زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)0%

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام علی علیه السلام

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده: آية الله سيد محمد تقى مدرسى
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه:

مشاهدات: 12273
دانلود: 3142

توضیحات:

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12273 / دانلود: 3142
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

واپسين دم حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

بخاري در روايتي در كتاب العرض والطلب نقل كرده است كه: عدّه اي از اصحاب و از جمله عمر بن خطاب بر بالين پيامبرجمع شده بودند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنان فرمود: بياييد براي شما نامه اي بنگارم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.

پس عمر بن خطاب گفت: بيماري بر پيامبر چيره شده، قرآن نزد ماست و كتاب خدا براي ما كافي است.

حاضران در اين باره مجادله و گفتگو كردند و پيامبر به آنان دستور داد كه از محضرش بيرون روند.(۱۴)

در يكي از روايات بخاري در اين باره آمده است كه يكي از حاضران گفت: پيامبر را چه مي شود آيا هذيان مي گويد؟ پس از آن حضرت درباره فرموده اش سؤال كردند و با وي چون و چرا نمودند تا آن كه پيامبر فرمود: مرا واگذاريد.

آنچه در آنم بهتر از چيزي است كه شما مرا بدان مي خوانيد.

آنگاه حاضران را به سه وصيّت، امر فرمود: يكي آنكه مشركان را ازجزيرةالعرب بيرون برانند.

دوّم آنكه سپاهيان را اجازه خروج دهند چنان كه خود پيامبر چنين كرده بود.

امّا راوي از گفتن وصيّت سوّم خاموش ماند يا گفت: آن را فراموش كردم.(۱۵)

روشن است كه مسلمانان چنان نبوده اند كه آخرين وصيّت پيامبرشان را از ياد ببرند مگر آن كه آن وصيّت مربوط به اوضاع سياسي پس ازپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بوده و اقتضا مي كرده كه به دلخواه يا از روي ترس به دست فراموشي سپرده شود.

واقعيّت آن است كه خليفه دوّم، اتهام خود در حق پيامبر را كه گفته بود، بيماري بر وي چيره شده است چنين توجيه كرد و گفت: او هيچ خير و صلاحي در جانشين گرداندن علي توسّط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نمي ديده است.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: احمد بن ابوطاهر نويسنده كتاب تاريخ بغداد، با اسناد از ابن عبّاس نقل كرده است كه گفت: در نخستين روزهاي خلافت عمر نزد او رفتم.

براي او ظرفي از خرما بر چرمي نهاده بودند.

عمر مرا به خوردن دعوت كرد.

من نيز دانه اي خرما خوردم.

عمر همچنان به خوردن ادامه داد تا خرماها تمام شد.

سپس ازكوزه اي كه كنارش بود آب نوشيد و بر پشت دراز كشيد و بر بالشش خوابيد و شروع به حمد و ستايش خداي كرد و پيوسته حمد او را تكرار نمود.

سپس گفت: عبداللَّه از كجا مي آيي؟ گفتم: از مسجد.

پرسيد: پسر عمويت را چگونه پشت سر گذاشتي؟ گمان كردم كه مقصود وي عبداللَّه بن جعفراست، گفتم: او را واگذاشتم تا با همسالانش بازي كند.

عمر گفت: از او نپرسيدم بلكه از بزرگترين شما اهل بيت پرسش كردم.

گفتم: او را ترك كردم در حالي كه با مشك به نخل هاي فلاني آب مي دهد و قرآن مي خواند.

عمر گفت: عبداللَّه! قرباني كردن شتري بر من باشد اگر از من چيزي پنهان كني، آيا هنوز در دل علي نسبت به خلافت چيزي باقي است؟ گفتم: آري.

گفت: آيا مي پندارد كه رسول خدا او را براي خلافت برگزيده است؟ گفتم: آري و افزودم كه از پدرم نيز درباره ادعاي علي پرسيدم اوهم گفت: علي راست مي گويد.

عمر گفت: مقام و جايگاه رسول خدا بسي بالاتر از آن بود كه سخني بر زبان آورد كه هيچ چيز را ثابت نكند يا عذر و بهانه اي را از ميان نبرد.

