شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی

شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی0%

شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی

نویسنده: علی احمد میانجی
گروه:

مشاهدات: 19068
دانلود: 4776

توضیحات:

شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19068 / دانلود: 4776
اندازه اندازه اندازه
شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی

شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی

نویسنده:
فارسی

مسؤول این وضع ناگوار

کسی که در این جریانات تاریخی از اوایل پیدایش مسیحیّت تا به امروز که اوایل نیمه دوم قرن بیستم مسیحی است دقّت کند، یا وضع حاضر جهان غرب را که مهد مدنیّت امروزی دنیا شناخته شده، در برابرخود قرار داده، به تحلیل اوضاع و حوادث دست زند و به طور قهقری، به پیداکردن ریشه‌های نزدیک و دور آنها بپردازد، تردید نخواهد داشت که مسؤول اصلی این همه انحطاط اخلاقی و متروک شدن معنویّات انسانی و مستقر شدن زندگی صد درصد مادّی به جای زندگی معنوی، همان کلیسا و تعلیمات کلیسا است.

قرآن کریم نیز در بیانات خود، صریحاً مسؤولیّت اختلالات مذهبی و اختلافات و هرج و مرج‌های زندگی انسانی را به گردن" علمای کتاب" و" حمله معارف دینی" می‌گذارد و تصریح می‌کند به این که مسأله تثلیث و قول «الْمَسیحُ ابْنُ الله» از ساخته‌های کلیسا است که یک عقیده دینی را در میان معارف آسمانی حضرت مسیح (علیه‌السّلام) گنجانیده و یکی از اصول دعوت عیسوی قرار داده است [62] و به دنبال آن الوهیّت را در کلیسا حلول داده و عالم روحانیّت را مسموع الکلمه و مفترض الطاعه بی‌قید و شرط معرّفی کرده است و بدین‌وسیله، از آرمان‌های مادّی خود برخوردار می‌شود. [63]

شیعه (شاهجوئی)، ص: 205

علاوه بر همه اینها، خدای متعال در کلام خود به پیغمبر گرامی خویش امر می‌کند که اهل کتاب را دعوت کند که با مسلمین در پیشرفت این دو مقصد، تشریک مساعی نمایند: اوّلًا الوهیّت را اختصاص به خدای یگانه داده و خدای دیگر جز او نپرستند. ثانیاً ربوبیّت و آقایی را منحصر به او نمایند و در میان خودشان که عموماً هم‌تراز هستند و ترجیحی در نوعیّت و بشریّت بر همدیگر ندارند، بعضی را به سرپرستی و فرمانروایی بی‌قید و شرط، تخصیص ندهند [64] تا کار زندگیشان با دستگاه آفرینش وفق دهد؛ همان دستگاهی که همه انسان‌ها را دارای شعور و اراده و آرزومند سعادت زندگی، آفریده و به پیشانی هیچ‌کس، علامت عزیز بی‌جهت، نزده است.

توصیه اسلام به پیروان خود

اسلام در مبارزه با عقیده و روش حلول و اتّحاد که کلیسا در پیش گرفته بود و پیش از آن در میان یهود و پیش‌تر از آن، در جهان و ثنیّت حکمفرما بود، توصیه‌های مؤکّد و عمیقی به پیروان خود نموده است. قرآن شریف در آیات بسیاری به مسلمانان می‌سپارد که در عقیده توحید، راسخ بوده، عبودیّت خود را با اخلاص انجام دهند و یک دل و یک جهت، به کتاب و سنّت اخذ کنند و هرگونه اختلاف فکری را از راه کتاب و سنّت حل نمایند و هرگز از پیش خود در احکام دینی، به صوابدید و صلاح جویی و قضاوت خودپسندانه، نپردازند.

