پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب حاضر داراى سه بخش است بخش اول كه ( ديباچه) نام گرفته است شامل دو مقاله تحت عنوانهاى ( دعوتهاى سه بعدى) و ( موج اسلامى ) به قلم متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى است اين دو مقاله در اصل مقدمه هاى جلدهاى اول و دوم كتاب ( محمد خاتم پيامبران) كه مجموعه مقالاتى از چند تن از نويسندگان اسلامى است و در سال ١٣٤٦ هجرى شمسى برابر با ١٤٠٠ هجرى قمرى به مناسبت آغاز پانزدهمين قرن هجرت از سوى مؤسسه حسينيه ارشاد ( قبل از استعفاى استاد ) منتشر گرديد مى باشد البته در آن كتاب اين دو مقدمه به نام استاد چاپ نشده بلكه با امضاى مؤسسه مذكور درج گرديده ولى اصل اين مقالات به خط استاد موجود است و مناسب ديديم كه اين دو مقاله را در ابتداى اين كتاب قرار دهيم تا هم كتاب پربا ر شود و هم آثار استاد تمركز بيشترى پيدا كند بديهى است قسمتهاى اندكى از اين دو مقاله كه در توضيح مقالات آن كتاب مى باشد حذف گرديده است .
بخش دوم كه قسمت اصلى كتاب مى باشد مشتمل بر هشت سخنرانى استاد شهيد تحت عنوان ( سيره نبوى) است كه در ايام فاطميه سال ١٣٩٦ هجرى قمرى مطابق با فروردين ١٣٥٤ هجرى شمسى در مسجد جامع بازار تهران ايراد شده است عنوان اوليه اين بحث ( منابع شناخت از نظر اسلام) بوده است كه استاد پس از برشمردن چند منبع , سيره اولياء دين را نيز به عنوان يكى از منابع شناخت از نظر اسلام معرفى نموده و از آنجا وارد بحث ( سيره نبوى) مى شوند قبل از ورود به اين بحث , استاد شهيد بحث كوتاهى پيرامون اين فكر انحرافى كه ( ما قادر به پيروى از اولياء دين نيستيم) مى نمايند اين بحث را مقدمه آن هشت جلسه سخنرانى قرار داديم .
بديهى است بحث ( سيره نبوى) بحثى بسيار گسترده است و اگر كسى بخواهد كتابى در اين باب بنگارد چند مجلد قطور خواهد شد , چنانكه استاد در همين كتاب مى فرمايند :
( چند سال پيش من فكر كردم كه در زمينه سيره پيغمبر اكرم كتابى بنويسم به همين سبكى كه عرض خواهم كرد مقدار زيادى يادداشت تهيه كردم ولى هر چه جلوتر رفتم ديدم مثل اين است كه دارم وارد دريايى مى شوم كه به تدريج عميقتر مى شود البته صرف نظر نكردم و مى دانم كه من نمى توانم ادعا كنم كه مى توانم سيره پيغمبر را بنويسم ولى
ما لا يدرك كله لا يترك
كله بالاخره تصميم دارم به حول و قوه الهى روزى چيزى در اين زمينه بنويسم تا بعد ديگران بيايند بهترش را بنويسند) .
به همين جهت بهتر آن ديديم كه نام اين كتاب را ( سيرى در سيره نبوى ) بگذاريم .
همان طور كه استاد خود متذكر شده اند , درباره ( سيره نبوى) يادداشتهاى زيادى از ايشان موجود است اين يادداشتها به فضل خدا جهت استفاده محققين در سلسله يادداشتهاى استاد منتشر خواهد شد .
بخش سوم اين كتاب كه ( ضميمه) نام گرفته است متشكل از يك سخنرانى و ترجمه صد سخن از پيامبر اسلام ( ص ) مى باشد سخنرانى مذكور , تاريخچه اى است از زندگى رسول اكرم ( ص ) و نيز تحليل سخنانى چند از آن بزرگوار كه در هفدهم ربيع الاول مصادف با زاد روز پيامبر ( ص ) و امام صادق ( ع ) و در حدود سال ١٣٤٨ هجرى شمسى در حسينيه ارشاد ايراد شده است , و آن ( صد سخن) توضيحى دارد كه در همين كتاب ذكر شده است .
