انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه

انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه0%

انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه

نویسنده: ذبيح مطهري‏خواه‏
گروه:

مشاهدات: 6467
دانلود: 3018

توضیحات:

انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6467 / دانلود: 3018
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه

انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

خلق از انسان هادي خالي نيست

1- واصطفي سبحانه من ولده انبيا اخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرساله امانتهم لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم

… فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستاد و هم ميثاق فطرته … و يثير و لهم دفائن العقول … و لم يخل سبحانه خلقه من نبي مرسل او كتاب منزل اوجحه لازمه محجه قائمه … ثم اختار سبحانه لمحمد (ص) لقائه و رضي له ما عنده … و خلف فيكم ما خلفت الانبياء في اممها اذ لم يتركوهم عملا به غير طريق واضح و لا علم قائم. [15].

[صفحه 20]

ترجمه: خداوند از ميان فرزندان او پيامبراني را برگزيد و پيمان وحي را از آنان گرفت و از آنها خواست كه امانت رسالتش را به مردم در زماني كه اكثر مردم پيمان خدا را تبديل كرده بودند برسانند پس پيامبرانش را در بين آنها مبعوث كرد و پي در پي رسولان خود را به سوي آنها فرستاد تا پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و گنجهاي پنهاني را آشكار سازند. خداوند هرگز بندگان خود را از پيامبران مرسل و كتب آسماني و با دليلي قاطع و يا راهي صاف و مستقيم خالي نگذارده. پيامبراني كه با كمي نفراتش و فراواني دشمنان و تكذيب‌كنندگان هرگز در انجام وظائف خود كوتاهي نمي‌كردند به همين منوال روزگاري سپري شد تا اينكه خداوند براي وفاي به عهد خود و كامل گردانيدن نبوت، محمد رسول خويش را مبعوث ساخت كسي كه از همه پيامبران براي بشارت او پيمان گرفته شده بود نشانه‌هايش مشهور و ميلادش كريمانه بود. مردم زمين داراي مذاهب پراكنده و خواستهاي ضد و نقيض بودند، سپس خداي سبحان لقاي خود را براي محمد اختيار كرد و آنچه را نزد خود داشت براي او پسنديد او هم آنچه را كه انبياي پيشين براي امت گذارده بودند در ميان امت خويش به جاي نهاد زيرا هرگز امت خود را مهمل و بي‌سرپرست رها نساخته‌اند.

توضيح: در اين خطبه به مطالبي اشاره شده است

الف- خداوند انسانهايي به عنوان هدايت از فرزندن آدم انتخاب كرد انسانهايي كه از جوار قرب الهي به دنبال ماموريتي فرستاده شدند. كه ماموريت اصلي آنها تزكيه و هدايت و صعود انسانهايي است كه سقوط

[صفحه 21]

يافته‌اند و از جوار حق به طبيعت و دنياي اميال رانده شده‌اند. بنابراين انسانها به دو دسته تقسيم مي‌شوند.

دسته اول- انسان هادي كه آمدنش به اين جهان از مقوله هبوط و سقوط نيست بلكه از مقوله ارسال و ماموريت است، ماموريتي براي هدايت و تربيت و سياست انسانهاي ديگر به عبارت ديگر ماموريتي براي ساختن فرد و جامعه به عهده آن نهاده شده است.

دسته دوم- انسان هابط و سقوط يافته كه مورد خطاب اهبطوا الي الارض قرار گرفته‌است و از جوار عالم الهي و فجر ازليت به غسق طبيعت و جوار نفس و دنياي اميال و غرائز رانده شده و از جهان باقي و به دور از دگرگوني و زوال به جهاني فاني و سراسر دگرگوني و زوال افكنده شده و از زيستن در فضاي نور محروم شده و به حضور در فضاي ظلمت مجبور گرديده است.

ب- رسالت و ماموريت اصلي انسانهاي هادي و نقش اول آنها هدايت فطرت و استخلاص از حجابهاي گوناگون و صعود به فضاي نور و قرار دادن انسانهاي هابط در معرض اشراقات بي‌نهايت عالم جبروت و نورالانوار است و ديگر اينكه نعمتهاي فراموش شده و جوار عالم قرب را به ياد آنها آورند و گنجهاي پنهاني عقلهاي آنها را استخراج كنند و ابرهاي سنگين تاريكي‌هاي انحراف و جهل و بي‌خبري و فساد و دوري از حق را كنار زنند تا دوباره به اصلي كه از آنجا هبو ط يافته بودند صعود يابند.

بنابراين استفاده از فطرت و انوار استعدادهاي فطري و به فعليت

[صفحه 22]

رسانيدن آنها در صورتي شايسته و سازنده انجام مي‌يابد كه به هدايت راهنمايان و مرشدان راه الهي باشد و با هدايت و تعليم آنان سامان پذيرد و گرنه با وجود مراحل مخاطره‌آميز و اشتباه‌پذير مشاهدات و رويت حقائق، كار به نتيجه مطلوبي نخواهد رسيد و به دور از لغزشها و توهمات و تسويلات نخواهد بود.

ج- انسانهاي هابط بدون دلالت و هدايت انسانهاي هادي نمي‌توانند از فطرت و استعدادهاي الهي بهره ببرند از اين رو مذاهب مختلفي را دنبال مي‌كنند و آراء ضد و نقيضي پيدا مي‌كنند.

ابن ابي‌الحديد مي‌گويد: در زمان بعثت پيامبر اكرم مردم مذاهب مختلفي داشتند.

1) گروهي منكر مبداء و معاد بودند

2)گروهي مبداء را قبول داشتند و منكر رستاخيز بودند

3) گروهي به تناسخ ارواح معتقد بودند

4) گروهي بت‌ها را شريك خدا مي‌دانستند

5) گروهي بتها را واسطه بين خلق و خدا و وسيله تقرب به حق مي‌دانستند.

6) گروهي مجسمه و مشبه بودند و خدا را جسم مي‌پنداشتند.

7) گروهي مسيحي بودند.

8) گروهي يهودي بودند

[صفحه 23]

9) تعداد اندكي مانند ابوطالب، عبدالمطلب، عبدا … موحد بودند [16].

د- انسانهاي هادي از هيچ تلاشي براي متوجه كردن انسان سقوط يافته به قدس جبروت دريغ ندارند زيرا سعه وجودي، عقلي، شناختي، قربي، ايماني و عملي انسان هادي در حدي است كه مجموعه استعدادهاي بالقوه و بالفعل كل بشر و تمام قابليتهاي عظيم و گسترده انسانها را در طول تاريخ فرامي‌گيرد از اين رو نقصهاي گوناگون و موانع مختلف و دردهاي فراوان روحي و دروني را مي‌شناسد و براي آنها به تناسب عصرها و نسلها علاج و درمان دارند.

از اين رو علي عليه‌السلام درباره پيامبر مي‌فرمايد (طبيب دوار بطبه) طبيبي است كه با طب خود در گردش است تا تمام درها را درمان كند.

ه- در بين انسانهاي هادي انساني وجود دارد كه جلوه اتم خداست و آن همان حقيقت محمديه و محمد مصطفي صلي الله عليه و آله مي‌باشد از تمام انبيا براي بشارت به او پيمان گرفته شده و ميلادش كريمانه بود و نشانه‌هاي اين انسان مشهور بود. نبوت با بعثت او كامل شد و خداي سبحان لقاي خود را براي او اختيار كرد او جامع جميع مراتب الهيه و كونيه اعم از عقول و عالم برزخ و مثال و ماده بود. او محاذي مرتبه الهيه است و تفاوت آنها به اعتبار ربوبيت و مربوبيت است. مظهر اسم اعظم است. و ساير اسماء محكوم بحكم اسم اعظمند و عين ثابت او سمت سيادت نيست ساير اعيان ثابته را دارد و آنچه را خدا نزد خود داشت

[صفحه 24]

براي او روا داشت و مظهر اسم اعظم خدا شد.

