ياران پيامبر صلىاللهعليهوآله
و دفاع از حق علي
عليهالسلام
حاميان امام، اصحاب پيامبر، چگونه از حق عليعليهالسلام
در مورد خلافت دفاع كردند؟ كتاب هاي تاريخي در اين باره ده ها حادثه ضبط كرده اند.
امّا ماجرايي كه ذيلاً نقل مي شود جامعتر از ساير حوادث و ماجراهاست.
زيرا بيانگرمناظره بزرگان اصحاب پيامبر در خصوص تغيير سلطه است.
در اين مناظره اصحاب براي گفتار خود دلايل محكمي نيز ارائه داده اند.
همچنين اين حادثه گوشه اي مهم از تاريخ امام علي را به نمايش مي گذارد.
امام صادق نيز در حديثي مفصل جزئيات اين حادثه تاريخي را بازگو مي كند.
از آنجا كه شناخت وضعيّت امّت اسلام در آن روزگار براي ما مهم تلقي مي شود، در اينجا به ذكر اين حديث مي پردازيم: «چون شماري از ياران رسول خدا مانند سلمان فارسي و ابوذر و مقداد و بريره اسلمي و عمّار بن ياسر و عدّه اي ديگر به خدمت امام عليعليهالسلام
رسيدند، گفتند: اي امير ؤمنان! حقي را وانهادي كه تو خود بدان شايسته تر وسزاوارتر بودي.
زيرا ما از رسول خداصلىاللهعليهوآله
شنيديم كه مي فرمود: علي با حق و حق با علي است و او با حق مي گردد هرجا كه حق متمايل شود.
ما قصد داريم به سوي او (خليفه) رويم و وي را از منبررسول خدا پايين كشيم.
امّا خواستيم با تو مشورت كرده و نظرت را در اين باره دانسته باشيم كه چه فرماني مي دهي.»
اميرمؤمنان پاسخ داد: «به خدا سوگند اگر چنين كنيد جز دشمن آنان نخواهيد بود.
امّا شما چونان نمك در توشه و سرمه در چشميد.
و خدا را سوگند اگر شما چنين مي كرديد و با شمشيرهاي آخته و آماده براي جنگ و خونريزي به سوي من مي آمديد، آنان هم به نزد من مي آمدند و به من مي گفتند: بيعت كن وگرنه ما تو را مي كشيم.
پس من ناچار بودم آنان را از خود باز دارم زيرا رسول خداصلىاللهعليهوآله
پيش از آنكه از دنيا رود به من اشاره كرد و فرمود: اي ابوالحسن! مردم پس از من برتو جفا خواهند كرد و عهد مرا درباره تو زير پا مي نهند.
حال آنكه منزلت تو نسبت به من همچون مقام هارون است نسبت به موسي و امّت پس از من به منزله هارون و پيروان او و سامري و هواخواهان اويند.»
عرض كردم: اي رسول خدا! چه توصيه اي به من مي كنيد اگر چنين وضعي پيش آمد؟ فرمود: اگر ياران و حامياني يافتي به سوي ايشان بشتاب و با آنان جهاد كن واگر يار و ياوري نيافتي دست بازدار و خونت را بيهوده مريز تا درحالي كه مظلوم هستي به من ملحق شوي.
چون پيامبرصلىاللهعليهوآله
چشم از جهان فروبست، من به كار غسل و كفن اوپرداختم و سوگند ياد كردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر آنكه همه قرآن را گرد آورم.
پس چنين كردم.
آنگاه دست فاطمه و فرزندانم، حسن وحسين، را گرفتم و نزد جنگجويان بدر و سابقان در اسلام شتافتم وايشان را درباره حق خود سوگند دادم و به ياري خويش فرا خواندم.
امّا جز چهار تن از اينان كه سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر
بودند، هيچ كس دعوت مرا پاسخ نگفت و من در اين راه تمام دلايل و شواهد خود راباز گفتم.
از خدا بترسيد و به خاطر كينه و حسدي كه در اين قوم سراغ داريد و دشمني آنان با خدا و پيامبرش و اهل بيت او خاموش بمانيد.