قرآن شریف به مسلمین توصیه می‌کند که امتزاج روحی خود را به داخل جامعه اسلامی که همان جامعه تقوی و خداشناسی است، مخصوص کنند و

شیعه (شاهجوئی)، ص: 206

هرگز با جامعه‌های غیراسلامی که جامعه شرک و وثنیّت و جامعه اهل کتاب (نصاری و یهود و مجوس) باشد، امتزاج روحی که موجب تأثیر در روش زندگی (رابطه ولایت) است، برقرار نسازند. [65]

قرآن شریف نتایج این امتزاج روحی و رابطه ولایت را تصریحاً و تلویحاً در چندین‌جا به مسلمین گوشزد می‌نماید؛ می‌فرماید: شما مسلمان‌ها تاکنون (آخر عهد نبیّ اکرم صلّی الله علیه و آله) از جهت سیادت و استقلال دینی، در خطر مطامع جامعه‌های غیرمسلمان بوده، هر لحظه با زوال و انهدام، تهدید می‌شدید، ولی امروز دیگر کفّار از درهم شکستن جامعه دینی متشکّل شما مأیوس شدند، بنابراین دیگر از بیگانگان مترسید و در امر باشید که هرگز نخواهند توانست این نعمت را از دست شما بگیرند و عقاید دینی شما را که روش اسلامی است، در هم ریزند، دیگر از کفّار مترسید، ولی از خدا بترسید،[66] زیرا اگر از روشی که خدا برای شما قرار داده (روش اتّفاق در عمل به کتاب و سنّت) منحرف شده، روش دیگری که روش دیگران است، اتّخاذ کردید، خدا همان معامله را که با دیگران کرد و نعمت سعادت معنوی و رفاه زندگی دنیوی را از دستشان گرفت و سنگ تفرقه میانشان انداخت و انواع عذاب‌ها را بر آنان نازل کرد و هرگونه سیادت و استقلال صوری و معنوی را از آنها سلب نمود، همان معامله را با شما نیز می‌کند.

همچنین قرآن شریف تلویحاً در پیش‌بینی‌های خود (که از اخبار غیبی و ملاحم قرآن باید شمرده شود) اشاره می‌کند که افراد جامعه اسلامی، به واسطه روابطی که با جامعه بیرون از اسلام مستقر خواهند کرد، احکام قرآن را

شیعه (شاهجوئی)، ص: 207

به واسطه عذرها و بهانه‌هایی، یکی پس از دیگری، مهجور داشته، ترک خواهند نمود، و به واسطه ولایت و امتزاج روحی که با عالم مسیحیّت پیدا می‌کنند، روش و سنّت اسلامی را درست معکوس قرار داده، در مقرّرات دینی، هر معروفی را منکر و هر منکری را معروف و موادّ دینی را جزء خرافات و هرگونه طرفداری از دین و آئین را سفاهت و بی‌خردی می‌شمارند. در همان روزها است که فساد به دریا و صحرا گسترش یافته، گرفتاری پس از گرفتاری به بار خواهد آورد، شاید بدین‌وسیله مردم از نتایج سوء بی‌بند و باری و خدانشناسی خسته شده و به ستوه آمده، به سوی دین فطری برگشته و از آن قدردانی نمایند.

ظهور آثار" حلول" کلیسا در میان مسلمین

البتّه ما در این مقاله، از نمودهایی بحث می‌نماییم که حوادث صدر اسلام (تقریباً از عصر بعد از رحلت نبیّ اکرم تا انقضای قرن سوم هجری) از خود بروز داده و به دنبال خود، حوادث مشابه دیگری مانند حلقه‌های زنجیر پیوسته به همدیگر پیش آورده، البته روز به روز نیز عریض‌تر و عمیق‌تر شده است، و امّا این که مسبّبین اوّلی این حوادث، نظر اصلاحی داشته‌اند یا نظر تخریبی، و آیا اشخاصی نیکوکار بوده‌اند یا تبهکار، جدّاً هدف این بحث نبوده و از غرض ما بیرون می‌باشد، لکن ما فعلًا در اوضاع خاصّی قرار گرفته‌ایم و برای بررسی حقیقی این اوضاع، ناگزیریم که به تجزیه و تحلیل پرداخته، ریشه‌های اوّلی آنها را به دست آوریم و در این خصوص ناچاریم به قطعه‌های اوّلی تاریخ اسلام مراجعه نماییم و به امید این که شاید به گمشده خود دسترسی پیدا کنیم، به کنجکاوی بپردازیم و البتّه کسی که به راستی و به طور جد

شیعه (شاهجوئی)، ص: 208

و حقیقت می‌خواهد مطلبی را دریابد، نباید (و هم نمی‌تواند) واقعیّاتی را که درک می‌کند، پرده‌پوشی کند، یا آنچه را که می‌فهمد، در فهم خویش وارونه جای دهد.

