سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی0%

سیری در سیره نبوی نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

سیری در سیره نبوی

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 14561
دانلود: 3427

توضیحات:

سیری در سیره نبوی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14561 / دانلود: 3427
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی

نویسنده:
فارسی

7 سيري در سيره نبوي جلسه هفتم

روش تبليغ

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد ( ص ) و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم .

الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا ( ١ ) .

بحث درباره سيره نبوى در مورد دعوت و تبليغ اسلام بود اول بحثى راجع به اهميت و سنگينى اين وظيفه و مأموريت كرديم و بعد راجع به بعضى از خصوصيات سيره پيغمبر اكرم و يا عموم پيغمبران عرايضى عرض شد مسأله شرح صدر كه قرآن كريم مطرح كرده است جزء اين ضرورتهاست و كاشف از اهميت مطلب و ديگر مسأله بلاغ مبين , مسأله نصح و خيرخواهى , و مسأله عدم تكلف اكنون قسمتهاى ديگرى را به حول و قوه الهى عرض مى كنيم .

در آيه اى كه قبلا تلاوت كردم , قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم فرمود :

يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا .

اى پيامبر ! ما تو را فرستاديم مبشر و نويد دهنده , و منذر و اعلام خطر كننده و دعوت كننده به سوى خدا به اذن او , و چراغى نورانى .

يك توضيح مختصرى در اطراف تبشير و انذار بدهم و بعد در اطراف بعضى از توصيه هاى پيغمبر اكرم عرايضى عرض بكنم .

تبشير و انذار

( تبشير) مژده دادن است , از مقوله تشويق است مثلا اگر شما بخواهيد فرزند خودتان را وادار به يك كار بكنيد , از يكى از دو راه يا از هر دو راه در آن واحد وارد مى شويد يكى راه تشويق و نويد كه مثلا وقتى مى خواهيد بچه به مدرسه برود شروع مى كنيد آثار و فوائد و نتايجى را كه مدرسه رفتن دارد براى بچه ذكر كردن تا ميل و رغبت او براى اين كار تحريك بشود و طبع و روحش عاشق و متمايل به اين كار گردد و به اين سو كشيده شود , و راه دوم اينكه عواقب خطرناك مدرسه نرفتن را ذكر مى كنيد كه اگر انسان مدرسه نرود و بى سواد بماند , بعد چنين و چنان مى شود , و بچه براى اينكه از آن حالت فرار بكند , به درس خواندن رو مىآورد يعنى يكى از دو كار شما : تشويق و تبشير شما كشاندن بچه است از جلو , دعوت و تشويق و تحريك رغبت اوست از جلو , و كار ديگر شما يعنى انذار و ترساندن - البته به همان معنايى كه عرض كردم : اعلام خطر كردن - راندن اوست از پشت سر اين است كه مى گويند تبشير , قائد است و انذار , سائق ( قائد) يعنى جلوكش كسى كه مثلا مهار اسب يا شترى را مى گيرد , از جلو مى رود و حيوان از پشت سرش , او را مى گويند قائد و ( سائق ) آن كسى را مى گويند كه از پشت سر حيوان را مى راند تبشير حكم قائد را دارد , يعنى از جلو مى كشد , و انذار حكم سائق را , يعنى از پشت سر مى راند , و هر دوى اينها يك عمل انجام مى دهند حال اگر اين دو با يكديگر باشد , هم قائد وجود داشته باشد و هم سائق , يكى از جلو حيوان را بكشد و ديگرى از پشت سر حيوان را براند , هر دو عامل در آن واحد حكمفرما بوده و اين هر دو براى بشر ضرورى است , يعنى تبشير و انذار هيچكدام به تنهايى كافى نيست تبشير شرط لازم هست ولى شرط كافى نيست انذار هم شرط لازم هست ولى شرط كافى نيست اينكه به قرآن كريم سبع المثانى گفته مى شود شايد يك جهتش اين است كه هميشه در قرآن تبشير و انذار مقرون به يكديگر است يعنى از يك طرف بشارت است و نويد , و از طرف ديگر انذار و اعلام خطر .

در دعوت , اين هر دو ركن بايد توأم باشد اشتباه است اگر داعى و مبلغ تنها تكيه اش روى تبشيرها باشد و يا تنها تكيه اش روى انذارها باشد , و بلكه جانب تبشير بايد بچربد و شايد به همين دليل است كه قرآن كريم تبشير را مقدم مى دارد : بشيرا و نذيرا , مبشرا و نذيرا .

تنفير

غير از تبشير و انذار , يك عمل ديگر داريم كه اسمش ( تنفير) است تنفير يعنى عمل فرار دادن گاهى انسان مى خواهد انذار بكند , انذار را با تنفير اشتباه مى كند انذار آن وقت انذار است كه عمل سائق را انجام بدهد , يعنى واقعا از پشت سر , شخص را براند به سوى جلو ولى عمل تنفير يعنى كارى كردن كه او فرار بكند باز به همان حيوان مثال مى زنم : مثل اين است كه انسان حيوانى شترى , اسبى را مى كشد , بعد مى خواهد او را بيشتر پشت سر خودش حركت بدهد , نوعى هاى و هو مى كند كه يكمرتبه اين حيوان , محكم سرش را به عقب مى كشد , افسارش را پاره مى كند و در مى رود اين را مى گويند ( تنفير) در روح انسان , گاهى بعضى از دعوتها نه تنها سوق دادن و قائديت نيست بلكه تنفير است , يعنى نفرت ايجاد كردن و فرار دادن است و اين , اصلى است روانى روح و روان انسان اين طور است همان مثال بچه و مدرسه را عرض مى كنيم : بسيارى از اوقات پدر و مادرها يا بعضى از معلمهاى بچه ها به جاى تبشير و انذار , تنفير مى كنند , يعنى كارى مى كنند كه در روح بچه ها بجاى يك حالت تنفر و گريز از مدرسه پيدا بشود , و عكس العمل روح اين بچه گريز از مدرسه است .

