زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)0%

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام علی علیه السلام

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده: آية الله سيد محمد تقى مدرسى
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه:

مشاهدات: 12337
دانلود: 3166

توضیحات:

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12337 / دانلود: 3166
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

ارزيابي امام عليه‌السلام از شيخين

امام عليعليه‌السلام در روزگار خلافت شيخين (ابوبكر و عمر) چگونه زيست؟ و چگونه با آنان برخورد كرد؟ آن حضرت با شكيبايي تمام، تا آنجا كه توانست درجهت اصلاح اوضاع كوشيد و به پرورش نسلي از انقلابيون مكتبي كمر بست و براي رويارويي با انحرافات اجتماعي و نيز برخورد با جناح بني اميّه كه موذيانه و به آهستگي براي تصاحب مشاغل حكومتي تلاش مي كردند، نيروي فشار تشكيل داد.

عليعليه‌السلام در خطبه معروف شقشقيه اين اوضاع را دقيقاً توصيف كرده است.

ما در اينجا تنها به فرازهايي از اين خطبه اشاره مي كنيم كه درعين ايجاز مي تواند به عنوان دايرةالمعارفي تاريخي مورد بسط و گسترش قرار گيرد.

امامعليه‌السلام در اين خطبه يادآور مي شود كه ابوبكر، خلافت را چونان جامه اي در بر كرد در حالي كه خود مي دانست من بدان سزاوارترم.

چرا كه من چون قطب وسط آسياب خلافت و همچون قلّه اي هستم كه سيل ها از آن جاري مي شوند و چنان بلند است كه هيچ پرنده اي را ياراي رسيدن بر فراز آن نيست.

امّا من بر آن پرده اي فكندم.

چرا؟! چون به دونكته مي انديشيدم: يا جلو افتم در حالي كه يار و ياوري ندارم و يا آنكه كنار بكشم و بر تاريكي كوري كه بسيار هم به طول مي انجاميد و پيران را فرسوده و جوانان را پير مي ساخت ومؤمن را زجركش و به چنان درد و رنجي گرفتار مي كرد، شكيب ورزم؟ عليعليه‌السلام در اين خطبه مي فرمايد:(۳۹) بدان كه به خدا فلاني (پسر ابو قحافه) خلافت را چون جامه اي دربر كرد حال آنكه مي دانست جايگاه من نسبت به خلافت همچون جايگاه قطب وسط آسياب است.

سيل ها از من جاري مي شود و هيچ پرنده اي به قلّه من بال نمي سايد.

پس جامه خلافت را رها كردم و از آن پهلو تهي نمودم و در كار خود انديشيدم كه آيا با دستي بريده (بي ياروياور) حمله كنم يا آنكه بر تاريكي كوري، شكيب ورزم؟ ظلمتي كه درآن پيران فرسوده و جوانان پير مي شوند ومؤمن در آن رنج مي برد تا آن وقت كه خدايش را ديدار كند.

آنگاه امامعليه‌السلام بيان مي كند كه در اين شرايط صبر را به هدايت و خردمندي نزديكتر ديدم.

پس در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو بود، صبر را پيشه كردم.

چرا؟ چون حضرت مي ديد ميراث خلافتي را كه پيامبر براي او برجاي نهاده، به تاراج رفته است.

اوضاع بدين منوال پيش مي رفت كه ناگهان خليفه اوّل از دنيا رفت و عمر را به جانشيني خود برگزيد.

امام با اشاره به اين ماجرا، مي پرسد: چگونه ابوبكر در زمان حيات خود از خلافت بارها استعفا كرد امّا بعد حتّي پس از مرگش بدان چنگ آويخت؟ آري اين معاهده اي بود ميان او و عمر، تا خلافت را ميان خود تقسيم كنند.

امام در نهج البلاغه در اين باره مي فرمايد: پس ديدم كه صبر كردن خردمندي است.

