8
سيري در سيره نبوي جلسه هشتم سيره نبوى و گسترش سريع اسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد ( ص ) و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : فبما رحمة من الله لنت لهم , و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم , و استغفر لهم , و شاورهم فى الامر , فاذا عزمت فتوكل على الله
مسئله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه درباره علل آن بحث و گفتگو مى شود البته مسيحيت و تا اندازه اى دين بودا هم از اديانى هستند كه در جهان گسترش يافته اند , مخصوصا مسيحيت كه مهد و سرزمينش بيت المقدس است ولى در غرب جهان بيش از شرق جهان گسترش يافته است همچنانكه مى دانيم اكثريت مردم اروپا و آمريكا مسيحى هستند گواينكه مسيحى بودن آنها اخيرا بيشتر جنبه اسلامى دارد نه رسمى و واقعى , ولى بالاخره منطقه آنها منطقه مسيحيت شمرده مى شود دين بودا هم دينى است كه ظهورش در هند بوده است بودا در هند ظهور كرد ولى گسترش دين او بيشتر در خارج هند مثلا در ژاپن و چين است و البته در خود هند هم پيروانى دارد دين يهود دينى است قومى و نژادى , محدود , و از يك قوم و نژاد خارج نشده است دين زردشت هم تقريبا دينى است محلى كه در داخل ايران ظهور كرد و حتى نتوانست همه مردم ايران را اقناع بكند , و به هر حال پا از ايران بيرون نگذاشت و اگر امروز مى بينيم زردشتيهايى در هند هستند كه به نام پارسيان هند معروفند , آنها هندى نيستند بلكه زردشتيهاى ايرانى هستند كه از ايران به هند مهاجرت كرده اند , و همينها كه از ايران به هند مهاجرت كرده اند نتوانسته اند يك هسته زنده اى را تشكيل بدهند و دين زردشت را در ميان ديگران گسترش بدهند .
اسلام از آن جهت كه از سرزمين خودش خارج شد و افقهاى ديگرى را گشود مانند مسيحيت است اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مى بينيم كه در آسيا , آفريقا , اروپا , آمريكا و در ميان نژادهاى مختلف دنيا پيروانى دارد و حتى عدد مسلمين گواينكه مسيحيها كوشش مى كنند كمتر از آنچه كه هست نشان بدهند و اغلب كتابهاى ما آمارشان را از فرنگيها مى گرفتند ولى طبق تحقيقى كه در اين زمينه به عمل آمده شايد از عدد مسيحيان بيشتر باشد و كمتر نباشد ولى در اسلام يك خصوصيتى هست از نظر گسترش كه در مسيحيت نيست و آن مسئله سرعت گسترش اسلام است مسيحيت خيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوق العاده سريع پيشروى كرده است چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان , چه در آسيا , چه در آفريقا و چه در جاهاى ديگر اين مسئله مطرح است كه چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد ؟ حتى لامارتين شاعر معروف فرانسوى مى گويد : اگر سه چيز را در نظر بگيريم احدى به پايه پيغمبر اسلام نمى رسد يكى فقدان وسائل مادى : مردى ظهور مى كند و دعوتى مى كند در حالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادش و خاندان خودش با او به دشمنى بر مى خيزند , تك ظهور مى كند , هيچ همكار و همدستى ندارد , از خودش شروع مى شود , همسرش به او ايمان مىآورد , طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست على ( ع ) ايمان مىآورد , تدريجا افراد ديگر ايمان مىآورند آن هم در چه سختيها و مشقتها ! و ديگر , سرعت پيشرفت يا عامل زمان , و سوم بزرگى هدف اگر اهميت هدف را با فقدان وسائل و با سرعتى كه با اين فقدان وسائل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم , پيغمبر اسلام به گفته لامارتين و درست مى گويد در دنيا شبيه و نظير ندارد مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتى پيدا كرد , بعد از چند صد سال كه از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه اى در جهان جايى براى خود پيدا كرد راجع به علل پيشرفت سريع اسلام , ما به تناسب بحث خودمان كه بحث در سيره نبوى است سخن مى گوييم قرآن اين مطلب را توضيح داده است و تاريخ هم همين مطلب را به وضوح تأييد مى كند كه يكى از آن علل و عوامل ( سيره نبوى) و روش پيغمبر اكرم يعنى خلق و خوى و رفتار و طرز دعوت و تبليغ پيغمبر اكرم است البته علل ديگرى هم در كار است خود قرآن كه معجزه پيغمبر است , آن زيبائى قرآن , آن عمق قرآن , آن شورانگيزى قرآن , آن جاذبه قرآن , بدون شك عامل اول است عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن است و محتواى قرآن ولى از قرآن كه صرف نظر بكنيم , شخصيت رسول اكرم , خلق و خوى رسول اكرم , سيره رسول اكرم , طرز رفتار رسول اكرم , نوع رهبرى و مديريت رسول اكرم عامل دوم نفوذ و توسعه اسلام است و حتى بعد از وفات پيغمبر اكرم هم تاريخ زندگى پيغمبر اكرم يعنى سيره او كه بعد در تاريخ نقل شده است - خود اين سيره تاريخى - عامل بزرگى بوده است براى پيشرفت اسلام آيه اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم مى فرمايد :
فبما رحمة من الله لنت لهم
.
خدا به پيغمبرش خطاب مى كند : اى پيامبر گرامى ! به موجب رحمت الهى به تو , در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيار ملايمى دارى , نرمش دارى , ملايم هستى , روحيه تو روحيه اى است كه با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردبارى و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اينها هستى .
و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك .
اگر اين خلق و خوى تو نبود , اگر به جاى اين اخلاق نرم و ملايم , اخلاق خشن و درشتى داشتى مسلمانان از دور تو پراكنده مى شدند , يعنى اين اخلاق تو خود يك عاملى است براى جذب مسلمين اين خودش نشان مى دهد كه رهبر , مدير و آنكه مردم را به اسلام دعوت مى كند و مى خواند يكى از شرائطش اين است كه در اخلاق شخصى و فردى نرم و ملايم باشد در اينجا توضيحاتى بايد بدهم كه جواب بعضى از سؤالاتى كه در ذهنها پيدا مى شود داده بشود .
نرمش در مسائل شخصى و صلابت در مسائل اصولى
اينكه عرض مى كنيم پيغمبر ملايم بود و بايد يك رهبر ملايم باشد , مقصود اين است كه پيغمبر در مسائل فردى و شخصى نرم و ملايم بود نه در مسائل اصولى و كلى در آنجا پيغمبر صد درصد صلابت داشت يعنى انعطاف ناپذير بود يكوقت كسى رفتار بدى مى كرد راجع به شخص پيغمبر , مثلا اهانت مى كرد به شخص پيغمبر اين , مسئله اى بود مربوط به شخص خودش , و يكوقت كسى قانون اسلام را نقض مى كرد , مثلا دزدى مى كرد آيا اينكه مى گوئيم پيغمبر نرم بود مقصود چيست ؟ آيا يعنى اگر كسى شرب خمر مى كرد پيغمبر مى گفت مهم نيست , تازيانه به او نزنيد , مجازاتش نكنيد ؟ ! آن ديگر مربوط به شخص پيغمبر نبود , مربوط به قانون اسلام بود آيا اگر كسى دزدى مى كرد باز پيغمبر مى گفت مهم نيست , لازم نيست مجازات بشود ؟ ابدا پيغمبر در سلوك فردى و در امور شخصى نرم و ملايم بود ولى در تعهدها و مسؤوليتهاى اجتماعى نهايت درجه صلابت داشت مثالى عرض مى كنم :
شخصى مىآيد در كوچه جلوى پيغمبر را مى گيرد , مدعى مى شود كه من از تو طلبكارم , طلب مرا الان بايد بدهى پيغمبر مى گويد اولا تو از من طلبكار نيستى و بيخود دارى ادعا مى كنى , و ثانيا الان پول همراهم نيست , اجازه بده بروم مى گويد يك قدم نمى گذارم آن طرف بروى ( پيغمبر هم مى خواهد برود براى نماز شركت كند ) همين جا بايد پول من را بدهى و دين مرا بپردازى هر چه پيغمبر با او نرمش نشان مى دهد او بيشتر خشونت مى ورزد تا آنجا كه با پيغمبر گلاويز مى شود و رداى پيغمبر را لوله مى كند , دور گردن ايشان مى پيچد و مى كشد كه اثر قرمزيش در گردن پيغمبر ظاهر مى شود مسلمين مىآيند كه چرا پيغمبر دير كرد , مى بينند يك يهودى چنين ادعايى دارد مى خواهند خشونت كنند , پيغمبر مى گويد كارى نداشته باشيد من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم آنقدر نرمش نشان مى دهد كه يهودى همان جا مى گويد :
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك رسول الله
و مى گويد تو با چنين قدرتى كه دارى اينهمه تحمل نشان مى دهى ؟ ! اين تحمل , تحمل يك فرد عادى نيست , پيغمبرانه است .
ظاهرا در فتح مكه است : زنى از اشراف قريش دزدى كرده است به حكم قانون اسلام دست دزد بايد بريده شود وقتى قضيه ثابت و مسلم شد و زن اقرار كرد كه دزدى كرده ام , مى بايست حكم درباره او اجرا مى شد اينجا بود كه توصيه ها و وساطتها شروع شد يكى گفت : يا رسول الله ! اگر مى شود از مجازات صرف نظر كنيد , اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدر محترم است , آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود پدرش آمد , برادرش آمد , ديگرى آمد كه آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود هر چه گفتند , فرمود : محال ممتنع است , آيا مى گوئيد من قانون اسلام را معطل كنم ؟ ! اگر همين زن يك زن بى كس مى بود و وابسته به يك فاميل اشرافى نمى بود همه شما مى گفتيد بله دزد است بايد مجازات بشود آفتابه دزد مجازات بشود , يك فقير كه به علت فقرش مثلا دزدى كرده مجازات بشود , ولى اين زن به دليل اينكه وابسته به اشراف قريش است و به قول شما آبروى يك فاميل اشرافى از بين مى رود مجازات نشود ؟ ! قانون خدا تعطيل بردار نيست ابدا شفاعتها و وساطتها را نپذيرفت .
