بیانات ائمّه شیعه و اندیشه فلسفی
تکمیل و تتمیم مباحث
اشاره
به نام خدای یگانه
دوست گرامی و دانشمند معظّم، جناب آقای پروفسور هانری کُربن، استاد محترم دانشگاه سوربن (فرانسه).
در مجموعهای که به عنوان جواب سؤالات پنجگانه آن جناب ارسال شده بود، وعده داده بودم که به عنوان نمونه، پارهای از اخبار پیشوایان شیعه را که با طرز تفکّر فلسفی وارد شده، و بخشی هم از اخبار مربوط به ولایت را در پایان بحث پاسخهای نامبرده، ضمیمه نمایم.
برای انجام این منظور، در نظر داشتم برای صرفهجویی در وقت، رسالهای را که سه سال پیش تحت عنوان علی و الفلسفه الالهیه
و همچنین رساله دیگری را که تقریباً بیست سال پیش در ولایت تهیه کرده بودم، ضمیمه ساخته و ایفا کنم، ولی نظر به اینکه رسالههای نامبرده، به واسطه عربی بودن، طبعاً با بحثهای تنظیمشده سابق هماهنگ نبود، علاوه بر این،
شیعه (شاهجوئی)، ص: 96
مشتمل بر پارهای مطالب دیگر بود که تا اندزهای از خطّ سیر بحثهای گذشته ما دور بود، از این فکر منصرف شده و در نتیجه قسمتی از احادیث مربوطه را استخراج و با مقدّمه و توضیحاتی مختصر و نسبتاً فنّی، به عنوان نمونهای از تفکّر فلسفی و بیان مقامات ولایت از احایث اهل بیت (علیهم السّلام) تقدیم نمودم.
در صورتی که برای روشن شدن بعضی از فقرات احادیث، احتیاج به شرح و بسط بیشتری افتد، ممکن است کتباً به بحث خود ادامه دهیم.
معرّف بحث فلسفی
بحث فلسفی، به نوع بحثهایی اطلاق میشود که غرض از آنها بهطور عموم و کلیّت، اثبات وجود اشیاء و کشف موقعیّت وجودی و روابطه هستی آنها با اشیاء دیگر بیرون از خود، بوده باشد. البتّه در نتیجه چنین بحثهایی، اشیائی که حقیقتاً هستند و سهمی از واقعیّت خارجی دارند، از اشیاء موهوم و خرافی تمیز پیدا میکنند. فلسفه است که اثبات میکند مثلًا جهان هستی خدا دارد و در جهان هستی، موجودی به نام غول بیابانی نیست.
به حسب اقتضای این طرز بحث، یک نفر فیلسوف متفکّر ناچار است موضوعات را به نحو عموم و کلیّت، با اسقاط خصوصیات و مشخّصات زمانی و مکانی و بالاخره مادّی، و با اغماض از پیرایههای افکار اجتماعی و عواطف و احساسات گوناگون انسانی، در تفکّر خود جای دهد، و به اصطلاح خودمان، مفاهیم کلّیه را با تجرید از همه مقارنات مادّی اخذ کرده، خواصّ عمومی واقعیّت و هستی را بهدست آورده، یکی یکی از انواع اشیاء را که احتمال واقعیّت در آنها داده میشود، با خواص نامبرد سنجیده و واقعیّات را از
شیعه (شاهجوئی)، ص: 97
خرافات تمیز دهد. این سخت
ترین و پیچیدهترین وظیفهای است که یک نفر متفکّر در فلسفه با آن مواجه و دست به گریبان میباشد.
ارتباط ابتدایی ما با اشیاء بیرون از خودمان که از نیازمندیهای وجودی سرچشمه میگیرد، در طلیعه آن، حواسّ ما واقع میباشد که جز با شخصیّت مادّی، با چیزی سروکار ندارد، و هر فعالیّتی را هم که در نتیجه این ارتباط انجام میدهیم، ارتباط به جزئیات مادّه دارد و از همین راه، افکار جزئی و موضوعات شخصی، فضای فکر ما را به کلّی اشغال نموده و حتّی در گوشه و کنار آن کمترین جای خالی نگذاشته است.
روشن است که با این وضع، پروراندن یک تصوّر یا تصدیق کلّی خالص و صاف، با چه اشکالی مواجه خواهد بود. این اشکالی است که ما در بحثهای فلسفی عموماً با آن مواجه هستیم، و آنچه که این اشکال را پیچیدهتر میسازد، این است که وسیله تفاهم و ابراز نقل و انتقال ذهنی این مقاصد و مباحث کلّیه، همان الفاظ و ترکیبات کلامیِ نارساست.
لغت را نیازمندی انسان اجتماعی بهوجود آورده؛ انسانهای اجتماعی وقتی که با همنوعان خود، دور هم گرد آمده و خواستهاند حوایج حیاتی خود را بهطور دستهجمعی رفع کنند، ناگزیر شدهاند که علایمی برای کشف مقاصد خود در ارتباط با همدیگر داشته باشند. در نتیجه از راه وضع و قرارداد، الفاظ و اشارات را برای این منظور برگزیده و بدین وسیله مقاصد خود را در باب عمل که مربوط به ماده محسوس می باشد، فهمانیدهاند.
این وسیله به حسب طبع و پیدایش ابتدایی، ارتباط کلّی با محسوسات یا چیزهایی که در حکم محسوس و درخور فهم انسان اوّلی است، داشته و ارتباط آنها با مفاهیم کلّیه، تدریجاً پیدا شده و در مرحلههای بعدی به وجود آمده
شیعه (شاهجوئی)، ص: 98
است، و تازه این مفاهیم پس از پیدایش و جریان، پایبند مادّه و زمان و مکان بوده و از چهار دیوار طبیعت بیرون نیستند.
از اینجا روشن است که هنگامی که پای بحثهای فلسفی و خاصّه، فلسفه ماوراءالطّبیعه که در کلّیات جهان هستی، بیقید مادّه و طبیعت و در واقعیّتهای بیرون از گردش زمان و مکان بحث میکند، به میان آمده و در این بخش از معلومات، به وسیله بیان لفظی، تفاهم برقرار گردد، چه قیامتی بر پا خواهد شد.
صدها و هزارها لفظ از قبیل بزرگی و کوچکی، دوری و نزدیکی، بالا و پایین، قوّت و ضعف، وحدت و کثرت، علّت و معلول، تأثیر و تأثّر و نظایر اینها داریم که در خلال بحثهای فلسفی، چارهای جز استعمال آنها نیست، در حالی که به حسب عرف و لغت، مهفومی جز مادّه و خواصّ مادّه ندارند. از سوی دیگر، این بحثهای فلسفی، کمترین تماسی با مادّه و خواص مادّه ندارند و در عین حال، حقایق این معانی در ماوراءالطّبیعه هست، ولی نه به نحوی که در مادّه و خواص مادّه، مشهودند.
در نتیجه همین نارسایی بیان لفظی است که مسایل کلّی فلسفی، برای غیر اهل فن، به هیچوجه قابل هضم نبوده و نوعاً پیش متدیّنین آنها، مطالبی کفرآمیز، و پیش غیر متدیّنین، یک رشته سخنان واهی و خرافی و خندهدار تلقّی میشود و برای متوسّطین از اهل فن که کاملًا ورزیده نیستند، اسباب هزاران اشکال و اشتباه میباشد.
آنچه که این اشکال را پیچیدهتر میسازد، تراکم مردم در اطراف بحثهای طبیعی و ریاضی است که همه در اطراف مادّه چرخ میزنند. این مکاتب، روش علمی خود را روی حسّ و تجربه گذاشتهاند (و حقّاً در علوم
شیعه (شاهجوئی)، ص: 99
همانطور باید سیر کنند) و این رویّه آنها را به سوی لغزش بسیار عمیقی رهبری کرده و آن این که همه آنچه که از محیط حسّ و تجربه بیروناند، از ارزش انداختهاند، در حالی که اگر کمترین تأمّلی نمایند، خواهند دید که همین نظریّه منفی آنها (که غیر محسوس ارزشی ندارد، و به غیر فکر تجربی اعتمادی نیست) خود نظری است غیر محسوس و غیر تجربی که به آن ارزش داده و اعتماد کردهاند.
در اثر همینلغزش، آنها از فنّ منطق حقیقی که از تنظیم صحیح افکار، بهطور جبر بحث میکند، رویگردان شده و در هرشعبه از شعب علوم، مسایل عمومی همان شعبه را به نام منطق نامیدهاند، مانند منطق مادّی و منطق ریاضی. سپس این منطق جعلی (یعنی مسایل همان فن) را به فنون دیگر مخصوصاً به فلسفه الهی تحمیل نمودهاند، با این که احکام مادّه و خواص مادّه، در بیرون از محیط مادّه ارزشی ندارد. میگویند: خدا یعنی موجود منهای جسم و زمان و مکان و کّم و کیف و سایر خواصّ مادّه، معادل است با صفر. همچنین میگویند: صورت ادراکی انسان که در مغز است، مساوی است با اجزای مادّه بیرون از انسان به علاوه اجزایی از مغز، و در نتیجه صورت ادراکی مغایر است با هر دو. و نظایر این سخنان که به راستی برای یک متفکّر واقعبین، اسفآور است.