آنگاه شكيب ورزيدم در حالي كه چشمانم را خار و گلويم را استخوان گرفته بود.

ميراث خود را تاراج رفته مي ديدم تا آنكه اوّلي (ابوبكر) راه خود را به آخر رسانيد و خلافت را پس از خود به فلاني (عمر بن خطّاب) آويخت.

آنگاه امامعليه‌السلام به شعر اعشي تمثل جسته، مي فرمايد: شتّان ما يوميِ علي كورها ويومُ حيّان اخي جابر چه فرق است ميان من كه بر كوهان و پالان شتر سوار و به رنج سفرگرفتارم با روز حيان برادر جابر كه از مشقّت سفر آسوده است.

شگفتا! او در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مي كرد امّا در واپسين روزهاي عمرش خلافت را به عمر اختصاص داد.

در حقيقت اين دو خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خويش تقسيم كردند.

آنگاه عليعليه‌السلام به توصيف شخصيّت خليفه دوّم پرداخته، مي گويد: عمر، خلافت را در جايگاهي خشن و ناهموار قرار داد چنان كه اگر زخمي به آن مي زد، زخمش كاري و عميق مي شد و اگر به او نزديك مي شد لمس كردنش سخت و دشوار بود.

لغزش هايش فراوان و پوزش خواهي اش بسيار بود.

در زمان او حكومت چونان شتري سركش شده بود كه اگرمهارش را سخت مي كشيدند و رها نمي كردند بيني شتر مي شكافت و اگر به حال خود واگذارش مي كردند در پرتگاه مرگ فرو مي افتاد.

حكومت به چنين اوضاع نابساماني گرفتار آمده بود نه شدّت عمل در آن مفيد واقع مي شد كه براي مردم زيان آور بود و نه سهل انگاري و مسامحه سودي دربرداشت كه اوضاع را بيش از پيش آشفته تر مي ساخت.

چنين به نظر مي رسد كه امام مي خواهد بدين نكته اشاره كند كه نرمش وسختگيري عمر كافي نبود و همچنين در وقت مناسبي اعمال نمي شد.

بلكه در جايي كه بايد نرمش به خرج مي داد سخت مي گرفت و در جايي كه مقام اقتضاي شدّت عمل داشت، نرمي و مدارا به خرج مي داد.

سپس حضرت به توصيف حال مردمي كه به اشتباه گرفتار آمدند و راه هدايت را از گمراهي باز نشناختند، پرداخته مي گويد كه سرپيچي نخست مردم، آنان را به حالت نفاق و سير در گمراهي سوق داد.

امّا من در اين مدّت دراز و با وجود سختي اين حادثه شكيبايي را ترجيح دادم.

آن حضرت در نهج البلاغه مي فرمايد: عمر خلافت را در جايي درشت و ناهموار قرار داد.

زيرا او زباني تندداشت و ملاقات با او رنج آور بود.

لغزش هايش بسيار و پوزش خواهي اش نيز بي شمار بود.

همراه آن مانند كسي بود كه بر اشتري سركش سوار شده بود كه اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نكند شتر پاره و مجروح شود و اگر مهار او را سست كند خود را به پرتگاه هلاكت بيفكند.

به خدا قسم مردم در زمان او گرفتار شدند و اشتباه كردند و در راه راست گام ننهادند و از حق دوري كردند.

پس من با وجود درازي اين دوران و سختي اين حادثه شكيبايي اختيار كردم.

سپس عليعليه‌السلام به شوراي شش نفري كه از سوي خليفه دوّم تعيين شد، اشاره مي كند و مي فرمايد: چه كسي درباره برتري من نسبت به ابوبكر ترديد روا داشت كه اين امر مرا همتاي كساني قرار داده كه يا همپايه ابوبكرند و يا از او پايين تر؟! البته امام با توجّه به حفظ مصلحت دين در آن اوضاع بدين كار تن داد و بنابر تعبير خود آن حضرت همچون پرنده اي در ميان فوج پرندگان شد كه هرجا آنان مي نشستند او هم فرود مي آمد و هرجا كه آنان پروازمي كردند، او هم با آنان مي پريد.