او به حسب نشات عنصريه متاخر از انبيا است ولي به اعتبار مقام كلي ولايت جميع انبيا از تعنيات آن گوهر پاك مي‌باشند.

و- انسانهاي هادي بر دو قسمند. 1- ماموريت آنها بي‌واسطه و مستقيم از ناحيه خدا به آنها داده شده است مانند مرسلين و پيامبران 2- اين ماموريت با واسطه به آنها داده شده است مانند اوصياي پيامبران، كه به امر خدا و به وسيله پيامبر معرفي شده‌اند لذا مي‌فرمايداين مظهر اسم اعظم امت خود را مهمل ننهاده و آنها را بي‌سرپرست رها نكرده است.

انسان كامل از سنخ نور است

2- و اشهد ان محمدا عبده و رسوله: ارسله بالدين المشهور و العلم الماثور و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضياء اللامع، و الامر الصادع ازاحه للشبهات و احتجاجا بالبينات و تحذير بالايات و تخويفا بالمثلات [17].

ترجمه: گواهي مي‌دهم كه محمد (ص) بنده فرستاده اوست وي را با ديني آشكار و با نشانه و آئيني راستين و كتابي نوشته شده و نوري درخشان و روشنايي تابنده و امري آشكار فرستاده تا شبهات را از بين ببرد و با دلائل روشن در برابر همگان استدلال كند و با آيات، مردم را از مخالفت خدا حذر دهد و با كيفر بترساند.

توضيح: از اين خطبه چند امر استفاده مي‌شود.

[صفحه 25]

الف) انسان كامل و حقيقت محمديه كه در قو س نزول واسطه ظهور ممكنات و مبداء فتح باب خيرات و در قوس صعود شاهد بر جميع انبيا و قافله سالار كائنات است بنده و رسول خداست.

ب) اين انسان كامل شريعت با عظمتي و آئين بي‌نظيري براي هدايت و تزكيه بشر همراه دارد آئيني كه مشهور است، يعني كيفيت سلوك صراط مستقيم و رسيدن به حق را دربردارد. [18].

نشانه‌هاي آئين راستين را متضمن است يعني اين دين خلق خدا و انسانهاي هابط را به حضرت قدس جبرويت هدايت مي‌كند و بر تمام اديان مقدم است چون علم است و شان علم و نشانه تقدم است و همراه اين آئين كتابي است كه حقائقش در لوح جان‌ها نوشته شده و نوري درخشان و روشنايي تابنده است كه جانهاي آلوده به كدورت را روشن سازد.

به عبارت ديگر صاحب اين شريعت با نوري فرستاده شده تا بشر مشوب را از كدورت شرك و تيرگي شبهات تطهير سازد.

به عبارت ديگر بشري كه جاهليت طبيعي و اعتقادي و عادتي و محيطي و تاريخي و رفتاري او را آلوده ساخته با آن نور پاك تطهير شود و او را به فطره نخستين برگرداند و دست غواشي طبيعت و اميال و پرده‌ها و حجابهاي عادات و اعتقادات سخيف را از او كوتاه كند.

او با امر صادع و آشكار فرستاده شده تا در برابر هياهوي مشركان و مجرمان نه تنها ساكت نباشد بلكه آشكارا آنچه را ماموريت دارد بيان

[صفحه 26]

كند و كساني كه سالك طريق نيستند منع كند تا با اين امر صادع و آشكار بناي فاسد آنها را بشكافد.

ج) مقاصد شريف اين شريعت چند امر است

اول- از بين بردن شبهات و ايرادات اعتقادي و اخلاقي. به عبارت ديگر حذف اشتغال به دنيا و امور باطل از دلهاي مردم مهمترين مقصود شريعت است.

دوم- با برهانهاي واضح و روشن در برابر همگان احتجاج و استدلال كند.

سوم- عاصيان را از مخالفت با حق و غفلت از آخرت و عذاب اخروي بترساند.

آل نبي انسان كاملند و خصائص حق ولايت را دارند

3- هم موضع سره و لجا امره و عيبه علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه. و جبال دينه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه … لا يقاس بال محمد صلي الله عليه و آله. من هذا الامه احد و لا يسوي بهم من جرت نعمتهم عليه ابداهم اساس الدين و عماد اليقين اليهم يغي‌ء الغالي و بهم يلحق التالي و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه والوراثه. [19].

ترجمه: آل نبي اسرار خدا و ملجا فرمان او و ظرف علم ايشان مي‌باشند و مرجع احكام حق و پناهگاه كتابهاي او هستند و كوههاي

[صفحه 27]

استوار دين ايشان بوده و به وسيله آنان خميدگي پشت دين راست و لرزشهاي وجود آن را از ميان مي‌برد. احدي از اين امت را نمي‌توان با آل محمد مقايسه كرد. آنان كه ريزه‌خوار نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود آنها اساس دينند و اركان يقين مي‌باشند غلو كننده بايد به سوي آنان بازگردد و عقب‌مانده بايد به آنها ملحق شود.

ويژگيهاي ولايت و حكومت از آن آنها است و وصيت پيامبر و وراثت او در ميان آنهاست.

اموري از اين عبارت استفاده مي‌شود:

الف) آل نبي موضع اسرار خدا و ظرف علم او هستند و علم مبذول تمام و كمال به آنها داده شده لذا به آنچه تحقق پيدا كرده و تحقق مي‌يابد علم دارند.

به عبارت ديگر به آنچه متعلق مشيت فعليه قرار گرفته علم دارند و آنچه از ازل تا ابد در ارتباط با ايجاد و تكوين و اعطا و تقدير و حكمت و تشريع و سلوك و تهذيب به فرشته‌ها و پيامبران رسيده به آل نبي هم رسيده است از اين رو امام صادق عليه‌السلام مي‌فرمايد:

ان لله علمين: علما اظهر عليه ملائكته و انبيا و رسله فما اظهر عليه ملائكته و رسله و انبيا فقد علمنا و علما استاثر به … و كانوا قبلنا. [20].

ترجمه: براي خداي متعال دو گونه علم است.

1- علمي كه فرشته‌هاو پيامبران و رسولان را از آن آگاه ساخته اين علم

[صفحه 28]

را ما مي‌دانيم كه به آن مبذول گويند.

2- علمي كه ويژه ذات مقدس است و كسي جزء او آن را نمي‌داند كه علم مستاثر يا مكفوف مي‌نامند ليكن چون خدا اراده كند چيزي از همين علم را نيز آشكار گرداند به ما مي‌آموزد و امامان پيشين را نيز از آن آگاه مي‌سازد.

بنابراين چيزي نيست كه ملائكه بدانند و ائمه ندانند.

علي عليه‌السلام مي‌فرمايد: هم عيش العلم و موت الجهل . [21].

آل محمد زندگي علمند و مرگ جهلند و ذهنهاي طاهر ايشان حافظ علم حق هستند. يعني علم به ايشان زنده است و ايشان مايه بروز علم صحيح هستند و جهل را نابود مي‌كنند و ايشان ملجا فرامين الهي هستند و او امر الهي را پياده مي‌كند. قيام سلطنت حق به ايشان است.

ب) آل نبي مرجع حكمت و حافظين كتب الهي و مفسرين اين كتب هستند و علم اين كتب و تاويل آنها در نزد آل نبي است. مرجع بناي احكام شريعت يعني قرآن و سنت هستند.

