زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)0%

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام علی علیه السلام

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده: آية الله سيد محمد تقى مدرسى
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه:

مشاهدات: 12276
دانلود: 3142

توضیحات:

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12276 / دانلود: 3142
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

جنگ صفّين

اشاره

فرازي حسّاس فرا روي امامعليه‌السلام هر لحظه گردنه اي صعب العبور نمايان مي شد، و آن كس كه مي خواست عدالت را بر پاي دارد و احكام الهي را جاري سازد ناگزير مي بايست آنها را در نوردد.

معاويه بن ابي سفيان رهبر مرتدان جاهلي مَنش تمام كينه ورزان به اسلام وانتقام جويان و تفاله هاي دوران گذشته را عليه امام بسيج كرد و تمام كساني كه چشم طمع به حكومت اسلامي داشتند و نيز زر دوستان پولدار به آنان پيوستند.

معاويه مقر خود را در شام قرار داده بود.

وي پس از مرگ برادرش، يزيد بن ابي سفيان، فرمانده سپاهيان شام از سوي عمر به ولايت شام منصوب شده بود.

هدف عمر از اين اقدام چيزي جز جلب رضايت بني اميّه نبود و بني اميّه قدرت سياسي و نظامي به شمار مي آمدند كه بيشتر دست در دست هم داشتند و مشغول توطئه عليه دين خدا بودند.

سران حزب اموي بر اين گمان بودند كه شام مُلك خالص آنان و تا ابد در اختيار ايشان است بنابراين تمام نيروهاي نظامي خود را در آن ديار متمركز ساختند.

آنان تصور نمي كردند كه هيچ حاكمي روزي به خود جرأت دهد و ولايت شام را از آنان باز پس گيرد.

حتّي دوّمين خليفه نيرومند، عمر، از آنچه در شام مي گذشت چشم مي پوشيد.

او در خصوص پاگيري و تقويّت حزبي مخالف با اسلام سهل انگاري به خرج مي داد و همواره شام را از قوانين سخت و خشن خود معاف مي كرد.

در زماني كه عمر قوانيني از قبيل از كجا آورده اي؟ براي مقابله با ثروت اندوزي كه حاكمان جديد به دامان آن گرفتار شده بودند وضع كرده بود و حتّي كسي همچون ابو هريره هم نتوانست از آن قانون قاطع رهايي يابد و ناچار شد بسياري از اموال خود را كه در بحرين گرد آورده بود، به خاطر اجراي اين قانون از دست دهد.

در همين حال كه عمر اين قوانين را با شدّت دنبال مي كرد، معاويه و حزب اموي او كه شالوده سلطنت منفور خود را در شام پي ريزي مي كرد و ثروت هاي هنگفت را روي هم مي انباشت و بر منفعت طلبان حاتم بخشي ها مي نمود از اين قانون مستثني بودند.

هنگامي هم كه از عمر در اين باره سؤال مي شد، چشم پوشي خود را با اين عبارت توجيه مي كرد كه معاويه سمبُل عزّت و سرفرازي اسلام است!! البته گمان مبريد كه عمر مي توانست بدون پرداخت بهايي سنگين در مقابل اقدامات معاويه قد برافرازد.

او حتّي به خاطر برخي از فشارها و تنگناهايي كه بر حزب اموي آن هم در پايتخت و نه در شام قرار داده بود، جان خود را از كف داد.

با اين وصف معاويه مي پنداشت كه مي تواند همچنان در زمان خلافت عليعليه‌السلام هم بر شام حكم براند و چيزي هم جز فرمان امام مبني بر عزل او و انتصاب ديگري به جاي وي، او را بيمناك نكرد!! امام بيش از هر كس ديگر به ماهيّت معاويه آگاه بود و حركت امام براي جنگ با معاويه به معناي پيروزي حتمي آن حضرت بر او نبود.

زيرا سپاه معاويه كه زير پرچم جاهليّت گرد آمده بودند با سپاه آن حضرت كه بيشتر آنان هنوز درگير و دار هواهاي نفساني خود به سر مي بردند و همگي خالصانه درخدمت آن امام نبودند، با وجود اندك ياران مؤمن و مخلص، بسيارتفاوت داشت.

امام خود در چند جا به اين نكته تصريح كرده است.

از جمله يك بار به افراد خود فرمود: اي كاش معاويه سپاهش را با سپاه من عوض مي كرد مانند عوض كردن دينار با درهم.

يكي مي داد و ده نفر مي گرفت.

پيش از حركت امام به سوي شام، يكي از فرماندهان سپاه امام به ديگري گفت: روز نبرد ما و شاميان بس روز سخت و دشواري است كه جز دريا دلان مخلص و قوي دلان با ايمان بر آن شكيبا نخواهند بود.

