زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)0%

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام علی علیه السلام

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده: آية الله سيد محمد تقى مدرسى
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه:

مشاهدات: 12271
دانلود: 3142

توضیحات:

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12271 / دانلود: 3142
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

هم ركابي حضرت علي عليه‌السلام با پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ بدر

قريش نيرو و قواي خويش را براي جنگ با پيامبري كه در مدينه جامعه اي اسلامي بنيان نهاده بود و ستمگران را تهديد مي كرد، گرد آورد و هزار مرد جنگي و مسلّح را به مدينه روانه كرد.

اين در حالي بود كه سپاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله چندان از قدرت نظامي چشمگير و قابل اعتنايي برخوردار نبود.

هر دو سپاه در منطقه اي به نام بدر رو در روي يكديگر ايستادند.

در سيزدهمين روز از ماه مبارك رمضان سال نخست هجري، نبرد ميان دو سپاه با جنگ تن به تن آغاز شد.

درميان سپاه قريش سه تن ازدليرمردان آنان به نام هاي شيبه بن ربيعه و عتبه بن ربيعه و وليد بن ربيعه براي نبرد تن به تن بيرون آمده خواستار جنگ با همتايان خود از قريش شدند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز عبيده بن حارث و حمزه بن عبدالمطّلب و عليعليه‌السلام را به رويارويي ايشان فرستاد.

عليعليه‌السلام به نبرد پرداخت تا آنكه وليد و شيبه را از پاي درآورد و در كشتن فرد ديگر نيز همكاري كرد.

بدين ترتيب، قريش دلاورترين مردان خود را از دست داد.

پس از مبارزه ديگري همچنين عليعليه‌السلام ، حنظلة بن ابي سفيان و عاص بن سعيد بن عاص و عدّه اي ديگر از دليرمردان مكّه را به خاك و خون نشاند و به خواست خداوند كفّار تار و مار و مسلمانان پيروز شدند.

هم ركابي حضرت علي عليه‌السلام با پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ احد

سپاه قريش شكست خورده و اندوه زده درحالي كه دليران و پهلوانانش به خاك و خون غلتيده بودند به مكّه بازگشت.

بزرگان قريش خود را آماده نبرد ديگري مي كردند تا با پيروزي در آن ننگ و ذلّتي را كه در ميدان بدر نصيب آنان شده بود پاك كنند و دعوت و مكتب پيامبر را از ميان بردارند.

عليعليه‌السلام اين غزوه را چنين توصيف مي نمايد: مكّيان يكپارچه به طرف ما روانه شدند.

آنان قبايل ديگر قريش را براي نبرد با ما تشويق و جمع كرده بودند و در صدد گرفتن انتقام خون مشركاني بودند كه در روز بدر به دست مسلمانان كشته شده بودند.

جبرئيل بر پيامبر فرود آمد وآن حضرت را از قصد مشركان آگاه كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز آهنگ حركت كرد و همراه با ياران خود در دامنه كوه اُحُد اردو زد.

مشركان به سوي ما پيش تاختند و يكپارچه برما يورش آوردند.

شماري از مسلمانان به شهادت رسيدند و گروهي نيز از ميدان گريختند.

من در كنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باقي مانده بودم.

مهاجران و انصار به خانه هاي خود در مدينه بازگشتند و به مردم گفتند: پيامبر و يارانش كشته شدند.

آنگاه خداوند بزرگان مشركين را نابود كرد.

من پيش روي رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هفتاد و چند زخم بر داشتم كه از جمله اين زخم و آن زخم است.

آنگاه حضرت ردايش را افكند و دستش را بر زخم هايش كشيد.

هم ركابي حضرت علي عليه‌السلام با پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ احزاب

پس از نبرد اُحُد، جنگ احزاب رخ داد.

بار ديگر قريش و اعراب از نوخود را براي نبرد با اسلام آماده كردند.

امام عليعليه‌السلام جريان اين جنگ را چنين بيان مي كند: قريش و اعراب ميان خود عهد كرده بودند كه از راه خود باز نگردند مگر آنكه رسول خدا را و ما، فرزندان عبدالمطّلب را بكشند آنان با تمام سلاح و تجهيزات و با اطمينان بسيار به سوي ما حركت كرده بودند.

جبرئيل بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد و او را از تصميم كفّار آگاه كرد.

آنگاه پيامبر خندقي به گرد خود و يارانش از مهاجران و انصار حفركرد.