امام در اين باره مي فرمايد: چون عمر هم درگذشت، كار خلافت را درميان جماعتي قرار داد كه مرا هم يكي از آنها گمان كرده بود.

پس واي از آن شورا و مشورتي كه كردند! چسان در مقايسه من با ابوبكر ترديد كردند كه اينك هم رديف چنين كساني شده ام؟! امّا من در فراز و فرود از آنها تبعيّت كردم.

آنگاه امام در ادامه سخنان خود به روزگار خلافت سوّمين خليفه اشاره مي كند كه ما در صفحات آينده به آن بخش از سخنان آن حضرت نيزخواهيم پرداخت.

خليفه دوّم چگونه كشته شد؟

برخي از محقّقان بر اين عقيده اند كه: در پشت صحنه قتل خليفه دوّم دست حزب اموي در كار بوده است.

بويژه آنكه عمر در اواخر دوران خلافتش بسيار بر آنان سخت گرفته بود.

اين عمرو بن عاص است كه با افسوس و حسرت مي گويد: خداوند زماني را كه در آن استاندار عمر بن خطّاب گشتم، نفرين كند.

مغيره نيز بر عمر كينه مي ورزيد.

چرا كه عمر پس از متّهم ساختن او به زنا، وي را از استانداري بصره عزل كرد و مغيره را بارها مورد خطاب قرار مي داد و به او مي گفت: به خدا قسم گمان نمي كردم كه ابوبكر بر تو دروغ بندد.

عبدالرحمن بن ابوبكر بر اين باور بود كه جفينه غلام سعد بن ابي وقاص در جريان قتل عمر شركت دارد و از طرفي سعد نيز با جناح امويّون خويشاوندي نزديكي داشت چراكه مادرش خواهر ابوسفيان بود.

در واقع عوامل و اسبابي كه مورّخان آن را پيش زمينه ترور عمر توسّط ابولؤلؤ دانسته اند، سُست و بي پايه است و قابل نقد و بررسي است.

زيرا همين كه مغيره، غلامش را كه خراج بر او مقرّر شده بود، رد كرد دليل آن نمي شود كه كمر به ترور عمر ببندد بلكه اين امر بايد وي را به ترور مولايش كه مستقيماً خراج را براي او مي برد، ترغيب مي كرده است.

چون حال عمر رو به وخامت گراييد، خلافت را درميان شورايي شش نفري قرار داد.

اعضاي اين شورا عبارت بودند از: عليعليه‌السلام ، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابي وقاص.

از سرشت اين شورا و نيز از وصيّت عمر پرواضح بود كه راي سه نفري كه عبدالرحمن بن عوف درميان آنها بود، پذيرفته مي شد و بديهي بود كه عبدالرحمن، داماد خويش يعني عثمان را بر ديگران ترجيح مي داد.

از سويي خليفه دوّم، جانشين خود را با مهارت و زيركي بسيار انتخاب كرده بود و شايد علّت اين امر همان نگراني هاي گذشته وي از انتقال قدرت به دست عليعليه‌السلام بود.

عمر بخوبي مي دانست كه اگر ستاره علي در آسمان خلافت درخشيدن گيرد، ديگر هيچ ستاره اي در برابر او فروغي نخواهدداشت.

آيا مگر عمر نبود كه وقتي صفات آن شش تن را بر مي شمرد، هريك را به صفات ناپسندي ياد مي كرد مگر علي را.

او درباره آن حضرت مي گفت: به خدا خلافت حقّ توست اگر اهل شوخي و مزاح نمي بودي.

به خدا سوگند اگر تو ولايت آنان را عهده دار گردي، ايشان را براه آشكار حقّ و طريق راست رهنمون شوي.

