جنگ جمل
ابوبردة بن عوف ازدي از كساني بود كه از ياري امام در كوفه امتناع ورزيد.
هنگامي كه عليعليهالسلام
فاتحانه از بصره بازگشت، متخلفان را به بادنكوهش گرفت و فرمود: بدانيد كه مرداني از شما، از ياري من باز نشستند پس من نكوهشگر و خوار كننده ايشانم و شما نيز بايد از آنان كناره گيريد و سخناني بديشان گوييد كه ناپسندشان آيد تا سرزنش شوند و بدين وسيله حزب اللَّه هنگام آشفتگي و تفرقه باز شناخته شوند.
سپس ابوبرده برخاست و پرسيد: اميرمؤمنان! آيا كساني را كه پيرامون عايشه كشته شده بودند و نيز زبير و طلحه را ديدي؟ آنان به چه گناهي كشته شدند؟ امام پاسخ داد: آنان پيروان و كارگزاران مرا كشتند و ربيعه عبدي، رحمة اللَّه عليه، را به همراه گروهي از مسلمانان به قتل رساندند.
گفتند: پيمان شكني نمي كنيم چنانكه شما پيمانتان را شكستيد و گفتند: فريب پيش نمي گيريم چنانكه شما پيش گرفتيد.
پس بر آنان يورش بردند و همه آنان را از پاي در آوردند.
من از آنان خواستم قاتلان برادرانم را به من معرفي كنند تا آنان را در مقابل بكشم سپس قرآن در ميان ما حكم كند.
امّا آنان از اين خواسته سر باز زدند و با من به جنگ آمدند در حالي كه بيعت من و خون نزديك به هزار نفر از طرفدارانم به گردن ايشان بود، من نيزآنان را در مقابل اين كردار ناپسند كشتم.
آنگاه امام پس از اين بيانات از ابو برده پرسيد: آيا تو در اين باره ترديد داري؟ ابو برده پاسخ داد: من در اين باره ترديد داشتم امّا اكنون دانستم و خطاي آنان بر من آشكار گرديد.
و تو هدايت شده اي و بدرست اقدام كرده اي.
بدين ترتيب امام جنايات پيمان شكنان را بطور خلاصه بيان فرمود.
بار ديگر، هنگامي كه سپاهيان آن حضرت، و اهل جمل و بصره بايكديگر روياروي شدند، آن حضرت طلحه و زبير را خواست و بديشان فرمود: به جان خودم شما سلاح و اسب و سپاه فراهم آورده ايد.
اگر براي آنچه مهيا كرده ايد نزد خداوند عذر و دليلي داريد، پس از خدا بترسيد و همچون زني نباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن محكم از هم گسست.
آيا مگر من برادر ديني شما نيستم كه شما خون مرا محترم شماريد و من نيز خونتان را محترم شمارم؟ پس آيا حادثه اي رخ داده كه شما ريختن خون مرا روا مي داريد؟! همچنين امام فرمود: در آن روز خداوند جزاي حق آنان را بدهد و آنان مي دانند كه خداوند حق و آشكار كننده است.
اي طلحه! آيا تو خون عثمان را مطالبه مي كني؟ خداوند كشندگان عثمان را لعنت كند.
طلحه تو همسر رسول خدا را براي جنگ بيرون آورده اي در حالي كه همسر خويش را در خانه بگذاشته اي! آيا مگر تو با من بيعت نكردي؟!
آنگاه امام برخي از مواضع زبير را در ركاب رسول خدا به ياد او آورد.
زبير از ميدان جنگ دوري گرفت.
چون زبير راه مدينه را در پيش گرفت
ابن جربوز به تعقيب وي پرداخت و او را كشت و شمشير او را براي امام آورد.
عليعليهالسلام
شمشير زبير را گرفت و آن را در دست چرخاند و فرمود: چه دشواري ها كه با اين شمشير از پيش روي رسول خدا برداشته شد.
ابن جربوز گفت: اي اميرمؤمنان جايزه من در قبال اين كار چيست؟ آن حضرت فرمود: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: كشنده فرزند صفيه (زبير) را به آتش نويد بخش.
سال ها بعد همين ابن جربوز همراه با خوارج نهروان به روياروئي امام آمد و در همان نبرد به قتل رسيد.