او در زمان حياتش گاه گاه مي خواست به جانشيني اش اشاره كند.

در بيماري اش نيز خواست به اسم او تصريح كند امّا من از روي دلسوزي وحفظ اسلام مانع شدم.

به خداي اين ساختمان (كعبه) سوگند كه اگر علي به خلافت مي رسيد قريش هرگز به دور او جمع نمي شدند و اعراب از هرسو بر او هجوم مي آوردند.

رسول خدا نيز دريافت كه من از آنچه در ضمير او مي گذشت آگاهم پس از گفتن باز ايستاد و خداوند نيز جز از امضاي آنچه محتوم بود، خودداري ورزيد.(۱۶)

امام علي در برابر دشواري ها پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در واپسين دم حيات خويش به عليعليه‌السلام خبر داد كه از امّتش دردها و دشواري هاي بسياري متحمّل خواهد شد و آنان اوامرش را درباره علي و ديگر خاندانش نشنيده و نديده مي انگارند.

بنابراين بر اوست كه به هنگام رويارويي با چنين اوضاع و شرايط به سلاح صبر مجهز گردد و شكيبايي پيشه كند.

آنگاه به رفيق اعلي پيوست و درحالي كه سر مباركش بر سينه امام عليعليه‌السلام بود، جان داد.

پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، علي به انجام غسل و كفن و دفن آن حضرت اهتمام ورزيد.

وي در اين باره مي فرمايد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، جان داد.

درحالي كه سر او بر سينه من بود و به روي دستم جان از كالبدش بيرون شد.

پس دستم را (براي تيمّن) بر چهره ام كشيدم و به كار غسل او پرداختم درحالي كه فرشتگان مرا در اين كار ياري مي دادند.

پس از خانه رسول خدا و اطراف آن گريه و فرياد بلند شد.

گروهي از فرشتگان فرود مي آمدند و گروهي ديگر به سوي آسمان عروج مي كردند.

همهمه نمازهايشان كه بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مي خواندند از گوش من بيرون نمي رفت تا آنكه پيكر پاك آن حضرت را در آرامگاهش نهاديم.

پس چه كسي از مردگان و زندگان، به آن حضرت، از من سزاوارتراست؟!(۱۷) امّا درهمين موقعيّت عدّه اي در انديشه ايجاد انقلاب و دگرگوني بودند.

نقشه سياسي جزيرة العرب پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

سه خط عمده پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، بر نقشه سياسي جزيرةالعرب آشكارا به چشم مي خورد.

نخست: خط امام عليعليه‌السلام كه عدّه بسياري از انصار و نيز برخي از مهاجران با وي همراه بودند.

دوّم: خط ساير مهاجران و پاره اي از انصار بويژه قبيله خزرج.

سوّم: حزب اموي ها به رهبري ابوسفيان.

با وجود آنكه خط سوّم، خطي مطرود به شمار مي آمد و هنوز خاطرات جنگ هاي بدر و اُحُد و كردار سران اين خط در يادهاي مسلمانان زنده بود مي توان چنين نتيجه گرفت كه اين خط جرأت نمي كرده تا خود را به عنوان يك نيروي سياسي در جامعه مطرح كند.

امّا پراكنده بودن عوامل و ايادي آن در جزيرةالعرب و نيز برخورداري از تجربه هاي فراوان رهبري و در اختيار داشتن بسياري از مردان قوي و مقتدر و ثروت هاي بسيار، عواملي بود كه همواره اين خط را در هر تصميم گيري سياسي براي جامعه به عنوان يك جريان پشت پرده درنظر جلوه مي داد.

اين خط صاحب بيشترين نيروي فشار در تمام رويدادها بود.

هر پژوهشگر تاريخ بخوبي در مي يابد كه هر نيروي سياسي كه با خط ابوسفيان همگام و هم پيمان مي شد، مي توانست براحتي سر رشته امور رادر دست خود گيرد.

ابو سفيان درآغاز كوشيد با امام علي هم پيمان گردد امّا عليعليه‌السلام خواسته او را نپذيرفت.

آنگاه ابوسفيان با برخي از عناصر خط دوّم كه ميانه روتر قلمداد مي شدند، همسو گشت.

