قصه معراج
0%
نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: سایر کتابها
نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: سایر کتابها
اکنون پیامبر میخواهد وارد بهشت شود.
آن هشت در بزرگ را میبینی !
آنها درهای بهشت هستند.
نوشتههای روی درهای آن را میبینی !
سعی کن آنها را بخوانی !
«عَلیُّ بن أبی طالب أمیرُ المُؤنین».
آیا میدانی این جمله را چه موقعی بر درهای بهشت نوشتهاند؟
هفتاد هزار سال قبل از خلقت حضرت آدم(ع). 56
اکنون پیامبر وارد بهشت میشود...
صدای بلندی در سرتاسر بهشت میپیچد !
پیامبر از جبرئیل سؤل میکند که این صدای کیست؟
و جبرئیل پاسخ میدهد: «این صدای درخت طُوبی است که فریاد شوق سر داده است». 57
و پیامبر به سوی این درخت پیش میرود.
نگاه کن !
چه درخت با عظمتی است.
اگر پانصد سال زیر سایه آن راه بروی، باز از سایه آن بیرون نمیروی !
هر شاخه آن صد نوع میوه دارد !
هر میوهای که بخواهی میتوانی از آن بچینی !
هرگاه از شاخه آن میوه بچینی، فوری جای آن میوه دیگری سبز میشود.
در همه خانههای بهشتی شاخهای از آن وجود دارد !
و واقعا که این درخت چه عظمتی دارد.
به راستی این درخت از کیست؟
پیامبر این سؤل را از جبرئیل میکند.
جبرئیل میگوید: «این درخت، از برادرت علی میباشد». 58
و جالب است بدانی که اصل این درخت در خانه بهشتی حضرت علی(ع)است !
زیر این درخت چهار نهر جاری است !
نهری از آب گوارا، نهری از شیر، نهری از شراب بهشتی، نهری از عسل. 59
پیامبر کنار این درخت میآید.
عجب صفایی دارد این درخت طوبی !
نگاه کن !
درخت طوبی فهمیده است که پیامبر مهمان اوست !
برای همین شاخهای از آن، جلوی پیامبر میرود ! !
و پیامبر دست میبرد و میوهای از میوههای آن را میچیند !
میتوانی حدس بزنی که چه میوهای را پیامبر انتخاب کرده است؟
پیامبر، خرمای تازه را چیده است.
رطبی که از عسل شیرینتر و از مشک خوشبوتر است. 60
پیامبر به سیر خود در بهشت ادامه میدهد...
آن قصر باشکوه که از یاقوت سرخ ساخته شده است را میبینی !
ای جبرئیل، این قصر از کیست؟
جبرئیل میگوید:«این قصر از کسی است که سخنش نیکو باشد و زیاد روزه بگیرد و مردم را غذا دهد و شب هنگام که مردم در خواب هستند نماز شب بخواند». 61
و آنجا را نگاه کن !
فرشتگان مشغول ساختن ساختمانی هستند !
آیا به آنان "خسته نباشید" نمیگویی؟
خسته نباشید !
آنان چه سخت مشغول کار خویش هستند...
نگاه کن !
چرا آنان دیگر کار نمیکنند؟
پیامبر جلو میرود و سؤل میکند شما چرا کار خود را رها ساختید؟
آنان میگویند: «این خانه را برای مؤنی میسازیم و هرگاه آن مؤمن به ذکر خدا مشغول باشد، مصالح به ما میرسد، امّا اگر از یاد خدا غافل شود، مصالحی به ما نمیرسد و کار ما تعطیل میشود». 62
آن قصرهای بهشتی را نگاه کن که بسیار زیبا است و از پنجرههای آن میتوانی همه بهشت را ببینی.
این قصرها از کیست؟
جبرئیل میگوید: «این قصرهای زیبا از آنانی است که خشم خود را فرو خورند و مردم را عفو کنند». 63
پیامبر همچنان در بهشت به سیر خود ادامه میدهد...
به به ! عجب بوی خوشی میآید !
این بوی خوش از چیست که تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پیدا کرده است؟
پیامبر مدهوش این بو شده است.
برای همین از جبرئیل سؤل میکند: «این عطر خوش چیست؟».
جبرئیل میگوید: «این بوی سیب است ! سیصد هزار سال پیش، خدای متعال، سیبی با دست خود آفرید. ای محمد ! سیصد هزار سال است که این سؤل برای ما بدون جواب مانده است که خداوند این سیب را برای چه آفریده است؟».
و ناگهان دستهای از فرشتگان نزد پیامبر میآیند.