از خواندن برگ هاي تاريخ در مي يابيم كه زبير و طلحه و عايشه هر يك در حركت خود ترديد داشتند و هر كدام از آنها بارها تصميم گرفتند از اين جنگ منصرف شوند.
امّا دستي پنهان، هر بار عزم آنان را تجديد مي كرد و از نو آنان را به قلب فتنه سوق مي داد! طلحه به بصره آمد و براي مردم سخنراني كرد و آنان را به خلع امام ازخلافت تشويق نمود.
مردم از وي پرسيدند: ابو محمّد! نامه هايي كه ازسوي تو به ما مي رسيد غير از اين بود كه اكنون مي گويي! طلحه خاموش شد و جوابي نيافت و زبير را براي سخنراني پيش فرستاد.
عايشه نيز در مسير حركت خود به بصره با چاه آبي به نام حوأب رو به رو گشت.
سگ هاي اطراف اين چاه به وي پارس كردند.
عايشه پرسيد: نام اين چاه چيست؟ گفتند: حوأب.
ناگهان عايشه بانگ برداشت و بر بازوي شترش زد و آن را خوابانيد و سپس گفت: به خدا سوگند: به خدا سوگند من مصداق حديث سگ هاي حوأب هستم.
مرا باز گردانيد.
مراباز گردانيد.
بدين سبب عايشه و همراهانش يك شبانه روز در كنار چاه حوأب اردو زدند.
امّا عبداللَّه بن زبير حيله اي به كار بست و چهل نفر و بنابر قولي ديگر پنجاه نفر از باديه نشينان را حاضر كرد و بديشان رشوه داد تا نزد عايشه گواهي دهند كه نام اين چاه حوأب نيست.
همچنين هنگامي كه زبير قصد كناره گيري از اين جنگ را داشت، بار ديگر عبداللَّه بن زبير پا به صحنه مي گذارد و با فريب دادن پدرش وي را به ميدان نبرد بازمي گرداند.
نقش عبداللَّه در اين ميان همچون نقش محمّد بن طلحه بود.
مروان بن حكم نيز گاه به گاه وارد صحنه مي شد و بر ادامه جنگ تبليغ و تشويق مي كرد.
بدين ترتيب مي توان از دست هاي پنهاني در پشت شخصيّت هاي ظاهري جنگ جمل پرده برداشت.
اين دست ها نشان از هم پيماني بني اميّه با برخي از كساني كه در حكومت طمع بسته بودند داشت.
اينان در واقع با پنهان شدن در پشت چهره هاي ظاهري جنگ جمل، خود را از چشم ها پنهان مي داشتند.
و با خود مي گفتند: اگر اينان در اين جنگ به پيروزي دست يابند، همان امتيازاتي كه در عهد خلافت عثمان از آنها برخوردار بوديم باز هم از آنها برخوردار خواهيم شد، امّا اگر اينان در اين جنگ شكست بخورند ما به يك تير دو نشان زده ايم.
زيرا از يك طرف از سوي مهاجران و انصاري كه براي خلافت دل بسته اند و هر يك ديگري را براي خلافت تأييد مي كند، آسوده خاطر مي شويم و از طرف ديگر هيبت آنان در ميان مسلمانان فرو مي ريزد و مردم آنها را كساني مي پندارند كه در پي برآورده ساختن مصالح و منافع شخصي خويشند.
بدين ترتيب مي توانيم علّت همگامي حزب اموي را در كنار طلحه و زبير و عايشه كه از شديدترين تحريك كنندگان مردم بر ضدّ عثمان و مقدّم داشتن بني اميّه در حكومت و ثروت توسّط او به شمار مي آمدند، تفسير كنيم.
مردم با شگفتي مي پرسيدند آيا جنگ طلبان آهنگ بصره را كرده اند و مي خواهند انتقام خون عثمان را از بصريان بگيرند و به خاطر عثمان با آنها بجنگند؟! طبري به سند خود از مغيرة بن اخنس روايت كرده است كه گفت: سعيد بن عاص، در ذات العرق با مروان بن حكم و يارانش رو برو شد و ازآنان پرسيد: به كجا مي رويد در حالي كه خون بهاي شما بر شتران سوارند.
