اندازه موفّقیّت شیعه
البتّه از رحلت پیغمبر اکرم به این طرف، پیوسته شیعه هر گونه فشار و شکنجه را در اثر همان شیوه انتقادی خود کشیده و میکشد، ولی سیاهترین و تلخترین روزگاری که به این طایفه گذشته، همان سه قرن اوّل بعد از هجرت بوده، و از این راه، پیشوایان شیعه، طبق دستور قرآنی[4] آنها را امر به تقیّه نموده بودند.
پس از آن، در اثر فعالیّت رجال شیعه، و تبلیغات دانشمندان این طایفه،
شیعه (شاهجوئی)، ص: 29
گاه و بیگاه در گوشه و کنار جامعه اسلامی، محیطهای کوچک یا نسبتاً بزرگ مناسبی، برای آنها پیدا میشد، مانند سلطنت زیدیّه در یمن و سلطنت فاطمیین در مصر و سلطنت آل بویه و عدّهای دیگر که در عهد آنان، شیعه تا اندازهای حریّت مذهب و آزادی عمل بهدست آورد.
وسیعترین محیط مناسب، همان بود که در اثر مبارزههای خونین صفویّه پیدا شد، و کشور پهناوری را مثل ایران آن روز، اشغال کرد، و نزدیک به پنج قرن میباشد که روز به روز پای برجاتر و استوارتر میگردد، ولی نظر به این که رژیم حکومت کسرایی و قیصری، به نام خلافت و حکومت دینی، قرنهای متوالی در میان مسلمین مستقر شده و در گوشه و کنار زندگی آنان ریشه دوانیده بود، دیگر تغییر این رژیم و برگردانیدن روش حکومت دینی که اسلام به سوی آن هدایت میکرد، از توانایی جمعیّت بیرون بود و کار از کار گذشته بود.
معاویه پس از این که با حسن بن علی (ع) صلح کرد و خلافت را قبضه نمود، در منبر مردم را مخاطب ساخته و گفت:
من با شما بر سر نماز و روزه نمیجنگیدم، بلکه میخواستم بر شما برتری جسته و امارت کنم و به آنچه میخواستم دست یافتم، و هر عهدی که با حسن بستم، اینکه در زیر پای خود گذاشتم.
پیوسته خلفا و عمّال بنیامیّه و بنیعباس رسماً به مردم میگفتند:
هر که در برابر ما سر تعظیم فرود آورد، هر چه دلش میخواهد در حقّش خوبی خواهیم کرد؛ و اگر سرکشی نماید، هر چه از دست ما میآید، درباره او کوتاهی نخواهیم نمود.
و در نتیجه مردم برای حکومت، معنایی جز" فعّال مایشاء بودن" نمیدیدند.
شیعه (شاهجوئی)، ص: 30
پر روشن است که اجرای عقیدهای که دانشمندان یک مذهب (به ویژه با این وصف که مارک" اقلیت" داشته باشد) در یک نظریّه مذهبی دارند، در برابر یک عقیده ارتکازی که عامّه مردم جز آن چیزی نمیفهمند، بسی دشوار است. خاصّه در صورتی که دنیای بیرون نیز نظر عامّه را مساعدت نموده و از در و دیوار، آهنگ موافق آن بلند شود.
بالاخره شیعه نتوانست حکومت حقیقی اسلامی را که برنامه عمومی آن آیه:
«قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»
و کلمه پیغمبر اکرم که فرمود:
«المؤمنون أخوة یسعی بذمّتهم أدناهم و هم ید واحدة علی بن سواهم»[
بوده باشد، پس از قرنها متروکی و فراموشی، به جای اوّل خود برگرداند.
در نتیجه حکومت دینی، از شیعه نیز مانند سایر فرق اسلامی رخت بر بسته و تنها نام آن در میانشان مانده و حقیقت آن یا قسمتی از حقیقت آن در میان دیگران اجرا شد، و کلمه پیشوای اوّل شیعه که فرمود:
«الله الله فی القرآن لا یسبقنّکم إلی العمل به غیرکم»
زنده گشت. تنها نتیجهای که شیعه از این انتقاد علمی و تلاش عملی و استقلال کسبی به دست آورد، این بود که دیگر جان و عِرض و مالشان به جرم رافضی بودن مباح نگردیده و به یغما و تاراج نمیرفت، و در تظاهر به عقاید مذهبی و انجام دادن مراسم دینی به نحوی که مذهب تشیّع تشخیص میداد، در محیط اختصاصی خودشان، کسی متعرّض حالشان نمیشد.