آنان همراه خود همان سیب را آوردهاند !
پس خطاب به پیامبر میگویند: «ای محمد ! خدایت سلام میرساند و این سیب را برای شما فرستاده است». 64
آری، پیامبر ما، مهمان خدا شده است و خدا میداند از مهمان خود چگونه پذیرایی کند.
خداوند، سیصد هزار سال قبل، هدیه پیامبر خود را آماده کرده است.
هدف خدا از خلقت آن سیب خوشبو چه بود؟
به نظر شما آیا فرشتگان به جواب سؤل خود رسیدند؟
باید صبر کنی تا پیامبر این سیب را تناول کند و از آن حضرت زهرا(س)، پا به عرصه گیتی گذارد، آن وقت، رازِ خلقت این سیب برایت معلوم میشود.
حتماً شنیدهای پیامبر بارها و بارها حضرت زهرا(س) را میبوسید؟
و عایشه (همسر پیامبر) که این منظره را میدید زبان به اعتراض گشود.
یک روز پیامبر به او فرمود: «فاطمه من از آن میوه بهشتی خلق شده است، من هرگاه دلم برای بهشت تنگ میشود فاطمهام را میبویم و میبوسم» . 65
چرا که فاطمه من بوی بهشت میدهد !
آیا اجازه میدهی کلامی را به رسول خدا بگویم:
ای رسول خدا !
تو میآمدی و زهرا را میبوسیدی و از او بوی بهشت استشمام میکردی ولی چه شد که بعد از رفتنت، میخِ درب خانه همان جایی را بوسه زد که تو بارها و بارها میبوسیدی؟ !
پیامبر از بهشت عبور میکند و به ملکوت أعلی میرسد.
او میبیند که فرشتگان در اینجا، دعائی را با هم زمزمه میکنند : «بار خدایا ! حاجت ما را بر آورده کن !».
برای من خیلی جالب است که بدانم حاجت این فرشتگان چیست؟
گوش کن !
میتوانی دعای آنها را بشنوی : «بار خدایا، راهی برای ما قرار ده تا ما هم علی(ع) را ببینیم». 66
آیا میدانی در ملکوت، «لوح محفوظ» نگهداری میشود.
در این لوح، به دستور خداوند مطالب مهمی نوشته شده است.
عدهای از فرشتگان، مسئول نگهداری این لوح هستند.
آنان به پیامبر این چنین میگویند: «ای پیامبر، ما در این لوح این جمله را خواندهایم: علی از هر گونه خطایی، به دور است». 67
آنجا را نگاه کن !
چه جمعیت بزرگی از فرشتگان جمع شدهاند.
چه خبر است !
گویا مجلسی در اینجا بر پا شده است.
چه کسی سخنران است؟
یکی از فرشتگان، بر بالای منبر نشسته و دارد سخن میگوید.
بیا برویم و ببینیم چه میگوید.
او میگوید: «صلوات و درود خدا بر علی(ع) باد که همه خوبیها در او جمع شده است». 68
آری، اینجا هم سخن از فضائل مولایمان علی(ع) میباشد.
آیا سخن فرشتگان را میشنوی که چنین دعا میکنند: «بار خدایا! تو را به حق علی(ع) قسم میدهیم
و ما با محبت علی(ع)، به تو تقرب میجوییم». 69
و پیامبر به سوی«سِدْرَةُ الْمُنْتَهی» میرود.
آیا «سدره منتهی» را میشناسی؟
درخت بزرگی که در ملکوت اعلی است و هزاران فرشته در اطراف آن هستند.
اما چرا این درخت را به این نام میخوانند؟
چون این درخت آخرین ایستگاه است !
پیامبران و فرشتگان تا اینجا بیشتر نمیتوانند جلو بیایند. 70
به این درخت که برسی، هر کس که باشی باید متوقف شوی !
اینجا آخر خط است.
جبرئیل خطاب به پیامبر نموده و عرضه میدارد: «ای محمد ! این صدای خداوند است که میگوید: مهربانی من بر غضبم سبقت گرفته است».
و اینجاست که پیامبر عرضه میدارد: «بار خدایا، عفو و بخشش تو را میطلبم». 71
اکنون دیگر موقع خداحافظی است !
جبرئیل با پیامبر خداحافظی میکند.
جبرئیل از مکه تا اینجا همراه پیامبر آمده است ویک همسفر خوب برای پیامبر بوده است اما چرا رفیق نیمه راه میشود؟
پیامبر به او میفرماید: «چرا همراه من نمیآیی؟».