قريش پيش آمدند و در پشت خندق اردو زده ما را محاصره كردند.

كفّار خود را نيرومند و ما را ضعيف مي پنداشتند.

نعره مي كشيدند و شمشيرهايشان مي درخشيد.

رسول خدا آنان را به سوي خدا مي خواند و به خويشاوندي و قرابتي كه ميان او و آنان بود، سوگند مي داد.

امّا آنان از پذيرش دعوتش سرباز مي زدند و گفته هايش جز بر سركشي آنان نمي افزود.

تك سوار آنان و پهلوان عرب در آن روز عمرو بن عبدود نام داشت كه همچون شتري مست فرياد مي كشيد و هماورد مي طلبيد و رجز مي خواند.

گاه شمشيرش را تكان مي داد و گاه نيزه اش را به اهتزاز در مي آورد.

هيچ كس براي نبرد با او پيشقدم نمي شد و براي مبارزه با او طمع نمي كرد.

حميّتي نبود كه افراد را به جنگ با وي تحريك كند و هوشياري نبود كه آنان را به رويارويي با وي وادارد.

پس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مرا به جنگ با او برگزيد و به دست مباركش عمامه بر سرم پيچيد و اين شمشيرش را - با دست به ذوالفقار زد - به من داد.

من به استقبال عمرو بن عبدود شتافتم درحالي كه زنان مدينه مي گريستند و بر من غصّه مي خوردند.

آنگاه خداوند او را به دست من از پاي درآورد و عرب هيچ پهلوان و دلاوري جز او نداشت.

عمرو بر من اين ضربه را وارد ساخت (به جمجمه اش اشاره كرد).

خداوند، به واسطه زيركي و بينايي من، قريش و اعراب را تار و مار كرد.

آري اين همان ضربتي بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را با عبادت ثقلين برابر كرد و حتّي بر آن ترجيح داد و فرمود: ضربت علي در روز خندق برتر از عبادت ثقلين است.(۴) ياران پيامبر بر اين ضربت كه آنان را از خطرناكترين حمله نظامي كه تمام مستكبران قريش و قبايل مشرك به همدستي يهود و منافقان برپاكرده بودند، نجات داد مباهات و از آن تمجيد مي كردند.

شيخ مفيد در ارشاد از قيس بن ربيع از ابوهارون سعدي نقل كرده است كه گفت: نزد حذيفه بن يمان رفتم و به او گفتم: ابوعبداللَّه! ما درباره فضايل و مناقب عليعليه‌السلام سخن مي گوييم حال آن كه بصريان مي گويند: شما درباره علي بيش از اندازه تعريف مي كنيد.

آيا تو درباره علي حديثي داري كه براي ما نقل كني؟ حذيفه گفت: ابوهارون! از من چه مي پرسي؟! سوگند به آنكه جانم به دست اوست اگر همه اعمال و كردار ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را از آن روزي كه آن حضرت به نبوّت مبعوث شد تا امروز، در يك كفّه ترازو بنهند و اعمال و كردار عليعليه‌السلام را به تنهايي در كفّه ديگر بگذارند، هر آينه كردار عليعليه‌السلام بر تمام كردارهاي آنان بچربد.

ربيعه گفت: اين سخني است كه بر آن نتوان تكيه كرد وآن را پذيرفت.

حذيفه پاسخ داد: اي فرومايه چسان پذيرفتني نيست؟ كجا بودند فلاني و فلاني و همه ياران محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن روز كه عمرو بن عبدود هماورد مي طلبيد؟ جز علي همه حاضران از رويارويي با عمرو ترسيدند و باز ايستادند.

بلكه اين علي بود كه به جنگ او رفت و خداوند به دست علي عمرو را از پاي درآورد.

سوگند به آنكه جانم به دست اوست، پاداش كردار علي در آن روز از تمام اعمال ياران محمّد تا روز رستاخيز بزرگتر است.(۵)

بيعت رضوان

پس از جنگ خندق، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به سوي مكّه رهسپار شد.

آن حضرت مي خواست حج عمره به جاي آورد.

در ركاب وي بسياري از مسلمانان حركت مي كردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پرچم را به عليعليه‌السلام سپرد.

چون به بلندي هاي مكّه رسيدند، قريش از ورود او به شهر جلوگيري كردند اصحاب پيامبر در زيردرختي گرد آمدند و با وي تا سر حد مرگ پيمان بستند.