اينك همگي به سوي آن مرد رويد و آنچه را كه از رسول خدا شنيده ايد، براي او بازگوييد كه اين كار حجّت را محكمتر سازد و جاي عذري براي آنها باقي نگذارد و سبب دوري بيشتر اينان از رسول خداصلىاللهعليهوآله
در روز ورود بر او مي شود.
جماعت رفتند و گرد منبر رسول خداصلىاللهعليهوآله
حلقه زدند.
آن روز، جمعه بود.
چون ابوبكر بر فراز منبر آمد مهاجران به انصار گفتند: پيش آييد و سخن گوييد و انصار به مهاجران گفتند: شما خود ابتدا سخن گوئيد كه خداوند عزّوجل شما را در كتاب خويش مقدمتر داشته وفرموده است: همانا خداوند به واسطه پيامبر از مهاجران و انصار گذشت فرمود.
ابان گفت: به امام صادقعليهالسلام
عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! عامه چنان كه تو اين آيه را مي خواني، نمي خوانند.
فرمود: پس چگونه مي خوانند؟! عرض كردم: آنان مي خوانند: همانا خداوند از پيامبران و مهاجران و انصار درگذشت.
امام صادقعليهالسلام
فرمود: واي بر ايشان! مگر رسول خدا چه گناهي كرده بود كه خداوند از گناه او گذشت فرمود؟! بلكه خداوند به واسطه آن حضرت از گناه امّتش درگذشت.
پس نخستين كسي كه از حق عليعليهالسلام
دم زد، خالد بن سعيد بن عاص بود و پس از وي باقي مهاجران و از پس ايشان انصار به سخن ايستادند.
روايت كرده اند كه اينان به هنگام وفات رسول خدا حضور نداشتند و چون بازآمدند، ابوبكر به خلافت برگزيده شده بود.
اين جماعت در آن روزگار از سرشناسان مسجد رسول خدا بودند.
خالد بن سعيد بن عاص
برخاست و گفت: اي ابوبكر! از خدا بترس.
تو خود نيك مي داني كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
در جنگ با يهود بني قريظه كه خدا در آن جنگ مسلمانان را پيروز كرد و علي در آن روز شماري از پهلوانان نام آور و تك سوار و يكه تاز آنان را كشت، درحالي كه ما گرد او بوديم، فرمود: اي جماعت مهاجران و انصار! من شمار را وصيّتي مي كنم، آن راحفظ كنيد و كاري را به شما مي سپارم، آن را پاس داريد.
به هوش كه علي بن ابي طالب پس از من امير شما و جانشين من در ميان شماست و اين سفارشي است كه پروردگارم به من فرمود.
بدانيد كه اگر وصيّت مرا درباره او پاس نداريد و او را ياوري نكنيد دراحكام خود دچار اختلاف مي گرديد و كار دينتان برشما آشفته خواهد شد و ولايت شما را بدترين كسانتان به دست خواهند گرفت.
بدانيد كه اهل بيت من وارثان كار من و پس از من دانايان به امور امّتم مي باشند.
خداوندا هركس از امّت من كه از ايشان پيروي كرد و وصيّت مرا درباره ايشان پاس داشت با من محشور فرما و به آنان بهره اي از همنشيني من عطا فرما تا بوسيله آن نور آخرت را درك كنند، و هر كس از آنان كه جانشيني مرا در خاندانم تباه كرد بر وي بهشتي را كه پهنايش به وسعت آسمان و زمين است، حرام فرما.
عمر با شنيدن سخنان خالد گفت: خاموش خالد! تو از كساني كه اهل مشورت باشند و يا به گفتارشان اقتدا شود، نيستي.
خالد نيز پاسخ داد: تو خاموش باش اي فرزند خطاب! چرا كه تو از زبان كس ديگري سخن مي گويي.
به خدا سوگند قريش نيك مي داند كه تو از نظر حَسَب پست ترين و از نظر منصب پست ترين و بي ارزشترين هستي و كم برخوردارترين شخص از خدا و پيامبرش هستي.
تو در جنگ ها ترسويي و درمال بسيار بخل مي ورزي و بد ذاتي.
