیه السّلام به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت .

پـیـامـبـر صلی الله علیه و آله سپس گروه دیگری را مشاهده کرد و به علی علیه السّلام دستور حمله داد و علی علیه السّلام آنان را کشت و متفرّق ساخت .

در این هنگام فرشته وحی به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

این نهایت فداکاری است که علی علیه السّلام از خود نشان می دهد.

رسول خدا فرمود :

او از من ، و من از او هستم ،

در این هنگام صدایی از آسمان شنیدند که می گفت :

لا فَتی اِلاّ عَلِیّ، لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار

(جوانمرد شجاعی چون علی علیه السّلام و شمشیری چون ذوالفقار وجود ندارد).

ابن ابی الحدید نیز می نویسد :

هـنـگـامی که غالب یاران پیامبر صلی الله علیه و آله پا به فرار نهادند، فشار دسته های مختلف دشمن به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله بالا گرفت .

دسـتـه ای از قـبـیـله بـنـی کـنانه ، و گروهی از قبیله بنی عبد مناة ، که در میان آنان چهار جنگجوی نامور به چشم می خورد، به سوی پیامبر یورش بردند.

پیامبر به علی علیه السّلام فرمود :

حمله اینها را دفع کن .

عـلی عـلیـه السـّلام کـه پـیـاده می جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بودند، حمله کرده و آنان را متفرّق ساخت .

آنـان چند بار مجدّدا گرد هم جمع شده و حمله کردند، باز هم علی علیه السّلام حمله آنان را دفع کرد.

در این حملات ، چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخّص نشده است به دست علی علیه السّلام کشته شدند.

جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت :

راسـتـی کـه عـلی علیه السّلام فداکاری می کند، فرشتگان از فداکاری او به شگفت آمده اند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

چرا چنین نباشد، او از من و من از او هستم .

جبرئیل گفت : من هم از شما هستم .

آنگاه صدایی از آسمان شنیده شد که مکرّر می گفت :

لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَلافَتی اِلاّ عَلِیّ

ولی گوینده دیده نمی شد.

از پیامبر سؤ ال کردند که : گوینده کیست ؟

فرمود : جبرئیل است (90)

ج ـ درهم شکننده قهرمان قریش

در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه های مختلف دشمنان اسلام برای کوبیدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند.

بعضی از مورّخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالی که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد.

سران قریش که فرماندهی این سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهیزات جـنـگـی فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـرّاحـی کـرده بـودنـد کـه بـه خـیـال خـود بـا این یورش ، مسلمانان را به کلّی نابود سازند و برای همیشه از دست محمّد صلی الله علیه و آله و پیروان او آسوده شوند !

زمـانـی کـه گـزارش تـحرّک قریش به اطّلاع پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله رسید، حضرت ، شورای نظامی تشکیل داد.

در ایـن شـوراء سـلمـان فـارسـی پـیـشـنهاد کرد که در قسمت های نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقی کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.

ایـن پـیشنهاد را همه قبول کردند و تصویب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید.

خـنـدقـی کـه پـهـنـای آن بـه قـدری بود که سواران دشمن نمی توانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نیز به اندازه ای بود که اگر کسی وارد آن می شد به آسانی نمی توانست بیرون بیاید.

سپاه قدرتمند شرک با همکاری یهود از راه رسید.

آنان تصوّر می کردند که مانند گذشته در بیابان های اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولی ایـن بار اثری از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروی خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقی ژرف و عریض در نقاط نفوذ پذیر مدینه ، آنان را حیرت زده ساخت .

زیـرا اسـتفاده از خندق در جنگ های عرب بی سابقه بود، ناگزیر از آن سوی خندق شهر را محاصره کردند.

مـحـاصـره مـدیـنـه مـطـابـق بـعـضـی از روایـات حـدود یـک مـاه بـه طول انجامید.

سـربـازان قـریـش هـر وقـت بـه فـکـر عـبـور از خـنـدق مـی افـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله های کوتاهی در سنگرهای دفاعی موضع گرفته بودند، روبـرو مـی شـدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازی و پرتاب سنگ پاسخ می گفت .

تـیـرانـدازی از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگری پیروز نمی شد.

از طـرف دیـگر، محاصره مدینه توسّط چنین لشگری انبوه ، روحیّه بسیاری از مسلمانان را بـه شـدّت تضعیف کرد، بویژه آنکه خبر پیمان شکنی قبیله یهود بنی قریظه نیز فاش شـد و مـعـلوم گـردیـد کـه ایـن قـبـیـله بـه بـت پـرسـتـان قـول داده انـد که به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از این سوی خندق از پشت جبهه ، مورد هجوم قرار دهند.

قرآن مجید وضع دشوار و بحرانی مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب به خوبی ترسیم کرده است :

ی َا اءَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَةَ اللّهِ عَلَیکُم إِذ جَاءَتکُم جُنُودٌ فَاءَرسَلنَا عَلَیهِم رِیحا وَجُنُودا لَم تَرَوهَا وَکَانَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِیرا إِذ جَاءُوکُم مِن فَوقِکُم وَمِن اءَسفَلَ مِنکُم وَإِذ زَاغـَت الاَْبـْصـَارُ وَبـَلَغـَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَ هُنَالِکَ ابتُلِیَ المـُؤ مـِنـُونَ وَزُلزِلُوا زِلزَالا شـَدِیـدا وَإِذ یـَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعـَدَنـَا اللّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورا وَإِذ قَالَت طَائِفَةٌ مِنهُم یَا اءَهلَ یَثرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُم فَارجِعُوا وَیـَسـتـَاءذِنُ فـَرِیقٌ مِنهُم النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَورَةٌ وَمَا هِیَ بِعَورَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلا فـِرَارا وَلَو دُخـِلَت عـَلَیـهـِم مـِن اءَقطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الفِتنَةَ لاََّتَوهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلا یَسِیرا

8 ـ بـه ایـن مـنـظـور کـه خـدا راسـتـگـویـان را از صـدقـشـان (در ایـمـان و عمل صالح ) سؤ ال کند؛ و برای کافران عذابی دردناک آماده ساخته است .