(ابن اثير گويد: منظور وي عايشه و طلحه و زبير بود).
اينان را بكشيد و آنگاه به خانه هايتان باز گرديد و يكديگر را به قتل نرسانيد.
امّا مروان و يارانش پاسخ دادند: ما مي رويم تا شايد همه قاتلان عثمان را بكشيم.
شايد اينان در پايان سخنانشان اشاره كرده باشند كه هدف آنها از اين حركت درهم كوبيدن عدّه اي به دست عدّه اي ديگر بود تا مگر بدين ترتيب از آنان خلاص شوند.
براي تأييد اين نظر مي توان از روايتي كه ابن اثير نقل كرده است، استفاده نمود.
وي مي گويد: مروان بن حكم تيري به سوي طلحه انداخت و آن تير به پاي طلحه خورد و او را كشت!
اميرمؤمنان عليعليهالسلام
در چندين خطبه به سرشت اين جنگ اشاره كرده و بيان داشته بود كه تا ديروز قريشيان كه در سنگر كفر بودند، در مقابل اسلام ايستادند و جنگيدند و امروز نيز آنان به خاطر همان هدف در حالي كه فريب خورده و شيفته قدرت شده اند با او سر جنگ دارند.
شيخ مفيد مي نويسد: چون امام در ربذه فرود آمد، دنباله حاجيان با آن حضرت رو برو شدند و گرد وي را گرفتند تا سخني از او بشنوند.
امام در خيمه خود بود.
ابن عبّاس گويد: من نزد آن حضرت رفتم و ديدم كه نعلين خود را وصله مي زند.
عرض كردم: ما به اينكه، تو كار ما را سروسامان دهي بيشتر نيازمنديم تا اين كاري كه اكنون بدان مشغولي.
امّا او پاسخي نداد تا آنكه از كار خود فارغ شد سپس آن را كنار لنگه ديگر كفش قرار داد و از من پرسيد: قيمت اين يك جفت نعلين چقدر است؟ گفتم: ارزشي ندارند.
پرسيد: با همين بي ارزشي؟ گفتم: كمتر از يك درهم مي ارزند.
آنگاه امام فرمود: به خدا سوگند اين يك جفت نعلين در نزد من بيش از خلافت بر شما دوست داشتني است مگر آنكه من در اين خلافت حقي را استوار و يا باطلي را دفع كنم.
ابن عبّاس گويد: به آن حضرت عرض كردم حاجيان گرد آمده اند تا به سخنانت گوش فرا دهند آيا به من اجازه مي دهي كه با آنان سخن گويم اگرنيك گفتم از آنِ تو و اگر بد گفتم به حساب خودم باشد.
گفت: نه.
خودم با آنان سخن خواهم گفت.
سپس دستش را بر سينه من نهاد - او دستي ستبر داشت - كه سينه ام را به درد آورد سپس برخاست.
جامه او را گرفتم و گفتم: تو را به خدا سوگند مراعات خويشاوندي را در باره من بفرما.
(گويا ابن عبّاس از اين بيم داشت كه عليعليهالسلام
سخناني بگويد كه حاجيان راخوش نيايد).
آن حضرت فرمود: مرا سوگند مده.
آنگاه از چادر بيرون رفت.
حاجيان بر او گرد آمدند آن حضرت خداي را ستود و ثنا گفت و آنگاه فرمود: خداي تعالي محمّدصلىاللهعليهوآله
را برانگيخت در حالي كه در ميان عرب نه كسي بود كه كتابي بخواند و يا نبوّتي ادعا كند.
آن حضرت مردم را بدانچه وسيله رستگاريشان بود، رهنمايي فرمود به خدا سوگند من نيز همواره در ميان كساني بودم كه هدايتشان مي كرد نه دگرگون شدم و نه تغيير يافتم و نه خيانتي مرتكب گشتم تا آنكه همه دشمنان دين پشت كرده بگريختند.
مرا با قريش چكار؟ به خدا سوگند، من با آنان در زماني كه كافر بودند جنگيده ام و امروز نيز كه راه فتنه و فساد را در پيش گرفته اند باز هم با آنان مي جنگم و اين راهي كه مي روم بر اساس عهد و پيماني است كه دراين باره با من شده است.