تو در ميان قريشيان هيچ افتخاري نداري و در جنگ ها كاري شايان ذكر نكرده اي.
تو در اين امر چونان شيطاني هنگامي كه به انسان گفت: كفر بورز و وقتي كه انسان كفر ورزيد، گفت: من از تو بيزارم و من از خداوند كه پروردگار جهانيان است، مي ترسم.
پس فرجام اين دو آن شد كه به دوزخ درافتند و در آن جاودان بمانند واين مجازات ستمگران است.
عمر متحيّر و اندوهگين ماند و خالد بن سعيد بر جاي خود نشست.
آنگاه سلمان فارسي
به پا خاست و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج ۲، ص ۱۷ از ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري به اسناد خود از مغيره نقل كرده است كه گفت: سلمان و زبير و عدّه اي از انصار دوست داشتند پس از وفات پيامبر با علي بيعت كنند.
امّا هنگامي كه مردم با ابوبكر بيعت كردند، سلمان به صحابه گفت: به هدف زديد امّا در انتخاب معدن خطا كرديد.
و در روايت ديگر آمده است: در انتخاب پيرترينتان درست عمل كرديد امّا در حق اهل بيت پيامبرتان به خطا افتاديد.
اگر اين خلافت را درميان آنان قرار داديد، ميان دو تن از شما خلافي در بر نمي گرفت و زندگي فراخ و پر نعمتي مي داشتيد.
ابن ابي الحديد گويد: اين خبري را كه متكلمان در بحث امامت از سلمان نقل كرده اند كه گفت: كرديد و نكرديد، شيعه اينگونه تفسير مي كند كه خواستيد درست عمل كنيد امّا نتوانستيد امّا ياران ما (معتزله) سخن سلمان را چنين تفسير مي كنند كه خطا كرديد و به هدف زديد.
سيّد مرتضي در شافي ص ۴۰۱ گويد: اگر بگويند از سلمان فارسي نقل كرده اند كه گفت: كرديد و نكرديد و اين خبر قطعي نيست، پاسخ خواهيم داد كه اگر خبر مربوط به سقيفه و اقوالي كه در کوچه كرديد! سلمان نيز پيش از اين از بيعت با ابوبكر سر باز زده بود تا آنكه او را به اجبار براي گرفتن بيعت حاضر كردند.
سلمان گفت: ابوبكر!- لا آن مكان گفته شده قطعي باشد، سخن نقل شده از سلمان را هم مي توان قطعي دانست.
زيرا هركس كه از سقيفه سخن گفته، قول سلمان را نيز ذكر كرده است و نقل سخن سلمان اختصاصي به شيعه ندارد تا بتوان او را متّهم كرد.
نمي توان اشكال كرد كه چگونه سلمان، اعراب را به زبان پارسي مورد خطاب قرار داده است و اينان سخن فارسي سلمان را به عبارت عربي اصبتم و اخطاتم ترجمه و آن را چنين تفسير كرده اند كه سلمان گفت: سنّت اوّلين را رعايت كرديد امّا در مورد اهل بيت پيامبرتان به خطا افتاديد.
نگارنده: سخن سلمان بنا برآنچه از انساب الاشراف ج ۱، ص ۵۹۱ والعثمانيه ص ۱۷۲ و ۱۷۹ و۱۸۷ و ۲۳۷ نقل شد اين است كه گفت: كرداذ و ناكرداذ و ظاهراً بدين معناست كه كرديد و نكرديد.
يعني آنچه كرديد بر وفق حق ومقتضاي آن نبود.
زيرا مردم را گريزي از وجود اميري كه او را اطاعت كنند نيست، امّا آن اميري كه بايد از وي فرمان برند ابوبكر نيست.
