امام علي عليهالسلام
چگونه خواستار حق خود شد؟
عليعليهالسلام
نخواست شمشير بردارد و حقّ خويش را برگرداند.
كساني كه در تاريخ زندگي آن حضرت پژوهش كرده اند، در مي يابند كه امام به دو دليل دست به شمشير نبرد:
نخست: آنكه آن حضرت در ياران خود آمادگي لازم براي چنين كاري نمي يافت.
زيرا آنان چنين اقدامي را نوعي ماجراجويي تلقي مي كردند.
دوّم: آنكه آن حضرت بيم آن داشت كه كساني كه هنوز پرتو ايمان در دل هايشان نفوذ نكرده بود از اسلام رويگردان شوند و به راه ارتداد گام نهند.
عليعليهالسلام
خود در مناسبت هاي مختلف به همين دو عامل اشاره كرده است.
از جمله در حديث مفصلي كه بعداً آن را ياد خواهيم كرد، مي فرمايد: پس به رسول خداصلىاللهعليهوآله
عرض كردم اگر خلافت را از من بگيرند، بايد چه كنم؟ فرمود: اگر ياراني يافتي به سوي آنان بشتاب و با ايشان جهاد كن وگرنه اقدامي مكن و خونت را پاس دار تا درحالي كه مظلوم واقع شده اي، به من ملحق گردي.
همچنين آن حضرت در مناسبت ديگري كه عموماً موضع خود را در قبال قدرت، پس از بيعت با عثمان شرح مي دهد، مي فرمايد: شما خود نيك مي دانيد كه من به خلافت سزاوارتر از ديگري ام.
و به خداي سوگند خلافت را به ديگري واگذارم تا زماني كه امور مسلمانان سروسامان يابد و در آن جز بر من، بر كسي ديگري ستم نرود و با اين كارخواستار پاداش و ثواب آنم و از آنچه كه شما براي رسيدن به زرق و برق آن با يكديگر به رقابت برخاسته ايد، گريزانم.
البته امام درصدد مطالبه حقّ خويش برآمد.
آن حضرت نزد مهاجران وانصار رفت و آنان را به دفاع از خود تشويق كرد.
همچنين پيروان بزرگ وخاندان آن حضرت نيز براي اعلان حقّ وي اقداماتي كردند و خطاي مردم در مبادرت به بيعت با كسي جز عليعليهالسلام
را آشكار نمودند.
به گونه اي كه خليفه دوّم اعتراف كرد كه: بيعت مردم با ابو بكر كاري بود كه از روي شتابزدگي و بي تدبيري انجام شد كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن در امان دارد.
برخي مي كوشند به ما چنين وانمود كنند كه انتقال قدرت به خليفه اوّل در كمال آسودگي و آرامش انجام پذيرفت.
چراكه اينان مي خواهند بيعت ابو بكر را با رنگي از قداست و دوري از اشتباه، بياميزند.
چه بسا منشأ اين نظريه حمايت از اسلام باشد امّا اين تفسيرها و توجيهات به هيچ وجه باواقعيّت هاي تاريخي سازگاري ندارند.
واقعيّت آن است كه آميختن دين با ميراث ها و تلاشي براي مقدّس جلوه دادن گذشته، با تمام نقاط منفي و مثبتش، در برابر چنين نظريه ساده لوحانه اي زير سؤال مي رود.
ده ها و صدها مدرك ديني و تاريخي، كه كمترين گماني در صحّت آنها راه ندارد، بر اين نكته تأكيد مي كنند كه اطرافيان پيامبرصلىاللهعليهوآله
جز بشرنبوده اند.
برخي از آنان صالح و درست كردار و بسياري از آنها از منافقان و فاسقان بوده اند.
درميان آنان كساني يافت مي شدند كه عليعليهالسلام
درباره آنان چنين مي فرمايد: آنان در حالي كه همه شب را با سجده و قيام مي گزراندند، ژوليده موي وغبار آلوده خود را به روشنائي صبح مي رساندند.
گونه و پيشاني رابه نوبت بر خاك مي نهادند و ياد معاد چونان گدازه آتشفشاني از جاي مي كندشان و به پا مي جستند
و كساني ديگري نيز بودند كه به قدرت عشق مي ورزيدند و از كُشته پُشته مي ساختند تا بالاخره به مقصود خود دست يابند.
بدون آنكه دين ياوجدانشان آنان را از اين كار باز دارد.
درميان آنان كساني بودند كه بسياردروغ مي گفتند تا آنجا كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
خود از وجود چنين افرادي بيمناك بود و به مسلمانان مي فرمود: پس از من ياوه گوييها فراوان شود.
پس هركس بر من دروغ بنددجايگاهش در آتش دوزخ خواهد بود.
درميان آنان كساني بودند كه خداوند درباره ايشان مي فرمايد:(
وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَي عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ
)
.
و محمّد نيست مگر پيامبري از طرف خدا كه پيش از وي نيزپيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند.
پس آيا اگر او نيز بُمرد يا به شهادت رسيد باز شما به آيين گذشته خود باز خواهيد گشت؟! پس هركس از شما كه به آيين گذشته خود باز گردد هرگز به خدا زياني نرساند و البته بزودي خداوندبه شكرگزاران پاداش خواهد داد.
و نيز درباره آنان مي فرمايد:(
وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ
)
.
برخي از اعراب اطراف مدينه و نيز اهل شهر منافقند و بر نفاق خود ماهر و ثابتند.
تو آنان را نمي شناسي ولي ما ايشان را مي شناسيم و آنان را دوبار عذاب مي كنيم و سپس به عذاب بزرگ ابدي بازگردانده مي شوند.