9 ـ ای کـسـانـی کـه ایـمـان آورده ایـد ! نـعـمـت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که لشـکـرهـایـی (عـظـیـم ) بـه سـراغ شـمـا آمـدنـد؛ ولی مـا بـاد و طـوفـان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمی دیدید (و به این وسیله آنها را درهم شکستیم )؛ و خداوند همیشه به آنچه انجام می دهید بینا بوده است .

10 ـ (بـه خـاطـر بـیـاورید) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانی را که چشم ها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگون بدی به خدا می بردید.

11 ـ آنجا بود که مؤ منان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند !

12 ـ و (نـیـز) بـه خـاطـر آوریـد زمـانـی را کـه مـنـافقان و بیمار دلان می گفتند: (خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند ! )

13 ـ و (نـیـز) بـه خـاطـر آوریـد زمـانـی را کـه گـروهـی از آنـهـا گـفـتـنـد: (ای اهـل یثرب (ای مردم مدینه ) ! اینجا جای توقف شما نیست ؛ به خانه های خود بازگردید ! ) و گـروهـی از آنـان از پـیامبر اجازه بازگشت می خواستند و می گفتند: (خانه های ما بی حفاظ است ! )، در حالی که بی حفاظ نبود؛ آنها فقط می خواستند (از جنگ ) فرار کنند.

14 ـ آنـها چنان بودند که اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد می شدند و پیشنهاد بـازگـشـت بـه سـوی شـرک بـه آنـان مـی کـردند می پذیرفتند، و جز مدّت کمی (برای انتخاب این راه ) درنگ نمی کردند ! (91)

بـا تـوجـّه بـه هـمـه مـشکلات دفاعی ، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع برای آنان سخت و گران بود.

زیـرا هـوا رو بـه سردی می رفت و آذوقه و علوفه ای که تدارک دیده بودند تنها برای جنگ کوتاه مدّتی مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود،

بـا طـول کـشـیـدن مـحاصره ، کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار می آورد و می رفت که حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـیـرون رود و سـسـتـی و خـسـتـگـی در روحـیـّه آنـان تزلزل ایجاد کند.

از ایـن جـهـت سـران سـپـاه چـاره ای جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و توانای خود را از خندق عبور دهند و بگونه ای بن بست موجود جنگ را بشکنند.

بـنـابـر ایـن ، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب ، اسب های خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکی به جانب دیگر خندق پریدند و برای جنگ تن به تن هماورد خواستند. (92)

یکی از این جنگاوران ، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود که نیرومند ترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار می رفت .

او را با هزار مرد جنگی برابر می دانستند،

و چون در سرزمینی بنام یَلیَل به تنهائی بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، فارس یَلیَل شهرت داشت .

عـمـرو در جـنـگ بـدر شـرکـت کـرد و زخـمـی شـد. بـه هـمـیـن دلیـل از شـرکـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اینک در جنگ خندق برای آنکه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.

عمرو پس از پرش از خندق ، فریاد زد :

( هَل مِن مُبارز )

و چون کسی از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت :

شـمـا کـه مـی گـوئید کشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند ؟ !

سپس اشعاری حماسی خواند و ضمن آن گفت :

للّه للّه وَلَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّداءِ غغغ بِجَمعِکُم هَل مِن مُبارِزٍللّه للّه للّه

(بـس کـه فـریـاد کـشـیـدم و در مـیـان جـمـعـیّت شما مبارز طلبیدم ، صدایم گرفت ! ، آیا هماوردی نیست تا با من نبرد کند؟)

نـعـره هـای پـی در پـی عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دل هـای مـسـلمـانـان افـکـنـده بـود کـه در جـای خـود مـیـخـکـوب شـده ، قـدرت حـرکـت و عـکس العمل از آنان سلب شده بود. (93)

هـربار که فریاد عمرو برای مبارزه بلند می شد، فقط علی علیه السّلام برمی خاست و از پـیـامـبـر صـلی الله علیه و آله اجازه می خواست که به میدان برود ولی پیامبر صلی الله علیه و آله موافقت نمی کرد.

این کار سه بار تکرار شد.

آخرین بار علی علیه السّلام باز اجازه مبارزه خواست ،

پیامبر به علی علیه السّلام فرمود : این عمرو بن عبدَوَدّ است !

علی علیه السّلام فرمود : من هم علی هستم ! (94)

عـلی عـلیـه السـّلام کـه بـه مـیـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود :

بَرَزَ الاِْیمَانَ کُلُّهُ اِلی شِرْکِ کُلِّهِ

( تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است . (95)

این بیان به خوبی نشان می دهد که پیروزی یکی از دو نفر بر دیگری ، پیروزی ایمان بر کفر یا پیروزی کفر بر ایمان بود، و به تعبیر دیگر کارزاری بود سرنوشت ساز که آینده ایمان و شرک را مشخّص می کرد.

پیامبر شمشیر خود را به علی علیه السّلام داد، عمامه مخصوصی بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا کرد:

خداوندا علی را از هر بدی حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا علی را از گزند دشمن حفظ بنما.

سپس این آیه را خواند:

رَبِّ لا تَذَرنی فَردا وَ اءنتَ خَیرُ الوارِثینَ (96)

( بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثی (97)

علی علیه السّلام برای جبران تاءخیر با سرعت هرچه زیادتر به راه افتاد و رجزی بر وزن و قافیه رَجَز حریف سرود و فرمود:

للّه للّه لاتَعجَلَنَّ فَقَد اءتاکَ غغغ مُجیبٌ صَوتِکَ غَیرُ عاجِزٍللّه للّه للّه

( عجله نکن ! پاسخگوی نیرومندی به میدان تو آمد.)

سـراسـر بـدن عـلی علیه السّلام زیر سلاح های آهن قرار گرفت و چشمان او از میان کلاه خود می درخشید.

