قصه معراج
0%
نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: سایر کتابها
نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: سایر کتابها
نام کتاب : قصه معراج
نویسنده: مهدی خدامیانآرانی.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
برای تو مینویسم !
به راستی که نوشتن برای تو افتخار من است.
ای که عشق حضرت علی(ع) به سینهات داری !
و چون نام زیبایش را میشنوی، اشک شوق در چشمهایت حلقه میزند.
من میخواهم تو را به سفری آسمانی ببرم.
آیا با من میآیی؟
من و تو میخواهیم به همراه پیامبر به آسمانها برویم و ببینیم که در آن بالا، چه خبرهایی بوده است؟
حتما سؤل میکنی که چگونه؟
با خواندن این کتاب، میتوانی از همه آنچه در سفر معراج پیامبر روی داده است با خبر شوی !
من با مراجعه به احادیث اهل بیت(ع)، این سفر را برایت به تصویر میکشم.
امیدوارم که این کتاب برایت مفید باشد.
این کتاب را به مادر مهربان خود، اهدا میکنم چرا که مهر او، معراج دل من است.
مهدی خدّامیان آرانی
قم، شهریور 1386
از خیلیها سؤل کردهام که درباره معراج پیامبر چه میدانید؟
و این چنین جواب شنیدهام: «پیامبر از مکه به بیت المقدس رفت و از آنجا به آسمانها سفر کرد و سپس به مکه بازگشت».
اما در این سفر، جریانهای زیادی برای پیامبر پیش آمد که بسیار شنیدنی و جالب است.
حتما شنیدهای که امام صادق(ع)، اعتقاد داشتن به معراج پیامبر را از نشانههای شیعه میداند. 1
آری، پیامبر ما با جسم خود (و نه در خواب و خیال)، بهآسمانها سفر کرد.
اگر ما بخواهیم همراه پیامبر در این سفر باشیم باید خودمان را به آن حضرت برسانیم.
این سفر بعد از نماز عشاء شروع شده و تا صبح به طول خواهد انجامید. 2
پس بیا خودمان را به شهر مکه برسانیم.
کنار خانه خدا !
داخل «حجر اسماعیل» را نگاه کن !
مولا و آقای خود را شناختی !
او پیامبر توست که امشب قرار است به مهمانی بزرگ خدا برود. 3
نگاه کن !
این جبرئیل است که از آسمان به سوی زمین میآید.
او تنها نیامده است، دو فرشته دیگر هم همراه او هستند !
آنها میکائیل و اسرافیل هستند. 4
جبرئیل آمده است تا پیامبر را به «معراج» ببرد.
خداوند میخواهد تا همه اهل آسمانها به فیض دیدن رسول خدا برسند.
او میخواهد تا فرشتگانی که در آسمانها هستند از برکت وجود پیامبر استفاده کنند. 5
آری، فرشتگان مدتها است که در انتظار چنین شبی بودهاند.
شبی که عزیزترین پیامبر خدا به آسمانها میآید.
جبرئیل، «بُراق» را میآورد.
حتما میگویی «بُراق» چیست؟
براق، مرکبی بهشتی است که خدا برای پیامبر آماده نموده تا پیامبر ما بر آن سوار شود و سفر خود را آغاز کند.
من نمیدانم در وصف این براق چه بگویم؟
اگر اجازه بدهی سخن خود رسول خدا را برایت نقل کنم که فرمود: «خدا براق را برایم آماده ساخت که از دنیا و آنچه در دنیا میباشد، بهتر است». 6
و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل !
بُراق، همچون اسب بهشتی، دو بال دارد و با سرعت برق پرواز میکند و میتواند تمام دنیا را در یک چشم به هم زدن بپیماید. 7
براق، بسیار نورانی است و خداوند او را به انواع جواهرات بهشتی، زینت نموده است. 8
او مرکب مخصوص حضرت محمد است و تا به حال هیچ کسی بر آن، سوار نشده است. 9
گوش کن !
براق، با پیامبر سخن میگوید: «ای پیامبر به من قول بده که روز قیامت، مرکبی جز من نداشته باشی». 10
و پیامبر به او قول میدهد که روز قیامت هم "براق"، مرکب او باشد.