حافظين قرآن و تورات و انجيل و زبور ايشانند و معلمين واقعي اين كتب آل نبي هستند پس آموزنده حكمت راستين و حكمت آسماني آل نبي هستند لذا امام باقر عليه‌السلام مي‌فرمايد.

شرقا و غرب فلا تجدان علما صحيحا الا شيئا خرج من عندنا اهل البيت [22].

[صفحه 29]

ترجمه: شرق و غرب را بپوئيد پس از آنچه از ما آموخته‌ايد از ما صادر شده علم صحيحي نيامد.

نتيجه اينكه: علم و حكمتي كه نفس محمدي و آل او تنها قابليت فراگيري و عرضه آن را بر ارواح مستعد دارند نوري است كه با مستنبطات بشري قابل مقايسه نيست.

ج) آل نبي كوههاي استوار دين هستند و دين خدا به وسيله آنها از تحريف مصون مي‌ماند از اين رو انسانهاي هابط بايد مانند خائفي كه از ترس حوادثه به كوه پناه مي‌برد به آل نبي پناه ببرد و از آل نبي حكمت بياموزند و هدايت طلب كنند زيرا آنها مانند كوههاي استوار از لرزش دين جلوگيري مي‌نمايند.

د) احدي از اين امت را نمي‌توان با انسان هادي مقايسه كرد و در يك رديف قرار داد زير آن كسي كه مرهون نعمت و علم و هدايت آن نبي هستند هرگز در رديف آنها نيستند ايشان شالوده دين، عصاره خلقت و استوانه يقينند.

امام صادق عليه‌السلام مي‌فرمايند: انا اهل البيت لايقاس بنا احد . [23].

با ما خاندان پيامبر احدي شايسته مقايسه نيست كه اين شامل فرشته‌ها نيز مي‌شود. اين انسانها رنج حضور در اين جهان و زندگي در ميان مردم اين جهان را مي‌پذيرند تا به دستگيري انسان هابط بپردازند. حضور ايشان از آثار رحمت واسعه الهي است.

[صفحه 30]

سنخ ايشان سنخ نور است و وجود آنها وجود خالص است. فطرت او فطرت بكر است يعني به همان چگونگي نخستين باقي است و به دور از پوشش‌ها و پرده‌ها مي‌باشد و دست غواشي طبيعت و اميال و پرده‌ها و حجابهاي عادات و اعتقادات سخيف بدامان والاي آنها نرسيده است لم تنجسك الجاهليه بانجاسها و لم تلبسك المدلهمات ثيابها . [24] .

ترجمه: جاهليت با نجاستهايش تو را نجس نكرد و آلودگي‌ها لباس آلوده به تن شما ننمود.

خلاصه: استقامت و ثبات دين به ايشان باشد.

كار پاكان را قياس از خود مگير

گر چه باشد در نوشتن شير شير

ه- كساني كه از راه دور افتاده‌اند از حكمت و عفت و شجاعت و عدالت تجاوز كرده‌اند و از حد اعتدال خارج شده‌اند بايد سوي ايشان كه فلك حقيقت هستند برگردند و كساني كه به اين فضائل نرسيده‌اند و عقب مانده‌اند و كوتاهي كرده‌اند بايد به ايشان بگرايند كه آنها مركز استقرار كتاب و آيات خدا هستند و راه اعتدال ايشان مي‌باشند.

و) ويژگيهاي حق ولايت و امامت از ايشان است.

توضيح اينكه رهبر معنوي و مادي مسلمين شرائط و خصوصياتي مانند علم لدني و عصمت و انتصاب را بايد داشته باشد كه اين خصوصيات در آل نبي جمع است و وصيت پيامبر در ميان آنهاست و به عنوان وصي انتخاب شده‌اند.

[صفحه 31]

پيامبر نيز مانند پيامبران ديگر بر طبق سنت الهي اصل وصايت و تعيين جانشيني را اعمال مي‌كند و در صحنه‌هاي تاريخي سترگ و پهنه‌هاي ابدي عظيم، مانند غدير وصي خود را انتخاب كرد و كتاب هدايت را به دست او داد زيرا كه علم كتاب نزد او قرار دارد.

علي قطب خلافت الهيه است

4- اما و الله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحا ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير . [25].

ترجمه: به خدا سوگند او «ابوبكر» رداي خلافت بر تن كرد در حاليكه خوب مي‌دانست من در گردش حكومت اسلامي مانند محور سنگ آسيابم او مي‌دانست سيلها و چشمه‌هاي علم از دامن كوهسار وجودم جاري است و مرغان به افكار بلند من راه نتوانند يافت.

اموري كه استفاده مي‌شود.

الف) علي عليه‌السلام قطب خلافت الهيه است و محور آسياي خلافت است ايشان تمام شرائط و خصوصيات ولايت امور مسلمين و خلافت رسول الله را دارا بوده و تمام علم الكتاب نزد او بوده هرگز خطائي از او سر نزد و تلقي و دريافت او از حق مستقيم بود.

نكته: رهبري در عرفان مراتبي دارد مرتبه نخست. مقام و رتبه قطبيت است كه در هر دوره‌اي تنها يك نفر در اين مقام قرار مي‌گيريد كه او را غوث نامند زيرا پناه و فريادرس خلق است. مرتبه بعد مرتبه امامين كه به

[صفحه 32]

منزله دو وزير هستند.

يكي صاحب يمين كه به اذن قطب در عالم غيب و ملكوت تصرف مي‌كند. يكي صاحب يسار كه در عالم ملك و شهادت متصرف است. سپس مرتبه چهارتنان كه به منزله چهار صحابه بزرگ مي‌باشند. آنگاه مرتبه هفت‌تنان است يا ابدال هفتگانه كه هر يك مقام قطبي منطقه خاصي را دارند بعد اوصياي دهگانه كه به منزله عشره مبشره‌اند آنگاه مرتبه اولياي دوازده‌گانه و بعد بيست تن و چهل تن مي‌باشند. [26] .

قطب در راس مخروط سير عرفاني قرار دارد كه عالم بر محور وجود او مي‌گردد.

لاهيجي اين مراتب را بر اساس حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از طريق عبدالله ابن مسعود چنين نقل نموده.

واحد همان قطب‌الاقطاب، غوث اعظم، و افراد سه تن مي‌باش ند اوتاد چهار تن هستند. بدلا هفت تن و نجبا چهل تن و نقبا سيصد تن. [27].

نتيجه: پس علي عليه‌السلام قطب است مدار همه كارها اوست و در جاي ديگري مي‌فرمايد و انما انا القطب الرحي تدرو علي و انا بمكاني فاذا فارقته استحار مدارها و اضطراب ثفالها [28] .

من محور سنگ آسيا هستم كه بايد در محل خود بمانم و همه اين امور

[صفحه 33]

پيرامون من در گردش مي‌كنند اگر من از مركز ولايت و خلافت دور شوم مدار همه كارها به هم مي‌ريزد و نتيجه آن دگرگون مي‌شود لذا مولانا مي‌گويد:

زان به ظاهر هر كوشد اندر جاه و حكم

تا اميران را نمايد راه و حكم

تا بيارايد بهر تن جامه‌اي

تا نويسد او بهر كس نامه‌اي

تا اميري را دهد جان ديگر

تا دهد نخل خلافت را ثمر

علي عليه‌السلام است كه درخت خلافت را بارور مي‌كند. مولانا مي‌گويد امامت و خلافت به جان ديگري احتياج داشته است.