زيرا عليعليه‌السلام در راه خداوند بسيار سختگير و انعطاف ناپذير بود.

در برخي از مدارك و متون تاريخي آمده است كه ابوسفيان پس از وفات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به نزد علي رفت و آن حضرت را به گرفتن حقوقش تشويق كرد و به او قول داد كه شهر را از اسب و سوار پر كند، امّا عليعليه‌السلام با قاطعيّت پيشنهاد او را رد كرد و خطبه پر مغزي ايراد نمود كه در آن مردم را به گرايش به آخرت تشويق كرد و از تمايل به دنيا بر حذر داشت.

آن حضرت در مطلع اين خطبه مي فرمايد: اي مردم! امواج فتنه ها را با كشتي هاي نجات بشكافيد و از طريق دشمني و مخالفت باز گرديد و تاج هاي فخر فروشي را بر زمين نهيد.

آن كس كه با بال و پر قيام مي كند، رستگار است و آن كس كه تسليم شده راحت و آسوده است.

اين (دنيا يا خلافت) آبي است بد بوي و لقمه اي است كه در گلوي خورنده اش گير مي كند و آن كس كه ميوه را كال بچيند همچون كشاورزي است كه در زمين ديگري به كشت و كار پردازد.

پس اگر سخني بر زبان آورم، گويند بر حكومت حرص مي ورزد و اگر خاموش بنشينم گويند از مرگ بيمناك شده است.(۱۸) .

بدين گونه خط دوّم و خطي كه رهبران آن توانستند با خليفه اوّل بيعت كنند، چيرگي يافتند.

فرماندهان ارتش مسلمانان هم غالباً با اين خط متفق و هماهنگ بودند.

در توان ماست كه پيروزي اين خط را به عنوان پيروزي جناح نظامي تفسير كنيم.

اگرچه عليعليه‌السلام خود يكي از برجسته ترين فرماندهان نظامي در آن روزگار به شمار مي رفت و پرچم اسلام را دراكثر ميدان ها بر دوش مي كشيد، امّا بيشتر يارانش از محرومان و مستضعفاني همچون گروه انصار بودند.

همچنين ما مي توانيم انگيزه پيامبر را در گسيل داشتن سپاه اسامه به خارج از پايتخت كشور اسلام و بلكه بيرون از جزيرةالعرب و نيز ملحق كردن اصحاب بزرگ و معروف خود كه گروهي از انصار و رهبران جناح دوّم هم درميان آنان بودند، به اين سپاه را به خوبي تفسير و تبيين كنيم.

امّا مسلمانان از روانه كردن سپاه اسامه سرباز زدند و از همراه شدن با آن تخلّف ورزيدند.

چه بدين علّت كه از اصرار و هدف پيامبر در روانه ساختن سپاه اسامه آگاه شده بودند و چه بنابر گمان برخي، بر حال پيامبر اظهار نگراني مي كردند.

اين در حالي بود كه خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده بود: سپاه اسامه را روانه كنيد. خداوند لعنت كند كسي را كه از ملحق شدن به سپاه اسامه سرباززند.

تفصيل اين نكته در حديثي صريح از اميرمؤمنان بيان شده است.

آن حضرت مي فرمايد: آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به سپاهي كه در هنگام بيماري اش كه منجر به مرگ او شد، اسامة بن زيد را به فرماندهي آن گماشته بود دستور حركت داد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هيچ يك از اعراب و از قبايل اوس و خزرج و ساير مردم را كه از خلافت و منازعه آنان انديشناك بود و نيز هيچ يك از كساني كه مرا به ديده دشمني مي نگريستند، از كساني كه پدر يا برادر يا دوستشان راكشته بودم، باقي نگذاشت مگر آنكه آنان را هم به ملحق شدن به آن سپاه فرمان داد.

همچنين آن حضرت هيچ يك از مهاجران و انصار و مسلمانان و غير مسلمانان و اهل كتاب و منافقان را در شهر بازنگذارد مگر آنكه آنها را هم در سپاه اسامه جاي داد تا بدين وسيله دل هاي كساني كه در شهر بودند با من يكي باشد و كسي سخني نگويد كه موجب آزردگي حضرتش شود و مانعي مرا از رسيدن به ولايت ورسيدگي به حال مردم پس از وي باز ندارد.