پس پيغمبر در مسائل اصولى هرگز نرمش نشان نمى داد در حالى كه در مسائل شخصى فوق العاده نرم و مهربان بود , و فوق العاده عفو داشت و با گذشت بود پس اينها با يكديگر اشتباه نشود .
على عليه السلام در مسائل فردى و شخصى , در نهايت درجه نرم و مهربان و خوشروست , ولى در مسائل اصولى يك ذره انعطاف نمى پذيرد دو نمونه را به عنوان دليل ذكر مى كنم على مردى بود بشاش برخلاف مقدس مابهاى ما كه هميشه از مردم ديگر بهاى مقدسى مى خواهند , هميشه چهره هاى عبوس و اخمهاى درهم كشيده دارند و هيچ وقت حاضر نيستند يك تبسم به لبشان بايد , گويى لازمه قدس و تقوا عبوس بودن است گفت :
صبا از من بگو يار عبوسا قمطريرا را نمى چسبى به دل زحمت مده صمغ و كتيرا را
چرا بايد اينجور بود و حال آنكه :
المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه
مؤمن بشاشتش در چهره اش است و اندوهش در دلش مؤمن اندوه خودش را در هر موردى : اندوه دنيا , اندوه آخرت , مربوط به زندگى فردى , مربوط به عالم آخرت , هر چه هست - در دلش نگه مى دارد و وقتى با مردم مواجه مى شود شادى اش را در چهره اش ظاهر مى كند على عليه السلام هميشه با مردم با بشاشت و با چهره بشاش روبرو مى شد مثل خود پيغمبر على با مردم مزاح مى كرد مادام كه به حد باطل نرسد , همچنانكه پيغمبر مزاج مى كرد رنود مولا يگانه عيبى كه به على گرفتند براى خلافت ( عيب واقعى كه نمى توانستند بگيرند ) اين بود كه گفتند : عيب على اين است كه خنده روست و مزاح مى كند , مردى بايد خليفه بشود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند , وقتى به او نگاه مى كنند بى جهت هم شده از او بترسند پس چرا پيغمبر اينجور نبود ؟ خدا كه درباره پيغمبر مى فرمايد :
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك .
اگر تو آدم تندخو و خشن و سنگدلى مى بودى , نمى توانستى مسلمين را جذب كنى و مسلمين از دور تو مى رفتند پس سبك و متود و روش و منطقى كه اسلام در رهبرى و مديريت مى پسندد لين بودن و نرم بودن و خوشخو بودن و جذب كردن است نه عبوس بودن و خشن بودن آن طور كه على عليه السلام درباره خليفه دوم مى فرمايد :
فصيرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها
.
ابوبكر خلافت را به شخصى داد داراى طبيعت و روحى خشن , مردم از او مى ترسيدند , عبوس ( مثل مقدسهاى ما ) و خشن كه ابن عباس مى گفت فلان مسئله را تا عمر زنده بود جرأت نكردم طرح كنم و گفتم : درة عمر اهيب من سيف حجاج تازيانه عمر هيبتش از شمشير حجاج بيشتر است چرا بايد اينجور باشد ؟ ! على در مسائل شخصى خوشخو و خنده رو بود و مزاح مى كرد ولى در مسائل اصولى انعطاف ناپذير بود برادرش عقيل چ ند روز بچه هايش را مخصوصا گرسنه نگه مى دارد , مى خواهد صحنه بسازد , آنچنان اين طفلكها را گرسنگى مى دهد كه چهره آنها از گرسنگى تيره مى شود كالعظلم ( ٤ ) بعد على را دعوت مى كند و به او مى گويد اين بچه هاى گرسنه برادرت را ببين , قرض دارم , گرسنه هستم , چيزى ندارم , به من كمك كن مى فرمايد : ( بسيار خوب , از حقوق خودم از بيت المال به تو مى دهم) برادر جان ! همه حقوق تو چه هست ؟ ! چقدرش خرج تو بشود و چقدرش به من برسد ؟ ! دستور بده از بيت المال بدهند على ( ع ) دستور مى دهد آهنى را داغ و قرمز مى كنند و جلوى عقيل كه كور بود مى گذارند و مى فرمايد : برادر ! بردار عقيل خيال كرد كيسه پول است تا دستش را دراز كرد سوخت خود عقيل مى گويد مثل يك گاو ناله كردم تا ناله كرد فرمود :
ثكلتك الثواكل يا عقيل اتئن من حديدة احميها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه
.
همان على يى كه در مسائل شخصى و فردى اينقدر نرم است , در مسائل اصولى , در آنچه كه مربوط به مقررات الهى و حقوق اجتماعى است تا اين اندازه صلابت دارد , و همان عمر كه در مسائل شخصى اينهمه خشونت داشت و با زنش با خشونت رفتار مى كرد , با پسرش با خشونت رفتار مى كرد , با معاشرانش با خشونت رفتار مى كرد , در مسائل اصولى تا حد زيادى نرمش نشان مى داد مسئله تبعيض در بيت المال از عمر شروع شد , كه سهام مسلمين را به تفاوت بدهند براساس يك نوع مصلحت بينى ها و سياستبازيها , يعنى برخلاف سيره پيغمبر در مسائل اصولى انعطاف داشتند و در مسائل فردى خشونت , و حال آنكه پيغمبر و على در مسائل فردى نرم بودند و در مسائل اصولى با صلابت قرآن مى فرمايد فبما رحمة من الله لنت لهم به موجب لطف پروردگار , تو رفتار شخصى و فرديت با مسلمين رفتار ملايم است و به همين جهت مسلمين را جذب كرده اى , و اگر تو آدم خشن و قسى القلبى مى بودى مسلمين از دور تو پراكنده مى شدند فاعف عنهم گذشت داشته باش , عفو كن , بگذر ( خود عفو داشتن از شؤون نرمى است ) و استغفر لهم براى مسلمين استغفار و طلب مغفرت كن , لغزشى مى كنند مىآيند پيش تو برايشان دعا و طلب و مغفرت كن آنچنان كه پيغمبر با مسلمين اخلاق نرمى داشت كه عجيب بود فريفتگى و شيفتگى مسلمين نسبت به پيغمبر فوق العاده است آنچنان پيغمبر اكرم با مسلمين يگانه است كه مثلا زنى كه بچه اش متولد شده بود مى دويد : يا رسول الله دلم مى خواهد به گوش اين بچه من اذان و اقامه بگويى, يا ديگرى بچه يكساله اش را مىآورد: يا رسول الله! دلم مى خواهد اين بچه مرا مقدارى روى زانوى خودت بنشانى و به او نگاه بكنى تا تبرك بشود , يا به بچه ام دعا بكنى , مى فرمود : بسيار خوب حديث دارد , شيعه و سنى روايت كرده اند كه گاهى اتفاق مى افتاد بچه در دامن پيغمبر ادرار مى كرد تا او ادرارش شروع مى شد , پدر و مادرها ناراحت و عصبانى مى دويدند كه بچه را از بغل پيغمبر بگيرند مى فرمود :
لا تزرموا
اين كار نكنيد , بچه است , ادرارش گرفته است , كارى نكنيد ادرار بچه قطع بشود كه موجب بيمارى مى شود , و اين مسئله اى است كه در طب و روانشناسى امروز ثابت شده كه اين كار بسيار اشتباه است : گاهى پدر و مادرهايى بچه شان را در جايى نشانده اند , اين بچه ادرار مى كند , براى اينكه جلوى ادرار بچه را بگيرند فورا او را با عصبانيت پرت مى كنند آن طرف يا به سرش فرياد مى كشند , و بسا هست كه اين بچه يك بيمارى پيدا مى كند كه تا آخر عمر اثرش از بين نمى رود , چون يك حالت هيجان و گمراهى پيدا مى كند از نظر بچه ادرار كردن يك امر طبيعى است , بعد مواجه مى شود با عكس العمل شديد پدر يا مادر طبيعت مى گويد ادرار كن , امر پدر يا مادر مى گويد ادرار نكن , در نتيجه دچار هيجان و اضطراب و آشفتگى روحى مى شود .
تا اين حد پيغمبر اكرم ملايم بود .
مشورت
و شاورهم فى الامر اين هم از شؤون اخلاق نرم و ملايم پيغمبر بود قرآن مى گويد پيغمبر ما , عزيز ما ! در كارها با مسلمين مشورت كن عجبا ! پيغمبر است , نيازى به مشورت ندارد , رهبرى مشورت مى كند كه نياز به مشورت دارد او نياز به امر مشورت ندارد ولى براى اينكه اين اصل را پايه گذارى نكند كه بعدها هر كس كه حاكم و رهبر شد , بگويند او مافوق ديگران است , او فقط بايد دستور بدهد ديگران بايد عمل بكنند و مشورت معنى ندارد , لهذا مشورت مى كرد على هم مشورت مى كرد , پيغمبر هم مشورت مى كرد آنها نيازى به مشورت نداشتند ولى مشورت مى كردند براى اينكه اولا ديگران ياد بگيرند , و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است آن رهبرى كه مشورت نكرده - ولو صد در صد هم يقين داشته باشد - تصميم مى گيرد , اتباع او چه حس مى كنند ؟ مى گويند پس معلوم مى شود ما حكم ابزار را داريم , ابزارى بى روح و بى جان ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد , روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد احساس شخصيت مى كنند و در نتيجه بهتر پيروى مى كنند .
و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله .
اى پيغمبر ! ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دو دل باشى , قبل از اينكه تصميم بگيرى مشورت كن , ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد بعد از تصميم يكى مى گويد اگر اينجور بكنيم چطور است ؟ ديگرى مى گويد آنجور بكنيم چطور است ؟ بايد گفت : نه , ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد قبل از تصميم مشورت , بعد از تصميم قاطعيت همين قدر كه تصميم گرفتى , به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه اين مطلب را كه عرض كردم به مناسبت بحث دعوت و تبليغ بود كه يكى از اصول دعوت و تبليغ , رفق و نرمش
و ملايمت و پرهيز از هر گونه خشونت و اكراه و اجبار است خود مسئله رهبرى و مديريت مسئله مستقلى در سيره نبوى است كه اگر بخواهيم يك سيره تحليلى بيان كنيم يكى از مسائل آن روش پيغمبر اكرم در مديريت و اداره جامعه است كه مقدارى به تناسب عرض كردم كه پيغمبر اكرم در مديريتشان چگونه بودند و على عليه السلام هم همانطور , و به هر حال خود بحث و روش پيغمبر در مديريت بحث مستقلى است و ان شاء الله شايد در جلسه ديگرى بحث خودم را درباره سيره نبوى ادامه بدهم و قسمتهاى ديگرى از سيره نبوى را از جمله درباب رهبرى و مديريت عرض بكنم فعلا بحث ما در دعوت و تبليغ است .