چرا كه ابوبكر نخواهد توانست پا در جاي پاي پيامبر گذارد و خط آن حضرت را تعقيب كند همچنين او فاقد عصمتي نظير عصمت پيامبر بود و امّا درباره اين سؤال كه چگونه سلمان، نخست با اعراب به زبان پارسي و سپس به زبان عربي سخن گفت؟ كه جاحظ در العثمانيه ص ۱۸۶ بر آن بسيار تأكيد كرده است بايد اظهار داشت كه اين امر در طبيعت انسان است چنان كه بايد، ابراز دارد نهاني و به آهستگي آن را بر لب مي آورد و اگر كسي مانند سلمان فارسي به دو زبان مسلّط باشد اين اندوه وتأسف را نخست به زباني غير از زبان مخاطبان برلب مي آورد و آنگاه دوباره به زبان شنوندگان ادامه سخن مي دهد.
بنابراين مي توان گفت كه اين عبارت را كسي كه فارسي مي دانسته از سلمان شنيده و سپس آن را به عربي برگردانده است.
اگر امري واقع شود كه تو آن را نداني به چه كس تكيه مي كني و اگر از توچيزي پرسيده شود كه پاسخ آن را نداني به چه كس پناه مي بري؟ بهانه تو در سبقت جستن بر كسي كه داناتر از توست و به رسول خدا نزديكتر است و به تأويل كتاب خدا عزّوجل و سنّت پيامبرش آگاهتر است و پيامبرصلىاللهعليهوآله
او را در حياتش مقدّم داشته و به هنگام وفاتش شما را به نگاهداشتن حق او وصيّت فرموده چيست؟ شما سخن پيامبر را به كناري نهاده و وصيّتش را به فراموشي سپرده ايد و خلف وعده كرده پيمان خود را زيرپا گذارده ايد.
و پيماني را كه پيامبر با دست خويش براي شما بسته بود و آن عبارت از حركت تحت فرماندهي اسامة بن زيد بود، شكستيد.
چرا كه پيامبر از همين پيشامدي كه اكنون رخ داده نگران بود و مي خواست مسلمانان را نسبت به عظمت آنچه شما در مخالفت با فرمان او انجام مي دهيد، آگاه كند.
ديري نخواهد پاييد كه راه خلافت بر تو هموار مي شود در حالي كه گناهانت بر تو سنگيني مي كند و تو را در قبرت مي گذارند و اعمال تو نيزهمراهت خواهند بود.
پس اگر فوراً به حق بازگردي و از نفست انتقام گيري و از بزرگي جنايتي كه مرتكب شده اي به سوي خداوند توبه كني اين به رهايي تو در روزي كه در قبرت تنها هستي و ياران و ياورانت تو را درآن مي نهند، نزديكتر است.
تو هم شنيدي چنانكه ما شنيديم و ديدي همانگونه كه ما ديديم امّا ديده ها و شنيده هايت تو را از دست انداختن به امري كه هيچگونه عذري در گردن گرفتن آن براي تو و نيز هيچ بهره اي براي دين و مسلمانان در آن نيست، باز نداشت.
پس درباره خود از خدا بترس.
آن كس كه بيم داد، بهانه و عذر دارد و تو نيز همچون كسي مباش كه پشت كرد و گردن فرازي نمود.
آنگاه ابوذر برخاست و گفت: اي جماعت قريش به كاري زشت دست زديد و از خويشاوند رسول خداصلىاللهعليهوآله
چشم پوشيديد.
به خدا سوگند دسته اي از اعراب به ارتداد خواهند گراييد
و در اين دين به شك و ترديد دچار خواهند شد امّا اگر شما خلافت را در خاندان پيامبرتان قرار داده بوديد حتّي دو شمشير هم به مخالفت با شما بلند نمي شد.
سوگند به خدا اين خلافت از آن كسي شد كه چيرگي جُست و چشم كساني كه شايسته عهده داري آن نبودند، بدان خيره گشت.
و در طلب آن، البته خون هاي بسياري ريخته خواهد شد.
- البته حدس ابوذر چندان دور از واقع نبود وعاقبت همان شد كه او نيز بدان اشاره كرده بود-.
سپس ابوذرگفت: شما و برگزيدگانتان خوب مي دانيد كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: خلافت پس از من براي علي و سپس براي فرزندانم حسن و حسين وپس از آن دو براي پاكان از نسل من مي باشد.
شما سخن پيامبرتان را به كناري نهاديد و پيماني را كه با شما بست، به فراموشي سپرديد.