گوينده اين سخن يعني زياد بن نصر حارثي خطاب به عبداللَّه بن بديل افزود: به خدا سوگند در آن روز گمان نمي كنم كسي از ما و از شاميان زنده بماند مگر فرومايگان.

دوستش نيز در تأييد وي گفت: به خدا سوگند من نيز چنين مي پندارم.

عليعليه‌السلام كه به سخنان آن دو گوش مي داد بديشان چنان نگريست كه گويي گفتارشان را تأييد مي فرمايد امّا از آنان خواست با توجّه به شرايط خاصّ جنگي از ابراز اين گونه سخنان خودداري ورزند و فرمود: بايد اين سخنان در دل هايتان بماند.

چنين سخناني اظهار مكنيد و نبايد كسي از شما چنين سخناني بشنود.

خداوند كشته شدن را براي ملّتي و مرگ را براي ملّتي ديگر مقدّر فرموده است و مرگ هر يك از آنان همان گونه كه خدا مقدر كرده، فرا رسد.

پس خوشا به حال مجاهدان راه خدا و كشته شدگان راه طاعتش!(۶۴) بدين گونه گفتگو ميان سران سپاه در مي گرفت و بدين سان امام هدف خود از جنگ، با شاميان را كه همان جستجوي رضوان خدا و مبارزه باتباهكاران بود، تبيين مي كرد.

اگر چه تحقّق اين هدف پيامدهاي ناگواري هم در برمي داشت.

فضايل امام عليه‌السلام و دشمني معاويه

معاويه نيز به سهم خود به فضايل عليعليه‌السلام اذعان مي كرد و مي دانست برترين كس بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله امام علي بن ابي طالبعليه‌السلام است.

امّا او به پيراهن عثمان چنگ انداخته بود و خود را سزاوارترين مردم نسبت به او مي دانست.

با آنكه دليل معاويه سُست و بي پايه به نظر مي رسيد امّا زيركي و نيرنگ بازي واسباب و عوامل زوري كه او در اختيار داشت وي را از آوردن دلايل صحيح وقوي بي نياز مي كرد.

همين امر مي تواند از ماهيّت مبارزه ميان او و امام پرده بردارد.

تاريخ پرونده قطوري از اعترافات معاويه نسبت به فضايل عليعليه‌السلام تشكيل داده است و ما بويژه مي توانيم اين اعترافات را در نامه هاي خاصّي كه ميان او واصحاب بزرگ امام رد و بدل شده، بيابيم.

امّا رساترين اين نامه ها، نامه اي است كه معاويه خطاب به محمّد بن ابي بكر، يكي از سرسخت ترين مدافعان خط امام، نوشته است.(۶۵)

اين نامه چنين است: از معاويه بن ابي سفيان به محمّد بن ابي بكر، درود بر اهل طاعت خدا.

امّا بعد، نامه ات به من رسيد.

در آن نامه ضعف راي تو مشهود است و نسبت به پدرت سخنان ناروا گفته بودي.

در آن از حق پسر ابوطالب يادكرده اي و از سوابق كهن و قرابت او سخن رانده اي و از برتري غير خودت (عليعليه‌السلام ) گفته اي و به برتري خويش اشاره اي نكرده اي! پس سپاسگزارخدايي هستم كه فضل و برتري را از تو بازداشت و به ديگري واگذاشت.

ما و نيز پدرت در زمان حيات پيامبرمان، حق پسر ابوطالب را بر خود لازم مي ديديم و برتري او بر ما آشكار بود.

پس چون خداوند آنچه را كه نزدش بود براي پيامبرش برگزيد (پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات كرد) پدرت و فاروقش (عمر) نخستين كساني بودند كه حق او را خوردند و با وي خلاف كردند.

پس از آن دو عثمان برخاست و گام به گام شيوه آن دو را دنبال كرد.(۶۶).

بدين گونه معاويه براي تحريك حس تعصّب محمّد بن ابي بكر به فضل امام اعتراف مي كند و او را بروي و بر تمام اصحاب پيامبر برتري مي دهد.

همچنين در بين گفتگويي كه ميان معاويه و عمرو بن عاص، يكي از رهبران عرب در روزگار جاهليّت و هم پيمان تاريخي بني اميّه، صورت گرفت، معاويه گفت: اي ابو عبداللَّه! من تو را براي جنگ با اين مرد كه پروردگارش را معصيت كرده و دست به خون خليفه آلوده و آشوب بر پاكرده و اتحاد را از ميان برده و پيوند خويشاوندي را بريده است، به سوي خود فرا مي خوانم.

عمرو پرسيد: منظور تو جنگ با كدام مرد است؟ معاويه گفت: جنگ با علي.