پرهيز از خشونت در دعوت و تبليغ
دعوت نبايد توأم با خشونت باشد , و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمى تواند توأم با اكراه و اجبار باشد مسئله اى است كه خيلى مى پرسند : آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است ؟ يعنى ايمان اسلام اساسش بر اجبار است ؟ اين , چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوق العاده تبليغ كرده اند اسم اسلام را گذاشته اند دين شمشير يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مى كند شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقص در اسلام , ولى آنها كه مى گويند ( اسلام دين شمشير) مى خواهند بگويند اسلام در دعوت خودش ابزارى كه به كار مى برد شمشير است , يعنى چنانكه قرآن مى گويد :
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن
.
آنها مى خواهند اينجور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده : ادع بالسيف حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته : ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است يك نوع خلط مبحثى مى كنند بعد مى گويند اسلام دين ادع بالسيف است , دعوت و تبليغ كن با شمشير حتى در بعضى از كتابهايشان به پيغمبر اكرم اهانت مى كنند , كاريكاتور مردى را مى كشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير , و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى زنم كشيشها از اين كارها در دنيا زياد كرده اند .
مال خديجه و شمشير على (ع)
اين را هم به شما عرض بكنم : گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مى زنيم كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن , با حرفهاى دشمنها منطبق است , يعنى حرفى را كه يك جنبه اش درست است به گونه اى تعبير مى كنيم كه اسلحه به دست دشمن مى دهيم , مثل اينكه برخى مى گويند : اسلام با دو چيز پيش رفت , با مال خديجه و شمشير على , يعنى با زر و زور اگر دينى با زر و زور پيش برود , آن چه دينى مى تواند باشد ؟ ! آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت ؟ ! آيا على ( ع ) يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت ؟ ! شك ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد , اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد ؟ يعنى خديجه پول زيادى داشت , پول خديجه را به كسى دادند و گفتند بيا مسلمان شو ؟ آيا يك جا انسان در تاريخ چنين چيزى پيدا مى كند ؟ يا نه , در شرائطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختى و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولى نه براى اينكه پيغمبر العياذ بالله به كسى رشوه بدهد , و تاريخ نيز هيچگاه چنين چيزى نشان نمى دهد اين مال آنقدر هم زياد نبوده و اصلا در آن زمان , ثروت نمى توانسته اينقدر زياد باشد ثروت خديجه كه زياد بود , نسبت به ثروتى كه در آن روز در آن مناطق بود زياد بود نه در حد ثروت مثلا يكى از ميلياردهاى تهران كه بگوئيم او مثل يكى از سرمايه دارهاى تهران بود مكه شهر كوچكى بود , البته يك عده تاجر و بازرگان داشت , سرمايه دار هم داشت ولى سرمايه دارهاى مكه مثل سرمايه دارهاى نيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايه دارهاى تهران يا اصفهان يا مشهد و از اين قبيل پس اگر مال خديجه نبود فقر و تنگدستى شايد مسلمين را از پا در مىآورد مال خديجه خدمت كرد اما نه خدمت رشوه دادن كه كسى را با پول مسلمان كرده باشد , بلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان با پول خديجه توانستند سد رمقى بكنند .
شمشير على بدون شك به اسلام خدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگرى بود اما نه اينكه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت يا بايد مسلمان بشوى يا گردنت را مى زنم , بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را بكند على بود كه در مقابل دشمن ايستاد كافى است ما ( بدر) يا ( احد) و يا ( خندق) را در نظر بگيريم كه شمشير على در همين موارد به كار رفته است در ( خندق) مسلمين توسط كفار قريش و قبائل همدست آنها احاطه مى شوند , ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مى كنند , مسلمين در شرايط بسيار سخت اجتماعى و اقتصادى قرار مى گيرند و به حسب ظاهر ديگر راه اميدى براى آنها باقى نمانده است كار به جايى مى رسد كه عمرو بن عبدود حتى آن خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيده اند مى شكافد البته اين خندق در تمام دور مدينه نبوده است چون دور مدينه آنقدر كوه است كه خيلى جاهايش احتياجى به خندق ندارد يك خط موربى بوده است در شمال مدينه در همان بين راه احد كه مسلمين ميان دو كوه را كندند چون قريش هم از طرف شمال مدينه آمده بودند و چاره اى نداشتند جز اينكه از آنجا بيايند مسلمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق عمرو بن عبدود نقطه باريكترى را پيدا مى كند , اسب قويى دارد , خود او و چند نفر ديگر از آن خندق مى پرند و مىآيند به اين سو آنگاه مىآيد در مقابل مسلمين مى ايستد و صداى ( هل من مبارز) ش را بلند مى كند احدى از مسلمين جرأت نمى كند بيرون بيايد چون شك ندارد كه اگر بيايد با اين مرد مبارزه بكند كشته مى شود على بيست و چند ساله از جا بلند مى شود : يا رسول الله به من اجازه بده فرمود : على جان بنشين پيغمبر مى خواست اتمام حجت با همه اصحاب كامل بشود عمرو رفت و جولانى داد , اسبش را تاخت و آمد دوباره گفت : هل من مبارز ؟ يك نفر جواب نداد قدرتش را نداشتند چون مرد فوق العاده اى بود على از جا بلند شد : يا رسول الله ! من ! فرمود بنشين على جان بار سوم يا چهارم عمرو رجزى خواند كه تا استخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت كرد گفت :
و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز و وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجز ان السماحة و الشجاعة فى الفتى خير الغرائز
گفت ديگر خفه شدم از بس گفتم ( هل من مبارز) يك مرد اينجا وجود ندارد ؟ ! آهاى مسلمين ! شما كه ادعا مى كنيد كشته هاى شما به بهشت مى روند و كشته هاى ما به جهنم , يك نفر پيدا بشود بيايد يا بكشد و بفرستد به جهنم و يا كشته بشود و برود به بهشت على از جا حركت كرد عمر براى اينكه عذر مسلمين را بخواهد گفت : يا رسول الله اگر كسى بلند نمى شود حق دارد اين مردى است كه با هزار نفر برابر است , هر كه با او روبرو بشود كشته مى شود كار به جايى مى رسد كه پيغمبر مى فرمايد :
برز الاسلام كله الى الشرك كله
تمام اسلام با تمام كفر روبرو شده است اينجاست كه على ( ع ) عمرو بن عبدود را كه از پا در مىآورد اسلام را نجات مى دهد .
پس وقتى مى گوييم اگر شمشير على نبود اسلامى نبود , معنايش اين نيست كه شمشير على آمد به زور مردم را مسلمان كرد معنايش اين است كه اگر شمشير على در دفاع از اسلام نبود دشمن ريشه اسلام را كنده بود همچنانكه اگر مال خديجه نبود فقر , مسلمين را از پا درآورده بود اين كجا و آن حرف مفت كجا ؟ !
دفاع از توحيد
اسلام دين شمشير است اما شمشيرش هميشه آماده دفاع است يا از جان مسلمين يا از مال مسلمين يا از سرزمين مسلمين و يا از توحيد اگر به خطر افتاده باشد كه علامه طباطبائى سلمه الله تعالى اين مطلب (دفاع از توحيد) را در تفسير الميزان چه در آيات قتال در سوره بقره و چه در آيه
لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى
عالى بحث كرده اند بله , اسلام يك مطلب را از آن بشريت مى داند , اسلام هر جا كه توحيد به خطر بيفتد براى نجات توحيد مى كوشد چون توحيد عزيزترين حقيقت انسانى است اين آقايانى كه راجع به آزادى بحث مى كنند نمى دانند كه توحيد لااقل در حد آزادى است اگر بالاتر نباشد و قطعا بالاتر است اين را من مكرر در مجالس گفته ام : اگر كسى از جان خودش دفاع بكند , آيا اين دفاع را صحيح مى دانيد يا غلط ؟ اگر جان شما مورد حمله قرار گرفت آيا مى گوييد بگذار او هر كار مى خواهد بكند , من نبايد به زور متوسل شوم , بگذار مرا بكشد ؟ نه همچنين مى گوئيم اگر ناموس كسى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع بكند , اگر مال و ثروت كسى مورد تجاوز قرار گرفت بايد دفاع بكند , اگر سرزمين مردمى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع بكنند تا اينجا كسى بحث ندارد مى گويم اگر جان يا مال و يا سرزمين مردمى مظلوم مورد تجاوز ظالمى قرار گرفت آيا براى يك شخص سوم شركت در دفاع از مظلوم كار صحيحى است يا نه ؟ نه تنها صحيح است بلكه بالاتر است از وقتى كه از خودش دفاع مى كند چون اگر انسان از آزادى خودش دفاع بكند از خودش دفاع كرده اما اگر از آزادى ديگرى دفاع بكند آزادى دفاع كرده كه خيلى مقدستر است اگر يك نفر مثلا از اورپا بلند شود برود به دفاع از ويتناميها و با آمريكائيها بجنگد شما او را صد درجه بيشتر تقديس مى كنيد از يك ويتنامى , و مى گوييد ببينيد اين چه مرد بزرگى است ! با اينكه خودش در خطر نيست , از مملكت خودش حركت كرده رفته به سرزمين ديگرى براى دفاع از آزادى ديگران , از جان ديگران , از مال ديگران و از سرزمين ديگران اين صد درجه بالاتر است چرا ؟ چون آزادى مقدس است اگر كسى براى دفاع از علم بجنگد چطور ؟ همين طور است ( در جايى علم به خطر افتاده , انسان به دليل اينكه علم كه يكى از مقدسات بشر است به خطر افتاده براى نجات علم بجنگد ) براى نجات صلح بجنگد چطور ؟ همين طور است توحيد حقيقتى است كه مال من و شما نيست , مال بشريت است اسلام اگر در جايى توحيد به خطر بيفتد - چون توحيد جزء فطرت انسان است و هيچوقت فكر بشر او را به ضد توحيد رهبرى نمى كند بلكه عامل ديگرى دخالت دارد - براى نجات توحيد دستور اقدام مى دهد , ولى اين معنايش اين نيست كه مى خواهد توحدى را به زور وارد قلب مردم كند بلكه عواملى را كه سبب شده است توحيد از بين برود از بين مى برد , عوامل كه از بين رفت فطرت انسان به سوى توحيد گرايش پيدا مى كند مثلا وقتى تقاليد , تلقينات , بتخانه ها و بتكده ها و چيزهايى را كه وجود آنها سبب مى شود كه انسان اصلا در توحيد فكر نكند از بين برد فكر مردم آزاد مى شود به تعبيرى كه قرآن درباره حضرت ابراهيم مى فرمايد مى گويد ابراهيم در روزى كه مردم از شهر خارج شده و شهر را خلوت كرده بودند و بتكده هم خلوت بود رفت بتها را شكست و تبر را به گردن بزرگترين بتها آويخت مردم كه شب برگشتند و رفتند نزد بتها براى عرض حاجت و اظهار اخلاص , ديدند بتى وجود ندارد , خرد و خمير شده اند , فقط بت بزرگ وجود دارد با تبر ظاهر امر حكايت مى كند كه اين بت بزرگ آمده اين كوچكها را زده و از بين برده , ولى فطرت بشر قبول نمى كند چه كسى چنين كرده است ؟ قالوا : سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم سراغ ابراهيم مى روند ا انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ؟ ابراهيم تو چنين كردى با محبوبهاى ما ؟ قال : بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون اين كار , كار آن بت بزرگ است , بايد از خودشان بپرسيد گفتند آنها كه نمى توا نند حرف بزنند گفت اگر نمى توانند حرف بزنند پس چه چيز را پرستش مى كنيد ؟ ! قرآن مى گويد :
فرجعوا الى انفسهم
اينجا بود كه به خود باز آمدند .