در واقع خلافت عليعليه‌السلام تمام اصول و پايه هايي را كه دو خليفه پيشين بنيان نهاده بودند، از هم مي پاشيد.

و چه بسا به همين خاطر بود كه امام شرط عبدالرحمن بن عوف را كه به آن حضرت پيشنهاد داده بود كه به سيره شيخين عمل كند تا وي را به خلافت برگزينند، رد كرد.

چون كار خلافت به نفع عثمان انجام پذيرفت، عليعليه‌السلام از بيت الشوري بيرون آمد و فرمود: ما اهل بيت نبوّت و معدن حكمت و اَمان مردم روي زمين و وسيله نجات براي كساني هستيم كه ما را طلب كنند. ما را حقّي است.

اگر آن را به ما دهند خواهيم گرفت و اگر ما را از آن منع كردند بر كفل شترها سوار مي شويم.(۴۰)

آنگاه روي به عبدالرحمن بن عوف كرد و گفت: اين نخستين روزي نيست كه شما بر ما چيره مي شويد.

پس شكيبايي زيبا وپسنديده است و خداوند بر آنچه شما توصيف مي كنيد، ياري گرفته شده است.

به خدا سوگند او (عثمان) را به خلافت تعيين نكردي مگر بدين خاطر كه آن را به تو باز گرداند.(۴۱) و نيز فرمود: اي مردم! شما خود مي دانيد كه من از ديگري به خلافت سزاوارترم.

امّا اكنون مي بينيد كه كار به كجا كشيده است.

پس به خدا سوگند خلافت را به ديگري مي سپارم تا زماني كه امور مسلمانان به سامان باشد و جز بر من ستم نرود و اين كار تنها براي درك پاداش و فضل آن و براي بي رغبتي به مال و زينت دنياست كه شما براي رسيدن بدان بايكديگر به رقابت پرداخته ايد.(۴۲)

توطئه بني اميّه اگرچه موازنه قدرت در اواخر روزگار خلافت عمر، به نفع جناح اوّل پيش مي رفت امّا اين امر در زمان خليفه سوّم با ركود مواجه شد.

چرا كه پس از موفقيّت خط امويّون و رسيدن آنان به قدرت، اينك مصلحت حزب اموي مدّنظر بود.

پس از آنكه يكي از افراد بني اميّه به خلافت رسيد، آنها تلاش كردند نقش خود را در ترور عمر پنهان كنند و تنها كساني را به جرم قتل عمر بكشند كه به حزب و به خط آنان بستگي ندارند! بدين ترتيب دستيابي بني اميّه به قدرت در روزگار عثمان، امري بيرون از منطق رويدادهاي آن زمان نبود.

ستاره اقبال خليفه سوّم براي آنان نيز بخت بلندي به همراه داشت.

شايد سوّمين شرطي كه عبدالرحمن بن عوف به امامعليه‌السلام پيشنهاد كرد و آن حضرت آن را نپذيرفت و عثمان بدان شرط گردن نهاد، همان ابقاي امتيازات بني اميّه و از جمله ابقاي معاويه بر ولايت شام بود.

خليفه دوّم به هنگام مرگ به عثمان گفت: بر فرض كه من خلافت را به تو سپردم، قريش را مي بينم كه به خاطر هواداري از توخلافت را به گردنت مي اندازند.

آنگاه تو بني اميّه و بني معيط را برگرده مردم سوار مي كني و آنان را در غنايم بر ديگران مقدّم مي داري پس گروهي از گرگان عرب بر تو هجوم آورده و تو را در بسترت به قتل مي رسانند.

به خدا اگر من چنين كنم تو نيز چنان خواهي كرد و اگر تو اين كني كه من گفتم آنان هم با تو چنان رفتار كنند.