توضیح بیشتر

باز در توضیح مطلب اخیر می‌گوییم: ما اکنون از حیث اختلال نظم زندگی معنوی و انحطاط اخلاقی و هرج و مرج روحیّات انسانی، با غربی‌ها در وضع مشابهی قرار گرفته‌ایم، اگرچه به قول مصاحب محترم، آقای پرفسور کُربن، هنوز مانند غربی‌ها مزه تجدّد را نچشیده‌ایم و هنوز هم رمقی داریم و این سیل بنیان‌کن به نحوی که معنویّات مغرب‌زمین را در زیر گرفته، در معنویّات ما خرابی به بار نیاورده است.

آری ما با غربی‌ها در باختن زندگی معنوی و رسیدن به انحطاط اخلاقی، در وضع مشابهی قرار گرفته‌ایم، ولی نمی‌توان انکار کرد که این وضع ناگوار را مانند غربی‌ها، به ابتکار خود به وجود نیاورده‌ایم، بلکه روزی که مدنیّت غربی با قیافه دلفریب و با تمام آرایش و پیرایش خود، به سراغ مشتری‌های شرقی خود و بالاخص به سراغ مامسلمان‌ها آمد و اوّل به عنوان یک مهمان عزیز و پس از آن به عنوان یک صاحب‌منزل مقتدر و توانا، در میان جامعه ما جایگزین گردید، با تبلیغات مؤثّر و نافذ خود، این مسأله را درست در مغز ما جای داد که: ما شعور و اراده لازم انسانی را نداریم و نتیجتاً باید شعور و اراده خود را که به هیچ‌وجه به درد زندگی نمی‌خورد، کنار گذاشته، راهی را راه بشناسیم که اروپایی ها برای ما آن را راه تشخیص می‌دهند و کاری را انجام دهیم که آنها برای ما اراده می‌کنند؛ باید همه خصایص خود را ترک گفته، قولًا

شیعه (شاهجوئی)، ص: 209

و فعلًا و ظاهراً و باطناً فرنگی مآب شویم!

پیرو همین تلقین و اعتقاد، وقتی که در زندگی ملال‌بار کهنه خود تجدیدنظر می‌کردیم، بدون این که با نیروی خرد، میان نفع و ضرر تمیز داده، نوشدارو را از سمّ جدا کنیم، چون استقلال فکری را در نخستین مرحله از دست داده بودیم، فقط و فقط از راه تقلید کورکورانه، اوضاع حیاتی خود را با اوضاع حیاتی غربی‌ها تطبیق دادیم و در نتیجه، هر وضع غربی که مشتمل بر مادّه فسادی بود، در جامعه ما فساد بر فساد افزود و هر وضعی هم که جنبه صلاح و اصلاح را در برداشت، چون ما رشد و نموّ لازم را برای پذیرفتن آن نداشته و آماده پذیرش آن نبودیم، موجب فساد و تباهی حال ما شد و نتیجه خوبی از آن نگرفتیم.