شیعه (شاهجوئی)، ص: 31
مشکل دوم: سقوط مرجعیّت اهل بیت
امّا مشکل دوم که از مسأله الغای ولایت، دامنگیر عالم اسلام شد، از بین رفتن مرجعیّت علمی اهل بیت، و تعطیل مدرسه تعلیم و تربیت آنها بود که به موجب آیات قرآنی و احادیث متواتره (مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه و غیر آنها) پیغمبر اکرم آنها را سرچشمه فرهنگ اسلامی و مرجع تربیت و تعلیم عمومی قرار داده بود، در این قسمت نیز پیشبینی شیعه درست بوده است.
از یک سو، مصادر امور و خلفای وقت، در عین حال که در ظاهر از اهل بیت احترام میکردند، در باطن امر، تا میتوانستند در تضعیف موقعیّت اجتماعی آنها میکوشیدند و آنها را در هیچ شغل حسّاسی مداخله نمیدادند و طبعاً یک زندگی بیامتیاز و تعیّن، همرنگ زندگی عامّه، برای آنها تعیین میشد، و پیدا است که چنین زندگی بیآثار، با آن همه خاطرههای تلخی که اعراب و صنادید، با عصبیّت جاهلی خود، از آنها و خاصّه از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) داشتند، ضمینه همدیگر شده و دست به دست هم داده،
شیعه (شاهجوئی)، ص: 32
چه نتیجه تلخی میداد و چگونه دوستان را از پیرامون آنها متفرّق نموده و دشمنان را بر آنها چیره میساخت. کم کم امتیاز اهل بیت را نیز از دستشان گرفته و این افتخار را به همه خویشاوندان پیغمبر اکرم، حتّی نسبت به زنان وی توسعه دادند. البتّه آنان نیز از این وضع ناراضی نبودند تا بالاخره در عهد بنیامیّه، اهل بیت، همان بنیامیّه و زنان پیغمبر اکرم شناخته میشدند.
از سوی دیگر روز به روز بر احترام صحابه میافزودند، و اخلاصی که مردم طبعاً به یاران پیغمبرشان داشتند مضاعف میشد، و مردم در فرا گرفتن حدیث از آنها، به عنوان علوم قرآن تشویق میشدند. البتّه صحابه نیز در نشر معارفی که از مشافهه پیغمبر اکرم به دست آورده بودند، فروگذار نمیکردند، ولی قدر مسلّم این است که روح تحقیق علمی در آنها نبوده و حالت بحث انتقادی در میانشان وجود نداشت، یا دستهای مرموزی نمیگذاشت پیدا شود. تألیف و کتابت در میانشان ممنوع و قدغن بود و در شعاع کلمه «حسبنا کتاب الله» خود را از هر کتاب علمی مستغنی میدانستند، چنان که با استناد به همین کلمه، طبق نوشته بعضی از تواریخ، کتابخانه با عظمت اسکندریّه آتش زده شد و نفایس علمی و ذخایر فکری آن تا شش ماه طعمه تون حمّمامها گردید و حتّی بحث علمی در اطراف اصول و معارف اسلامی بدعت شمرده شد، و بحثکننده، جزء جماعت مسلمین شمرده نمیشد.
بلی جماعت معتزله که در مباحث کلامی تا حدّی مسلکِ انتقاد داشته و آزادانه بحث میکردند، در صدر اسلام پیدا شده و تا اوایل قرن سوم هجری پیشرفتی داشتند، ولی طولی نکشید که منکوب شدند، و پس از آن در حال منفوریّت و مذلّت زندگی میکردند، تا در سلطنت آل ایّوب تصفیه حساب آنها موکول به شمشیر شد، و هر جا بودند، از دم شمشیر گذشته و نابود
شیعه (شاهجوئی)، ص: 33
گردیدند، و جز افسانههایی از آنها باقی نماند.