آزادى عقيده
من مكرر اين مطلب را گفته ام : آنهايى كه وارد بتخانه ها مى شوند به بهانه آزادى عقيده و يك كلمه حرف نمى زنند در واقع احترام به اسارت مى گزارند ملكه انگلستان رفت هندوستان , به خاطر احترام به عقايد هندوها اگر خود هندوها از در بتخانه كفشها را مى كندند او از سر كوچه كفشها را به احترام بتها كند كه بگويند عجب مردمى هستند ! چقدر براى عقايد مردم احترام قائلند ! آخر آن عقيده را كه فكر به انسان نمى دهد آن عقيده انعقاد است , تقليد است , تلقين است يعنى زنجيرى است كه وهم به دست و پاى بشر بسته است بشر را در اينجور عقايد آزاد گذاشتن يعنى زنجيرهاى اوهامى را كه خود بشر به دست و پاى خودش بسته است به همان حال باقى گذاشتن ولى اين , احترام به اسارت است نه احترام به آزادى احترام به آزادى اين است كه با اين عقايد كه فكر نيست بلكه عقيده است يعنى صرفا انعقاد است مبارزه شود عقيده ممكن است ناشى از تفكر باشد و ممكن است ناشى از تقليد يا وهم يا تلقين و يا هزاران چيز ديگر باشد عقايدى كه ناشى از عقل و فكر نيست , صرفا انعقاد روحى است يعنى بستگى و زنجير روحى است اسلام هرگز اجازه نمى دهد يك زنجير به دست و پاى كسى باشد ولو آن زنجير را خودش با دست مبارك خودش بسته باشد پس مسئله آزادى عقيده به معنى اعم يك مطلب است , مسئله آزادى فكر و آزادى ايمان به معنى اينكه هر كسى بايد ايمان خودش را از روى تحقيق و فكر به دست بياورد مطلب ديگر قرآن مى جنگد براى اينكه موانع آزاديهاى اجتماعى و فكرى را از بين ببرد مى پرسند چرا مسلمين به فلان مملكت هجوم بردند ؟ حتى در زمان خلفا ( من كار ندارم كه كارشان فى حد ذاته صحيح بوده يا صحيح نبوده است ) مسلمين كه هجوم بردند نرفتند به مردم بگويند بايد مسلمان بشويد حكومتهاى جبارى دست و پاى مردم را به زنجير بسته بودند , مسلمين با حكومتها جنگيدند ملتها را آزاد كردند اين دو را با همديگر اشتباه مى كنند مسلمين اگر با ايران يا روم جنگيدند , با دولتهاى جبار مى جنگيدند كه ملتهايى را آزاد كردند و به همين دليل ملتها با شوق و شعف مسلمين را پذيرفتند چرا تاريخ مى گويد وقتى كه سپاه مسلمين وارد مى شد مردم با دسته هاى گل به استقبالشان مى رفتند ؟ چون آنها را فرشته نجات مى دانستند اينها را برخى با يكديگر اشتباه مى كنند كه ( عجب ! مسلمين به ايران حمله كردند لابد وقتى به ايران حمله كردند به سراغ مردم رفتند و به آنها گفتند حتما بايد اسلام اختيار بكنيد) آنها به مردم كار نداشتند , با دولتهاى جبار كار داشتند دولتها را خرد كردند , بعد مردمى را كه همينقدر شائبه توحيد در آنها بود در ايمانشان آزاد گذاشتند كه اگر مسلمان بشويد عينا مثل ما هستيد و اگر مسلمان نشويد در شرايط ديگرى با شما قرارداد مى بنديم كه آن شرايط را شرايط ذمه مى گويند و شرايط ذمه مسلمين فوق العاده سهل و آسان و ساده بوده است .
پس اصل رفق , نرمى , ملايمت و پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجع به خود ايمان ( نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرى دارد ) جزء اصول دعوت اسلامى است :
لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى
.
قرآن خلاصه منطقش اين است كه در امر دين اجبارى نيست , براى اينكه حقيقت روشن است , راه هدايت و رشد روشن , راه غى و ضلالت هم روشن , هر كس مى خواهد اين راه را انتخاب بكند , و هر كس مى خواهد آن راه را .
در شأن نزول اين آيه چند چيز نوشته اند كه نزديك يكديگر است و همه مى تواند در آن واحد درست باشد وقتى كه بنى النظير كه هم پيمان مسلمين بودند خيانت كردند , پيغمبر اكرم دستور به جلاى وطن داد كه از اينجا بايد بيرون برويد عده اى از فرزندان مسلمين در ميان آنها بودند كه يهودى بودند حال چرا يهودى بودند ؟ قبل از ظهور اسلام يهوديها فرهنگ و ثقافت بالاترى از اعراب حجاز داشتند اعراب حجاز مردمى بودند فوق العاده بى سواد و بى اطلاع يهوديها كه اهل كتاب بودند سواد و معلومات بيشترى داشتند و لهذا فكر خودشان را به آنها تحميل مى كردند طورى بود كه حتى بت پرستان به اينها عقيده مى ورزيدند ابن عباس مى گويد در ميان زنان اهل مدينه گاهى اتفاق مى افتاد بعضى زنها كه بچه دار نمى شدند نذر مى كردند كه اگر بچه اى پيدا كنند او را بفرستند در ميان يهوديها يهودى بشود اين اعتقاد را داشتند چون حس مى كردند مذهب آنها از مذهب خودشان كه بت پرستى است بالاتر است و گاهى بچه هاى شيرخوارشان را مى فرستادند نزد يهوديها تا به آنها شير بدهند آن بچه هايى كه اينها نذر كرده بودند يهودى بشوند بديهى است يهودى مى شدند و مى رفتند در ميان يهوديها بچه هايى هم كه يهوديها به آنها شير مى دادند قهرا اخلاق يهوديها را مى گرفتند , مادر و برادر و خواهر رضاعى پيدا مى كردند و آشنا مى شدند و برخى از آنها يهودى مى شدند به هر حال يك عده بچه يهودى كه پدر و مادرهايشان از انصار و از اوس و خزرج بودند وجود داشتند وقتى كه قرار شد بنى النضير بروند , مسلمين گفتند ما نمى گذاريم بچه هايمان بروند عده اى از بچه ها كه به دين يهود بودند گفتند ما با همدينانمان مى رويم مسئله اى براى مسلمين شد مسلمين گفتند ما هرگز نمى گذاريم اينها بچه هايمان را با خودشان ببرند و يهودى باقى بمانند , ولى خود بچه ها برخى گفتند ما مى خواهيم با همدينانمان برويم آمدند خدمت پيغمبر اكرم : يا رسول الله ! ما نمى خواهيم بگذاريم بچه هايمان بروند ( آيه ظاهرا در آنجا نازل شد ) پيغمبر اكرم فرمود : اجبارى در كار نيست بچه هاى شما دلشان مى خواهد , اسلام اختيار بكنند , اگر نمى خواهند , اختيار با خودشان , مى خواهند بروند بروند , دين امر اجبارى نيست لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى چون طبيعت ايمان اجبار و اكراه و خشونت را به هيچ شكل نمى پذيرد .
فذكر انما انت مذكر ٠ لست عليهم بمصيطر ٠ الا من تولى و كفر ٠ فيعذبه الله العذاب الاكبر .
اى پيامبر ! به مردم تذكر بده ( قبلا معنى تذكر را عرض كردم ) مردم را از خواب غفلت بيدار كن , به مردم بيدارى بده , به مردم آگاهى بده , مردم را از راه بيدارى و آگاهى شان به سوى دين بخوان انما انت مذكر تو شأنى غير از مذكر بودن ندارى , تو مصيطر نيستى, يعنى خدا تو را اينجور قرار نداده كه به زور بخواهى كارى بكنى الا من تولى و كفر آيا ( الا من تولى و كفر) استثناى از
( لست عليهم بمصيطر)
است يا استثناى از ( فذكر انما انت مذكر) ؟ در تفسير الميزان مى فرمايد و دلايل ذكر مى كند - كه استثناى از ( فذكر انما انت مذكر) است : تذكر بده الا من تولى و كفر مگر افرادى كه تو به آنها تذكر داده اى , با اينكه تذكر داده اى معذلك اعراض كرده اند و ديگر تذكر بعد از تذكر فايده ندارد فيعذبه الله العذاب الاكبر پس خدا او را عذاب مى كند عذاب اكبر كه عذاب جهنم است .