این سخن تا اندازه‌ای درست است که وضع کنونی ما زاییده تقلید بی‌چون و چرایی است که از غربی‌ها کرده‌ایم، ولی در عین حال، اگر زمینه سابق ما زمینه تباه و پست و مرده‌ای نبود، هرگز این فساد و تباهی را به این آسانی نمی‌پذیرفتیم و از بهترین سرمایه هستی خود (زندگی معنوی و فضایل اخلاقی) دفاع کرده، عکس‌العملی برازنده نشان می‌دادیم و هرگز مغز متفکّر ما (اگر آن را از دست نداده بودیم) مغلوب منطق غلط تقلید بی‌چون و چرا نمی‌شد: سامری کیست که دم از ید بیضا بزند؟

پس ما ناچاریم برای درک ریشة اصلی وضع حاضر و حال اسفناک خود و پیدا کردن عامل یا عوامل اوّلیّه آن، به یک سیر قهقرایی دست زده، با بررسی جریان حوادث گذشته و ملاحظه روش عمومی جامعه اسلامی در قرن‌های پیشین، رو به قرن‌های اوّلیّه اسلام پیش برویم تا به جایی برسیم که صلاحیّت علیّت و منشأیّت وضع فاسد کنونی را داشته باشد.

شیعه (شاهجوئی)، ص: 210

در نخستین گام‌هایی که در این سیر برمی‌داریم، این حقیقت را درک می‌کنیم که عالم اسلامی تقریباً دوازده قرن تمام (یعنی از سال شصت هجری تا صد سال پیش که تقریباً مدنیّت اروپایی کم کم به ممالک اسلامی راه باز می‌کرد) وضع عمومی مشابه و در خمود روحی و انحطاط اخلاقی، حالت یکنواختی داشته است، اگرچه در داخل خود، گاهگاهی به حسب گردش تاریخ، نوسان‌هایی به وجود می‌آورده، در عین حال همیشه در حال انحطاط بوده، مشابهتی با وضع مشعشع زمان حیات نبیّ اکرم نداشته است.

از این رو، ابزار و وسایل بحث و کنجکاوی را باید به صدر اسلام که عصر حکومت و فرمانروایی صحابه است، بکشیم و از آن عصر، گمشده خود را جستجو نماییم. البتّه چنان که تذکّر داده شد، ما در این بحث، هدف خود را تعقیب می‌نماییم و کاری با شخصیّت دینی رجال صدر اسلام نداریم و نیز شرح زندگی بزرگان صحابه را نمی‌نویسیم، ولی از ذکر یک سلسله جریان‌های تاریخی برای بحث، گزیری نداریم.

مسیر خلافت پس از پیامبر

اکنون به آغاز سخن و اوّل بحث برمی‌گردیم. تعمّق در وضعیّتی که اسلام بعد از رحلت نبیّ اکرم (ص) داشت، وضعی را که کاملًا مشابه و قرین وضع روحانیّت مسیحی و کلیسای نیرومند آن می‌باشد، به ما نشان می‌دهد و در میان صحابه، همان آثار و علایمی مشاهده می‌شود که در روزهای نخستین ظهور کلیسا در روحانیّت مسیحی مشاهده می‌شد.

البتّه درست است که عقیده حلول الوهیّت را که کلیسا در حقّ حضرت مسیح (علیه‌السلام) رواج داد، رجال اسلام در صدر اوّل، در حقّ حضرت

شیعه (شاهجوئی)، ص: 211

محمّد (ص) اظهار نداشتند، جز در یکی دو مورد (جنگ احد و روز رحلت) که بعضی‌ها شمشیر کشیده و فریاد زدند که: «محمّد نمرده است و نخواهد مرد»،[67] ولی نظر به این که شرایط مساعد نبوده و نیز قرآن شریف با صریح‌ترین بیان، ریشه این توهّم را زده و تصریح کرده بود که پیغمبر اکرم (ص) نیز بشری است مانند سایر افراد بشر و در زندگی و مرگ، همانند دیگران است، [68] این زمزمه به آسانی خوابید و اثری در جامعه اسلامی از خود بروز نداد.

امّا وضعی مشابه وضع کلیسای بعد از مسیح که در یادداشت‌های گذشته" حلول الوهیّت در کلیسا" نامیده شد و معنی حکومت علی‌الاطلاق و فرمانروایی بی‌قید و شرط را می‌دهد و کلیسا را به دین و دنیای مردم تسلّط می‌بخشد (یعنی دیکتاتوری به تمام معنی) در عالم اسلام نیز در نخستین روزهای پس از رحلت نبیّ اکرم (ص)، ابتدا در کرسی خلافت و پس از آن در جمعیّت صحابه، ظهور کرد.