تاريخ مى نويسد : ( ٢ ) وقتى پيغمبر اكرم معاذبن جبل را فرستاد به يمن براى دعوت و تبليغ مردم يمن ( ٣ ) - طبق نقل سيره ابن هشام - به او چنين توصيه مى كند :

يا معاذ بشر و لا تنفر , يسر و لا تعسر .

مى روى براى تبليغ اسلام اساس كارت تبشير و مژده و ترغيب باشد , كارى بكن كه مردم مزاياى اسلام را درك بكنند و از خسرو پرويز پادشاه ايران اگر بعضى از آنها جواب ندادند ولى بسيارى شان جوابهاى بسيار محترمانه و متواضعانه دادند , فرستاده پيغمبر اكرم را احترام كردند , همراه او هدايايى براى حضرت فرستادند و بالاخره جواب مؤدبانه اى دادند تنها فردى كه بى ادبانه رفتار كرد , خسرو پرويز بود كه نامه حضرت را دريد و چون پادشاه يمن دست نشانده ايران , و يمن تحت الحماية ايران بود , نامه اى نوشت به بازان پادشاه يمن كه اين مرد كيست كه در جزيرة العرب پيدا شده و به خود جرأت داده است كه به من نامه بنويسد و مرا دعوت كند و اسم خودش را قبل از اسم من بنويسد ؟ ! ( ٤ ) فورا كسى را مى فرستى درباره اين مرد تحقيق بكند و او را كت بسته بياورد به يمن , بعد او را بفرست نزد من تا مجازاتش بكنم , و از اين مهملات او هم نماينده ايران را با يك نماينده از طرف خودش فرستاد مدينه خدمت رسول اكرم و گفت : خسرو چنين نامه اى نوشته است , شما چه جواب مى دهيد ؟ پيغمبر اكرم اينها را معطل كرد آمدند براى جواب , فرمود : بسيار خوب , حالا اينجا باشيد تا من به شما جواب بدهم چند روز بعد آمدند فرمود بعد بيائيد شايد حدود چهل روز اينها را معطل كرد يك روز آمدند خدمت حضرت گفتند : ديگر ما وظيفه نداريم بيش از اين معطل بشويم , تصميم گرفته ايم برويم , آخرين جوابى كه داريد بدهيد جواب خداوندگار ما خسرو پرويز را چه مى دهيد ؟ فرمود جوابش اين است كه ( ديشب خداى ما شكم خداوندگار شما خسرو پرويز را به دست پسرش شيرويه دريد و موضوع از اساس منتفى شد) وقتى كه برگشتند خبر را به بازان دادند ( هنوز گزارش نرسيده بود چون از مدائن تا آنجا خيلى فاصله بود ) بازان گفت : اگر اين راست باشد علامت نبوت و پيغمبرى اين مرد است صبر مى كنيم ببينيم از ايران چه خبر مىآيد چند روز گذشت كه فرستاده شيرويه آمد كه خسرو پرويز كشته شد و اكنون من پادشاه اين مملكت هستم راجع به آن مردى كه در عربستان ادعاى نبوت و رسالت دارد , تو متعرض نشو اينجا بود كه زمينه اسلام در يمن پيدا شد به علاوه در يمن عده زيادى ايرانى بودند ما در كتاب ( خدمات متقابل اسلام و ايران) اين موضوع را ذكر كرده ايم كه اساسا ايرانيها اولين بار در يمن مسلمان شدند و اسلام ايرانيها از جنبه تبليغ از يمن آمد , و خلوصى هم كه ايرانيهاى مقيم يمن نشان دادند غير آنها نشان ندادند و چون يمن تحت الحماية ايران بود , ايرانيهاى زيادى رفته بودند به يمن و در آنجا زندگى مى كردند كه آنها را ابناء و احرار و آزادگان مى گفتند و اينها قبل از ديگران اسلام اختيار كردند نيمى از مردم يمن در زمان رسول خدا مسلمان بودند , و براى نيم ديگر كه هنوز مسلمان نبودند پيغمبر اكرم يك نبوت معاذبن جبل را و يك نوبت هم وجود مقدس على عليه السلام را براى تبليغ و دعوت به يمن فرستاد كه اين دومى نوبت آخر و در حجة الوداع بود , يعنى دو ماه قبل از وفات رسول اكرم , كه وقتى على عليه السلام از يمن بازگشت , در مكه با رسول خدا ملاقات كرد و وقتى حضرت از او سؤال كرد : على جان ! تو چگونه احرام بستى ؟ يعنى چه نوع حجى را نيت كردى ؟ حج تمتع نيت كردى يا چيز ديگر ؟ فرمود : من وقتى كه در ميقات نيت كردم , نيت كردم بر آنچه كه رسول خدا نيت كرده است شما هر جور نيت كرده ايد من همان جور نيت كرده ام فرمود بسيار خوب , ما اينچنين نيت كرده ايم , تو هم همينطور نيت كرده اى و نيتت درست است .