ب) خود خلفاء مي‌دانستند علي قطب خلافت الهيه است و خلافت حضرت آنچنان بديهي بود كه اشخاص مطلع با شنيدن تصدي شخص ديگري به زمامداري در شگفتي عميق فرو رفتند.

يعقوبي مي‌گويد: «مهاجرين و انصار شكي درباره خلافت علي نداشتند.» [29].

ج) عامل اصلي اينكه همه گروهها خلافت علي را پس از وفات پيامبر اكرم بديهي مي‌دانسته‌اند. فضائل و عظمتهاي بي‌شمار علي بود كه در دوران پيامبر بروز كرده بود. و انحصار و تقدم او را بر همگان اثبات كرده

[صفحه 34]

بود آنها از پيامبر شنيده بودند كه:

لاتسبو ا عليا فانه محسوس في ذات الله

ترجمه: به علي ناسزا نگوئيد زيرا او شيفته و بي قرار ذات خداوندي است و شنيده بودند كه پيامبر فرموده بود

انا دار الحكمه و علي بابها. [30].

من خانه حكمتم و علي باب آن خانه.

آري حقيقت علم، و علم حقيقي نزد علي است و با اين علم است كه ابرهاي سنگين جهل و بي‌خبري كنار زده مي‌شود. اين علم است كه دقيق‌ترين حقائق الهي و اسرار معرفت را شامل مي‌شود و كمال اتم و سعادت اكمل را تامين مي‌كند و انسان را به مرتبه كمال مي‌رساند علي عليه‌السلام كوه بلند سيل‌زا مي‌باشد كه كمالات از او لبريز است و هيچ انديشه‌اي هر انداره بلند پرواز باشد به افكار بلند حضرت نمي‌رسد. كساني كه ولايت را به عهده گرفتند به منزله زميني بودند كه اعماقش قطره‌اي آب نداشت و هرگز براي مردم چشمه‌سارهاي حيات‌بخش به راه نينداختند.

در پرتو شعاع وجود انسان كامل صبح سعادت درخشيدن مي‌گيرد

5- بنا اهديتم في الظلماء و تسنمتم ذروه العلياء و بنا افجرتم عن السرار … ما شككت في الحق مذاريته لم يوجس موسي عليه السلام خيفه علي نفسه بل اشفق من غلبه الجهال [31].

ترجمه: اي مردم به وسيله ما از تاريكيهاي جهالت و گمراهي نجات

[صفحه 35]

يافتيد و هدايت پيدا كرديد و به كمك ما به اوج ترقي رسيديد و صبح سعادت شما در پرتو شعاع وجود ما درخشيدن گرفت من تا زماني كه حق را يافتم در آن ترديد نكرده‌ام. موسي بر خود نترسيد ترسش از اين بود كه جاهلان پيروز شوند و مردم را به گمراهي بكشند.

توضيح: آنچه از اين عبارت استفاده مي‌شود چند امر است.

الف: غالب انسانها به زمين هبوط كرده‌اند و گرفتار ظلمت ماده و طبيعت شده‌اند و اسير اميال و غرايز گشته‌اند و در فضاي ظلمت به سر مي‌بردند و از نور رانده شده‌اند.

خصوصا مردم جزيره العرب از نظر مذهب و طرز تفكر در ظلمت به سر مي‌برند و بتها را مي‌پرستيدند و خونريزي مي‌كردند و حتي از نظر جنبه طبيعي گرفتار تاريكي بودند در محيط شنزار بدون گياه و مملو از جانوران خطرناك زندگي مي‌كردند اين انسانها در جاذبه ولايت كليه و هدايت انسان هادي و و محبت خدا قرار گرفتند و دوباره صعود كرده‌اند و از فضاي ظلمت بيرون آمدند و در فضاي نور قرار گرفتند به تعبير ديگر صعود از هبوط داشتند آن انسانهاي هادي علي عليه‌السلام و اولاد طاهر ايشان بود و به وسيله آنها ابر جهات كنار زده شد و آلودگي اعتقادي و عادتي و رفتاري زده شد و آن ملت فراموش شاه مورد توجه جهانيان قرار گرفتند و پيشرو ملتها شدند و از سنخ عالم انوار گشتند.

ب) انسان كامل و هادي هرگز در حق ترديد نمي‌كند لذا مي‌فرمايد: از زمانيكه حق به من ارائه شد و حق را ديدم و حق مشهود من شد در او شك نكردم. در جاي ديگر مي‌فرمايد:

[صفحه 36]

فاني ولدت علي الفطره. [32].

ترجمه: من بر فطرت توحيد متولد شدم از لحظه‌اي كه حق را ديدم خواه در حكمت نظري خواه در حكمت عملي شك نكردم.

ج) ترس انسانهاي هادي و كمل از خويشتن نبود بلكه آنها از اين بيمناك مي‌باشند كه مبادا پرچم پيروزي به دست نادانان بيافتد و دولتهاي ظلال بر مردم حكومت نمايند و مردم را از قرار گرفتن در جاذبه ولايت به كلي محروم گردانند. و هبوط در هبوط را پيش آورند. يعني عرفا خوف اين را داند كه انسانهاي هابط به جاي اينكه خود را از نعمت وجود انسان هادي بهره‌مند سازند و با راهنمايي او راه قرب را بپويند و فطرت خويش را احياء كند و به مرحله صعود از هبوط برسند و به مقام رجوع الي الله نائل آيند به ورطه هبوط در هبوط كه موجب شقاوت ابدي مي‌شود بيفتند و به پرتگاه فذرهم يخوضوا و يلعبوا [33] دچار شوند و از سراب سيرابي جويند.

حاصل اينكه حضرت امير با اينكه عوامل هراس و وحشت او را مانند ساير انسانها احاطه كرده بود ترس را از خود نفي مي‌كند ولي از ضلالت انسانهاي ديگر مي‌ترسد. رنج حضور در اين جهان و زندگي در ميان مردم اين جهان را مي‌پذيرد تا به دستگيري انسان هابط بپردازد.

او با اينكه براي خود مي‌ترسيد اما از ظلالت و جهالت خوف دارد و غصه مي‌خورد.

[صفحه 37]

و قد اسر الحسره و اخفي الزمزه و تجرع الغصه. [34].

ترجمه: پيامبر اندوه خويش را در دل مي‌ريخت و آه سوزان خود را پوشيده مي‌داشت و غصه مي‌خورد. و تمام سختيهاي جهان طبيعت و جاهليت را تحمل مي‌كند تا در كنار انسان هابط قرار گيرد و او را به رهائي برساند و هر چه او را بيازارد باز نگران حال و عاقبت كار آزاردهندگان است و مي‌گويد: اللهم اهد قومي فانهم لايعلمون [35].

خدايا اين آزاردهندگان را هدايت كن آنها گرفتار جهالت هستند.

علاقه به ملاقات

6- و الله لا بن ابي‌طالب انس بالموت من الطفل بثدي امه بل اند مجت علي مكنون علم لوبحت به لاضطربتم اضطراب الا شيه في الطوي البعيده» [36].

ترجمه: به خدا سوگند علاقه و فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به مادر بيشتر است اما من از علوم و حوادثي آگاهم كه اگر بگويم همانند طنابها در چاههاي عميق به لرزه درآييد.

اموري كه استفاده مي‌شود:

الف- علاقه انسان كامل به لقاء حق و بيرون رفتن از حجاب نفس.

توضيح: انساني كه در علم و عمل كامل باشد و مدارج معرفت را بپيمايد و درخت معرفت را در ظرف وجودش نشاند علاقه به ملاقات آفريدگار و

[صفحه 38]

اتصاف به صفات پروردگار دارد.

حاجي سبزواري گويد:

فجنه اللقاء و جنه الصفه

يثمر للكمل غرس المعرفه . [37].