القصّه، صحابه به نشر حدیث پرداختند و مصدر تعلیم و تربیت قرار گرفته، و علم حدیث را به اوج عزّت و مرغوبیّت رسانیدند، چنان که بسیار اتّفاق افتاد که مردم برای درک یک نفر صحابی، یا اخذ یک حدیث، راههای دراز طی کرده، و هفتهها و ماهها رنج غربت را بر خود هموار میکردند.
البتّه علم حدیث وجاهت خود را همچنان حفظ کرده و احترام و اعظام صحابه را به طبقه تالی طبقه صحابه، از روات و محدّثین با تعیّن نقل نمود، ولی چنان که تذکّر دادیم، نبودن روح تحقیق در عامّه صحابه از یک طرف و ممنوع بودن بحث و انتقاد در معارف دینی از طرف دیگر، و قدغن نمودن مقام خلافت (که مفترض الطّاعه شمرده میشد) از کتابت و تألیف از دیگر سوی، و پیدا شدن عدّه قابل توجّهی از ظاهرالاسلامهای اسرائیلی که اخبار و معارف انبیای سلف را آنطور که دلشان میخواست نقل میکردند، از طرف چهارم، و اقبال بیرون از حدّ و اندازه عموم مسلمین به حدیث ناقلین و محدّثین آن که طبعاً جمعی از جاهطلبان و سودپرستان را برای کسب امتیازات اجتماعی تطمیع نموده و وادار میکرد که از هر مصدری باشد و به هر مفهومی باشد، حدیث تهیّه کنند، یا طبق تمایلات و مقاصد سران امور و متنفّذین وقت، حدیث جعل کرده و بازاری گرم کنند، از سوی پنجم، اینها مجموعه عواملی بودند که دست به دست هم داده و حدیث را از ارزش واقعی انداختند؛ زیرا:
اوّلًا: یک رشته احادیث مجعول یا ضعیف، جزء احادیث مقبول شمرده شد، و خرافات بسیاری داخل معارف و حقایق اسلامی گردید که پیغمبر اکرم به شرح آنها پرداخته بود. اینگونه احادیث در ابواب مختلفه حدیث یافت میشود، به ویژه در بخش تفسیر و بخش تواریخ انبیاء و امّتهای گذشته و
شیعه (شاهجوئی)، ص: 34
بخش غزوات و وقایع صدر اسلام، و راستی داستانها و مطالب دیگری در میان احادیث پیدا میشود که هیچ عقل سلیمی نمیتواند آنها را بپذیرد.
پیغمبر اسلام پیشبینی کرده بود که به زودی، این گرفتاری دامنگیر عالم اسلام خواهد شد، و لذا دستور داده بود که احادیثی را که از وی نقل میشود، به کتاب خدا عرضه داشته و پس از آن بپذیرند
ولی غوغایی که پیشرفت حیرتآور علم حدیث در محیط اسلامی بر پا کرده بود، هرگز اجازه اجرای چنین دستوری را نمیداد، و روات و ناقلین حدیث هم فرصت این کار را نداشتند.
بسیار شگفتآور است که عموم مسلمین به طور تواتر یا استفاضه، این دستور را از پیغمبر اسلام نقل کرده، و اعتراف داشته و دارند که در عین حال که حدیث دوش به دوش قرآن، صحبت دینی است، لیکن بدون عرض به کتاب، ارزش حجیّت را ندارد. با این همه، نقل یک حدیث، هر دعوایی را به ثبوت میرساند، و هر موضوع، اگرچه خرافی بود، با دلالت یک خبر، جزء حقایق محسوب میشد.
قرنها وضع اینگونه بود تا بالاخره در اثر عکسالعملی که از خود نشان داد، حدیث پیش افراد مسلمان به کلّی ارزش و اعتبار خود را از دست داد و در لیست خرافات به حساب آمد و به حدیث صحیح نیز مارک باطله زده شد.
خلاصه این که: حدیث تاکنون پیوسته در میان افراط و تفریط زندگی کرده است.
ثانیاً: در اثر ممنوع بودن کتابت و تألیف، کمیّت قابل توجّهی از حدیث
شیعه (شاهجوئی)، ص: 35
به دست فراموشی سپرده شده، و مقدار زیادی را نیز که موافق امیال حکومت های وقت نبود، محدّثین از ترس جان، پنهان نموده و از افشاء و نشر آنها خودداری کردند و به این ترتیب از میان رفت.
ثالثاً: حدیث تحت تأثیر عوامل و شرایطی که ذکر شد، تاریخ اسلام را از مجرای حقیقی خود منحرف کرده، و به مجرای دیگری انداخته و روح زنده یک آیین الهی را از آن گرفته و سمَت یک سازمان عادی اجتماعی را به آن داد.
کسی که با نظری محقّقانه به تاریخ اسلام مراجعه نموده و با میزان تحقیق بسنجد، بیتردید در برابر دیدگانش، امپراطوری وسیع و مقتدری مجسّم خواهد شد که برنامه زندگی آن با نیروی یک فکر حکیمانه تدوین شده و پیکره آن روی رژیمی محکم و قوانینی تشریفاتی استوار گردیده است.
در بدء پیدایش، قوانین تشریفاتی آن به حسب صلاح وقت دقیقاً اجرا میشده، و پس از استقرار نفوذ قوانین جاریه آن تدریجاً به وضع حقیقی و جنبه تشریفی خود بازگشته و خود حکومت زمانی به عنوان جمهوریّت، و زمانی با وراثت یا وصیّت، و زمانی به طور استبداد و قهر و غلبه اداره میشده، و پیکره این امپراطوری، و به عبارت دیگر این رژیم اجتماعی، مانند سایر رژیمهای اجتماعی، تحت حکومت نوامیس و قوانین طبیعی، در مسیر زندگی خود، زمان طفولیت و جوانی و کهولت خود را گذرانیده و امروز با فرا رسیدن روزگار پیری، کهنه و فرسوده گردیده! و تدریجاً جای خود را به رژیمهای اروپایی تحویل میدهد.
رابعاً: علم حدیث به دستیاری همین علل و عوامل، یک حالت رکود و جمود در سایر علوم اسلامی به وجود آورد که در اثر آن، هر گونه بحث
شیعه (شاهجوئی)، ص: 36
انتقادی از آزادی افتاد و فاقد نشو و نمای حقیقی شد چنان که:
الف) علم تفسیر عبارت بود از مجموع اقوالی که از صحابه و تابعین جمعآوری و روایت شده و انظار ساده تقریباً ادبی که از ابّی و عبدالله بن عمر و انس و ابن عباس و امثال قتاده و مجاهد و سدی و غیر آنها نقل گردیده است. قرنها آراء و عقاید آنان در آیات قرآنی، تالی خود قرآن محسوب شده و غیر قابل رد بود، و مزایای علمی قرآن همان نکات ادبی بوده و اعجازش را همان فصاحت لفظ میبایست شمرد! و پس از قرنها کشمکش، جز یک رشته بحثهای کلامی و مشاجرههای جدلی، به قسمت اوّل افزوده نشد.
ب) علم کلام به اثبات حقّانیّت اصول معارف اسلامی میپردازد و بحثهای آن روی این اساس استوار است که یک یک معارف ثابته دینی را مورد بحث قرار داده و از حقّانیّت آنها دفاع نماید (و البتّه هیچ فرد مسلمانی تردید ندارد که هر حقیقتی از حقایق معارف این دین که پیغمبر اسلام از جانب آفریدگار جهان آورده است، جز حقّ و صواب نیست)، ولی این فن از یک طرف، سلسلهای از عقاید عامیانه را که هم سطح افکار عامّه بوده و یا فهمهای ساده از کتاب و سنّت تلقّی میشود، حقایق معارف عالیه اسلامی فرض کرده و به دفاع از آنها پرداخت، چنانکه عدّهای با این کلمه «ما اعتقاد ساده عوامی داریم» افتخار میکنند و از همینجا است که میبینیم بسیاری از متکلّمین در مقام بیان فرق میان بحث کلامی و فلسفی و ترجیح کلام بر فلسفه میگویند:
کلام از احوال مبدأ و معاد بحث می کند به نحو مطابق شرع، و فلسفه هم همین بحث را انجام میدهد، خواه مطابق شرع باشد و خواه نباشد.
البتّه لازم لاینفکّ این روش، این است که درهر مسأله، نتیجه دلیل که
شیعه (شاهجوئی)، ص: 37
همان عنوان مسأله است، قبل از بحث و اقامه دلیل، مفروض الثبوت و مسلّم قرار گرفته و در حقیقت، توقّفی به دلیل نداشته باشد؛ در این صورت فایده بحث تنها الزام خصم و خفه نمودن مدّعی خواهد بود؛ امّا اعتقاد بحثکننده هیچگونه توقّفی بر دلیل نخواهد داشت.
به عبارت روشنتر، اعتقاد به اصل مسأله، تنها متّکی به تقلید از رجال مذهب بوده و بحث و استدلال، یک نوع سرگرمی، یا ورزش فکری، یا بازیچه قرار میگیرند؛ زیرا روش بحثی که اوّل مدلول را فرض نموده و پس از آن، دلیلی را که به مدلولِ مفروض دلالت کند، جستجو نماید، جز سرگرمی و ورزش فکری یا بازی با حقایق، عنوانی ندارد. به کار بستن این روش در بحثهای علمی، مانند این است که انسان نسبت به کاری، اوّل تصمیم بگیرد و پس از آن با دوستان خود به مشاوره بپردازد!
از طرف دیگر، اهل هر مذهب از مذاهب اسلامی، اجماع اهل آن مذهب را به اعتقادی که در میانشان دایر است، حجّت گرفته و در ردیف کتاب و سنّت قرار دادند، و به این ترتیب، حجّت عقل اگرچه بدیهی هم بود به کلّی از استقلال افتاده و دیگر یارای دم زدن نداشت و به همین جهت در کتب کلامی، به نظریّات و اقوالی بر میخوریم که در نزد عقل سلیم، بسی مایه تأسّف است.
کمترین نتیجه ناگواری که این رویه علمی به بار آورده، این است که اهل هر مذهب، اجماعات و مسلمات مذهب خود را ضروری فرض کرده و دیگران را که زیر بار نظریّه مسلّم آنها نمیروند، منکِر ضروری و مبتدع قلمداد میکنند.
ج) علم فقه اسلامی از حیث تنوّع بحث و کثرت مسایل، وسیعترین علوم اسلامی است؛ زیرا اسلام همه اعمال بیرون از شمار و همه حرکات و سکنات
شیعه (شاهجوئی)، ص: 38
اجتماعی و انفرادی بشر را در هر زمان و محیطی و تحت هر گونه شرایطی که به وجود آید، بررسی کرده و قوانین و احکامی برای آن وضع نموده است و البتّه بحث مستوفی و کامل، در فنّی به این وسعت و پهناوری، به موادّ علمی زیادی نیازمند است و به عبارت دیگر، آیات و اخبار زیادی میخواهد که فقیه آنها را موادّ استدلالهای علمی خود قرار داده و از آنها احکام مربوطه را استنباط نماید.
متأسّفانه خبر مأثور از طرق صحابه، در کلّیه ابواب فقه، از شماره بسیار ناچیز، یعنی از چند صد حدیث تجاوز نمیکند، و بسیار شگفتآور است این همه تظاهر که در صدر اسلام به نفع دین میشده، و این همه ترویج از اصول و فروع اسلام و پیشرفت عجیب و موقعیّت مهم علم حدیث و این همه صحابه که تا حدود دوازده هزار نفر از آنها به ضبط در آمده، در حالی که سمتی جز نشر و ترویج احکام نگرفته، و هیچ مانعی پیش پای خود نداشته، و تقریباً یک قرن سرگرم خدمات دینی بودند، با وجود این، احادیث و روایاتی که از آنان به یادگار مانده، از چند صد روایت فقهی تجاوز نمیکند، و روی هم رفته از هر صحابی، چهار یا پنج حدیث بیشتر در دست نیست.
راستی اگر وضع اینگونه بود، مردم صدر اوّل اسلام با آن حکومت عجیبی که قوانین اسلامی در میانشان داشت، چه میکردند و چه حالی داشتند؟ آیا سرگرم فتوحات پی در پی و مست غنایم جنگی و بهدست آوردن بردگان که از گروه گروه اسیران جنگی بهدست میآوردند، بودند؟ یا این که اشتغال به ادب و شعر که یک سلیقه عربی بود و خود صحابه نیز از آن ترویج میکردند و خلفای بنیامیّه و بنیعباس، در برابر یک شعر بلیغ یا یک نکته ادبی، هزارها و دهها هزار و صدها هزار دینار و درهم میبخشیدند، و حفظ یک شعر یا یک
شیعه (شاهجوئی)، ص: 39
خطبه، از حفظ هزار حکم فقهی سودمندتر بود، احادیث فقهی را تحتالشّعاع قرار داد؟ و یا این که دستهای مرموزی در کار بود که مردم را از اقبال به حفظ و دراست احادیث فقهی باز میداشت؟
در هر حال، کمی احادیث و مدارک فقهی و ابهام ادلّه استنباط، اثر نزدیکی که بخشید، این بود که فتاوی و آرای مختلف متناقض زیادی در میان فقها پیدا شد، و به فاصله کمی، مسأله عمل به قیاس و استحسان پیش آمده و رواج یافت.
پیدایش این دو طریقه به واسطه کمبود محسوس وسایل استنباط، طبیعی و ضروری مینمود. با این که این دو طریقه ظنّی را در استنباط احکام، از قوانین عادی و سیرتها و طریقههای اجتماعی نیز هرگز استعمال نکرده و حجّت نمیگیرند، در احکام اسلامی که هیچگونه مسامحه را بر نمیدارند، استعمال کرده و حجّت میگرفتند.
پس از چندی، برای جلوگیری از هرج و مرجی که افکار فقهی به وجود آورده بود، به فتاوی و آرای چهار نفر از فقها، یعنی مالک، شافعی، ابوحنیفه، و احمد بن حنبل اجماع کردند و در نتیجه، بحث و انتقاد علمی، جای خود را به جمود و خمود داده و اجتهاد تبدیل به تقلید بیچون و چرا گردید و تا این نزدیکیها، نظر آزاد در یک مسأله فقهی، بدعت شمرده میشد.
د) فن تاریخ نیزنظر به این که در اصل پیدایش، شعبهای از علم حدیث بود، در اختلال، دست کمی از سایر فنون اسلامی نداشته و بدون این که به تجزیه و تحلیل و بحث و انتقاد پرداخته شده، صحیح و سقیم از همدیگر جدا شوند، قابل اعتماد بود.
ه-) فنون عقلی از قبیل فلسفه، طبیعیّات و ریاضیات که در اواخر خلافت
شیعه (شاهجوئی)، ص: 40
امویّین و اوایل خلافت عباسیین از یونانی، هندی، سریانی، و فارسی به عربی ترجمه شده بود، اگرچه در اوایل حال، به زور مقام خلافت در مقابل محیط مخالفت، از خود مقاومتی نشان داد، ولی پس از چندی منکوب شده، معلّمین و متعلّمین آنها، جزء اهل بدعت و ضلالت به شمار آمدند و کتابهای آنها راه نابودی را پیمودند، مگر امثال طب و حساب و هندسه که تا حدّی از طوفان افکار مخالف، کنار ماندند.
این است شمّهای از جهات اختلال و بینظمی که در علوم اسلامی مشاهده میشود. تنها علوم و فنونی که در آنها تقریباً تلاش درست به عمل آمده و کنجکاوی با ارزشی شده، فنّ تجوید، قرائت قرآن و فنون ادبیات عربی است که تقریباً مجاهده مسلمین در آنها به حدّ نصاب رسیده است، ولی بقیّه فنون و علومی که میان مسلمین دایر شد، حال آنها از جهت اختلال، همان بود که شرح داده شد.
مشاهده این اختلال در علوم اسلامی، پس از بسته شدن در خانه اهل بیت، ایمان شیعه را به دستور قطعی پیغمبر اسلام در خصوص ملازمت تعلیمات اهل بیت، محکمتر نمود.
شیعه (شاهجوئی)، ص: 41