عمرو خواست حریف خود را بشناسد. به علی علیه السّلام گفت :

تو کیستی ؟

علی علیه السّلام که به صراحت لهجه معروف بود، فرمود :

علی فرزند ابوطالب .

عمرو گفت :

مـن خـون تـو را نـمـی ریـزم ، زیـرا پـدر تو از دوستان دیرینه من بود، من در فکر پسر عـمـوی تـو هستم که تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده است ، من می توانم تو را بـا نـوک نـیزه ام بردارم و میان زمین و آسمان نگاهدارم ، در حالی که نه مرده باشی و نه زنده .

ابن ابی الحدید می گوید :

استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح می داد، چنین می گفت :

عـمـرو در حقیقت از نبرد با علی علیه السّلام می ترسید، زیرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاوری های علی علیه السّلام را دیده بود.

از این نظر، می خواست علی علیه السّلام را از نبرد با خود منصرف سازد.

علی علیه السّلام فرمود :

تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت (کشته شوم و یا بکشم ) سعادتمند بوده و جایگاه من بهشت است ؛ ولی در همه احوال دوزخ انتظار تو را می کشد.

عمرو لبخندی زد و گفت :

عـلی ! ایـن تـقـسـیـم عـادلانـه نـیـسـت ، بـهـشـت و دوزخ هـر دو مال تو باشد.

در ایـن هـنـگـام علی علیه السّلام او را به یاد پیمانی انداخت که روزی دست در پرده کعبه کرده و با خدا پیمان بسته بود که :

هر قهرمانی در میدان نبرد سه پیشنهاد کند، یکی از آنها را بپذیرد.

حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام از این رو پیشنهاد کرد که نخست اسلام را بپذیرد.

عمرو گفت : علی ! از این بگذر که ممکن نیست .

امام علی علیه السّلام فرمود :

دست از نبرد بردار و محمّد را به حال خود واگذار، و از معرکه جنگ بیرون رو.

عمرو گفت :

پـذیرفتن این مطلب برای من وسیله سرافکندی است ، فردا شعرای عرب ، زبان به هجو و بدگوئی من می گشایند، و تصوّر می کنند که من از ترس به چنین کاری دست زدم .

امام علی علیه السّلام فرمود :

اکنون حریف تو پیاده است ، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم .

وِی گفت :

عـلی ! ایـن یـک پـیـشـنـهـاد نـاچـیـزی اسـت کـه هـرگـز تـصوّر نمی کردم عربی از من چنین درخواستی بنماید. (98)

سپس نبرد میان دو قهرمان به شدّت آغاز گردید و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بی خبر بودند.

تـنـها صدای ضربات شمشیر بود که با برخورد آلات دفاعی از سپر و زِرِه به گوش می رسید.

پس از زد و خوردهائی عمرو شمشیر خود را متوجّه سَرِ علی علیه السّلام کرد،

حـضـرت امـیرالمؤ منین علی علیه السّلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد، با این حال شکافی در سَرِ وِی پدید آورد؛امـّا امـام عـلی عـلیـه السـّلام از فرصت استفاده کرد و ضربتی بُرّنده بر پای حریف وارد سـاخـت کـه هـر دو یـا یـک پـای او را قطع کرد و عمرو قهرمان بزرگ قریش نقش بر زمین گشت .

صدای تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه پیروزی علی علیه السّلام بود بلند شد.

مـنـظـره بـه خـاک غـلطـیـدن عـمـرو آن چـنـان تـرس و رعـبـی در دل قـهـرمـانـانی که در پشت سر عمرو ایستاده بودند افکند، که بی اختیار عنان اسب ها را متوجّه خندق کرده و همگی به لشگرگاه خود بازگشتند.

جز نوفل که اسب وی در وسط خندق سقوط کرد و سخت به زمین خورد و ماءموران خندق او را سنگباران نمودند،

امّا وی با صدای بلند گفت :

این طرز کشتن ، دور از جوانمردی است ، یک نفر فرود آید با هم نبرد کنیم .

ناگاه علی علیه السّلام با آنکه از زخم سَر درد می کشید، وارد خندق گردید و او را کُشت.

وحـشـت و بـُهـت سـراسر لشگر شرک را فرا گرفته و بیش از همه ابوسفیان مبهوت شده بود.

او تصوّر می کرد که مسلمانان بدن نوفل را برای گرفتن انتقام حمزه ، (مُثلِه ) (99) خواهند کرد.

کسی را فرستاد که جسد او را به ده هزار دینار بخرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

نعش را بدهید که پول مرده در اسلام حرام است .

ظـاهـرا عـلی عـلیـه السـّلام قـهـرمانی را کشته بود، ولی در حقیقت افرادی را که از شنیدن نـعـره هـای دلخـراش عـمـرو رعـشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده کرد و یک ارتش ده هزار نـفـری را کـه بـرای پـایان دادن حکومت جوان اسلام کمر بسته بودند؛ مرعوب و وحشت زده ساخت .

اگر پیروزی از آنِ عمرو بود، معلوم می شد که ارزش این فداکاری چقدر بوده است ؟

وقـتـی عـلی عـلیـه السـّلام خـدمـت پـیـامـبـر صـلی الله عـلیـه و آله رسـیـد، رسول خدا صلی الله علیه و آله ارزش ضربت علی علیه السّلام را چنین برآورد کرد:

ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین

(ارزش این فداکاری بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس است ). (100)

زیرا در سایه شکست بزرگترین قهرمان کفر، عموم مسلمانان عزیز می شدند و ملّت شرک خوار و ذلیل گردید.

د ـ کننده دَرِ خیبر

پس از پیروزی در جنگ احزاب و اثبات خیانت و پیمان شکنی یهودیان ، مسلمانان به رهبری رسـول خـدا صـلی الله عـلیـه و آله برای جنگ با یهودیان خیبر آماده شدند و در همان حمله های آغازین ، برخی از قلعه های یهودیان را فتح کردند،

در آن روز حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام دچار چشم درد شدید بود.