آنگاه موهاي جلوي پيشاني عثمان را به دست گرفت و به وي گفت: هرگاه چنين اتفاقي افتاد آنگاه سخن مرا به يادآر.(۴۳)

يكي از مورّخان، اوضاع حاكم بر جامعه اسلامي درعهد خلافت عثمان را چنين توصيف مي كند: عثمان بني اميّه را برگرده مردم سوار كرد و ولايت را به دست آنان، سپرد و زمين هايي را كه از راه خراج به دست حكومت افتاده بود، تحت تصرّف آنها قرار داد.

در زمان خلافت عثمان، سرزمين ارمنستان به تصرّف مسلمانان درآمد و عثمان خمس آن سرزمين را گرفت و تمام آن را به مروان بخشيد.

روزي عبداللَّه بن خالد بن اسيد، از عثمان حلّه اي - جامه اي - خواستار شد امّا عثمان به جاي آن چهارصد هزار درهم به وي بخشيد و خلافت خود را با بازگرداندن حكم بن ابي العاص و فرزندان و خانواده اش به مدينه، پس از آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آنان را از آن شهر بيرون رانده بود، آغاز كرد.

حال آنكه رسول خدا هرگز شفاعت كسي را درباره آنان نپذيرفته بود چنان كه ابوبكر و عمر هم از برگرداندن آنان به مدينه و پذيرش ميانجيگري شفاعتگران درباره آن، سرباز زده بودند.

مسلمانان اين عمل عثمان را به شدّت محكوم كردند امّا عثمان به اعتراض آنان وقعي ننهاد و پس از چندي حَكَم را مأمور گرفتن وجوهاتي به نام قضاعه كه مبلغي حدود سيصدهزار درهم بود گردانيد، و تمام آن صدقات را به خود حَكَم بخشيد! چنانكه ابن ابي الحديد گفته است: يكي ديگر از اقدامات عثمان اين بود كه زميني را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در محل بازار مدينه كه هزون خواند مي شد به مسلمانان صدقه داده بود، از ايشان باز پس گرفت و آن را به حرث بن حكم برادر مروان بخشيد.

وي مي افزايد: عثمان فدك را كه از آنِ فاطمه زهراعليها‌السلام بود و نيز تمام چراگاه هاي اطراف مدينه را به مروان بخشيد و چهارپايان بني اميّه از آنها استفاده مي كردند و نيز تمام غنايمي را كه از فتح آفريقا آمده بود به برادر رضاعي اش، عبداللَّه بن سرح، بخشيد.

همچنين وي در روزي كه دخترش اُمّ ابان را به همسري مروان درآورده بود، دويست هزار به ابو سفيان بن حرب و صدهزار به مروان بخشيد.

درپي اين اقدام، زيد بن ارقم رئيس بيت المال با كليدهايش به نزد عثمان آمد و كليدها را پيش روي او گذاشت و گريست.

عثمان از او پرسيد: آيا اگر من بدين وسيله صله رحم مي كنم، تو بايد گريه كني؟! زيد پاسخ داد: من بدين خاطر نمي گريم زيرا گمان مي كنم كه تو اين اموال را در عوض مال هايي كه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله انفاق كرده بودي، از آنِ خودساخته اي.

به خدا قسم اگر تو حتّي صد درهم بر مروان بخشش كني، اين مبلغ براي او بسيار زياد است.

عثمان به وي گفت: كليدها را بگذار و برو تا كسي را به جاي تو پيدا كنم.

انقلاب قهرآميز

بني اميّه چنگال هاي خود را در حكومت فرو برده بودند آنان اموال مسلمانان را تاراج مي كردند و با آنها پايه هاي حزب سياسي و نيروي نظامي خويش را استوار مي ساختند.

نفوذ سياسي آنان در پيش از ظهوراسلام و نيز گستردگي روابطشان با نيروهاي سياسي و نظامي موجود در جزيرةالعرب و برخورداري آنان از تجارب سياسي فراوان و نيز وجود ضعف در برخي از رهبري هاي اسلامي به آنان فرصت مي داد تا به راحتي رشد كنند.