و آنگاه سفر آغاز میگردد...
آن جا را نگاه کن !
آن زن آرایش کرده، این جا چه میکند؟
او برای چه جلو راه پیامبر آمده است؟
گوش کن !
او چه میگوید؟ «ای محمد ! به من نگاه کن، تا با تو سخن بگویم ».
اما پیامبر به او توجهی نمیکند.
آیا شما میدانید آن زن کیست؟
آیا میخواهید نام او را برای شما بگویم؟
نام او «دنیا» است. 11
اما چرا پیامبر جواب او را نداد؟
اگر پیامبر امشب با «دنیا» سخن میگفت، تمام أمّت او، عاشق دنیا میشدند و همواره دنیا را بر آخرت ترجیح میدادند. 12
پیامبر به سفر خویش ادامه میدهد...
صدای ترسناکی به گوش میرسد !
این صدای چیست؟
جبرئیل این چنین پاسخ میدهد: «هفتاد سال قبل سنگ بزرگی، به داخل جهنم انداخته شد و اکنون آن سنگ به قعر جهنم رسید و این صدا، صدای برخورد آن سنگ با قعرِ جهنم بود». 13
خدایا از شرّ آتش جهنم به تو پناه میبریم.
سفر ادامه پیدا میکند تا اینکه جبرئیل به براق دستور میدهد که توقف کند و جبرئیل با پیامبر سخن میگوید: «پیاده شو و نماز به جا بیاور ! اینجا سرزمین پاکی است که بعدا به آن مهاجرت خواهی کرد. اینجا مدینه است ». 14
و پیامبر از براق پیاده میشود و نماز میخواند.
حتما میدانی که پیامبر در شهر مکه زندگی میکند و هنوز به «یثرب» هجرت نکرده است.
اما این سرزمین آنقدر مقام و منزلت دارد که پیامبر، امشب اینجا نماز میخواند.
بیجهت نیست که تو هم چون پا بر سرزمین مدینه میگذاری دلت بیقرار میشود !
و واقعاً چه جای دنیا را با مدینه عوض میکنی !
سفر ادامه پیدا میکند...
بعد از مدتی جبرئیل میگوید: «ای رسول خدا ! آیا میدانی اکنون کجا هستی؟ الآن مقابل مسجد کوفه هستی». 15
جبرئیل محل مسجد کوفه را نشان پیامبر میدهد و میگوید: «اینجا جائی است که حضرت آدم و همه پیامبران، در آن نماز خواندهاند». 16
و پیامبر نیز در اینجا نماز میخواند. 17
تو خوب میدانی که اینجا یک بیابان است.
هنوز شهر کوفه بنا نشده است و اثری هم از مسجد نیست !
اما اینجا مکان مقدسی است که بعدها در آن مسجد کوفه بنا خواهد شد.
مسجدی که اگر در آن نماز واجب خویش را بخوانی خدا ثواب حج واجب به تو میدهد و اگر نماز مستحب بخوانی ثواب عمره خواهی داشت. 18
سفر ادامه پیدا میکند و پیامبر به «مسجد الأقْصی» نزدیک میشود.
مسجد الاقصی، یا بیت المقدس، قبله گاه اول مسلمانان !
آری، اول پیامبر باید به مسجد الاقصی برود و از آنجا به سوی آسمانها پرواز کند.
چرا خداوند پیامبر را از مکه مستقیم به آسمانها نمیبرد؟
برای اینکه خداوند در این مسجد برای پیامبر برنامه ویژهای دارد.
آیا میدانید این برنامه چیست؟
خداوند روح همه پیامبران خود را در این مسجد، جمع کرده است. 19
چه اجتماع با شکوهی شده است و در مسجد جای سوزن انداختن نیست. 20
پیامبر سؤال میکند: «او کیست که به استقبال من میآید؟».
جبرئیل میگوید: «او پدر شما، حضرت ابراهیم(ع) است». 21
پیامبر به او سلام میکند.
گوش کن !