اين پيمان بعدها به نام بيعت رضوان خوانده شد.

برخي از مفسران مي گويند آيه زير به همين مناسبت فرود آمد:( لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً ) (۶) .

«همانا خداوند از آن مؤمناني كه زير درخت با تو بيعت كردند خشنود شد وآنچه در دل هاي آنان بود دانست و بر آنان آرامش فرو فرستاد و به پيروزي نزديك آنان را پاداش داد.»

چون قريش آمادگي كامل مسلمانان را براي جنگ مشاهده كردند، خواستار صلح و سازش شدند.

يكي از بندهاي اين صلحنامه كه قريش بر انعقاد آن پاي مي فشردند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را رد كرده بود، اين بود كه مي گفتند: محمّد! گروهي از فرزندان و برادران و بردگان ما به سوي تو گريخته اند.

آنان از دين چيزي نمي فهمند بلكه از مال و املاك، گريخته اند.

ايشان را به ما تحويل ده.

پيامبر پاسخ داد: اگر چنانكه مي گوييد آنان از دين چيزي نمي فهمند ما آگاهشان خواهيم كرد.

سپس افزود: گروه قريش! به عناد خود پايان دهيد وگرنه خداوند بر شما مردي را مأمور مي كند كه گردن هايتان را به شمشيرمي زند و خداوند قلب او را به ايمان آزموده است.

گفتند: او كيست؟ فرمود: او وصله كننده كفش است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن هنگام كفش خود را به علي داده بود تا آن را وصله زند.(۷)

بدين سان مي توان از ترس فراوان قريش و ديگر مشركان از نيروي عليعليه‌السلام آگاه شد.

علي شمشير الهي بود كه هيچ گاه كُند نمي شد و چونان تيري براي اسلام بود كه هيچ وقت به خطا نمي رفت.

هرگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، اسلام را در خطر مي ديد علي را به صحنه مي آورد و هرگاه دشمنان راه طغيان و سركشي پيشه مي كردند، به واسطه عليعليه‌السلام آنان را وحشت زده و هراسان مي ساخت.

فتح دژهاي خيبر توسط حضرت عليعليه‌السلام

فتح دژهاي خيبر يهود همواره در جزيرةالعرب خطر بزرگي، به شمار مي آمدند.

آنان در دژهايي كه در مكان هايي مناسب بنا مي كردند، سكني مي گزيدند.

يهود عهد خود را با پيامبر زيرپا نهادند و در جنگ احزاب همراه با مشركان برعليه مسلمانان وارد كار شدند.

چون مسلمانان، به سبب انعقاد پيمان صلح حديبيه از شرّ قريش آسوده خاطر شدند، پيامبر با يارانشان به طرف بزرگترين دژ يهوديان در خيبر حركت و آن را محاصره كردند.

پيامبر هر روز يكي از فرماندهان را براي فتح آن دژ مي فرستادند، امّا آنان ناكام بازمي گشتند.

ابن اسحاق روايت كرده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ابو بكر و سپس عمر را براي فتح دژ فرستادند امّا آنان كاري از پيش نبردند.

آن حضرت كسان ديگر را گسيل داشتند كه آنان هم نتوانستند قلعه رافتح كنند.

آنگاه بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين سخن معروف خود را فرمود: به خداي سوگند! فردا پرچم را به مردي خواهم داد كه خداو رسولش را دوست مي دارد و خدا و رسول هم او را دوست مي دارند.

هريك از مسلمانان آرزو مي كرد كه اي كاش اين كس خود او باشد! زيرا مي دانستند كه علي بن ابي طالب به درد چشم مبتلاست.

امّا فردا پيامبرصدا زد: علي كجاست؟ عليعليه‌السلام آمد درحالي كه چشمانش را از شدّت درد بسته بود.

پيامبر برچشمانش دست كشيد و خداوند درد آنها را برطرف كرد.

علي در حالي كه پرچم را بر دوش مي كشيد، عازم ميدان نبرد شد و با طلايه داران سپاه يهود جنگيد و پهلوان نام آور آنان به نام مرحب را با ضربه اي صاعقه وار از پاي درآورد.

شمشير آن حضرت، كلاه خود مرحب را شكافت و تا دندانهايش فرو رفت.

يهود با ديدن اين صحنه پشت به ميدان جنگ كردند و شكست خورده به سوي دژهايي كه امام علي آنها را فتح كرده بود، گريختند.