جبرئیل عرضه میدارد: «اگر به اندازه سر سوزنی جلوتر بیایم، پرو بال من میسوزد». 72
و جبرئیل کنار سدرة المنتهی منتظر پیامبر میماند تا او برگردد.
و پیامبر به سفر خود ادامه میدهد...
این کیست که سخن میگوید؟
این سدرة المنتهی است که به اذن خدا به سخن آمده است و به پیامبر چنین میگوید: «تا به حال کسی از من عبور نکرده است». 73
او به نهری از نور میرسد که هیچ کس تا به حال از این نهر عبور نکرده است !. 74
اکنون او به هفتاد هزار حجاب (پردههای از نور) میرسد که از هر حجاب تا حجاب دیگر پانصد سال راه است !
و پیامبر داخل این حجابها میشود.
حجاب عزت، حجاب قدرت، حجاب کبریاء، حجاب نور،....
آخرین حجاب، حجاب جلال است. 75
بر روی هر حجاب، این جملات نقش بسته است: «لا إِلهَ الاّ اللّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه، علیُّ بن أبی طالب أمیرُ المؤنین». 76
در ساحت قدس الهی
پیامبر از حجابها عبور میکند و به ساحت قدس الهی میرسد. 77
شما فکر میکنید اول کلامی که خدا با حبیب خود میگوید چه میباشد؟
لحظه وصال فرا رسیده است و خدا با محبوب خویش خلوت کرده است !
گوش کن !
خداوند پیامبر را خطاب میکند: «ای احمد !».
آیا خداوند است که پیامبر را صدا میزند؟
این صدا که صدای علی(ع) است ! !
اینجا حریم قدس الهی است و پیامبر هفت آسمان و عرش و ملکوت و هفتاد هزار حجاب را پشت سر گذاشته است.
پس چرا صدای علی(ع) میآید !
پیامبر عرضه میدارد: «بار خدایا ! تو با من سخن میگویی یا این علی است که با من سخن میگوید؟».
خطاب میرسد: «من خدای تو هستم، من مثل و مانندی ندارم. من تو را از نورِ خودم خلق کردم و علی را از نور تو و اکنون که به حضور من آمدهای به قلب تو نظر کردم و دیدم که هیچ کس را به اندازه علی، دوست نداری ، برای همین با صدایی همچون صدای علی با تو سخن میگویم تا قلب تو آرام گیرد». 78
اما اکنون خدا میخواهد اولین فرمان ملکوتی خود را به حبیب خود بدهد : «ای محمد ! اکنون به زمین نگاه کن ».
چرا خدا چنین فرمانی میدهد !
پیامبر، از زمین به اینجا آمده است !
مگر در زمین چه خبر است؟
و پیامبر نگاه میکند !
بین پیامبر و زمین، هزاران هزار پرده و حجاب است.
همه این پردهها کنار میرود !
درهای هفت آسمان باز میشود.
و پیامبر چه میبیند؟
علی(ع) را میبیند که نگاه خویش به سوی آسمان دارد !
خدایا من چگونه بنویسم؟
چه بگویم؟
در این کار چه رازی نهفته است؟
آیا حضرت علی(ع)، دلش برای پیامبر تنگ شده است؟
آیا خدا میخواهد پیامبر خویش را خوشحال کند؟
شاید خدا میداند که هیچ چیز مثل دیدار حضرت علی(ع)، پیامبر را خوشحال نمیکند برای همین میخواهد دل حبیب خود را این گونه شاد کند.
آیا موافقی سخن خود رسول خدا را برایت نقل کنم: «علی را دیدم که سرش را به سوی من بالا گرفته است !
پس با او سخن گفتم و او هم با من سخن گفت ».
نمیدانم میان پیامبر و حضرت علی(ع)، چه سخنانی رد و بدل شد.
و چون سخن آن دو تمام میشود، خداوند، پیامبر را خطاب قرار میدهد: «ای محمد ! من علی را جانشین تو قرار دادم ! همین الآن این مطلب را به علی بگو زیرا که او اکنون سخن تو را میشنود».
پس پیامبر این تصمیم خداوند را به حضرت علی(ع) اعلام میکند.
و آنگاه خداوند به همه فرشتگان دستور میدهد به حضرت علی(ع) سلام کنند و به او تبریک بگویند.
و اینک بین خدا و حبیبش سخنانی رد و بدل میشود:
ـ ای محمد، چه کسی از بندگان مرا بیشتر دوست داری؟
ـ بار خدایا، تو خود بر قلب من آگاهی داری.
ـ آری، من میدانم، ولی اکنون میخواهم که از زبان تو بشنوم !