آیا این صدا را میشنوی: «ای محمد، جلو برو». 22
و آرام آرام، صفها را میشکافد و جلو میرود.
آیا صدای اذان را میشنوی؟
این جبرئیل است که به امر خدا، اذان میگوید.
اذان تمام میشود.
و آنگاه جبرئیل میگوید: «ای محمد ! در محراب بایست و نماز را اقامه کن ».
نماز بر پا میشود.
و فرشتگان نگاه میکنند که همه انبیاء، پشت سر پیامبر ما صف بستهاند.
آری، یک روز فرشتگان بر حضرت آدم(ع) سجده کردند، امروز حضرت آدم(ع) هم به حضرت محمد اقتداء کرده است.
امشب، حضرت محمد، امام جماعت همه انبیاء شده است. 23
نماز تمام میشود.
این سخن خداست که به گوش پیامبر میرسد: «ای محمد ! از آنان سؤل کن که به چه چیزی مبعوث شدهاند؟».
و حضرت محمد از جا بر میخیزد و خطاب به پیامبران میکند: «شما به چه چیزی مبعوث شدید؟».
و آنان جواب میدهند: «ما به خداپرستی و نبوت تو و ولایت علی بن ابی طالب(ع)، مبعوث شدیم».24
پیامبر از راه دوری آمده است.
برای همین برای پیامبر، نوشیدنی میآورند آب و شیر و...
پیامبر شیر را انتخاب میکند. 25
نگاه کن !
آن فرشته را میگویم که به سوی پیامبر میآید.
او خدمت پیامبر میرسد !
سلام میکند و در حالی که کلیدهای همه گنجهای دنیا را به پیامبر عرضه میکند، میگوید: «خداوند به من مأموریت داده است تا این کلیدها را به شما بدهم و شما میتوانید آن را قبول نموده و یا آن را رد کنید».
اما پیامبر آن کلیدها را قبول نمیکند، زیرا او میخواهد پیامبری باشد که چون بندگان زندگی کند. 26
در این میان چشم پیامبر به صخرهای در بیت المقدس میافتد.
و بر روی آن نوشتهای میبیند.
به نظر شما بر روی آن صخره چه چیزی نوشته شده است؟
این جملات را با دقت بخوان : «لا الهَ إلاّ اللّه، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه، أیَّدْتُهُ بِوزیرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِهِ. 27
خدائی جز اللّه نیست، محمد رسول خداست و من او را به وسیله وزیرش یاری کردم».
و تو خود میدانی که منظور از وزیر پیامبر در این جا چه کسی میباشد.
آری، او علی بن أبی طالب(ع) است.
پیامبر از مکه تا بیت المقدس را با «براق» آمده است اما اکنون که میخواهد به آسمانها عروج کند خدا مَحْمل و کجاوهای از نور را برای پیامبر میفرستد تا آن حضرت بر آن سوار شود و سفر خود را ادامه دهد.
این مَحْمل نورانی را نگاه کن که به چهل رنگ مختلف میباشد، رنگهای زرد و قرمز و سفید و... 28
آیا زینتها و جواهرات بهشتی را بر روی این مَحْمل میبینی؟
سفر به سوی آسمان اول آغاز میشود.
چرا همه فرشتگان این آسمان به سجده افتادهاند؟
صدای آنان را میشنوی؟ «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ، این نور چقدر به نور خدای ما شباهت دارد ».
این سخن فرشتگان آسمان اول است.
جبرئیل فریاد میزند : «اللّه اکبر، اللّه اکبر » .
اینجاست که همه فرشتگان، سکوت اختیار میکنند...
فرشتگان که متوجّه شدند حضرت محمد، مهمان آنان شده است، غرق شادی میشوند و گروه گروه نزد پیامبر میآیند و گرد او حلقه میزنند.
و همه آنها به پیامبر خوشآمد میگویند. 29
آنان مشغول گفتگو با پیامبر میشوند.
من گوش میکنم تا سخن آنها را با پیامبر بشنوم: «سلام ما را به برادرت برسان ».
آیا میدانی منظور فرشتگان چیست؟
آری، آنها در مورد حضرت علی(ع) سخن میگویند.