علي همچنين درِ بزرگ خيبر را از جاي كند و آن را سپر خود كرد.

اين يكي از نشانه هاي پيروزي الهي بود كه به دست امير مؤمنان عليعليه‌السلام تجلّي يافت.

جنگ حنين و فتح مكه

پس از بازگشت مسلمانان به مدينه و زيرپا نهادن مفاد صلحنامه حديبيه از سوي قريش، كه عليعليه‌السلام آن را به دست خود نوشته بود، پيامبرخود را آماده فتح مكّه كرد.

پيامبر در نظر داشت به ناگهان و بي خبر به مكّه حمله ببرد.

امّا يكي از سُست عنصراني كه به رايگان براي قريش جاسوسي مي كرد نامه اي به آنان نگاشت و ايشان را از قصد پيامبر آگاه كرد.

وي اين نامه را به همسرش سپرد تا آن را به مكّه برساند.

جبرئيل، پيامبر خدا را از اين ماجرا باخبر ساخت و آن حضرت هم علي و زبير را به تعقيب آن زن فرستاد.

چون علي و زبير به آن زن رسيدند، او را از ادامه حركت بازداشتند و از او درباره نامه پرسيدند.

زن جريان نامه را انكار كرد.

زبير مي خواست از راه خود بازگردد كه عليعليه‌السلام دست به شمشيرش برد و ترحّم زبير بر آن زن را بيجا دانست و گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به ما خبر داده كه آن زن حامل نامه اي براي مكّيان است و آنگاه تو مي گويي كه او نامه اي باخود ندارد.

سپس رو به زن كرد و گفت: به خدا سوگند اگر نامه را نشان ندهي، تو را بازرسي خواهم كرد.

زن با شنيدن اين سخن، نامه را از ميان موهاي بافته شده اش بيرون آورد و به آن حضرت داد.

بدين گونه عليعليه‌السلام ، به فرمان رسول خدا، بر مخفي نگاه داشتن حركت پيامبر به مكّه كمك كرد.

لشكر پيامبر با ۱۲ هزار مرد جنگي به سوي مكّه رهسپار شد.

پيامبر پرچم را به علي داد كه چون به مكّه قدم نهاد فرمود: امروز، روز رحمت است.

آن حضرت در واقع بدين وسيله مي خواست مردم را از عفو عمومي كه بعد از اين پيامبر مي خواست اعلام كند، آگاه سازد.

پس از فتح مكّه پيامبر خطاب به مكّيان فرمود: برويد كه شما آزاد شدگانيد.

بت هايي كه در خانه كعبه بودند درهم شكسته شد، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، علي را بر دوش گرفت و به وي فرمان داد تا بت هاي قريش را درهم بشكند.

علي نيز چنين كرد.

جنگ حُنين مكّه آنچنان آسان فتح شد كه هيچ كدام از مسلمانان آن را به خواب هم نمي ديدند.

از اين رو غرور به دل هاي آنان راه يافت.

شادي فتح مكّه ديري نپاييده بود كه خطر بزرگ ديگري به پيشواز آنان آمد.

رويارويي حضرت علي عليه‌السلام با قبايل هوازن و ثقيف

قبايل هوازن و ثقيف و هم پيمانان مشركشان، تمام نيرو و توان خود را براي هجوم به مسلمانان گرد آورده بودند.

آنان با سپاهي كه تعداد آن سه برابر سپاه مسلمانان بود به رويارويي پيامبر ويارانش آمده بودند.

چون پيامبر آهنگ رفتن به سوي دشمنان را كرد آنان با شناختي كه از ديار خود داشتند، در تنگناي كوهي كه سپاه اسلام بايد به ناگزير در وادي حنين، يكي از وادي هاي منطقه تهامه، از آن مي گذشتند كمين كردند.

يكي از كساني كه در اين نبرد حضور داشت آن را چنين توصيف كرده است: ما بدون ترس و واهمه به طرف مشركان مي رفتيم تا آنان را بگيريم غافل از اينكه پيش از اين مي بايست سلاح آنها را بگيريم.

بنابراين بدون ترس و بيم مي رفتيم كه ناگهان سپاهيان هوازن و ديگر همراهانشان از اعراب، يكپارچه از هر سو بر مسلمانان تاختند و عدّه بسياري از ما را كشتند و مجروح كردند.