از دنياي فاني پيروي كرديد و سراي باقي آخرت را كه جوانانش پيرو نعمت هايش نابود نمي شوند و شادي هاي آن به حزن و اندوه گرفتار نمي آيند و هيچ گاه نمي ميرند، در برابر دنيايي حقير و بي ارزش و فناپذير فروختيد.
مردمان پيش از شما نيز چنين بودند.
آنان هم پس از پيامبرانشان كافرشدند و به قهقرا بازگشتند و تغيير دادند و دگرگون ساختند و به اختلاف افتادند.
اينك شما نيز كاملاً مانند ايشان رفتار كرديد و بي درنگ ثمره اين كار خود را خواهيد چشيد و بدانچه خود كرده ايد، مجازات مي شويد.
و خدا هرگز به بندگانش ستم روا نخواهد داشت.
سپس مقداد بن اسود برخاست و گفت: ابوبكر! از ستم خويش بازگرد و به سوي پروردگارت توبه كن.
برو در خانه ات بنشين و بر خطايي كه از تو سرزده اشك ندامت بريز، و خلافت را به كسي واگذار كه او بدان از تو سزاوارتر است.
تو خوب از پيماني كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
براي او در گردنت نهاد، آگاهي داري ومي داني كه پيامبرتو را فرمان داد كه تحت فرمان اسامة بن زيد باشي و او هم فرمانده تو باشد و پيامبر بر بطلان خلافت براي تو و ياورت هشدار داد ياوري كه خود و تو را به پاي علم نفاق و مركز پستي و تفرقه كشاند يعني عمرو ابن عاص كه درباره او آيه(
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ
)
نازل گرديده است.
اهل علم در اينكه آيه در حقّ عمرو نازل شده هيچ اختلافي با يكديگر ندارند و اين عمرو فرماندهي شما و ديگر منافقان را در وقتي كه پيامبر او را به جنگ ذات السلاسل
فرستاده بود، برعهده داشت.
عمرو شما را به نگاهباني سپاه خويش برگماشت و حال آيا شما را براي نگاهباني از خلافت گمارده است؟! از خدا بترس و پيش از آنكه فرصت از دست رود، در كناره گيري از اين كار شتاب ورز كه اين در دنيا و پس از مرگ به حال تو سودمندتر است.
به دنيايت متمايل مشو و مبادا قريش و غيرقريش تو را بفريبند.
ديري نپايد كه دنيايت پريشان و نابود شود آنگاه به پيشگاه پروردگارت روانه شوي و خداوند تو را به واسطه كردارت پاداش خواهد داد.
تو خوب آگاهي و يقين داري كه خلافت پس از رسول خدا از آنِ علي بن ابي طالب است.
پس آنچه را كه خداوند خود براي او مقرّر داشته، به وي تسليم كن كه اين كار تكميل كننده پرهيزگاري تو و سبك كننده گناه توست.
به خدا سوگند تو را نصيحت كردم اگر پند مرا پذيرا باشي.
وعاقبت تمام امور به خداوند بازگشت مي كند.
سپس بريده اسلمي
برخاست و گفت: «اِنّا للَّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ
».
۱- بريده بن حصيب الاسلمي ابوساسان و ابوعبداللَّه صاحب خانداني بزرگ در ميان قومش بود.
پيامبرصلىاللهعليهوآله
در حال هجرت با وي برخورد كرد.
در اين هنگام بريده و همراهانش كه شمار آنها به هشتاد خانوار مي رسيد، به اسلام گرويدند و نماز عشاء را در پشت سر رسول خداصلىاللهعليهوآله
به جاي آوردند.
سپس بريده پس از غزوه اُحُد به خدمت رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
رسيد و از آن پس در تمام نبردها همراه و همگام پيامبر بود.
آن حضرت نيز وي را به عنوان عامل جمع آوري صدقات قومش گماشت.
روايت شده كه چون بريده از وفات پيامبرصلىاللهعليهوآله
خبردار شد، پرچم خود را برگرفت و آن را بر سر درِ خانه اميرمؤمنانعليهالسلام
نصب كرد.