براي انسان كامل نشاندن درخت معرفت، بهشت ملاقات و اتصاف به صفات پروردگار را ثمر مي‌دهد.

از اين رو علي عليه‌السلام كه درخت معرفت را در درونش نشانده و دار الحكمه است نه تنها از مرگ وحشتي ندارد بلكه به استقبال آن مي‌رود. حوادث و جنگهاي گذشته دليل همين علاقه است. به عبارت ديگر انسان كامل كه از خود فارغ گشته و فاني در حق شده است خريدار مرگ و مفارقت از صياصي و ابدان عنصري مي‌باشند.

فارغ از خودم شدم و كوس انالحق بزدم

همچو منصور خريدار سردار شدم

زيرا بعد از مفارقت بدون درنگ در برزخ به سوي عالم عقول و عالم نور و حضرت حق بالا مي‌روند.

ان الذي بالعقل بالفعل انتقي

فهو للعالم العقول مرتقي [38].

همانا نفسي كه از درجات عقل، مرتبه بالفعل را اختيار كند و كامل در علم و عمل مي‌باشد به سوي عالم عقول و جبروت بالا مي‌رود.

نكته: سبب اين علاقه به مرگ آگاهي از همه حقائق و حوادث است.

[صفحه 39]

به عبارت ديگر به علي عليه‌السلام و آل رسول (ع) علم مبذول تفويض شده است كه مصداق آن عبارت است از آنچه در تمام جهان پهناور هستي و آفاق بيكران وجود تحقق پذيرفته و آنچه پس از اين اتفاق مي‌افتد لذا امام باقر عليه‌السلام مي‌فرمايد:

ان لله علمين علم مبذول و علم مكفوف … اذا حرج نفذ [39].

براي خداي عزوجل دو نوع علم است 1- علم مبذول و عطا شدن به غير 2- علم مكفوف كه ويژه ذات است.

علم مبذول چنان است كه هر چه به تمام فرشته‌ها و انبيا داده باشند به ما نيز داده‌اند و علم مكفوف چنان است كه نزد ذات الهي است و آن علم هرگاه بروز آيد تحقق مي‌يابد. در جاي ديگر آمده است اگر خدا اراده كند چيزي از اين علم آشكار گرداند به ائمه مي‌آموزد. [40].

پس آنچه از ازل تا ابد در ارتباط با ايجاد و تكوين، سير و سلوك هست در نزد علي عليه‌السلام و ائمه اطهار است اين علم از سنخ علمهاي بشري اعم از فلسفه‌ها و عرفانها و تجربه‌ها نيست بلكه علم الهي و لدني و علم برتر است بنابراين علم زنده كردن مرده‌ها كه نزد حضرت عيسي عليه‌السلام بود نزد ايشان نيز مي‌باشد و اگر اين حقائق از آن كوه بلند سرازير شود بسياري از كساني كه توان استقامت ندارند هلاك مي‌شوند و مانند ريسمانهايي در چاه عميق بدليل استوار نبودن به لرزه در مي‌آيند.

[صفحه 40]

بصيرت انسان كامل

7- ان معي بصيرتي مالبست علي نفسي و لا لبس علي [41].

ترجمه: همانا بصيرت و بينش من همراهم مي‌باشد من حقيقت را بر خود مشتبه نساخته‌ام و بر من نيز مشتبه نشده است.

توضيح: انسان كامل با بينش شهودي نسبت به هستي محض و كمال نامحدود همراه است كه اين بينش با كشش و گرايش حضوري نسبت به خالقي كه جهل و عجز و بخل را به حريم كبريايي او راه نيست آميخته و هماهنگ مي‌باشد و اين شهود و گرايش نحوه خاص وجودي هر انسان است و اگر اين خصوصيت وجودي در انسان نباشد به حقيقت از انسانيت هبوط كرده از اين رو قرآن كريم تبيين معارف كلي دين را براي بشر در عين حال كه براي تعليم و تزكيه مي‌داند به عنوان تذكره و يادآوري مطرح نموده است كلا انها تذكره [42] و يادآوري در موردي مناسب است كه سابقه آگاهي وجود داشته باشد البته يادآوري براي مومنان سودمند است و گروه سر سخت و لجو ج مشمول انذاز خواهد بود.

تنذر به قوما لدا [43] آياتي هم وجود دارد كه انكار ملحدان را نسيان معرفي مي‌كند نسو الله فنسيهم [44].

اين تعبير هم شاهد آشنايي ملحدان نسبت به معارف اوليه خواهد بود كه وقت احساس خطر غير قابل تحمل آن بينش و گرايش توحيدي ناب

[صفحه 41]

آشكار مي‌شود و آن موثر حقيقي روشن و بطلان هر چه غير اوست هويدا مي‌گردد و اما اين بصيرت و بينش هميشه با انسان كامل و انساني كه بر فطرت اوليه مي‌باشد هست و حقيقت را بر خود مشتبه نمي‌سازد و حقيقت هم براي او مشتبه نمي‌شود.

انسان كامل هرگز گرفتار ترديد نمي‌شود

8- و اني لعلي يقين من ربي و غير شبهه من ديني [45].

ترجمه: من به پروردگار خود يقين دارم و در دين و آئين خود گرفتار ترديد نيستم.

توضيح: حضرت امير مي‌فرمايند: ما ساخته و دست پرورده خدائيم فانا صنائع ربنا [46].

ما از مكتب الله علوم الهي را آموخته‌ايم، ما در كنار سفره وحي نشسته‌ايم، ما نياز به غير خدا نداريم ما شاگرد مستقيم خدا هستيم از اين رو به صانع خود و پروردگار يقين داريم.

و آني در حق شك نكرده‌ام ما شككت في الحق مذاريته [47].

از وقتي كه حق به من ارائه شد شك نكرده‌ام اين انسان از طبيعت بالا رفته و به جهاني راه پيدا كرده كه بر طبيعت مسلط مي‌باشد و اگر پرده‌ها برداشته شود به يقين حضرت افزوده نمي‌شود چون آنچه را كه هست مي‌داند از اين رو در دين و آئين پاك اسلام كه مفسر حقيقي او علي (ع)

[صفحه 42]

است هرگز گرفتار ترديد نمي‌شود.

انسان كامل رسالتش هدايت است

9- فوالله ما دفعت الحرب يوما الا و انا اطمع ان تلحق بي طائفه فتهندي بي و تعشو الي ضوئي … بآثامها [48].

ترجمه: به خدا سوگند هر روز كه جنگ را به تاخير مي‌اندازم به خاطر آن است كه آرزو دارم عده‌اي از آنها به جمعيت ما بپيوندند و هدايت شوند و در لابلاي تاريكي‌ها پرتوي از نور مرا ببينند و به سوي من آيند و اين براي من از كشتار آنان در گمراهي بهتر است اگر چه در اين صورت نيز به جرم گناهانش گرفتار مي‌شوند.