روى ميل و رغبت به اسلام گرايش پيدا كنند نفرمود : و لا تنذر انذار نكن چون انذار جزء برنامه اى است كه قرآن دستور داده نكته اى كه پيغمبر اكرم اشاره كرد اين بود كه بشر و لا تنفر كارى نكن كه مردم را از اسلام فرار بدهى و متنفر بكنى مطلب را طورى تقرير نكن كه عكس العمل روحى مردم فرار از اسلام باشد و اين چه نكته بزرگى است و نياز به توضيح دارد و قبل از آن بايد نكته ديگرى را از خود رسول اكرم و روايات ديگرى كه از ائمه اهل بيت در توضيح و تفسير و تأييد آن رسيده است عرض بكنم :

لطافت روح

روح انسان فوق العاده لطيف است و زود عكس العمل نشان مى دهد اگر انسان در يك كارى بر روح خودش فشار بياورد تا چه رسد به روح ديگران عكس العملى كه روح انسان ايجاد مى كند گريز و فرار است مثلا در عبادت جزء توصيه هاى پيغمبر اكرم اين است كه عبادت را آنقدر انجام دهيد كه روحتان نشاط عبادت دارد يعنى عبادت را با ميل و رغبت انجام مى دهيد وقتى يك مقدار عبادت كرديد , نماز خوانديد , مستحبات را بجا آورديد , نافله انجام داديد , قرآن خوانديد و بيدار خوابى كشيديد , ديگر حس مى كنيد الان اين عبادت سخت و سنگين است يعنى به زور داريد بر خودتان تحميل مى كنيد فرمود : ديگر اينجا كافى است , عبادت را به خودت تحميل نكن همينقدر كه تحميل كردى روحت كم كم از عبادت گريزان مى شود و گويى عبادت را مانند يك دوا به او داده اى , آن وقت يك خاطره بد از عبادت پيدا مى كند هميشه كوشش كن در عبادت نشاط داشته باشى و روحت خاطره خوش از عبادت داشته باشد به جابر فرمود :

يا جابر ان هذا الدين لمتين فأوغل فيه برفق فان المنبت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى .

اى جابر ! دين اسلام دين با متانتى است , با خودت با مدارا رفتار كن بعد مى فرمايد ( چه تشبيه عاليى ! ) جابر ! آن آدمهايى كه خيال مى كنند با فشار آوردن بر روى خود و سخت گيرى بر خود زودتر به مقصد مى رسند اشتباه مى كنند , اصلا به مقصد نمى رسند مثل آنها مثل آن آدمى است كه مركبى به او داده اند كه از شهرى به شهرى برود , او خيال مى كند هر چه به اين مركب بيشتر شلاق بزند و فشار بياورد زودتر مى رسد چند منزل اول را با يك منزل به يك روز مى رود ولى يك وقت متوجه مى شود كه حيوان بيچاره را زخمى كرده و حيوان هم از راه مانده و جابجا ايستاد , به مقصد نرسيد , مركبش را هم مجروح و ناقص كرد فرمود : آدمى كه بر روى خود فشار مىآورد و زائد بر استعداد خويش بر خودش تحميل مى كند خيال مى كند زودتر به مقصد مى رسد , او اصلا به مقصد نمى رسد روحش مى شود مثل مركبى كه زخم برداشته باشد , از راه مى ماند و ديگر قدم از قدم بر نمى دارد نسبت به مردم هم همين طور است .

مسلمان و همسايه مسيحى

امام صادق داستانى نقل مى كند فرمود : مردى بود مسلمان و عابد , همسايه اى داشت مسيحى با او رفت و آمد مى كرد تا كم كم تمايل به اسلام پيدا كرد و به دست او مسلمان شد بعد اين آدم به خيال خودش خواست او را خيلى مسلمان كند و خيلى به ثواب برساند آن بيچاره كه تازه مسلمان شده بود و فردا روز اول اسلامش بود يك وقت ديد كه قبل از طلوع صبح كسى در خانه اش را مى زند كيستى ؟ من همسايه مسلمان توام چه كارى پيش آمده ؟ من آمده ام كه با همديگر برويم مسجد براى عبادت بيچاره بلند شد وضو گرفت و رفت مسجد پس از خواندن نمازهاى نافله گفت تمام شد ؟ گفت : نه , نماز صبحى هم هست نماز صبح را هم خواند تمام شد ؟ نه , بگذار نافله بخوانيم , مستحب است آنقدر نافله بخوانيم كه بين الطلوعين بيدار باشيم تا اول آفتاب اول آفتاب شد گفت يك مقدار بعد از آفتاب هم عبادت كنيم ظهر هم او را نگهداشت براى نماز و تا عصر نيز نگاه داشت و بعد گفت : تو كه غذا نخورده اى , نيت روزه هم بكن , و خلاصه او را تا دو ساعت از شب گذشته رها نكرد فردا صبح كه رفت در خانه اش را زد , گفت كيستى , گفت برادر مسلمانت , براى چه آمده اى , آمده ام برويم براى عبادت , گفت اين دين براى آدمهاى بى كار خوب است , ما استعفا داديم , رفتيم به دين اول. بعد امام صادق فرمود كه اين جور نباشيد اين شخص يك آدمى را مسلمان كرد و بعد به دست خودش مرتد و كافر كرد .

خيلى چيزهاست كه اثر تنفير دارد يعنى مردم را از اسلام متنفر مى كند مثلا نظافت در اسلام بدون شك سنت است و مستحب مؤكد نظافت از ايمان است و پيغمبر ما نظيفترين مردم زمان خودش بود امروز هم اگر پيغمبر مى بود او را مردى فوق العاده نظيف مى ديديم يكى از چيزهايى كه پيغمبر هيچوقت از آن جدا نمى شد و توصيه مى كرد , استعمال عطر و بوى خوش است در عين حال نظافت , امرى است سنت و مستحب , و واجب نيست حال اگر يك نفر مبلغ لباسش كثيف و چركين و بدنش متعفن باشد , از نظر فقهى شايد نشود گفت او كار حرامى مرتكب شده , ولى شما اين حساب را بكنيد كه اين آدم با اين وضع كثيف و چركين و متعفن , آمده به يك جوان خيلى نظيف و پاكيزه مى گويد من مى خواهم تو را به اسلام دعوت بكنم و تبليغ نمايم اين اگر سخنانش از جواهر هم باشد او زيربار حرفش نمى رود متكلمين حرف خوبى مى زنند , مى گويند يكى از شرايط نبوت اين است كه در پيغمبر صفتى كه موجب تنفر مردم باشد وجود نداشته باشد ولو نقص جسمى مى دانيم كه نقص جسمى به كمال روحى انسان صدمه نمى زند فرض كنيد انسانى يك چشمش كور است , صورتش هم يك ورى است و وقتى نگاه مى كند يك ورى نگاه مى كند اين مگر نقصى است در روح انسان ؟ نه , ممكن است اين آدم در حد سلمان فارسى باشد , از سلمان فارسى هم بالاتر باشد , ولى آيا چنين آدمى با چنين قيافه اى مى تواند پيغمبر باشد يا نه ؟ متكلمين مى گويند نه , چون قيافه اش نفرت آور است نقص نيست ولى نفرت آور است پيغمبر بايد شرايطى در او باشد كه وجودش حتى از جنبه جسمانى جذاب باشد و لااقل نفرت آور نباشد , با اينكه نقص جسمى , نقص روحى نيست پس وقتى كه قيافه يك نفر مبلغ و دعوت كننده به خدا نبايد متنفر باشد , ساير خصوصيات او از جمله رفتار و كردارش و سخنانى كه مى گويد نبايد طورى باشد كه در مردم نفرت و تنفر و فرار ايجاد كند .