هشدار مي دهم كه من به خدا سوگند مي خورم تا باطل را چنان بشكافم كه حق از درون آن برون آيد قريش با ما كينه جويي نمي كند جز بدين خاطر كه خداوند ما را بر آنان برگزيده است و ما آنها را به زير فرمان خود كشيده ايم.
آنگاه اين دو بيت را خواند:
۱ - به جان خودم سوگند گناه است كه تو شير خالص را بنوشي و سرشير يا خرماي بي هسته بخوري.
۲ - حال آنكه ما بوديم كه اين بلند مرتبگي را به تو داديم و گرنه توخود مرتبه اي نداشتي و ما بوديم كه گرداگرد تو اسبان كوتاه مو و نيزه ها رافراهم آورديم.
بدينسان قريشي كه همواره رؤياي حكومت عرب را در سر مي پروراند هم به دين تظاهر كرد و هم جنگي عليه آن به راه انداخت و نيروي ويرانگر خويش را در اين راه كاملاً به كار گرفت و از ضعف خليفه سوّم استفاده كرد و برخي از ياران پيامبر و مناديان دعوت آن حضرت را فريفت و آتش طمع آنان نسبت به خلافت بر مسلمانان را شعله ور ساخت.
كساني كه جذب نيرنگ قريش شدند، در واقع فاقد بينشي روشن در باره شناخت جريانات آن دوره بودند.
طلحه كه توقع داشت پس از خليفه دوّم به خلافت برسد بصريان را برضدّ عثمان مي شورانيد و آنان را به كشتن عثمان تشويق مي كرد.
او خود به بصره آمد و منادي اش بانگ زد: هر كس، شخصي از جنگجويان را در اختيار دارد بايد او را به ما تحويل دهد.
پس چون جنگجويان را به دست ايشان سپردند، همه آنها را از دم تيغ گذراند و جز شمار اندكي از آنان ازاين حادثه جان سالم به در نبردند.
آري اين همان طلحه است كه تا ديروز آنان را رهبري مي كرد و امروزدر جناح مقابل آنان قرار گرفته است و آنها را مي كشد! آيا براستي اين شگفت آور نيست؟! آري، طلحه نيز تا ديروز رئيس و رهبر آنان بود امّا امروز در شمار عوامل بني اميّه در آمده است و حزب اموي به دست خوداو، وي را از صحنه جامعه بيرون راند.
اميرمؤمنان در وجوب جنگ با آنان هيچ گمان و ترديدي به خود راه نداد زيرا سرشت و اهداف پليد آنان را بخوبي دريافته و از طرفي پيامبر او را از وقوع اين ماجرا آگاه كرده و به او فرموده بود كه در آينده با پيمان شكنان در جنگ خواهد شد.
آري امام در راه بيداري مردم دشواري هاي فراواني متحمّل شد و اگر مهاجران و انصار با بصيرت، براي دفع اين فتنه در كنار او نبودند و وي را با همان نيرو وقوّتي كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
را ياري كردند، مدد نمي رساندند چه بسا كه قريش با توسّل به نيرنگ ها و نيروها و تعصبّات خود خطري واقعي عليه بقاي اسلام به وجود مي آورد.
آنگاه امام به سپاه كوفه كه كشور ايران را فتح كرده بودند، دستور داد كه در همانجا بمانند و از مرزهاي اسلام پاسداري كنند و براي فتح سرزمين هاي جديد سپاهياني به اين سوي و آن سوي گسيل دارند.
امام از اين جهت سپاه كوفه را براي اجراي اين مهم برگزيد كه مي دانست در ميان آنان تعدادي از ياران با بصيرت پيامبر ونيز شماري از فقها و قرّا يافت مي شوند.
آن حضرت در ملاقات خود با اين سپاه در ناحيه ذي قار بديشان فرمود: اي مردم كوفه! شما از گرامي ترين مسلمانان و ميانه روترين ايشان و پر سهم ترين آنان در اسلام و نيكوترين عرب در سواركاري و تيراندازي هستيد.