بخش اعظم اين كتاب يعنى نه سخنرانى مذكور قبلا با كسب اجازه از مسؤولين امر به صورت كتابى تحت عنوان ( سيره نبوى) منتشر شده است اگر چه تنظيم آن كتاب نسبتا خوب بود ولى جهت حفظ اصالت آثار استاد لازم بود كه تنظيم مجددى با اعمال دقت كافى صورت گيرد لهذا سخنرانيهاى مذكور از نوبه دقت از نوار استخراج شد و مجددا با دقت وامانت لازم تنظيم و خوشبختانه اشكالات جزئى موجود در چاپ گذشته برطرف گرديد و اينك با اضافاتى به صورتى كه ملاحظه مى شود منتشر مى گردد لازم به ذكر است كه غير از چاپ گذشته اول بار اين كتاب از سوى يكى از واحدهاى انتشاراتى بدون كسب اجازه از مسؤولين امر به صورت تلفيقى از آن هشت جلسه سخنرانى منتشر شد كه در آن تنظيم كننده , مطالب استاد را به قلم خود درآورده و اصالت كلام استاد را از بين برده بود و به علاوه دقت لازم در تنظيم آن به كار نرفته بود كه البته در همان ايام از نشر مجدد آن جلوگيرى به عمل آمد و بديهى است كه كتاب مذكور فاقد اعتبار مى باشد .
به هر حال از اين پس اين كتاب فقط به صورت حاضر عرضه خواهد شد و اميد است كه همچون ديگر آثار آن متفكر گرانقدر در استحكام پشتوانه فرهنگى انقلاب اسلامى مفيد , و راهنماى عمل همه علاقمندان به اين انقلاب الهى واقع شود , و چه راهنمايى بهتر از سيره و روش رسول اكرم , از خداى متعال توفيق بيشتر مسئلت مى نمائيم .
شوراى نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى
ديباچه
الف : دعوتهاى سه بعدى پديده دعوت كه فردى از افراد يك نوع , ساير افراد را به عقيده و مرامى بخواند و آنها را به سويى بكشاند , از مختصات اجتماع بشرى است .
شعاع تأثير اين دعوتها از حيث عرض و طول و عمق يكسان نيست , متفاوت است تأثير بيشتر آنها كم , و در ابعاد كوچكى صورت گرفته و مى گيرد و لهذا از جنبه تاريخى و اجتماعى قابل توجه و اهميت نيست اما پاره اى از دعوتها است كه لااقل در يك بعد پيشروى داشته است , مثلا سطح وسيعى را ولو براى مدت كوتاهى فراگرفته , و يا قرنهاى متمادى هر چند در ميان مردمى اندك دوام يافته , و يا نفوذى ريشه دار گرچه در ميان مردمى اندك و در زمانى نسبة كوتاه پيدا كرده است اينگونه دعوتها در خور اهميت و شايسته بررسى و تحليل و احيانا تجليل است .
آنچه بيش از همه در خور اهميت و قابل توجه است دعوتهايى است كه در همه ابعاد پيشروى داشته است , هم سطح بسيار وسيعى را اشغال كرده و هم قرنهاى متمادى در كمال اقتدار حكومت كرده و هم تا اعماق روح بشر ريشه دوانده است .
اينگونه دعوتهاى سه بعدى مخصوص سلسله پيامبران است كدام مكتب فكرى و فلسفى را مى توان پيدا كرد كه مانند اديان بزرگ جهان , بر صدها ميليون نفر , در مدت سى قرن و بيست قرن و حداقل چهارده قرن حكومت كند و به سر ضمائر افراد چنگ بيندازد ؟ همين جهت سبب شده كه پيامبران , مستقيم يا غير مستقيم , آفريننده اصلى تاريخ باشند .
تاريخ به دست بشر و بشر بيش از هر چيز ديگر به دست پيامبران ساخته و پرداخته شده است اگر در عرصه خلاقيت و سازندگى , زمينه را ( انسان) فرض نمائيم هيچ هنرمند و صنعتگرى به پاى پيامبران نمى رسد ناموس آفرينش , جهان را مسخر انسان , و انسان را مسخر نيروى ايمان , و پيامبران را سلسله جنبان اين نيرو قرار داده است .