آخرين سخني كه پيامبر درباره كار پيروانش بر زبان راند اين بود كه سپاه اسامه روانه شود و هيچ يك از افرادي كه بدان سپاه گسيل داشته بود، از آن تخلّف نورزند و در اين باره به سختي سفارش فرمود و بسيار اشاره و تأكيد كرد.

ولي پس از آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله جان داد جز همان افرادي را كه اسامة بن زيد گسيل داشته بود كس ديگري را نديدم.

آنان همگي جايگاه هاي خود را ترك گفته و مواضع خود را خالي گذارده بودند و دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در آنچه كه بدان گسيلشان داشته بود و بديشان فرموده بود كه با فرمانده خود همراه باشند و زير پرچم او حركت كنند تا مأموريّتي كه براي آنان ترتيب داده بود، انجام دهند زير پاي نهادند.

آنها فرمانده خود را دراردوگاهش تنها گذاردند و به سرعت بر مركب هاي خود نشستند تا عهد و پيماني را كه خداوند عزّوجل و رسولش براي من بر گردن آنان نهاده بود، نقض كنند.

پس آن را نقض كردند و عهدي را كه خدا و رسولش بسته بودند، شكستند و براي خود ميثاقي بستند و به خاطر آن داد و فرياد سردادند و آراي خود را بر آن جمع كردند بدون آنكه كسي از خاندان عبدالمطّلب در كار آنان دخالت يا در رأي آنان مشاركت داشته باشد و يا امري را كه از بيعت من بر گردن آنان بود، فسخ كند.

آنان چنين كردند درحالي كه من به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مشغول بودم و با مهيا كردن او براي كفن و دفن از ساير كارها غافل بودم.

چراكه، در آن هنگام، پرداختن به چنين كاري مهمتر و سزاوارتر از آن كاري بود كه ديگران بدان شتافتند.

پس اي برادر يهود! اين كاري ترين زخمي بود كه برقلب من وارد شد با آنكه من خود در پيشامدي ناگوار و مصيبتي دردناك بودم و در فقدان كسي سوگوار بودم كه جز خداوند تبارك و تعالي كسي را پشتيبان نداشت.

پس شكيبايي پيشه كردم تا آنكه فاجعه و مصيبت بعدي به سرعت درپي آن برمن فرود آمد.

آنگاه عليعليه‌السلام به يارانش نگاهي كرد و پرسيد: آيا اين گونه نبود؟ گفتند: چرا اي اميرمؤمنان همين گونه بود كه تو خود گفتي.(۱۹)

امام علي عليه‌السلام چگونه خواستار حق خود شد؟

عليعليه‌السلام نخواست شمشير بردارد و حقّ خويش را برگرداند.

كساني كه در تاريخ زندگي آن حضرت پژوهش كرده اند، در مي يابند كه امام به دو دليل دست به شمشير نبرد:

نخست: آنكه آن حضرت در ياران خود آمادگي لازم براي چنين كاري نمي يافت.

زيرا آنان چنين اقدامي را نوعي ماجراجويي تلقي مي كردند.

دوّم: آنكه آن حضرت بيم آن داشت كه كساني كه هنوز پرتو ايمان در دل هايشان نفوذ نكرده بود از اسلام رويگردان شوند و به راه ارتداد گام نهند.

عليعليه‌السلام خود در مناسبت هاي مختلف به همين دو عامل اشاره كرده است.

از جمله در حديث مفصلي كه بعداً آن را ياد خواهيم كرد، مي فرمايد: پس به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عرض كردم اگر خلافت را از من بگيرند، بايد چه كنم؟ فرمود: اگر ياراني يافتي به سوي آنان بشتاب و با ايشان جهاد كن وگرنه اقدامي مكن و خونت را پاس دار تا درحالي كه مظلوم واقع شده اي، به من ملحق گردي.(۲۰)

همچنين آن حضرت در مناسبت ديگري كه عموماً موضع خود را در قبال قدرت، پس از بيعت با عثمان شرح مي دهد، مي فرمايد: شما خود نيك مي دانيد كه من به خلافت سزاوارتر از ديگري ام.