پـس از فـتـح قلعه های کوچک یهودیان خیبر، سپاهیان اسلام به طرف دژهای (وطیح ) و (سـلالم ) یـورش آوردنـد، ولی بـا مـقـاومت سرسختانه یهود، در بیرون قلعه روبرو شدند.

از این رو، سربازان دلیر اسلام با جانبازی و فداکاری و دادن تلفات سنگین ( که سیره نویس اسلام ابن هشام آنها را در ستون مخصوص گِرد آورده است ) نتوانستند پیروز شوند و بـیـش از ده روز بـا جـنگاوران یهود، دست و پنجه نرم کرده ، و هر روز بدون نتیجه به لشگرگاه باز می گشتند.

در یکی از روزها، ابی بکر ماءمور فتح قلعه ها گردید و با پرچم سفید تا کنار دژ آمد.

مسلمانان نیز به فرماندهی او حرکت کردند، ولی پس از مدّتی بدون نتیجه بازگشتند و فـرمـانـده و سـپـاه هرکدام گناه را به گردن یکدیگر انداخته و همدیگر را به فرار متّهم نمودند.

روز دیگر فرماندهی لشکر به عهده عمر واگذار شد.

او نـیـز داسـتـان دوسـت خـود را تـکـرار نـمـود و بـنـا بـه نـقـل طـبـری (101) پـس از بـازگـشـت از صـحنه نبرد، با توصیف دلاوری و شجاعت فوق العاده رئیسِ دژِ (مَرحَب )، یاران پیامبر را مرعوب می ساخت .

این وضع پیامبر صلی الله علیه و آله و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود.

در ایـن لحـظـات پـیامبر صلی الله علیه و آله ، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زیر را فرمود:

لاَُعطِیَنَّ الرَّایَةَ غَدَا رَجُلا یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، یَفتَحُ اللّهُ عَلَی یَدَیهِ لَیسَ بِفَرّارٍ . (102)

(این پرچم را فردا به دست کسی می دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوسـت مـی دارند و خداوند این دژ را به دست او می گشاید. او مردی است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمی کند.)

و به نقل طبری و حلبی چنین فرمود :

کَرّارٍ غَیرَ فَرّار

( به سوی دشمن حمله کرده ، و هرگز فرار نمی کند.) (103)

این جمله که حاکی از فضیلت و برتری معنوی و شهامت آن سرداری است که مقدّر بود فتح و پـیـروزی به دست او صورت بگیرد؛ شادی زیادی تواءم با اضطراب و دلهره در میان ارتش و سرداران سپاه برانگیخت .

هر فردی آرزو می کرد (104) که این مدال بزرگ نظامی نصیب وِی گردد.

سـیـاهـی شـب هـمـه جـا را فـرا گـرفت سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه می خـواسـتـنـد هرچه زودتر بفهمند که این پرچم پرافتخار به دست چه کسی داده خواهد شد. (105)

ناگاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : علی کجا است ؟ !

در پاسخ او گفته شد : که او دچار چشم درد است و در گوشه ای استراحت نموده است .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : او را بیاورید.

طبری می گوید :

علی علیه السّلام را بر شتر سوار نموده و در برابر خیمه پیامبر فرود آوردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله دستی بر دیدگان او کشید، و در حقّ او دعا کرد.

ایـن عـمـل و آن دعا، مانند دَمِ مسیحائی آنچنان اثر نیک در دیدگان او گذارد که سردار نامِیِ اسلام تا پایان عمر به چشم درد مبتلا نگردید.

پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السّلام دستور پیشروی داد.

و یـاد آور شـد کـه قـبل از جنگ نمایندگانی را به سوی سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئین اسلام دعوت نماید.

اگـر آن را نـپـذیـرفـتـنـد، آنها را به وظایف خویش تحت لوای حکومت اسلام آشنا سازد که بـایـد خـلع سـلاح شوند و با پرداخت جزیه در سایه حکومت اسلام آزادانه زندگی کنند. (106)

و اگر به هیچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگید.

و حدیث معروف را فرمود :

لَئِن یَهتَدی اللّهُ بِکَ رَجُلا واحِدا خَیرٌ مِن اَن یَکُونَ لَکَ حُمرُ النَّعَمِ

( هـرگـاه خـداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت کند، بهتر از این است که شتران سرخ موی مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنی .) (107)

هنگامی که امیرمؤ منان علیه السّلام ، از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله ماءمور شد که دژهـای (وطـیـح ) و (سـلالم ) را بـگشاید، (108) زِرِه محکمی بر تن کرد و شمشیر مـخـصـوص خـود (ذوالفـقار) را حمایل نمود و هَر وَله کنان و با شهامت خاصّی که شایسته قـهـرمـانان ویژه میدان های جنگی است به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر صلی الله علیه و آله به دست او داده بود، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود.

در این لحظه دَرِ خیبر باز گردید و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند.

نـخـسـت بـرادر مـَرحـَب بـه نـام (حـارث ) جـلو آمـد، هـیـبـتِ نـعـره او آنـچنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علی علیه السّلام بودند، بی اختیار عقب رفتند، ولی علی علیه السّلام مانند کوه پابرجا ماند، نبرد آغاز شد،

لحظه ای نگذشت که جسم مجروح حارث به روی خاک افتاد و جان سپرد.

مرگ برادر، مرحب را سخت غمگین و متاءثّر ساخت .

او بـرای گـرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود، و زره یمانی بر تن داشت و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت ، در حالی که کلاه خود را روی آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زیر را خواند:

للّه للّه قَد عَلِمَت خَیبَرُ إ نّی مَرحَبٌ غغغ شاکی السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌللّه للّه للّه

(در و دیـوار خـیـبـر گـواهـی مـی دهد که من مرحبم ، قهرمانی کارآزموده و مجهّز به سلاح جنگی هستم ).

للّه للّه اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّی اَغلَبُ غغغ وَ القَرنَ عِندی بِالدِّماءِ مُخَضَّبُللّه للّه للّه

(اگـر روزگـار پـیـروز است ، من نیز پیروزم ، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند، با خون رنگین می گردند.)