خداوند در آيه اي ديگر، برخي از اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآله
را چنين توصيف مي كند:(
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ
)
.
خداوند شما مسلمانان را در جنگ حنين كه فريفته و مغرور فراواني لشكر اسلام شديد ياري كرد درحالي كه چنان لشكري به كار شما نيامد و زمين با تمام فراخي بر شما تنگ شد تا آنكه همه رو به فرار نهاديد.
همچنين خداوند درجاي ديگر درباره تعدادي از ياران پيامبر مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد، هركس از شما كه از دين خود روي گرداند بزودي خداوند گروهي را كه دوستشان دارد و آنان نيز خدا رادوست دارند ونسبت به مؤمنان فروتن و متواضع و نسبت به كافران سرافراز و مقتدرند به نصرت اسلام برمي انگيزد كه در راه خدا جهاد كنندو در اين راه از ملامت هيچ نكوهش گري باك ندارند.
اين فضل خداست كه به هركس كه خود خواهد بدهد و خداوند گشايشگر و داناست.
همه محدثان، اخبار و رواياتي از پيامبرصلىاللهعليهوآله
نقل كرده اند مبني برآنكه شماري از اصحاب وي پس از مرگ او، به انحراف وكجروي گرويدند.
بنابراين چگونه مي توان در آنان قداست يافت و تصوّر كرد كه بدون هيچ كشمكشي خلافت را به اهلش بازگردانند؟ علاوه بر اين، روايات صحيح تاريخي بر وجود كشمكش هاي شديد از روز سقيفه گواهي مي دهند.
ديري نگذشت كه اين كشمكش با كشته شدن مالك بن نويره رنگ خون به خود گرفت.
ماجرا چنان بود كه مالك بن نويره از پرداخت زكات به خليفه اوّل امتناع كرد.
خليفه نيز فرماندهي مغرور كه داراي خصلت هاي خشك وريشه دار دوران جاهليّت بود و پس از فتح مكّه به اسلام گرويده بود و اينك به مثابه شمشيري آخته در دست حكومت عمل مي كرد، به سوي او روانه نمود.
اين فرمانده خالد بن وليد نام داشت.
او مالك را كشت و به عرض و ناموس وي تجاوز كرد تا ديگر قبايل هم كه در انديشه شورش برحكومت تازه بودند، از سرنوشت وي عبرت آموزند.
اين كشمكش ها تا آنجا ادامه يافت كه در زمان خلافت امام عليعليهالسلام
منجر به بروز جنگ هاي خونين داخلي شد.
در حقيقت اگر اين پيش زمينه هاوجود نداشت، هرگز آن درگيري ها صورت خونريزي و كشتار به خود نمي گرفت.
آنچه پژوهشگران از طريق ده ها مدرك تاريخ استنباط مي كنند آن است كه امام عليعليهالسلام
هرگز تمايلي به تغيير درگيري ها به رقابتي سياسي براي رسيدن به قدرت نداشته و راضي به گسترش دادن آنها به صورت جنگ هاي خونين نبوده است.
آن حضرت حتّي خود را از صحنه سياست كنار نكشيد.
بلكه برعكس در تمام امور با خلفا همكاري مي كرد.
امور آنان را انجام مي داد و گره مشكلاتشان را مي گشود.
از سوي ديگر خلفا خود به برتري امام عليعليهالسلام
اعتراف داشتند و نصايح وداوري هاي آن حضرت را به كار مي بستند و در مناسبت هاي مختلف وي را مي ستودند.
سخن خليفه اوّل مشهور است كه مي گفت: مرا وانهيد كه من بهترين شما نيستم در جايي كه علي در ميان شماست.
و اين سخن را از خليفه دوّم به تواتر نقل شده است كه مي گفت: اگر علي نمي بود هرآينه عمر هلاك مي شد گويند عمر در بيش از صد مناسبت اين جمله را بر زبان آورده بود.
و هم از عمر نقل كرده اند كه مي گفت: مشكلي نيست كه ابوالحسن (علي) براي حلّ آن در كنارش نباشد.
عمر اين عبارت را به خاطر بسياري از مشكلاتي كه عليعليهالسلام
آنها راحل وتكليف مسلمانان را روشن كرده بود، بر زبان آورد.
در مدارك و مستندات تاريخي نيز ثبت شده كه ياران امام بسياري ازمشاغل اداري و نظامي حكومت را عهده دار شده بودند.
سلمان كه يكي از نزديكترين ياران امام و جان نثاران او به شمار مي آمد توليت ولايت فارس در مداين را برعهده داشت.
امام حسن مجتبيعليهالسلام
نيز در سپاهي كه ايران را فتح كرد حضور داشت.
حتّي خليفه دوّم هنگامي كه آهنگ فلسطين را داشت، امام علي را به جانشيني خود برگماشت.
از حديثي كه از امام صادق نقل شده است مي توان چنين دريافت كه حكومت در دوران خليفه اوّل و دوّم به نحوي شبيه به حكومت هاي ائتلافي ميان جناح هاي مختلف بود.
در حالي كه در روزگار خليفه سوّم، حكومت منحصراً در اختيار جناح بني اميّه قرار داشت.
امّا پس از شورش و قتل عثمان حكومت براي جناح اوّل كه عليعليهالسلام
و روشن بينان مهاجر و انصارآن را رهبري مي كردند، هموار شد.
از اين رو حركت انقلابي جناح اوّل در عهد خلافت عثمان رخ داد و پس از آن امويان و هواخواهان و همدستان آنها برخلافت امام علي شوريدند.