پس عمرو به او گفت: تو با علي هم شأن و برابر نيستي. تو نه مانند او هجرت كردي و نه از سابقه او در گرايش به اسلام برخورداري و نه همچون او صحابي پيامبر بودي و جهاد كردي و نه از علم وفقه او بهره مندي.

به خدا سوگند، با اين وجود، او را حد و حدودي است و صاحب جاه و پيروزي و از طرف خداوند مورد امتحان و آزمايش هاي نيكو قرار گرفته.

امّا اگر تو را در جنگ با علي همراهي كردم براي من چه نصيبي قرار مي دهي كه تو خود مي داني در اين كار چه دشواري ها و خطرهايي نهفته است؟ معاويه گفت: هر چه تو بخواهي.

عمرو گفت: حكومت مصر را.

معاويه با شنيدن خواسته عمرو لختي درنگ كرد و آنگاه گفت: من خوش ندارم كه اعراب درباره تو بگويند كه عمرو به خاطر دنيا خود را در اين جنگ داخل كرد.

عمرو گفت: دست بردار! بدين سان ميان معاويه و فرمانده دوران جاهليّت كه به اندازه تمام عرب در جنگ خبره بود، پيمان همكاري و همگامي منعقد شد.

پس از اتمام اين معامله كه نمودار سرشت حزب اموي بود، مروان يكي از رهبران امويّون در خشم شد و گفت: چرا همان گونه كه با عمرو معامله شد با من نمي شود؟ معاويه به وي پاسخ داد: اينگونه مردان براي توخريداري مي شوند!(۶۷) در واقع معاويه با اين سخن به اين نكته اشاره كرد كه مروان خود جزيي از حزب اموي است و او در صدد باز گرداندن جلال و شكوه دوران جاهلي اين حزب است.

بار ديگر معاويه در ميان قاريان قرآن شام، كه در ميان شاميان گروه مؤمني محسوب مي شدند، به فضل امام اعتراف كرد.

هنگامي كه قاريان ازوي پرسيدند: چرا با علي مي جنگي حال آنكه تو از سابقه او در اسلام و در همراهي با پيامبر و خويشاوندي او با رسول خدا بي بهره اي؟ معاويه در پاسخ آنان گفت: من با علي نمي جنگم.

من نيز ادعا مي كنم كه از نظر همراهي با پيامبر همچون علي هستم امّا از هجرت و قرابت و سابقه وي بي بهره ام.

سپس معاويه در نزد آنان پيراهن عثمان را گرفت و گفت: مگر نمي دانيد كه عثمان مظلومانه كشته شد؟ گفتند: چرا مي دانيم.

معاويه گفت: پس علي بايد قاتلان عثمان را به ما تسليم كند تا ما آنان را به قصاص از خون عثمان بكشيم آنگاه ديگر جنگي ميان ما و او نيست.(۶۸) امّا عليعليه‌السلام در نامه اي كه به معاويه نوشت پاسخ اين خواسته نيرنگ آميز او را داد.

مبرد متن اين نامه را در كتاب كامل نقل كرده است.

و ما در اينجا پاسخ آن حضرت را نقل مي كنيم:

از امير مؤمنان علي بن ابي طالب به معاويه بن صخر بن حرب، امّا بعد همانا نامه تو به من رسيد.

نامه مردي كه بينشي ندارد تا راهنمايش باشد و رهبري ندارد تا هدايتش كند؛ هوايش او را فرا خوانده پس دعوتش را پاسخ گفته است و گمراهي او را راهبري كرده پس او پيروي اش كرده است.

تو پنداشته اي كه خطاي من در حق عثمان بيعت مرا از گردن تو برداشته است.

حال آنكه به جان خودم من جز يكي از مهاجران نيستم هر جا كه آنان در آمدند من نيز با ايشان در آمدم و هر جا كه آنان رفتند من نيز با آنان رفتم.

و خداوند هرگز اينان را بر گمراهي گرد نياورد و بر آنان مُهر كوري نكوبيد.

و بعد، تو را با عثمان چه كار! تو از تبار بني اميّه اي و فرزندان عثمان به خونخواهي پدرشان از تو سزاوارترند.

پس اگر خيال مي كني كه تو درگرفتن انتقام خون پدرشان از ايشان نيرومندتري پس در حلقه طاعت من گام نِه آنگاه مردم را براي قضاوت سوي من بياور تا من تو و ايشان را به راه راست و آشكار رهنمايي كنم.(۶۹) .

بدين سان امام با معاويه اتمام حجّت كرد:

اولاً: مشروعيّت عمل وي ناشي از اجماع مهاجرين بوده كه هيچ گاه خداوند آنان را بر گمراهي گرد نياورده است.