پیامبر از فرشتگان سؤل میکند: «مگر شما او را میشناسید؟»
و آنان جواب میدهند: «ما چگونه او را نشناسیم در حالی که خداوند در مورد شما و او از ما پیمان گرفته است؟
ما چگونه او را نشناسیم در حالی که ما همواره، بر شما و او صلوات و درود میفرستیم؟». 30
پیامبر به سفر خود در آسمان اول ادامه میدهد.
آن فرشته را نگاه کن !
او چرا این قدر عصبانی به نظر میرسد؟
همه فرشتگان چون پیامبر را دیدند با روی خوش از پیامبر استقبال کردند اما این فرشته چرا تبسّم نمیکند؟
من که خیلی ترسیدم، شما چطور؟
جبرئیل به پیامبر میگوید: «ما فرشتگان، همه از این فرشته میترسیم».
به راستی او کیست که همه از او میترسند؟
خود جبرئیل او را معرفی میکند.
این فرشته، «مالک» است، نگهبان جهنم !
از آن لحظهای که خدا او را خلق نموده هرگز خنده نکرده است.
اگر قرار بود او یک بار لبخند بزند حتما به روی پیامبر ما لبخند میزد.
خدا این فرشته را این گونه خلق کرده است که هرگز نمیتواند بخندد.
پیامبر بر او سلام میکند.
و او جواب پیامبر را میدهد و به او بشارت میدهد که او از اهل بهشت است. 31
پیامبر رو به جبرئیل میکند و میفرماید: «آیا از او نمیخواهی تا جهنم را نشان من بدهد؟».
پس جبرئیل به مالک میگوید: «ای مالک ! جهنم را نشان محمد بده».
پس نگهبان جهنم، پرده از جهنم برمی دارد و یک در از درهای آن را باز میکند.
پس آتش شعله میکشد...
و پیامبر جهنم را میبیند.
خدا رحم کند !
آنان کیستند که زبان خود را قیچی میکنند؟
اینان سخنورانی هستند که خود به گفتههایشان عمل نمیکردند.32
آنان کیستند که با ناخن، صورت خود را میخراشند !
اینان کسانی هستند که غیبت مردم میکردند. 33
آن زنان چرا بر گیسوان خویش آویزان شدهاند؟
این جزای آنانی است که موی خود را نشان نامحرم میدادند. 34
و پیامبر افراد دیگری را در حال عذاب میبیند...
اکنون نگهبان جهنم دستور میدهد تا دربِ جهنم بسته شود.
و جبرئیل خطاب به پیامبر میکند و میگوید: «اگر أمّت تو همه محبت حضرت علی(ع) را داشتند، خدا جهنم را خلق نمیکرد». 35
آیا آن فرشته را میبینی که لوحی از نور به دست دارد؟
روی آن لوح، اسمهای زیادی نوشته شده است.
چرا او یک لحظه هم، نگاه خویش را از این لوح بر نمیدارد؟
به راستی او کیست که چنین دقیق به وظیفه خود مشغول است؟
جبرئیل او را معرفی میکند.
این فرشته که میبینی عزرائیل است !
و پیامبر نزدیک او میرود.
عزرائیل به پیامبر خوشآمد گفته و عرضه میدارد: «من تمام خیر را در أمّت تو میبینم ».
و اینجاست که پیامبر شکر خدا را مینماید.
آنگاه پیامبر از چگونگی کار او میپرسد. او میگوید: «از آن روزی که خدا مرا مسئول قبض روح انسانها قرار داده است، همه دنیا پیش من مانند سکهای است که در دست گرفته باشی و هر طور که بخواهی آن را میچرخانی ! هیچ خانهای نیست مگر اینکه من هر روز، پنج بار، به آن سر میزنم ! و اگر عدهای بر مردهای گریه کنند من در میان آنها حاضر میشوم و به آنان میگویم:
«گریه نکنید، که من به سوی شما باز میگردم». 36
پیامبر در آسمان اول به سفر خود ادامه میدهد...
اکنون پیامبر به فرشتگانی برخورد میکند که از ترس خدا اشک میریزند.