عمر از او پرسيد: مردم همگي بر بيعت با ابوبكر اتفاق كرده اند چرا تو با آنان مخالفت مي كني؟! بريده پاسخ داد: من جز باصاحب اين خانه بيعت نمي كنم.
امّا حديث مربوط به تسليم شدن بريده در مقابل امارت علي بن ابي طالبعليهالسلام
را علّامه مرعشي در ذيل الاحقاق از بسياري از كتب روايي اهل سنّت نقل كرده است (ج ۴، ص ۲۷۵ به بعد).
امّا حديث خلافت را سيّد مرتضي علم الهدي در الشافي ص ۳۹۸ از ثقفي به اسناد خود از ابوسفيان بن فروه از پدرش نقل كرده است كه گفت: بريده آمد تا پرچمش را در وسط اسلم فرو كرد.
آنگاه گفت: تن به بيعت نمي دهم مگر آنكه علي بن ابي طالب بيعت كند.
علي به او گفت: اي بريده تو هم در آنچه مردم داخل شده اند وارد شو، ابوبكر! حق چسان با باطل آميخته مي گردد؟! آيا فراموش كرده اي يا خود را به فراموشي مي زني يا خودت را فريب مي دهي؟! سخنان و پندارهاي پوچ و باطل براي تو آراسته شده است.
آيا مگر به خاطر نمي آوري كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
به ما فرمود كه علي را اميرمؤمنان خطاب كنيم؟! هنوز پيامبر ميان ماست و اين سخن اوست كه مي فرمود: اين شخص - يعني عليعليهالسلام
- امير مؤمنان و كشنده قاسطان است.
- لا كه امروز اجتماع و وحدت ايشان در نزد من بهتر از اختلاف آنان است.
همچنين سيّدمرتضي به اسناد خود از موسي بن عبداللَّه بن حسن روايت كرده است كه گفت: پدرقبول بيعت كن.
گفت: ما بيعت نمي كنيم مگر آنكه بريده بيعت كند زيرا پيامبرصلىاللهعليهوآله
به او فرمود: علي پس از من راهبر شماست.
وي گويد: پس علي گفت: اينان ستم به حقّ مرا برگزيدند و من با ايشان بيعت مي كنم.
مردم به ارتداد افتادند پس من ظلم به حقّ خويش را برگزيدم بگذار آنان هرچه مي خواهند بكنند.
نگارنده: اين حديث كه مي فرمايد: اي بريده با علي دشمني مكن و درباره او بدمگوي كه علي از من و من از اويم و او پس از من راهبر تمام مؤمنان است، از جمله احاديث متواتري است كه صاحبان صحاح نيز آن را نقل كرده اند.
رجوع كنيد به مسند ابن حنبل، ج ۵، ص ۳۵۶، خصايص نسايي، ص ۳۳، شرح نهج البلاغه - ابن ابي الحديد، ج ۲، ص ۴۳۰، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۲۷ و نيز حديث عمران بن حصين كه گفته اند برادران بريده از يك مادر مي باشند در مسند ابوداود، ص ۱۱۱، شماره ۸۲۹، صحيح ترمذي، ج ۵، ص ۲۹۶، شماره ۳۷۹۶ و ۳۸۰۹، مشكاة المصابيح، ص ۵۶۴، و جامع الاصول، ج ۹، ص ۴۷۰ و خصايص نسايي، ص ۳۳ و۲۶ ومستدرك الصحيحين، ج ۳، ص ۱۱۰، و ديگر كتب روايي اهل سنّت نقل شده است.
براي تفصيل بيشتر چنان كه قبلاً گفتيم به كتاب الاحقاق، ج ۵، ص ۳۱۷ - ۲۷۴مراجعه فرماييد.
از خدا بترس و خودت را درياب پيش از آنكه فرصت از دست رود.
و روحت را از چيزي كه موجب هلاكت آن مي شود، برهان و كار را به كسي بازگردان كه از تو بدان سزاوارتر است و در غصب اين منصب بيش ازاين ادامه مده و بازگرد كه تو اكنون نيز مي تواني از اين راه بازگردي.