ـ پسر عمویم علی را بیش از همه دوست دارم. 79
و اینجاست که خداوند پیامبر را به دوست داشتن حضرت علی(ع) امر میکند و به او خطاب میکند: «آنانی که علی را دوست دارند دوست بدار». 80
و اکنون خداوند وعده شفاعت شیعیان حضرت علی(ع) را به پیامبر میدهد. 81
اینجاست که پیامبر به سجده میرود !
نمیدانم چقدر وقت در سجده شکر باقی میماند.
و بار دیگر خطاب میرسد: «ای محمد ! من علیّ أعلی هستم، من بودم که نام خویش را برای برادر تو برگزیدهام و او را علی نام نهادهام». 82
«اگر بندهای از بندگان من، به مقدار بسیار زیاد، عبادت مرا بکند اما ولایت علی را قبول نکند، او را به جهنم میافکنم. 83
هر کس او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر کس معصیت او کند معصیت مرا کرده است». 84
«علی صاحب پرچم حمد در روز قیامت است ، علی صاحب حوض کوثر است ، اوست که مؤنان را از آب گوارای آن سیراب میسازد ، من با خود عهد کردهام که دشمنان علی، از آن آب، نیاشامند». 85
و بار دیگر خطاب میرسد: «ای محمد ! تو بنده من هستی و من خدای تو ! پس مرا عبادت کن و به من توکل نما ! تو نور من در میان بندگانم هستی ! من کرامت خویش را برای أوصیای تو قرار دادم».
پیامبر عرضه میدارد: «أوصیای من، چه کسانی هستند؟».
خطاب میرسد: «نام آنان بر عرش نوشته شده است».
پس پیامبر به عرش نگاه میکند و نام دوازده امام را مییابد،اول آنها علی(ع) و آخر آنها مهدی(ع).
اکنون خطاب میرسد: «اینان حجتهای من بر مردم هستند ! من دین خود را به وسیله آنان ظاهر میکنم و زمین را به وسیله آخرین آنها پاک میگردانم. و شرق و غرب زمین را به زیر فرمان او در میآورم». 86
«ای محمد ! تو همچون تنه درختی هستی که علی، ریشه آن و فاطمه، برگ است و حسن و حسین، میوههای آن میباشند». 87
و اکنون خدا برای امت پیامبر، نماز واجب میکند تا به وسیله آن به قرب خدا برسند. 88
پس خطاب میرسد: «من برای أمّتهای پیامبران دیگر، پنجاه رکعت نماز، واجب کرده بودم.
اما اکنون به أمّت تو تخفیف میدهم». 89
«برای آنان نمازهای پنجگانه قرار میدهم ولی این نمازها، ثواب پنجاه رکعت نماز را دارد. 90
و تمام زمین را برای أمّت تو، محل عبادت قرار میدهم». 91
و سخنهای محرمانه دیگری میان خدا و پیامبر رد و بدل شد که خداوند پیامبر خود را امر به مخفی نمودن آن نمود. 92
و برای همین آن گفتگوها به رازی میان خدا و رسولش تبدیل شد و هیچ کس از آن خبر ندارد.
همفسر خوبِ من، آیا میخواهی بدانی خدا، چقدر مولای تو را دوست دارد؟
خداوند خطاب به پیامبر خود کرد و فرمود: «سلام مرا به علیّ برسان». 93
و آخرین سخن خدا این بود: «ای ابا القاسم! خوش آمدی ! خوشا به حال تو و پیروان تو!». 94
اکنون لحظه بازگشت است !
پیامبر باید هفتاد هزار حجاب را پشت سر بگذارد تا دوباره به جبرئیل برسد.
اما پیامبر از هر حجاب که میگذرد صدایی را میشنود: «ای محمد ! علی را دوست داشته باش ».
همسفرِ خوب من، اکنون دیگر میدانی که چرا پیامبر ما، این قدر به حضرت علی(ع) عشق و علاقه میورزید، زیرا در شب معراج، خداوند هفتاد هزار بار به او توصیه کرده است که محبّت علی(ع) به دل داشته باش. 95
عزیزم، میدانم که اشکِ شوق در چشمت حلقه زده است، همانطور که وقتی من این سطرها را برایت مینوشتم اشکم جاری شد.
وقتی که انسان این مطالب را میخواند تازه میفهمد که عشق چه مولای عزیزی را به دل دارد !
و پیامبر از آخرین حجاب هم بیرون میآید.
جبرئیل خطاب میکند: «دوست من، خوش آمدی! بگو بدانم میان شما و خدا چه گذشت؟».