علی علیه السّلام نیز رجزی در برابر او سرود، و شخصیّت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین فرمود:

للّه للّه اَنَا الَّذی سَمَّتنی اُمّی حَیدَرَة غغغ ضَرغامَ آجامٌ وَ لَیثٍ قَسوَرَةٌللّه للّه للّه

( من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده ؛ مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم .)

للّه للّه عَبلَ الذَّراعَینِ غَلیظُ القَصرَه غغغ کَلَیثِ غاباتِ کَرِیهُ المَنظَرَةِللّه للّه للّه

(بازوان قوی و گردن نیرومند دارم و در میدان نبرد مانندِ شیر بیشه ها صاحب منظَری مهیب هستم .)

رَجَزهای دو قهرمان پایان یافت .

صـدای ضـربـات شـمـشـیـر و نـیـزه هـای دو قـهـرمـان اسـلام و یـهـود، وحـشـت عـجـیـبـی در دل ناظران پدید آورد.

ناگهان شمشیر برّنده و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت .

ایـن ضـربـت آنـچـنـان سـهـمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند.

و عدّه ای که فرار نکردند، با علی تن به تن جنگیده و کشته شدند.

علی یهودیان فراری را تا درِ حصار تعقیب نمود.

در ایـن کـشـمـکـش ، یـک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علی علیه السّلام زد و سپر از دست وی افتاد.

عـلی عـلیه السّلام فورا متوجّه دَرِ دژ گردید و آن را از جای خود کَند، و تا پایان کارزار به جای سِپَر بکار برد.

پس از آنکه آن را به روی زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند، نتوانستند. (109)

در نـتـیـجـه قـلعـه ای کـه مـسـلمـانـان ده روز پـشـت آن معطّل شده بودند، در مدّت کوتاهی گشوده شد.

یعقوبی ، در تاریخ خود می نویسد :

دَرِ حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود. (110)

شـیـخ مـفـیـد در ارشـاد بـه سـنـد خـاصـّی از امـیرمؤ منان ، سرگذشت کندن درِ خیبر را چنین نقل می کند:

مـن دَرِ خـیـبـر را کـنـده بـه جـای سـپـر بـه کـار بـردم و پـس از پـایـان نـبـرد آن را مـانند پـل بـه روی خـنـدقـی کـه یـهودیان کنده بودند قرار دادم سپس آن را میان خندق پرتاب کردم .

مردی پرسید :

آیا سنگینی آن را احساس نمودی ؟

پاسخ داد :

به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم (111)

نـویسندگان تاریخ اسلام مطالب شگفت انگیزی درباره کندن درِ خیبر و خصوصیّات آن و رشادت های علی علیه السّلام که در فتح این دِژ انجام داده ، نوشته اند.

این حوادث ، هرگز با قدرت های معمولی بشری وِفق ندارد.

امیرمؤ منان خود در این باره توضیح داده و شکّ و تردید را از بین برده است .

آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود:

مـا قـَلَعـتـُهـا بـِقـُوَّةٍ بَشَرِیَّةٍ وَ لکِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ اِلهِیَّةٍ وَ نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّةٌ رَضِیَّةٌ. (112)

(من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم ، بلکه در پرتو نیروی خدا داد و با ایمانی راسخ به روز قیامت این کار را انجام دادم .)

ه ـ نابود کننده سران شرک و کفر

در جـنـگ بـدر پـس از آنکه سپاه اسلام در برابر سپاه شرک و کفر قرار گرفت ، و هر دو سپاه برای نبرد آماده شدند و جنگ تن به تن آغاز شد.

(چـون در آن روزگـاران قـبـل از حـمـله عـمـومی ابتداء دلاوران معروف با یکدیگر مبارزه می کردند.)

در جـنگ بدر نیز ابتداء سه نفر از دلاوران نامی قریش ، از صفوف قریش بیرون آمدند و مبارز طلبیدند.

این سه نفر عبارت بودند از :

عُتبه

و برادر او شَیبَة

و فرزند عتبه ، ولید (113)

هـر سه نفر در حالی که غرق سلاح بودند، در وسط میدان غُرِّش کنان اسب دوانیده هماورد طلبیدند.

سه جوان رشید از جوانان انصار، به نام های :

عوف ،

معوذ،

عبداللّه رواحه ،

برای نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوی میدان آمدند.

وقتی عُتبه شناخت که آنان از جوانان مدینه هستند، گفت :

ما با شما کاری نداریم .

سپس یک نفر از آنان داد زد :

محمّد از اقوام ما که هم ش

شأن ما هستند، به سوی ما بفرست .

پـیـامـبـر صـلی الله عـلیـه و آله رو کرد به ، عبیده ، حمزه و علی علیه السّلام و فرمود: برخیزید.

سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانیده ، روانه رزمگاه شدند.

هر سه نفر خود را معرّفی کردند.

عتبه هر سه نفر را برای مبارزه پذیرفت و گفت :

همشاءن ما شما هستید.

مورّخان اسلامی می نویسند:

علی علیه السّلام رزمنده مقابل خود را در همان لحظه نخست به خاک افکندند، سپس به کمک حمزه رفت .

هـردو بـه کـمـک عـبـیـده شـتافتند و طرف نبرد او که عُتبه جدّ مادری معاویه بود را کشتند. (114)

که امیرمؤ منان علیه السّلام در نامه ای به معاویه می نویسد:

وَعِندی السَّیفُ الَّذی اَعضَضتُهُ بِجَدِّکَ وَ خالِکَ وَ اَخیکَ فی مَقامٍ واحدٍ

(شـمـشـیـری کـه من آن را در یک روز بر جدّ تو ( عتبه ، پدر هِنده ، مادر معاویه ) و دائی تـو ( ولیـد فـرزنـد عتبه ) و برادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است و هم اکنون نیز به آن نیرو و قدرت مجهّز هستم .) (115)

از این نامه به خوبی استفاده می شود که حضرت ، در جنگ بدر در کشتن جدِّ کافرِ معاویه (عتبه ) همکاری کرده است .