توضيح: آمدن انسان كامل و هادي به اين جهان به عنوان رسالت و امامت است. و اين انسان مظهر رحمت حق و حقيقت نوريه است يعني نوري است كه از ناحيه حق نازل شده است لذا قرآن مي‌فرمايد فامنو بالله و رسوله و النور الذي انزلناه [49]. (

به خدا و پيامبر خدا و به نوري كه فروفرستاديم ايمان بياوريد كه در ذيل اين آمده است كه نور ائمه و آل محمد (ص) هستند النور- و الله- و الائمه من آل محمد (ص) الي يوم القيامه به خدا سوگند مراد از نور اين آيه‌ي مبارك ائمه از آل محمد تا روز قيامت است [50] اين حقيقت نوريه بايد انسانهاي سقوط يافته و فرورفته در تاريكي‌هاي طبيعت را هدايت كنند

[صفحه 43]

تا آنها راه معرفت و قرب را بپويند و فطرت خويش و استعدادهاي فطري را احياء سازند و با ديدن پرتوي از نور آنها عقل خويش را فعال سازند و از سقوط و هبوط صعود كنند و به مقام رجوع الي الله نائل گردند و پرتوي از نور مرا از لابه‌لاي تاريكي‌ها ببينند و اين هدايت براي انسان كامل خوشايندتر است زيرا انسان كامل علاقمند به موجودي است كه آنجا به فكر مردمان و ارشاد آنان است كه اگر عداوتي در حقش بشود هيچ‌گاه دست از ارشاد و راهنمايي برنمي‌دارد زيرا ايشان غمخوار عالمند البته اگر هدايت نشوند و به ورطه هبوط در هبوط بيفتند و به پرتگاه فذرهم يخوضوا او يلعبو [51].

سقوط كنند و به دست اين انسان كامل تخريب گردند به جرم گناهانشان گرفتار مي‌شوند و در آتشي كه براي خود شعله‌ور نموده‌اند مي‌سوزند.

انسان كامل بر همه سبقت مي‌گيرد

10- فاني ولدت علي الفطره و سبقت الي الايمان و الهجره [52].

ترجمه: من بر فطرت توحيد تولد يافته‌ام و در ايمان و مهاجرت از همه سبقت گرفته‌ام.

توضيح: فطرت در نوشتار عرفاء يا به معناي عالم جبروت است لذا

[صفحه 44]

نسفي مي‌گويد: جبروت عالم فطرت است و عالم فطرت عالم فراخ است … فطير چيزي را گويند كه بي‌مايه باشد عالم ملك و ملكوت مايه دارند چون از عالم جبروت پديد آمده‌اند ولي عالم جبروت مايه ندارد چون جبروت مبدا كل است. [53].

و يا به معناي سرشت ويژه مطلق طلبي و خداخواهي انسان است باز هم نسفي گويد: خداي تعالي جمله ارواح را در عالم و در اصل فطرت پاك و مطهر آفريده است. اما چون در اين عالم سفلي به طلب كمال آمدند بعضي به اين عالم فريفته شدند و در راه بيما ندند كل مولود يولد علي الفطره هر انساني بر سرشت خدا خواهي آفريده شده است. [54].

اما فطرت در كلام مولي المولي به معناي بينش شهودي انسان نسبت به هستي محض است كه با گرايش آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست اينكه حضرت امير مي‌فرمايد: من بر فطرت آفريده شدم به اين معناست كه با آن شهود و گرايش خاص آفريده شده‌ام و گرايش من به سوي حضرت باري خالصانه است زيرا خداي سبحان نور محض است و هر ظهور در پرتو آن نور صرف است. الله نور السموات و الارض . [55].

خداوند نور آسمانها و زمين است از اين رو حضرت حق و آن نور محض

[صفحه 45]

براي حضرت امير به طور كامل ظهور كرده و اين ظهور هم براي ايشان لحظه‌اي نبوده است بلكه دوام داشته و هيچگاه پرده‌اي از غفلت و نسيان بر وي اين بينش افكنده نشده است و لحظه‌اي در حكمت نظري و عملي ترديد نكرده است ما شككت في الحق مذاريته [56] از وقتي كه حق را ديدم حق مشهود من شد و اين موجب امامت و رهبري آن سرور كائنات گرديد در خطبه ديگري مي‌فرمايد:

بلغني انكم تقولون علي يكذب قاتلكم الله فعلي من اكذب؟ اعلي الله؟ فانا اول من آمن به ام علي نبيه؟ فانا اول من صدقه كلا و الله [57] .

ترجمه: به من خبر رسيد كه مي‌گويند علي دروغ مي‌گويد خدا شما را بكشد به چه كسي دروغ بسته‌ام آيا به خدا دروغ بسته‌ام كه خود نخستين مومن به او هستم يا بر پيامبرش كه نخستين مصدقش بوده‌ام و نه والله اينگونه نيست.

انسان كامل محفوظ از حوادث است

11- و ان علي من الله جنه حصينه فاذا جاء يومي انفرجت عني و اسلمتني فحينئذ لايطيش السهم و لا يبرا الكلم [58].

ترجمه: در آن هنگام كه امام را تهديد به قتل و ترور كرده بودند فرمود: پروردگار براي من سپر محكمي قرار داده كه مرا از حوادث حفظ كند و هنگامي كه روز مرگ من فرارسد از من دور مي‌شود و مرا تسليم

[صفحه 46]

حوادث مي‌نمايد در آن روز نه تير خطا مي‌كند و نه زخم بهبود مي‌يابد.

توضيح: انسان كامل كه نايب الحق در زمين و معلم‌الملك در آسمان و كاملترين صورتي است كه آفريده شده و مرتبه‌اش از حد امكان برتر و از مقام خلق بالاتر است بين حق و خلق واسطه است كه به واسطه او فيض حق به خلق مي‌رسد و مدد حق كه سبب بقاي عالم است به عالم مي‌رسد. او روح عالم است او به وسيله اسماء الهي كه خداوند به او آموخته و در وي بوديعت نهاده در عالم تصرف مي‌كند و آن را اداره مي‌نمايد و خدا براي او سپر محكمي قرار داده كه او را از حوادث حفظ مي‌كند و وقتي روز لقاء انسان كامل با حق برسد آن سپر محكم از او دور مي‌شود و جسم انسان كامل تسليم حوادث مي‌گردد و آن روز تير دشمن خطا نمي‌كند و زخمي كه شمشير دشمن وارد مي‌آيد بهبود نمي‌يابد.

امين حق و مخزن اسرار او

12- فهو امينك المامون و خازن علمك المخزون و شهيدك يوم الدين و بعيثك بالحق و رسولك الي الخلق [59].

ترجمه: او امين و مورد اعتماد تو و گنجينه دار مخزن علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخيز و برانگيخته تو براي بيان حقائق و فرستاده تو به سوي خلائق است.

توضيح: انسان كامل مظهر اسم اعظم است و مصداق اين انسان كامل حقيقت محمديه و علوي است و همه انبيا از آدم صفي تا عيسي مسيح

[صفحه 47]

مظاهر آن حقيقت و ورثه او هستند نبوت براي محمد (ص) پيش از همه انبيا و از جمله آدم حاصل بود آدم ابوالاجسام انساني و محمد (ص) ابوالورثه است هر شريعتي در هر زمان ظاهر مي‌شود ميراث محمدي (ص) است.

شيخ شبستري مي‌گويد:

نبوت را ظهور از آدم آمد

كمالش در وجود خاتم آمد

بود نور نبي خورشيد اعظم

گه از موسي پديد و گه از آدم [60] .

حقيقت پيامبر قبل از همه انبيا بوده كنت نبيا و ادم بين الماء و الطين [61] من نبي بودم در حالي كه آدم بين آب و گل بود البته به صورت ظاهري بعد از جميع اشياء ظهور كرد شخص محمد (ص) كاملترين فرد نوع انساني و اكمل مظاهر انبيا و اعظم مجالي اوست او امين مورد اعتماد حق است او گنجينه مخزن علم حق است هر علمي كه در نبي و ولي ظهور يابد ميراث محمد(ص) است به او جوامع الكلم اعطا شده اوتيت جوامع الكلم [62].