هر چيزى جز آنچه ايمان نام دارد , از عقل و علم و هنر و صنعت و قانون و غيره , ابزارى است در دست آدمى و وسيله اى است براى ارضاى تمايلات و تسكين غرائز و تأمين خواسته هاى پايان ناپذير او آدمى همه اينها را در راه مقاصد و هواهاى نفس خويش استخدام مى كند و همچون ابزارى از آنها بهره مى برد تنها نيروى ايمان است - آن هم از نوع ايمانى كه پيامبران عرضه مى كنند - كه از يك طرف به تعبير قرآن حيات تازه اى به روح مى دهد
, يعنى با ارائه يك سلسله هدفهاى عالى و انسانى و مافوق طبيعى خواسته هاى نوى به وجود مىآورد و بالتبع احساسات رقيق و عواطف لطيف خلق مى كند و بالاخره جهان درون انسان را دگرگون ساخته و بسى وسعت مى بخشد , و از طرف ديگر تمايلات و غرائز طبيعى را تعديل و مهار مى نمايد .
در مقابل قدرت علمى و فنى بشر , هيچ دژ تسخير ناپذيرى وجود ندارد جز يكى , آن دژ روح و نفس آدمى است كوه و صحرا و دريا و فضا و زمين و آسمان همه در قلمرو قدرت علمى و فنى بشر است تنها مركزى كه از اين قلمرو خارج است نزديكترين آنها به آدمى است مطيع كردن و مسخر ساختن اين دژ , به قول مولوى : ( كار عقل و هوش نيست , شير باطن سخره خرگوش نيست) .
و از قضا خطرناك
ترين دشمنان آسايش و آرامش , امنيت و عدالت , آزادى و مساوات , و بالاخره خوشبختى و سعادت بشر در همين دژ پنهان شده و كمين كرده است |
اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك
|
.
بشر امروز پس از اين همه موفقيتهاى علمى , دردمندانه مى نالد , از چه مى نالد ؟ كسرى ها و كمبودهايش در كدام ناحيه است ؟ آيا جز در ناحيه خلق و خوى و ( آدميت) است ؟ بشر امروز از نظر علمى و فكرى پا به جائى نهاده كه آهنگ سفر افلاك كرده و سقراط ها و افلاطونها بايد افتخار شاگرديش را بپذيرند , اما از نظر روح و خوى و منش , يك ( زنگى مست تيغ بران به دست) بيش نيست انسان امروز با همه پيشرفتهاى معجزآسا در ناحيه علم و فن , از لحاظ مردمى و انسانيت گامى پيش نرفته بلكه به سياه ترين دوران سياه خويش بازگشته است , با يك تفاوت , و آن اينكه از بركت قدرت علمى و فلسفى و ادبى خويش , برخلاف گذشته , تمام جنايتها را در زير پرده اى از تظاهر به انسانيت و اخلاق , نوع پرستى , آزاديخواهى و صلحدوستى انجام مى دهد صراحت و يكرويى جاى خود را به دو رويى و فاصله ميان ظاهر و باطن داده است در هيچ دوره اى مانند عصر جديد درباره عدالت , آزادى , برادرى , انساندوستى , صلح و صفا , راستى و درستى , امانت و صداقت , احسان و خدمت سخن گفته نشده است و در هيچ عصرى هم مانند اين عصر بر ضد اين امور عمل نشده است در نتيجه بشر امروز مصداق سخن خداوند شده است :
& و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام ٠ و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل &
.
در جهان امروز از يك طرف لاف نوعخواهى و بشر دوستى با بانگى هر چه بلندتر گوشها را مى خراشد و از طرف ديگر دامنه ملت پرستى كه خود نوعى توحش است , با همه تعصبات و خودخواهى ها و قساوتها و آتش افروزيهاى ناشى از آن روز به روز بالا مى گيرد اين يكى از تناقضاتى است كه منطق بشر امروز گرفتار آن است .
آيا سخنى ياوه تر و دعوتى پوچ تر از اين مى توان يافت كه از طرفى مذهب , آن يگانه پشتوانه ارزشهاى انسانى را پشت سر بگذاريم و از طرف ديگر دم از انسانيت و اخلاق بزنيم و بخواهيم با زور لفاظى و پند و اندرزهاى توخالى طبيعت بشر را تغيير دهيم ؟ كارى است از قبيل نشر اسكناس بدون ضامن و پشتوانه .