همين عوامل سبب شده بود تا آنان از افكار و سنّتها و ارتباطاتشان و بلكه اسكلت رهبري خود در طي دوراني كه به ظاهر از قدرت بركنار بودند، اگرچه گهگاه در آن دخالت مي كردند، به شدّت محافظت كنند.

آري، ابوسفيان رهبر امويّون در دوران جاهليّت و مرشد آنان در روزگار حاكميّت اسلام روزي به ديدار خليفه سوّم رفت و دريافت كه دوروبر او همه از بني اميّه هستند.

وي كه بينايي اش را از دست داده بود از كسي كه در كنارش نشسته بود پرسيد: آيا غريبه اي در اين مجلس حضوردارد؟ چون جواب منفي شنيد و اطمينان يافت، نكته اي را كه در خاطرش خلجان مي كرد بر زبان آورد وخطاب به قومش گفت: اي بني عبدالدار! حكومت را دو دستي بگيريد چونان كه كودكان توپ را مي گيرند.

پس سوگند به كسي كه ابوسفيان به او قسم ياد مي كند نه بهشتي است و نه دوزخي! ناگهان عليعليه‌السلام كه در گوشه اي از مجلس نشسته بود، برخاست و به اوپرخاش كرد.

ابوسفيان در پاسخ گفت: مرا نبايد مورد سرزنش قرار داد بلكه بايد كسي را سرزنش كرد كه مرا فريفت و گفت: در اين جمع بيگانه اي حضور ندارد! هنگامي كه امواج انقلاب بر ضدّ تصرّفات بني اميّه در روزگار خلافت عثمان اوج مي گرفت، روزي معاويه كه در حقيقت فرمانده نيروهاي بني اميّه و در ظاهر والي شام بود به گروهي از مهاجران بزرگ كه عليعليه‌السلام و طلحه و زبير نيز در ميان آنان بودند، برخورد كرد و بديشان گفت: شما خود مي دانيد كه مردم به خاطر دستيابي به خلافت بايكديگر به ستيز برمي خاستند تا آنكه خداوند پيامبرش را برانگيخت ومردم با شاخصه هايي همچون سابقه، قدمت و جهاد از يكديگر متمايز شدند.

هركدام كه به خلافت رسيدند، فرمان فرمانِ آنان بود و ديگر مردمان تابع آنان بودند وچون آنان با جنگ و ستيز درپي دنيا بودند خلافت از آنان گرفته شد و خداوند آن را به كسان ديگر واگذاشت كه خداوند بر آوردن جانشين تواناست.

همانا من در ميان شما پيري را به جانشيني گماردم پس اگر از او اندرز پذيريد و با وي مدارا كنيد در اين صورت خوش اقبالتراز او باشيد.(۴۴) حاضران مقصود معاويه را از اين سخنان بخوبي دريافتند.

در واقع معاويه آنان را تهديد كرده بود كه اگر عثمان را ياري نكنند بزودي خود و حزبش بر اصحاب پيامبر خواهند شوريد.

ابن ابي الحديد در اين باره چنين مي گويد: از آن روز معاويه چنگال هاي خود را در خلافت فرو برد.

چرا كه كشتن عثمان ذهن او را به خود مشغول داشته بود.

به اين سخن او بنگريد كه مي گويد: چون آنان با جنگ و ستيز در پي دنيا بودند، خلافت را گرفتند و خداوند هم آن را به كسان ديگر واگذاشت.

و او برآوردن جانشين تواناست.

مقصود معاويه از جانشين دقيقاً خود اوست.

از اين رو هنگامي كه عثمان از وي طلب كمك كرد، درياري كردن او تعلّل به خرج داد.(۴۵) حزب اموي آمادگي خود را براي ايجاد انقلابي عليه نظام اسلامي و برپايي حكومت نوين جاهلي كه از دين به عنوان ابزاري جديد براي تحكيم قدرت استفاده مي كرد، كامل مي نمود.