پرچمهاي حق

13- فاين تذهبون؟ و اني توفكون و الاعلام قائمه و الايات واضحه و المنار منصوبه فاين يتاه بكم و كيف تعمهون و نبيكم عتره نبييكم و هم از مه الحق و اعلام الدين و السنه الصدق فانزلوهم با حسن

[صفحه 48]

منازل القرآن وردوهم ورود الهيم العطاش [63].

ترجمه: به كجا مي‌رويد به كدام طرف رومي‌كنيد پرچمهاي حق برپاست و نشانه‌هاي آن آشكار است و چراغهاي هدايت نصب شده‌اند باز گمراهانه به كجا مي‌رويد چرا سرگردانيد در حالي كه عترت پيامبرتان در ميان شما است آنها زمامها و مهارهاي حقند، پرچمهاي دين و زبانهاي صدق هستند آنها را در بهترين جايي كه قرآن را در آن حفظ مي‌كنيد جاي دهيد (در دلها) همچون تشنگاني براي سيراب شدن به سرچشمه زلال آنها هجوم آوريد.

توضيح: انساني كه پا به كره ارض گذاشته يا انساني است كه، به ظلمتساران ماده و طبيعت تبعيد شده و از جوار عالم الهي و فجر ازليت به غسق طبيعت و جوار نفس رانده شده و يا انساني است كه، پرچم حق و چراغ هدايت است و براي ساختن فرد و جامعه آمده است كه اين ماموريت از جانب خدا به آنها داده شده است. البته اين ماموريت يا بي‌واسطه است مانند انبياو يا با واسطه است مانند وصي ايشان كه به امر خدا به وسيله خود انبيا معرفي شده‌اند و مظاهر رحمتند پرچم و علامت برپا شده حقند نشانه‌هاي واضح و چراغهاي هدايت مي‌باشند كه براي انسان سقوط يافته نصب شده‌اند. آمده‌اند تا به انسان هابط راه صعود بياموزند حال اين انسان سقوط يافته به اين سوي و آن سوي مي‌رود و از سراب سيرابي مي‌جويد از اين رو حضرت مي‌فرمايد كجا مي‌رويد؟ رو به

[صفحه 49]

كدام طرف مي‌كنيد؟ و به هر سوي روي آوريد و در طلب حكمت راستين باشيد چيزي نمي‌يابيد و به آگاهي دور از نقائض نمي‌رسيد. باز گمراهانه كجا مي‌رويد؟ چرا سرگردانيد؟ در حالي كه لنگه قرآن در بين شماست، علم حقيقي نزد آنهاست و آنان زمام حقند، پرچمهاي دين و زبانهاي صدقند و در علومي كه افاضه مي‌كنند ذره‌اي تناقض و اختلاف مشاهده نمي‌شود و به تعبير امام باقر عليه‌السلام شرق و غرب را بپويد و به هر دري بزند غير آنچه از ائمه فرامي‌گيرد علم درستي نمي‌يابد [64].

از اين رو آنها بايد در دلها جاي بگيرند تا ظلمت دل را برطرف سازند و ما مانند تشنگان براي سيراب شدن بايد به سرچشمه زلال معرفت آنها هجوم آوريم و از سراب سيرابي نجوئيم.

انسان كامل زنده و جاودان است

14- يا ايها الناس خذوها عن خاتم النبين (ص) انه يموت من مات منا و ليس بميت و يبلي من بلي و ليس ببال.. الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر و ركزت فيكم رايه الايمان وقفتكم علي حدود الحلال و الحرام و البستكم العافيه من عدلي فرشتكم المعروف من قولي و فعلي اريتكم كرائم الاخلاق من نفسي [65] .

ترجمه: اي مردم اين حقيقت را از خاتم انبيا بياموزيد كه هر كس از ما مي‌ميرد در حقيقت نمرده است و چيزي از ما كهنه نمي‌شود … مگر من در

[صفحه 50]

بين شما به قرآن عمل نكردم و عترت پيامبر را در بين شما باقي نگذاردم مگر پرچم ايمان را در بين شما نصب نكردم و از حدود حلال و حرام آگاهتان نساختم؟ مگر نه اين است كه جامه عافيت را با عدل خود بر تن شما پوشيدم؟ و نيكي‌ها را با اعمال و گفتار خود براي شما گستردم و ملكات اخلاق انساني را به شما نشان دادم؟

توضيح: انسان كامل صورت كامل حضرت حق و آئينه جمال الهي است. مرتبه او از حد امكان بالاتر است او حادث ازلي و دائم ابدي است او جامع حقائق است از اين رو وقتي تعلق روح از بدن او قطع مي‌گردد ممكن است بميرد ولي در حقيقت نمرده است او زنده جاودان است او مقصود از ايجاد عالم است به وسيله اوامر الهي و معارف حقيقي ظاهر و اتصال اول به آخر حاصل مي‌شود از اين رو كهنه نمي‌شود چون چيزي از طهارت و عصمت قابل فرسايش نيست و پوسيدگي در حريم طيب او نيست. او رحمت عظيم الهي بر خلق است كه دليل معرفت حق مي‌باشد او قرآن مجسم است او براي هدايت بشر عدل قرآن را به وديعه مي‌نهد، پرچم ايمان را در زمين بشر نصب مي‌كند او منبع علوم عارفان است او جامعه عافيت را با عدل گستري به تن مردم مي‌پوشاند او اسوه بشريت است علم خود را در عمل متبلور مي‌سازد و آن علم را ترك عمل تبديل به جهل نمي‌كند زيرا علمي كه به عمل ننشيند جهل است و يقيني كه انسان را از عصيان بازندارد جهل است لاتجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا [66].

[صفحه 51]

اين دانش را جهل قرار ندهيد اين يقين را در اثر عصيان شك نكنيد او با عمل و گفتار نيكي‌ها را براي بشريت گسترش مي‌دهد علم او فريبش نمي‌دهد و باعث غرورش نمي‌شود بلكه براي او تواضع و ايثار و شهامت و تمامي صفات خوب را به ارمغان مي‌آورد اخلاق كريمانه كه از ذاتش مي‌جوشد و ملكه او شده است به بشريت نشان مي‌دهد.

انسان كامل پاسخگوي تمام سئوالات است

15- فاسئلو في قبل ان تفقدوني … و من يموت منهم موتا [67].

ترجمه: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من هر چه مي‌خواهيد بپرسيد سوگند به كسي كه جانم در يد قدرت اوست ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مي‌شود و نه درباره گروهي كه صد نفر را هدايت يا گمراه كنند از من بپرسيد مگر آنكه از دعوت‌كننده و رهبر و آن كس كه زمام اين گروه را به دست دارد و جايگاه حيوانات و محل اجتماع آنها و آنان كه كشته مي‌شوند يا به مرگ طبيعي مي‌ميرند شما را آگاه مي‌سازم.

توضيح: انسان صورت الهي و عالم اصغر است كه روح عالم اكبر است مختصر الشريف است كه جميع معاني عالم كبير در او موجود است نسخه جامعه است. زيرا آنچه از اشياء در عالم كبير است و آنچه از اسماء در حضرت اليهه است در او جمع است خلاصه هر چه در عالم هست در اين انسان خلاصه‌وار موجود است به تنهايي برابر با مجموعه عالم و مضاهي جميع موجودات است و تجلي حق تعالي در او به نحوه اعلي و

[صفحه 52]

اكمل است انسان كامل چون در حكمت نظري آني ترديد نداشت و در حكمت عملي لحظه‌اي ايستا و راكد نبود بر پشت بام طبيعت مشرف شده و به جهاني راه پيدا كره كه بر طبيعت مسلط است.