نه اين است كه بشر اين قرن اين نقصها و كمبوديها را احساس نمى كند , و يا به فكر چاره نيفتاده است , خير, به تمام وجود خويش آن را لمس مى كند. اين فلسفه هاى پرطمطراق و سازمانهاى عظيم بين المللى و اعلاميه هاى بلند بالا به نام ( حقوق بشر) مولود چه احساسى غير از احساس اين كم و كسرهاست ؟
اما متأسفانه مثل اينكه تجربه معروف ( زنگ و گربه) بار ديگر تكرار مى شود عيب و اشكال كار همان عيب و اشكال است : فقدان قدرت اجرائى .
اين فلسفه ها و سازمانها و اعلاميه ها و قطعنامه ها سودى به انسان محروم نبخشيد , بلكه نتيجه معكوس داد و ( سركنگبين صفر افزود) ريسمانهايى كه به نام بالا كشيدن او از قعر چاه به وجود آمده به صورت حلقه هايى دور گلويش پيچيده و بيش از پيش آن را فشار مى دهد .
حقيقت اين است چيزى كه در نظام آفرينش محكوم چيز ديگر آفريده شده به زور فلسفه و اعلاميه و مقاله و خطابه نمى توان آن را حاكم بر آن چيز قرار داد علم و فكر و فلسفه حاكم بر طبيعت جهانى است اما محكوم طبيعت انسانى حقوق بشر تا وقتى كه فقط شكل يك فلسفه دارد طبعا ابزارى براى طبيعت بشر خواهد بود .
ما اكنون در جهانى زندگى مى كنيم كه آن چيزى كه محكوم طبيعت بشر است سخت توسعه يافته و نيرو گرفته , اما آن چيزى كه حاكم بر طبيعت او است ناتوان مانده است و لااقل به نسبت توسعه و توانايى آن ديگرى پيش نرفته است , نتيجه آنهمه پيشرفتها در سطح مسائلى كه محكوم طبيعت بشر است اين شده كه هر كس در راهى كه مى رود و در پى مقصودى كه مى خواهد , سريعتر و پر قدرت تر مى رود و مى دود , بدون آنكه در نوع خواسته و طرز تفكر او درباره زندگى و هدف زندگى , و در احساسات و تمايلات و عواطف او و بالاخره در سطح مسائلى كه حاكم بر طبيعت او است كوچكترين تغييرى پيدا شده باشد بشر تا توانسته محيط اطراف خود را تغيير داده بدون آنكه بتواند يا بخواهد خود را و طرز تفكر خود را و عواطف و تمايلات خود را عوض كند ريشه مشكلات امروز بشر را در همين جا بايد جست , همچنانكه ريشه نياز بشر را به دين و معنويت و ايمان و پيامبر نيز در همين جا بايد به دست آورد .
مصلح و مفكر بزرگ اسلامى , اقبال لاهورى مى گويد :
( بشريت , امروز به سه چيز نيازمند است : تعبيرى روحانى از جهان , آزادى روحانى فرد
و اصولى اساسى داراى تأثير جهانى كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجيه كند) .
آنگاه اضافه مى كند و مى گويد :
( شك نيست كه اروپاى جديد دستگاههاى انديشه اى و مثالى تأسيس كرده است , ولى تجربه نشان مى دهد كه حقيقتى كه از راه عقل محض به دست مىآيد نمى تواند آن حرارت اعتقاد زنده اى را داشته باشد كه تنها به الهام شخصى حاصل مى شود به همين دليل است كه عقل محض چندان تأثيرى در نوع بشر نكرده , در صورتى كه دين پيوسته مايه ارتقاى افراد و تغيير شكل جوامع بشرى بوده است مثاليگرى اروپا هرگز به صورت عامل زنده اى در حيات آن در نيامده و نتيجه آن ( من) سرگردانى است كه در ميان دموكراسيهاى ناسازگار با يكديگر به جستجوى خود مى پردازد كه كار منحصر آنها بهره كشى از درويشان به سود توانگران است سخن مرا باور كنيد كه اروپاى امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است)
.
اگر نهرو نخست وزير فقيد هند پس از يك عمر لادينى , در شامگاه عمر خويش به جستجوى خدا بر مىآيد و معتقد مى شود كه : ( در برابر خلا معنوى تمدن جديدى كه رواج مى پذيرد بيش از ديروز بايد پاسخهاى معنوى و روحانى بيابيم) براى اين است كه به ريشه اصلى مشكلات امروز بشر پى برده و دانسته كه بشر امروز بيش از هر وقت ديگر نيازمند به آزادى روحانى و معنوى است و رفع اين نيازمندى بدون اينكه در طرز تفكر و جهان بينى او تغيير اساسى داده شود - كه هستى و حيات را با معنى بداند نه پوچ و عبث - ميسر نيست .