این مسأله با اظهار بسیار ساده و بسیط و نسبتاً مفهوم و معقولی شروع شد و آن این بود که کرسی خلافت در همان آغاز نصب خود، برای اعلام برنامه عمومی کارهای خود، به مردم اظهار داشت که:

نبیّ اکرم در اتّخاذ تصمیمات و اداره امور عامّه، به وحی، مؤیَّد و مستظهَر بود، ولی اکنون که وحی آسمانی با رحلت نبیّ اکرم (ص) قطع شده، ما ناگزیریم در اتّخاذ تصمیمات لازمه، به" اجتهاد" و صوابدید فکری خود عمل کنیم. [69]

شیعه (شاهجوئی)، ص: 212

و نیز اظهار داشت که:

ما نیز مانند شما گاهی اصابت نظر داریم و گاهی راه خطا می‌پیماییم، اگر در امری اشتباه کردیم، تذکّر داده اشتباه ما را اصلاح کنید. [70]

البتّه این سخن، ظاهری بسیار ساده و طبیعی داشت و مردم نیز در آن روز، همان معنی ظاهری ساده‌اش را تلقّی کرده، طبعاً سپاسگزار شدند، ولی مشاهده حوادث بعدی و اطّلاع از یک رشته جریانات، ما را در معنی این سخن، به تردید انداخته، به تعمّق بیشتری وامی‌دارد.

راستی معنی این جمله که: «رسول خدا در کارهایش با وحی مؤیّد بود، ولی ما که وحی نداریم، به اجتهاد عمل خواهیم کرد» چیست؟ و اموری که رسول خدا در آنها تنها به وحی تکّیه زده و نظر خود را دخالت نمی‌داد و می‌بایست خلیفه وقت در آنها به اجتهاد عمل کند، کدام است؟ آیا مراد کرسی خلافت از امور مذکور، همان احکام آسمانی است که به نصّ قرآن کریم هرگز قابل تغییر و تبدیل نیست؟ یا اجرای آنها است که به نصّ قرآن، کمترین مسامحه را برنمی‌دارد؟ یا مراد، احکام قضایی رسول خدا است که در موارد دعاوی و مخاصمات، صادر می‌کرد؟ (پر روشن است که در این موارد، نظر و رأی رسول خدا (ص) به نصّ قرآن کریم حجیّت داشت و به ظاهر قضاوت می‌کرد و هرگز ارتباطی به وحی نداشت) یا مراد، احکام و فرامینی بود که رسول خدا (ص) در امور عامّه، از جنگ و صلح، پس از شورا با یاران خود، صادر می‌کرد؟ (بدیهی است که این‌گونه کارها نیز منوط به مشاوره و اخذ تصمیم آن حضرت بود و ربطی به وحی نداشت) یا مراد، این بود که رسول خدا (ص) متن احکام و قوانین فقه اسلامی را مستقیماً و بدون این که در

شیعه (شاهجوئی)، ص: 213

آنها اعمال نظر کند، از وحی فرا می‌گرفت و ما به واسطه اعمال اجتهاد، از کتاب و سنّت استنباط خواهیم کرد؟

البته درست است که رسول خدا از راه وحی به احکام آسمانی نایل می‌شد و دیگران از راه اجتهاد باید احکام را به دست آورند، ولی این معنی، اختصاص به مقام خلافت نداشت وهر کس از این امّت، قوّه استنباط داشته باشد، احکام فقه را با اجتهاد خود باید به دست آورد، علاوه بر آن، این مطلب هیچ دخلی بر برنامه عملی و وظیف مقام خلافت نداشت.