ثانياً: فرزندان عثمان اولياي دم پدرشان به شمار مي آيند نه معاويه.

ثالثاً: راه خونخواهي مطرح كردن دعوا در نزد قوه قانوني است نه سرپيچي از آن به اسم خونخواهي.

امّا معاويه به اين حجت ها وقعي نمي نهاد چرا كه او مي كوشيد عظمت ازدست رفته روزگار جاهليّت بني اميّه را اعاده كند. دشمنان كينه توز اسلام و بقاياي دوران گذشته نزد او گرد آمدند و معاويه رژيمي انتفاعي براي آنان بنيان گذارد و حكومت را به يك شركت سهامي كه سهامدارانش آزادشدگان و پسر خواندگان و مترفان بودند، تبديل كرد.

بدين ترتيب مدّت زماني ميان معاويه و امامعليه‌السلام نامه هايي رد و بدل شد و مصلحان تلاش هاي پراكنده اي كردند تا شايد معاويه را از ريختن خون مسلمانان باز دارند، امّا موفق نشدند.

در آخرين نامه اي كه امام پيش ازآنكه تصميم نهايي خود را براي جنگ با معاويه اعلام كند، براي اوفرستاد، نوشت: و من شما را به قرآن و سنّت پيامبر و جلوگيري از ريخته شدن خون اين امّت فرا مي خوانم.

پس اگر پذيرفتيد به هدايت دست يافته ايد و اگر نپذيرفتيد بدانيد كه جز تفرقه امّت ثمري در كار شما نخواهد بود و شكستن وحدت اين امّت دوري شما از خداوند را بيشتر خواهد كرد.

و السلام.

معاويه در پاسخ به نامه آن حضرت اين بيت را نوشت:

ميان من و قيس عتابي در كار نيست مگر زدن نيزه به پهلوها و قطع كردن سرها.(۷۰)

اين جواب در واقع به منزله اعلان جنگ از سوي معاويه به امام بود.

در پي اين پاسخ امامعليه‌السلام به كارگزارانش در چهار گوشه مملكت اسلامي نامه هايي نوشت و آنان را به جنگ دعوت كرد.

همچنين خود به آماده سازي توانایي هاي نظامي سپاه كوفه پرداخت و با سخنراني هاي حماسي و آتشين روح جنگاوري را در كالبد آنان مي دميد.

امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام و اصحاب رسول خدا و طبعاً جنگجويان بدر واصحاب بيعت رضوان، بدليل مقام و منزلت شامخ خود در ميان مسلمانان، درتشكيل اين نيروهاي ايماني و مردمي نقش بسزايي داشتند.

هشتاد و هفت نفر از اصحاب بدر، در سپاه امام جاي داشتند كه هفده نفر از آنان از مهاجران و هفتاد نفر ديگر از انصار بودند.

همچنين نهصد تن از كساني كه در بيعت رضوان حضور داشتند، جزو سپاهيان آن حضرت بودند.

بالجمله شمار اصحاب رسول خدا كه در ركاب امام بودند به دو هزار و هشتصد نفر مي رسيد.(۷۱) امام نيز به هر يك از آنان مسئوليّت هايي مناسب با شأن و مقام آنان داده بود و در مقابل اين عدّه نيز تا سر حد جان از حقّ امام در خلافت دفاع مي كردند چرا كه اينان به خوبي از فضل و برتري امام عليعليه‌السلام و همچنين از ماهيّت بني اميّه، دشمنان علي و دشمنان اسلام، آگاه بودند.

همچنين در مي يابيم كه آن حضرت پيش از مشورت با ياران خود، دست به كاري نمي زد و قبل از آغاز جنگ نيز در اين باره از آنان سؤال كرد و بديشان چنين سخن گفت: امّا بعد، شما مردماني هستيد داراي راي و انديشه پسنديده و حلم و بردباري بسيار و گفتارهاي حق و خجسته كردار و صاحبان تدبير.

همانا ما در نظر داريم به سوي دشمن خود و دشمن شما حركت كنيم.

پس رأي و نظر خود را در اين باره به ما بگوييد.(۷۲) اصحاب فوراً نظر آن حضرت را تأييد كردند و هر يك دلايل رسا و درخشاني در خصوص مشروعيت جنگ با بني اميّه ارائه دادند.

عمّار بن ياسر گفت: اي اميرمؤمنان! اگر نمي تواني حتي يك روز هم بماني ما را آماده ساز پيش از شعله ور شدن آتش آن فاسقان و اجتماع رأي آنان بر شكاف و تفرقه، و ايشان را به رستگاري و هدايت فرا بخوان.

اگر پذيرفتند كه نيكبخت شدند و اگر جز جنگ با ما را نخواستند پس به خداسوگند ريختن خون ايشان و تلاش در مبارزه با آنان نزديكي به خدا و كرامتي از سوي اوست.(۷۳).

عدي بن حاتم نيز از زمينه هاي قبلي بني اميّه در جنگ عليه امام سخن راند و گفت: اگر اين جماعت خدا را مي خواستند و براي خدا كارمي كردند با ما مخالفت نمي كردند.

امّا اين قوم براي فرار از رهبري و عشق به برتر دانستن خود از مردم و بُخل و تنگ نظري در حكومت خويش وناخوش داشتن جدايي از دنيايي كه در دستشان است و به خاطر خشمي كه در دل هايشان دارند و كينه اي كه در سينه هايشان موج مي زند، آن هم به خاطر حوادثي كه تو اي اميرمؤمنان در سال هاي گذشته براي آنان آفريدي وپدران و برادرانشان را از پاي در آوردي، به مخالفت با ما برخاستند.

آنگاه عدي روي به مردم كرد و گفت: معاويه چگونه مي تواند با علي بيعت كند.

زيرا علي، برادرش حنظله، ودايي اش وليد و جدش عتبه را در يك جنگ كشت.(۷۴) اين يار بزرگوار امام سرشت اين جنگ را در چند كلمه خلاصه كرد.

حزب اموي دنيا را مي خواست و مي كوشيد دستاوردها و منافع خود رادر حكومت حفظ كند و از امام و هواداران وي انتقام بگيرد.

چرا كه از نظر امويّون، امام و هواداران او كساني بودند كه در آغاز رسالت پيامبر لرزه هايي بزرگ بر پيكر آنان و در نتيجه بر كل جاهليّت وارد آوردند.

اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در دفاع از خلافت و حقّ علي از هيچ كوششي فروگذاري نكردند.

امام نيز در چندين مناسبت به موضع اصحاب خود در برابر بني اميّه، استشهاد كرده است.

در اين جنگ، امام سپاهي ويژه تحت فرماندهي خود به وجود آوردكه آن را كتيبة الخضراء ناميدند.

اين سپاه در دفاع از اسلام و حريم آن فداكاري هاي بزرگي از خود نشان داد.

در واقع وجود اين سپاه در جنگ صفين نشان سلامت امّت و بيداري وجدان آن به شمار مي رفت.

پس ازدرگذشت رسول اسلام تا آن هنگام رويدادهاي بزرگ سياسي در جهان اسلام پديد آمد و در اين مدّت بيست و پنج ساله همواره اين گروه بودندكه اسلام را ياري كردند و در مقابل فشارها و دشواري ها از خود مقاومت نشان دادند و قرباني ها تقديم كردند.

اين گروه در تمام ميادين مبارزه حق عليه باطل حضور داشتند و هيچ گاه با وزش تند بادهاي شهوات و طوفان هاي سياسي از موضع خود عقب ننشستند.

معروف است كه بسياري از افراد اين سپاه از صحابه بزرگ پيامبراسلام بودند كه سنّ و سال بسياري بر آنان گذشته بود.

امّا با اين وجود آنان هنوز طلايه دار مجاهدان بودند.

يكي از اينان عمّار بن ياسر بود كه پدر و مادرش در آغاز دعوت پيامبر به شهادت رسيده بودند و خود عمّار نيز از همان هنگام مورد ضرب و اهانت كافران قرار داشت.

او در هنگامه نبرد صفين نود سال داشت و قامتش چنان خميده بود كه شالي بر كمر خود بسته بود تا قامتش راست شود.

آنگاه قدم به ميدان مي نهاد و فرياد مي زد: پيش به سوي بهشت! آري ايمان اينچنين در دل هاي خالص و روان هاي پاك آتش مي افروزد.

نبرد آغاز مي شود در مملكت اسلامي در آن زمان دو سپاه وجود داشت.

يكي سپاه شام وديگري سپاه كوفه.

آن دو اينك به ديدار يكديگر آمده بودند.

امّا نه براي اينكه با دشمن مشترك خود بستيزند بلكه براي آنكه با يكديگر كارزار كنند.

چه آسيب هايي كه از اين جنگ بر مسلمانان وارد نشد! چه مردان پاكي كه دراين جنگ از ميان نرفتند! امام چقدر كوشيد تا معاويه را از اين سركشي و فساد بزرگ باز دارد، امّا موفق نشد.

از همان لحظه اي كه دو سپاه در برابر هم صف آرايي كردند امامعليه‌السلام فرماندهان بزرگ لشكر خود را به سوي معاويه فرستاد و به ايشان گفت: به نزد اين مرد (معاويه) در آييد و او را به خداوند عز و جل و به طاعت و جماعت فرا خوانيد.

امّا معاويه اين پيغام را نپذيرفت و بر خونخواهي عثمان پاي فشرد و كوشيد از تمام اسباب و ابزارهاي جنگي كه در زمان جاهليّت به كارگرفته مي شد، استفاده كند.

او در تيري كاغذي نهاد و در آن نوشت: معاويه مي خواهد سحرگاهان آب فرات را به سوي شما باز كند تا همگي غرق شويد.

آماده باشيد.

آنگاه تير را به طرف اردوگاه امام پرتاب كرد.

يكي از سپاهيان كوفي اين تير را برداشت و پيغام آن را براي ديگران بازگفت.

طبق معمول، شايعه در اردوگاه فوراً منتشر مي شود.

سپاه خود را از كناره رود عقب مي كشد و معاويه به فرات يورش مي آورد.

اصحاب امام هم در برابر معاويه مقاومت نمي كنند.

پس از آنكه معاويه بر آب مسلّط شد، سپاهيان عليعليه‌السلام را از استفاده از آب بازداشت.

امام فرمان شكست محاصره را صادر كرد و همانجا بود كه عبارت مشهور خود را خطاب به اصحابش بر زبان آورد: پس مرگ در زندگاني شماست چون شكست خوريد و زندگاني درمرگ شماست زماني كه بر دشمن چيره شويد.(۷۵) .

ياران آن حضرت به طرف آب يورش بردند و دشمنان را تار و ماركردند وخود بر آب مسلّط شدند.

برخي مي پنداشتند كه امام فوراً با دشمنانش به مقابله به مثل مي پردازد.

امّا آن حضرت توسّل به اين گونه اعمال را به شدت رد كرد و پيكي به سوي معاويه فرستاد تا به وي پيغام رساند كه راه آب باز است و سپاه او مي توانند تا هر وقت كه خواستند ازآب استفاده كنند.

نماهايي از جنگ صفين

پيكارها آغاز شد. ابتدا به شكل زد و خوردهايي جزيي در اطراف اردوگاه هاي دو سپاه صورت مي پذيرفت.

نيروها در اغلب موارد برابربودند.

امّا آنچه تفاوت مي داشت انگيزه هاي دو طرف بود.

در همان حالي كه عصبيت هاي جاهلي آتش جنگ را در ميان شاميان شعله ورمي ساخت، روح ايمان، اصحاب امام را به جهاد و شهادت ترغيب مي كرد.

اين عبدالرحمن بن خالد فرمانده سپاه شاميان است كه معاويه قول دخترش را نيز به او مي دهد، آنگاه وي به مبارزه با فرمانده سپاه امامعليه‌السلام يعني عدي بن حاتم مي آيد و اين رجز را مي خواند: - بگو به عدي كه دوره وعد و وعيد گذشت و من فرزند سيف اللَّه، خالد هستم - و وليد، خالد را زينت مي دهد پس براي ما و شما از اين جنگ گريزگاهي نيست، باز گرديد.

ملاحظه مي كنيد كه فرمانده سپاه شاميان چگونه به نسب خود مباهات مي كند با ديدن چنين رجزهايي خاطرات دوران جاهليّت در ذهن ما جان مي گيرد كه چگونه افراد به پدران و خانوداه هاي خود افتخارمي كردند.

در مقابل، عدي بن حاتم هم رجز مي خواند.

امّا انگيزه هاي ايماني او در اين رجز جنگي كاملاً مشهود و چشمگير است: - خدايم را اميد دارم و از گناهم مي ترسم و هيچ چيز چون عفوپروردگارم با ارزش نيست.-

عبيداللَّه بن عمر يكي از همسنگران معاويه به صراحت از پيش زمينه هاي وقوع اين جنگ سخن مي گويد.

هنگامي كه وي در ميدان جنگ با امام حسن مجتبيعليه‌السلام رو به رو مي شود، مي گويد: پدر تو در آغاز و انجام با قريش مبارزه كرد و قريشيان اينك او را دشمن دارند پس آيا تو مي تواني او را از خلافت خلع كني تا ما خودت را خليفه قرار دهيم.

اين عبارت بخوبي از حسدها و كينه هاي جاهلي كه در سينه قريشيان موج مي زد، پرده برمي دارد.

اين سخنان از دهان كساني بيرون مي آيد كه خود رهبري لشكر شام را بر عهده دارند.

ولي امام حسنعليه‌السلام با شدّت تمام پيشنهاد او را رد مي كند و مي فرمايد: گويي امروز يا فردا تو را مي بينم كه از پاي در آمده اي.

بدان كه شيطان كردارت را براي تو آراست و فريبت داد تا آنجا كه عدّه اي تو را با اميدهاي دروغين بدين ميدان كشاندند.