شما از ديگر اعراب به پيامبر و خاندان او بيشتر دوستي مي ورزيدو من با اعتماد به شما، پس از تكيه بر خدا، براي فداكاري هايي كه در قبال نقض پيمان طلحه و زبير و سرپيچي ايشان از من و گرايش آنان به عايشه براي ايجاد فتنه و آشوب از خود نشان داديد به سويتان روانه گشتم.
اعراب كوفي در دوره هاي بعد همچنان محبّت و گرايش خود را به خاندان پيامبر از دست ندادند و خط مبارزاتي آنان عليه امويّون را ادامه دادند تا آنكه سرانجام خداوند طومار عمر حكومت بني اميّه را درروزگار خلافت آل عبّاس در هم پيچيد.
هنگامي كه امام سپاه خود را بسيج كرد همراه با آنان عازم بصره شد و بدان شهر گام نهاد.
آن حضرت در بصره خطبه اي مهم ايراد كرد و در آن به تبيين مشروعيّت نبرد با ناكثان (پيمان شكنان) پرداخت.
عليعليهالسلام
دراين سخنراني استراتژي خود را در اين جنگ مطرح كرد و فرمود: بندگان خدا! بپا خيزيد براي جنگ با اين مردمان با سينه هايي ستبردر جنگ.
چون ايشان بيعت مرا شكستند و كارگزارم ابن حنيف را پس ازكتك بسيار و رنج و آزار سخت از بصره بيرون كردند و سبابجه را كشتند و حكيم بن جبله عبدي را كشتند و نيز مردان شايسته ديگر را از پاي درآوردند سپس در پي تعقيب دوستداران من بر آمدند و آنان را در پناه هرديوار و زير هر سقفي كه ديدند، گرفتند و پس از چند روز گردن زدند.
ايشان را چه شده است.
خداوند بكشتشان به كجا مي روند؟ به سوي آنان بپا خيزيد و بر آنان سخت گيريد و بر آنان حمله كنيد در حالي كه بردبارودر پي پاداش هستيد.
مي دانيد كه شما هم آورد و كشنده آنانيد و خود رابراي نيزه انداختن و شمشير زدن و مبارزه با همتايان خويش آماده كرده ايد.
هر يك از شما كه خود را در برابر دشمن دليرتر ديد و از يكي از برادرانش سُستي و ضعف مشاهده كرد، بايد از آن برادرش كه شجاعت او، از او كمتر است، دفاع كند همان گونه كه از خويشتن دفاع مي كند زيرا اگر خدا خواسته بود او را نيز مانند همرزمش دلير و شجاع مي گردانيد.
برخورد امامعليهالسلام
با پيمان شكنان همچون برخورد وي با كافران نبود.
بلكه آن حضرت اصحابش را از آغاز كردن جنگ بازداشت و پس از آنكه اصحاب جمل، اردوگاه امام را زير تيرهاي پياپي و بسيار خود گرفتندياران وي به آن حضرت شكايت كرده، گفتند: اي اميرمؤمنان! اردوگاه ماپر از تيرهاي آنان است.
امّا عليعليهالسلام
به آنان اجازه مقابله نداد تا آنكه يكي از افراد خود را با قرآن به سوي سپاه بصريان فرستاد تا آنان را به حكميّت قرآن فرا خواند، امّا دشمنان او را كشتند.
پس از اين ماجرا امام فرمان نبرد را صادر كرد.
جنگ سه روز ادامه يافت و ياران پيامبر، از مهاجران و انصار، قهرماني هايي از خود نشان دادند كه در زمان پيامبر به سبب بروز چنان شجاعت هايي شهرت يافته بودند.
آنان در لشكري موسوم به كتيبةالخضراء جمع آمده بودند كه فرماندهي آن را مولا و امير آنان يعني عليعليهالسلام
بر عهده داشت.
و در روز آخر جنگ بر شتري كه پرچم ناكثان بروي آن بود، حمله كرد.
چون شتر بر زمين افتاد تمام دشمنان تار و مار شدند و جنگ باپيروزي امام پايان يافت.
جارچي آن حضرت در پي اين پيروزي، به دستور امام بانگ برداشت كه: فراريان را تعقيب نكنيد و مجروحان را نكشيد و به خانه ها گام ننهيد و سلاح و لباس و وسايل دشمنان را برنداريد هر كس سلاح به زمين گذارد و نيز هر كس كه در خانه اش را ببندد در امان است.
