سرایت این سلیقه به شیعه
اجمالی که مربوط به آغاز پیدایش و سرانجام طریقه عرفان گرفته شد، برای کسی که محقّقانه و با کمال بیطرفی، به کتب و رسائلی که در سیر و سلوک تألیف یافته و همچنین تراجم و تذکرههایی مانند تذکره شیخ عطّار و نفحات و رشحات و طبقات الاخیار و طرائق و نظایر آنها که متضمّن جهات تاریخی طریقت و رجال طریقت است، مراجعه نماید، در نهایت روشنی است.
سخن ما اگرچه در سیری بود که طریقت عرفان در میان اکثریّت اهل سنّت نموده بود و جهات نقص و فسادی را توصیف میکردیم که قوم گرفتار
شیعه (شاهجوئی)، ص: 247
آن شده بودند، ولی نمیتوان انکار کرد که اقلیّت شیعه نیز به همین درد، مبتلا شده است و اتّحاد محیط، با تأثیر قهری و جبری خود، همین فساد را به داخل جمعیّت اهل طریقت از شیعه نیز انعکاس داده است، و همانطور که روش عمومی اجتماعی اکثریّت که از سیرت جاریه زمان رسول اکرم منحرف شده بود، شیعه را تحتالشّعاع قرار داد و نگذاشت سیرت نبیّ اکرم را پس از استقلال، در میان جمعیّت متشکّل خود، اجرا و عملی سازد همچنین سلیقههای علمی که شیعه از ائمّه اهل بیت (علیهم السّلام) اخذ کرده بود، با آن همه صافی و روانی، در کمترین زمانی تحت تأثیر سلیقههای علمی جماعت قرار داده شد و رنگهای نامطبوعی از آنها گرفت. همچنین طریقه عرفان نیز به رنگ طریقت جماعت در آمد و تقریباً به همان سرنوشت که توصیف کردیم، دچار شد.
در فصلهای گذشته تذکّر دادیم که فسادها و اختلالات در روش و اعمال طایفهای که از یک مشرب و مسلک عمومی کلّی منشعب شدهاند، دلالت بر فساد و بطلان اصول اوّلی آن طایفه ندارد و به همین سبب، بحث و کنجکاوی از چگونگی اصول اوّلی آنها را نباید در روش و اعمال فرعی آنها انجام داد، بلکه باید به سراغ مواد اوّلی اصول آنها رفت.
از اینرو، در تشخیص رابطه شریعت و طریقت و لزوم و عدم لزوم موافقت میان آنها، از نظریهّهای خصوصی سلسلههای مختلف عرفان چشمپوشی نموده، به نظر کلّی خود اسلام که سرچشمه خداشناسی میباشد (به هر معنی که فرض شود) مراجعه مینماییم.
لزوم موافقت طریقت با شریعت
شک نیست که طریق سیر معنوی و معرفت نفس، در صوت صحّت، راه
شیعه (شاهجوئی)، ص: 248
روشنی برای خداشناسی (یا به عبارت دیگر معادشناسی) است و برای کسی که رهسپار این راه گردد و از مخاطر آن مصون مانده، از پای در نیاید، حقّ و حقیقت عیان میشود. روی این اصل، آیا متصوّر است که اسلام که دین توحید است و هدفی جز تعلیم" خداشناسی" ندارد، بهترین راهاز راههای خداشناسی را الغاء و به بیان و تعلیم راهی نسبتاً پایینتر از آن، بپردازد و به منزلتی سادهتر و بسیطتر از آن هدایت کند؟
درست است که معارف حقیقی در خور افهام عمومی نیست و اسرار هستی و رازهای نهان آفرینش، برای غیر مردان خدا که به تمام معنی دامن کبریای حق گرفته، همه چیز را فراموش نمودهاند کشف نمیشود، ولی لازمه این خاصیّت، این نیست که از بیان و تعلیم این راه صرفنظر شود، بلکه این است که برای رعایت حال افکار عامّه و حفظ حقوق خاصّه، بدون این که پردهدری شود، در لفّافه ایماء و اشاره، با لطیفترین تلویح، مانند سخن در میان سخن، به هر نحو ممکن به افهام خاصّه رسانیده شود.
این نظری است که عقل سلیم آن را تصدیق کرده و کتاب و سنّت آن را تأیید مینماید. خداوند عزّ اسمه در کلام خود در مثلی که در خصوص سنّت جاریه خود میزند، باران تحقّق و هستی را که به سر عالمیان میباراند و همچنین معارف حقیقی را که برای تعلیم و تربیت به افهام بندگان خود نازل مینماید، به بارانی تشبیه میکند که از آسمان به زمین بباراند و در نتیجه مسیلها و درّهها، هر کدام به حسب ظرفیّت و گنجایش خود، سیلی برداشته جاری سازند. در پیشاپیش و روی این سیل، کف زیادی مشاهده میشود که با آب مخلوط شده است، ولی بالاخره آنچه کف است، هیچ و پوچ شده و از میان میرود و آنچه به درد مردم میخورد و از آن انتفاع میبرند که آب خالص
شیعه (شاهجوئی)، ص: 249
بوده باشد، در زمین مانده و ذخیره میشود.
این مثل دلات دارد بر این که بیانات دینی به نحوی تنظیم شده است که همه افهام با اختلاف زیادی که دارند، از آنها بهرهمند میشوند و هر کس به فراخور حال و طبق ظرفیّت فهم خود، از آنها برخوردار است، و آیات دیگری از قرآن کریم نیز به همین معنی دلالت میکند.
نبیّ اکرم در حدیث بینالفریقین میفرماید:
«ما گروه پیامبران با مردم به اندازه عقول آنها سخن میگوییم»
پر روشن است که این حدیث، ناظر به کیفیّت بیان و تکلیم است، نه به کمیّت آن. منظور حدیث این نیست که نبیّ اکرم، مثلًا با یکی از افراد امّت خود صد جمله سخن گوید یا به وی صد مسأله دینی را تعلیم دهد و باشخص دیگر دویست جمله یا دویست مسأله؛ زیرا بیانات دینی ظاهراً به همه به طور یکنواخت القاء شده است، منظور حدیث این است که مطلب یکی است، ولی هر کس به حسب فهم خود، نوع خطابی مخصوص به خویش دارد.
از راه دیگر، قرآن شریف در آیات بسیاری، مردم را به پیمودن راه خدا و گاهی به اتّباع راه نبیّ اکرم (ص) یا راه مؤمنین که همان راه خدا است، دعوت میکند و کسانی را که از این راه، سرپیچیده، دوری میجویند، به هلاک ابدی و عذاب الهی تهدید میکند، و هرگز متصوّر نیست که حکیم علیالاطلاق، راه شریعت را که در همه جا راه خود معرّفی نموده، اراده نکند و به جای آن به راهی که هرگز بیان نکرده و برای مردم مجهول است، دعوت نماید، و بر تقدیرِ این که راه شریعت را اراده کرده باشد و این همه اصرار در سلوک آن
شیعه (شاهجوئی)، ص: 250
کند، هر راهی که پیمودن آن مستلزم اهمال یا الغای راه شریعت یا بخشهایی از راه شریعت باشد، راه خدا نیست و قطعاً بیراهه گمراهی و ضلال است.
گذشته از اینها، قرآن کریم در آیه سیام از سوره روم و نیز در آیات دیگری، اسلام را دین فطرت و خلقت معرّفی میکند و توضیح میدهد که سعادت حقیقی انسان را دین مخصوص و روش خاصّی از زندگی (اعمال حیاتی) میتواند تأمین کند که به خلقت و آفرینش ویژه انسانی انطباق پذیرد.
انسان، آفریده مخصوص و جزء غیرقابل انفکاکی است از دستگاه عظیم آفرینش، و به همراهی این سازمان پهناور بزرگ، به سوی خدای افرینش در سیر و سلوک است و باید روش مخصوصی در زندگی خود اتّخاذ کند که با مقتضیّات آفرینش که خود نیز جزئی از آن است، تضاد و تناقض نداشته باشد. این روش مخصوص، شریعت مقدّسه اسلام است که موادّ اعتقادی و عملی آن، بر خلقت و آفرینش جهان و انسان منطبق است و انسان را آنگونه که آفرینش پیشبینی کرده و به وجود آورده و در شاهراه سعادت و سیر معاد انداخته، دست نخورده با همان زاد و راحله فطری خویش به راه میاندازد و به سوی آخرین مرحله کمال و سعادت رهبری مینماید.
دین حنیف اسلام، انسان را در حال اجتماع پرورش میدهد و یک رشته رفتار و گرفتاری را که نسبت به موقعیّتت تکوینی او زیانبخش است، تحریم کرده و یک سلسله از اعمال و افعال را که نظر به زندگی جاوید انسان، نافع و سودمند است، ایجاب و دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است.
در هر حال هیچگونه تمیز فردی در اسلام منظور نشده است و به هیچ یک از طبقات مردم اجازه داده نشده که روشی را در زندگی انتخاب کنند یا به اعمال و افعال خاصّی بپردازند که بیرون از روشهای عمومی اسلام باشد؛
شیعه (شاهجوئی)، ص: 251
زندگی انفرادی اختیار کنند یا از ازدواج و توالد و تناسل یا از کسب و کار سر باز زنند یا پارهای از واجبات را از حق شاغل دانسته، به ترک آنها بکوشند، یا برخی از محرّمات را مانند معشوقبازی و بادهگساری و پردهدری، وسیله وصول به حق و شرط سیر و سلوک قرار دهند، یا آبروریزی و گدایی و هرگونه سبُکوزنی را از اسباب تهذیب اخلاق نفس بشمارند.
البتّه مراد ما از این مخالفتهای دینی که برمیشماریم، معصیتها و تخلّفهایی نیست که افراد از راه سستی ایمان و بیاعتنایی به مقرّرات دین و آیین مرتکب میشوند؛ زیرا اینگونه گرفتاری فعلًا همه جهان را فرا گرفته است و اکثریّت افراد هر طبقهای از طبقات دینی، وظایف دینی خود را انجام نداده، راه بیبند و باری را در پیش گرفتهاند، و گذشته از اینکه این بحث و گفتگوی ما جنبه تبلیغ ندارد، نمیخواهیم افکار عمومی را علیه کسی یا طایفهای بشورانیم و اصولًا آب از سر گذشته است و به کردار و رفتار هر طایفهای بخواهیم دست زده و خُردهگیری نماییم، طوایف دیگر، رنگینتر و ننگینتر از آن را دارند:
گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آن که هست گیرند
بلکه مراد ما یک رشته کردارها و رفتارهای بیرون از مجرای شریعت اسلامی است که در سلسلههای مختلف عرفان، جزء طریقت قرار گرفته است.