پس پیامبر مقداری از آنچه گذشته بود را برای جبرئیل میگوید.
جبرئیل از آخرین سخن خدا سؤل میکند.
و پیامبر فرمود که آخرین سخن خدا این بود: «ای ابا القاسم، خوش آمدی، خوشا به حال تو و پیروان تو».
و جبرئیل عرضه داشت: «خدا تو را «ابا القاسم» خطاب کرد چرا که تو روز قیامت، رحمت را بین بندگان تقسیم میکنی».
آری ! قاسم یعنی تقسیم کننده !
ابا القاسم، کسی است که روز قیامت، مهربانی خدا را میان بندگان تقسیم میکند !
و جبرئیل افزود: «گوارایت باد ای دوست من ! به خدا قسم آنچه خدا به شما عنایت کرد به هیچ کسی قبل از تو نداده است». 96
و اکنون جبرئیل و پیامبر با هم به سوی «سدره منتهی »میروند.
آنجا چه خبر است؟
فرشتگان ایستادهاند و همه به پیامبر تبریک میگویند.
تبریک به پیامبر به خاطر اینکه جانشین او معیّن شده است و خداوند او و علی(ع) را مورد کرامت خود قرار داده است. 97
و پیامبر آسمانها را یکی بعد از دیگری پشت سر میگذارد و به سوی زمین میآید.
به هر آسمانی که میرسد اهل آن آسمان میگویند: «وقتی به زمین بازگشتی، سلام ما را به علی و شیعیان او برسان». 98
و تو که این کتاب را تا به اینجا خواندی، بدان این کتاب، وسیلهای شد تا آن سلام اهل آسمانها، امروز به تو برسد، چرا که در این کتاب، سخنان رسول خدا را شنیدی و خواندی.
پیامبر دیگر به نزدیکیهای شهر مکه رسیده است.
دیگر چیزی تا اذان صبح نمانده است.
پیامبر میخواهد از جبرئیل، خداحافظی کند.
آیا پیامبر از جبرئیل تشکر میکند؟
پیامبر به او میفرماید: «آیا کاری داری که من آن را انجام دهم ».
خوب دقت کن، جبرئیل در این سفر دور و دراز، همراه پیامبر بوده است و اکنون میخواهد مزد خود را از پیامبر بگیرد.
به نظر شما او چه مزدی از پیامبر میگیرد؟
جبرئیل میگوید: «حاجت من این است که سلام مرا به خدیجه برسانی». 99
عجب، سلام به حضرت خدیجه(س) این قدر ارزش دارد !
خوبِ من، یادت باشد وقتی که به مکه سفر کردی به قبرستان «ابو طالب» برو و به خدیجه کبری(س) سلام بنما (چرا که قبر آن بانوی بزرگ اسلام آنجاست).
جبرئیل به آسمان بر میگردد.
و چون پیامبر با حضرت علی(ع) روبرو میشود به او میفرماید: «علی جان، آیا تو را بشارت بدهم؟ حضرت موسی و عیسی و همه انبیاء الهی، در مورد تو سخن میگفتند و توصیه تو را به من میکردند ».
و اینجاست که حضرت علی(ع) اشک شوق میریزد و چنین میگوید : «حمد خدائی را که مرا فراموش نکرد ».
نگاه به دست پیامبر کن !
دو «صحیفه» میبینی !
آری، دو لیست که پیامبر از آسمان آورده است.
اینها سوغاتیِ شب معراج است که خدا به پیامبر داده است.
بر روی یکی از آنها نام اهل بهشت نوشته شده است و بر روی دیگری نام اهل جهنم. 100
پیامبر آنها را به حضرت علی(ع) میدهد...
آری، به راستی که حضرت علی(ع ) قسیم النار و الجنة ، تقسیم کننده بهشت و جهنم میباشد.
اکنون، حکایت معراج پیامبر را به پایان میبریم.
بار خدایا ! از این که محبّت حضرت علی(ع) را در قلب ما قرار دادی از تو ممنونیم.
از این که چون فضائل آن حضرت را میشنویم، غرق شادی میشویم، تو را سپاس میگوییم.
خودت در شب معراج به پیامبرت فرمودی که دوستان علی(ع) را دوست داری !
تو خود شاهدی که ما محبت به مولایمان را با هیچ چیز عوض نمیکنیم.
تو به ما سرمایهای ارزانی داشتهای که ارزش آن را از تمام دنیا بیشتر میدانیم.
کاری کن که لحظه مرگ، چشم ما به جمال آن مولای مهربان روشن شود و آن وقت است که مرگ برایمان از عسل شیرینتر است !
«پایان»