على (ع) و رحلت زهرا (س)
شب آخر است و مخصوصا بايد ذكر مصيبت بشود و طبق معمول و خصوصا با تناسب ايام بايد ذكر مصيبت حضرت زهرا سلام الله عليها بشود .
مصيبت زهرا بر على فوق العاده سخت و دشوار است حضرت زهرا حالشان نا مساعد بود و در بستر بودند على عليه السلام بالاى سر زهرا نشسته بود زهرا شروع كرد به سخن گفتن متواضعانه جمله هايى فرمود كه على عليه السلام از اين تواضع فوق العاده زهرا رقت كرد و گريست مضمون تعبير حضرت اين است : على جان ! دوران زندگى ما دارد به پايان مى رسد , من دارم از دنيا مى روم , من در خانه تو هميشه كوشش كرده ام چنين و چنان باشم , امر تو را هميشه اطاعت بكنم , من هرگز امر تو را مخالفت نكردم , و تعبيراتى از اين قبيل آنچنان على را متأثر كرد كه فورا زهرا را در آغوش گرفت , سر زهرا را به سينه چسبانيد و گريست : دختر پيغمبر ! تو والاتر از اين سخنان هستى , تو والاتر از اين هستى كه اساسا اين سخنان از سوى تو صحيح باشد كه گفته بشود , يعنى چرا اينقدر تواضع مى كنى ؟ ! من از اين تواضع زياد تو ناراحت مى شوم محبت فوق العاده اى ميان على و زهرا حكمفرماست كه قابل توصيف نيست , و لهذا مى توانيم بفهميم كه تنهايى على بعد از زهرا با على چه مى كند فقط چند جمله اى را كه خود مولاى متقيان على عليه السلام روى قبر زهرا فرمود كه جزء كلمات ايشان در نهج البلاغه است عرض مى كنم .
زهرا وصيت كرده بود : ( على جان ! خودت مرا غسل بده و تجهيز و دفن كن شب مرا دفن كن , نمى خواهم كسانى كه به من ظلم كرده اند در تشييع جنازه من شركت كنند) تاريخ كارش هميشه لوث است افرادى جنايتى را مرتكب مى شوند و بعد خودشان در قيافه يك دلسوز ظاهر مى شوند براى اينكه تاريخ را لوث بكنند , عين كارى كه مأمون كرد : امام رضا را شهيد مى كند , بعد خودش بيش از همه مشت به سرش مى زند و فرياد مى كند و مرثيه سرايى مى نمايد , و لهذا تاريخ را در ابهام باقى گذاشته كه عده اى نمى توانند باور كنند كه مأمون بوده است كه امام رضا را شهيد كرده است اين لوث تاريخ است زهرا براى اينكه تاريخ لوث نشود فرمود مرا شب دفن كن لااقل اين علامت استفهام در تاريخ بماند : پيغمبر يك دختر كه بيشتر نداشت , چرا بايد اين يك دختر شبانه دفن بشود و چرا بايد قبرش مجهول بماند ؟ ! اين بزرگترين سياستى است كه زهراى مرضيه اعمال كرد كه اين در را به روى تاريخ باز بگذارد كه بعد از هزار سال هم كه شده بيايند و بگويند :
ولاى الامور تدفن ليلا
بضعة المصطفى و يعفى ثراها
تاريخ بگويد : سبحان الله ! چرا دختر پيغمبر را در شب دفن بكنند ؟ ! مگر تشييع جنازه يك امر مستحبى نيست آن هم مستحب مؤكد , و آن هم تشييع جنازه دختر پيغمبر ؟ ! چرا بايد افرادى معدود به او نماز بخوانند ؟ ! و چرا اصلا محل قبرش مجهول بماند و كسى نداند زهرا را در كجا دفن كرده اند ؟ !
على زهرا را دفن كرد زهرا همچنين وصيت كرده بود : على جان ! بعد كه مرا به خاك سپردى و قبر مرا پوشانيدى , لحظه اى روى قبر من بايست و دور نشو كه اين , لحظه اى است كه من به تو نياز دارم على در آن شب تاريك تمام وصاياى زهرا را مو به مو اجرا مى كند حالا بر على چه مى گذرد من نمى توانم توصيف بكنم : زهراى خود را با دست خود دفن كند و با دست خود قبر او را بپوشاند , ولى اينقدر مى دانم كه تاريخ مى گويد :
فلما نفض يده من تراب القبر هاج به الحزن
.
على قبر زهرا را پوشاند و گرد و خاك لباسهايش را تكان داد تا آن لحظه مشغول كار بود و اشتغال به يك كار قهرا تا حدى براى انسان انصراف ايجاد مى كند كارش تمام شد حالا مى خواهد وصيت زهرا را اجرا كند يعنى بماند تا به اين مرحله رسيد غمهاى دنيا بر دل على رو آورد احساس مى كند نياز به درد دل دارد گاهى على درد دلهاى خودش را با چاه مى گفت , سرش را در چاه فرو مى برد , ولى براى درد دلى كه در زمينه زهرا دارد فكر مى كند هيچكس از پيغمبر بهتر نيست , رو مى كند به قبر مقدس پيغمبر اكرم :
السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك و السريعة اللحاق بك قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى
.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
9
سيري در سيره نبوي ضميمه ١
تاريخچه زندگانى پيامبر ( ص ) و تحليل سخنانى از آن حضرت
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم
.
روز ولادت رسول اكرم ( ص ) و همچنين روز ولادت امام ششم , امام صادق ( ع ) است امروز براى ما شيعيان قهرا روزى است كه عيد مضاعف است چون دو عيد است , دو ولادت بزرگ در اين روز واقع شده است ولى يك گلايه از خودمان نمى شود نكردو آن اينكه با اينكه از نظر ما از آن جهت كه مسلمان هستيم , اين روز , روز ولادت پيغمبر اكرم است , و از آن جهت كه مسلمان شيعه هستيم , روز ولادت امام صادق است , ولى ابراز احساساتى كه ما مردم شيعه در اين روز به خرج مى دهيم نه با ابراز احساساتى كه مسيحيان در ولادت مسيح به خرج مى دهند برابرى مى كند ( و بلكه تناسب هم ندارد ) و نه با ابراز احساساتى كه دنياى تسنن در همين روزها به مناسبت ولادت رسول اكرم مى كند مى دانيد كه دنياى مسيحيت , در ولادت مسيح , چندين روز عيد رسمى خود را مى گيرد به طورى كه آثارش در ميان ما مسلمين هم ظاهر مى شود , و دنياى تسنن هم طولانى ترين عيدى كه براى خود مى گيرد كه تقريبا با عيد نوروز ما ايرانيها برابرى مى كند , همان ولادت رسول اكرم است كه تعطيل چند روزه دارند و عيد چند روزه است البته آنها روز دوازدهم ربيع الاول يعنى پنج روز قبل از روز هفدهم را كه ما عيد مى گيريم روز ولادت رسول اكرم مى دانند , ولى عيد آنها از روز دوازدهم هم شروع مى شود و ظاهرا تا پنج روز بعد از هفدهم ادامه پيدا مى كند آنچه براى ما عيد نوروز يعنى يك عيد عمومى طولانى است , در دنياى تسنن همان ايام ولادت رسول خداست ولى در ميان ما شيعيان كه عرض كردم اين گله را از خودمان نمى شود نكرد - ولادت رسول خدا مىآيد و مى گذرد و بسيارى از مردم ما احساس نمى كنند كه چنين روزى هم بر آنها گذشت و اگر تنها , مسئله تعطيل رسمى و تعطيل شدن بانكها و بيكار شدن كارمندان ادارى نبود , اساسا كوچكترين احساسى در جامعه ما رخ نمى داد , با اينكه عيد مضاعف است حالا اسم اين را چه مى شود گذاشت , من نمى دانم .
امروز من قصد دارم يك بحث خيلى مختصر درباره تاريخچه رسول اكرم در حدى كه براى جوانان دانش آموز و احيانا بعضى دانشجويان كه در اين زمينه اطلاعات كمى دارند مفيد باشد بكنم , بعد سخن خودم را اختصاص بدهم به قسمتى از كلمات رسول اكرم و تفسير بعضى از سخنان آن بزرگوار .
ولادت و دوران كودكى
ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است , گو اينكه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشتر روز هفدهم را , به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى دانند رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار در السيرة الحلبية مى نويسد : ولد فى فصل الربيع در فصل ربيع به دنيا آمد بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مى شود , به اين نتيجه رسيده اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مى شود با بيستم آوريل , و بيستم آوريل مطابق است با سى و يكم فروردين و قهرا هفدهم ربيع مطابق مى شود با پنجم ارديبهشت پس قدر مسلم اين است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است حال يا سى و يكم فروردين يا پنجم ارديبهشت در چه روزى از ايام هفته به دنيا آمده است ؟ شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمده اند , اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه در چه ساعتى از شبانه روز به دنيا آمده اند ؟ شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده اند , در بين الطلوعين .