مردم از هر گوشه وكنار و بويژه از كوفه و بصره و مصر گرد آمدند.

ازهر كدام از اين شهرها هزار مرد مسلح رهسپار مدينه شدند تا خليفه سوّم را در فشار گذارند.

كوفيان خواهان خلافت براي زبير بودند چنان كه بصريان به خلافت طلحه رغبت داشتند.

در اين ميان مردم مصر هم هواخواه عليعليه‌السلام بودند.

امام اگر چه با اقدامات عثمان موافق نبود امّا تمام تلاش خود را براي خاموش كردن اين جريان به كار بست.

آن حضرت بسيار كوشيد تا اقدامات تباهكارانه بني اميّه را اصلاح كند امّا اوضاع آنچنان از هم گسيخته بود كه تلاش هاي آن حضرت ثمري در برنداشت.

حديثي كه در زير نقل مي شود مي تواند به عنوان گواهي بر موضع اصلاح گرايانه امام عليعليه‌السلام مورد استناد قرار گيرد.

به هر تقدير اين حديث نشانگر فشارهاي بني اميّه بر خليفه سوّم است.

شايد آنان در انتظار وقوع حادثه ديگري بودند يا آنكه رهبري آنان كه در معاويه متجلّي مي شد، نقشه هايي براي كشتن خليفه كشيده بود به اين اميد كه در آينده بتواند با دستاويز قرار دادن قتل عثمان راه خود را براي دستيابي به قدرت هموار سازد.

در اين حديث آمده است: شورشگران نامه اي به عثمان نگاشتند و وي را به توبه از كردار خود دعوت كردند.

و براي او قسم ياد كردند كه هرگز باز نمي گردند و دست از وي بر نمي دارند تا وي حقوق خدايي آنان را بديشان بازپس دهد.

عثمان احساس كرد كه اين جماعت در برآورده شدن خواسته هاي خود، بسيار جدّي هستند.

از اين رو كسي را در پي عليعليه‌السلام فرستاد.

چون امام نزد وي آمد، عثمان گفت: ابوالحسن! مي بيني كه مردم چه كرده اند ومي داني كه من نيز چه كرده ام.

من بر جان خود از اينان بيمناكم.

به خدا سوگند آنان را از آنچه كه ناخوش مي دارند معاف مي كنم وآنچه را كه مي خواهند از خود و از ديگران بديشان مي دهم اگر چه در اين راه خونم ريخته شود.

اميرمؤمنانعليه‌السلام به او فرمود: مردم به دادگري تو بيش از به قتل رساندنت نيازمندند و من اين جماعت را مي بينم كه جز به راضي شدن خودشان، خشنود نمي گردند.

من بار اوّل بديشان قول دادم كه تو از تمام آنچه كه موجبات نارضايتي ايشان را فراهم ساخته اي، باز گردي.

پس آنان را از تو دور و حقشان رامي دهم.

عثمان گفت: تو را به خدا سوگند هم اينك حق آنان را بده.

به خدا قسم من به هر چه كه تو بگويي عمل مي كنم.

عليعليه‌السلام به سوي مردم رفت وفرمود: اي مردم! شما در پي حق خويش آمده ايد و اينك از آن برخوردار گشته ايد.

عثمان سخنان شما را درباره خود و اطرفيانش قبول دارد و از تمام آنچه كه شما ناخوش مي داريد، باز مي گردد.

مردم گفتار امام را پذيرفتند وتصديق كردند.

امّا گفتند: ما اين سخنان را مي پذيريم امّا براي ما از او پيماني بگير.

به خدا قسم ما تنها به سخن بدون عمل راضي نمي شويم.

عليعليه‌السلام فرمود: اين پيمان را براي شما خواهم گرفت.