و به خداي سوگند خلافت را به ديگري واگذارم تا زماني كه امور مسلمانان سروسامان يابد و در آن جز بر من، بر كسي ديگري ستم نرود و با اين كارخواستار پاداش و ثواب آنم و از آنچه كه شما براي رسيدن به زرق و برق آن با يكديگر به رقابت برخاسته ايد، گريزانم.(۲۱)

البته امام درصدد مطالبه حقّ خويش برآمد.

آن حضرت نزد مهاجران وانصار رفت و آنان را به دفاع از خود تشويق كرد.

همچنين پيروان بزرگ وخاندان آن حضرت نيز براي اعلان حقّ وي اقداماتي كردند و خطاي مردم در مبادرت به بيعت با كسي جز عليعليه‌السلام را آشكار نمودند.

به گونه اي كه خليفه دوّم اعتراف كرد كه: بيعت مردم با ابو بكر كاري بود كه از روي شتابزدگي و بي تدبيري انجام شد كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن در امان دارد.

برخي مي كوشند به ما چنين وانمود كنند كه انتقال قدرت به خليفه اوّل در كمال آسودگي و آرامش انجام پذيرفت.

چراكه اينان مي خواهند بيعت ابو بكر را با رنگي از قداست و دوري از اشتباه، بياميزند.

چه بسا منشأ اين نظريه حمايت از اسلام باشد امّا اين تفسيرها و توجيهات به هيچ وجه باواقعيّت هاي تاريخي سازگاري ندارند.

واقعيّت آن است كه آميختن دين با ميراث ها و تلاشي براي مقدّس جلوه دادن گذشته، با تمام نقاط منفي و مثبتش، در برابر چنين نظريه ساده لوحانه اي زير سؤال مي رود.

ده ها و صدها مدرك ديني و تاريخي، كه كمترين گماني در صحّت آنها راه ندارد، بر اين نكته تأكيد مي كنند كه اطرافيان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله جز بشرنبوده اند.

برخي از آنان صالح و درست كردار و بسياري از آنها از منافقان و فاسقان بوده اند.

درميان آنان كساني يافت مي شدند كه عليعليه‌السلام درباره آنان چنين مي فرمايد: آنان در حالي كه همه شب را با سجده و قيام مي گزراندند، ژوليده موي وغبار آلوده خود را به روشنائي صبح مي رساندند.

گونه و پيشاني رابه نوبت بر خاك مي نهادند و ياد معاد چونان گدازه آتشفشاني از جاي مي كندشان و به پا مي جستند(۲۲) و كساني ديگري نيز بودند كه به قدرت عشق مي ورزيدند و از كُشته پُشته مي ساختند تا بالاخره به مقصود خود دست يابند.

بدون آنكه دين ياوجدانشان آنان را از اين كار باز دارد.

درميان آنان كساني بودند كه بسياردروغ مي گفتند تا آنجا كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خود از وجود چنين افرادي بيمناك بود و به مسلمانان مي فرمود: پس از من ياوه گوييها فراوان شود.

پس هركس بر من دروغ بنددجايگاهش در آتش دوزخ خواهد بود.

درميان آنان كساني بودند كه خداوند درباره ايشان مي فرمايد:( وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَي عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ ) (۲۳) .

و محمّد نيست مگر پيامبري از طرف خدا كه پيش از وي نيزپيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند.

پس آيا اگر او نيز بُمرد يا به شهادت رسيد باز شما به آيين گذشته خود باز خواهيد گشت؟! پس هركس از شما كه به آيين گذشته خود باز گردد هرگز به خدا زياني نرساند و البته بزودي خداوندبه شكرگزاران پاداش خواهد داد.

و نيز درباره آنان مي فرمايد:( وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ ) (۲۴) .

برخي از اعراب اطراف مدينه و نيز اهل شهر منافقند و بر نفاق خود ماهر و ثابتند.

تو آنان را نمي شناسي ولي ما ايشان را مي شناسيم و آنان را دوبار عذاب مي كنيم و سپس به عذاب بزرگ ابدي بازگردانده مي شوند.

خداوند در آيه اي ديگر، برخي از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را چنين توصيف مي كند:( لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ ) (۲۵) .