به عبارت ديگر در عين حضور در طبيعت در ماوراي طبيعت تصرف مي‌كند و جهان براي او مانند بدن براي ماست از اين رو در حكمت نظري به جائي رسيده كه از تمام وقايعي كه تا قيامت روي مي‌دهد مطلع است و اگر از او سئوال شود پاسخ مي‌دهد از تمام حركتهاي سياسي و اجتماعي از رهبر آنها، از محل خروج آنها، از اقامتگاه آنها، از محل استراحت حيوانات آنها، از كساني كه در آن حركت كشته مي‌شوند، يا به مرگ طبيعي مي‌ميرند، خبر مي‌دهد از اين رو مي‌توان گفت علي (ع) اكمل اوصياء و نزديكترين فرد به اعظم مجالي و اكمل مظاهر يعني محمد (ص) مي‌باشد. [68].

نهال وجود انسان كامل در اصيل‌ترين سرزمينها غرس شده

16- حتي افضت كرامه الله سبحانه الي محمد (ص) فاخرجه من افضل المعادن منبتا واعز الارومات مغرسا من الشجره التي صدع منها انبيائه … سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه الفصل و حكمه العدل [69].

ترجمه: تا اينكه منصب بزرگ به محمد (ص) منتهي شده و نهاد اصلي

[صفحه 53]

وي را از بهترين معادن استخراج كرد و نهال وجود او را در اصيلترين و عزيزترين سرزمينها غرس نمود و شاخه هستي او را از همان درختي كه پيامبران را از آن آفريد به وجود آورد، از همان شجره‌اي كه امينان درگاه خود را از آنها برگزيد.

عترت او بهترين عترتها، خاندانش بهترين خاندانها و درخت وجودش از بهترين درختان بود و در حريم امن خدا رشد كرد و در آغوش خانواده كريمي بزرگ شده، شاخه‌هاي بلندي دارد كه دست فرومايگان به ميوه‌هاي آن نرسد او پيشواي پرهيزكاران و وسيله بينائي هدايت خواهان است چراغي است كه نورش درخشان است ستاره‌اي فروزان است آتشزنه‌اي است كه برقش زبانه مي‌كشد. راه و رسم او معتدل و روش او صحيح و متين و سخنانش روشنگر حق از باطل و حكمش عادلانه است. توضيح: وجود انساني داراي انواعي است الناس كمعادن الذهب الفضه [70] مردم مانند معدنهاي طلا و نقره مي‌باشند و بطور كلي مي‌توان آنها را به دو دسته تقسيم نمود الف- وجود خالص كه از بهترين معادن استخراج و نهال وجود او در اصيلترين و عزيزترين سرزمينهاي غرس شده فطرت او همان فطرت نخستين است بر روي بينش شهودي او و گرايش خالصانه او به حق پرده‌اي افكنده نشده و همان فطرت بكر است. لم تنجسك الجاهليه بانجاسها [71] جاهليت با آلودگي‌هايشان او را آلوده

[صفحه 54]

نكرد و دست غواشي طبيعت و اميال و پرده‌ها و حجابهاي عادات و اعتقادات سخيف و اعمال كثيف بدامان والاي او نرسيده است.

ب- وجود ناخالص وجودي كه آلوده به ظلمت و ظلالت است اكمل انسانهاي خالص نبي مكرم اسلام است كه شاخه هستي او از همان درختي است كه پيامبران را از آن آفريده و امينان درگاه را برگزيده و در حقيقت همه انبيا و پيامبران سلف مظاهر آن حقيقتند و ورثه او هستند و نبوت براي او پيش از همه انبياء بوده اگر چه صورت طبيعي انساني براي انبيا قبل از حضرت محمد (ص) حاصل بوده.

حاصل اينكه همه مظاهر يك حقيقتند و با ظهور شخص محمد (ص) كه اكمل و افضل انبيا و رسل و خاتم ايشان است و دين او ناسخ جميع اديان و شرايع است نبوت انقطاع پذيرفته البته پس از او كلام خدا و آيات خدا قرارگاه مي‌خواهد تا به وصايت و نيابت از پيامبر هدايتهاي گوناگون كتاب الهي در نفس وصي حضور و فعليت داشته باشد و ادامه حضور جامع پيامبر در بين امت باشد از اين رو عترت او و خاندانش بهترين عترتها، و بهترين خاندانها است درخت وجود اين پيامبر از بهترين درختان در حرم امن الهي در مكه مكرمه در جوار بيت الله و در خاندان كريمي بزرگ شده، آن چنان عظمتي دارد كه دست فرومايگان و انسانها سقوط يافته به او نمي‌رسد.

حضرت امير مي‌فرمايد: خدا پيامبر را مبعوث كرد كه ناظر و گواه بر كردار آنها باشد و بشارت و بيم دهنده آنها باشد در كودكي شايسته‌ترين مخلوق و در سن كهولت نجيبترين و كريمترين آنها بود اخلاقش از همه

[صفحه 55]

پاكان پاكيزه‌تر و باران جود و بخشش او از همه بادوامتر بود. [72].

او موجودي است كه حق تعالي به سبب وي به خلق نظر مي‌كند و صفات افعال خود را پس از تجلي مشاهده مي‌كند او وسيله بينايي هدايت خواهان است يعني علاوه بر اينكه حيات تكويني محتاج به اوست حيات تشريعي نيز نيازمند به اوست. او نور حق است و در حديث معراج آمده است كه فانك نوري في عبادي و رسولي الي خلقي [73].

تو در ميان بندگان نور مني و فرستاده من به سوي آفريدگارم هستي او حامل نور براي گرفتاران از ظلمت هستي. تو چراغي هستي كه نور تو درخشان استو مبدا همه ظهورات است پس انسان كامل ستاره فروزنده‌اي است كه باب فيض است آتشزنه‌اي است كه برقش زبانه مي‌كشد و فرازآور مشعل هدايت در راه انسان خاكي است او نورالانوار است [74] باب مطلق فيض است اين همان كلمه تامه است فعليت مطلقه است كه بين او و حق تنها نفس مشيت فاصله است و كلمات ديگر با او تمام مي‌شوند تمت بك الكلمات [75] با او كلمات و مظاهر تحقق پيدا مي‌كنند و تمام مي‌شوند.

راه و رسم او معتدل است در حكمت عملي ذره‌اي انحراف و ايستايي ندارد حكمت راستين را او مي‌آموزد و راه و رسم معتدل بدون افراط و

[صفحه 56]

تفريط اختصاص به او دارد روش او صحيح است و روشني بخش طريق انسان است او تحقق اعلاي توحيد و عبادات و خداشناسي و خداپرستي است هم گفتارش روشنايي است و هم كردارش روشنايي است او روشني در روشني است او تجسم حقيقتعلم و آگاهي است گفتار او آنچنان روشنايي دارد كه حق را از باطل تميز مي‌دهد و حكمش عادلانه است يعني از بعد تشريعي دين خدا را آنچنان كه بايد اجرا مي‌كند خصوصا ركن عدالت، كه اگر نباشد حيات واقعي و حضوري فراگير و عميق براي دين و احكام آن در ميان توده‌ها متصور نيست.

حضرت در جاي ديگر مي‌فرمايد خداوند پيامبر اكرم را در زماني فرستاد كه مردم در حيرت و گمراهي سرگردان بودند و در فتنه و جهل و فساد غوطه‌ور بودند هوا و هوسهاي سركش آنها را به سوي خود جذب كرده تكبر آنها را از جاده حق دور ساخته بود در اين هنگام پيامبر در خيرخواهي و اندرز آنها كوشش كرد و آنان را به راه راست راهنمايي كند و دعا الي الحكمه و الموعظه الحسنه آنها را به سوي حكمت (علم حقيقت) و موعظه و تكليف دعوت كرد. [76] .