اين روايت چنين ادامه مي يابد كه پس از انعقاد اين معاهده، نامه اي كه از سوي خليفه سوّم ممهور به مُهر خود و خطاب به كار گزارانش بودنگاشته و از خانه خليفه خارج شد.

عثمان در اين نامه كارگزارانش را به كمك خود و كشتن سران مخالفان فرا خوانده بود و به آنان گفته بود كه خود را آماده جنگ مي كند و لشكري بزرگ از بردگان كه از راه خمس به دست آورده بود، فراهم مي آورد.

شكّ و ترديد مخالفان با ديدن اين نامه برانگيخته شد و موجب گشت تا دوباره به سوي عثمان باز گردند و از او خواستار شوند فوراً واليان را از كار بركنار دارد يا آنكه خود از مقام خلافت استعفا دهد.

عثمان در مقابل، نوشتن نامه را انكار و ادعا كرد كه اين نامه توطئه اي عليه او بوده است.

اگر چه بعيد هم نيست كه عوامل بني اميّه در خانه عثمان، اين نامه را به اسم وي نگاشته باشند تا بدين ترتيب نسبت به او ايجاد شكّ وترديد كنند.

بدينسان كه فتنه اي بزرگ پديد آمد.(۴۶) طوفان هرج و مرج و آشوب وزيدن گرفت و شورشيان بر مدينه تسلّط يافتند.

عليعليه‌السلام پس از فرو نشستن شعله هاي اين فتنه و كشته شدن عثمان اين واقعه را در دو كلمه خلاصه كرد: اگر به كشته شدن عثمان فرمان مي دادم، جزو قاتلان و اگر از كشته شدن او ممانعت مي كردم، يار و ياور او تلقّي مي شدم.

ونيز افزود: من سبب كشته شدن او را براي شما بيان مي كنم: عثمان خلافت را به انحصار خود در آورد و در آن استبداد به خرج داد و بد كرد كه چنين امري را برگزيد و در آن استبداد به كار برد و شما نيز بي تابي مي كرديد.

پس شما در اين بي تابي بد كرديد و خداي را حكم ثابت است درباره كسي كه استبداد به خرج داد و خود سري كرد و كسي كه در كشتن او بي تابي نمود.(۴۷) مي توان فرمايش حضرت را چنين تفسير كرد كه حكم خداوند درباره كسي كه استبداد و خودسري به خرج داد آن بود كه از اريكه قدرت به زيركشيده شد ودر بسترش به قتل رسيد وحكم وي در باره كسي كه بي تابي كرد مثل آن بود كه ميوه اي را پيش از رسيدنش چيده باشد كه طبعاً خوردن چنين ميوه اي نمي تواند براي او گوارا و لذّت بخش باشد.

بدين گونه حزب اموي بيش از شورشگران از كشته شدن عثمان بهره برداري كرد.

به طوري كه حتّي كساني كه همواره مردم را به شورش عليه عثمان ترغيب مي كردند، خود را از اين ماجرا كنار كشيدند.

عايشه، ام المؤمنين، كه همواره فرياد مي زد: نعثل - عثمان - را بكشيد كه او كافر شده است، اينك در صف خونخواهان عثمان جاي گرفته بود.

طلحه و زبير نيزكه هر دو عليه عثمان تبليغات به راه مي انداختند و سپاهياني براي جنگيدن با او گرد مي آوردند اكنون به عنوان هواخواه عثمان، در صدد انتقام از قاتلان وي بر آمده بودند و عمرو بن عاص هم كه حتّي چوپانان را عليه عثمان مي شورانيد، پس از كشته شدن وي به جمع كساني پيوست كه ادعاي خونخواهي عثمان را داشتند.

در صورتي كه اگر آنان همگي به نصايح امام عليعليه‌السلام گوش مي سپردند، خلافت بدون هيچ خونريزي وآشوب در جايگاه خود آرام و قرار مي يافت.