و اگر برنارد شاو را مى بينيم كه مى گويد :
( چنين پيش بينى مى كنم و از هم اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود و به عقيده من اگر مردى چون او صاحب اختيار دنياى جديد شود طورى در حل مسائل و مشكلات دنيا توفيق خواهد يافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تأمين خواهد شد) .
براى اين است كه احساس مى كند كه علاوه بر لزوم تفسيرى روحانى از جهان , و لزوم آزادى روحانى افراد , اصولى اساسى داراى تأثير جهانى لازم است كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجيه كند و به قول اقبال : ( مبتنى بر وحيى باشد كه از درونى ترين ژرفناى زندگى بيان شود و به ظاهرى بودن صورى آن رنگ باطنى دهد) .
قرآن در آيات زيبا و دلنشين خود سه چيز را به عنوان شديدترين نيازمنديهاى بشر يادآورى مى كند :
١ - ايمان به ( الله) , ايمان به اينكه ( جهان را صاحبى باشد خدا نام) به عبارت ديگر تفسيرى روحانى از جهان) .
٢ - ايمان به رسول و رسالت او , يعنى ايمان به تعليمات آزاديبخش و جاندارى كه تكامل اجتماع را بر مبناى روحانى توجيه كند و به زندگى صورى رنگ معنوى بدهد .
٣ - جهاد به مال و نفس در راه خدا , ( ٦ ) يعنى آزادى و آزادگى معنوى .
نيازى مبرم تر از اين نيازها نتوان يافت .
در ميان مكتبها و مسلكها و دينها و آئينها تنها اسلام است كه قدرت پاسخگوئى به اين سه نياز را دارد پس از چهارده قرن كه از ظهور اسلام مى گذرد , جهان همان اندازه نيازمند آن است كه در روز اول بود آن روزى كه احساس اين نيازها عموميت پيدا كند - و چنين روزى دور نيست بشر راهى جز اينكه خود را به آغوش اسلام افكند نخواهد داشت .
امروز نوعى ضعف و اعراض نسبت به همه مذاهب مشهود است اسلام نيز در درون خود دچار نوعى بحران است حقيقت اين است كه اسلام در اين جهت غرامت اشتباه كليسا را مى پردازد عكس العملهاى ناهنجارى كه كليسا در دوره رنسانس در برابر علم و تمدن نشان داد ضربه بزرگى به حيثيت مذهب به طور عموم وارد آورد و سبب شد كه افكار سطحى خاصيت دين و مذهب را به طور كلى مبارزه با علم و دانش تلقى كنند اين قضاوت ديرى نخواهد پائيد از هم اكنون بر كسانى كه لااقل در تاريخ اسلام مطالعه اى دارند روشن است كه حساب اسلام از كليسا جداست اسلام خود بنيانگذار يك تمدن عظيم است و در تاريخ افتخار آميز خود دانشگاهها به وجود آورد و دانشمندان نابغه به جهان تحويل داد و به علم و تمدن كمك فراوان كرد با مطالعه تاريخ اسلام به ارزش عظيم و غرورآميز خدمات اسلام به تمدن بشرى و ديون بسيار سنگين اروپاى امروز به تمدن اسلامى واقف مى شويم , معلوم مى گردد كه آنچه درباره اسلام صادق است درست ضد آن چيزى است كه درباره كليسا صادق مى باشد كليسا نه تنها تمدنى به وجود نياورد بلكه تمدنى را كه به او گرويده بود فاسد كرد , ولى اسلام خود تمدن درخشانى به وجود آورد و به جهان عرضه داشت , اسلام تنها دينى است كه توانسته خود بنيانگذار يك تمدن همه جانبه بشود به قول شيخ محمد عبده :
( اروپا از آن روزى كه مذهب خويش را رها كرد جلو رفت و ما از آن روزى كه مذهب خويش را رها كرديم عقب رفتيم) .
تفاوت دو مذهب از همين جا روشن مى شود . رها كردن اروپا مذهب خويش را , پس از برخورد با جهان اسلام صورت گرفت و اين رها كردن به صورت گرايش به ارزشهاى اسلامى انجام شد .
--------------------------------------------
*****