ملامت زياد

خشونتها و ملامتهاى زياد از اين قبيل است ملامت گاهى خيلى مفيد است گاهى يك انسان با ملامت غيرتش تحريك مى شود ولى ملامت هم جا دارد گاهى ملامت - به قول ابونواس - سبب اغراء مى شود :

دع عنك لومى فان اللوم اغراء و دوانى بالتى كانت هى الداء (٤)

اين مطلب كليت ندارد ولى در بسيارى از موارد , ملامت زياد بيشتر نفرت ايجاد مى كند مثلا خيلى افراد در تربيت فرزند اين اشتباه را مرتكب مى شوند , دائما بچه را ملامت مى كنند و سركوفت مى زنند : اى خاك بر سرت , فلان بچه هم سن توست , ببين او چطور پيش رفته , تو خيلى بى عرضه و نالايق هستى , من كه ديگر به تو اميدى ندارم خيال مى كنند با اين ملامتها غيرت بچه تحريك مى شود در صورتى كه در اين موارد , اگر ملامت از حدش بگذرد عكس العمل خلاف ايجاد مى كند , روح او حالت انقباض و فرار پيدا مى كند و او از نظر روحى بيمار مى شود و دنبال آن كار هم محال است كه برود اين است كه پيغمبر اكرم در دستورهاى خودش نه تنها به معاذبن جبل بلكه به معاذبن جبلها , به همه مى فرمود : بشر و لا تنفر , يسر و لا تعسر آسان بگير , سخت نگير , هى به مردم نگو مگر ديندارى كار آسانى است , ديندارى مشكل است , خيلى هم مشكل است , فوق العاده مشكل است , كار هر كس هر كس نيست , هر كس كه نمى تواند ديندار باشد ,

كار هر بز نيست خرمن كوفتن گاو نر مى خواهد و مرد كهن

هى از مشكل بودن ديندارى مى گويى , در نتيجه او مى ترسد و مى گويد وقتى اينقدر مشكل است پس آن را رها كنيم پيغمبر مى فرمود : يسر آسان بگير .

اسلام دين با گذشت و آسان

همچنين مى فرمود :

بعثت على الشريعة السمحة السهلة .

خدا مرا مبعوث كرده است بر شريعت و دينى كه با سماحت ( با گذشت ) و آسان است .

دين اسلام سماحت دارد به يك انسان مى گويند ( سماحة) يعنى انسان با گذشت , ولى ( دين با گذشت است) يعنى چه ؟ مگر دين هم مى تواند با گذشت باشد ؟ دين هم با گذشت است ولى اصولى دارد چطور ؟ دينى كه به شما مى گويد وضو بگير , همين دين به شما مى گويد اگر زخم يا بيماريى در بدن تو هست و خوف ضرر دارى , بيم ضرر دارى ( نمى گويد يقين دارى به ضرر ) تيمم بكن , وضو نگير اين معنى اش سماحت اين دين است , يعنى يك دين يك دنده لجوج بى گذشت نيست , در جايش گذشت دارد يا مى گويد روزه واجب است واقعا اگر انسان بدون عذر روزه اى را بخورد گناه مرتكب شده است ولى همين دين مى بينيم در جاى خودش گذشت زيادى نشان مى دهد . يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر در مورد روزه است مسافر هستى , در مسافرت روزه گرفتن براى تو سخت است , روزه نگير , قضايش را بعد بگير , يريد الله بكم اليسر مريض هستى: و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر(٥) يعنى دينى است با سماحت و با گذشت حتى وقتى خوف ضرر دارى , لازم نيست صد در صد يقين داشته باشى , و ممكن است اين خوف از گفته يك طبيب فاسق يا كافر در دل تو پيدا بشود , ولى به هر حال اين خوف و نگرانى در قلب تو پيدا شده و حديث داريم كه لازم نيست اين خوف و نگرانى براى ديگران پيدا بشود و ديگران خائف باشند ان الانسان على نفسه بصيرة ( ٦ ) تو خودت اگر در قلب خودت احساس مى كنى كه خوف دارى كه نكند اين روزه بيمارى تو را تشديد بكند همين كافى است و لازم نيست از كس ديگر بپرسى حتى براى يك پيرمرد يا يك زن مقرب يعنى زن حامله اى كه نزديك وضع حمل اوست لزومى نيست كه خوف ضرر هم نداشته باشد يك پيرمرد يا پيرزن ممكن است خوف ضرر هم نداشته باشد ولى چون رسيده به حد پيرى و فرتوتى روزه بر او واجب نيست اين , سماحت و گذشت است .

مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى اعلى الله مقامه در آخر عمر كه پيرمرد بود و روزه برايش سخت بود , روزه مى گرفت به ايشان گفته بودند : چرا شما روزه مى گيريد ؟ شما خودتان در رساله نوشته ايد و فتواى خودتان است كه بر شيخ و شيخه روزه واجب نيست آيا فتوايتان عوض شده يا هنوز خودتان را شيخ - يعنى پير - حساب نمى كنيد ؟ گفت : نه , فتوايم تغيير نكرده , خودم هم مى دانم پيرم پس چرا افطار نمى كنيد ؟ گفت : آن رگ عوامى ام نمى گذارد .

پيغمبر فرمود بعثت على الشريعة السمحة السهلة خدا مرا مبعوث كرده است بر شريعت و دينى با گذشت , و در موارد خودش سهل و آسان دينى است عملى دين غير عملى نيست اتفاقا از نظر آنهايى كه از بيرون دارند نگاه مى كند , يكى از چيزهايى كه به موجب آن اسلام همه را جذب مى كند همين سهولت و سماحت اين دين است پيغمبر فرمود يك نفر مبلغ بايد مبلغ سماحت و سهولت اين دين باشد , كارى بكند كه مردم به امر دين تشويق و ترغيب بشوند .

خشيت الهى

يكى ديگر از مسائل در دعوت , آن چيزى است كه آيه قرآن مى فرمايد : الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله (٧) از آن آيات كمرشكن براى داعيان و مبلغان دين و مذهب است : آنان كه رسالات الهى را تبليغ مى كنند , آنان كه پيامهاى خدا را به مردم مى رسانند و دو شرط در آنها وجود دارد : يكى اينكه خودشان از خدا مى ترسند و ديگر اينكه از غير خدا نمى ترسند خودش از خدا مى ترسد و يك آدم خدا ترس است و خوف خدا و خشيت الهى در قلبش جا گرفته است .

انما يخشى الله من عباده العلماء (٨) .

جزء دعاهايى كه پيغمبر اكرم مى فرمود و اين دعاها در كتابهاى دعاى ما نوشته شده است دعايى است كه در شب نيمه شعبان وارد شده است كه اين دعا خوانده بشود ولى مى نويسند اين دعا را در همه وقت بخوانيد , گو اينكه در شب نيمه شعبان وارد شده , در غير نيمه شعبان هم خواندنش خوب است و دعاى پيغمبر اكرم است :

اللهم اقسم لنا من خشيتك ما يحول بيننا و بين معصيتك و من طاعتك ما تبلغنا به رضوانك و من اليقين ما يهون علينا به مصيبات الدنيا اللهم امتعنا باسماعنا و ابصارنا و قوتنا ما احييتنا و اجعله الوارث منا و اجعل ثارنا على من ظلمنا و انصرنا على من عادانا و لا تجعل مصيبتنا فى ديننا و لا تجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا و لا تسلط علينا من لا يرحمنا برحمتك يا ارحم الراحمين .

دعايى است كه پيغمبر اكرم مى خوانده اند كسانى كه مى خواهند ياد بگيرند , در مفاتيح يا زاد المعاد , اعمال شب نيمه شعبان را ببينند در آنجا هست از آن دعاهاى جامع مصالح دنيا و آخرت انسان است جمله اول اين است :

اللهم اقسم لنا من خشيتك ما يحول بيننا و بين معصيتك .

پروردگارا از خشيت و هيبت خودت آنقدر نصيب ما بگردان كه هميشه آن خشيت در قلب ما وجود داشته باشد و همان خشيت , حائل و مانعى بشود ميان ما و معاصى .

قرآن درباره مبلغ , اول شرطى كه در اين آيه ذكر مى كند خشية الله است كه از خدا بينه و بين الله بترسد يعنى آنچنان هيبت و عظمت الهى در قلبش ورود دارد كه تا تصور يك گناه در قلبش پيدا مى شود , اين خشيت , گناه را عقب مى زند .

و لا يخشون احدا الا الله .

و جز خدا از احدى نمى ترسند .

از خدا مى ترسد و از غير خدا از احدى نمى ترسد البته خشيت يك معناى خاصى دارد كه با خوف فرق مى كند ( خوف) يعنى نگران عاقبت و آينده بودن , فكر و تدبير براى آينده و عاقبت يك كار كردن ولى ( خشيت) آن حالتى است كه ترس بر انسان مسلط مى شود و انسان جرأت را از دست مى دهد جرأت خود را از دست دادن يعنى شجاعت نداشتن , شهامت نداشتن , اما تدبيرهاى عاقلانه براى نگرانيهايى كه در عاقبت كار ممكن است پيش بيايد غير از اين است كه انسان جرأت و شهامتش را از دست بدهد قرآن مى گويد : داعيان الى الله و مبلغان حقيقى , در مقابل خدا , خشيت الهى دارند , جرأت و تجرى بر خدا يك ذره در وجودشان نيست , ولى در مقابل غير از خدا جرأت محض هستند و يك ذره خود را نمى بازند . و لا يخشون احدا الا الله .

از خصوصيات ديگر در سيره انبياء و بالخصوص در سيره پيغمبر اكرم همين مسئله جرأت يعنى خود را نباختن و استقامت داشتن است كه در زندگى پيغمبر اكرم بسيار نمايان است يك فرنگى كتابى نوشته است به نام ( محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت) با اينكه كتابش عيبهايى دارد ولى نظر به اينكه خيلى روى كتابش كار كرده و تاريخ اسلام را زياد مطالعه كرده و حتى سالها در عربستان بوده براى اينكه منطقه را از نزديك ببيند و تاريخ را با منطقه جغرافيائى تطبيق بكند , نكات خوبى هم در اين كتاب وجود دارد دو نكته را به اين خوبى مجسم نكرده باشد , يكى تدبير خارق العاده رسول اكرم كه اگر يك غير مسلمان هم اين كتاب را مطالعه بكند نمى تواند پيغمبر را حكيم و مدبر و سائس خارق العاده اى نداند , و ديگر اينكه پيغمبر اكرم در شرايطى كه هر كس ديگر مى بود خود را مى باخت و جرأتش را از دست مى داد , يك ذره تغيير حالت پيدا نمى كند گاهى جريانها مى رسد به جايى بر حسب ظاهر و شرايط ظاهرى كه ديگر راه اميدى براى مسلمين وجود ندارد در همان حال وقتى انسان پيغمبر را مى بيند , مى بيند كالجبل الراسخ مثل كوه ايستاده است و لا يخشون احدا الا الله . واقعا شما تاريخ پيغمبر را از اين نظر مطالعه كنيد و از هر نظرى بايد مطالعه كرد تا معنى الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله را دريابيد و ببينيد چگونه پيغمبر از خداى خودش خشيت دارد و چگونه از غير خدا از احدى خشيت و بيم ندارد و هيچ چيزى را به حساب نمىآورد .

تذكر

نكته ديگر در تبليغ و دعوت مطلبى است كه قرآن با اين بيان و بياناتى شبيه اين ذكر مى كند : ذكر در يك جا مى فرمايد : و ذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين ( ٩ ) .

و در جاى ديگر مى فرمايد : فذكر انما انت مذكر ٠ لست عليهم بمصيطر ٠ الا من تولى و كفر ٠ فيعذبه الله العذاب الاكبر ( ١٠ ) كه راجع به استثناء است و جداگانه بايد بحث بكنيم اى پيامبر ! مردم را بيدار كن , تذكر بده , يادآورى كن .

در قرآن دو مطلب نزديك به يكديگر ذكر شده است , يكى تفكر و ديگر تذكر تفكر يعنى كشف چيزى كه نمى دانيم , قرآن دعوت به تفكر هم مى كند و اما تذكر يعنى يادآورى تذكر يعنى به ياد آوردن خيلى مسائل در فطرت انسان و حتى گاهى در تعليم انسان وجود دارد ولى انسان از آنها غافل است , احتياج به تنبه و بيدارى دارد , احتياج به تذكر و يادآورى دارد به عبارت ديگر بشر دو حالت مختلف دارد يكى حالت جهل و ديگر حالت خواب گاهى ما از اطراف خودمان بى خبريم به دليل اينكه نمى دانيم بيداريم ولى چون نمى دانيم بى خبريم و گاهى از اطراف خود بى خبريم نه به دليلى اينكه نمى دانيم , مى دانيم ولى فعلا خوابيم آدم خواب , عالم است ولى حالتى بر او استيلا پيدا كرده است كه از دانسته هاى خود استفاده نمى كند اين در خواب ظاهرى بشر يك خواب ديگرى هم دارد كه اسم آن را مى گذارند خواب غفلت يا غفلت اى پيغمبر ! تو خيال نكن كه فقط با جاهل روبرو هستى , با غافل هم روبرو هستى جاهل را به تفكر وادار و غافل را به تذكر , و مردم بيش از آن اندازه كه جاهل باشند غافل و خوابند , خوابها را بيدار كن و غافلها را متنبه وقتى خواب را بيدار كردى او خودش دنبال كار مى رود يك آدم اگر خواب باشد و خطرى متوجه او باشد , مثلا قافله حركت كرده و او خواب مانده است , تو او را بيدار كن , وقتى بيدار كردى ديگر لازم نيست به او بگويى خطر ! بلكه همينكه بيدار بشود خودش مى بيند خطر است به عبارت ديگر وقتى كه بيدار شد لازم نيست به او بگويى برو , بلكه وقتى بيدار شد و ديد قافله حركت كرده خودش دنبال قافله راه مى افتد اين است كه قرآن خطاب به پيغمبر اكرم مى فرمايد آن احساسهايى كه در مردم وجود دارد و از آنها غافلند , احساسهاى خفته را بيدار كن قسمتى از ايمان , بيدارى احساسهاى خفته است و لهذا در اسلام جبر يعنى اجبار در ايمان وجود ندارد .

فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر  لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ( ١١ ) .

اين خودش مسأله اى است كه در اسلام اجبار به ايمان وجود ندارد , كه بايد آن را يك مقدار مفصلتر طرح بكنيم ان شاء الله بعدا به تفصيل درباره اين مطلب بحث مى كنم اكنون فقط چند كلمه اى عرض مى كنم .

ايمان اجباربردار نيست

آيا در اسلام اجبار بر ايمان وجود دارد كه مردم را مجبور بكنيد كه مؤمن بشوند ؟ نه به چه دليل ؟ به دلايل زيادى اولين دليلش اين است كه ايمان اجبار بردار نيست آنچه پيغمبران مى خواهند ايمان است نه اسلام ظاهرى و اظهار اسلام , و ايمان اجبار بردار نيست , چون ايمان اعتقاد است , گرايش است , علاقه است اعتقاد را كه با زور نمى شود ايجاد كرد , علاقه و مهر و محبت را كه به زور نمى شود ايجاد كرد , گرايش باطنى را كه به زور نمى شود ايجاد كرد آيا مى شود پدر و مادرى به دخترشان كه پسرى را كه از او خواستگارى مى كند دوست ندارد , بگويند : الان كارى مى كنيم كه او را دوست داشته باشى , چوب فلك را بياوريد , اينقدر مى زنيم تا او را دوست داشته باشى ؟ ! بله , مى شود آنقدر كتكش زد تا بگويد دوست دارم يعنى حرفش را به دروغ بگويد , اما اگر تمام چوبهاى دنيا را به بدن او خرد بكنند آيا ممكن است كه با چوب دوستى ايجاد بشود ؟ ! چنين چيزى محال است آن راه ديگرى دارد اگر مى خواهيم ايمان در دل مردم ايجاد بكنيم , راهش جبر و زور نيست , راه آن حكمت است , الموعظة الحسنه است , جادلهم بالتى هى احسن است حال ممكن است مسائلى از قبيل جهاد در اسلام پيش بيايد كه ان شاء الله بعدا در اطراف اين مطلب بحث مى كنيم يك حديث مختصر برايتان بخوانم و تدريجا عرايض خودم را خاتمه بدهم .

در حديث است - در بحار - كه اميرالمؤمنين على عليه السلام بر منبر بود به مردم فرمود ( جمله اى كه هميشه تكرار مى فرمود ) : ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى ( ١٢ ) قبل از اينكه مرا در ميان خود در نيابيد هر چه سؤال داريد از من بپرسيد و هر چه بپرسيد من جواب مى دهم من به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاهترم , يعنى از زمين مى خواهيد بپرسيد , از آسمان مى خواهيد بپرسيد , محدوديتى نيست يك وقت ديدند شخصى كه قيافه اش نشان مى داد از مهوده عرب يعنى از عربهاى يهودى است ( هم قيافه اش نشان مى داد كه عرب است و هم طرز لباس و قيافه اش نشان مى داد كه يهودى است علامتى گفته اند : يك آدم مثلا باريك اندام بلند قد سياه چرده كه يك كمانى هم انداخته بود ) از گوشه مجلس بلند شد شروع كرد با خشونت صحبت كردن : ايها المدعى ما لا يعلم اى آدم پر مدعا كه چيزى را كه نمى دانى ادعا مى كنى ! اين حرفها چيست كه از همه جا از من بپرسيد ؟ ! آيا واقعا تو مى توانى هر چه از تو بپرسند جواب بدهى ؟ ! شروع كرد به هتاكى كردن نسبت به على عليه السلام با اينكه خليفه است مثل اينكه او مى دانست كه على چه روشى دارد و كسى نيست كه اگر كسى به او فحش هم بدهد فورا بگويد گردنش را بزنيد چون جسارت كرد , اصحاب يكمرتبه از جا حركت كردند و مى خواستند به او حمله بكنند فورا على جلوشان را گرفت جمله اى دارد كه من به اعتبار آن جمله اين حديث را نقل كردم فرمود :

الطيش لا يقوم به حجج الله , ( ١٣ ) با فشار , حجج الهى را نمى شود اقامه كرد حرفى زده و به من گفته سؤالى دارد بگذاريد بيايد پيش من سؤالش را بكند اگر جواب دادم خودش از عملش پشيمان مى شود شديدا جلوى اينها را گرفت با خفه شو , گم شو , كتكش بزنيد , پدرت را در مىآوريم , اين فضوليها يعنى چه ؟ ! حجج الهى اقامه نمى شود اگر مى خواهيد حجت الهى را اقامه بكنيد راهش اين نيست , راهش نرمش و ملايمت است , چون سر و كار با دل است , سر و كار با فكر است , سر و كار با روح است وقتى كه مقام , مقام دعوت و تبليغ اسلام مى شود , مطلب از اين قبيل است .

حسين بن على عليه السلام آنجا كه بالجاج دشمن روبرو مى شود , سر را چنان بالا مى گيرد كه هيچ قدرتى نمى تواند خم به ابروى او بياورد تا چه رسد كه اين سر را پايين بياورد ولى وقتى هم مواجه مى شود با اشخاصى كه بايد اينها را ارشاد و هدايت بكند , احيانا از بى اعتنايى هايشان هم صرف نظر و چشم پوشى مى كند زهير بن القين از مكه حركت كرده و با قافله اش دارد مىآيد امام حسين هم دارد مىآيد زهير كوشش مى كند كه با امام حسين روبرو نشود , يعنى اگر مى بيند امام حسين نزديك است قافله را از طرف ديگر مى برد اگر يك جا ايشان فرود آمدند مخصوصا در يك سرچشمه و منزل ديگر فرود مىآيد , مى گويد نمى خواهم چشمم به چشم حسين بيفتد براى اينكه به رو در بايستيش گرفتار نشوم ( اين خلاصه حرفش است ) امام حسين هم مى فهمد كه دور شدن زهير براى اين است اما امام حسين كه اينجا تشخيص داده زهير مردى است اغفال شده , به اصطلاح عثمانى يعنى مريد عثمان , معلوم مى شود در محيطى بوده كه مريدهاى عثمان او را درگروه خودشان برده اند , ولى آدم بى غرضى است , با خود مى گويد به ما بى اعتنايى كرده است , بكند , ما وظيفه هدايت و ارشاد داريم اتفاقا در يكى از منازل بين راه زهير اجبارا در جايى فرود آمد كه اباعبدالله فرود آمده بود , چون اگر مى خواست به منزل ديگر برود قافله اش نمى توانست به حركت ادامه دهد البته اباعبدالله خيمه شان را در يك طرف زده بودند و زهير در طرف ديگر امام حسين مى داند كه زهير مى خواهد با او مواجه نشود , ولى مى خواهد زهير را متذكر كند فذكر انما انت مذكر , مى خواهد بيدارش كند , از خواب غفلت بيرون بياورد , و نمى خواهد مجبورش بكند يك نفر را نزد او فرستاد , فرمود برو به زهير بگو : اجب اباعبدالله يعنى بگو ابا عبدالله تو را مى خواهد , بيا اينجا زهير و اصحابش در خيمه اى دور همديگر نشسته اند , سفره پهن كرده و مشغول غذا خوردن هستند يكمرتبه پرده بالا رفت و اين مرد وارد شد : يا زهير اجب ابا عبدالله حسين بن على تو را مى خواهد زهير با خود گفت : اى واى ! آمد به سرم هر آنچه مى ترسيدم اصحابش هم قضيه را مى دانستند نوشته اند دست اينها به اصطلاح ما همين جور در غذا ماند از طرفى هم زهير مى دانست امام حسين كيست , فرزند پيغمبر است و رد كردن او كار صحيحى نيست عرب مثلى دارد , مى گويد : كانه على راسه الطير . ( ١٤ ) درباره اينها مى گويد : كأنه على رؤوسهم الطير . يعنى همين جور ماندند زهير درماند كه چه بگويد سكوت فضاى خيمه را فرا گرفته بود جناب زهير زن عارفه اى دارد اين زن مراقب اوضاع و احوال بود از بيرون خيمه متوجه شد كه فرستاده ابا عبدالله آمده است و زهير را دعوت كرده و زهير سكوت نموده , نه مى گويد مىآيم و نه مى گويد نمىآيم اين زن عارفه مؤمنه به غيرتش برخورد , يكمرتبه آمد خيمه را بالا زد و عتاب آميز گفت : زهير ! خجالت نمى كشى ؟ ! پسر فاطمه تو را مى خواهد و تو مرددى كه جوابش را بدهى ؟ ! بلند شو فورا زهير از جا حركت كرد و رفت خدمت ابا عبدالله .

تذكر اين جور كار مى كند : از مذاكرات ابا عبدالله و زهير بن القين اطلاع دقيقى در دست نيست كه حضرت چه به زهير فرمود , ولى آنچه قطعى و مسلم است اين است كه زهيرى كه رفت خدمت ابا عبدالله با زهيرى كه بيرون آمد گويى دو نفر بودند يعنى زهير خسته كوفته بى ميل با رو دربايستى و اخمهاى گرفته رفت , يكمرتبه ديدند زهير بشاش , خندان و خوشحال از حضور ابا عبدالله بيرون آمد همين قدر مورخين نوشته اند : حضرت جريانهايى را كه در اعماق روح او بود و فراموش كرده بود و غافل بود به يادش آورد يعنى يك خواب را بيدار كرد وقتى كه تبشير باشد , تذكر باشد , بيدارى باشد اين جور يك افسرده را تبديل به مجسمه اى از نيرو و انرژى مى كند ديدند زهير چهره اش تغيير كرد و آن زهير قبلى نيست , آمد به سوى خيمه گاه خودش تا رسيد فرمان داد : خيمه مرا بكنيد ! و شروع كرد به وصيت كردن : اموال من چنين بشود , پسرهاى من چنين , دخترهاى من چنين , راجع به زنش وصيت كرد : فلان كس او را ببرد نزد پدرش جورى حرف زد كه همه فهميدند كه زهير رفت ديدند زهير طورى دارد خداحافظى مى كند كه ديگر بر نمى گردد اين زن عارفه بيش از هر كس ديگر مطلب را درك كرد آمد دست به دامن زهير انداخت و گريست و اشك ريخت , گفت : زهير ! تو رسيدى به مقامات عاليه و جايى كه بايد برسى , من فهميدم , تو در ركاب فرزند فاطمه شهيد خواهى شد حسين شفيع تو در قيامت خواهد شد زهير ! كارى نكن كه ميان من و تو در قيامت جدايى بيفتد , من دست به دامن تو مى زنم به اين اميد كه در قيامت مادر حسين از من هم شفاعت كند .

اين تذكر و بيدارى كار را به جايى رساند كه همين زهير كاره از ملاقات امام حسين , به جايى رسيد كه در صدر اصحاب ابا عبدالله قرار گرفت و روز عاشورا ابا عبدالله ميمنه را به زهير داد آنقدر اين مرد شريف از آب درآمد كه مى دانيم در روز عاشورا وقتى كه ابا عبدالله تنها ماند و ديگر احدى از اصحاب و ياران و اهل بيتش نبود , آنگاه كه آمد وسط ميدان و اصحاب خودش را صدا زد , يكى از افرادى كه در رديف اول نامشان را برد جناب زهير بود : يا اصحاب الصفا و يا فرسان الهيجاء يا مسلم بن عقيل يا هانى بن عروة و با زهير قوموا عن نومتكم بنى الكرام و ادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام خلاصه مى گويد : زهير جان ! عزيزم ! چرا خوابيده اى ؟ بلند شو , از حرم پيغمبر خودت دفاع كن .

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله . .

پروردگارا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما , خوف و خشيت خودت را در قلبهاى همه ما قرار بده , نيتهاى همه ما را خالص بگردان . .

پي نوشت ها :

١ سوره احزاب , آيه ٣٩ .

٢ ظاهرا اين قضيه مكرر اتفاق افتاده است من آن موردى را كه يادم هست عرض مى كنم .

٣ يمن از آن جاهايى است كه مردمش بدون آنكه هيچگونه لشكركشى صورت گرفته باشد مسلمان شده اند علت مسلمان شدن مردم يمن داستان نامه رسول اكرم بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او را دعوت به قبول اسلام كردند نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ كردند , از آن جمله به پيغمبر طبق معمول نوشت اين نامه از كى به سوى كى او توقع داشت بنويسد به سوى كى از كى , يعنى نشان بدهد كه من كوچك تو هستم , در صورتى كه اين از كى به كى باشد علامت بزرگى نيست چون قاعده طبيعى است ولى او فكر مى كرد اگر بنويسند ( به كى از كى) علامت اين است كه تو خيلى بت بزرگى هستى .

٤ ترجمه : رها كن ملامت كردن مرا زيرا كه ملامت , موجب تجرى مى شود و مرا مداوا كن با چيزى كه آن چيز درد است .

٥ سوره بقره آيه ١٨٥ .

٦ انسان بر نفس خود آگاه است .

٧ سوره احزاب , آيه ٣٩ .

٨ سوره فاطر , آيه ٢٨ بندگان داناى خدا از او ترس و خشيت دارند .

٩ سوره ذاريات , آيه ٥٥ .

١٠ سوره غاشيه , آيات ٢١ تا ٢٤ .

١١ سوره بقره , آيه ٢٥٦ .

١٢و١٣ سفينة البحار , ج ١ ص ٥٨٦ .

١٤. گويى پرنده اى روى سرش مى باشد .