آری مراد مقام خلافت از این سخن، تا اندازه‌ای پیچیده بود، ولی جریان حوادث، معنی این سخن را روشن کرد و معلوم شد که مقام خلافت می‌خواسته این معنی را به مردم اعلام کند که در همه جا و همه چیز حتّی در مرحله اجرای احکام آسمانی و قوانین دینی، اعمال نظر و اجتهاد خواهد کرد و در سیرت خود، پیوسته صلاح امّت را منظور داشته، احکام جاریّه را به صلاح وقت، تطبیق خواهد نمود و بالاخره امّت، با رهبری مصلحت، هدایت خواهد شد.

بنابراین، معنی این سخن این خواهد بود که احکام و قوانین دینی برای احراز و حفظ مصلحت شما می‌باشد، پس پیوسته احکام، تابع مصلحت وقت خواهد بود. نهایت این که در زمان رسول خدا (ص) تشخیص مصلحت وقت به دست وحی بود، ولی پس از رحلت رسول خدا (ص) که وحی از ما قطع شده است، تشخیص مصالح را به دست اجتهاد، سپرده با نظر استنباطی، صلاح را از فساد تشخیص خواهیم داد و آنچه را که مصلحت تشخیص دادیم، اجرا خواهیم کرد.

شواهد زیادی از اعمال خلیفه اول در همان زمان کمی که روی کار بود، بر همین معنی دلالت داشت و پس از آن که خلیفه دوم روی کار آمد، تصرّفات

شیعه (شاهجوئی)، ص: 214

زیادی در احکام به عمل آمد که جز ملاحظه صلاح وقت به حسب نظر خلیفه، محمل دیگری نداشت و در زمان خلیفه سوم، دیگر مسأله آفتابی شد و تغییر احکام به حسب مصلحت وقت، هیچ‌گونه ابهامی نداشت و پس از این دوره که دوره سلطنت بی‌امیّه شروع شد و معاویه بر جامعه اسلامی استیلا یافت، این مسأله به اندازه‌ای روشن است که با هیچ وسیله‌ای نمی‌توان آن را پرده‌پوشی نمود و پنهان ساخت.

این معنی، مقام خلافت را درست هم‌تراز و همدوش مقام نبوّت و رسالت می‌کرد و به موجب آن، چنان که نبیّ اکرم (ص) مصدر احکام و قوانین شریعت اسلام و اداره کننده جامعه اسلامی بود، خلیفه مسلمین نیز همان مصدریّت احکام و قوانین و ولایت امور مسلمین را داشت، با این تفاوت که نبیّ اکرم تنها در اداره امور مسلمین، اختیاراتی داشت که طبق مصلحت، هرگونه تصمیم مقتضی را بگیرد، امّا در متن احکام و قوانین خدایی، حق کمترین دخل و تصرّف را نداشت، ولی مقام خلافت، هم در متن احکام و شرایع اسلام و هم در اداره امور مسلمین، اختیارات تامّه و نظری آزاد داشت که با در نظر گرفتن صلاح جامعه اسلامی، می‌توانست هر تصرّف لازم را بکند.

اوایل امر، وضع به همان منوال بود و صلاح اسلام و مسلمین مطرح بود، ولی در اواخر، صلاح مقام خلافت و سلطنت، جایگزین صلاح اسلام و مسلمین شد و در نتیجه، هم سیرت اسلامی نبیّ اکرم (ص) از بین رفت و هم اجرای احکام و شرایع اسلام و به طور کلّی منوط به صوابدید و نظر مقام خلافت شد.

خلیفه دوم، در پاسخ شخصی معترض که راجع به قدغن حجّ تمتّع و نکاح متعه و چیزهای دیگر به وی اعتراض می‌کند، نخست در جواب می‌گوید: «أنا

زمیل محمّد» و بعد مصلحت وقت را که موجب تغییر این احکام و صدور فرمان منع بود، برای معترض شرح می‌دهد.