من در حق تو نصيحت هايي بي شائبه كردم و تو را به راه رهايي، دلالت نمودم پس تو هم ياور مجرمان مباش.
آنگاه عمارياسر به پا خاست وگفت: اي جماعت قريش و اي مسلمانان! اگر مي دانيد (كه هيچ) و گرنه بدانيد كه خاندان پيامبرتان به خلافت سزاوارتر وبه ميراثش شايسته ترند.
آنان نسبت به انجام امور ديني استوارتر و بر مؤمنان ايمن تر و در حفاظت از دين پيامبرصلىاللهعليهوآله
از ديگران كوشاتر و به حال امّت او خيرخواه ترند.
پس به يار خود (ابوبكر) فرمان دهيد تا حق را به صاحبانش بازگرداند پيش از آنكه سامان شما آشفته شود و كارتان به ضعف گرايد و دشمن بر شما چيره آيد و پراكندگيتان آشكار شود و فتنه هاي بزرگ شما را در خود فرو گيرد و در آنچه ميانتان است به اختلاف افتيد و دشمنانتان در نابوديي شما طمع ورزند.
شما خود نيك مي دانيد كه بني هاشم به كار خلافت از شما سزاوارترند و از ميان آنان عليعليهالسلام
بنا بر پيماني كه خدا و پيامبرش از شما گرفتند، راهبر و وليّ شماست.
شما خود اين تفاوت آشكار را لحظه به لحظه مشاهده مي كرديد كه چگونه رسول خداصلىاللهعليهوآله
تمام درب هاي خانه هاي شما را كه به مسجد بازگشوده مي شد، بست مگر در خانه علي را.
و نيز علي را به همسري
دخترش فاطمه برگزيد و او را به ديگر خواستگارانش نداد.
و نيزآن حضرتصلىاللهعليهوآله
درباره علي فرمود: من شهر علم هستم و علي درِ آن است پس هركس خواهان حكمت است بايد از در آن شهر وارد شود.
شما همگي در مشكلات ديني خود از علي دادخواهي مي كنيد در حالي كه علي از رجوع به هر يك از شما بي نياز است.
او سوابقي دارد كه حتّي برترين كس شما فاقد آنهاست.
پس چرا از او مي گريزيد و حقّ او را به يغما مي بريد و زندگي دنيوي را بر آخرت برمي گزينيد؟! پس چه بد خلافتي است براي ستمگران! حقي را كه خداوند براي عليعليهالسلام
مقرّرفرموده، به او باز پس دهيد: پس درحالي كه پشت كرده ايد از او مگريزيد و بر پيشينه هاي خود باز مگرديد كه از زيانكاران خواهيد شد.
سپس ابي بن كعب
برخاست و گفت: ابوبكر! حقي را كه خداوند براي كس ديگري جز تو مقرّر داشته انكار مكن و نخستين كسي مباش كه از دستور رسول خداصلىاللهعليهوآله
در مورد جانشين و برگزيده اش، سرپيچي كردواز فرمانش روي گردانيد.
حق را به اهل آن بازگردان تا ايمن و آسوده شوي و به گمراهي خود بيش از اين ادامه مده كه پشيمان شوي و دربازگشت به سوي خداوند شتاب جو كه گناهانت را سبك كند و خود رابدين خلافتي كه خداوند آن را براي تو مقرّر نداشته، لحظه اي كانديدمكن كه كيفر كردارت را خواهي چشيد.
ديري نخواهد پاييد كه تو آنچه را كه داري از دست خواهي داد و به سوي پروردگارت مي روي و او تو را ازآنچه كرده اي، مي پرسد وپروردگارت نسبت به بندگان، ستمگر نيست.
آنگاه خزيمة بن ثابت از جا برخاست و گفت: اي مردم! آيا نمي دانيدكه رسول خداصلىاللهعليهوآله
گواهي مرا به تنهايي پذيرفت و ديگري را براي دادن گواهي در كنار من قرار نداد؟ گفتند: چرا مي دانيم.
گفت: پس گواهي مي دهم از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: اهل بيت من حق و باطل را از هم جدا مي سازند و اينانند پيشواياني كه بديشان اقتدا مي شود.