فصل دوّم ـ اخلاق اجتماعی امام علی (ع )

اول ـ عدالت اجتماعی

1 ـ عدالت در رفتار اجتماعی

در روزگـار خـلافـت خـلیفه دوّم ، شخصی ادعائی نسبت به حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام داشت و بناشد در حضور خلیفه رسیدگی شود.

مدّعی حاضر شد

و خلیفه خطاب به امام علی علیه السّلام گفت :

ای اباالحسن در کنار مدّعی قرارگیر تا حل دعوا کنم .

که آثار ناراحتی را در سیمای حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام نگریست گفت :

ای علی ! از اینکه تو را در کنار دشمن قرار دادم ناراحتی ؟

امام علی علیه السّلام فرمود :

نه بلکه از آن جهت که در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعایت نکردی نگران شدم ، زیرا او را با نام صدا کردی و مرا با کنیه و لقب (ابوالحسن ) خواندی (116)، ممکن است طرف دعوا نگران شود .

2 ـ احترام به شخصیّت انسان ها

الف ـ عذر خواستن از پیادگان

حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنین علی علیه السّلام سواره به راهی می رفت و جمعی از مردم کوفه برای پاس داشتن حرمت امام علی علیه السّلام پیاده بدنبالش روان بودند.

امام رو به آنان کرد و پرسید :

آیا کاری دارید ؟

پاسخ دادند : نه ، دوست داریم بدنبال شما بیائیم .

حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام فرمود :

بـرگـردیـد، زیرا همراهی پیاده با سواره مایه ذلّت و خواری پیادگان و غرور و تباهی سواره خواهد شد. (117)

امام علی علیه السّلام به بزرگ قبیله شبامیان فرمود :

ارجَع ، فَإِنَّ مَشیَ مِثلِکَ مَعَ مِثلِی فِتنَةٌ لِلوَالِی ، وَمَذَلَّةٌ لِلمُؤ مِنِ.

(بـاز گـرد، کـه پـیـاده رفتن رییس قبیله ای چون تو پشت سر من ، موجب انحراف زمامدار و زبونی مؤ من است .) (118)

ب ـ نکوهش از آداب جاهلی ذلّت بار

بـسـیـاری از پـادشـاهـان و قـدرتـمـنـدان در طـول تـاریـخ مـردم را وادار مـی کردند که در بـرابـرشان به خاک بیافتند، کُرنش کنند، خم شوند، و انواع ذلّت پذیری ها را برخود هموار کنند.

وقـتی حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام برای رفتن به صفّین به شهر انبار رسید دیـد که مردم شهر تا امام علی علیه السّلام را دیدند از اسب ها پیاده شده ، و در پیش روی آن حضرت شروع به دویدن کردند.

حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام علّت را پرسید.

گفتند :

یک رسم محلّی است که پادشاهان خود را اینگونه احترام می کردیم .

امام علی علیه السّلام ناراحت شد و فرمود:

فَقَالَ : وَاللّهِ مَا یَنتَفِعُ بِهذَا اءُمَرَاؤُکُم !

وَإِنَّکُم لَتَشُقُّونَ عَلَی اءَنفُسِکُم فِی دُنیَاکُم ، وَتَشقَونَ بِهِ فِی آخِرَتِکُم .

وَمَا اءَخسَرَ المَشَقَّةَ وَرَاءَهَا العِقَابُ، وَاءَربَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ !

(بـه خـدا سـوگـنـد ! که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیا با آن خود را بـه زحـمـت مـی افکنید، و در آخرت دچار رنج و زحمت می گردید، و چه زیانبار است رنجی که عذاب در پی آن باشد، و چه سودمند است آسایشی که با آن امان از آتش جهنّم باشد.) (119)

3ـ اصلاح اجتماعی (شکست نظام طبقاتی )

بر اءساس آیه 13 حجرات :

یا اءیُّهَا النّاس اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اءُنثی

(ای مـردم مـا شـمـا را از یـک مـرد و زن آفـریـدیم ، پس همه انسان ها، نژادها، قبیله ها با هم برابرند.)

رسول گرامی اسلام علیه السّلام با همه بگونه ای مساوی برخورد می کرد.

امـّا خـلیـفـه اوّل و خـلیـفـه دوّم و خـلیـفـه سـوم بـه سـنـّت رسـول خـدا صلی الله علیه و آله عمل نکردند، و انواع تبعیضات در تقسیم مدیریّت ها، و توزیع بیت المال صورت گرفت که قابل چشم پوشی نبود.

خـلیـفـه اوّل ، حتّی بزرگان انصار را در لشگرهای خود فرماندهی نمی داد و تنها ثابت بن قیس را با اصرار و اجبار به کار گماشت که انصار اعتراض کردند. (120)

و دوّمی و سوّمی ، آنقدر در زنده شدن روح نژاد پرستی ، افراط کردند که همه زبان به اعتراض گشودند.

عرب خود رابر غیر عرب برتری می داد.

بنی امیّه همه مراکز کلیدی کشور را در زمان خلیفه دوّم و به خصوص در زمان خلیفه سوم در دسـت گـرفـتـنـد و یـک نـظـام طـبـقـاتـی جـاهـلی به وجود آوردند، که شباهتی با جامعه رسول خدا صلی الله علیه و آله نداشت .

حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنین علی علیه السّلام یکی از اهدافش ، شکستن بافت طبقاتی ظالمانه موجود جامعه بود.

موجودی بیت المال را مساوی تقسیم کرد، که اعتراض امتیاز خواهان بلند شد.

بـه هـمـه 3 درهـم داد و برای خودش هم 3 درهم برداشت ، و به آزاد کرده خودش قنبر هم 3 درهم داد.