در شورای شش نفره که به امر خلیفه دوم برای تعیین خلیفه سوم منعقد شده بود، پس از مشاجره زیادی که میان اصحاب شورا در گرفت و بالاخره امر خلافت میان دو نفر از شش نفر (عثمان و علی) مردّد شد، عبدالرّحمان بن عوف که یکی از شش نفر و به دستور خلیفه دوم، در تعیین خلیفه دارای امتیازی بود، دست به سوی علی (علیه‌السّلام) دراز کرده و گفت: با تو بیعت می‌کنم، مشروط بر این که با ما با سیرت شیخین (خلیفه اوّل و دوم) رفتار کنی! علی (ع) گفت: نه، با سیرت رسول‌الله رفتار می‌کنم. عبدالرّحمان قبول نکرده، دست به سوی عثمان دراز کرد و بیعت را به شرط سیرت شیخین به وی عرضه داشت و او قبول کرد و به این ترتیب، کار بیعت تمام شد و عثمان خلافت را برد.

پر روشن است که میان سیرت رسول الله (ص) و سیرت شیخین، هیچ فرقی نمی‌توان پیدا کرد جز این که آنان با اجتهاد و به حسب صلاح وقت در اجرای احکام خدا و در اجرای سیرت رسول‌الله (ص) دخل و تصرّفاتی داشتند و باز پر روشن است که این تصرّفات، تنها به سیره عملی و طرز اداره امور مملکتی توسّط نبیّ اکرم مقصور نبود، بلکه به متن احکام و قوانین دینی نیز سرایت کرده بود.

به عنوان نمونه، می‌توان مثال‌های زیر را از میان صدها مورد، انتخاب کرده و تذکّر داد: در قصّه اصحاب رده که خلیفه اوّل، خالد بن ولید را با عدّه‌ای به جنگ فرستاد، وی در این سفر، میهمان مالک بن نویره شد و در همان روز، مالک را غافلگیر کرده گردنش را زد و همان شب با زن عدّه‌دار مالک،

شیعه (شاهجوئی)، ص: 216

هم‌بستر شد. خلیفه پس از اطّلاع از این جریان شرم‌آور، خالد را هیچ‌گونه مجازاتی نکرد و پس از اصراری که عمر بن خطّاب در تنبیه خالد داشت، به وی گفت: «من نمی‌توانم شمشیری از شمشیرهای آخته خدا را در نیام کنم!»

خلیفه دوم وقتی که نکاح متعه را قدغن کرد، مجازات متخلّف را رجم قرار داد و «حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ» را به نفع جهاد، از اذان انداخت و به جای آن، در اذان صبح «الصلاة خیر من النوم» را افزود، و در حقّ همان شش نفر اصحاب شورا دستور داده بود که اگر رأی ندهند یا بعضی از آنان اقلیّت تشکیل دهند، گردنشان زده شود.

وقتی که غلام مغیرة بن شعبه که یک غلام ایرانی بود، خلیفه دوم را کشت، پسر خلیفه، هرمزان را که یک شاهزاده تازه مسلمان ایرانی بود، به اتّهام تحریک به قتل رساند و خلیفه سوم از قصاص قاتل سر باز زد و در مقام اعتذار گفت: «دیروز که پدرش را کشته‌اند، نمی‌توانم امروز خودش را بکشم!» [71]

معاویه پس از اشغال کرسی خلافت، به دستاویز این که پدرش ابوسفیان، در جاهلیّت با مادر زیاد بن عبید زنا کرده بود، زیاد را علناً به شام احضار کرده به پدر خود ابی‌سفیان ملحق نمود و با این که مخالف نصّ صریح قرآن کریم بود، او را رسماً برادر خود قرار داد.

متأسّفانه قصّه‌های بسیاری نظیر همین قصّه‌ها، در تواریخ مضبوط است که در آنها خلفا، مصلحت وقت را بر اجرای احکام و قوانین مسلّمه اسلامی مقدّم داشته‌اند. گذشتگان علمای کلام، این اعمال را با توجیهات ناتمامی، بر قوانین دینی تطبیق می‌نمودند، ولی بعضی از دانشمندان اخیر سنّی اعتراف کرده و تصریح نموده‌اند که بعضی از خلفای راشدین، گاهی مصلحت امّت را بر

شیعه (شاهجوئی)، ص: 217

اجرای احکام و قوانین مسلمه دین، ترجیح می‌داده‌اند.