من آنچه را كه مي دانستم، گفتم و جز رساندن پيغام مسؤليتي ديگري نداشتم.
سپس ابوالهيثم فرزند تيهان از جا برخاست و گفت: من نيز گواهي مي دهم كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
علي را در روز غدير خم بلند كرد.
انصار گفتند: پيامبر، علي را جز براي خلافت تعيين نكرد و برخي ديگر نيز گفتند: علي را معرفي نكرد مگر براي آنكه مردم بدانند كه او مولاي كسي است كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
مولاي اوست.
بحث و گفتگو در اين باره بسيار شد.
پس مابرخي از افراد خود را به سوي رسول خداصلىاللهعليهوآله
روانه كرديم تا از وي در اين باره پرسش كنند.
پيامبر به آنان پاسخ داد: بديشان بگوييد: علي پس از من، راهبر مؤمنان و خيرخواه ترين مردم براي امّت من است.
من بدانچه نزدم بود گواهي دادم پس هركس خواهد، ايمان آورد و هركس خواهد ناسپاسي ورزد و همانا ديدار ما روز قيامت خواهد بود.
سپس سهل بن حنيف برخاست.
نخست حمد و ثناي خداوند را آغازكرد و بر پيامبرصلىاللهعليهوآله
درود فرستاد و آنگاه گفت: اي جماعت قريش! گواه باشيد من شهادت مي دهم كه رسول خدا را در همين مكان يعني روضه ديدم در حالي كه دست علي بن ابي طالب را گرفته بود و مي فرمود: اي مردم اين علي پس از من امام شما و وصي من در زمان حيات و پس از مرگم است او داور دين من و تحقق بخش وعده من است.
او نخستين كسي است كه بر حوض كوثر با من مصافحه مي كند.
پس خوشا به حال كسي كه از او پيروي كند و ياري اش رساند و واي بر كسي كه از او عقب ماند و خوارش سازد.
آنگاه برادرش، عثمان بن حنيف برخاست و گفت: از رسول خداصلىاللهعليهوآله
شنيدم كه مي فرمود: اهل بيت من ستارگان زمينند پس از ايشان جلو نيفتيد و آنان را مقدّم داريد كه ايشان پس از من واليانند.
پس مردي برخاست و از حضرت پرسيد: كدام اهل بيت اي رسول خدا؟ حضرت فرمود: علي و فرزندان پاكش.
بدين ترتيب پيامبرصلىاللهعليهوآله
آنان را مشخص كرد پس اي ابوبكر نخستين كس مباش كه بدان كفر ورزي.
و خدا و پيامبرش را خيانت مكنيد و درامانات خود نيز خيانت روا مداريد درحالي كه خود بر آنها آگاهيد.
آنگاه ابو ايوب انصاري برخاست و گفت: اي بندگان خدا! ازخداوند در مورد اهل بيت پيامبرتان بترسيد و حقي را كه خداوند براي آنها مقرّر كرده بديشان بازپس دهيد.
شما نيز سخناني شبيه آنچه كه برادرانمان، جاي به جاي و مجلس به مجلس از پيامبرصلىاللهعليهوآله
شنيده اند،شنيده ايد.
آن حضرت مي فرمود: اهل بيتم، پس از من، پيشوايان شمايند.
وبه علي اشاره مي كرد و مي فرمود: علي امير نيكان و كشنده كافران است.
هركس او را بي يار و ياور گذارد بي يار خواهد ماند و هركس او را ياري رساند، ياري خواهد شد.
پس از ستم خويش به خداوند توبه كنيد كه اوتوبه پذير و مهربان است و درحالي كه پشت كرده ايد از او مگريزيدوروي برمگردانيد.
امام صادقعليهالسلام
فرمود: ابوبكر برفراز منبر خاموش نشسته بود وحرفي براي گفتن نمي يافت.
عاقبت گفت: من خلافت شما را برعهده گرفته ام حال آنكه بهترين شما نيستم مرا واگذاريد مرا واگذاريد
پس عمر بن خطاب گفت: از منبر بيا پايين، اي فرومايه!