پس از فرو نشستن آتش جنگ، عليعليهالسلام
به طرف عايشه تنها رهبر زنده مخالفان رفت.
صفيه دختر حارث كه فرزند خود را در اين جنگ از دست داده بود، به استقبال امام آمد و به آن حضرت گفت: اي علي! اي قاتل دوستان! اي از هم پاشنده جمع! خداوند فرزندانت را يتيم كند چنانكه تو فرزندان عبداللَّه (پسرش) را يتيم كردي.
امام به سخنان او اعتنايي نكرد و از كنار او گذشت.
سپس نزد عايشه رفت بر او سلام داد و در كنار او نشست.
عايشه زبان به پوزش گشود و گفت: من كاري نكردم.
چون امام از نزد عايشه بيرون آمد، دوباره صفيه سخنان زشت خود را بر زبان راند امّا آن حضرت به او توجّه نكرد ولي در حالي كه به برخي از خانه ها اشاره مي كرد، گفت: بدان كه اگرمي خواستم، مي توانستم درِ اين خانه ها را بگشايم و كساني را كه در آن پناه گرفته اند، بكُشم.
سپس درِ اين يك خانه را باز كنم و كساني را كه درآنند بكشم و همينطور آن خانه ديگر را.
گروهي از جنايتكاران از جمله مروان بن حكم و عبداللَّه بن زبير به عايشه پناه برده بودند.
امّا امام از كشتن آنان چشم پوشيد.
يكي از مردان قبيله ازد در حالي كه به صفيه اشاره مي كرد، به امام گفت: به خدا سوگنداين زن نبايد با ما چنين درشتي كند.
امام در خشم شد و فرمود: خاموش! نه حرمتي را بدر و نه داخل خانه اي شو و زني را به آزار مگير اگر چه ناموس شما را ناسزا گويند و فرمانروايان و شايستگانتان راسبك سر بخوانند كه ضعيف و ناتوانند ما پيش از اين به خويشتن داري در برابر آنان دعوت شده بوديم با آنكه آن زنان مشرك بودند
بدين سان عليعليهالسلام
به يارانش آموخت كه چگونه با نرمي با دشمنانشان رفتار كنند با آنكه رودهايي از خون در ميان آنان جاري شده بود، آنگاه امام به بيت المال رفت و آنچه در آن بود به يكسان ميان سربازانش تقسيم كرد و به هر يك از آنان پانصد درهم داد و خود نيز همچون يكي از آنها پانصد درهم برداشت.
آنگاه عايشه را با مركب و توشه كافي مجهز كرد و به سوي مدينه رهسپارش نمود.
امام چهل زن معروف بصري را براي همراهي عايشه انتخاب كرد و آنان را همراه محمّد برادر عايشه كه يكي از نزديكترين ياران عليعليهالسلام
بود، به مدينه فرستاد.
آنگاه ابن عبّاس را به جانشيني خود در بصره گماشت و عهد نامه اي براي او نوشت و در آن فرمود: راغبان ايشان را با عدالت و انصاف و احسان بر آنان راضي نگه دار و ترس را از دل هايشان بزداي.
سپس امامعليهالسلام
به فرماندهان سپاهش نامه اي نوشت و در آن حد و مرزهاي حكومت خود را مشخص فرمود: آگاه باشيد كه حق شما بر من آن است كه رازي را از شما پنهان ندارم مگر در جنگ و كاري را بدون صلاح ديد و راي شما انجام ندهم مگر در حُكم و حقّي را كه مربوط به شماست از جايگاهش به تعويق نيندازم و بدون تمام كردنش از آن دست برندارم و اينكه شما در اجراي حق نزدمن يكسان باشيد.
آن حضرت در حالي كه در اين جنگ به پيروزي دست يافته بود، به كوفه بازگشت.
وي از رفتن به قصر الاماره خودداري كرد و به جاي آن به خانه جعدة بن ابي هبيره مخزومي، فرزند خواهرش ام هاني رفت ودرباره قصر الاماره فرمود: اين قصر هلاكت و رنج است مرا در آن فرود مياريد.