خداوند شما مسلمانان را در جنگ حنين كه فريفته و مغرور فراواني لشكر اسلام شديد ياري كرد درحالي كه چنان لشكري به كار شما نيامد و زمين با تمام فراخي بر شما تنگ شد تا آنكه همه رو به فرار نهاديد.

همچنين خداوند درجاي ديگر درباره تعدادي از ياران پيامبر مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد، هركس از شما كه از دين خود روي گرداند بزودي خداوند گروهي را كه دوستشان دارد و آنان نيز خدا رادوست دارند ونسبت به مؤمنان فروتن و متواضع و نسبت به كافران سرافراز و مقتدرند به نصرت اسلام برمي انگيزد كه در راه خدا جهاد كنندو در اين راه از ملامت هيچ نكوهش گري باك ندارند.

اين فضل خداست كه به هركس كه خود خواهد بدهد و خداوند گشايشگر و داناست.(۲۶)

همه محدثان، اخبار و رواياتي از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل كرده اند مبني برآنكه شماري از اصحاب وي پس از مرگ او، به انحراف وكجروي گرويدند.

بنابراين چگونه مي توان در آنان قداست يافت و تصوّر كرد كه بدون هيچ كشمكشي خلافت را به اهلش بازگردانند؟ علاوه بر اين، روايات صحيح تاريخي بر وجود كشمكش هاي شديد از روز سقيفه گواهي مي دهند.

ديري نگذشت كه اين كشمكش با كشته شدن مالك بن نويره رنگ خون به خود گرفت.

ماجرا چنان بود كه مالك بن نويره از پرداخت زكات به خليفه اوّل امتناع كرد.

خليفه نيز فرماندهي مغرور كه داراي خصلت هاي خشك وريشه دار دوران جاهليّت بود و پس از فتح مكّه به اسلام گرويده بود و اينك به مثابه شمشيري آخته در دست حكومت عمل مي كرد، به سوي او روانه نمود.

اين فرمانده خالد بن وليد نام داشت.

او مالك را كشت و به عرض و ناموس وي تجاوز كرد تا ديگر قبايل هم كه در انديشه شورش برحكومت تازه بودند، از سرنوشت وي عبرت آموزند.

اين كشمكش ها تا آنجا ادامه يافت كه در زمان خلافت امام عليعليه‌السلام منجر به بروز جنگ هاي خونين داخلي شد.

در حقيقت اگر اين پيش زمينه هاوجود نداشت، هرگز آن درگيري ها صورت خونريزي و كشتار به خود نمي گرفت.

آنچه پژوهشگران از طريق ده ها مدرك تاريخ استنباط مي كنند آن است كه امام عليعليه‌السلام هرگز تمايلي به تغيير درگيري ها به رقابتي سياسي براي رسيدن به قدرت نداشته و راضي به گسترش دادن آنها به صورت جنگ هاي خونين نبوده است.

آن حضرت حتّي خود را از صحنه سياست كنار نكشيد.

بلكه برعكس در تمام امور با خلفا همكاري مي كرد.

امور آنان را انجام مي داد و گره مشكلاتشان را مي گشود.

از سوي ديگر خلفا خود به برتري امام عليعليه‌السلام اعتراف داشتند و نصايح وداوري هاي آن حضرت را به كار مي بستند و در مناسبت هاي مختلف وي را مي ستودند.

سخن خليفه اوّل مشهور است كه مي گفت: مرا وانهيد كه من بهترين شما نيستم در جايي كه علي در ميان شماست.

و اين سخن را از خليفه دوّم به تواتر نقل شده است كه مي گفت: اگر علي نمي بود هرآينه عمر هلاك مي شد گويند عمر در بيش از صد مناسبت اين جمله را بر زبان آورده بود.

و هم از عمر نقل كرده اند كه مي گفت: مشكلي نيست كه ابوالحسن (علي) براي حلّ آن در كنارش نباشد.

عمر اين عبارت را به خاطر بسياري از مشكلاتي كه عليعليه‌السلام آنها راحل وتكليف مسلمانان را روشن كرده بود، بر زبان آورد.

در مدارك و مستندات تاريخي نيز ثبت شده كه ياران امام بسياري ازمشاغل اداري و نظامي حكومت را عهده دار شده بودند.