هر دو طرف به يكديگرآويختند.

ترس و بيم بر مسلمانان سايه افكنده بود، به همين دليل ازاطراف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پراكنده گشتند در حاليكه پيامبر درجاي خود ثابت قدم ماند.

علي و عبّاس بن عبدالمطّلب و ابو سفيان بن حارث و اسامة بن زيد نيز در كنار آن حضرت باقي بودند.(۸) پيامبر ايستادگي مي كرد و دور و بر او را گروهي از جوانان بني هاشم وپيشتر از همه آنان علي بن ابي طالب گرفته بودند.

عليعليه‌السلام از رسول خدا حفاظت مي كرد و از راست و چپ ضربه مي زد.

هيچ كس به پيامبر نزديك نمي شد جز آن كه علي او را با شمشير مي زد.

در اين ميان عبّاس عموي پيامبر با صداي بلند و به فرمان پيامبر بانگ برداشت كه: اي صاحبان بيعت شجره و اي صاحبان بيعت رضوان از خدا و رسولش به كجا مي گريزيد؟! گروهي از مسلمانان، كه تعداد آنها حدوداً به صد تن مي رسيد، بازگشتند.

ناگهان جرول پرچمدار هوازن نمايان شد.

عدّه اي ازمردم به خاطر قدرت فوق العاده او، اطرافش را گرفته بودند.

عليعليه‌السلام به جنگ جرول شتافت و او را از پاي درآورد.

ترسي بزرگ در دل مخالفان پديد آمد.

همچنين عليعليه‌السلام چهل تن از دليرمردان سپاه مقابل رابه خاك و خون نشاند.

بدين ترتيب، مسلمانان دوباره رو به ميدان نبرد آوردند.

دوباره دو سپاه باهم درآميختند.

پيامبر مشتي از خاك بر گرفت و به عليعليه‌السلام داد.

آن حضرت نيز آن را بر چهره مشركان پاشيد وگفت: چهره هاتان زشت باد! چند ساعتي نبرد به سود مسلمانان در جريان بود تا آنجا كه كفّار از سرزمينشان گريختند و زنان و كودكان و اموال خويش را برجاي نهادند و امام عليعليه‌السلام آنچه از دشمن برجاي مانده بود با خود حمل كرد و همچون ديگر جنگ ها، پيروزي و سربلندي را به ارمغان آورد.

جانشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

پيامبر به مدينه آمد.

در سال نهم هجري خبري به آن حضرت رسيد مبني بر آن كه روم سپاهي براي جنگ با كشور اسلامي فراهم كرده است.

پيامبر براي مقابله با آنان نيرويي گرد آورد.

اين جنگ اگر به وقوع مي پيوست، نخستين نبرد مسلمانان با كفّار در بيرون از جزيرةالعرب و طبعاً امپراتوري عظيم روم به شمار مي آمد.

موضعگيري حكيمانه و منطقي، آن بود كه پيامبر، امور اعراب را چنان سامان دهد كه اگر امكان برگشت براي او ميسّر نشد، حكومت اسلامي تحت اختيار فردي امين و درستكار باشد كه كشور را از شرّ تجاوزا ت بيگانگان وتوطئه هاي عوامل داخلي، كه در آن بُرهه از زمان كه اكثر مردم براي حفظ جان يا دستيابي به غنيمت هاي بسيار به اسلام گرويده بودند حفاظت كند.

بدين سان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، علي را به جانشيني خود برگزيد.

امّا منافقان كه مترصّد چنين فرصتي بودند تا به قدرت دست اندازند يا در جزيرةالعرب خرابي به بار آورند شايعاتي ساختند مبني بر آن كه پيامبر، علي را در مدينه به جانشيني خود قرار داد زيرا دوست نمي داشت كه علي با او همسفر باشد.

با شنيدن اين شايعه عليعليه‌السلام شمشيرش را برداشت و در منقطه جرف به سپاه پيامبر پيوست و او را از گفتار منافقان آگاه كرد.

امّا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: جز اين نيست كه من تو را برآنچه پشت سربنهاده ام، جانشين قراردادم.

كار مدينه جز با من يا با تو راست نمي آيد.

پس تو جانشين من درخاندانم و سرزمين هجرتم و قوم و خويشانم هستي.

آيا دوست نداري مقام تو نسبت به من همچون جايگاه هارون باشد نسبت به موسي جز آن كه پس از من پيامبري نخواهد بود.

