6 : نخستین گندیدگی ها
چنین است که در خاورمیانه ی ما هم زمان با طلوع دوره ی ((رنسانس )) در غرب دیو تفتیش عقاید قرون وسطایی سر بر می دارد و کوره ی اختلافات و جنگ های مذهبی تافته می شود گذشته از این که در صفحات پیش دیدیم که این سوی عالم دارد خالی می شود از کاروان های متاع آور و به این دلیل باید به انزوای فقر و تصوف صوفی مآب خود بخزد به این طریق به قول حضرت فردید ما درست از همان جا که غرب تمام کرده است ، شروع کرده ایم غرب که برخاست ، ما نشستیم غرب که در رستاخیز صنعتی خود بیدار شد ، ما به خواب اصحاب کهف فرو رفتیم بگذریم که عین این بازی الا کلنگ را ما در دوره ی روشنفکری هم داریم که غرب در اوایل قرن 18 میلادی شروعش کرد و ما در اوایل قرن بیستم (با نهضت مشروطه ) که اروپا داشت به سمت سوسیالیسم و سبک های هدایت شونده در اقتصاد و سیاست و فرهنگ می گرایید .
بردارید ورقی بزنید به سفرنامه های همه کسانی که در سراسر دوره ی صفوی به عنوان سیاح یا بازرگان یا ایلچی یا مستشار نظامی و اغلب هم از یسوعیان (ژزوئیت ها)
به این سو آمده اند و ببینید که همه ی ایشان چه شاهدهای تشویق کننده و صبوری بوده اند برای آن تخته قاپو کردن ها ! و چه پیزری نهاده اند لای پالان آدم کشی های عباس صفوی یا بی بته گی های سلطان حسین ! و درست از آن زمان است که ما گوش مان بدهکار می شود به به به گویی کنار گودنشینان فرنگی که در حقیقت تربیت کنندگان اصلی امرا و رجال ما هستند در این سی صد سال اخیر و همه ی این احسنت ها هم چون افسونی است در گوش پیر مرد راه دار خسته ای که آرام بخوابد تا دیگران قافله را بزنند .
این ها است سرچشمه های اصلی این سیلاب غرب زدگی بدبختانه ما هنوز هم گوش مان به این به به گویی های مغرضانه ی ماءموران وزارت خارجه ای بیگانه اخت است که هر چند سال یک بار در لباس مستشرقی یا سفیری یا مستشاری به این سو می آیند و در آخر کار طومار وهن آوری درست می کنند که بله شما سرتان سر شیر است و دم تان دم فیل و ما یعنی همین مایی که از دوره ی خسرو انوشیروان مالیخولیای بزرگ نمایی داشته ایم و به تعارف دل باخته بوده ایم ! به دنبال همین رفت و آمدهای نوع تازه است که فرنگان با خلق و خوی ما آشنا می شوند و می آموزند که چگونه دست به دهان نگاه مان بدارند و چگونه قرضه بدهند و بعد گمرک را در اختیار بگیرند یا چگونه انحصار ابریشم مملکت را که در دست شاه وقت است (در زمان صفویه ) ، در بازار رقابت های خود بشکند و بعد که خیارشان کونه کرد ، چگونه به دست غلجاییان افغان خیال خود را از آن پهلوان کچل صفوی راحت کنند که کم کم به اندازه ی لولوی سرخرمنی ترس آور می شود و بعد هم نادر است که بیاید و چنان کله خرانه به هند بتازد و درست در روزگاری که کمپانی هند شرقی ، یعنی استعمار غربی ، دارد در جنوب هند خیمه و خرگاه می زند و لازم است که سر دربار محمد شاه در شمال هند گرم باشد و بعد هم سر نادر که به بیخ طاق کوفته شد داستان ترکمان چای است (1243 هجری ، 1828 میلادی ) که آخرین عر و تیز این پوست شیر پوشیده ی غافل بود و بعد هم داستان جنگ هرات است (1273 - 1857) که یک محاصره بوشهر آخرین پشم را از این ریش و سمباد برد نعش این پهلوان را هم این چنین به خاک افکندند و در این پنجاه شصت ساله ی آخر هم که سر و کله ی نفت پیدا شده است و ما باز چیزی به عنوان علت وجودی یافته ایم ، بر اثر همین زمینه چینی ها و سوابق دیگر آب ها چنان از آسیاب افتاده است که سرنوشت سیاست و اقتصاد و فرهنگ مان یک راست در دست کمپانی ها و دولت های غربی حامی آن ها است و روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرو رفت و چنان در دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیله ای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد چرا که قدم به قدم عقب نشست .
این که پیشوای روحانی طرف دار ((مشروعه )) در نهضت مشروطیت بالای دار رفت ، خود نشانه ای از این عقب نشینی بود و من با دکتر ((تندرکیا)) موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف ((مشروطه )) که خود در اوایل امر مدافعش بود ، بلکه به عنوان مدافع ((مشروعه )) باید بالای دار برود
و من می افزایم ، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ی ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دمکرات قفقازی ! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را هم چون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار ، هم چون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد .
و اکنون در لوای این پرچم ، ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعات مان و خطرناک تر از همه در فرهنگ مان فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآب راه حل هر مشکلی را می جوییم
اگر در صدر مشروطه خطر بیخ گوش مان بود ، اکنون در جان مان نشسته از آن دهاتی به شهر گریخته که دیگر به ده برنمی گردد ، چون سلمانی دوره گرد آبادی او بریانتین در بساط ندارد و در ده سینما نیست و ساندویچ نمی توان خرید ، گرفته تا آن وزیر که چون در مقابل گرد و خاک حساسیت (آلرژی ! ) دارد سالی به دوازده ماه در چهار گوشه ی عالم پرسه می زند و چرا این طور شد ؟ چون همه ی دو سه نسلی که پس از وقایع مشروطه در این آب و خاک سری توی سرها درآوردند و معلم و نویسنده و وزیر و وکیل و مدیر کل شدند و جز در طب ، هیچ کدام متخصص در فن و حرفه ای نشدند ، همه ی این ها اگر هم چشم شان یک راست به دست قرتی بازی های دوره ی جوانی خودشان نبود که در پاریس و لندن و برلن گذرانده بودند ، دست کم گوش شان فقط بدهکار به ((سه مکتوب )) آقاخان کرمانی بود خطاب به جلال الدوله و به دیگر غرب زدگی های صدر اول مشروطیت از زبان و قلم ملکم خان و طالب اوف و دیگران .
و تا آن جا که صاحب این قلم می بیند این حضرات ((مونتسکیو))های وطنی ( ! ) هرکدام از یک سوی بام افتاده اند و گرچه شاید همه در این نکته متفق القول بودند و بفهمی نفهمی احساس می کردند که اساس اجتماع و سنت کهن ما در قبال حمله ی جبری ماشین و تکنولوژی تاب مقاومت ندارد و نیز همگی به این بی راهه افتادند که پس ((اخذ تمدن فرنگی بدون تصوف ایرانی ))
، اما گذشته از این نسخه ی نامجرب کلی هرکدام در جست و جوی علاج درد به راهی دیگر رفتند یکی زیر دیگ پلوی سفارت را آتش کرد ، دیگری به تقلید از غرب گمان کرد باید ((لوتر)) بازی در آورد و با یک ((رفورم )) مذهبی به سنت کهن جان تازه دمید ، و سومی دعوت به وحدت اسلامی کرد ، در زمانی که قتل عام ارمنیان و کردها کوس رسوایی عثمانی را بر سر بازار دنیا کوفته بود می بخشید که در لفافه می گویم جای صراحت نیست .
در آن صدر اول مشروطه علت اساسی کار زعمای قوم در این بود که مخالف و موافق گمان می کردند که ((اسلام = مشروعه = مذهب )) هنوز آن کلیت جامع را دارد که حفاظی یا سدی در مقابل نفوذ ماشین و غرب باشد به این علت بود که یکی به دفاع از آن برخاست و دیگری کوبیدش به همین علت بود که ((مشروطه )) و ((مشروعه )) دو مفهوم متضاد بی دینی و دین داری از آب درآمد به این طریق به گمان من همه ی آن حضرات ، بوق را از سر گشادش زده اند گرچه شاید اگر ما نیز در آن دوره می زیستیم ، خبط آن دو فریق را تکرار می کردیم و اکنون دیگر نبودیم تا چنین قضاوت سختی را به قلم بیاوریم ، چرا که آن حضرت به هر صورت نزدیک تر از ما بودند به زمانی که میرزای بزرگ شیرازی با یک فتوای ساده طومار امتیاز تنباکو (به کمپانی انگلیسی رژی ) را در نوشت و نشان داد که روحانیت چه پایگاهی است و نیز چه خطری ! به هر طریق آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه ، غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال ها است که از فراز عرش بورس ها و بانک ها کوس لمن الملکی می زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه ی سنت ها و ایدئولوژی ها می خندد بله این چنین بود که مشروطه به عنوان پیش قراول ماشین ، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره ی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد و آن وقت روحانیت در قبال این همه فشار نه تنها کاری به عنوان عکس العملی نکرد ، بلکه هم چنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند؛ یا در بند نجاسات یا مطهرات ؛ یا سرگردان میان شک دو و سه ! و خیلی که همت کرد رادیو و تلویزیون را تحریم کرد که چنین گسترش یافته اند و هیچ رستمی جلودارشان نیست در حالی که روحانیت بسیار به حق و به جا می توانست و می بایست به سلاح دشمن مسلح بشود و از ایستگاه های فرستنده ی رادیو تلویزیونی مخصوص به خود - از قم یا مشهد - هم چنان که در واتیکان می کنند ، به مبارزه با غرب زدگی ایستگاه های فرستنده ی دولتی و نیمه دولتی بپردازد سر بسته بگویم : اگر روحانیت می دانست که با اعتقاد به ((عدم لزوم اطاعت از اولوالامر)) ، چه گوهرگران بهایی را هم چو نطفه ای برای هر قیامی در مقابل حکومت ظالمان و فاسقان در دل مردم زنده نگه داشته ، و اگر می توانست ماهیت اصلی این اولیای امر را به وسایل انتشاراتی (روزنامه ، رادیو ، تلویزیون ، فیلم و غیره . ) خود برای مردم روشن کند و حکم موارد عام را به موارد خاص بکشاند و اگر می توانست با پا باز کردن به محافل بین المللی روحانیت و جنبشی به کار خود بدهد ، هرگز این چنین دل به جزییات نمی بست که حاصلش بی خبری صرف و کنار ماندن از گود زندگی است
و به عنوان شاهد مثال اشاره ای بکنم به نقشی که تنها یک کمپانی نفت در این شصت ساله ی اخیر در سیاست و اجتماع ما بازی کرده است و بعد رها کنم این همه بحث تاریخی را .
امتیاز نفت درست در سال اول قرن بیستم میلادی (1901) داده شد از طرف شاه قاجار به ((ویلیام نوکس دارسی )) ، انگلیسی که بعد حقوق خود را به کمپانی معروف فروخت و ما درست از 1906 به بعد است که جنجال مشروطیت را داریم و حوزه ی قرارداد کجا است ؟ دامنه های جنوب غربی کوه های بختیاری آثار نخستین چاه نفت هنوز در مسجد سلیمان باقی است پس باید دامنه ی جنوب غربی کوه های بختیاری را از کوچ زمستانه ی ایل بختیاری خالی نگه داشت تا نخستین چاه کن های نفت بتوانند به راحتی زمین ، کوه و دشت مسجد سلیمان را بکاوند این جوری است که ایل بختیاری
راه می افتد تا با کمک مجاهدان تبریز و رشت به فتح تهران برود ! و اگر مشروطه ی ما نیم بند است به همین علت هم هست که ((خان ))ها به پشتیبانی از نهضتی برخاستند که در اصل ((خان خانی )) را نفی می کند بله به این طریق سر ما آن قدر گرم به مشروطه و استبداد است تا جنگ اول بین الملل را در می گیرد اما کمپانی به نفت رسیده است و دریاداری انگلیس که رسما صاحب امتیاز نفت جنوب شده است ، حالا دیگر سوخت مطمئن خود را دارد .
می بینید که من تاریخ نویسی نمی کنم استنباط می کنم و خیلی هم به سرعت دلایل و وقایع را خود شما در تاریخ ها بجویید .
بعد در حدود سال 1300 خودمان (1920 میلادی ) جنگ تمام شده است و صاحبان کمپانی اکنون فاتح اند و کوره ی جنگ فسرده و ناچار مصرف خارجی نفت کم شده و باید مشتری نفت را در بازارهای داخلی نیز جست پس باید حکومت مرکزی مقتدری سر کار باشد تا همه ی راه ها را امن کند و راه بندها برداشته شود و تانکرهای نفت به راحتی بتوانند تا قوچان و خوی و مکران بروند و باید بتوان در هر ده کوره ای پمپ بنزین ساخت و مهم تر از همه این که چون صاحب امتیاز اکنون دریاداری انگلیس است ، دیگر حوصله ی اغتشاش داخلی و چانه زدن با خان ها و مجلس ها و مطبوعات را ندارد و می خواهد تنها با یک نفر طرف باشد این است که کودتای 1299 را داریم و حکومت نظامی و خودکامه ی بعدی اش را و تخت قاپوی کردها را و خفقان گرفتن ((سمیتقو)) را و سر به نیست شدن شیخ خزعل را که اگر اندکی عاقلانه رفتار کرده بود ، حالا المثنای شیخ نشین بحرین را در خوزستان هم داشتیم .
بعد ، در سال 1311 خودمان (1932 میلادی ) کم کم مدت امتیاز دارسی از نیمه گذشته است و دارد به سوی تمامی می رود ناچار صاحب امتیاز اصلی ، دریاداری یعنی دولت انگلیس ، باید از چنان قدرت متمرکزی که هست و همه ی حرف هایش را از مجلس و هیاءت وزرا تا قشون و امنیت عمومی ، یک نفر می زند ، استفاده کرد و تا تنور داغ است مدت امتیاز را تجدید کرد این است که تقی زاده از نو ((آلت فعل )) می شود و مجلس خیمه شب بازی راءی می دهد و امتیاز دارسی را اول لغو می کنند و بعد از نو می بندند و با چنان بوق و کرنایی که حتی پیرمردهای قوم بو نبردند که چه کاسه ای زیر نیم کاسه است ! یا اگر بردند ، لب تر نکردند چرا که ندیدیم هیچ کدام شان حتی ناله ای از آن داستان سر کنند و محکومیت تاریخ را از پیشانی سرنوشت خود بردارند مگر بعدها که آب از آسیاب افتاد و سر پل سال های پس از شهریور بیست ، افسار هر خری را گرفتند .
البته چنین حقیقت زشتی را باید به صورت ظاهر سازی های در خور زمانه مزین کرد یعنی واقعیت را پوشاند و چه جور ؟ این جور که به ضرب دگنک لباس مردم را متحد الشکل می کنند و کلاه نمدی را از سر مردها برمی دارند و حجاب را از سر زن ها به عنوان آخرین تحولات مترقیانه ( ! ) و راه آهن سرتاسری را می کشند - نه به خرج نفت ، بلکه به خرج مالیات قند و شکر- که تازه بزرگ ترین دلیل وجودی اش کمک رساندن به پشت جبهه ی استالین گراد بود در سال های جنگ دوم بین المللی .
بعد ، در سال 1320 خودمان (1941 میلادی ) باز جنگ اروپا است و خطر رشید عالی گیلانی و لاسی که حکومت وقت ایران به عنوان علامت بلوغی ، اما سر پیری ، با محور رم - برلن می زند آخر گاوهای یک طویله اگر هم خو نشوند ، هم بو که می شوند و البته دیگر شوخی بردار نیست و همه دیدیم که چه وضعی پیش آمد آن همه قدرت و جبروت و ارتش و رکن دو و شهربانی یک روزه از هم پاشید و البته وقتی ناپلئون که یک سردار فرانسوی بود به جزیره ی ((سنت هلن )) رضایت داد ، پیداست که یک سردار ایرانی به جزیره ی ((موریس )) خواهد ساخت و بعد ممالک متحد امریکا است که خیلی زودتر از جنگ بین الملل اول به خود جنبیده است و باید بتواند کشتی های سلاح بر خود را در خلیج فارس نفت گیری کند و اگر شما بودید ، حاضر بودید به ازای سوخت کشتی هایی که در راه پیروزی بر فاشیسم - یعنی نجات روس و انگلیس - دور دنیا می گشتند دلار از جیب شخصی بدهید ؟ آن هم به کمپانی نفت انگلیس ؟ بله زمینه ی دخالت امریکا در قضیه ی نفت جنوب از این جا شروع می شود به خصوص که در قضیه ی آذربایجان فقط وزنه ی سیاست امریکا بود که سازمان ملل را به حرکت واداشت و روس های شوروی ، آذربایجان را تخلیه کردند ناچار باز تشنج است و آزادی خواهی است و سخن از امتیاز نفت شمال هم هست ، هم چو لولوی سر خرمنی که انگلیس ها نمی خواهند حصارش را به امریکا بسپارند و این آزادی مختصر هست تا در سال 1329 (1951 میلادی ) که نفت ملی می شود و امریکا کیش می دهد و مهره های شطرنج یکی پس از دیگری عوض می شوند یکی باید به صندوق عدم برود و دیگری مات بشود تا سرمایه داری امریکا بتواند 40 درصد از سهام ((کنسرسیوم )) نفت را ببرد درست همان سهامی که دریاداری انگلستان دارد و این است داستان قیام ملی 28 مرداد 1332 .
و این است معنی آن چه دنباله روی در سیاست و اقتصاد می نامیم دنباله روی از غرب و از کمپانی های نفتی و از دولت های غربی ، این است حد اعلای تظاهر غرب زدگی در زمانه ی ما به این صورت است که صنعت غرب ما را غارت می کند و به ما حکم می راند و سرنوشت ما را در دست دارد پیداست که وقتی اختیار اقتصاد و سیاست مملکت را به دست کمپانی های خارجی دادی ، او می داند که به تو چه بفروشد و دست کم این را می داند که چه چیز را نفروشد و البته برای او که می خواهد فروشنده ی دایمی کالاهای ساخته ی خود باشد ، بهتر این است که تو هرگز نتوانی از او بی نیاز باشی و خدا زنده بدارد معادن نفت را نفت را می برند و در مقابل هر چه بخواهی به تو می دهند از شیر مرغ تا جان آدمی زاد حتی گندم و این داد و ستد اجباری حتی در مسایل فرهنگی نیز هست و در ادب و سخن بردارید و صفحات انگشت شمار مطبوعات مثلا سنگین ادبی را ورق بزنید کدام خبر از این سوی عالم در آن ها هست ؟ یا از شرق به معنی اعم ؟ از هند یا از ژاپون یا از چین ؟ همه خبر از ((نوبل )) است و عوض شدن ((پاپ )) و از ((فرانسواز ساگان )) است و جایزه های ((کان )) و آخرین نمایش نامه ی ((برادوی )) و تازه ترین فیلم ((هولیوود)) ((رنگین نامه ))ها هم که حساب شان پاک است و اگر این ها را ((غرب زدگی )) ننامیم ، چه بنامیم ؟