برخلاف شیوه های سه خلیفه قبلی ، بزرگان انصار را ولایت داد، از قریش و بنی هاشم هم استفاده کرد،

و حـتّی در نشستن و برخاستن نیز چونان رسول خدا صلی الله علیه و آله عدالت رفتاری را رعایت کرد.

روزی اشـعـث بن قیس بر امام علی علیه السّلام وارد شد، دید که حضرت امیرالمؤ منین علی عـلیـه السـّلام در مـیـان عـرب و غـیر عرب از نژادهای گوناگون نشسته است و جای خالی برای او نیست ، با ناراحتی به امام علی علیه السّلام اعتراض کرد که :

ای امیرمؤ منان ، سرخ پوست ها بین ما و تو فاصله انداختند. (121)

حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام خشمناک شده ، به او فرمود:

چه کسی مرا بر این آدم های چاق و فربه یاری می دهد؟

و نـپـذیرفت که ایرانیان و غیر عرب پراکنده شوند، تا اشعث و دیگر بزرگان عرب در کنار امام علی علیه السّلام بنشینند. (122)

و در تـقـسیم مساوی بیت المال به حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام اعتراض کردند و گفتند:

آیـا ایـن عـدالت اسـت کـه بـیـن ما و آنان که با شمشیر ما مسلمان شدند یا بنده آزاد شده ما هستند، یکسان عمل کنید و به همه 3 درهم بدهید؟

4 ـ عدالت نسبت به کودک سِقط شده دشمن (در حالِ جنگ )

چـون لشـگـر بـصـره پس از شکست در جنگ جَمَل فرار کردند و به شهر هجوم می بردند، زنی حامله از فریادها و هیاهوی فراریان ، به شدّت ترسید و بچّه او سِقط شد.

پس از مدّتی کوتاه آن زن نیز فوت کرد.

وقتی خبر به امام علی علیه السّلام رسید ، ناراحت شده ، چنین قضاوت کرد؛

دیه آن کودک و دیه آن مادر را از بیت المال به خانواده اش بپردازید. (123)

بـا اینکه مردم بصره از شورشگرانی بودند که با امام علی علیه السّلام جنگیدند، چنین قضاوت عادلانه ای عقل ها را به شگفتی وامی دارد.

دوم ـ رسیدگی به یتیمان

1ـ خنداندن یتیمان

قنبر می گوید:

روزی امـام عـلی عـلیه السّلام از حال زار یتیمانی آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خـرمـا و روغـن فـراهـم کـرده در حـالی کـه آن را خـود بـه دوش کـشـیـد، مـرا اجـازه حمل نداد، وقتی بخانه یتیمان رفتیم غذاهای خوش طعمی درست کرد و به آنان خورانید تا سیر شدند.

سـپـس بـر روی زانـوهـا و دو دسـت راه مـی رفـت و بـچـّه ها را با تقلید از صدای بَع بَع گوسفند می خنداند،

بچّه ها نیز چنان می کردند و فراوان خندیدند.

سپس از منزل خارج شدیم

گفتم : مولای من ، امروز دو چیز برای من مشکل بود.

اوّل : آنکه غذای آنها را خود بر دوش مبارک حمل کردید.

دوم : آنکه با صدای تقلید از گوسفند بچّه ها را می خنداندید.

امام علی علیه السّلام فرمود :

اوّلی برای رسیدن به پاداش ،

و دوّمـی بـرای آن بـود کـه وقـتـی وارد خـانه یتیمان شدم آنها گریه می کردند، خواستم وقتی خارج می شوم ، آنها هم سیر باشند و هم بخندند. (124)

2ـ رسیدگی به محرومان

امـام عـلی عـلیـه السـّلام رسـیـدگـی بـه مـحـرومـان را تـنـهـا بـا دستورالعمل و فرمان انجام نمی داد، بلکه شخصا به رفع مشکلات مردم می پرداخت .

نـان و خـرمـا را درون زنـبـیـل مـی گـذاشـت و بـا دوش مـبـارک حمل می کرد و به فقراء می رساند

اصحاب و یاران می گفتند:

یا اَمیرالمُؤ مِنین ، نَحنُ نَحمِلَهُ

( یا امیرالمؤ منین علیه السّلام ما این بار را بر می داریم .)

حضرت پاسخ می داد که :

رَبُّ العَیالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ

(رهبر امّت سزاوارتر است که بردارد) (125)

3ـ پرهیز از اخلاق پادشاهان

امام علی علیه السّلام به تنهائی در بازار قدم می زد، و مردم را ارشاد می فرمود.

هـرگـاه عـدّه ای در اطـراف آن حـضـرت یـا پشت سر او راه می رفتند یا جمع می شدند، می ایستاد و می فرمود:

کاری دارید؟

می گفتند :

دوست داریم با شما باشیم و با شما راه برویم .

حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام می فرمود :

اِنصَرِفُوا وَ ارجِعُوا

(بروید و به راه خود بازگردید)

زیرا اینگونه رفتارها

مَفسَدَةً لِلقُلُوب

(قلب ها را فاسد می کند) (126)

4ـ سرکشی از خانواده های شهداء و رفع مشکلات آنها

الف ـ نقل ابن شهر آشوب

ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زید نقل می کند که :

روزی در کـنـار کـعـبـه بـه عـبـادت مـشـغـول بـودم ، دختر کوچکی را دیدم که خدا را به حقّ امیرالمؤ منین علی علیه السّلام سوگند می دهد،

و نام و شخصیّت امام علی علیه السّلام را در قالب الفاظ و عباراتی زیبا بیان می دارد.

شگفت زده شدم ، پیش رفتم و پرسیدم :

ای دختر کوچک ، آیا تو خودت علی علیه السّلام را می شناسی ؟

پاسخ داد: آری

چـگونه علی را نمی شناسم در حالیکه از آن روز که پدرم در صفّین به شهادت رسید و مـا یـتـیـم شـدیـم ، عـلی عـلیـه السـّلام هـمـواره از مـا حال می پرسید و مشکلات ما را برطرف می کرد.

روزی من به بیماری (آبله ) دچار شدم ، و بینائی خود را از دست دادم .