سلمان كه يكي از نزديكترين ياران امام و جان نثاران او به شمار مي آمد توليت ولايت فارس در مداين را برعهده داشت.

امام حسن مجتبيعليه‌السلام نيز در سپاهي كه ايران را فتح كرد حضور داشت.

حتّي خليفه دوّم هنگامي كه آهنگ فلسطين را داشت، امام علي را به جانشيني خود برگماشت.

از حديثي كه از امام صادق نقل شده است مي توان چنين دريافت كه حكومت در دوران خليفه اوّل و دوّم به نحوي شبيه به حكومت هاي ائتلافي ميان جناح هاي مختلف بود.

در حالي كه در روزگار خليفه سوّم، حكومت منحصراً در اختيار جناح بني اميّه قرار داشت.

امّا پس از شورش و قتل عثمان حكومت براي جناح اوّل كه عليعليه‌السلام و روشن بينان مهاجر و انصارآن را رهبري مي كردند، هموار شد.

از اين رو حركت انقلابي جناح اوّل در عهد خلافت عثمان رخ داد و پس از آن امويان و هواخواهان و همدستان آنها برخلافت امام علي شوريدند.

فاطمه عليها‌السلام نخستين ياور

با وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله جناح هاي سياسي جامعه نمودار شد و درگيري هاي جناح مخالفان مكتبي كه خواستار به قدرت رسيدن عليعليه‌السلام بودند شدّت يافت.

چراكه علي برتر از ديگران بود و از طرفي پيامبر كه از روي هوس سخن نمي گفت به خلافت عليعليه‌السلام فرمان داده و با گرفتن عهد و پيمان آن را تثبيت كرده بود.

دختر رسول خدا، فاطمه زهراعليها‌السلام يكي از سرسخت ترين و نيرومندترين مدافعان امام بود.

اگرچه آن حضرت پس از پدرش مدّت چنداني نزيست و نخستين كسي بود كه به پدر بزرگوارش محلق شد، امّا مخالفت هاي دليرانه او راه مبارزه را در برابر ياران امام گشود و روش مبارزه را به آنها آموخت و عزم آنان را استوار كرد.

بويژه پس از شهادت و وصيتي كه كرد مبني بر آنكه قبر او را پنهان دارند و اجازه ندهند كساني كه در حق وي ستم روا داشته بودند، براي تشييع جنازه اش حضور بيابند.

در واقع شهادت حضرت فاطمه آن هم به آن طرز فجيع و دردآور، اندوه مسلمانان را از فقدان پيامبر تازه كرد و در دل هاي آنان طوفاني از عواطف و احساسات راستين پديد آورد كه گذشت زمان اين احساسات رابه نيرويي شكست ناپذير تبديل كرد.

سخنان نوراني حضرت فاطمهعليها‌السلام رودهاي خروشاني از حماسه ومقاومت در دلهاي مردم ايجاد كرد.

آن حضرت به زنان انصار كه براي عيادت او به خانه اش آمده بودند و از وي پرسيدند: اي دختر رسول خدا! چگونه اي؟ فرمود: اينان خلافت را از پايه هاي رسالت و قواعد نبوّت و مهبط روح الامين دور كردند و با آن امور دنيايي و آخرتي خويش رادرمان نمودند.

به هوش باشيد كه اين خسارتي آشكار است.

آن حضرت مي فرمود: چه شده كه از ابوالحسن انتقام مي گيرند؟! به خدا سوگند جز به خاطر سختي شمشيرش و استواري قدمش و زخم هاي كاري اش در ميدان جنگ و دليرمردي و شجاعت او در راه خدا به كين خواهي او برنخاسته اند.

به خدا سوگند! پرهاي كوتاه را به جاي شاه پرها و ناقص را به جاي كامل برگرفتند.

پس سرنگون باد مردمي كه پنداشتند بهترين كار را كردند در حالي كه اينان تباهكارند و خود در نمي يابند.

واي بر آنان! آيا آن كس كه به حق، رهنمايي مي كند سزاوار پيروي است يا آنكه خود به حق راه نمي برد و بايد مورد هدايت قرار گيرد.

پس شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟.