رسیدگی به خانواده
(( ملعون ملعون من ضیع من یقول ))
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : معلون است معلون ، کسی که درباره افراد تحت نظر خود کوتاهی کند
کمک به همسر در خانه
(( کان امیرالمؤ منین علیه السلام یحتطب و یستقی و یکنس و کانت فاطمة تطحن و تعجن و تخبز ))
امام صادق (ع ) فرمود : امیرالمؤ منین علیه السلام هیزم تهیه می کرد و از چاه آب برای منزل می آورد و جاروب می کرد ، حضرت فاطمه (س ) نیز گندم را آرد می نمود و خمیر می کرد و نان می پخت
و در روایت دیگری حضرت اضافه نمود که حضرت فاطمه جامه وصله می زد ، او از زیباترین مردم بود ، دو گونه او همانند دو گل (شکفته بود) درود خدا بر او و شوهر او و فرزندان او باد
(پس کار کردن مخصوصا در خانه برای مرد عار نیست گرچه از نظر تقسیم کار به عهده زن است که کار منزل را به عهده بگیرد )
به خانواده خود نیکی کنید تا عمر شما زیاد شود
(( من حسن بره باهله زاد الله فی عمره ))
امام صادق علیه السلام فرمود :
هر کس به خانواده اش به خوبی نیکی کند ، خداوند عمر او را زیاد می کند
هنگام ورود بر خانواده سلام کنید
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : وقتی یکی از شما وارد اتاق شد ، سلام کند ، زیرا سلام برکت را نازل می کند و ملائکه با او انس می گیرند
امام صادق علیه السلام فرمود : مرد وقتی وارد بر خانواده می شود ، سلام کند ، و هنگام ورود کفش خود را بر زمین زند و صدائی (مانند گلو صاف کردن ) بکند ، تا آنها متوجه شدند که او وارد شده است (و خود را آماده کنند) تا مبادا که مرد چیزی که پسندش نیست ببیند - آری مرد نه تنها می بایست کنجکاوی و عیب جوئی نکند بلکه ، برای اینکه مبادا خانواده اش آماده پذیرائی او نباشند ، و سر و وضع آنها مناسب نباشد ، اول آمدن خود را اعلام کند ، همچنانکه این حدیث به بانوان می فهماند خود را برای آمدن شوهر آماده کنند تا مبادا نگاهش به امری که خوش ندارد بیفتد
والدین موفق
1 - پدر دو شهید در مکتب اهل البیت علیهم السلام
پس از شهادت علی علیه السلام و تسلط مطلق معاویه بن ابی سفیان بر خلافت اسلامی ، خواه ناخواه برخوردهایی میان او و یاران صمیمی علی علیه السلام واقع می شد ، همه کوشش معاویه این بود تا از آنها اعتراف بگیرد که از دوستی و پیروی (حضرت ) علی سودی که نبرده اند سهل است ، همه چیز خود را نیز در این راه باخته اند ، سعی داشت یک اظهار ندامت و پشیمانی از یکی از آنها باگوش خود بشنود اما این آرزوی معاویه هرگز تحقق نیافت ، پیروان علی علیه السلام بعد از شهادت آن حضرت ، بیشتر واقف به عظمت و شخصیت او شدند ، از این رو بیش از آنکه در حال حیاتش فداکاری می کردند برای دوستی او و برای راه و روش او و زنده نگاه داشتن مکتب او ، جرئت و جسارت و صراحت به خرج می دادند ، کای گاهی کار به جائی می کشید که نتیجه اقدام معاویه معکوس می شد و خودش و نزد یکانش تحت تاءثیر احساسات و عقاید پیروان مکتب علی علیه السلام قرار می گرفتند .
یکی از پیروان مخلص و فداکار و با بصیرت علی علیه السلام عدی پسر حاتم بود ، عدی در راس قبیله بزرگ (طی ) قرار داشت ، او چندین پسر داشت ، خودش و پسرانش و قبیله اش سرباز فداکار علی علیه السلام بودند ، سه نفر از پسرانش به نام (طرفه ) و (طریف ) و (طارف ) در صفین در رکاب علی علیه السلام شهید شدند .
پس از سالها که از جریان صفین گذشت و علی علیه السلام به شهادت رسید و معاویه خلیفه شد ، تصادف روزگار عدی بن حاتم را با معاویه مواجه ساخت .
معاویه برای اینکه خاطره تلخی برای عدی تجدید کند و از او اقرار و اعتراف بگیرد که از پیروی علی بودن چه زیان بزرگی دیده است به او گفت :
: اءین الطرفات ؟ پسرانت طرفه و طریف و طارف چه شدند ؟
: در صفین پیشاپیش علی بن ابیطالب شهید شدند .
: علی انصاف را درباره تو رعایت نکرد .
: چرا ؟
: چون پسران تو را جلو انداخت و به کشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگه داشت .
: من انصاف را درباره علی رعایت نکردم .
: چرا ؟
- برای اینکه او کشته شد و من زنده مانده ام ، من بایست جان خود را در زمان حیات او فدایش می کردم .
معاویه که دید منظورش عملی نشد ، از طرفی خیلی مایل بود اوصاف و حالات علی را از کسانی که مدتها با او از نزدیک به سر برده اند و روزگاری با او بوده اند بشنود ، از عدی خواهش کرد اوصاف علی را از نزدیک دیده است برایش بیان کند .
عدی گفت : معذورم بدار .
: حتما باید برایم تعریف کنی .
: به خدا قسم ، علی بسیار دور اندیش و نیرومند بود ، به عدالت سخن می گفت و با قاطعیت فیصله می داد ، علم و حکمت از اطرافش می جوشید ، از زرق و برق دنیا متنفر و با شب و تنهائی شب ماءنوس بود ، زیاد اشک می ریخت ، و بسیار فکر می کرد ، در خلوتها از نفس خود حساب می کشید و بر گذشته دست ندامت می سود ، لباس کوتاه ، و زندگانی فقیرانه را می پسندید ، در میان ما که بود مانند یکی از ما بود اگر چیزی از او می خواستیم می پذیرفت و اگر به حضورش می رفتیم ما را نزدیک خود می برد و از ما فاصله نمی گرفت ، با این همه آن قدر با هیبت بود که در حضورش جرئت تکلم نداشتیم و آن قدر عظمت داشت که نمی توانستیم به او خیره شویم ، وقتی لبخند می زد دندانهایش مانند یک رشته مروارید آشکار می شد ، اهل دیانت و تقوا را احترام می کرد و نسبت به بینوایان مهر می ورزید ، نه نیرومند از او بیم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود .
به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم در محراب عبادت ایستاده بود - در وقتی که تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود - اشکهایش بر چهره و ریشش می غلطید ، مانند مار گزیده به خود می پیچید و مانند مصیبت دیده می گریست ،
مثل این است که الان آوازش را می شنوم ، او خطاب به دنیا می گفت : ای دنیا متعرض من شده ای و به من رو آورده ای ؟ برو دیگری را بفریب (یا هرگز فرصتی این چنین تو را نرسد) او را سه طلاقه کرده ام و رجوعی در کار نیست ، خوشی تو ناچیز و اهمیت تو اندک است ، آه آه از توشه اندک و سفر دور و مونس کم .
سخن عدی که به اینجا رسید اشک معاویه بی اختیار فرو ریخت با آستین خویش اشکهای خود را خشک کرد و گفت : خدا رحمت کند ابوالحسن علیه السلام را همین طور بود که گفتی ، اکنون بگو ببینم حالت تو در فراق او چگونه است ؟
عدی گفت : شبیه حالت مادری که عزیزش را در دامنش سر بریده باشند .
معاویه : آیا هیچ فراموشش می کنی ؟
عدی : آیا روزگار می گذارد فراموشش کنم
مؤ لف گوید : به امید آنکه یاران با وفای امام امت مخصوصا خانواده های شهداء و دیگر دلاوران دفاع مقدس ما نیز پس از ایشان ، از امام خویش و راه نورانی او که انقلاب اسلامی و ولایت فقیه است روی گردان نشوند و دشمنان حیله گر خود را از آرزوی ناامید کردن شاگردان امام و اظهار خستگی و یاس در ادامه راه او ماءیوس کنند .
2 - تربیت دینی در مکتب اهل البیت علیهم السلام
روزی معاویه مقداری عسل برای ابو الاسود دئلی به عنوان هدیه فرستاد و مقصودش آن بود که در دل آنها را بدست آورد و قلبشان را از محبت به امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب خالی کند .
ابوالاسود ، دخترک پنج شش ساله ای داشت ، همین که چشمش به ظرف عسل افتاد ، انگشت در آن کرد و به دهان گذاشت .
پدر گفت : دخترم این عسل را مخور که زهر است ، معاویه می خواهد به وسیله این عسل ما را فریب دهد و از حضرت علی علیه السلام دور کند و ما محبت او و فرزندانش را از دل بیرون کنیم !
دختر گفت : خدا روی معاویه را زشت کند ، آیا می خواهد به وسیله عسل شیرین ، ما را فریب دهد و از سرور پاک و بزرگوارمان جدا سازد ، مرگ بر فرستنده عسل و خورنده آن باد ! سپس انگشت خود را در گلو برد و آن قدر خود را رنج داد تا آنچه خورده بود قی کرد و سپس بعد از تنهی کردن خود از این غذای مسموم این شعر را سرود :
(( ابا العسل المصفی یا ابن هند
نبیع لک ایمانا و دینا
فلا و الله کیف یکون هذا
و مولانا امیر المؤ منینا))
آیا با عسل پاکیزه ، ای پسر هند می خواهی دین و ایمان خود را به تو بفروشیم ؟ ! به خدا سوگند که هرگز به این آرزو نخواهی رسید که مولا و پیشوای ما امیرالمؤ منین علیه السلام است
مؤ لف گوید : ابوالاسود دئلی از شیعیان امیرالمؤ منین است و گویند اولین کسی است که باتعلیم حضرت علی علیه السلام در ادبیات عرب سخن گفته است .
3 - دعای پدر و موفقیت فوق العاده پسر
در احوالات علامه مجلسی رضوان الله علیه آمده است ، که پدر ایشان عالم بزرگوار ملا محمد تقی مجلسی رضوان الله علیه که زا بزرگان علماء شیعه است می فرماید : یکی از شبها بعد از خواندن نماز و تهجد و گریه زاری به درگاه خداوند متعال ، خود را در حالتی دیدم که دانستم هر چه از درگاه خداوند متعال در خواست کنم ، البته به اجابت می رسد ، فکر کردم از خداوند چه بخواهم ؟ ناگهان صدای محمد باقر از گهواره بلند شد ، عرض کردم : خدایا بحق محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین ، این طفل را مروج دین و ناشر احام سید المرسلین قرار ده و او را به توفیقات بی نهایت خود موفق گردان و همانگونه شد که فرموده بود ، زیرا علامه مجلسی رضوان الله علیه خدماتی به دین و مکتب اهل البیت علیه السلام نمود که شاید در تاریخ اسلام سابقه نداشته است ، و یکی از آثار ارزشمند و جاوید این مرد بزرگ کتاب گران سنگ بحار الانوار است که جامع به چاپ رسیده است ، آری این است موفقیت پدر در تربیت فرزندانی چنین شایسته و مفید .
4 - استقامت و تدبیر یک مادر فداکار
ابو طلحه انصاری نخستین میزبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدینه است ، او همسری داشت بنام ام سلیم ، ام سلیم هنگامی که دختر بود مسلمان شد و وقتی ابو طلحه از او خواستگاری کرد گفت :
من همسر تو می شوم مشروط بر اینکه مسلمان شوی و آنقدر با او در مورد بطلان آیین بت پرستی سخن گفت تا اینکه ابو طلحه مسلمان شد و ام سلیم با او ازدواج کرد .
مدتی بعد خداوند به آندو و پسری داد تا اینکه روزی این پسر مریض شد و روز به روز بیماریش سخت تر می شد ، ام سلیم که فرزند را در حال جان دادن مشاهده کرد برای اینکه شوهرش متوجه مرگ فرزند خود نشود او را (به بهانه ای ) نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستاد ، با بیرون رفتن ابو طلحه آن پسر جان داد .
ام سلیم پاهای او را رو به قبله کشید و جامه ای روی جنازه فرزندش انداخت و او را کناری خواباند و به تمامی اهل خانه سفارش نمود که هیچکدام از شما خبر مرگ پسرم را به ابو طلحه ندهد تا اینکه خود او را آگاه کنم ، سپس از جای برخواست و غذائی پخت و خود را خوشبو نمود .
پس از مدتی ابو طلحه وارد شد و از حال پسرش سوال کرد ، ام سلیم گفت : به خواب رفته ، ابوطلحه گفت : آیا در منزل چیزی برای خوردن هست ؟ ام سلیم غذا را حاضر کرد ، پس از صرف غذا ام سیلم با لبخند و گفته های شیرین ، شوهر را سرگرم کرد و در میان سخنان به او گفت :
ای ابوطلحه ! نظر تو راجع به جماعتی که بعضی از همسایگان ایشان چیزی را به عنوان امانت در نزد آنها قرار دادند و آن جماعت مدتی از آن امانت برخوردار بودند پس از مدتی هنگامیکه آن همسایه آمد و امانت خود را از آنها گرفت ، آن جماعت شروع به گریه وزاری کردند که چرا این همسایه امانت را از ما پس گرفته است چیست ؟
ابو طلحه گفت : اینها جزء دیوانگان هستند زیرا چیزی که مال آنها نبوده بلکه بعنوان امانت در اختیار آنها بوده ، پس دلیلی ندارد که بعد از برگرداندن امانت گریه وزاری کنند .
ام سلیم گفت : ای ابو طلحه سزاوار است که ما از دیوانگان نباشیم ، همانا فرزند تو امانتی الهی بود که خداوند متعال آن را از ما پس گرفت .
ابو طلحه از صبر و تحمل همسرش تعجب کرد و گفت : من به صبر و استقامت از تو سزاوارترم ، فردا صبح که ابو طلحه برای نماز جماعت خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید و تمام ماجرا را بازگو کرد ، پیامبر اکرم از صبر ام سلیم تعجب نمود و در حق او دعا کرد و سپس فرمود : خدایا دیشب این دو نفر را مبارک گردان .
ام سلیم باردار شد و پسری به دنیا آورد او را به نزد پیامبر فرستاد تا حضرت از کودک کام برداشت و در حق او دعا نمود و نام او را عبدالله نهاد ، مردی از انصار می گوید : از اولاد همین عبدالله نه فرزند را دیدم که همگی قاری قرآن بودند
برخی گفته اند این پسر سی و دو سال نماز شب خود را با وضوی نماز مغرب و عشا می خواند ، و گفته اند از مریدان خاص حضرت علی علیه السلام بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسید
5 - مادر اندیشمند و فرزند فرزانه
صاحب بن عباد یکی از بزرگان و دانشمندان می باشد ، نام وی اسماعیل و کینه اش ابو القاسم است که ملقب به صاحب گردید .
او وزیر موید الدوله و فخر الدوله و شیعه بسیار استواری بود شیخ صدوق رحمه الله کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام را برای وی تصنیف نمود و در اول آن از او تمجید بسیار کرده است ، او عالمی بزرگوار و در فنون شعر و ادب و کلام بسیار قوی بود ، گویند جمعیتی که در مجلس درس او برای استفاده می نشستند آنقدر زیاد بود که یک گوینده نمی توانست صدا را به شنوندگان برساند بطوریکه نیاز به شش نفر می شد .
ابن خلکان درباره او گوید : او نادره زمان و اعجوبه عصر بود در فضیلت و بزرگواری و بخشش .
گویند : برای جابجائی کتابهای او نیاز به چهار صد شتر بود
در احوالات او آمده است ، در سنین کودکی وقتی برای درس به مسجد می رفت (سابقا در مساجد نیز درس می خواندند) مادرش هر روز ، یک دینار و یک درهم به او می داد و می گفت :
پسرم این درهم و دینار را به اولین فقیری که در میان راه دیدی بده ، و او این کار را انجام می داد حتی بعد از فوت مادرش نیز این روش نیکو را رها نکرد ، و هر شب به خدمتکار خود می گفت : یک دینار و یک درهم در زیر بسترش بگذارد تا هنگام صبح فراموش نکند و آنرا به فقیر دهد .
اتفاقا شبی خادمش فراموش کرد و صبح بعد از نماز وقتی صاحب دست به زیر بستر برد چیزی نیافت ، این اتفاق را به فال بد گرفت ، و پنداشت که اجلش نزدیک است ، به خدمتکاران خود دستور داد تا رختخواب و دیگر تزئینات از جمله فرش و پرده و پشتی را جمع کرده ، و به اولین فقیر که برخوردند بدهند تا کفاره تاءخیر این کار شود .
خدمتکاران دستور را اجرا کردند و در بین راه سید نابینائی را دیدند که زنی دست او را گرفته می برد ، آن اشیاء را به او دادند ، نابینا پرسید : اینها چیست ؟ گفتند : رختخواب ، فرش پرده پشتی دیبا . مرد نابینا از شنیدن این سخنان بیهوش شد .
وقتی او را نزد صاحب بن عباد آوردند و با پاشیدن آب به هوش آمد از او پرسید : چرا بیهوش شدی ! گفت : من مرد محترم و شریفی هستم و از این زن دختری دارم ، مردی از دخترمان خواستگاری کرده است و ما هم دختر را به ازدواج او در آورده ایم ، اکنون دو سال است که صرفه جوئی کرد و برای دخترمان جهیزیه تهیه می کنیم ، دیشب این زن که مادرش است گفت : برای جهیزیه دخترمان یک رختخواب و یک پشتی دیبا هم لازم است ، من اظهار ناتوانی کردم ، خلاصه اینکه میان من و همسرم ، اختلاف شد و کار به نزاع کشید ، از او خواستم صبح که شد دست مرا بگیرد و از خانه بیرون بیاورد ببینم چه میشود ، که در بین راه با این آقایان برخورد کردیم که به من گفتند : این رختخواب و پشتی دیبا را بگیر ، و از (شدت تعجب و حیرت ) بیهوش شدم ،
صاحب بن عباد که مرد کرم و بزرگواری بود دستور داد تا جهیزه ای متناسب و مناسب با آن رختخواب و پشتی دیبا تهیه کردند و داماد را حاضر کرده و مخارج یک سال زندگی را نیز به او پرداخت نمود
6 - مادر شهید و افتخارات او
نسیبه که به ((ام عماره )) معرف گردید ، از زنان قهرمان عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله است ، او در تمام جنگهای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای آب دادن به سپاهیان و مداوای مجروحین حضور نزدیک داشت ، در جنگ احد از آغاز روز ، مشکی پر از آب بر دوش داشت و به رزمندگان اسلام در جبهه احد که تشنه می شدند آب می داد .
جالب اینکه ، پس از شکست مسلمانان در اواخر جنگ احد نسیبه ، مشک را به کنار انداخت و خود را سپر پیامبر صلی الله علیه و آله نمود ، و از هر سو از پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع می کرد ، که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : ((به هر طرف نگاه می کردم می دیدم ، نسیبه از من دفاع می کند)) تا آنکه سیزده زخم برداشت ، یکی از زخمهائی که به شانه اش رسیده بود ، بقدری عمیق بود که تا یک سال مداوا می کرد ، و تا آخر عمر هم گودی زخم در شانه اش باقی ماند .
در همین جنگ بود که پیامبر صلی الله علیه و آله دید یک نفر از مسلمین با سپر خود در حال فرار است ، به او فرمود : سپر را بینداز ، او سپر را انداخت ، نسیبه آن را بر داشت ، کافری رسید شمشیری به سویش فرود آورد ، او با سپر شمشیر را رد کرد ، و با کمک پسرش عبدالله او را کشتند ، و اسبش را از پای در آوردند .
نسیبه دید فرزندش عبدالله می خواهد فرار کند ، جلو او را گرفت ، و گفت :
به کجا می گریزی آیا از خداوند و پیامبرش صلی الله علیه و آله فرار می کنی ؟ و او را برگرداند و به جنگ ادامه داد ، سواری بر عبدالله زخم سنگینی وارد آورد ، نسیبه با چابکی تمام ، بی درنگ زخم فرزندش را بست ، و گفت : برخیز و در جنگ سستی مکن ، خود به آن سوار حمله کرد و زخمی بر پایش وارد ساخت ، پیامبر صلی الله علیه و آله که از این صحنه سخت مسرور شده بود فرمود : ((آفرین بر تو که خوب انتقام گرفتی )) .
در این جنگ فرزندش عبدالله شهید شد ، ولی نسیبه همچنان با تیراندازی و شمشیر از جان پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع می کرد ، به حدی فداکاری کرد ، که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : نسیبه از ((فلان و فلان )) بهتر است ، (منظور از این جمله سردمداران نفاق بودند که فرار کردند) .
به هر حال نسیبه به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد : از خدا بخواه تا ما را در بهشت همراه شما قرار دهد ، پیامبر صلی الله علیه و آله همین دعا را فرمود
درود خدا بر خانواده های شهدا و تمامی رزمندگان عزیز اسلام مخصوصا جانبازان و آزادگان بزرگوار که عظمت جامعه اسلامی ما مرهون زحمات و تلاش این بزرگواران است و الحمدلله اولا و آخرا .
تربیت فرزند در مکتب اهل بیت علیهم السلام ومسائل محرم و نامحرم
فرزند و والدین
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی علی محمد و اهل بیته الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین ))
دست تدبیر الهی برای بقاء نسل انسان ، علاوه بر علاقه به بقا از وقتی که فرزند متولد می شود ، محبت او را در دل پدر و مادر او قرار می دهد ، آنان از راهی که خود نمی شناسند ، به این نوزاد علاقه مند می شوند ، و همین علاقه و محبت بسیار ، سرمایه گرانقدری است که پشتوانه حیات و تربیت طفل است .
اگر نبود این علاقه بسیار ، هرگز پدر و مادر ، راضی نمی شدند ، برای طفلی این همه زحمتهای طاقت فرسا متحمل شوند و سرمایه مادی معنوی خود را صرف او کنند .
و این خود یکی از اسرار مهم آفرینش است ، اما این فقط کودک نیست که از والدین استفاده می کند ، والدین نیز از این کودک بهره می برند در حقیقت بطور ناخواسته مزد زحمات خود را نیز بدست می آورند .
آری ، صفا و صمیمیتی که نوزاد به خانواده می دهد ، ارضاء غریزه بقا و خواسته درونی پدر و مادر که با آمدن کودک تاءمین می شود ، لذتهایی که والدین از دیدن فرزند ، خندیدن و نشاط او می برند .
و بالاخره ، تقویت روحیه و اراده والدین که برای تاءمین نیازهای مادی و معنوی طفل صورت می گیرد و تحت عنوان پدر و مادر جلوه می کند ، این همه پاداش و مزدی است که پدر ومادر در همان کودکی از فرزند شان در یافت می کنند .
اینها همه گذشته از پاداشهای معنوی است که در اثر تعلیم و تربیت و تاءمین نیاز کودک بدست خواهند آورد ، مخصوصا وقتی فرزند شایسته آنها ، دعا گوی آنها باشد .
والدین عزیز : اگر می خواهید بزرگترین بهره را در زندگی و تربیت فرزند ببرید ، سعی کنید از اول تولد فرزند ، تصمیم بگیرید ، نیت کنید و بنا بگذارید که این فرزند را بخاطر خدا و برای دستورات او و اینکه در آینده فردی مؤ من و خدمتگذار برای مسلمانان باشد ، بزرگ کنید ، اگر چنین کنید ، تمام زحمات شما الهی می شود و شما همانند کسی که در عبادت خداست اجر می برید ، انشاء الله .
این کار که فقط به یک تصمیم جدی نیاز دارد ، بسیاری از مشکلات را آسان و به شما نیروی فوق العاده می دهد ، به گونه ای که هرگز احساس ضعف یا بیگاری بیهود نخواهید کرد .
و مهمتر از همه شما با این نیت ، همواره فرزند خود را در مسیر الهی نگه خواهید داشت .
و بدانید که در دنیای کنونی ما ، تربیت فرزند و تاءمین معاش او ، احتیاج به اراده آهنین و هدفی مقدس دارد ، که با آن نیت الهی ، شما به این اهداف نائل خواهید شد انشاء الله .