تاريخچه رسول اكرم , تاريخچه عجيبى است پدر بزرگوارشان عبدالله بن عبدالمطلب است او پسر بسيار رشيد و برازنده اى است كه حالا داستان آن مسئله نذر ذبحش و اين حرفها بماند عبدالله جوان , جوانى بود كه در همه مكه مى درخشيد جوانى بود بسيار زيبا , بسيار رشيد , بسيار مؤدب , بسيار معقول كه دختران مكه آرزوى همسرى او را داشتند او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فاميل نزديك آنها به شمار مىآيد , ازدواج مى كند در حدود چهل روز بيشتر از زفافش نمى گذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوريه از مكه خارج مى شود و ظاهرا سفر , سفر بازرگانى بوده است در برگشتن مىآيد به مدينه كه خويشاوندان مادر او در آنجا بودند , و در مدينه وفات مى كند عبدالله در وقتى وفات مى كند كه پيغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است محمد ( ص ) يتيم به دنيا مىآيد يعنى پدر از سرش رفته است به رسم آن وقت عرب , براى تربيت كودك لازم مى دانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به باديه ببرد و در آنجا به او شير بدهد حليمه سعديه ( حليمه , زنى از قبيله بنى سعد ) از باديه مىآيد به مدينه كه آن هم داستان مفصلى دارد اين طفل نصيب او مى شود كه خود حليمه و شوهرش داستانها نقل مى كنند كه از روزى كه اين كودك پا به خانه ما گذاشت , گويى بركت , از زمين و آسمان بر خانه ما مى باريد اين كودك تا سن چهار سالگى دور از مادر و دور از جد و خويشاوندان و دور از شهر مكه , در باديه در ميان باديه نشينان , پيش دايه زندگى مى كند در سن چهار سالگى او را از دايه مى گيرند مادر مهربان , اين بچه را در دامن خود مى گيرد شما حالا آمنه را در نظر بگيريد , زنى كه شوهرى محبوب و به اصطلاح شوهر ايده عالى داشته است به نام عبدالله كه آن شبى كه با او ازدواج مى كند به همه دختران مكه افتخار مى كند كه اين افتخار بزرگ نصيب من شده است هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از دست مى دهد براى زنى كه علاقه وافر به شوهر خود دارد , بديهى است كه بچه براى او يك يادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيز و محبوبش است , خصوصا اگر اين بچه پسر باشد آمنه تمام آرزوهاى خود در عبدالله را , اين كودك خردسال مى بيند او هم كه ديگر شوهر نمى كند جناب عبدالمطلب پدر بزرگ رسول خدا , علاوه بر آمنه , متكفل اين كودك كوچك هم هست قوم و خويشهاى آمنه در مدينه بودند آمنه از عبدالمطلب اجازه مى گيرد كه سفرى براى ديدار خويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با خودش ببرد همراه كنيزى كه داشت به نام ام ايمن با قافله حركت مى كند مى رود به مدينه ديدار دوستان را انجام مى دهد ( سفرى كه پيغمبر اكرم در كودكى كرده , همين سفر است كه در سن پنج سالگى , از مكه رفته به مدينه ) محمد ( ص ) با مادر و كنيز مادر بر مى گردد در بين راه مكه و مدينه , در منزلى به نام ابواء كه الان هم هست , مادر او مريض مى شود , به تدريج ناتوان مى گردد و قدرت حركت را از دست مى دهد در همان جا وفات مى كند اين كودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت , به چشم مى بيند مادر را در همانجا دفن مى كنند و همراه ام ايمن , اين كنيز بسيار بسيار با وفا - كه بعدها زن آزاد شده اى بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين را از دست نداد , و آن روايت معروف را حضرت زينب از همين ام ايمن روايت مى كند , و در خانه اهل بيت پيامبر پيرزن مجلله اى بود بر مى گردد به مكه تقريبا پنجاه سال از اين قضيه گذشته بود , حدود سال سوم هجرت بود كه پيغمبر اكرم در يكى از سفرها آمد از همين منزل ابواء عبور كند , پائين آمد اصحاب ديدند پيغمبر بدون اينكه با كسى حرف بزند , به طرفى روانه شد بعضى در خدمتش رفتند تا ببينند كجا مى رود ديدند رفت و رفت , به نقطه اى كه رسيد , در آنجا نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و . ولى ديدند در تأمل عميقى فرو رفت و به همان نقطه زمين توجه خاصى دارد و در حالى كه با خودش مى خواند كم كم اشكهاى نازنينش از گوشه چشمانش جارى شد پرسيدند : يا رسول الله ! چرا مى گرييد ؟ فرمود : اينجا قبر مادر من است , پنجاه سال پيش من مادرم را در اينجا دفن كردم .
عبدالمطلب ديگر بعد از مرگ اين مادر , تمام زندگيش شده بود رسول اكرم , و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه , اين كودك را فوق العاده عزيز مى داشت و به فرزندانش مى گفت كه او با ديگران خيلى فرق دارد , او از طرف خدا آينده اى دارد و شما نمى دانيد وقتى كه مى خواست از دنيا برود , ابوطالب كه پسر ارشد و بزرگتر و شريفتر از همه فرزندان باقيمانده اش بود ديد پدرش يك حالت اضطرابى دارد عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت : من هيچ نگرانى از مردن ندارم جز يك چيز و آن , سرنوشت اين كودك است اين كودك را به چه كسى بسپارم ؟ آيا تو مى پذيرى ؟ تعهد مى كنى از ناحيه من كه كفالت او را به عهده بگيرى ؟ عرض كرد : بله پدر ! من قول مى دهم , و كرد بعد از آن , جناب ابوطالب , پدر بزرگوار اميرالمؤمنين على ( ع ) متكفل بزرگ كردن پيغمبر اكرم بود .
مسافرتها
رسول اكرم , به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب , و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد البته به بعد از رسالت , در داخل عربستان مسافرتهايى كرده اند مثلا به طائف رفته اند , به خيبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند , به تبوك كه تقريبا مرز سوريه است و صد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند , ولى در ايام رسالت از جزيرة العرب هيچ خارج نشده اند .
شغلها
پيغمبر اكرم چه شغلهايى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى , شغل و كار ديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم بسيارى از پيغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى كرده اند ( حالا اين چه از الهى اى دارد , ما درست نمى دانيم ) همچنانكه موسى شبانى كرده است پيغمبر اكرم هم قدر مسلم اين است كه شبانى مى كرده است گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است , رعايت مى كرده و مى چرانيده و بر مى گشته است بازرگانى هم كه كرده است با اينكه يك سفر , سفر اولى بود كه خودش مى رفت به بازرگانى ( فقط يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش رفته بود ) آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد .
سوابق
سوابق قبل از رسالت پيغمبر اكرم چه بوده است ؟ در ميان همه پيغمبران جهان , پيغمبر اكرم يگانه پيغمبرى است كه تاريخ كاملا مشخصى دارد يكى از سوابق بسيار مشخص پيغمبر اكرم اين است كه امى بود , يعنى مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از اين نكته ياد شده است اكثر مردم آن منطقه در آن زمان , امى بودند يكى ديگر اين است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت , در آن محيط كه فقط و فقط محيط بت پرستى بود , او هرگز بتى را سجده نكرد البته عده قليلى بوده اند معروف به ( حنفا) كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته اند ولى نه اينكه از اول تا آخر عمرشان , بلكه بعدا اين فكر برايشان پيدا شد كه اين كار , كار غلطى است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسيحى شدند اما پيغمبر اكرم در همه عمرش , از اول كودكى تا آخر , هرگز اعتنائى به بت و سجده بت نكرد اين , يكى از مشخصات ايشان است و اگر يك بار كوچكترين تواضعى در مقابل بتى كرده بود , در دوره اى كه با بتها مبارزه مى كرد به او مى گفتند : تو خودت بودى كه يك روز آمدى اينجا مقابل لات و هبل تواضع كردى نه تنها بتى را سجده نكرد , بلكه در تمام دوران كودكى و جوانى , در مكه كه شهر لهو و لعب بود , به اين امور آلوده نشد مكه دو خصوصيت داشت : يكى اينكه مركز بت پرستى عربستان بود و ديگر اينكه مركز تجارت و بازرگانى بود و سرمايه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند اينها برده ها و كنيزها را خريد و فروش مى كردند در نتيجه مركز عيش و نوش اعيان و اشراف هم همين شهر بود انواع لهو و لعبها , شرابخواريها , نواختنها , رقاصى ها , به طورى كه مى رفتند كنيزهاى سپيد و زيبا را از روم از همين شام و سوريه ) مى خريدند و مىآمدند در مكه به اصطلاح عشرتكده درست مى كردند و از اين عشرتكده ها استفاده مالى مى كردند كه يكى از چيزهايى كه قرآن به خاطر آن سخت به اينها مى تازد , همين است , مى فرمايد:
و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا
آن بيچاره هاى بدبخت ( كنيزها ) مى خواستند عفاف خودشان را حفظ كنند , ولى اينها به اجبار اين بيچاره ها را وادار به زنا مى كردند و در مقابل , پولى مى گرفتند خانه هاى مكه در دو قسمت بود , در بالا و پائين شهر بود بالاها را اعيان و اشراف هميشه صداى تار و تنبور و بزن و بكوب و بنوش بلند بود پيغمبر اكرم در تمام عمرش هرگز در هيچ مجلسى از اين مجالس دائر مكه شركت نكرد .
در دوران قبل از رسالت , به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف و مشهور بود او را به نام محمد امين مى خواندند به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند در بسيارى از كارها به عقل او اتكا مى كردند عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پيغمبر اكرم سخت به آنها مشهور بود به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود آيا شما تاكنون از من سخن خلافى شنيده ايد , همه گفتند : ابدا , ما تو را به صدق و امانت مى شناسيم .
يكى از جريانهايى كه نشان دهنده عقل و فطانت ايشان است , اين است كه وقتى خانه خدا را خراب كردند ( ديوارهاى آن را برداشتند ) تا دو مرتبه بسازند , حجر الاسود را نيز برداشتند هنگامى كه مى خواستند دو مرتبه آنرا نصب كنند , اين قبيله مى گفت من بايد نصب كنم , آن قبيله مى گفت من بايد نصب كنم , و عنقريب بود كه زد و خورد شديدى روى دهد پيغمبر اكرم آمد قضيه را به شكل خيلى ساده اى حل كرد قضيه , معروف است , ديگر نمى خواهم وقت شما را بگيرم .