آنان چنان در حال عبادت هستند که هرگز به بالا نگاه نمیکنند و با کسی سخن نمیگویند.
پیامبر به آنان سلام میکند.
آنان در حالی که مشغول عبادتند با اشاره، جواب سلام پیامبر را میدهند.
جبرئیل به آنان رو میکند و میگوید: «این محمد پیامبر رحمت است، آیا با او سخن نمیگویید؟»
آنان چون صدای جبرئیل را میشنوند میفهمند که مهمانی بس عزیز دارند.
پس سرهای خود را بالا میگیرند و با پیامبر سخن میگویند و او و امّت او را به همه خوبیها بشارت میدهند. 37
آنجا را نگاه کن !
این پیرمرد کیست که بر روی صندلی خود نشسته است؟
دقت کن، چون به سمت راست خود نگاه میکند، خنده بر لبهای او مینشیند !
و چون به سمت چپ خویش نگاه میکند اشک در چشمانش حلقه میزند !
به راستی او کیست؟
همین سؤل را پیامبر از جبرئیل میکند.
و جبرئیل جواب میدهد: «این حضرت آدم است، که چون سعادت یکی از فرزندان خویش را میبیند شاد میشود و میخندد.
و چون گمراهی یکی از آنان را مشاهده میکند غمگین میشود و گریه میکند». 38
درهای آسمان دوم باز شده است...
خداوند چهل نور دیگر به مَحْمل پیامبر میافزاید.
در آسمان دوم هم چون فرشتگان، این محمل نورانی را میبینند به سجده میروند و میگویند: «این نور چقدر به نور خدای ما شبیه است».
و جبرئیل فریاد میزند: «أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الا اللّه، أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الاّ اللّه».
فرشتگان چون صدای جبرئیل را میشنوند او را میشناسند و به او میگویند: «همراه تو چه کسی است؟».
و جبرئیل به آنان خبر میدهد که پیامبر آخر الزمان به آسمان آنها آمده است.
پس فرشتگان به سوی پیامبر میشتابند و عرض سلام و ادب میکنند و از او میخواهند تا سلام آنها را به حضرت علی(ع) برساند.
پیامبر سؤل میکند: «مگر شما او را میشناسید؟».
و آنان جواب میدهند: «چگونه او را نشناسیم و حال آنکه خداوند در مورد او از ما پیمان گرفته است و ما هر روز پنج بار، به صورت شیعیان او، نگاه میکنیم». 39
پیامبر میخواهد به سوی آسمان سوم حرکت کند.
چهل نور دیگر بر مَحْمل پیامبر اضافه میشود.
آری، مَحْملی با صد و بیست نور میآید...
ملائکه چون عظمت این نور را میبینند همگی به سجده میروند و همان کلام فرشتگان آسمان اول و دوم را تکرار میکنند که این نور چقدر به نور خدای ما شبیه است !
جبرئیل فریاد میزند: «أشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلا اللّه وَ أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه ».
و این چنین است که فرشتگان میفهمند که حضرت محمد آمده است !
پس همه به او خوشآمد میگویند: «خوش آمدی ای محمد ای خاتم پیامبران ».
و جملگی براو سلام میکنند و از او در مورد حضرت علی(ع) سؤل میکنند.
پیامبر از آنان میپرسد: «مگر شما علی(ع) رامی شناسید؟».
آنان در جواب میگویند: «چگونه علی را نشناسیم در حالی که ما چون بر گرد «بیت المعمور» طواف میکنیم نام او و فرزندان و شیعیان او را میبینیم که بر آن خانه نوشته شده است».
آیا میدانی «بیت المعمور» کجاست؟
بیت المعمور، در آسمان چهارم قرار دارد و کعبه فرشتگان است و درست بالای کعبه قرار دارد و همواره فرشتگان دور آن طواف میکنند. 40
آیا اسم من و تو هم بر بیت المعمور نوشته شده است؟
آری، فرشتگان هر سال، دور نام شیعیان، طواف میکنند !
ای امیر مؤمنان، جانم فدای تو باد که خدا چه مقامی به شیعیانت داده است !
پیامبر به سوی آسمان چهارم بالا میرود.
چهل نور دیگر بر مَحْمل پیامبر اضافه میشود.
و پیامبر به این آسمان وارد میشود.
تمام فرشتگان جمع میشوند و گرد پیامبر حلقه زده و سلام میکنند.
و همه، از حضرت علی(ع) جویا میشوند.
آنان به پیامبر خبر میدهند که هر روز جمعه، در کنار بیت المعمور، اسم حضرت علی(ع) و شیعیان او برای آنان خوانده میشود.
پیامبر را نگاه کن !
او با شنیدن این سخن به سجده شکر میرود.
آیا تو نمیخواهی سجده شکر کنی !
شکر اینکه نام تو نیز هر روز جمعه، برای این فرشتگان خوانده میشود !
پیامبر هنوز در سجده است !
خطاب میرسد: «ای محمد ! سر خود را بالا بگیر و نگاه کن ».
و اکنون نگاه پیامبر به بیت المعمور میافتد.
خانه چهار گوش درست مثل کعبه !
و پیامبر بر گرد آن طواف میکند. 41
و دوباره خطاب میرسد: «ای محمد ! دست خود را به سوی بالا بگیر ».
و پیامبر دست راست خود را بلند میکند و از عرش خدا، آبی نازل میشود و در دست او قرار میگیرد.
و اکنون پیامبر با این آب وضو میگیرد. 42
گوش کن !
مثل اینکه صدای اذان میآید...
آری، این جبرئیل است که اذان میگوید.
فرشتگان همه، پشت سر رسول خدا صف میبندند و نماز بر پا میشود. 43
بعد از نماز، پیامبر به سیر در آسمان چهارم میپردازد.
آنجا را نگاه کن !
آن فرشته را میبینی که بر تختی بزرگ نشسته است !
صد و چهل میلیون فرشته گوش به فرمان اویند !
نمیدانم چه میشود که حکمفرمایی این فرشته در چشم پیامبر بزرگ جلوه میکند.
جبرئیل چون این را میبیند فریاد میزند: «برخیز !».
اینجاست که این فرشته به احترام پیامبر بر میخیزد و میایستد . 44
آن طرف را نگاه کن !
یک منبر از نور !
یک نفر بر بالای آن نشسته است و دیگر فرشتگان چشم به او دوختهاند.
پیامبر از جبرئیل سؤل میکند که او چه کسی میباشد.
جبرئیل پاسخ میدهد: «ای پیامبر خودت میتوانی نزدیک بروی و او را ببینی !».
پیامبر به سوی آن جمع حرکت میکند.
آیا موافقی من و تو هم به آنجا برویم.
پیامبر نزدیک میشود.
اما او چه میبیند؟
حضرت علی(ع) را میبیند که بالای منبر نشسته است !
پیامبر خطاب به جبرئیل میکند: «ای جبرئیل ! برادرم علی، زودتر از من به آسمان چهارم آمده است؟».
جبرئیل عرضه میدارد: «این که علی(ع) نیست ! این فرشتهای است که به شکل حضرت علی(ع) میباشد ! ای پیامبر، فرشتگان این آسمان، آرزوی دیدار حضرت علی(ع) را داشتند و برای همین به خداوند عرضه داشتند: بار خدایا، چگونه است که انسانها هر صبح و شام علی(ع) را ببینند و ما از دیدن او محروم باشیم؟ پس خداوند این فرشته را از نور حضرت علی(ع)، و به شکل او آفرید و هر روز هفتاد هزار فرشته او را زیارت میکنند». 45
پیامبر به آسمان پنجم میرود...
او از آسمان ششم نیز میگذرد و وارد آسمان هفتم میشود.
دریاهایی از نور را میبینی که چگونه چشمها را خیره میکند. 46
فرشتهای از عرش الهی به آسمان هفتم میآید.
او برای اولین بار است که به آسمان هفتم نازل میشود.
او آمده است تا مؤذن پیامبر باشد.
اللّه اکبر اللّه اکبر...
اذان که تمام میشود، صفهای نماز فرشتگان بسته میشود.
جبرئیل میگوید: «نماز را آغاز کن که پشت سر تو آن قدر فرشتگان صف بستهاند که عدد آنها را فقط خدا میداند». 47
پیامبر به او میفرماید: «من بر تو هم مقدم شوم؟».
جبرئیل پاسخ میدهد: «خدا پیامبرانش را بر همه فرشتگان برتری داده است و به تو مقامی مخصوص عنایت کرده است». 48
و نماز به امامت پیامبر برگزار میگردد. 49
پیامبر به سیر خود در آسمان هفتم ادامه میدهد.
همه فرشتگان به پیامبر عرضه میدارند: «ای محمد، حجامت کن و أمّت خویش را به حجامت دستور ده». 50
من خیلی روی این موضوع فکر کردم !
مگر فرشتگان در این حجامت چه خیر و برکتی را میبینند که در چنین شب مهمی، پیامبر را به آن توصیه میکنند.
من از جامعه پزشکی میخواهم که در این قسمت، توجّه بیشتری داشته باشند و با تحقیقات خود پرده ازاین راز مهم بردارند !
اکنون پیامبر میخواهد به سوی عرش خدا صعود کند...
خداوند دستور میدهد تا دو نهر برای پیامبر در آسمان هفتم جاری شود.
نهر کوثر و نهر رحمت !
این دو نهر از میان درّ و یاقوت میگذرند و چقدر خوشبو هستند. 51
پیامبر از نهر کوثر مقداری میآشامد، آبی شیرینتر از عسل !
و آنگاه در نهر رحمت، غسل میکند. 52
پیامبر وارد عرش الهی میشود.
نگاه پیامبر به ستونهای عرش میافتد و بر روی آن نوشتههایی میبیند : «لا إلهَ الاّ اللّه، مُحَمدٌ رَسُولُ اللّه
عَلیُّ بن أبی طالِبٍ أمیرُ المُؤنین». 53
آری توحید و نبوّت و امامت، بر ستونهای عرش نوشته شده است.
پیامبر نگاهش به گوشهای دیگر از عرش میافتد.
حضرت علی(ع) را میبیند که به نماز ایستاده است !
پیامبر: سوال میکند: «ای جبرئیل ! آیا علی(ع) زودتر از من به عرش رسیده است؟».
و جبرئیل جواب میدهد: «نه، این حکایتی دارد ! خداوند، در بالای عرش خود، مدح و ثنای علی(ع) میکرد و بر او، درود میفرستاد ! و عرش خدا، این مدح و ثنا و صلوات را میشنید. اینجا بود که عرش مشتاق شد تا این علی(ع) را ببیند.
آری عرش، بی قرار علی(ع) شده بود ! خدا، فرشتهای را به شکل علی(ع) خلق کرد تا عرش به او نظر کند وبه آرامش برسد.
این فرشته دائما در حال عبادت است. تا روز قیامت، ثواب عبادت او برای شیعیان او نوشته میشود». 54
آنجا را نگاه کن !
آن فرشته را میگویم که همواره در حال شمردن و حساب کردن است.
جبرئیل او را میشناسد برای همین به پیامبر میگوید:
او فرشته باران است و از اول دنیا تا به حال، حساب همه قطرهای باران را دارد.
پیامبر نزدیک میشود و به او میگوید: «آیا تو تعداد قطرههای بارانهایی که از اول خلقت تا کنون باریده است میدانی؟».
و آن فرشته جواب میدهد: «آری، یا رسول اللّه، من حتی میدانم که چند قطره باران در دریا چکیده است و چند قطره در خشکی».
پیامبر از حافظه و دقّت این فرشته تعجب میکند.
و چون این فرشته تعجب رسول خدا را میبیند چنین میگوید: «ای رسول خدا ! چیزی هست که من با این حافظه و حسابگری قوی، نمیتوانم آن را محاسبه کنم ! هر گاه گروهی از امت تو جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمیتوانم ثواب آن صلوات را حساب کنم». 55
خوبِ من، تو هم اکنون بر پیامبر و خاندان پاکش، صلوات بفرست !
الّلهُمّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.