مادر و خانواده مان سخت ناراحت بودند، که حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السّلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام علی علیه السّلام برد و ماجرا را تعریف کرد.

حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلی عـلیـه السـّلام آهی کشید و شعری خواند و دست مبارک را بر صـورت مـن کـشـید. فورا چشمان من بینا شد و هم اکنون به خوبی اجسام را از فاصله های دور می بینم ،

(آیا می شود علی علیه السّلام را نشناخت ؟ ! ) (127)

ب ـ نقل عبدالواحد

عبدالواحد بن زید نقل می کند که :

به زیارت حج رفتم ، در وقت طواف دختر پنج ساله ای دیدم که پرده کعبه را گرفته ، به دختری مثل خود می گفت :

قسم به آنکه به وصایت رسول اللّه صلی الله علیه و آله انتخاب شد؛

میان مردم احکام خدا را یکسان اجرا می کرد؛

حجّتش بر ولایت آشکار و همسر فاطمه مرضیّه سلام الله علیها بود؛

مطلب چنین و چنان نبود.

از ایـنـکه دختری با آن کمی سنّ، علی بن ابیطالب علیه السّلام را با آن اوصاف تعریف می کرد در شگفت شدم که این سخنان بر این دهان بزرگ است ! !

گفتم : دخترم آن کیست که این اوصاف را داراست ؟

قالَت ذلِکَ وَاللّه عَلَمُ الاَعلامِ وَ بابُ الاَحکامِ وَ قَسیمُ الجَنَّةِ وَ النّار وَ رَبّانِیُّ هذِهِ الاُمَّة وَ رَاءسُ الاَئِمَّة ، اءَخـُو النَّبـِیَّ وَ وَصِیُّهُ وَ خَلیفَتهُُفی اءُمَّتِه ذلِکَ اءَمِیرُالمُؤ مِنِین عَلِیُّ بنُ اءَبِی طالِب

گـفـت : او واللّه بـزرگ بـزرگـان ، و بـاب احـکام ، و قسمت کننده بهشت و دوزخ ، تربیت کـنـنـده ایـن امـّت ، اوّل امـامـان ، بـرادر و وصـیّ و جـانـشـیـن رسول اللّه علیه السّلام در میان امّت ، او مولای من امیرالمؤ منین علی بن ابیطالب است .

با آنکه غرق تعجّب شده بودم ، با خود می گفتم :

این دختر با این کمی سن این معرفت از کجا پیدا کرده است ؟

ایـن مـغـز کـوچـک ایـن هـمه اوصاف عالی را چگونه ضبط کرده و این دهان کوچک این مطالب بزرگ را چطور اداء می کند؟ !

گفتم :

دخترم علی علیه السّلام از کجا دارای این صفات شد که می گوئی ؟

پاسخ داد :

پـدرم (عـمـّار بـن یـاسـر) مـولا و دوسـت او بـود کـه در صفّین شهید شد، روزی علی علیه السّلام به خانه ما به دیدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابینا شده بودیم ، چون ما دو یتیم را دید، آه آتشینی کشید و گفت :

للّه للّه مـا اِن تـاءوَّهتُ مِن شَیی ءٍ رُزِیتُ بِهِ غغغ کَما تَاءَوَّهتُ لِلاَطفالِ فِی الصَّغَرِللّه للّه للّه

قَدِمتَ ولِدَهُم مَن کانَ یَکفُلُهُم غغغ فِی النّائِباتِ وَ فی الاَسفارِ وَ الحَضَرِللّه للّه للّه

(در هـیـچ مـصـیـبـتـی کـه پـیـش آمـده آه و نـاله نـکـرده ام ، مـانـنـد آنـکـه بـرای اطفال خردسال کرده ام .

اطفالی که پدرشان مرده ، چه کسی کفیل و عهده دار آنها می شود؟

در پیشامدهای روزگار و در سَفَر و حَضَر)

آنگاه ما را پیش خود آورد، دست مبارک خویش را بر چشم من و برادرم مالید.

سپس دعاهائی کرد، دستش را پایین آورد که چشمان نابینای ما بینا شد.

اکنون من شتر را از یک فرسخی می بینم که همه اش از برکت او است ، (صلوات خدا بر او باد).

کمربند خویش را باز کرده که دو دینار بقیّه مخارج خود را به او بدهم از این کار تبسّمی کرد و گفت :

ایـن پول را قبول نمی کنم ، گرچه امیرالمؤ منین علیه السّلام از دنیا رفته ولی بهترین جانشین را در جای خود گذاشته است ،

مـا امـروز در کـفالت حضرت حسن مجتبی علیه السّلام هستیم ، او ما را تاءمین می کند، نیازی نداریم : که از دیگران کمک قبول کنیم .

سپس آن دختر به من گفت :

علی علیه السّلام را دوست می داری ؟

گفتم : آری

گفت : بشارت بر تو باد، تو بر دستگیره محکمی چنگ زده ای که قطع شدن ندارد.

آنگاه از من جدا شد و این اشعار را زمزمه می کرد:

للّه للّه ما بُثَّ عَلِیٍ فِی ضَمِیر فَتیًغغغ اِلاّ لَهُ شَهِدَت مَن رَبِّهِ النِّعَمُ للّه للّه للّه

للّه للّه وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِهاغغغ اِلاّ لَهُ ثَبَتَت مِن بَعدِها قَدَمُللّه للّه للّه

للّه للّه ما سَرَّنی اِنَّنِی مِن غَیرِ شِیعَتِهِ غغغ وَ إِن لِی ما حَواهُ العَرَبُ وَ العَجَمُ (128)للّه للّه للّه

(دوسـتـی عـلی در قلب هیچ جوانمردی گسترش پیدا نکرده ، مگر آنکه نعمت های خداوندی نصیب او شده است .

دوسـت عـلی علیه السّلام ، اگر روزگار قدمی از او بلرزاند، قدمی دیگر برای او ثابت می ماند.

دوسـت نـدارم کـه مـن از پـیـروان عـلی نـبـاشـم در عـوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.)