چه بسا در پشت اين تصميم پيامبر، يعني جانشين كردن عليعليه‌السلام ، وتسليم امور كشور اسلامي به آن امام در غياب خود، حكمت هاي بسياري نهفته باشد.

آيا مگر علي وصّي آن حضرت نبود كه خداوند او را براي پيامبري برگزيد و آن حضرت از يوم الدار، هنگامي كه نزديكان وخويشانش را دعوت كرده بود، اين نكته را به مردم اعلان داشته بود.

بنابراين ناگزير مي بايست شرايطي براي گوشزد كردن اين نكته فراهم مي كرد.

آنچه اين قول را تأييد مي كند، روايتي است كه احمد در مسند خود پس از همين فرمايش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه نقل شد، از قول آن حضرت آورده است كه فرمود: سزاوار نيست كه من بروم مگر آن كه تو جانشين من باشي.(۹)

اي كاش مي شد كه بدانيم چگونه پيامبر مدينه را ترك نمي كند مگر آن كه علي را به جانشيني خود بگمارد آنگاه دنيا را وداع گويد بدون آن كه علي را به جانشيني خود تعيين كرده باشد؟!

سخنان جاويدان

پس از فتح مكّه و نبرد حنين، همه ساكنان جزيرةالعرب به حكومت اللَّه گردن نهادند.

امّا تنها گروهي از اعراب كه جنگ و ستيز در خونشان بود و در منطقه اي نزديك به مدينه گرد آمدند و درنظر داشتند ناگهان بر آن شهر، هجوم آورند.

چون پيامبر از تصميم آنان مطلع شد در آغاز ابو بكر و سپس عمر و آنگاه عمرو بن عاص را براي مقابله با آنان روانه كرد.

امّا اين سه تن عقب نشيني و بازگشت را بر حمله ترجيح دادند.

زيرا ديدند كه اعراب در يك وادي به نام وادي الرمل كه بسيار صعب العبور و سنگلاخ بود، موضع گرفته اند.

سنگر مستحكم اعراب سبب شده بود كه تعدادي از مسلمانان جان خود را از دست دهند.

پيامبر همچنان كه عادت داشت در مشكلات از عليعليه‌السلام ياري بجويد، بار ديگر وي را به مقابله با اعراب در وادي الرمل برگزيد و فرماندهان پيش از وي را نيز تحت امر آن امام قرار داد.

علي به سوي اعراب درحركت شد.

روزها در جايي مخفي مي شد و شب ها به حركت خود ادامه مي داد.

چون نزديك ايشان رسيد، شبانه مواضع آنان را به محاصره درآورد و در آغاز صبح بر آنها يورش برد و بسياري از آنان را كشت وعدّه اي ديگر را به اسارت گرفت تا آنجا كه اعراب مجبور به تسليم شدند.

بامداد همان روز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با مسلمانان نماز صبح گزارد و در آن سوره اي خواند كه مسلمانان تا آن هنگام آن را نشنيده بودند.

اين سوره چنين بود: سوگند به اسباني كه نفس هايشان به شماره افتاد و در تاختن از سمّ ستوران بر سنگ آتش افروختند و تا صبحگاهان دشمنان را به غارت گرفتند و گرد و غبار برانگيختند و سپاه دشمن را درميان گرفتند.(۱۰)

چون مسلمانان از پيامبر درباره اين سوره پرسيدند، آن حضرت فرمود: علي بر دشمنان خدا چيره گشت و جبرئيل خبر پيروزي او را در اين شب به من داد.(۱۱) .

چون علي به مدينه بازگشت، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله همراه با ديگر مسلمانان به پيشوازش آمدند.

علي به احترام پيامبر از اسب پياده شد امّا پيامبر به او فرمود: سوار شو كه خدا و رسولش هر دو از تو خشنودند.

آنگاه فرمود: اگر نمي ترسيدم كه گروه هايي از امّتم درباره تو چيزي را بگويند كه مسيحيان درباره عيسي گفتند، هرآينه سخني در حق تو مي گفتم كه برمردم نمي گذشتي مگر آن كه خاك زير پايت را بر مي گرفتند.

امام عليعليه‌السلام بدين گونه براي اسلام مانند شمشيري بود كه هيچ گاه كُند نمي شد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هرجا كه خطري متوجّه رسالت مي ديد او را مأموريت مي داد.

همچنين بر حسب اخبار و روايات، علي از جانب پيامبر دو بار به يمن فرستاده شد و قبايل آن ديار و بخصوص قبايل هَمْدان، كه همواره از دوستداران امامعليه‌السلام بودند، به دست آن حضرت به اسلام تشرّف يافتند.

بيعت غدير خم

بيعت غدير خُم در سال دهم هجري، هنگامي كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تصميم گرفت به مكّه رود وآخرين حج خود را، كه آن را حجةالوداع ناميده اند، به جاي آوردعليعليه‌السلام در يمن يا نجران بود.

پيامبر به علي نامه اي نوشت كه به حالت احرام به مكّه درآيد.

به پيامبر وحي شده بود كه ديگر از امّتش جدا خواهد شد و به سراي ديگر خواهد شتافت.

چون مسلمانان مراسم حج را به جاي آوردند و از مكّه بازگشتند، پيامبر در منطقه اي به نام غدير خُم كاروان را از رفتن بازداشت.

چون اين آيه بر او نازل گشته بود:( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) .(۱۲) .

«اي پيامبر! آنچه را كه از پروردگارت بر تو فرود آمده تبليغ كن و اگر نكني رسالت خود را ابلاغ نكرده اي و خداوند تو را از مردم در امان مي دارد.»

سپس پيامبر درميان مردم براي سخنراني به پا خاست و در آغاز سخنانش فرمود: اي مردم دور نيست كه از جانب خدا فرا خوانده شوم پس او را پاسخ گويم، آنگاه افزود: من درميان شما دو چيز گرانبها برجاي مي گذارم، كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را.

پس بنگريد كه چگونه با آن دو رفتار مي كنيد.

اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا بر حوض بر من وارد شوند.

سپس دست علي را گرفت و بالا برد و فرمود: آيا من از خود مؤمنان نسبت به آنان اولي تر نيستم؟ مسلمانان گفتند: چرا اي رسول خدا! پس فرمود: هركس كه من مولاي اويم علي هم مولاي اوست.

خداوندا، با دوستداراو دوستي و با دشمن او دشمني فرماي.

آنگاه پيامبر، چادري به علي اختصاص داد و به مسلمانان فرمود كه دسته دسته بر علي وارد شوند و بر او به عنوان اميرالمؤمنين سلام گويند.

هريك از مسلمانان، حتّي كساني كه همسرانشان و يا زنان مسلمانان به همراه آنان بودند، فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را گردن نهادند.

سپس خداوند تعالي بر پيامبرش آيه اي فرستاد كه بيانگر پايان وحي برآن حضرت بود:( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً ) (۱۳) .

«امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام گرداندم و اسلام را به عنوان دين و آيين براي شما پسنديدم.»

خبر جانشين گرداندن علي توسّط پيامبر در همه جا پيچيد.

امّا پيامبر، كه آگاهترين كس به انديشه و نيت هاي اطرافيان خود بود، مي دانست كه بيشترين زمينه سازي را در اين باره بايد براي كساني انجام دهد كه پس از فتح مكّه به صفوف مسلمانان پيوسته اند.

او مي دانست كه بيشتر آنان ازعليعليه‌السلام به بهانه هاي دوران جاهليّت، طلبكار هستند، و رهبري آن امام را به آساني نمي پذيرند.

همچنين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از توطئه هايي كه در كشور براي دست اندازي به حكومت، پس از وي، در جريان بود به نيكي آگاهي داشت و خوب مي دانست قريشي كه اكنون به اسلام گرويده و قصد دارد از همين دين ابزاري جديد براي حكومت بر جزيرةالعرب فراهم آورد، در مركز اين توطئه جاي دارد.

از اين رو پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از هر فرصتي استفاده مي كرد و ازجانشيني كه خداوند او را پس از وي براي رهبري انتخاب كرده بود سخن مي گفت و اعلام مي داشت كه آن جانشين، علي است.

هدف پيامبر آن بود كه دست كم اقليّت مؤمن و وفاداري كه با خدا و رسول خدا بودند در كنار امام نيز باقي بمانند و در زير پرچم رهبري وي گرد آيند و از خط مشي سالم و پاك براي امّت نگاهباني كنند و ميزاني براي حق و باطل و مقياسي صحيح براي حوادث آينده باشند.

بدين علّت است كه مي بينيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله حتّي تا واپسين دم حياتش دراين راه تلاش مي كند.