مسئله ديگرى كه باز در دوران قبل از رسالت ايشان هست , مسئله احساس تأييدات الهى است پيغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت , از كودكى خودش فرمود از جمله فرمود من در كارهاى اينها شركت نمى كردم . گاهى هم احساس مى كردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تأييد مى كند مى گويد من هفت سالم بيشتر نبود , عبدالله بن جدعان كه يكى از اشراف مكه بود , عمارتى مى ساخت بچه هاى مكه به عنوان كار ذوقى و كمك دادن به او مى رفتند از نقطه اى به نقطه ديگر سنگ حمل مى كردند من هم مى رفتم همين كار را مى كردم آنها سنگها را در دامنشان مى ريختند , دامنشان را بالا مى زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت مى شد من يك دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم , مثل اينكه احساس كردم كه دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت , حس كردم كه من نبايد اين كار را بكنم , با اينكه كودكى هفت ساله بودم امام باقر ( ع ) در رواياتى , و نيز اميرالمؤمنين - در نهج البلاغه - اين مطلب را كاملا تأييد مى كنند :
و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته , يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم
.
امام باقر ( ع ) مى فرمايد : بودند فرشتگانى الهى كه از كودكى او را همراهى مى كردند پيامبر مى فرمود من گاهى سلام مى شنيدم , يك كسى به من مى گفت السلام عليك يا محمد ! نگاه مى كردم , كسى را نمى ديدم گاهى با خودم فكر مى كردم شايد اين سنگ يا درخت است كه دارد به من سلام مى دهد , بعد فهميدم فرشته الهى بوده كه به من سلام مى داده است .
از جمله قضاياى قبل از رسالت ايشان , به اصطلاح متكلمين ( ارهاصات) است كه همين داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار مىآيد رؤياهاى فوق العاده عجيبى بوده كه پيغمبر اكرم مخصوصا در ايام نزديك به رسالتش مى ديده است مى گويد من خوابهايى مى ديدم كه : يأتى مثل فلق الصبح مثل فجر , مثل صبح صادق , صادق و مطابق بود , اينچنين خوابهاى روشن مى ديدم چون بعضى از رؤياها از همان نوع وحى و الهام است , نه هر رؤيايى , نه رؤيايى كه از معده انسان بر مى خيزد , نه رؤيايى كه محصول عقده ها , خيالات و توهمات پيشين است جزء اولين مراحلى كه پيغمبر اكرم براى الهام و وحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى كرد , ديدن رؤياهايى بود كه به تعبير خودشان مانند صبح صادق ظهور مى كرد , چون گاهى خود خواب براى انسان روشن نيست , پراكنده است , و گاهى خواب روشن است ولى تعبيرش صادق نيست , اما گاه خواب در نهايت روشنى است , هيچ ابهام و تاريكى و به اصطلاح آشفتگى ندارد , و بعد هم تعبيرش در نهايت وضوح و روشنايى است .
از سوابق ديگر قبل از رسالت رسول اكرم يعنى در فاصله ولادت تا بعثت , اين است كه - عرض كرديم - تا سن بيست و پنج سالگى دو بار به خارج عربستان مسافرت كرد .
پيغمبر فقير بود , از خودش نداشت يعنى به اصطلاح يك سرمايه دار نبود هم يتيم بود , هم فقير و هم تنها يتيم بود , خوب معلوم است , بلكه به قول ( نصا ب) لطيم هم بود يعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند فقير بود , براى اينكه يك شخص سرمايه دارى نبود , خودش شخصا كار مى كرد و زندگى مى نمود , و تنها بود وقتى انسان روحى پيدا مى كند و به مرحله اى از فكر و افق فكرى و احساسات روحى و معنويات مى رسد كه خواه ناخواه ديگر با مردم زمانش تجانس ندارد , تنها مى ماند تنهايى روحى از تنهايى جسمى صد درجه بدتر است اگر چه اين مثال خيلى رسا نيست , ولى مطلب را روشن مى كند : شما يك عالم بسيار عالم و بسيار با ايمانى را در ميان مردمى جاهل و بى ايمان قرار بدهيد ولو آن افراد , پدر و مادر و برادران و اقوام نزديكش باشند , او تنهاست يعنى پيوند جسمانى نمى تواند او را با اينها پيوند بدهد او از نظر روحى در يك افق زندگى مى كند و اينها در افق ديگرى گفت : ( چندان كه نادان را از دانا وحشت است , دانا را صد چندان از نادان نفرت است) پيغمبر اكرم در ميان قوم خودش تنها بود , همفكر نداشت بعد از سى سالگى در حالى كه خودش با خديجه زندگى و عائله تشكيل داده است , كودكى را در دو سالگى از پدرش مى گيرد و مىآورد در خانه خودش كودك , على بن ابى طالب است تا وقتى كه مبعوث مى شود به رسالت و تنهائيش با مصاحبت وحى الهى تقريبا از بين مى رود , يعنى تا حدود دوازده سالگى اين كودك , مصاحب و همراهش فقط اين كودك است يعنى در ميان همه مردم مكه كسى كه لياقت همفكرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد , غير از اين كودك نيست خود على ( ع ) نقل مى كند كه من بچه بودم , پيغمبر وقتى به صحرا مى رفت , مرا روى دوش خود سوار مى كرد و مى برد .
در بيست و پنج سالگى , معنى خديجه از او خواستگارى مى كند البته مردم بايد خواستگارى بكند ولى اين زن شيفته خلق و خوى و معنويت و زيبايى و همه چيز حضرت رسول است خودش افرادى را تحريك مى كند كه اين جوان را وادار كنيد كه بيايد از من خواستگارى كند مىآيند , مى فرمايد آخر من چيزى ندارم خلاصه به او مى گويند تو غصه اين چيزها را نخور و به او مى فهمانند كه خديجه اى كه تو مى گويى اشراف و اعيان و رجال و شخصيتها از او خواستگارى كرده اند و حاضر نشده است , خودش مى خواهد تا بالاخره داستان خواستگارى و ازدواج رخ مى دهد عجيب اين است : حالا كه همسر يك زن بازرگان و ثروتمند شده است , ديگر دنبال كار بازرگانى نمى رود تازه دوره وحدت يعنى دوره انزوا , دوره خلوت , دوره تحنف و دوره عبادتش شروع مى شود آن حالت تنهايى يعنى آن فاصله روحى اى كه او با قوم خودش پيدا كرده است , روز بروز زيادتر مى شود ديگر اين مكه و اجتماع مكه , گويى روحش را مى خورد حركت مى كند تنها در كوههاى اطراف مكه
راه مى رود , تفكر و تدبر مى كند خدا مى داند كه چه عالمى دارد , ما كه نمى توانيم بفهميم در همين وقت است كه غير از آن كودك يعنى على ( ع ) كس ديگر , همراه و مصاحب او نيست .
ماه رمضان كه مى شود در يكى از همين كوههاى اطراف مكه - كه در شمال شرقى اين شهر است و از سلسله كوههاى مكه مجزا و مخروطى شكل است - به نام كوه ( حرا) كه بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور ( كوه نور ) خلوت مى گزيند شايد خيلى از شما كه به حج مشرف شده ايد اين توفيق را پيدا كرده ايد كه به كوه حرا و غار حرا برويد و من دو بار اين توفيق نصيبم شده است و جزء آرزوهايم اين است كه مكرر در مكرر اين توفيق براى من نصيب بشود براى يك آدم متوسط حداقل يك ساعت طول مى كشد كه از پائين دامنه اين كوه برسد به قله آن , و حدود سه ربع هم طول مى كشد تا پائين بيايد .
ماه رمضان كه مى شود اصلا به كلى مكه را رها مى كند و حتى از خديجه هم دورى مى گزيند يك توشه خيلى مختصر , آبى , نانى با خودش بر مى دارد و مى رود به كوه حرا و ظاهرا خديجه هر چند روز يك مرتبه كسى را مى فرستاد تا مقدارى آب و نان برايش ببرد تمام اين ماه را به تنهايى در خلوت مى گذراند البته گاهى فقط على ( ع ) در آنجا حضور داشته و شايد هميشه على ( ع ) بوده , اين را من الان نمى دانم قدر مسلم اين است كه گاهى على ( ع ) بوده است , چون مى فرمايد :
و لقد جاورت رسول الله ( ص ) بحراء حبن نزول الوحى .
آن ساعتى كه وحى نزول پيدا كرد من آنجا بودم .
از آن كوه پائين نمىآمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى كرد اينكه چگونه تفكر مى كرد , چگونه به خداى خودش عشق مى ورزيد و چه عوالمى را در آنجا طى مى كرد , براى ما قابل تصور نيست على ( ع ) در اين وقت بچه اى است حداكثر دوازده ساله در آن ساعتى كه بر پيغمبر اكرم وحى نازل مى شود , او آنجا حاضر است پيغمبر يك عالم ديگرى را دارد طى مى كند هزارها مثل ما اگر در آنجا مى بودند چيزى را در اطراف خود احساس نمى كردند ولى على ( ع ) يك دگرگونيهايى را احساس مى كند قسمتهاى زيادى از عوالم پيغمبر را درك مى كرده است , چون مى گويد :
و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحى .
من صداى ناله شيطان را در هنگام نزول وحى شنيدم .
مثل شاگرد معنوى كه حالات روحى خودش را به استادش عرضه مى دارد , به پيغمبر عرض كرد : يا رسول الله ! آن ساعتى كه وحى داشت بر شما نازل مى شد , من صداى ناله اين ملعون را شنيدم فرمود بله على جان !
انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى و لكنك لست بنبى .
شاگرد من ! تو آنها كه من مى شنوم , مى شنوى و آنها كه من مى بينم , مى بينى ولى تو پيغمبر نيستى .
اين , مختصرى بود از قضاياى مربوط به قبل از رسالت پيغمبر اكرم كه لازم مى ديدم براى شما عرض بكنم .