كار تو به زنان شامي نمايان شود و به زودي خداوند تو را از پاي درآورد و تو را مي كشد و به زمين مي افكند.

مبارزه عمّار بن ياسر

عمّار بن ياسر برخاست و در ميان سپاهيان سخنراني كرد و آنان را به يورش عليه معاويه تشويق كرد و از ماهيّت حقيقي اين جنگ و پيش زمينه هاي آن نقاب برگرفت و گفت: بندگان خدا! به سوي اين جماعت رويد كه به خيال خود به خونخواهي عثمان قيام كرده اند.

به خدا سوگند من گمان نمي كنم كه ايشان به خونخواهي عثمان آمده باشند.

اينان طعم دنيا را چشيده و آن را برگزيده اند و خوب آن را دوشيده اند.

اين قوم دريافتند كه اگر حق گريبانگير آنان گردد ميان ايشان وتمايلات دنيويشان فاصله مي اندازد.

اين جماعت در اسلام، سابقه اي ندارند تا بدان سزاوار طاعت وخلافت باشند.

بنابراين پيروان خويش را فريفته و گفته اند: پيشواي ما به ستم كشته شد.

قصد آنان از اين سخن آن بود كه خود حاكم و فرمانروا شوند و اين نيرنگي است كه به وسيله آن تا اينجا كه خود مي بينيد، رسيده اند.

و اگر آنها اين نيرنگ را به كار نمي بستند حتّي دو تن هم با ايشان بيعت نمي كردند.

آنگاه وي با عمرو بن عاص رو برو شد و به او گفت: عمرو! آيا دين خود را در قبال مصر فروختي؟! نفرين بر تو باد! تو از ديرباز اسلام را كج مي خواستي.

سپس بر شاميان يورش برد و اين ابيات را كه از ايمان و يقين سرشار بود و روحيه جهادي عمّار نود ساله را در آن روز نمودار مي ساخت، خواند: - خدا راست گفت كه او اهل راستي است و پروردگارم والا و بزرگواراست.

- پروردگارا! در شهادت من تعجيل فرماي به كشته شدن در راه كسي كه خود قتل زيبا را - شهادت - دوست مي دارد.

- در حالي كه يورش آرنده باشم نه گريزنده و همانا كشته شدن (در راه خدا) بر هر مرگ ديگري برتر است.

- كشتگان در بهشت ها نزد پروردگارشان هستند و از شراب خوشبو و چشمه سلسبيل نوشانده مي شوند.

- از شراب ويژه ابرار كه با مشك ممزوج است و جامي از شراب كه آميزه آن گرم و خوشبوي چون زنجبيل است.

سپس گفت: خدايا تو خود مي داني كه اگر من بدانم كه رضاي تو در اين است كه خودم را در اين دريا بيفكنم چنين خواهم كرد.

و مي داني كه اگرمن آگاه شوم كه خوشنودي تو در اين است كه من تيغه شمشيرم را در دلم فرو برم و آنگاه بر آن خم شوم تا نوك شمشير از پشتم بيرون آيد چنين خواهم كرد و مي داني كه اگر من بدانم امروز كاري نزد تو خشنود كننده تراز جهاد با اين فاسقان است، قطعاً آن كار را انجام مي دادم.(۷۶)

با اين روحيه والا و سرشار از ايمان، برگزيدگان ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با معاويه و منافقان هم سنگر او به نبرد برخاستند.

منتهاي آرزوي اينان شهادت بود.

آنان يقين داشتند كه بر راه حق و صوابند و دشمنشان خواهان حكومت و طالبان دنيا هستند.

عمّار ميان دو سپاه ايستاد و بانگ زد: اي مردم! پيش به سوي بهشت.

پس چون پرچم عمرو بن عاص را ديد، گفت: به خدا سوگند من سه بار با اين پرچم جنگيده ام و اين از آن سه بار نيرومندتر نيست.

آنگاه اين بيت را بر زبان آورد: - ما بر سر تنزيل قرآن با شما جنگيديم و امروز به خاطر تأويل آن مي جنگيم.

عمّار، بسيار تشنه بود.

آب خواست.

زني قدحي از شير مخلوط با آب برايش آورد.

چون قدح را تا زير دندانهايش بالا برد، گفت: امروز دوستانم، محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله و حزبش، را ديدار مي كنم.

به خدا سوگند اگر با ما بجنگند به طوري كه ما را تا بلندي هاي كوه ها برانند ما همچنان يقين داريم كه بر حقّيم و ايشان بر باطلند.(۷۷)

بدين سان اين جنگجوي سالخورده اي كه از اوان جواني به راه مكتب گام نهاد و از هيچ وظيفه اي كه بدو محّول شد، سرپيچي نكرد تا آنجا كه پيامبر او را تا سطح صديقان بالا برد، او در راه خدا از نكوهش ملامتگران باك نداشت و با چشماني باز و گام هايي استوار در حالي كه پرونده درخشان نود سال زندگي خويش را در برداشت به استقبال شهادت رفت.

چون عمّار به ميان ميدان كارزار رسيد دو تن از تبهكاران به نام هاي ابن العاديه عزاري و ابن جون بر وي يورش بردند و او را كشتند.

با قتل عمّار، در حقيقت خداوند حجّت را بر شاميان تمام كرد.

زيرا پيامبر اكرم فرموده بود: آخرين نوشيدني تو كاسه اي از شير است و تو را گروه سركش (فئه باغيه) به قتل مي رسانند با انتشار خبر شهادت عمّار در اردوگاه معاويه، روحيه سپاهيان شام دستخوش سُستي و ضعف شد.

معاويه در توجيه قتل عمّار، به سپاهيان خود اظهار داشت: علي، قاتل عمّار است زيرا او بود كه عمّار را به جنگ ما فرستاد.

در واقع معاويه با اين نيرنگ عقل سپاهيان خود را دزديد و آنان هم بي چون و چرا گفته او را پذيرفتند كه او در اين كار بس زبردست و ماهر بود و پيش از اين بارها با توسّل به نيرنگ و دروغ، متون ديني رادستخوش تحريف ساخته بود.

دفاع با تمام امكانات

نبردهاي صفين بسيار شگفت انگيز بود.

معاويه سپاه بزرگ و كاملي تدارك ديده بود و در كنار چنين سپاهي از ياري رهبران اعراب و قبايلي كه با گرايش به اسلام، پس از فتح مكّه آداب و سنن و اطاعت از رؤساي خويش را با خود يدك مي كشيدند، بهره بسيار مي برد.

وي همچنين به سبب برخورد با تمدّن روميان در شام از بهترين سلاح ها در تجهيز سپاه خود استفاده مي كرد و لشكريان خود را با اموال هنگفتي كه از روزگار جاهليّت در نزد حزب اموي فراوان بود و به هنگام خلافت عثمان برحجم آن نيز افزوده شده بود، وعده مي داد.

در طرف ديگر آمادگي روحي ياران امام علي در نهايت اوج خود بود.

آنان اصحاب رسول خدا بودند و شمار آنان به هزار و هفتصد تن مي رسيد.

ميان آنان مهاجران بزرگ و تعدادي از باقيماندگان جنگجويان بدروحاضران در بيعت رضوان به چشم مي خوردند.

همچنين گروهي از قاريان و غلامان و ساير مردم سپاه امام را همراهي مي كردند و اين سپاه قرآني كه برخي از قبايل عرب نيز با انگيزه هاي گوناگون در پشت آن قرارداشتند، از چه افزوني و فرخندگي برخوردار بود.

هنگامي كه اين دو سپاه در برابر هم صف آرايي كردند، كفه جنگ تقريباً متعادل بود.

از اين رو از اندك نبردهايي بود كه نتيجه آن به طورقطعي مشخص نبود.

اينك به عنوان ارائه يك نمونه از اين تعادل قُوا بد نيست كه به يكي از نبردها اشاره كنيم.

زياد بن نصر كه در خطّ مقدّم سپاه امام انجام وظيفه مي كرد، مي گويد: با عليعليه‌السلام در جنگ صفين حضور داشتم.

سه شب و سه روز نبرد كرديم تا آنجا كه نيزه ها بشكست و تيرها تمام شد.

آنگاه هر دو سپاه دست به شمشير بردند.

ما تا پاسي از شب شمشير زديم تا آنكه ما و شاميان وارد روز سوّم جنگ شديم.

جنگ آنچنان نزديك و تن به تن بود كه برخي با برخي ديگر گلاويز شده بودند.

من در آن روز با همه سلاح ها نبرد را آزمودم.

هيچ وسيله اي نبود كه من با آن نجنگيده باشم حتّي بر روي هم خاك پراكنديم و يكديگر را گاز گرفتيم.

حتّي برخي از ما ايستاده بوديم و ميدان نبرد را مي نگريستيم برخي از افراد دو سپاه حتّي نمي توانستند برروي پاهاي خود بايستند و جنگ كنند.

چون شب سوّم به نيمه رسيد معاويه و سپاهش از ميدان گريختند و عليعليه‌السلام به سراغ كشتگان رفت.

نخست بر بالين اصحاب پيامبر و سپس بر سر جنازه ياران خود روانه شد و همه را به خاك سپرد.

بسياري از ياران امام شهيد شده بودند.

امّا شماركشتگان سپاه معاويه بيشتر بود.(۷۸)