سيرى در سخنان رسول اكرم
چند تا از سخنان اين شخصيت بزرگوار را براى شما نقل مى كنم كه خود سخنان پيغمبر معجزه است ( قرآن كه سخن خداست به جاى خود ) مخصوصا با توجه به سوابقى كه عرض كردم كودكى كه سرنوشت , او را يتيم قرارداد در وقتى كه در رحم مادر بود , و لتيم قرارداد در سن پنج سالگى , دوران شيرخوارگيش در باديه گذشته است و در مكه سرزمين اميت و بيسوادى بزرگ شده و زير دست هيچ معلم و مربى اى كار نكرده است , مسافرتهايش محدود بوده به دو سفر كوچك , آن هم سفر بازرگانى به خارج جزيرة العرب , و با هيچ فيلسوفى , حكيمى , دانشمندى برخورد نداشته است , معذلك قرآن به زبان او جارى مى شود و بر قلب مقدس او نازل مى گردد , و بعد هم سخنانى خود او مى گويد , و اين سخنان آنچنان حكيمانه است كه با سخنان تمام حكماى عالم نه تنها برابرى مى كند بلكه بر آنها برترى دارد حالا اينكه ما مسلمانها اينقدرها عرضه اين كارها را نداريم كه سخنان او را جمع بكنيم و درست پخش و تشريح بكنيم , مسئله ديگرى است .
كلمات پيغمبر را در جاهاى مختلف نقل كرده اند من مخصوصا از قديم ترين منابع , قسمتى را نقل مى كنم از قديمترين منابعى كه در دست است يالااقل من در دست داشته ام كتاب ( البيان و التبيين) جاحظ است جاحظ در نيمه دوم قرن سوم مى زيسته است , يعنى اين سخنان تقريبا در نيمه اول قرن سوم نوشته شده است اين كتاب حتى از نظر فرنگيها و مستشرقين جزء كتابهاى بسيار معتبر است اينها سخنانى نيست كه بگوئيد بعدها نقل كرده اند , نه , در قرن سوم به صورت يك كتاب در آمده است كه البته قبل از قرن سوم هم بوده است , چون جاحظ اينها را با سند نقل مى كند مثلا شما ببينيد در زمينه مسؤليتهاى اجتماعى , اين شخصيت بزرگ چگونه سخن مى گويد ؟ مى فرمايد : مردمى سوار كشتى شدند و دريايى پهناور را طى مى كردند يك نفر را ديدند كه دارد جاى خودش را نقر مى كند يعنى سوراخ مى كند يك نفر از اينها نرفت دست او را بگيرد چون دستش را نگرفتند آب وارد كشتى شد و همه آنها غرق شدند , و اينچنين است فساد .
توضيح اينكه : يك نفر در جامعه مشغول فساد مى شود , مرتكب منكرات مى شود يكى نگاه مى كند مى گويد به من چه , ديگرى مى گويد من و او را كه در يك قبر دفن نمى كنند فكر نمى كند كه مثل جامعه , مثل كشتى است اگر در يك كشتى آب وارد بشود , ولو از جايگاه يك فرد وارد بشود , تنها آن فرد را غرق نمى كند بلكه همه مسافرين را يكجا غرق مى كند .
آيا درباره مساوات افراد بنى آدم , سخنى از اين بالاتر مى توان گفت
الناس سواء كاسنان المشط
( حالا من نمى دانم شانه اى را هم درآورد يا نه ؟ ) شانه را نگاه كنيد , دندانه هاى آن را ببينيد ببينيد آيا يكى از دندانه هاى آن از دندانه ديگر بلندتر هست ؟ نه انسانها مانند دندانه هاى شانه برابر يكديگرند ببينيد در آن محيط و در آن زمان , انسانى اينچنين درباره مساوات انسانها سخن مى گويد كه بعد از هزار و چهارصد سال هنوز كسى به اين خوبى سخن نگفته است !
در حجة الوداع فرياد مى زند :
ايها الناس ! ان ربكم واحد و ان اباكم واحد كلكم لادم وآدم من تراب , لا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى
.
ايها الناس ! پروردگار همه مردم يكى است , پدر همه مردم يكى است , همه تان فرزند آدم هستيد , آدم هم از خاك آفريده شده است جايى باقى نمى ماند كه كسى به نژاد خودش , به نسب خودش , به قوميت خودش و به اينجور حرفها افتخار بكند همه از خاك هستيم , خاك كه افتخار ندارد پس افتخار , به فضيلتهاى روحى و معنوى است , به تقواست ملاك فضيلت فقط تقوا است و غير از اين چيز ديگرى نيست .
اين حديث را كه از رسول اكرم است , از كافى نقل مى كنم :
ثلاث لا يغل عليهن قلب امرء مسلم : اخلاص العمل لله و النصيحة لائمة المسلمين , و اللزوم لجماعتهم
سه چيز است كه هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص , چيز ديگرى نمى ورزد , يعنى در آن سه چيز محال است خيانت بكند يكى اخلاص عمل براى خدا يك مؤمن در عملش ريا نمى ورزد ديگر , خيرخواهى براى پيشوايان واقعى مسلمين , يعنى خيرخواهى در جهت خير مسلمين , ارشاد و هدايت پيشوايان در جهت خير مسلمين سوم مسئله وحدت و اتفاق مسلمين , يعنى نفاق نورزيدن , شق عصاى مسلمين نكردن , جماعت مسلمين را متفرق نكردن .
اين جمله ها را مكرر شنيده ايد :
كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته
.
المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده
.
لن تقدس امة حتى يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع
.
هيچ ملتى به مقام قداست نمى رسد مگر آنگاه كه افراد ضعيفش بتوانند حقوقشان را از اقويا مطالبه كنند بدون لكنت زبان .
ببينيد سيرت چيست و چه مى كند ؟ ! اصحابش نقل كرده اند كه در دوره رسالت , در سفرى خدمتشان بوديم , در منزلى پائين آمده بوديم و قرار بود كه در آنجا غذايى تهيه شود گوسفندى آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتى بسازند و تغذيه كنند يكى از اصحاب به ديگران مى گويد سر بريدن گوسفند با من , ديگرى مى گويد پوست كندن آن با من , سومى مثلا مى گويد پخت آن با من و . پيغمبر اكرم مى فرمايد جمع كردن هيزم از صحرا با من اصحاب عرض كردند : يا رسول الله ما خودمان افتخار اين خدمت را داريم , شما سر جاى خودتان بنشينيد , ما خودمان همه كارها را انجام مى دهيم فرمود بله , مى دانم , من نگفتم كه شما انجام نمى دهيد ولى مطلب چيز ديگرى است بعد جمله اى گفت , فرمود :
ان الله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه
.
خدا دوست نمى دارد كه بنده اى را ببيند در ميان بندگان ديگر كه براى خود امتياز قائل شده است من اگر اينجا بنشينم و فقط شما برويد كار بكنيد , پس براى خودم نسبت به شما امتياز قائل شده ام خدا دوست ندارد كه بنده اى خودش را در چنين وضعى در بياورد
ببينيد چقدر عميق است !
اين مسئله به اصطلاح امروز ( اعتماد به نفس) در مقابل اعتماد به انسانهاى ديگر حرف درستى است , البته نه در مقابل اعتماد به خدا اعتماد به نفس سخن بسيار درستى است , يعنى اتكال به انسان ديگر نداشتن , كار خود را تا جايى كه ممكن است خود انجام دادن و از احدى تقاضا نكردن ببينيد اين تربيتها چقدر عالى است ! اين بعثت لاتمم مكارم الاخلاق معنيش چيست ؟ باز اصحابش نقل كرده اند
كه در يكى از مسافرتها در منزلى فرود آمديم همه متفرق شدند براى اينكه تجديد وضويى بكنند و آماده نماز بشوند ديديم كه پيغمبر اكرم بعد از آنكه از مركب پائين آمد , طرفى را گرفت و رفت مقداريكه دور شد , ناگهان برگشت اصحاب با خود فكر مى كنند كه پيغمبر براى چه بازگشت ؟ آيا از تصميم اينكه امروز اينجا بمانيم منصرف شده است ؟ همه منتظرند ببينند آيا فرمان مى دهد كه حركت كنيد برويم ؟ ولى مى بينيد پيامبر چيزى نمى گويد تا مىآيد مى رسد به مركبش بعد از آن خورجين يا توبره روى آن , زانو بند شتر را در مىآورد , زانوى شترش را مى بندد و باز دو مرتبه راه مى افتد به همان طرف اصحاب با تعجب گفتند : پيامبر براى چنين كارى آمد ؟ ! اين كه كار كوچكى بود ! اگر از آنجا صدا مى زد : آرى فلان كس ! برو زانوى شتر مرا ببند , همه با سر مى دويدند گفتند يا رسول الله ! مى خواستيد به ما امر بفرمائيد , به هر كدام ما امر مى فرموديد , با كمال افتخار اين كار را انجام مى داد ببينيد سخن , در چه موقع و در چه محل و چقدر عالى است ! فرمود : لا يستعن احدكم من غيره و لو بقضمة من سواك تا مى توانيد در كارها از ديگران كمك نگيريد ولو براى خواستن يك مسواك آن كارى را كه خودت مى توانى انجام بدهى , خودت انجام بده نمى گويد كمك نگير و از ديگران استمداد نكن ولو در كارى كه نمى توانى انجام بدهى , خودت انجام بده نمى گويد كمك نگير و از ديگران استمداد نكن ولو در كارى كه نمى توانى انجام بدهى نه , آنجا جاى استمداد .است .
اگر كسى اين توفيق را پيدا بكند كه سخنان رسول اكرم را از متون كتب معتبر جمع آورى كند و هم توفيق پيدا كند كه سيره پيغمبر اكرم را به سبك سيره تحليلى از روى مدارك معتبر جمع و تجزيه و تحليل بكند , آنوقت معلوم مى شود كه در همه جهان , شخصيتى مانند اين شخص بزرگوار ظهور نكرده است تمام وجود پيغمبر اعجاز است نه فقط قرآنش اعجاز است , بلكه تمام وجودش اعجاز است عرايض خودم را با چند كلمه دعا خاتمه مى دهم .
باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . .
پروردگارادلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان انوار معرفت و محبت خودت را بر دلهاى ما بتابان ما را شناساى ذات مقدس خودت قرار بده ما را شناساى پيغمبر بزرگوارت قرار بده انوار محبت پيغمبر اكرمت را در دلهاى همه ما قرار بده انوار محبت و معرفت اهل بيت پيغمبر را در دلهاى همه ما قرار بده ما را آشنا با سيرت پيغمبر خودت و ائمه اطهار قرار بده ما را قدردان اسلام و قرآن و اين وجودات مقدسه بفرما اموات ما را مشمول عنايات و رحمت خود بفرما .
و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان